، سال هفتم، شماره دوم، پیاپی 14، پاییز و زمستان 1393، صفحات 5-24

    رابطه معنا‌شناسی زبانی و تفسیر قرآن به قرآن با تأکید بر دیدگاه علامه طباطبایی

    نویسندگان:
    ✍️ غلام محمد شریعتی / دانشجوي دکتري تفسير و علوم قرآن مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني / ghshariatii@gmail.com
    محمدباقر سعیدی روشن / دانشيار پژوهشگاه حوزه و دانشگاه / mbsaeidi@gmail.com
    چکیده: 
    معناشناسی زبانی و تفسیر قرآن به قرآن در مطالعات قرآنی ارتباط نزدیکی با هم دارند. مقاله حاضر سعی دارد تا با روش توصیفی تحلیلی، ضمن توصیف نقاط اشتراک این دو رویکرد در مطالعات قرآنی، نقش مثبت معناشناسی زبانی را در فرایند تفسیر قرآن به قرآن، روشن و مزایای آن را به اختصار بررسی کند و نیز کاستی های برخی از نحله های معناشناختی را یادآور شود. رابطه معناشناسی و تفسیر قرآن به قرآن در دو بعد مبنایی و فرایندی قابل بررسی است. در بعد نخست، نوع نگاه هر یک از این دو روش بر نقش بافت زبانی و غیرزبانی و نیز جایگاه روابط بینامتنی در کشف معنا بررسی شده است، و در نگاه فرایندی به رغم همسویی درخور توجه دو رویکرد مزبور، معناشناسی با قرائت متکامل آن می تواند نقش مکمل و سازنده ای در قاعده مندی و مقوله بندی واژگان قرآن و اثبات نظام مندی معارف آن و مهار روشمند پیش دانسته ها در تفسیر قرآن به قرآن داشته باشد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Relationship between Verbal Semantics and the Qur’an–through-Qur’an Interpretation with Emphasis on Allamah Tabatabai’s View
    Abstract: 
    Verbal semantics and the Qur’an–through-Qur’an interpretation have close relationship with one other. Using a descriptive analytical method, this paper seeks to clarify the positive role of verbal semantics in the process of the Qur’an –through-Qur’an interpretation, touches on its benefits and mentions the shortcomings of some semantic schools, while describing the points of similarity between the two approaches in the Qur’anic studies. For establishing the relationship between semantics and the Qur’an–through-Qur’an interpretation, two aspects are worth considering: the basis and the process. In the first aspect, the way each of these two methods looks at the role of the verbal and non-verbal structure and the status of intra-text relationships in understanding the meaning are studied. According to the second aspect, i.e. the process, despite the affinity between the two mentioned approaches, semantics, in the true sense of the word, can have a supplementary and constructive role in classifying and systematizing Qur’anic words, and in the establishment of the proving its systematic nature of the one’s knowledge of them and in the methodical control of pre-knowledge in the Qur’an–through- Qur’an interpretation
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     

     

    مقدمه

    معناشناسي زباني (linguistic Semantics) شاخه‌اي از زبان‌شناسي است که به مطالعه علمي معنا در زبان طبيعي مي‌پردازد (Palmer, 1978, p.5). اين‌گونه از معناشناسي به اعتبار نوع مطالعه معنا به معنا‌شناسي نظري (Theoretical Semantics) يا معناشناسي خاص و کاربردشناسي (Pragmatics) تقسيم‌پذير است (قائمي‌نيا،‌ 1388، ص174). در قسم نخست، از معناي واژه‌ها و جملات درون نظام زبان بحث مي‌شود و توجه معطوف به خود زبان است و معناشناس به شيوه نظري و با رهيافت بازنمودي (Representational) به دنبال چگونگي عملکرد ذهن انسان در درک معنا از طريق زبان است (صفوي، 1383، ص28)؛ اما در کاربردشناسي از معناي واژه‌ها و جملات با توجه به بافت درون‌زباني (Co-Text) و بافت برون‌زباني (Context) که جمله در آن اظهار شده است و با توجه به قصد گوينده بحث مي‌شود (صفوي، 1384، ص59 و 98؛ قائمي‌نيا، همان). معناشناسي نوين به لحاظ پيشينه به آراي زبان‌شناختي سوسور باز مي‌گردد. وي معتقد بود معنا زاييده تقابل واژه‌ها درون نظام زبان است و واژه‌ها همانند مهره‌هاي شطرنج درون بازي‌هاي واژگان ارزش معنايي مي‌يابند و بيرون از زبان معنايي وجود ندارد (پالمر، 1374، ص124؛ kitty, metaphor, p.214). او به گونه‌اي معنا را حاصل روابط و بافت درون‌زباني مي‌دانست. ايزوتسو نيز با تأثيرپذيري از آراي سوسور به معناشناسي قرآن پرداخته است. با اين همه در دهه‌هاي اخير بحث بر سر اين بوده است که نظام زبان يک سيستم مداربسته نيست که با بيرون خود هيچ ارتباطي نداشته باشد و معنا چيزي نيست که تنها در درون متن توليد شود. مهم‌ترين نظريه‌اي که در اين باب مطرح است، اصل بينامتني (intertextuality) است که بر روابط متون با يکديگر تأکيد دارد و به صورت يک اصل مسلم در معناشناسي درآمده است (Fromkin et al, 2003, p.220-221؛ قائمي‌نيا، 1388، ص186). بنابراين معناشناسي فرايندي علمي و سازمان‌يافته در مطالعة معناست که از مفاهيم واژه‌ها و روابط معنايي آنها آغاز، و با کاربردشناسي و روابط بينامتني تکميل مي‌شود.

    با توجه به سير متکامل معناشناسي زباني و نقش آن در فهم متن، مقالة حاضر مي‌كوشد تا رابطة آن را با روش تفسير قرآن به قرآن تبيين نموده و ضمن بررسي وجوه مختلف ارتباط آنها، نقش معناشناسي را در تنقيح تفسير قرآن به قرآن از ديدگاه علامه ارائه کند.

    به لحاظ پيشينه در برخي از آثار به‌اختصار تنها به رابطه نشانه‌شناسي و تفسير قرآن پرداخته شده است (قائمي‌نيا، فصل نهم)‌؛ اما وجوه مختلف رابطة معناشناسي زباني و تفسير قرآن به قرآن تاکنون تبيين نشده است و مقالة حاضر عهده‌دار انجام آن است.

    يکي از روش‌هاي مهم در تفسير قرآن و شناخت معاني آيات الهي تفسير قرآن به قرآن است که در ميان روش‌هاي ديگر از جايگاهي ويژه برخوردار است. در اين روش، تفسير آيات قرآن و رفع ابهام و توضيح معاني آنها در پرتو آيات مرتبط با آن انجام مي‌شود. اين روش تفسيري سابقه‌اي ديرينه دارد و پيشينة آن به زمان پيامبر اکرمˆ و امامان معصوم‰ و صحابه و تابعين مي‌رسد. اين روش در سيره عملي پيامبر اکرمˆ و اهل‌بيت‰ در تفسير، به چشم مي‌خورد. براي مثال پيامبر اکرمˆ مراد از ظلم را در آية «الَّذينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُون‏» (انعام: 82) با استفاده از آية «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيم‏» (لقمان: 13) شرک به خداوند معرفي مي‌فرمايد. همچنين امام علي† با استفاده از دو آية 233 بقره و 15 احقاف كمترين مدت حمل را شش ماه تعيين مي‌كند (مجلسي، 1403، ج40، ص180).

    روايات معصومين در اين‌باره بيانگر اين است که زبان قرآن کريم از نظم و ساختاري نظام‌مند پيروي مي‌کند و آيات به شيوة نظام‌مند به هم مرتبط‌اند: «کتاب الله ... ينطق بعضه ببعض ويشهد بعضه علي بعض» (نهج البلاغه، خ133، بند7).

