نقش علم صرف در تفسیر قرآن
Article data in English (انگلیسی)
سال ششم، شماره اول، پیاپی 11، بهار و تابستان 1392، ص 73 ـ 92
احمد طاهری نیا / عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) quranmag@qabas.net
دریافت: 5/ 12/ 1391 ـ پذیرش: 12 /5/ 1392
چکیده
یکی از علوم مؤثر در تفسیر قرآن، «علم صرف» است. مقاله حاضر نقش این علم را در تفسیر قرآن در دو محور «شناخت ماده» و «هیأت کلمات» قرآن بررسی کرده است. در محور نخست، علم صرف در رهنمون شدن مفسّر به احتمالات گوناگون در مادة کلمه، تعیین یکی از محتملات و تعیین ریشه و باب کلمه، نقش آفرین است. در محور دوم، علم صرف در شناخت هیأت های مشکل، مشترک، مشابه و متحدالشکل نقش دارد.
کلیدواژه ها: علم صرف، ماده کلمات قرآن، هیأت کلمات قرآن، هیأت افرادی، قاعده صرفی.
مقدمه
یکی از علوم نقش آفرین در تفسیر قرآن، که مورد توجه دانشمندان علوم قرآن بوده و آن را از علوم مورد نیاز مفسر معرفی کرده اند، علم صرف است (زرکشی، 1376، ج 2، ص 173؛ سیوطی، بی تا، ج 4، ص213). در عین حال، برخی از دانشمندان، علم صرف را در شمار علوم لازم برای تفسیر قرآن ذکر نکرده اند. سیوطی این امر را نزدیک به صواب دانسته (سیوطی، 1421، ص130)، ولی دلیلی بر آن ذکر نکرده است. آلوسی ضمن تأیید این دیدگاه، گفته است: باور من این است که با کسب مهارت در برخی از علوم ادبی، مانند لغت، نحو، معانی و بیان، نیازی به علم صرف در تفسیر قرآن نیست (آلوسی، بی تا، ج1، ص 7). برخی از محققان معاصر دقت در وظایف هریک از علوم و تفکیک کاربرد آنها را دلیل بر رد این دیدگاه دانسته اند (بابایی و دیگران، 1379، ص340). در این مقاله، ضمن بیان نقش های گوناگون علم صرف در ماده و هیأت کلمات قرآن، به خوبی روشن می شود که دست یابی به این امور از وظایف علم صرف است و بهره مندی از علوم ادبی دیگر نمی تواند مفسر را در شناخت آنها از علم صرف بی نیاز کند.
برخی تفاسیر ادبی مثل الکشاف زمخشری و برخی کتاب های اعراب قرآن مثل اعراب القرآن و صرفه، از محمود صافی، گاه در ارتباط با مباحث صرفی برخی آیات مطالبی ذکر کرده اند؛ اما آنچه در این کتاب ها آمده نکات ادبی و صرفی آیات است، نه نقش علم صرف در تفسیر قرآن. زرکشی در نوع نوزدهم (زرکشی، 1376، ج1، ص373) و سیوطی در بحث ما یجب علی المفسر (سیوطی، بی تا، ج4، ص227) به این مسئله اشاره و آیاتی را در نقش علم صرف در تفسیر قرآن به عنوان نمونه ذکر کرده اند، ولی خلاصه و موجز است. در کتاب روش شناسی تفسیر قرآن نیز به اختصار، برخی از نقش های علم صرف در تفسیر قرآن در ضمن نمونه هایی از آیات بیان شده است (بابایی و دیگران، 1379، ص 341 -342). فلاحی قمی در کتاب نقش علوم ادبی در فهم قرآن،[1] با تفصیل بیشتری به این بحث پرداخته و یک فصل از کتاب را به آن اختصاص داده است. وی نقش علم صرف را ذیل چهار عنوان تأثیر علم صرف در قرائت، تأثیر علم صرف در فهم معانی، علم صرف و استنباط احکام فرعی و علم صرف و نقش آن در عقاید بررسی و آیاتی را از باب نمونه آورده است. صرف نظر از اینکه شناخت قرائت صحیح مقدمة تفسیر است، بازگشت دو عنوان سوم و چهارم نیز به عنوان دوم است؛ زیرا بحث از علم صرف و استنباط احکام فرعی و علم صرف و نقش آن در عقاید چیزی غیر از تأثیر علم صرف در فهم معانی آیات نیست. ازاین رو، می توان گفت: در این کتاب، از نقش علم صرف در فهم معانی آیات بحث شده است. اما با توجه به اینکه علم صرف علاوه بر بحث از هیأت کلمات و معنای آنها، از حروف اصلی و زاید کلمات (ماده) نیز بحث می کند، لازم است نقش علم صرف در تفسیر قرآن به صورت جزئی تر بررسی شود. مقالة حاضر نقش علم صرف در تفسیر قرآن را در دو محور کلی ماده (حروف اصلی) و هیأت کلمات قرآن به صورت جزئی و دقیق بررسی کرده است.
پیش از ورود به بحث، تبیین کارواژه های اصلی بحث ضروری می نماید:
علم صرف
صَرْف و تصریف در لغت، به معنای جابه جایی، تغییر و زیر و رو کردن (ر.ک: ابن منظور، بی تا، ماده صرف؛ فیروزآبادی، بی تا، ماده صرف؛ زبیدی، بی تا، ماده صرف)، و در اصطلاح، علمی است که از ساختمان کلمات عرب (هیأت) و خصوصیات حروف آن از جهت اصلی و زاید بودن (ماده) و صحت و اعتلال و مانند آن (ابن مالک، 1422، ص71) و از معانی هیأت ها و از تغییراتی که در کلمات به هدف تولید معنا یا تسهیل در تلفظ (ابن هشام انصاری، 1979، ج4، ص360؛ جرجانی، 1407، ص26) ایجاد می شود (استرآبادی، 1402، ج1، ص1؛ غلایینی، 1428، ص8)، بحث می کند.
ماده و هیأت
مادة کلمه عبارت است از: ذات حروف صرف نظر از تقدم و تأخر و حرکات آنها که در همة کلمات هم خانواده وجود دارد. هیأت کلمه کیفیتی است که از چینش حروف کلمه ـ اعم از حروف اصلی و زاید ـ با ترتیب مخصوص و حرکت و سکون آنها حاصل می شود (استرآبادی، 1402، ج 1، ص2) .
تفسیر
تفسیر مصدر باب تفعیل از ریشة فسر است. فسر در لغت، به معنای بیان، نگاه کردن طبیب به آب (ر.ک: جوهری، 1407، ماده فسر؛ ابن منظور، بی تا، ماده فسر)، روشن کردن (ر.ک: ابن سیده، 2000، ماده فسر)، تبیین و توضیح (ر.ک: فیومی، 1405، ماده فسر)، و آشکار ساختن امر پوشیده (ر.ک: زبیدی، بی تا، ماده فسر)، آمده است. تفسیر نیز به همین معنا (ر.ک: ابن منظور، بی تا؛ زبیدی، بی تا، ماده فسر) همراه با تأکید و مبالغه (ر.ک: فیومی، 1405، ماده فسر) به معنای به خوبی آشکار و بیان کردن است.
واژة تفسیر دست کم دارای سه کاربرد اصطلاحی است:
1. تلاش فکری و عملی که مفسر برای کشف معانی آیات قرآن انجام می دهد (التفسیر وهو بیان معانی الآیات القرآنیة والکشف عن مقاصدها ومدالیلها. طباطبایی، 1417، ج1، ص 4).
2. دانشی که با آن، معانی آیات قرآن فهمیده می شود (التفسیر علم یبحث فیه عن کیفیة النطق بألفاظ القرآن ومدلولاتها وأحکامها الإفرادیة والترکیبیة ومعانیها التی تحمل علیها حالة الترکیب. اندلسی، 1422، ج 1، ص 121؛ زرکشی، 1376، ج2، ص147؛ زرقانی، 1428، ج2، ص3).