    در دوره‌هاي بعد اين روش کانون توجه ديگر مفسران قرار گرفت؛ حتي ظاهرگراياني از اهل حديث مانند ابن‌تيميه نيز اين روش تفسيري را صحيح‌ترين روش تفسير قرآن دانسته‌اند (ابن‌تيميه، بي‌تا، ص39). در قرن چهاردهم علامه طباطبايي با تبيين پشتوانه‌هاي نظري اين روش، به‌گونه‌اي گسترده‌تر و نظام‌مندتر از پيشينيان در تفسير خود از اين روش بهره جست. به نظر وي تفسير بايسته و صحيح، تنها همين شيوة تفسيري است (طباطبايي، 1417، ج 1، ص12). البته اين روش تفسيري با خود دو تلقي و تعريف را به همراه داشته و به دو گونة متفاوت ظهور يافته است:

    تلقي نخست اينکه تنها روش صحيح و کارآمد در تفسير آيات قرآن تدبر در خود آيات و نيز سياق و مداليل آيات ديگر است و در تفسيرِ هيچ آيه‌اي، حتي آيات متشابه، به غيرقرآن نيازي نيست. از اين نظر به قرآن‌بسندگي در تفسير نيز ياد مي‌شود (بابايي، 1381، ج2، ص32)؛

    تلقي دوم مربوط به کساني است که بر استفادة حداكثري از آيات در فهم معنا و مراد قرآن تأکيد مي‌ورزند و معتقدند در تفسير قرآن مهم‌ترين منبع خود قرآن است و براي فهم معاني قرآن بيش از هر چيز بايد به سراغ خود قرآن رفت؛ در عين حال نياز به غير قرآن را در فهم مفاهيم واژگان، مراتب و لايه‌هاي معنايي پنهان آيات قرآن نفي نمي‌کنند.

    از طرف‌داران نظرية نخست ابوزيد دمنهوري نويسنده تفسير الهدايه و العرفان في تفسير القرآن بالقرآن است[1] و در ميان مفسران متأخر محمد صادقي تهراني نويسندة الفرقان في تفسير القرآن با اين نگرش همسوست.[2] براي اثبات مدعاي اين تلقي به دلايل قرآني و روايي استدلال شده است که هيچ‌کدام تمام نيست و بي‌ترديد هر قرآن‌پژوه آشنا با قواعد تفسير، با تأمل و بررسي آيات قرآن به‌روشني مي‌داند که تفسير همة آيات قرآن و کشف مفاهيم و مقاصد آن تنها از طريق تأمل در خود قرآن قابل دستيابي نيست؛ بلکه در بسياري موارد براي کشف مراد خداي سبحان از آيات، به روايات، شواهد تاريخي زمان نزول و ساير منابع تفسير قرآن نيازمنديم و آية 55 سورة مائده معروف به آيه ولايت از اين موارد است.

    از طرف‌داران تلقي دوم تفسير قرآن به قرآن مي‌توان به علامه طباطبايي نويسندة تفسير الميزان في تفسير القرآن، استاد عبدالله جوادي آملي نويسندة تفسير تسنيم و محمد امين شنقيطي مالکي نويسنده تفسير اضواء البيان في ايضاح القرآن بالقرآن اشاره کرد؛ اما در عصر حاضر اين روش تفسيري بيشتر با نام علامه طباطبايي و تفسير الميزان قرين شده است.

    وجوه ارتباط معناشناسي زباني و تفسير قرآن به قرآن

    نگاه تطبيقي به معناشناسي زباني و روش تفسير قرآن به قرآن نشان مي‌دهد که همسويي اين دو از جهات گوناگون حائز اهميت و در کار تفسيري تأثيرگذار است که در ادامه به برخي از آنها اشاره مي‌کنيم.

    همسويي مبنايي

    بررسي نشان مي‌دهد که هر دو روش بر رابطه درون‌زباني واحدهاي زباني تأکيد دارند. البته معناشناسي زباني در نگرش هم‌زماني آن‌که به زبان به مثابه يک نظام خوداعتباربخش (self autheticating) مي‌نگرد، بيشتر با تلقي قرآن‌بسندگي از تفسير قرآن به قرآن همسويي دارد و از اين حيث معناي هر واحد زباني از طريق نسب و ارتباطات دروني زبان و نظام تفاوت‌ها و تمايزهاي شناخته‌شده ميان واژگان بر دو محور جانشيني (paradigmatic)[3] و هم‌نشيني (syntagmatic) قابل تأمين است. محور هم‌نشيني در اصل ترکيب اين با آن است و محور جانشيني گزينش اين يا آن است (Chandler, semiotics, p.83-84)؛ ولي چنان که پيش‌تر اشاره شد، نظرية سوسور با چنين نگرش افراطي‌اي مقبول همگان نبوده و معناشناسان بسياري در دوره‌هاي پس از سوسور به‌ويژه در دهه‌هاي اخير بر نقش بافت غيرزباني و شناخت مصاديق در معناشناسي تأکيد کرده‌اند (Fromkin et al ,2003, p.220-221؛ قائمي‌نيا، 1388، ص186).

    بنابراين مراد ما از همسويي پايه‌اي معناشناسي با تفسير قرآن به قرآن، رويکرد بهره‌گيري حداکثري از آيات قرآن در تفسير قرآن است. همچنان‌‌که معناشناسي زباني، زبان را داراي نظامي پويا و ارگانيک مي‌داند که واحدهاي زباني در دادوستد معنايي با ديگر واحد‌ها در يک گفتمان و متن است، تفسير قرآن به قرآن نيز به باور متفکران مسلمان بر اين مباني استوار است:

    اولاً نظام و ساختار كلي زبان قرآن، همان نظام زباني عقلا در انتقال معناست و خداوند سبحان شيوة جديدي براي ابلاغ پيام خود ارائه نكرده است (خويي، 1395، ص261ـ265؛ فاضل لنكراني، 1396، ص161) و عقلا در محاورات خود، زبان را شبکه‌اي به‌هم‌پيوسته مي‌دانند که برخي قرينة فهم ديگري قرار مي‌گيرند. اصولاً غرض اصلي از وضع واژه همان تركيب كلامي آنهاست. تک‌واژه‌ها كه وضع بر اساس آنها صورت مي‌گيرد، چنين اعتبار نمي‌شوند كه معاني به وسيلة خود آنها شناخته شود؛ بلكه وضع واژه‌ها براي آن است كه در پرتو تركيب و هم‌نشيني با يكديگر نقش انتقال معنا را ايفا كنند (جرجاني، بي‌تا، ص391). خداي سبحان در قرآن، زبان رسولان الهي را در تبيين دين خدا، همان زبان قوم و مردم زمان آنها دانسته است: «وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ‏ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُم‏» (ابراهيم: 5). ممکن است کسي بگويد هرچند زبان قرآن مبتني بر محاورة عقلايي است، چگونگي نزول قرآن در يک فرايند زماني و مکاني نسبتاً طولاني و ناهمسان همراه با انتشار و توزيع مطالب در گسترة متن، نوعي گسيختگي را در شبکه دلالت درون‌زباني آن ناگزير مي‌کند؛ اما قرآن کريم به‌رغم وجود شرايط يادشده به صراحت وجود هرگونه اختلاف و ناهمگوني را از ساحت خود به دور دانسته است: «أَفَلاَيَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْكَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِاللّه ِلَوَجَدُوا ْفِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيرا» (نساء: 182)؛

    ثانياً قرآن مجموعه آيات خود را متشکل از دو دستة محکم و متشابه معرفي مي‌کند که آيات محکم مرجع فهم آيات متشابه‌اند: «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُ‏ الْكِتابِ‏ وَأُخَرُ مُتَشابِهات» (آل‌عمران: 7). در اين آية شريفه محكمات، مادر و سامان‌بخش متشابهات معرفي شده‌اند و هر متشابهي در دامان محكمات معناي راستين خود را باز مي‏يابد و تفسير مي‌شود (جوادي آملي، 1387، ج2، ص71). اين نشان مي‌دهد که روابط معنايي در قلمرو متن قرآن از جايگاهي بسيار بالا برخوردار است و اگر جايي ديگر کل آيات قرآن را «متشابها مثاني» (زمر: 23) معرفي مي‌کند به اين معناست که آيات آن همگن و ناظر به هم‌اند و به‌رغم توزيع معارف در گسترة متن، قرآن کريم مجموعه‌اي به‌هم‌پيوسته و برخوردار از انسجام كامل است (طباطبايي، 1417، ج17، ص256؛ مصباح يزدي، 1388، ص51) و آيات آن با يکديگر به گفتار درمي‌آيند و گواه بر يکديگرند: «ينطق بعضه ببعض ويشهد بعضه علي بعض» (نهج‏البلاغه، خ 133، بند 8). چنين كتابي همة آياتش، مصدق و مفسر يكديگرند: «يصدق بعضه بعضا» (نهج البلاغه، خ 18؛ جوادي آملي، 1387، ج 1، ص68).