3. نتیجة عمل مفسر که در قالب کتاب و مقاله منتشر یا به صورت سخنرانی و درس ایراد و القا می شود (رضایی اصفهانی، 1389، ج1، ص19؛ ابن عاشور در عبارت: وإن أهم التفاسیر تفسیر "الکشاف" و "المحرر الوجیز" لابن عطیه و "مفاتیح الغیب" لفخر الدین الرازی، "وتفسیر البیضاوی" الملخص من "الکشاف" ومن "مفاتیح الغیب" بتحقیق بدیع، و"تفسیر الشهاب الآلوسی... واژة تفسیر را در این معنا به کار برده است. ابن عاشور، 1420، ج 1، ص 7). مراد از تفسیر در این نبشتار، کاربرد اول آن، یعنی عمل تفسیری است.
فهم و کشف معانی الفاظ قرآن و بیان مراد الهی از آنها متوقف بر شناخت درست کلمات قرآن از حیث حروف اصلی و زاید، صیغه های گوناگون و تغییرات حاصل در آنهاست. اینک نقش علم صرف در تفسیر قرآن را در دو محور کلی ماده و هیأت کلمات قرآن بررسی می کنیم:
نقش علم صرف در ارتباط با مادة کلمات قرآن
برای تفسیر قرآن، شناخت کلمات قرآن و معنای آنها ضروری است و این کار بدون شناخت مادة کلمه و معنای آن امکان ندارد. در اینجا، نقش علم صرف در ارتباط با مادة کلمات قرآن بررسی می شود:
1. شناخت احتمالات گوناگون در ریشة کلمه
در ریشة اشتقاقی برخی از کلمات، احتمالات متعددی مطرح است. توجه به ریشه های محتمل این گونه کلمات، افق دید مفسر را نسبت به معنای کلمه توسعه داده، زمینة تفسیر دقیق تر آیه را فراهم می سازد. در ادامه، نمونه ای از این گونه کلمات بر رسی می شود:
کلمة قرن در آیة شریفه وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ (احزاب: 33) به دو گونه قرائت شده است: بیشتر قاریان آن را به کسر قاف، و نافع و عاصم به نصب، قرائت کرده اند. این کلمه طبق هر دو قرائت، صیغة دوازدهم فعل امر حاضر و خطاب به زنان است و ازاین رو، در ساخت آن میان مفسران اختلافی نیست؛ اما در ریشة این کلمه، براساس هر دو قرائت احتمالات متعددی مطرح شده که عبارت است از:
1. قَرار مصدر مضاعف به معنای سکونت و استقرار؛ فعل امر از این ریشه، به فتح و کسر قاف صحیح است؛ زیرا فعل مضاعف از سه باب فَعَلَ یَفْعُلُ مثل مَدَّ یَمُدُّ و فَعَلَ یَفْعِلُ مثل فَرَّ یَفِرُّ و فَعِلَ یَفْعَلُ مثل عَضَّ یَعَضُّ آمده است (میر سیدشریف، 1376، ج1، ص133). فعل قرّ یقرّ از دو باب اخیر آمده است (ر.ک: ابن سیده، 2000، ماده قرر؛ زبیدی، بی تا، ماده قرر؛ فیروزآبادی، بی تا، ماده قرر). بنابراین، کلمة قرن طبق هر دو قرائت، از این ریشه محتمل است.
2. وَقار مصدر معتل الفاء (مثال واوی) به معنای طمأنینه و آرامش؛ ماضی و مضارع از این ریشه وَقَر یَقِرُ مثل وَعَدَ یَعِدُ و فعل امر آن قِرْن به کسر قاف مثل عِدْن است. احتمال اشتقاق کلمه از این ریشه، طبق قرائت کسر قاف قِرْن (ر.ک: جوهری، 1407، ماده وقر) است، نه هر دو قرائت.
3. القُرّ مصدر مضاعف به دو معنا آمده است: یکی به معنای سردی و دوم به معنای ثبوت و قرار (ر.ک: ابن فارس، بی تا، ماده قر؛ جوهری، 1407، ماده قر). کلمات قُرَّة و قَرِّی در آیات: وَقالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَلَک (قصص: 9) و فَکُلِی وَاشْرَبِی وَقَرِّی عَیْناً (مریم: 26) از این ریشه، به معنای خنک شدن چشم و کنایه از سرور و خوشحالی است (ر.ک: طریحی، 1375، ماده قر). احتمال اشتقاق قَرْنَ از این ریشه، طبق هر دو قرائت صحیح و به اعتبار معنای دوم است، نه اول. البته راغب اصفهانی معنای ثابت ماندن و قرار گرفتن را نیز از ماده قُرّ دانسته است (ر.ک: راغب اصفهانی، 1404، ماده قر).
4. قَوْر مصدر معتل العین (اجوف واوی) به معنای اجتماع؛ ماضی و مضارع آن، قار یَقارُ مثل خاف یخاف و امر آن قَرْنَ به فتح قاف مثل خَفْنَ است. این احتمال منسوب به ابوالفتح همدانی است (زمخشری، بی تا، ج3، ص535؛ اندلسی، 1422، ج7، ص 223). در برخی کتاب های تفسیری (ابن عجیبه، 2002، ج 6، ص 37؛ ابوالسعود، بی تا، ج 7، ص 102) و ادبی نیز بدون ذکر قایل آمده است (صبان، 1412، ج4، ص344؛ استرآبادی، 1402، ج 3، ص 245؛ مرادی، 1428، ج3، ص1637).
5. قَرْی مصدر ناقص، به معنای جمع و اجتماع (فراهیدى، بی تا، ماده قری؛ ازهرى، 1421، ماده قری؛ جوهرى، بی تا، ماده قری)؛ ماضی و مضارع این ماده قَری یَقْری مثل رمی یرمی است. این احتمال را خلیل بن احمد برای قرائت قِرْن به کسر قاف ذکر کرده است (فراهیدی، بی تا، ماده وقر).
نقد و بررسی
احتمال اشتقاق قرن از مصدر مضاعف قُرَّه و قُرُور (احتمال سوم) با معنای آیه سازگار نیست. در ارتباط با احتمال چهارم، دو مطلب قابل تأمل است:
نخست. مادة ق ور در لغت، به معانی سرِ پنجه راه رفتن، پاره کردنِ دایره ای از وسط پارچه، فریب دادنِ شکار و اتساع آمده است (ر.ک: ابن سیده، 2000، ماده قور؛ ابن منظور، بی تا، ماده قور)؛ ولی به معنای اجتماع، در کتابی یافت نشد.
بلی، برخی از مشتقات این ماده در معنایی به کار رفته که خصوصیت اجتماع دارد؛ مانند کلمة قَوْر به معنای اَلتُّراب المُجْتَمع (پُشْته، تل خاک) و اِقْوِرار به معنای تَشَنُّجُ الجلد وانحناءُ الصلب هُزالًا وکِبَراً (ر.ک: ابن فارس، بی تا، ماده قور؛ مهنا، بی تا، ماده قور) (پوست جمع شده و انحنای ناشی از لاغری و پیری).
دوم. ماضی و مضارع از مادة ق ور از دو باب آمده است: یکی فَعَلَ یَفْعُلُ مانند قارَ القانصُ الصیدَ یَقُورُه قَوْراً: خَتَله (ر.ک: ابن سیده، 2000، ماده قور؛ ابن منظور، بی تا، ماده قور) و دیگری فَعِلَ یَفْعَلُ مانند قَوِرَ الشَّیْءُ یَقْوَرُ قَوَراً: [أی] اتَّسَعَ (رک: ابن عباد، بی تا، ماده قور). احتمال اشتقاق قَرْنَ از ریشة ق و ر برابر استعمال آن از باب فَعِلَ یَفْعَلُ قابل توجیه است، درحالی که استعمال قور از این باب را فقط ابن سیده و در همین ترکیب یاده شده، به صورت قَوِرَ یَقْوَرُ بدون اعلال روایت کرده است. بنابراین، علی رغم ذکر احتمال اشتقاق قَرْنَ از قار یَقارُ در برخی کتاب های ادبی، در کتاب های لغت قار یقار نیامده است. اشکال احتمال پنجم این است که صیغة ششم امر حاضر از مادة قری یقری، اِقْرِینَ است؛ مثل اِرْمِین، نه قِرْن. بلی، صیغة ششم ماضی معلوم از این ماده قِرْن است که با آیه سازگار نیست. در نتیجه، دو احتمال اول در مشتقٌ منه کلمة قرن قوی خواهد بود.
نقش علم صرف در تفسیر قرآن در این گونه کلمات، توجه دادن مفسر به ریشه های محتمل کلمه است. اگر مفسر آشنایی کامل با این علم نداشته باشد، نمی تواند به همة این احتمالات دست پیدا کند و ازاین روست که سمین حلبی پس از آنکه احتمالات گوناگون در ریشة این کلمه را ذکر و به طور مفصل بیان کرده، می نویسد: وهذه الأوجهُ المذکورةُ إنما یَتَهَدَّى إلیها مَنْ مَرِنَ فی علمِ التصریف، وإلاَّ ضاق بها ذَرْعاً (سمین حلبی، 1414، ج 9، ص122).
ادیبان و مفسران با وجود توجه به ریشة این کلمه، در بیان احتمالات آن، دو گونه عمل کرده اند: برخی مانند سمین حلبی (همان) و ابن عادل دمشقی (ابن عادل دمشقی، 1419، ج 15، ص 544) همة احتمالاتی را که در ریشة کلمه مطرح بوده، ذکر کرده اند؛ اما بعضی دیگر مانند زمخشری (زمخشری، بی تا، ج3، ص545)، طبرسی (طبرسی، 1372، ج8، ص 558)، آلوسی (آلوسی، بی تا، ج 22، ص 6) و علامه طباطبایی (طباطبایی، 1417، ج16، ص 309) تنها برخی از احتمالات را ذکر کرده اند. امین الاسلام طبرسی پس از اشاره به دو ریشة قرار و وقار گفته است: وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ أمرهن بالاستقرار فی بیوتهن والمعنى: اثبتن فی منازلکن و الزمنها، وإن کان من وقر یقر فمعناه: کن أهل وقار و سکینة (طبرسی، 1372، ج8، ص 558). از این عبارت، استفاده می شود که ایشان کلمة قرن را مشتق از یکی از دو ریشة قرار و وقار می داند، اما انتخاب یا ترجیح صریحی نسبت به یکی از دو احتمال ندارد.
علامه طباطبایی به احتمال اشتقاق آن از دو مصدر قَرار و قور اشاره کرده و گفته است: کلمة قرن امر از قرّ یقرّ به معناى پابرجا شدن است. اصل این کلمه اِقْرَرْنَ بوده که یکى از دو راء آن حذف شده است. ممکن است از مادة قار یقار به معناى اجتماع، و کنایه از ثابت ماندن در خانهها باشد، و مراد این باشد که اى زنان پیغمبر! از خانههاى خود بیرون نیایید (طباطبایی، 1417، ج16، ص 309). ایشان آیه را براساس هر دو ریشه معنا کرده و انتخابی نسبت به یکی از دو احتمالی که در ریشه مطرح است، ندارد.
2. تعیین یکی از وجوه محتمل در ریشة کلمه
گاهی در ریشة کلمه احتمالات متعددی مطرح است، اما قواعد علم صرف با یکی از احتمالات موافق است. در این گونه موارد، علم صرف مفسر را به انتخاب یکی از ریشه های محتمل رهنمون می شود. برای نمونه، کلمة سَوَّلَ در آیة 25 سورة محمد را بررسی می کنیم:
کلمة سَوَّلَ[2] در آیة مزبور، صیغة اول ماضی از باب تفعیل است. اما در اینکه ریشة لغوی آن چیست و از چه چیزی مشتق شده، دو احتمال مطرح است: اکثر قریب به اتفاق مفسران آن را مشتق از ریشة سَوْل و اجوف واوی دانسته اند، اما به ابن سکیت و ابن بحر نسبت داده شده که سَوَّلَ را از مادة سُؤْل و مشتق از سُؤال دانسته اند (آلوسی، بی تا، ج26، ص 74؛ سمین حلبی، 1414، ج 9، ص702). برای تعیین ریشة این کلمه، به بررسی صرفی سَوَّلَ می پردازیم:
سول معتل العین (اجوف واوی) است، ماضی و مضارع آن، سَوِلَ یَسْوَلُ و مصدرش سَوَلاً است (ر.ک: ابن عباد، 1373، ماده سول؛ ازهری، 1421، ماده سول). اما سؤل صحیح و مهموز العین بوده، ماضی و مضارعش سَألَ یَسْألُ و مصدر آن، سُؤال و مسئله است (ابن منظور، بی تا، ماده سئل). ماده س و ل به معنای سستی، نرمی (أصلٌ یدلُّ على استرخاءٍ فی شیء. ابن فارس، بی تا، ماده سول)، و سستی شکم از زیر ناف (جوهری، بی تا، ماده سول) است. تسویل، تفعیل از این ماده، به معنای جعل الشی سَوَلاً (مصطفوی، 1416، ماده سول) چیزی را سست قرار دادن، و سهل و آسان نشان دادن است. به همین سبب، اهل لغت تسویل را به تحسین الشیء وتزیینُه (ابن منظور، بی تا، ماده سول) و سَوَّلَ لَهُم الشَّیْطانُ را به سهل له و زین له، یعنی: آسان کرد و زینت داد برای او، معنا کرده اند (زمخشری، بی تا، ماده سول). مادة سؤال به معنای حاجت، خواسته و قریب با معنای آرزو است (راغب اصفهانی، 1404، ماده سول). در نتیجه، این دو ماده در لفظ و معنا با هم متفاوتند.
ضابطة ساختنِ هیأت تفعیل، معین کننده احتمال اشتقاق سَوَّلَ در آیة شریفه از ریشة سَوْل است؛ زیرا واو در هیأتِ سوَّل مُشدَّد است و نشان می دهد که عین الفعل این کلمه واو است، نه همزه؛ زیرا اگر سوَّل از ماده سُؤْل بود ماضی باب تفعیل آن سأل می شد.
مفسران با توجه به احتمالات گوناگون برای ریشة سَوَّلَ، دو گونه عمل کرده اند: بسیاری از مفسران بدون بیانِ احتمالِ اشتقاق سَوَّلَ از ریشة س ء ل آن را به تزیین و تسهیل، از ریشة س و ل، معنا کرده اند (طوسی، بی تا، ج9، ص 303؛ طبرسی، 1372، ج9، ص 158؛ قمی مشهدی، 1368، ج12، ص 242؛ طباطبایی، 1417، ج18، ص 241؛ فیض کاشانی، 1418، ج2، ص1176؛ طیب، 1378، ج12، ص 184؛ شبر، 1412، ص476؛ طبرسی، 1377، ج4، ص 126؛ کاشانی، 1336، ج8، ص 352). برخی طبق هر دو ریشه معنا کرده اند، با این تفاوت که نخست، معنای تزیین و تسهیل را آورده و با تعبیر و قیل از معنایی که مطابق ریشة سء ل است، یاد کرده اند که این امر نشانگر آن است که اشتقاق از این ریشه را نپذیرفته اند (قمی مشهدی، 1368، ج12، ص 242؛ طوسی، بی تا، ج9، ص 303).
زمخشری سَوَّلَ را از ریشة س و ل دانسته و باورمندان به اشتقاق از ریشة س ء ل را ناآگاه به علم صرف و اشتقاق دانسته است (زمخشری، بی تا، ج4، ص329؛ زیرا سُؤْل از مادة سؤال به همزه و سَوَّلَ از مادة سَوْل به واو است. اگر سَوَّلَ طبق نظر این افراد، از مادة سؤال بود باید سَألَ به تشدید همزه قرائت می شد، نه به تشدید واو (سمین حلبی، 1414، ج9، ص702؛ ابن عادل دمشقی، 1419، ج 17، ص 460). در عین حال، برخی از مفسران و عالمان لغت و ادب عربی، احتمال اشتقاق سَوَّلَ از ماده سُؤْل را تقویت کرده و گفته اند: سؤال دو استعمال دارد: یکی به همزه که معروف و شایع است، و دیگری اجوف مثل خاف یخاف که سأل یسأل از ثلاثی مجرد و یتساولان از مزید طبق این استعمال است (آلوسی، بی تا، ج 26، ص 74). بنابراین، مانعی ندارد که سَوَّلَ در آیة شریفه، از مادة سؤال و قرائت سأل سائل نیز به همین سبب باشد (ابن حیان، 1422، ج 8، ص82؛ سمین حلبی، 1414، ج9، ص702؛ ابن عادل دمشقی، 1419، ج17، ص 460؛ آلوسی، بی تا، ج 26، ص 74).