    اين کتاب از نظام معنايي قويم، پويا و زاينده برخوردار است و از اين نظر ويژگي‌هايي دارد که با هيچ متن بشري‌اي قابل مقايسه نيست. علامه طباطبايي در بيان اين ويژگي مي‌نويسد:

    اين از شگفتي‌هاي قرآن است كه آيه‌اي از آيات آن امكان ندارد كه به‌تنهايي به مطلبي راهنمايي نكند و معنايي را نتيجه ندهد، مگر اينکه همين آيه هرگاه به آيه‌اي مناسب ضميمه شود، حقيقتي از حقايق تازه را ارائه مي‌دهد و آن‌گاه آيه سوم آن حقيقت كشف‌شده را مورد تصديق و گواهي قرار مي‌دهد. اين از شئون و ويژگي‌هاي قرآن است‌... اگر مفسران اين راه را مي‌پيمودند، امروزه چشمه‌سارهاي زلال قرآن و گنجينه‌هاي عظيم آن بيش از گذشته و آنچه اكنون هست، در دسترس ما قرار مي‌گرفت (طباطبايي، 1417، ج1، ص73).

    نتيجه اينکه معناشناسي و رويکرد تفسيري قرآن به قرآن بر اين نکته تأکيد دارند که زبان قرآن داراي نظام ارتباطي قاعده‌مندي است که بايد معناي هر واژه و هر گزارة آن را از طريق جايگاه و نوع نقش آن در يک بافت خاص و ميدان معنايي ويژه بررسي کرد.

    همسويي فرايندي

    در نگاه فرايندي نيز همسويي و همساني ميان معناشناسي و تفسير قرآن به قرآن وجود دارد که در ادامه به مواردي اشاره مي‌شود:

    همسويي در بهره‌گيري از بافت دروني سخن

    فرايند معناشناسي به‌طور کلي با شناخت روابط مفهومي در پرتو گزينش و ترکيب واژگان آغاز مي‌شود. اين فرايند به سوي ساخت ترکيب‌هاي بزرگ‌تر سير مي‌کند که در قالب شبکه‌هاي معنايي متداخل و تودرتو با محوريت واژگان خاص (واژگان کانوني و کليدي) براي کشف جهان‌بيني متن انجام مي‌شوند. چنين فرايندي در روش تفسير قرآن به قرآن نيز في الجمله وجود دارد؛ بدين صورت که هر آيه از قرآن كريم با تدبر در ديگر آيات قرآني و بهره‌گيري از آنها باز و شكوفا مي‏شود. تبيين آيات فرعي به وسيلة آيات اصلي و محوري و استناد و استدلال به آيات محکم در دلالت، بر اين اساس است كه برخي از آيات قرآن كريم همة مواد لازم را براي پي‏ريزي يك بنيان مرصوص معرفتي در خود دارند و برخي از آيات آن تنها عهده‏دار بخشي از مواد چنين بنايي هستند. آيات دستة دوم با استمداد از آيات گروه اول تبيين و تفسير مي‏شوند (ر.ک: طباطبايي، 1417، ج‏12، ص307؛ جوادي آملي، 1387، ج1، ص61).

    همسويي در بافت غيرزباني و روابط بينامتني

    چنان‌که پيش‌تر اشاره شد، معناشناسي زباني در رويکرد‌هاي انتقادي متأخر که به‌عنوان نقدي بر نظرية زباني سوسور توسط پساساختارگرايان مطرح شد، بر اين باور است که در معناشناسي، نه‌تنها نيازمند توجه به بافت دروني co-text و بافت بيروني context کلام هستيم، که شناخت همة لايه‌ها و زواياي معنايي متن در گرو توجه به روابط بينامتني است و آن ارتباط معنايي متن با متون ديگر است و براي يافتن همه دلالت‌هاي متن بايد آن را در پرتو نظام‌هاي نشانه‌اي ديگر بررسي و تفسير کرد (قائمي‌نيا، 1388، ص436). اين ديدگاه با نگرش بازگشت به قرآن در پرتو قرآن که توسط علامه طباطبايي به صورت مکتب تفسيري قرآن به قرآن مطرح شد، تعارضي ندارد؛ چراکه مفسر الميزان هرچند در ساحت نظر، بر تفسير بر پاية روابط درون‌متني تأکيد مي‌کند، در عمل و فرايند تفسير در روابط‌ دورن‌متني منجمد نمي‌شود. آنچه را که وي مخل به تفسير صحيح مي‌داند و در مقدمة تفسير گران‌سنگ خويش به نکوهش آن پرداخته است، تحميل ديدگاه‌هاي فلسفي، کلامي، عرفاني و غيره بر قرآن است؛ اما بهره‌گيري از روش بينامتني را در قالب استنطاق نظرية قرآن که شهيد صدر نيز بر آن تأکيد کرده است نافي تفسير نمي‌داند؛ چه، خود به‌طور مستقيم يا غيرمستقيم در ذيل آيات پرشمار از يافته‌هاي دانش تجربي، قواعد منطقي و براهين فلسفي سود برده است. براي مثال ايشان در ذيل آية «...فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ‏ لَها بَشَراً سَوِيًّا» (مريم: 17) در بيان معناي «تمثل» و در نقد شبهات ديگران از يافته‌هاي تجربي کمک مي‌گيرد و در اين باره مي‌نويسد:

    آنچه که در حقيقت محسوس ماست، تصويري از موجود خارجي است نه عين آن؛ و اين صورت حسّي تا حدي شبيه به وجود خارجي شيء است، و بعد از تصويربرداري‌هاي مکرر بر اساس تجربه مي‌فهميم كه تصوير مزبور با واقعيت خارجي يک شيء نيز مطابقت دارد. شاهد اين مدعا انواع مغايرت‏هايي است كه ميان حس و محسوس خارجي مشاهده مي‏كنيم، و از آنها به خطاهاي حسي تعبير مي‏كنيم؛ مانند كوچك ديدن شي‏ء بزرگي از دور، و پائين ديدن بالا و مستقيم را مايل و متحرك را ساكن ديدن. پس معناي آيه اين است که جبرئيل در حالي که فرشته بود، در قوة حاسة مريم به صورت بشر متمثل شد (طباطبايي، 1417، ج‏14، ص36).

    همچنين مرحوم علامه دربارة رتق و فتق آسمان‌ها (أَنَّ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما) (انبياء:‌30) از يافته‌هاي علوم و مشاهدات تجربي کمک مي‌گيرد و مي‌نويسد: «علم امروز مرکب بودن هريک از اجرام عالم محسوس از عناصر متعدد را که عمري محدود دارند روشن کرده است». ايشان در ذيل آية «ادْعُ إِلي‏ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ...» (نحل: 125) سه عنصر حکمت، موعظه و جدال در آيه شريفه را با انطباق به سه قاعدة منطقي برهان و خطابه و جدل تفسير كرده است (طباطبايي، 1417، ص372).

    نتيجه اينکه علامه طباطبايي هرچند در تفسير قرآن براي کشف مراد خداوند، بر روابط درون‌متني قرآن تأکيد مي‌کند، در عمل از روابط بينامتني نيز به‌وفور سود برده است.