به نظر می رسد توجیه یاد شده نمی تواند احتمال اشتقاق سَوَّل از مادة سؤال را تقویت کند؛ زیرا استعمال مادة سؤال به صورت سال یسال سماعی بوده و در برخی از مشتقات دیگر آن، مثل سَلْ و یَتَساوَلان شنیده شده است. در نتیجه، به همان موارد بسنده شده و به مشتقات دیگر مثل باب تفعیل، که از عرب شنیده نشده، تعمیم داده نمی شود.
علاوه بر آن، تسویل در این آیة شریفه، به معنای زیبا جلوه دادن و آسان نشان دادن امر است (طوسی، بی تا، ج9، ص303؛ طبرسی، 1372، ج9، ص158؛ فیض کاشانی، 1418، ج2، ص1176؛ شبر، 1412، ص 476؛ قمی مشهدی، 1368، ج12، ص 242؛ کاشانی، 1336، ج8، ص352؛ طباطبایی، 1417، ج18، ص 241؛ طیب، 1378، ج12، ص 184) و این معنا با احتمال اشتقاق سَوَّلَ از س و ل مناسبت دارد، نه با احتمال اشتقاق از ریشة سوال که به معنای طلب و حاجت است (راغب اصفهانی، 1404، ماده سول)، مگر با نوعی توجیه، از باب استعاره و مجاز که خلاف ظاهر و نیازمند قرینه است.
3. رهنمون شدن به هیأت اصلی کلمات
گاهی حذف برخی از حروفِ کلمات به سبب اعلال یا ابدال ، سبب تغییر شکل کلمه و مخفی شدن حروف اصلی و نامأنوس شدن آن شده و مفسر یا مترجم را دچار مشکل، خلط و اشتباه می کند. در این موارد نیز مفسر نیازمند علم صرف برای شناخت کلمه، در قالب هیأت اصلی است تا حروف اصلی و باب کلمه را شناسایی کرده، به معنای کلمه برسد. برای نشان دادن نقش علم صرف در رفع ابهام از ریشة این گونه کلمات و شناخت هیأت اصلی آنها، واژة تَزْدَرِی در آیة: وَلا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللَّهُ خَیْرا (هود: 31) را به عنوان نمونه بررسی می کنیم:
کلمة تَزْدَرِی فقط یک بار با این شکل در آیة یاد شده آمده و از جمله کلماتی است که جریان قواعد صرفی در آن، هیأت اصلی اش را تغییر داده است. برای پیدا کردن هیأت اولی این کلمه، لازم است واژة تزدری را از نظر صرفی بررسی کرده، قواعد جاری شده در آن را به دست آوریم.
تَزْدَرِی فعلی است که بیش از سه حرف دارد و چون وزن آن مطابق یکی از اوزان باب های رباعی نیست،[3] پس از ابواب ثلاثی مزید است که در زبان عرب، ده باب مشهور دارد. برای پیدا کردن باب این کلمه، باید دید نشانه های موجود در آن بر کدام باب منطبق است. با توجه به آنکه این کلمه فعل مضارع است و بجز تاء مضارع، یک حرف زاید دارد، بر یکی از دو باب تفعیل و افتعال منطبق می شود. اما از باب تفعیل نیست؛ زیرا اولاً، حرف مضارع باب تفعیل مضموم است و تاء این کلمه مضموم نیست. ثانیاً، حرف زاید در باب تفعیل از جنس عین الفعل است و در این کلمه، چنین نیست. بنابراین، تَزْدَرِی از باب افتعال و بر وزن یَفْتَعِلُ است. پس حرف دال، که بین فاء و عین کلمه واقع شده، زاید است. بنابراین، تَزْدَرِی صیغة چهارم مضارع از باب افتعال و ریشة صرفی آن زری و معتل اللام (ناقص یایی) است.
وجود دو ویژگی در ریشة این کلمه (زری) علت تغییر هیأت تَزْدَرِی شده است: نخست اینکه فاء الفعل آن زاء است، و دیگر اینکه لام الفعل آن یاء است. وقوع حرف زاء در اول زری، سبب اجرای قاعدة خاص باب افتعال و تبدیل تاء باب به دال (استرآبادی، 1402، ج3، ص227)، و واقع شدن یاء در آخر کلمه نیز سبب حذف حرکت حرف آخر کلمه شده است. بنابراین، تزدری در اصل، تَزْتَرِیُ بر وزن تَفْتَعِلُ بوده که با اجرای دو قاعدة یاد شده، به تزدری تغییر یافته است.
مفسران در معنای واژة تزدری اختلافی نداشته و آن را به حقیر شمردن و عیب گرفتن، از ریشة زری معنا کرده اند؛[4] اما در تصریح به هیأت اصلی تَزْدَرِی و ریشة آن، سه گونه عمل کرده اند:
گروهی مانند ملافتح الله کاشانی (کاشانی، 1336، ج4، ص 433)، ابوالفتوح رازی (رازی، 1408، ج10، ص261) و سیدعبدالحسین طیب (طیب، 1378، ج7، ص 43)، آیه را تفسیر کرده و اصلاً متعرض این مسائل نشده اند.
دسته ای مثل شیخ طوسی (طوسی، بی تا، ج5، ص 476)، طبرسی (طبرسی، 1372، ج5، ص236)، فیض کاشانی (فیض کاشانی، 1418، ج2، ص 441)، زمخشری (زمخشری، بی تا، ج2، ص396) و علامه طباطبایی (طباطبایی، 1417، ج10، ص 213) به طور خلاصه و بسیار کوتاه، به یکی از دو موضوع ریشه یا باب تزدرى یا هر دو (باب و ریشه) اشاره کرده و در ارتباط با تغییرات و هیأت اصلی آن توضیحی نداده اند؛ مثلاً، شیخ طوسی به باب و ریشة این کلمه اشاره کرده و گفته است: و (الازدراء) الافتعال من الزرایة (طوسی، بی تا، ج5، ص 476)، و فیض کاشانی با عبارت من زرى علیه إذا عابه (فیض کاشانی، 1418، ج2، ص 441) فقط ریشة آن را بیان کرده و گذشته است.
برخی مفسران مانند شریف لاهیجی (1373، ج2، ص 431)، مشهدی قمی (1368، ج6، ص 150)، سمین حلبی (1414، ج6، ص318)، ابن عادل دمشقی (1419، ج10، ص475) و طاهربن عاشور (ابن عاشور، 1420، ج 11، ص249)، ریشه، هیأت اصلی و تغییراتی را که در این کلمه رخ داده است، به تفصیل بیان کرده اند.
نقش علم صرف در ارتباط با هیأت کلمات قرآن
برای شناخت معنای کلمات، علاوه بر شناسایی و شناخت مادة کلمه، نیاز است تا هیأت آن را نیز شناسایی کنیم و معنای آن را بدانیم؛ چراکه هیأت های کلمات معانی متفاوتی را افاده می کنند. برای مثال، هیأت افرادی اسم فاعلی معنایی را افاده می کند و هیأت افرادی صیغة تعجب معنایی دیگر. در این بخش، نقش دانش صرف در شناسایی و شناخت معنای هیأت کلمات قرآن را بررسی می کنیم:
1. شناخت هیأت های مشکل
چنان که کلمات قرآن از نظر معنا، برخی مشکل و برخی آسان است، از نظر هیأت نیز برخی سهل، روشن، نزدیک به ذهن و برخی غریب و دور از ذهن است. ازاین رو، مفسر در شناخت این هیأت ها نیازمند علم صرف است. در اینجا، برای نشان دادن نقش علم صرف در شناخت هیأت های مشکل، هیأت ضِیزى در آیة تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزى (نجم: 22) را بررسی می کنیم:
هیأت ضیزی در آیة یاد شده چیست؟ آیا بر وزن فِعْلی است یا بر وزن فُعْلی؟ برای روشن شدن هیأت این کلمه، دو وزن فِعْلی و فُعْلی را بررسی می کنیم:
وزن فِعْلی در لغت عرب، برای اسم ذات مثل شِعْری (ستاره)[5] و دِفْلی (خرزهره)،[6] اسم معنا مثل ذِکْری، و جمع مثل حجلی (اسم پرنده) و ظِرْبی (حیوانی شبیه گربه) آمده است (سیوطی، بی تا، ج3، ص336)؛ اما از این وزن (فِعْلی) در لغت عرب، برای وصف به کار نرفته است. بنابراین، هیأت فِعْلی برای اسم است، نه وصف، ولی وزن فُعْلی در اسم و وصف آمده است؛ اسم مانند: طوبی (اسم بهشت یا درختی در بهشت)، و وصف مانند حُبْلی (حامله).
ضیزی در آیة شریفة نعت قسمة[7] و وصف است، نه اسم. بنابراین، طبق قاعده، باید بر وزن فُعْلی باشد، نه فِعْلی؛ زیرا در کلام عرب، وصف بر وزن فِعْلی استعمال نشده است (سیبویه، 1403، ج2، ص447؛ سیوطی، 1998، ج2، ص 58). اشکالی که در اینجا مطرح می شود این است که این هیأت با ظاهر ضیزی نمی سازد؛ زیرا فاء الفعل ضیزی مکسور و بر وزن فِعْلی است.
در پاسخ این اشکال، باید گفت: وزن فُعْلی در اجوف یائی، اگر در اسم محض[8] باشد یاء آن به مناسبت ضمة فاء الفعل، به واو تبدیل می شود؛ مثل طُیْبی که پس از ابدال یاء به واو، طوبی می شود، و اگر وصف محض باشد[9] ـ موصوفی را هرچند در تقدیر داشته باشد ـ مثل ضیزی در آیه یاد شده و حیکی در مِشْیَه حیکی (نوعی راه رفتن)، واجب است یاء به حالت خود باقی بماند. در نتیجه، برای ابقای یاء، ضمة فاء الفعل به کسره تبدیل می شود. بنابراین، گرچه فاءِ ضیزی در آیة شریفه مکسور است، اما حرکتِ ضاء اصلی نیست، بلکه حرکتی است که برای ابقای یاء، به آن عارض شده است (لم ینقلب فی صفة لکن کسر... ما قبله لیسلم الیا فادکر. دوینی، 1995، ص 71).
مفسران پیشین مانند شیخ طوسی، طبرسی، ابوالفتوح رازی، فیض کاشانی، شریف لاهیجی، مشهدی قمی و ملافتح الله کاشانی در تفسیر آیة شریفه، به هیأت کلمة ضیزی توجه کرده و تصریح کرد ه اند که وزن ضیزى فُعلى به ضم فاء است و مکسور شدن فاء در این کلمه، به علت مناسبت آن با یاء کلمه است که لازم است ثابت بماند (طبرسی، 1372، ج9، ص 267؛ همو، 1377، ج4، ص 199؛ شریف لاهیجی، 1373، ج4، ص 298؛ قمی مشهدی، 1368، ج12، ص 496، کاشانی، 1336، ج9، ص 78). اما مفسران متأخر و معاصر مثل علامه طباطبایی، سیدمحمدحسین فضل الله، محمد صادقی تهرانی، سیدعبدالحسین طیب، سیدمحمد حسینی شیرازی و سیدعلی اکبر قریشی، به هیأت این کلمه در تفسیرشان اشاره ای نکرده اند (طباطبایی، 1417، ج19، ص 38؛ فضل الله، 1419، ج21، ص 258؛ صادقی تهرانی، 1365، ج27، ص 413؛ طیب، 1378، ج12، ص 329؛ حسینی شیرازی، 1423، ص540؛ قرشی، 1377، ج10، ص 406).
2. شناخت هیأت های مشترک
برخی از هیأت ها بین چند اسم یا چند فعل، یا بین اسم و فعل، مشترک است؛ مانند هیأت سُجُودِ در آیة وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ أَنْ طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ که بر وزن فعول و بین مصدر ـ مثل قعود ـ و جمع ـ مثل رقود ـ مشترک است (ابن عادل دمشقی، 1419، ج2، ص 468). شناخت این هیأت ها نیز از طریق علم صرف میسر می شود. بنابراین، یکی دیگر از نقش های علم صرف شناخت هیأت های مشترک در کلمات قرآنی است. در اینجا، یک نمونه از این هیأت ها را بررسی می کنیم:
در آیة یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم (اسراء : 71) اِمام بر وزن فِعال است. دربارة هیأت کلمة امام در آیه، احتمالات گوناگونی مطرح شده که عبارت است از:
الف. مصدر از: أم فلان فلاناً إماماً (طوسی، بی تا، ج7، ص 512؛ قمی مشهدی، 1368، ج9، ص445؛ کاشانی، 1336، ج6، ص397)؛
ب. اسم مفرد به معنای پیشوا و مقتدا؛
ج. اسم آلت؛ مثل رکاب (آلوسی، بی تا، ج 29، ص 154)، مزاج و حزام (همان، ج 18، ص 150)؛
د. جمع که با مفرد خود (امام) به یک لفظ است (کفوی، 1419، ص186)؛ مثل فُلْک که برای مفرد و جمع آمده است؛
ه . جمع مکسر برای آم؛
و. اسم فاعل از اَمَّ یَوُمُّ، به معنای قصد کردن (آلوسی، بی تا، ج 19، ص 53؛ قال الأخفش: الإمام جمع آم من أم یؤم جمع على فعال، نحو صاحب وصحاب، وقائم وقیام. قرطبی، 1423، ج13، ص83؛ شوکانی، 1414، ج4، ص104؛ ابن جزی، 1416، ج2، ص87؛ زمخشری، بی تا، ج 3، ص 302؛ ابن حیان، 1422، ج 6، ص472)؛
ز. جمع مکسر برای اُمْ به معنای مادر (برای این احتمال در لغت شاهدی وجود ندارد. برخی از مفسران به محمدبن کعب قرظی نسبت داده اند).
منشأ این احتمالات، اشتراک هیأت فعال در معانی گوناگون است. در این گونه از کلمات قرآن، لازم است برای دست یابی به معنای صحیح کلمه، هیأت آن از طریق قواعد علم صرف شناسایی شود.
هیأت فِعال در لغت عرب، بین اسم مفرد، جمع مکسر و مصدر مشترک است. اسم مفرد مثل حمار و عِنان (دهنه، زمام)، جمع مکسر مثل ثِیاب، کِعاب و جِبال، جمع ثوب، کعب و جبل، و مصدر مثل کتاب، قتال (از باب مفاعله) و نکاح (از ثلاثی مجرد). این وزن برای جمع وصف، مثل صِحاب جمع صاحب (غلایینی، 1428، ص176؛ وقد جاء على فِعَالٍ نحو: صِحَابٍ. ابن سراج، 1988، ج2، ص 450) و قیام جمع قائم (ابن عاشور، 1420، ج24، ص132؛ ج19، ص90) قیاسی نیست. محقق تفتازانی این هیأت را وزن اسم آلت نیز دانسته و اِزار و رِداء را نمونة آن ذکر کرده است (کفوی، 1419، ص186). برخی مِزاج (آلوسی، بی تا، ج29، ص154)، رِکاب و حِزام را نیز اسم آلت دانسته اند (همان، ج 18، ص 150؛ ج 26، ص 39). اما وزن فِعال در کتاب های ادبی، برای اسم آلت نیامده است. دانشمندان علم صرف نیز آن را در شمار وزن های اسم آلت ذکر نکرده اند. بنابراین، وزن فعال برای اسم آلت نادر و خلاف قیاس است (همان، ج26، ص 39). آلوسی به این امر تصریح کرده و گفته است: ومجیء فعال اسم آلة کالحزام والرکاب نادر على خلاف القیاس (همان). بنابراین، هیأت فعال برای سه گونه اسم آمده است: اسم مفرد، جمع مکسر و مصدر.