    کارکردهاي معناشناسي زباني در تفسير قرآن

    افزون بر همسويي اين دو روش از جهات يادشده، معناشناسي زباني از جهات ديگر نيز مي‌تواند در تفسير قرآن نقش داشته باشد. معناشناسي زباني با مواجهة نظام‌مند با قرآن در مقام فهم، مي‌تواند نقشي مهم در تفسير قرآن به قرآن و کشف مرادات الهي و دلالات گوناگون آيات ايفا کند، كه به برخي از اين وجوه اشاره مي‌کنيم:

    الف. تشخيص معناي اساسي و نسبي

    بر حسب سنت، مرکزيت معناشناسي نوين (معناشناسي ساخت‌گرا) را که به دنبال مطالعة هم‌زماني واژه‌ها عبارات و جملات زبان است، مطالعة حوزه معنايي تشکيل مي‌دهد (صفوي، 1377، ص213). اين روش بر پاية دو اصل جانشيني و هم‌نشيني به مطالعه معاني اساسي و نسبي مي‌پردازد. معناي اساسي آن است که در نتيجه وضع براي لفظ پيدا مي‌شود و واژه جدا و منعزل از کلمات ديگر نيز آن را تداعي مي‌کند، و معناي نسبي آن است که يک عنصر زباني از قرار گرفتن در نظام تصوري و بافت زباني خاص به خود مي‌گيرد (ايزوتسو، 1381، ص14- 15).

    معناي اساسي کلمات زمينة پيدايش معاني نسبي کلمات را فراهم مي‌آورد که در نتيجه پيدايش وضع خاص در ميدان معنايي خاص براي کلمه فراهم مي‌آيد. چنان‌که جرجاني نيز تصريح دارد، الفاظ از حيث مجرد لفظ بودن و يا کلمة مفرد بودن بر يکديگر برتري ندارند. ملايمت و منافرت، فضيلت و رذيلت هنگامي براي الفاظ ثابت مي‌شوند که تک‌واژه‌ها در هماهنگي با ديگر واژگان هم‌جوار افادة معنا كنند (جرجاني، 1995، ج1، ص54). براي مثال کلمة يوم در قرآن که به معناي روز است، پس از آنکه با واژگاني چون قيامت، بعث، حساب و دين در يک حوزة تصوري قرار مي‌گيرد، بار معنايي ويژه‌اي که رنگ آخرتي دارد پيدا مي‌کند (ايزوتسو، همان، ص17).

    بي‌ترديد مفسر قرآن به قرآن افزون بر معناي اساسي، در پرتو قاعدة سياق به معناي نسبي نيز مي‌پردازد؛ اما کشف معناي نسبي نيازمند شناخت سازوكاري ويژه است که در معناشناسي زباني به شيوه‌اي نظام‌مند به آن پرداخته مي‌شود. روش‌شناسي کشف و پردازش معاني نسبي در معناشناسي زباني، در پرتوي دو اصل هم‌نشيني (Syntagmatic) و جانشيني (Paradigmatic) شکل مي‌گيرد که بخشي جدايي‌ناپذير از حيات واژگان و دو شکل از فعاليت‌هاي فکري انسان است (Saussuru, 1987, p. 122). مطالعة واحد‌هاي هم‌نشين در پرتو کلمات متقدم و متأخر در بافت کلام، معناي دقيق هر واژه را در موقعيت کاربردي خود با توجه به امور ذيل مشخص مي‌کند:

    1. اينکه واژه در کدام يک از معاني خود به کار رفته است، در صورتي که واژه داراي چند معنا باشد؛

    2. اينکه آيا در بافت زباني، واژه در معناي حقيقي خود به کار رفته است يا در پرتو قرينيت بافت، جانشين واژه‌اي ديگر شده است. نمونة بارز اين قسم از جانشين‌ها معناي استعاري يک واژه است. براي نمونه «اذهب الي البحر و استمع حديثه باهتمام» که بحر بر محور جانشيني به جاي عالم به کار رفته است؛ يا سراج در آية «وَداعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِراجاً مُنيراً» (احزاب: 46) بر محور جانشيني دربارة رسول اکرمˆ به کار رفته است (طباطبايي، 1417، ج16، ص330)‌.

    مفسران سنتي براي کشف مفاد واژگان، عمدتاً از منابع لغت و اجتهاد لغت‌دانان استفاده مي‌کنند و يکي از مشکلات جدي منابع لغوي در زبان عربي، افزون بر فاصلة نسبتاً طولاني بين تاريخ تدوين آنها و عصر نزول قرآن، دخالت اجتهادات، سلايق شخصي و ذوقيات در کشف معاني واژگان است که خود تا حدي موجب بي‌اعتمادي پژوهشگران به منابع لغوي مي‌شود. ازاين‌رو مي‌بينيم برخي وجوه معنايي گوناگون يک واژه را به يک اصل باز مي‌گردانند و برخي آنها را به اصول مختلف ارجاع مي‌دهند؛ اما در معناشناسي زباني مطالعة معناي واژگان افزون بر مجاري قاموسي و منابع لغت،‌ از طريق کشف روابط معنايي واژگان با رويکرد هم‌زماني با مرکزيت ميدان‌هاي معنايي صورت مي‌گيرد و تأکيد بر اين است که واژه در برش تاريخي ويژه و در فضاي کاربرد آن در ميدان معنايي ويژه، از چه معنايي برخوردار است.

    البته اين بدين معنا نيست که روش تفسير قرآن به قرآن منحصر در معناي اساسي است. چنان‌که پيش‌تر اشاره شد، اين روش به معناي نسبي نيز توجه دارد؛ اما راه کشف مفاهيم به روش سنتي، عمدتاً منابع لغوي است؛ در حالي که در معناشناسي تمرکز بيشتر بر نظام زبان است و معناي قاموسي تنها زمينه‌ساز ورود به نظام معنايي است و تنها نقشة راه پژوهش معنا را ترسيم مي‌کند؛ يعني معناشناسي زباني در فهم مفاد و مراد متن بيشتر بند ساختار سازماندار يک جمله يا ميدان معنايي است نه بند معناي قاموسي و عبور از پستوها و رسيدن به سرمنشأ لغات. چنان‌که ايزوتسو نيز گفته است، اين فرايند تنها زمينه را براي برداشتن گام‌هاي لرزان فراهم مي‌کند و ما زماني مي‌توانيم در فضاي متن استعاري گام استوار برداريم که معنا را در بافت زباني و فرازباني متن ببينيم (ايزوتسو، 1388، ص27).

    ب. استخراج اصطلاحات کليدي قرآن

    در معناشناسي زباني واژه‌ها کارکردهاي متفاوتي در طبقه‌بندي اطلاعات و مداليل آيات به عهده دارند. برخي واژه‌ها در ساختن جهان‌بيني قرآن نقش کليدي دارند و برخي نيز از نقش کانوني برخوردارند و با محوريت آنها ديگر واژگان خاص و مرتبط با کارکردهاي متناوب در قالب يک منظومة معنايي، تشخص و هويت مي‌يابند. البته ممکن است کلمه‌اي در يک ميدان معناشناختي کارکرد محوري و کانوني داشته باشد و در ميدان معنايي ديگر در نقش يک عنصر کليدي ظاهر شود. براي مثال واژة الله در جهان‌بيني قرآن نقش کانوني دارد؛ ولي در ميدان معنايي ايمان همراه با واژه‌هايي نظير تصديق، اسلام، اطاعت،‌ تسليم و‌ شکر در نقش يک واحد کليدي ظاهر مي‌شود. مهم‌ترين و دشوارترين كار دانشمند معناشناس نيز استخراج «اصطلاحات كليدي قرآن» از ميان واژگان قرآني است (ايزوتسو، 1381، ص22). البته در اين روش معناي واژه‌ها با نگرش هم‌زماني و در بافت کلام مطالعه و بررسي مي‌شود و کاربرد، نقش مهمي در تعيين ارزش معنايي و مراد از واژگان دارد. محور مطالعه، واحدهاي زباني خاص است که هرکدام به سان نمايندة تصور معنايي ويژه در يک گفتمان نقش ايفا مي‌کنند و بافت همچون آينه‌اي است که در سطح آن ارزش معنايي واحدهاي زباني به‌زيبايي منعکس مي‌شود. براي مثال کلمة کتاب در قرآن در نتيجة ارتباط با كلمات مهم ديگر مانند «الله»، «نبي»، «وحي»، «نزول» و «اهل» وارد نظامي خاص شده و نمايندة جهان‌بيني و تصور ديني خاصي است که با هاله‌اي از قدسيت احاطه شده است (ايزوتسو، 1382، ص24).

    اما در روش تفسير قرآن به قرآن که روشي تکامل‌يافته از فعاليت‌هاي تفسيري به شمار مي‌رود، با رويکرد آيه محوري به تفسير و کشف مداليل و مرادات آيات قرآن ‌پرداخته مي‌شود و در اين ميان نقش کانوني را آياتي به عهده دارند که بيشترين سهم را در کشف مراد خداوند در شبکه‌اي از آيات مرتبط با موضوع خاص دارا هستند. البته اين بدين ‌معنا نيست که در نگرش تفسير قرآن به قرآن، واژگان و کاربرد متنوع آنها در قرآن نقشي صرفاً تزئيني دارند؛ بلکه هرکدام در جايگاه انحصاري خود در بافت متن خلق معنايي ويژه را به عهده دارند؛ چنان‌که مرحوم علامه مي‌نويسد:

    نبايد اوصافي را كه خداي متعال در قالب واژگان خاص بر شمرده است مانند مقربين و مخلصين و مخبتين و صالحين و مطهرين، براي سعادتمندان، ظالمين، فاسقين، خاسرين، غاوين و ضالين براي شقاوت‌پيشگان، صرف عبارت‏پردازي و تفنن در کلام شمرد، كه اگر چنين پنداشته شود، قريحه و درك انسان در فهم كلام خداي تعالي دچار اضطراب گشته، و در نتيجه كلام خدا را هم مانند سخنان ديگران عاميانه و سخني سطحي تلقي خواهد کرد. حقيقت اين است كه هر يك از اين اوصاف، كاشف حقيقتي از حقايق روحاني و مقامات معنوي در صراط سعادت و شقاوت است و هريك از آنها به‌خودي‌خود، منشأ آثار و احكامي خاص و معين است (طباطبايي،1417، ج 1، ص93).

    بااين‌حال مطالعة واژگان در فرايند تفسير قرآن به قرآن نقش ابزاري دارد و نه نقش کانوني.

    در ميان مفسران قرآن به قرآن آنچه ويژگي خاص تفسير الميزان و مکتب تفسيري علامه طباطبايي و برخي ديگر از مفسران معاصر است، شناسايي آيات كليدي قرآن است که از آنها به «غرر آيات» تعبير شده است (همان، ج‏11، ص335). در پرتو اين آيات كليدي است که درهاي بسياري براي فهم آيات ديگر گشوده مي‏شود و با کشف مفاهيم و نظام معنايي اين دسته از آيات، معاني و مداليل نسبي و جهان‌بيني متعالي بسياري از آيات مرتبط با آن نيز روشن خواهد شد.

    بنابراين در اين فرايند تفسير، سخن از كلمه يا كلام مشابه نيست تا لغت‌نامه‌ها و مطالعة مفاهيم پايه راه‌گشا باشند؛ بلكه در اين سير فراتر از مفاهيم قاموسي نظام معنايي کلان با مطالعة هم‌زماني واحدها و مؤلفه‌هاي زباني با محوريت غرر آيات مورد مطالعه و بررسي قرار مي‌گيرد‏ (موسوي همداني، 1374، ص19).

    ممکن است گفته شود تفسير قرآن به قرآن گرچه آيه‌محور است، بر اصول محاوره عقلا ابتنا دارد که از اساسي‌ترين اصول آن توجه به قواعد زبان اعم از لغت، صرف، نحو و معاني بيان است و نخستين قدم در فهم سخن در عرف عقلا، تلاش براي شناخت واژگانِ به‌کاررفته در آن است (ر.ک: مصباح يزدي، 1386، ج2، ص112).

    در پاسخ بايد گفت بي‌ترديد نظام ساختاري و محتوايي آيات الهي به تصريح قرآن چيزي غير از نظام زباني عقلا نيست (ابراهيم: 4)؛ اما در تفسير قرآن به قرآن، چنان‌که از بيان علامه نيز استفاده مي‌شود (طباطبايي، 1412، ج3، ص46-49)، ممکن است به دليل سطح متعالي معارف آسماني آن، قواعد محاورة عقلايي کافي در بيان مراد خداوند نباشد، اما بايد دانست که درك همه پيوندهاي ممكن ميان آيات و شيوه‌هاي گوناگون آن نيازمند توان و احاطة علمي بالايي است. چگونه مي‌توان اطمينان يافت که مفسر اين توان علمي را داشته و همة روابط معنايي ممکن در تفسير يک آيه را کشف کرده است؟ هرگاه در اين شيوة تفسيري ادعا شود كه ميان چند آيه ارتباط هست، درحالي كه ديگران آن ارتباط را در نمي يابند، چه ملاك و معياري براي تشخيص و داوري در نظر گرفته شده است؟ اما در معناشناسي به قول سوسور هرچيزي مبتني بر روابط است (Saussure, 1987, p.122). با نگرش هم‌زماني، الگوها و مؤلفه‌ها رابطه‌اي تعريف‌شده دارند که ساخت روابط معنايي را کشف مي‌کنند. اين الگوها به‌طور کلي عبارت‌اند از رابطة هم‌معنايي، شمول معنايي، اشتراک معنايي و تقابل معنايي در سطح واژه و جمله. اگر خداوند در آية 59 سورة نساء فرموده است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَالرَّسُولِ»، از طريق رابطة هم‌معنايي نسبي واژة اطاعت با تسليم، رابطة اين آيه با آية 65 همين سوره (فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ‏ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْليماً) روشن مي‌شود. در هر دو اطاعت و تسليم عملي و قلبي مراد است و هر دو نشانه ايمان معرفي شده‌اند. بر محور تقابل معنايي، رابطة اطاعت با عصيان،‌ کفر نفاق،‌ استکبار و... نيز به دست مي‌آيد. کوتاه سخن اينکه معناشناسي زباني با مؤلفه‌هاي رابطه‌اي مي‌تواند ابزاري در خدمت مفسر قرآن به قرآن باشد.

    ج. اثبات نظام‌مندي معارف قرآن

    قرآن کريم همچنان‌که به لحاظ قالب و ساختار، مجموعه‌اي هماهنگ و به‌هم‌پيوسته است، از حيث محتوا و معارف نيز هيچ‌گونه اختلاف و تناقضي در ساحتش راه ندارد. موضوع تناسب ظاهراً نخستين بار توسط قاضي ابوبكر نيشابوري مطرح شده است و مسئلة پيوند موضوعي ميان آيات هر سوره (دست‌كم) در قرن نهم هجري در عرصة محافل قرآني گام نهاده است. سيوطي ازجمله كساني است كه اين سخن را نقل كرده كه در هر سوره يك هدف اصلي و بنيادين وجود دارد (جوادي آملي، 1370).

    براي اثبات اين نظام‌مندي تلاش‌هايي صورت گرفته است. برخي عناوين كلي معرفتي را معيار سامان‌دهي معرفت‌هاي موضوعي و تفسير قرآن با قرآن دانسته‌اند، و برخي معارف قرآن را در قالب نظام هماهنگ بر اساس محور واحد ملاحظه کرده‌اند و در آن قالب به شرح و تفسير ديدگاه قرآن پرداخته‌اند (ر.ک: مصباح يزدي، 1389، ص34-41).

    گروهي ديگر، ملاك نظام‌يابي آيات را پيش‌فرض‌ها و انتظارات مفسر از قرآن معرفي كرده‌اند (سروش، 1378، ص266) و بر آن‌اند که انتظارات مفسر است که تعيين مي‌کند قرآن بايد از چه موضوعاتي سخن بگويد.