هیأت امام در آیة یاد شده، اسم مفرد به معنای مقتدا و پیشواست،[10] نه مصدر و نه جمع. بیشتر مفسران نیز امام در آیة یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم را اسم مفرد گرفته و به پیشوا و مقتدا یا به کتاب اعمال معنا کرده اند (طوسی، بی تا، ج6، ص 504؛ طبرسی، 1372، ج6، ص 663؛ زمخشری، بی تا، ج2، ص 637؛ رازی، 1408، ج14، ص 291؛ کاشانی، 1336، ج6، ص 397؛ قمی مشهدی، 1368، ج9، ص445؛ اندلسی، 1413، ج 3، ص 473؛ ابن عادل دمشقی، 1419، ج 12، ص 344؛ سمین حلبی، 1414، ج7، ص390؛ أبوالسعود، بی تا، ج5، ص 187؛ طباطبایی، 1417، ج13، ص 166). اما امام مصدر نیست؛ زیرا از ریشة ام م مصدر بر وزن فِعال نیامده تا امام مصدر باشد، و جمع نیست؛ زیرا جمع به معنای پیشوایان، مساوی با ائمه، در منابع لغوی معتبر نیامده و فقط از کفومی نقل شده است (کفومی، 1419، ص186؛ ابوعبیده امام در آیة واجعلنا للمتقین اماما، را مفردی دانسته که معنای جمع دارد. ر.ک: ابن سیده، 2000، ماده امم؛ زبیدی، بی تا، ماده امم؛ ابن منظور، بی تا، ماده امم). جمع آم نیز نیست؛ زیرا فِعال جمع قیاسی فاعل نیست و ازاین رو، جمع هایی مثل صِحاب، قیام و کرام برای صاحب، قائم و کریم، سماعی است و به مواردی که از عرب شنیده شده، بسنده می شود.
محمدبن کعب قرظی واژة امام در آیة یاد شده را جمع اُمْ به معنای مادر دانسته و بر این اساس، کلمة بإمامهم را به بامهاتهم معنا کرده است (ابن عجیبه، 2002، ج4، ص 111؛ شوکانی، 1414، ج3، ص293).
باید توجه داشت که وزن فِعال جمع قیاسی اسم هایی است که بر وزن فُعْل می باشد؛ مثل جِمَاد جمع جُمْد (زمین بلند و سخت)، قِراط جمع قُرْطٍ (گوشواره)، خِصاص جمع خُصّ (کپر، سایبان)، عِشاس جمع عُشّ (آشیانه پرنده) (ابن سراج، 1988، ج 2، ص433) و ازاین رو، جمع اُمّ به امام مخالف قیاس نیست، اما عرب کلمة اُمّ را به امام بر وزن فِعال جمع نبسته است. جمع اُمّ در استعمالات عرب، اُمّات و اُمَّهات است. بدین سبب، تفسیر کلمة بإمامهم در آیة یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم به امهاتهم بدیع و بعید شمرده شده است (زمخشری، بی تا، ج2، ص637؛ شوکانی، 1414، ج3، ص293).
3. شناخت و تمییز هیأت های مشابه و به ظاهر همسان
الف. وجود تغییر و تصریف در کلمات عرب، گاهی سبب اتحاد تلفظ دو کلمه و شکل ظاهری آنها شده و موهم اشتراک است، درحالی که اشتراکی در بین نیست. تفاوت این نمونه با نمونة پیشین نیز در همین امر است که دو کلمه در هیأت اصلی متفاوتند و اشتراکی ندارند. برای مثال، کلمة آنیه در آیة تُسْقَى مِنْ عَیْنٍ آَنِیَةٍ (غاشیه: 5) و آیة وَیُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَأَکْوابٍ کانَتْ قَوارِیرَا (انسان: 15) به کار رفته است. هیأت آنیه در این دو آیه، گرچه در شکل ظاهری با هم متحدند، اما با نشانه هایی که در آنها وجود دارد، معلوم می شود که دو هیأت گوناگون با دو معنای متفاوتند: آنیه در آیة 5 سورة غاشیه، اسم مشتق و نعت عین است. ازاین رو، در اعراب، تأنیث، إفراد و تنکیر با منعوت مطابقت کرده، درحالی که آنیه در آیة 15 سورة انسان اسم جامد و مجرور به باء است.
توضیح آنکه: آنیه در آیة 5 سورة غاشیه، صیغة چهارم اسم فاعل از فعل اَنی یَاْنی مثل راضیه (فجر: 28؛ غاشیه: 9؛ حاقه: 21 و قارعه: 7) از رضی یرضی مفرد مؤنث است. صیغة اولِ اسم فاعل از این ریشه، آنٍ است که در آیة یَطُوفُونَ بَیْنَها وَبَیْنَ حَمِیمٍ آن (رحمن: 44) آمده است. اما آنیه در آیة 15 سورة انسان، جمع اِناء و بر وزن فِعال و به معنای ظرف است. اسم های مفرد بر وزن فِعال در عربی به اَفْعِلَه جمع بسته می شود؛ مثل کِساء که جمع آن اَکْسِیَه، و وِعاء که جمع آن اَوْعِیَه است. بنابراین، وزن اصلی آنیه در آیة 15 سورة انسان، اَءْنیه بر وزن اَفْعِله بوده است. اما چون دو همزه در کنار هم جمع شده، طبق قاعدة تخفیف، همزة دوم قلب به الف و اءْنیه به آنیه تغییر یافته است (ابن عادل دمشقی، 1419، ج 20، ص 292؛ سمین حلبی، 1414، ج10، ص607؛ ابن جزی، 1416، ج2، ص438).
در نتیجه، این دو کلمه از نظر هیأت و معنا، کاملاً با هم متفاوتند. آنیه در آیة تُسْقَى مِنْ عَیْنٍ آَنِیَةٍ (غاشیه: 5) بر وزن فاعله، وصف مفرد، به معنای داغی و شدت حرارت (زمخشری، بی تا، ماده انی) و ترجمة آن چنین است: از چشمهاى جوشان نوشانده مىشوند. و آنیه در آیة وَیُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَأَکْوابٍ کانَتْ قَوارِیرَا (انسان: 5) بر وزن اَفْعِلَه، جمع مکسر و اسم جامد، به معنای ظروف است (ابن سیده، بی تا، ماده انی؛. فیومی، 1405، ماده انی؛ ازهری، 1421، ماده انی) و این گونه ترجمه می شود: و بر دور آنها، جامهایى از نقره و تنگهایى بلورین گردانیده مىشود.
ب. گاهی اشتراک کلمات عرب در بیشتر حروف اصلی، سبب نزدیکی برخی از صیغه ها در شکل ظاهری و خلط آنها به یکدیگر می شود، به گونه ای که توهم می شود آنها از یک ریشه و به یک معنا هستند. برای مثال، در آیات قرآن، کلمات هُدْنا، هادوا و هُودا از ریشة ه و د (اجوف واوی) به معنای رجوع، و کلمات هَداکُم، هَداهُم، هَدانا، هَدی و یَهْدُونا از ریشة ه د ی (ناقص یایی) به معنای هدایت و راهنمایی کردن است. اشتراک این کلمات در دو حرف اصلی هاء و دال سبب تشابه و نزدیکی این کلمات به یکدیگر در برخی از صیغه ها و موجب خلط معنای آنها به یکدیگر می شود. برای نمونه، کلمة هُدْنا در آیة وَاکْتُبْ لَنا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِی الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنا إِلَیْک (اعراف: 156) صیغة چهاردهم ماضی از هاد یهود مثل قُلْنا از قال یقول و به معنای بازگشتیم یا توبه کردیم است.