    از ديدگاه علامه طباطبايي مطالعة حوزه‌اي و مرکزمحوري معارف قرآن نماينده هماهنگي کتاب تکوين و کتاب تشريع است. همچنان‌که عالم خلقت از موجودات ذره‌بيني مانند اتم گرفته تا کهکشان‌ها و سيارات، افزون بر وجود در بقاي خود وابسته به وجود يک محور هستند و بدون آن حياتشان از هم مي‌پاشد و در نهايت همه هستي در وجود و بقاي خود بر محور ذات حق مي‌چرخد و او مبدأ همه وجودهاي خارجي است و بدون او، چيزي موجود نخواهد شد، مبدأ همة وجودهاي علمي که در قالب نظام اعتباري زبان تکون يافته‌اند نيز آن هستي محض است كه بدون معرفت او چيزي شناخته نخواهد شد. ازاين‌روي آيات توحيدي كه بيانگر صفات جمال و جلال ذات خداوندند و وحدت ذات، وحدت مبدأ خلق، وحدت رب، مدبر و نيز وحدت معبود را تبيين مي‏كنند، از غرر آيات به شمار مي‌آيند و جزو معارف مرکزي و كليدي قرآن كريم محسوب مي‏شوند كه محور و مبدأ شناخت ساير آيات‌اند، و بدون آنها هيچ آيه‏اي فهميده نمي‏شود؛ زيرا اين بخش از قرآن عهده‏دار قواعد كلي قرآن‌شناسي است‏ و با رسيدن به اين قواعد كلي، ديگر آيات قرآني روشن مي‏شوند. اين روش يعني از آيات زيربنايي و معارف كليدي پي به ديگر آيات بردن،‏ همان سيرة مرضية ائمة اطهار‰ است كه به نظر مرحوم علامه اگر اين سبك سابقه‏دار فراموش نمي‏شد و ادامه مي‏يافت، بسياري از اسرار قرآني آشكار مي‏گشت‏ (طباطبايي، 1374، ج 1، ص71). اين اسلوب ويژة‏ فهم قرآن، همان تفسير قرآن به قرآن است كه فراتر از بررسي معاجم و فهارس و لغات و... خواهد بود (همان، ص64).

    اما حقيقت آن است که نبايد نظام‌مندي معارف قرآن را جدا از نظام‌واره بودن زبان قرآن دانست؛ همچنان‌که در منظومه معرفتي قرآن هيچ‌گونه اختلافي نيست و همة معارف قرآن بر محور توحيد شناخته مي‌شوند.[4] نظام‌واره بودن زبان آن نيز در پرتو اعجاز بلاغي آن اثبات‌پذير است. علامه طباطبايي نيز در مواردي به اين ويژگي در زبان قرآن اشاره کرده است. ايشان ذيل آية «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِي» مي‌نويسد:

    به قرآن مثاني اطلاق شده است؛ چون بعضي از آياتش انعطاف به بعضي ديگر دارد، و هر يك ديگري را شرح و بيان مي‏كند، بدون اينكه اختلافي در آنها يافت شود و يكديگر را نفي و دفع كنند (طباطبايي، 1417، ج17، ص256).

    بنابراين تفسير قرآن با بهره‌گيري از الگوهاي معناشناختي و کشف ساختار نظام‌مند زبان قرآن، افزون بر روشن‌تر شدن اعجاز بياني، مزاياي ديگري نيز دارد و آن کشف نظام‌مندي معرفتي قرآن است. شايد بتوان گفت بهترين الگو براي اثبات نظام‌مندي معارف قرآن، الگوي معناشناسي زباني است كه اين امکان را براي ما فراهم مي‌کند تا روابط معنايي مفاهيم قرآني را به شيوة نظام‌مند بررسي كنيم و از طريق تصويرسازي نظام زباني اعجازآميز آن در قالب شبکه‌هاي گوناگون معنايي، جهان‌بيني و نظام معرفتي وحياني را آشکار سازيم؛[5] اما در روش تفسير قرآن به قرآن، الگوي ويژه‌اي براي اثبات اين مسئله تعريف نشده است؛ هر چند برخي مفسران بر اساس الگويي ارتکازي به کشف نظام‌هاي معرفتي آيات قرآن پرداخته‌اند. ازاين‌رو معناشناسي زباني مي‌تواند ابزاري قدرتمند و کارا و پويا در خدمت مفسر قرآن به قرآن باشد.

    به ‌طور کلي در يک پژوهش علمي و روشمند در باب موضوعي خاص، آنچه نقش عمده را ايفا مي‌کند، تشخيص يک معيار و فرايند نظام‌مند است که قاعده‌مندي يک کار را تضمين کند. در مطالعات زباني، معناشناسي از اين فرايند و قاعده‌مندي برخوردار است و مي‌تواند في المثل روابط معنايي واژه‌هاي قرآني را در سطح پايه و بافت کلام و ميدان‌هاي معناشناختي آنها را به شيوة سيستمي کشف كند و جهان‌بيني قرآن کريم را در موضوع خاص آشکار سازد. اين ويژگي جايگاه و ضرورت بهره‌گيري از معناشناسي زباني در تفسير قرآن به قرآن را روشن مي‌سازد. در واقع معناشناسي بر پاية اصل بينامتني مي‌تواند نقش مکمل را براي روش تفسير قرآن به قرآن داشته باشد و به‌عنوان ابزار لازم و قدرتمند در خدمت آن قرار گيرد.

    البته در تفسير قرآن به قرآن نيز در پي مواجهه‌اي نظام‌مند با قرآن هستيم؛ و قرآن را مجموعه‌اي پيوسته مي‌بينيم. وقتي با هر مسئله، موضوع و معنايي در آن روبه‌رو مي‌شويم، مي‌خواهيم آن را در پيوست با عناصر مرتبط در گستره کلان متن قرآن ببينيم. بدين‌گونه در جايي كه آيه‏اي يا بخشي از يك آيه با آيات قبل و بعدش پيوستگي دارد و مفسر بخواهد بدون توجه به آن به تفسير بپردازد، در دام تفسير به رأي مي‌افتد.

    با اين همه، براي قاعده‌مندي در فرايند يک پژوهش زباني، بايد از ابزار دانش معناشناسي زباني بر پايه اصل بينارشته‌اي نيز بهره برد؛ همچنان‌که در تفسير از ابزار قواعد اصولي و منطقي بهره مي‌برند و بسياري از قواعد که امروزه با عنوان قواعد تفسير شناخته مي‌شوند، ريشه در دانش‌هاي اصول و منطق دارد.

    د. کشف و تحليل آيات مرتبط

    هرچند در معناشناسي زباني کانون مطالعة معنا، واژه‌ها و جمله‌ها هستند، در فرايند مطالعه بايد واژه‌ها را در سياق کاربرد آنها معنا كرد و سپس براي کشف جهان‌بيني قرآن آنها را در ميدان‌هاي معنايي گوناگون لحاظ داشت بنابراين بايد افزون بر کشف واژه‌هاي مرتبط، به آياتي که واژه در آنها به کار رفته‌‌اند نيز توجه كنيم. در فراشد کشف مراد خداوند در تفسير آية خاص، کاربست الگوي تفسير قرآن به قرآن نيز رهيافت موضوعي است؛ چراكه لازمة دستيابي به محتوا و تفسير يك آيه، ملاحظة همة آياتي است كه به شكلي مي‌توانند ناظر به محتواي آن آيه باشند (صدر، 1376، ص29). به بيان ديگر، مفسر قرآن به قرآن براي کشف جهان‌بيني خاص قرآني ناگزير از مطالعه همه آيات مرتبط با آن موضوعي است که در آية مورد تفسير مطرح شده‌اند، تا به نظرية قرآن در آن خصوص دست يابد.[6] بنابراين مفسر در تفسير قرآن با قرآن بايد به ابزار لازم براي گزينش آيات، مجهز و نيز از شيوة تحليلي مناسبي بهره‌مند باشد تا بتواند همة آيات مرتبط با آية مورد بحث را گردآوري كند و از تحليل مجموع آيات به نتيجه‌اي مطلوب دست يابد.