اما برخی از مترجمان هیأت هُدْنا در آیة إِنَّا هُدْنا إِلَیْک را با هیأت هُدِینَا صیغة چهاردهم ماضی مجهول از هدی یهدی خلط کرده و در ترجمة این قسمت از آیه آورده اند: به راستى، ما به سوى تو هدایت یافتهایم (برزی، 1382، سورة اعراف، آیه 156). در ترجمه ای دیگر می خوانیم که به سوى تو هدایت و رهبرى یافتهایم (بروجردی، 1382، سورة اعراف: آیه 156)، و برخی این گونه ترجمه کرده اند: زیرا که ما راه به تو یافتهایم (فارسی، 1369، سورة اعراف: آیه 156).
وجود این گونه کلمات در آیات قرآن، ایجاب می کند مفسر هیأت کلمه را شناسایی کند و آن را از هیأت مشابه جدا سازد تا در معنای کلمه و تفسیر آیه، دچار خلط و اشتباه نشود. ازاین رو، برخی از مفسران در تفسیر این گونه آیات، ریشة اشتقاقی کلمه را متذکر شده اند. برای نمونه، مرحوم طبرسی پس از تفسیر آیة إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ به رجعنا بتوبتنا إلیک، متذکر ریشة کلمه شده و گفته است: والهود الرجوع (طبرسی، 1372، ج4، ص747). علامه طباطبایی نیز متذکر ریشة این کلمه شده و گفته است: إِنَّا هُدْنا إِلَیْکَ أی: رجعنا إلیک من هاد یهود إذا رجع (طباطبایی، 1417، ج8، ص273).
نتیجه گیری
علم صرف از دو نظر در تفسیر کلمات قرآن، نقش آفرینی می کند: یکی از نظر مادة کلمات و دیگری از نظر هیأت آنها. نقش علم صرف در تفسیر قرآن، از نظر مادة کلمات عبارت است از:
1. شناخت احتمالات گوناگون در ریشة کلمات قرآن. این امر سبب توسعة افق دید مفسر نسبت به معنای کلمه شده و زمینة تفسیر بهتر و دقیق تر آیات قرآن را فراهم می سازد.
2. راهنمایی مفسر به تعیین یکی از احتمالاتی که در ریشة کلمه مطرح است، از این نظر که آن ریشه با ساختار صرفی کلمه موافق تر است.
3. ابهام زدایی از ریشه و باب کلمه در مواردی که در حروفِ کلمات قرآن به سبب اعلال یا ابدال ، تغییراتی ایجاد شده که سبب تغییر شکل کلمه و ابهام در حروف اصلی آن شده است. این امر سبب می شود مفسر هیأت اصلی کلمه را بشناسد و به معنای درست آن پی ببرد.
نقش علم صرف در تفسیر قرآن از نظر هیأت کلمات نیز عبارت است از:
1. راهنمایی مفسر به شناخت هیأت های مشکل کلمات قرآن؛ زیرا هیأت های افرادی کلمات قرآن از نظر سهل و صعب بودن در یک سطح نیستند؛ برخی آسان و برخی مشکل هستند. علم صرف در شناسایی این گونه هیأت ها، نقش آفرینی می کند.
2. راهنمایی مفسر به تمیز هیأت های مشترک؛ مانند هیأت امام که بین اسم مفرد، جمع و مصدر مشترک است. این امر مفسر را به فهم معنای درست کلمه رهنمون می شود.
3. شناسایی هیأت های به ظاهر همسان و هیأت های مشابه؛ مانند هیأت آنیه در آیة بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ (انسان: 15) و عَیْنٍ آَنِیَةٍ (غاشیه: 5) که در ظاهر، کاملاً مثل هم هستند، اما درواقع، دو هیأت و به دو معنایند.
منابع
آلوسی، شهاب الدین محمود بن عبدالله الحسینی، بی تا، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.
ابن سراج، محمد بن سهل النحوی، 1988م، الأصول فی النحو، تحقیق: عبدالحسین الفتلی، چ سوم، بیروت، مؤسسة الرسالة.
ابن جُزَی غرناطی، محمد بن احمد، 1416ق، التسهیل لعلوم التنزیل، بیروت، شرکت دار الارقم ابن ابی الارقم.
ابن سیده المرسی، علی بن اسماعیل، 2000م، المحکم و المحیط الأعظم، تحقیق: عبدالحمید هنداوی، بیروت، دار الکتب العلمیة.
ابن عادل دمشقی، عمر بن علی، 1419ق، اللباب فی علوم الکتاب، تحقیق: عادل احمد عبدالموجود والشیخ علی محمد معوض، بیروت، دار الکتب العلمیة.
ابن عاشور، محمد بن طاهر، 1420ق، التحریر و التنویر، بیروت، مؤسسة التاریخ العربی.
ابن عجیبه، احمد بن محمد، 2002م، البحر المدید، بیروت، دار الکتب العلمیه.
ابن عطیه، عبدالحق بن غالب، 1413ق، لمحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، تحقیق: عبدالسلام عبدالشافی محمد، لبنان، دار الکتب العلمیة.
ابن فارس، احمد، بی تا، معجم مقاییس اللغه، قم، مکتب الاعلام الاسلامی.
ابن مالک، محمد بن عبدالله، 1422ق، إیجاز التعریف فی علم التصریف، تحقیق: محمدالمهدی عبدالحی عمادر سالم، المدینة المنورة، وزارة التعلیم العالی بالجامعة الإسلامیة.
ـــ، 1404ق، إکمال الأعلام بتثلیث الکلام، تحقیق: سعد بن حمدان الغامدی، مکة المکرمة، جامعة أم القرى.
ابن منظور، محمد بن مکرم، بى تا، لسان العرب، بیروت، بی نا.
ابن هشام انصاری، یوسف بن احمد، 1979م، أوضح المسالک إلى ألفیة إبن مالک، بیروت، دار الجیل.
ابوالسعود، محمد بن محمد العمادی، بی تا، إرشاد العقل السلیم إلى مزایا القرآن الکریم، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
ابوحیان اندلسی، محمد بن یوسف، 1422ق، تفسیر البحر المحیط، تحقیق: عادل احمد عبد الموجود - علی محمد معوض، بیروت، دار الکتب العلمیة.
ازهری، محمد بن احمد، 1421ق، تهذیب اللغة، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
استرابادی، رضی الدین محمد بن الحسن، 1402ق، شرح شافیة ابن الحاجب، تحقیق: محمد نورالحسن ـ محمد الزفزاف ـ محمد محی الدین، بیروت، دار الکتب العلمیه.
بابایی، علی اکبر و دیگران، 1379، روش شناسی تفسیر قرآن، تهران، سمت.
بستانی، فؤاد افرام، 1375، فرهنگ ابجدی، تهران، اسلامی.
برزی، اصغر، 1382، ترجمه قرآن برزى، تهران، بنیاد قرآن.
بروجردی، محمدابراهیم، 1366، ترجمه قرآن، تهران، انتشارات صدر.
جرجانی، عبدالقاهر، 1407ق، المفتاح فی الصرف، تحقیق: علی توفیق الحَمَد، بیروت، مؤسسة الرسالة.
جوهرى، اسماعیل بن حماد، 1407ق، الصحاح تاج اللغة و صحاح العربیة، بیروت، دار العلم للملایین.
حسینی شیرازی، سیدمحمد، 1423ق، تبیین القرآن، بیروت، دار العلوم.
الدوینی، عثمان بن عمر، 1995م، الشافیة فی علم التصریف، مکه، المکتبة المکیه.
رازی، حسین بن على ابوالفتوح، 1408ق، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن، تحقیق: دکتر محمد، بی جا، بی نا.
راغب اصفهانی، حسین بن محمد 1404ق، المفردات فی غریب القرآن، تهران، دفتر نشر کتاب.
رضایی اصفهانی، محمدعلی، 1389، منطق تفسیر قرآن، قم، مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی.
زبیدی، محمد مرتضی، بیتا، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، مکتبة الحیاة.
زرقانی، محمد عبدالعظیم، 1428ق، مناهل العرفان فی علوم القرآن، بیروت، دار الفکر.
زرکشی، محمد بن عبدالله، 1376ق، البرهان فی علوم القرآن، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار إحیاء الکتب العربیة عیسى البابى الحلبی و شرکاه.
زمخشری، محمود بن عمرو، بی تا، أساس البلاغة، تحقیق: عبدالرحیم محمود، بی جا، بی نا.
ـــ، بی تا، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، تحقیق: عبدالرزاق المهدی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.
ـــ، 1993م، المفصل فی صنعة الإعراب، تحقیق: د. علی بو ملحم، بیروت، مکتبة الهلال.
سمین حلبی، احمد بن یوسف، 1414ق، الدر المصون فی علم الکتاب المکنون، تحقیق: احمد خراط، دمشق، دار القلم.
سیبویه، عمرو بن عثمان، ۱۴۰۳ق، الکتاب، محقق: عبدالسلام محمد هارون، بی جا، عالم الکتب.
سیوطی، جلال الدین 1998م، المزهر فی علوم اللغة و أنواعها، تحقیق: فؤاد علی منصور، بیروت، دار الکتب العلمیة.
ـــ، بی تا، الاتقان فی علوم القرآن، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بی جا، الشریف رضی ـ بیدارـ عزیزی.
ـــ، بی تا، همع الهوامع فی شرح جمع الجوامع، تحقیق: عبدالحمید هنداوی، مصر، المکتبة التوفیقیة.
ـــ، 1421ق، التحبیر فی علم التفسیر، بیروت، دار الفکر.
شبر، سیدعبدالله، 1412ق، تفسیر القرآن الکریم (شبر)، بیروت، دار البلاغه للطباعة و النشر.
شریف لاهیجی، محمد بن علی، 1373، تفسیر شریف لاهیجی، تحقیق: میرجلال الدین حسینى ارموى(محدث)، تهران، دفتر نشر داد.
شوکانی، محمد بن على، 1414ق، فتح القدیر بین فنی الروایة و الدرایة من علم التفسیر، بیروت، دار ابن کثیر.
صاحب بن عباد، ۱۳۷۳، المحیط فی اللغه، تحقیق: آل یاسین، محمدحسن، بی جا، عالم الکتب.
صادقی تهرانی، محمد، 1365، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، بی جا، انتشارات فرهنگ اسلامی.
صبان، محمد بن علی، 1412ق، حاشیة الصبان على شرح الأشمونى لألفیة ابن مالک، قم، انتشارات زاهدی.
طباطبایی، سیدمحمدحسین، 1417ق، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعة مدرسین حوزه علمیه قم.
طبرسی، فضل بن حسن، 1372، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، انتشارات ناصرخسرو.
ـــ، 1377، تفسیر جوامع الجامع، تهران، انتشارات دانشگاه تهران و مدیریت حوزه علمیه قم.
طریحی، فخرالدین بن محمد، 1375، مجمع البحرین، تهران، مرتضوی.
طوسی، محمدبن حسن، بی تا، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
طیب، سیدعبدالحسین، 1378، أطیب البیان فی تفسیر القرآن، تهران، انتشارات اسلام.
عباس حسن، بی تا، النحو الوافی، تهران، انتشارات ناصرخسرو.
عکبری، عبدالله بن حسین، 1995م، اللباب فی علل البناء والإعراب، تحقیق: غازی مختار طلیمات، دمشق، دار الفکر.
غلایینی، مصطفى، 1428ق، جامع الدروس العربیة، بیروت، دار الفکر.
فارسی، جلال الدین، 1369، ترجمه قرآن، تهران، انجام کتاب.
فراهیدی، خلیل بن احمد، ۱۳۶۵، کتاب العین، تحقیق: مهدی مخزومی، ابراهیم سامرایی، بی جا، دار و مکتبه الهلال.
فضل الله، محمدحسین، 1419ق، تفسیر من وحی القرآن، بیروت، دار الملاک للطباعه و النشر.
فیروزآبادى، محمد بن یعقوب، 1407ق، قاموس المحیط، بیروت، مؤسسه رسالت.
فیض کاشانی، ملامحسن، 1418ق، الأصفى فی تفسیر القرآن، قم، مرکز انتشارات دفتر تبیلغات اسلامی.
ـــ، 1418ق، تفسیر صافی، تحقیق: محمدحسین درایتى و محمدرضا نعمتى، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.
فیومی، احمد بن محمد، 1405ق، مصباح المنیر فی غریب شرح الکبیر، قم، دار الهجره.
قرشی، علی اکبر، 1377، تفسیر أحسن الحدیث، تهران، بنیاد بعثت.
قرطبی، محمد بن احمد، 1423ق، الجامع لأحکام القرآن، تحقیق: هشام سمیر البخاری، ریاض، دار عالم الکتب.
قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا، 1368، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى.
کاشانی، ملافتح الله، 1336، تفسیر منهج الصادقین فی إلزام المخالفین، تهران، کتابخانه محمدحسن علمی.
کفومی، ابوالبقاء، 1419ق، الکلیاب: معجم فی المصطلحات و الفروق اللغویه، بیروت، الرساله.
مرادی مصری، حسن بن قاسم بن عبد الله، 1428ق، توضیح المقاصد والمسالک بشرح ألفیة ابن مالک، شرح و تحقیق: عبدالرحمن علی سلیمان، بی جا، دار الفکر العربی.
مصطفوی، حسن، 1416ق، التحقیق فی کلمات القرآن، تهران، وزاره الثقافه و الارشاد الاسلامی.
میرسیدشریف، 1376، جامع المقدمات(صرف میر)، تصحیح و تعلیق: مدرس افغانی، قم، مؤسسه انتشارات هجرت.
مهنا، عبدالله علی، بی تا، لسان السان، بیروت، دار الکتب العلمیه.
[1]. این کتاب دارای سه بخش است. بخش دوم آن مربوط به نقش علوم ادبی در تفسیر است که در فصل دوم آن از نقش علم صرف در فهم قرآن بحث کرده است.
[2]. صیغه اول ماضی از این ماده فقط در همین سوره آمده است، اما صیغه چهارم آن (سَوَّلَت) در آیات سوره یوسف: 18، 83 و طه: 96 نیز آمده است.
[3]. در زبان عرب فعل رباعی مجرد یک باب دارد و آن فعلل است، مثل دحرج؛ و رباعی مزید دارای دو باب تفعلل و افعنلال است، مثل تدحرج و افعنلل؛ برخی باب افعللال را نیز از ابواب رباعی مزید دانسته اند (عکبری، 1995، ج2، ص219؛ ابن سراج، 1988، ج3، ص231).
[4]. مترجمان نیز تزدری را به حقیر شمردن و عیب گرفتن ترجمه کرده اند. اما سیدمحمدابراهیم بروجردی، جملة: للذین تزدری اعینکم، را به مردم پاکدینى که از شوق لقاى پروردگار اشک می ریزند ترجمه کرده که با معنای ماده و هیئت کلمه سازگار نیست (بروجردی، 1366، هود، آیه31).
[5]. الشِّعْرَى: الکوکب الذى یطلُع بعد الجَوْزاء، وَطلوعه فى شدَّة الحَرِّ. اسماعیل بن حماد جوهرى، الصحاح؛ کوکبُ خلف الجَوْزاء یطلع فی أول الخریف صبحاً. نشوان بن سعید حمیرى، شمس العلوم.
[6]. ر.ک: جبران مسعود، فرهنگ الفبایی رائد. برخی دفلی را به گیاه دارویی تلخ؛ علی بن اسماعیل بن سیده، 2000، ماده دفل؛ و برخی به گیاه سم و کشنده؛ ازهری، 1421، ماده دفل؛ و برخی درختی با شکوفه های قرمز معنا کرده اند؛ فواد افرام بستانی، 1375، ماده دفل.
[7]. (قِسْمَةٌ ضِیزى) تقسیمِی نادرست، تقسیمى ناعادلانه.
[8]. اسمی که شائبه وصفیت در آن نباشد (عباس حسن، بی تا، ج4، ص722).
[9]. وصف محض، وصفی است که خالص در وصفیت باشد و به عنوان اسم به کار نرود (همان).
[10]. امام به عنوان اسم مفرد، به معنای طریق و ریسمان بنّا نیز آمده است (فراهیدی، بی تا، ماده امم؛ زبیدی، بی تا، ماده امم).