    در تفسير قرآن به قرآن، به صورت ارتکازي از روابط معنايي استفاده شده است. به‌ويژه تفسير مبارک الميزان موفق‌ترين الگو در اين باب است؛ اما قواعدي مدون همانند قواعد تفسير براي گزينش آيات وجود ندارد، به‌ طوري که بتوان بر اساس آن تمامي آياتي را که ارتباط معنايي با موضوع دارند شناسايي کرد. ازاين‌رو ممکن است اين روش با آسيب‌هايي همراه باشد، از جمله:

    الف. ممکن است مفسر در فرايند تفسير به گزينش آياتي بپردازد که در منابع لغوي و معجم قرآن کريم مطرح شده‌اند و کلماتي را جست‌وجو کند که با واژه‌محوري در موضوع يک آيه‌، رابطه ترادف، اشتراک يا تقابل دارند، و در اين فرايند ممكن است برخي از آياتي که به لحاظ محتوا نه ساختار، با آيه مورد تفسير ارتباط دارند مورد غفلت قرار گيرند، يا در تشخيص هم‌نوا بودن واژه به دليل فقدان روش مناسب دچار مشکل شوند؛ چراکه غالب واژه‌هاي هم‌نوا کارکردهاي متفاوتي دارند و هرکدام افق ويژه‌اي را به روي مفسر باز مي‌کنند. ازاين‌رو درآوردن انواع آنها تحت قاعده‌اي خاص، دشوار است و نيازمند داشتن الگوي قدرتمند و تخصص و تبحر ويژه است.

    براي مثال، آيات بسياري بر رحمت الهي دلالت دارند، بي‌آنكه ماده «رحم» يا مشتقات آن در آنها به كار رفته باشد؛ مانند: «وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَّا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَآبَّة» (نحل: 61)؛ «وَلَوْ يُؤَاخِذُاللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَي ظَهْرِهَا مِن دَابَّة» (فاطر: 45). اين دو آيه نهايت لطف و رحمت الهي نسبت به بندگان را نشان مي‌دهند، بي‌آنكه در آنها اشاره‌اي به واژة «رحم» شده باشد. همچنين محدود شدن به معاجم، فرضيه‌سازي و تأييد نظريه را دچار مشكل جدي مي‌كند و به كليت تفسير قرآن به قرآن آسيب مي‌زند؛ اما بهره‌گيري از روش معناشناسي زباني و کشف واحدهاي جانشين و هم‌نشين و متقابل در سطح واژه و جمله مي‌تواند دست‌کم نقشي مثبت در رفع چنين کاستي‌هايي در فرايند تفسير داشته باشد. بنابراين ممکن است ارتباط آيات مزبور، با آيات رحمت الهي در سطح جمله بر محور جانشيني با مفهوم اشتراک معنايي کشف گردد و در تفسير آنها مورد توجه قرار گيرد؛

    ب. يكي از آسيب‌هاي اين مرحله آن است كه مفسر به صرف احتمال ارتباط معنايي آيات با محتواي آيه‌‌محور، آيات فراواني را گردآوري كند و در کشف نظرية قرآن، احتمال عقلي را ناخودآگاه جانشين احتمال عقلايي كند كه اين خود، كار تحقيق را دشوار و گاهي آن را از مسير درست خارج مي‌سازد؛ چنان‌كه در برخي از تفاسير فلسفي به يافته‌هايي در تفسير آيات اشاره مي‌شود كه قواعد محاوره عقلايي آنها را تأييد نمي‌كند (براي نمونه، ر.ك: صدرالدين شيرازي، 1366، ج7، ص415-421)؛ اما اگر مفسر با بهره‌گيري از مؤلفه‌هاي تعريف‌شده معناشناختي روابط معنايي واژگان را کشف و دسته‌بندي کند، با اين مشکل روبه‌رو نخواهد شد؛ چراکه در اين فرض مفسر به‌طور دل‌بخواهي عمل نمي‌کند و به پايش واحد‌هايي مي‌پردازد که در قالب‌هاي خاص معناشناختي مي‌گنجند.[7] البته اين خود در گرو اين است که مفسر با الگو‌هاي تعريف‌شدة معناشناختي در کشف روابط معنايي آشنايي کامل داشته باشد.

    نتيجه اينکه معناشناسي زباني افزون بر اينکه راهکاري مناسبي براي کشف و دسته‌بندي آيات مرتبط با يک موضوع است، شيوة تحليل مناسبي را به منظور دستيابي نظر نهايي قرآن و کشف جهان‌بيني آن در موضوع خاص به دست مي‌دهد.

    ه‍. مهار پيش‌فرض‌ها و تمايلات شخصي

    اشاره شد كه تفسير قرآن به قرآن، در عمل يک فرايند صددرصد درون‌زباني نيست. روابط بينامتني و پيش‌دانسته‌هاي علمي و واقعيت‌هاي فکري و شرايط فرهنگي هرکدام در نحوة مواجهه و استنطاق مفسر از قرآن تأثيرگذارند. بنابراين مفسر هرچند در مقام پرسش از قرآن و کشف نظرية آن در باب موضوعي خاص باشد، اگر روشمند عمل نکند در معرض اين است که پيش‌فرض ذهني او در آن موضوع خاص، بر فرايند تفسير تأثير بگذارد و شخص به ‌جاي کشف نظرية قرآن درصدد بيرون كشيدن آن ديدگاه از قرآن و گرفتن تأييدي از قرآن براي نظريه‌اش باشد (ر.ك: خالدي، التفسير الموضوعي)؛ اما انطباق فرايند تحقيق بدون پيش‌داوري با ساختار و معيارهاي معناشناختي تعريف‌شده در معناشناسي، روند انحرافي در تفسير را مهار مي‌كند و مفسر موضوعي را در راستاي کشف نظريه ناب قرآن کمک خواهد کرد؛ زيرا معناشناسي قالب‌هايي تعريف‌شده دارد. او واحد‌هاي زباني را بر محور جانشيني و هم‌نشيني روشمند کشف مي‌كند و هر معنايي را که در آن قالب و ساختار‌ها نگنجد دور مي‌ريزد، و مفسر نمي‌تواند از اين حيث دل‌بخواهي عمل کند.

    به بيان ديگر مفسر قرآن به قرآن، براي استنطاق متن و کشف نظرية نهايي قرآن در باب موضوعي که در آية محور مطرح شده است، نيازمند تجزيه و تحليل روشمند آيات از نقطه‌هاي مختلف در سوره‌ها، ترکيب‌بندي محتوايي و تجزيه دلالي آنهاست. ضرورت تجزية دلالي متن براي مفسر قرآن به قرآن براي اين است که وي با مجموعه‌اي از نمادهاي زباني روبه‌روست که در صورت گزاره‌ها، جمله‌ها و ساختارهاي به‌هم‌پيوسته، از نظم ويژه و اصول خاص براي مفهوم‌سازي پيروي مي‌کند. همچنان‌که ابزار گردآوري روشمند داده‌ها از سرزمين سوره‌هاي گوناگون، معناشناسي زباني است، جلوگيري از تفسير به رأي، واگرايي و نسبيت تفسيري که قرآن را در معرض تفسير‌هاي افسارگسيخته و ناروا قرار مي‌دهد و همچنين مهار پيش‌فرض‌ها، تمايلات و مباني فکري گوناگون در فرايند استنطاق در گرو کاربست الگوي سمانتيک زباني است که در آن معنا در گرو قصد گوينده است و به متن به مثابه يک اثر نظاره مي‌شود، و معناشناس و مخاطب مي‌كوشند تا جهان‌بيني گوينده را از طريق تحليل نظام واژگان و جهان اعتبار که بازنمون انديشة وي به شمار مي‌آيد، کشف کنند.

    معناشناس نمي‌تواند بر پاية انتظارات و پيش‌فرض‌ها نظري ويژه را بر متن تحميل کند؛ بلکه او فقط عناصر زباني و شرايط و موقعيت صدور آن را مي‌شناسد. البته اين به معناي ناديده انگاشتن اصل بينامتني در معناشناسي نيست و بي‌ترديد همة دلالت‌هاي متن در فضاي درون خود ناتمام‌اند و در فضاي متون ديگر بهتر و بيشتر آشکار مي‌شوند. برخي از مکتب‌هاي معناشناسي زباني مثل مکتب قومي در مباني نظري خود از هرمنوتيک فلسفي به‌ويژه انديشة هايدگر بي‌تأثير نبوده‌اند. هايدگر مي‌گويد مفسر همواره در خويشتن تاريخي خود، زندگي و فهم مي‏کند، و پيش‌ساختار فهم موجب مي‌شود تا از زوايه‌اي خاص به موضوع يا متني بنگرد و آن را بر پاية پيش‌فرض‌ها و پيش‌داوري‌ها که به صورت تاريخي در درون يک سنت شکل مي‌گيرد، فهم و تفسير کند (H. G. Gadamer,truth and method, p. 293). با اين همه، اين نظر اولاً مقبول همگان نيست؛ ثانياً در معناشناسي زباني، مهم کاربرد روش در مطالعة معناست و مي‌توان مباني ناروا را کنار زد و از روش مطالعه هم‌زماني در فهم و تفسير قرآن بهره برد؛ و روش يادشده ضرورتاً بر مباني فکري خاص مبتني نيست.

    نتيجه‌گيري

    از مباحث پيشين به دست آمد که معناشناسي زباني از جهات گوناگون با روش تفسير قرآن به قرآن ارتباط دارد:

    1. در حوزة مباني هر دو روش ضمن تأکيد بر نظام‌وار بودن و قاعده‌مندي ارگانيک زبان، از بافت دروني سخن و بافت غيرزباني و روابط بينامتني در کشف مراد متن بهره مي‌گيرند. مفسر الميزان هرچند در ساحت نظر بر تفسير بر پاية روابط درون‌متني تأکيد مي‌کند، در عمل در روابط دورن‌متني منجمد نمي‌شود و به ‌طور مستقيم يا غيرمستقيم در ذيل آيات متعدد از روش بينامتني نيز بهره مي‌برد؛

    2. معناشناسي زباني از جهاتي مي‌تواند در روش تفسير قرآن به قرآن نقش داشته باشد. جهات يادشده عبارت‌اند از:

    الف. تشخيص معناي اساسي و نسبي؛

    ب. استخراج اصطلاحات کليدي قرآن؛

    ج. اثبات نظام‌مندي معارف قرآن؛

    د. کشف و تحليل آيات مرتبط؛

    ه‍ . مهار پيش‌فرض‌ها و تمايلات شخصي در معناشناسي.

    معناشناسي زباني با اين ابزارها مي‌تواند روند انحرافي در تفسير را مهار و مفسر موضوعي را در کشف نظريه ناب قرآن کمک کند؛ چراکه معناشناسي قالب‌هايي تعريف‌شده دارد، و هر معنايي را که در آن قالب و ساختار‌ها نگنجد دور مي‌ريزد. از اين حيث مفسر نمي‌تواند دل‌بخواهي عمل کند و معناشناسي زباني مي‌تواند ابزاري کارآمد و پويا در خدمت مفسر قرآن به قرآن باشد.

     

     

    References: 
    • ابن‌تيميه، احمد، بي‌تا، مقدمه في اصول التفسير، بيروت، منشورات دار مكتبة الحياة.
    • ايزدي مباركه، كامران، 1367، شروط و آداب تفسير و مفسر، تهران، اميركبير.
    • ايزوتسو، توشيهيکو،‌ 1381، خدا و انسان در قرآن، ترجمه: احمد آرام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
    • بابايي، علي‌اکبر، 1381، مکاتب تفسيري، چ سوم، قم، سمت.
    • بحراني، هاشم، 1416ق، البرهان في تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت.
    • برقعي، سيدابوالفضل، بي‌تا، احکام القرآن، بي‌جا، بي‌نا.
    • جرجاني، علي بن محمد، بي‌تا، دلايل الاعجاز في علم المعاني، بيروت، دار المعرفه.
    • جوادي آملي، عبداللّه، 1370، «در مكتب استاد جوادي آملي»، كيهان انديشه،‌ ش39.
    • ـــــ ، 1387، تسنيم تفسير قرآن کريم، قم، مرکز نشر اسراء.
    • خالدي، صلاح عبدالفتاح، بي‌تا، التفسير الموضوعي بين النظرية و التطبيق، اردن، دار النفائس.
    • خويي، سيدابوالقاسم، 1395ق، البيان في تفسير القرآن، چ چهارم، بيروت، دار الزهراء للطباعة والنشر والتوزيع.
    • ذهبي، محمدحسين، 1396ق، التفسير و المفسرون، چ دوم، قاهره، دار الکتب الحديثه.
    • رجبي، محمود، 1388، «تفسير موضوعي قرآن از منظر استاد مصباح»، قرآن‌شناخت، ش دوم، ص113.
    • سروش، عبدالکريم، 1378، قبض و بسط تئوريک شريعت، چ نهم، تهران، مؤسسه فرهنگي صراط.
    • شعار، يوسف، 1380ق، تفسير آيات مشکله، تبريز، مجلس تفسير.
    • صدر، سيدموسي، 1376، «پرسش‌ها و پژوهش‌هاي بايسته قرآني در زمينه تفسير قرآن به قرآن»، پژوهش‌هاي قرآني، ش 12-11، ص28-39.
    • صدرالدين شيرازي، محمد، 1366، تفسير القرآن الكريم، تحقيق: محمد خواجوي، چ دوم،‌ قم، بيدار.
    • طباطبايي، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان في تفسير القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين.
    • ـــــ ، 1388، قرآن در اسلام (طبع جديد)، قم، ‏مؤسسه بوستان كتاب.
    • قائمي‌نيا، علي‌رضا، 1388، بيولوژي نص (نشانه‌شناسي و تفسير قرآن)، قم، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
    • گفت‌وگو با استاد محمد صادقي، 1376، پژوهش‌هاي قرآني، ش 9، ص287-289.
    • مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحار الأنوار، چ دوم، بيروت، دار إحياء التراث العربي.
    • مصباح يزدي، محمدتقي، 1389، خداشناسي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ـــــ ، 1386، قرآن‌شناسي، ج2، تحقيق و نگارش: غلامعلي عزيزي‌کيا، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • موسوي همداني، سيدمحمدباقر، 1374، مقدمه ترجمه تفسير الميزان، قم، بي‌نا.
    • Daniel Chandler, semiotics: www.bookoss.org.
    • Ferdinand de Saussure,course in general linguistics, www.bookoss.org.
    • Fromkin, Victoria; Robert Rodman, NinaHyams, An Introduction to Language, Heinle,U.S.A, 2003.
    • Palmer, Frank Robert, Semantics: anew out line, Cambridge university press. 1978.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شریعتی، غلام محمد، سعیدی روشن، محمدباقر.(1393) رابطه معنا‌شناسی زبانی و تفسیر قرآن به قرآن با تأکید بر دیدگاه علامه طباطبایی. ، 7(2)، 5-24

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    غلام محمد شریعتی؛ محمدباقر سعیدی روشن."رابطه معنا‌شناسی زبانی و تفسیر قرآن به قرآن با تأکید بر دیدگاه علامه طباطبایی". ، 7، 2، 1393، 5-24

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شریعتی، غلام محمد، سعیدی روشن، محمدباقر.(1393) 'رابطه معنا‌شناسی زبانی و تفسیر قرآن به قرآن با تأکید بر دیدگاه علامه طباطبایی'، ، 7(2), pp. 5-24

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شریعتی، غلام محمد، سعیدی روشن، محمدباقر. رابطه معنا‌شناسی زبانی و تفسیر قرآن به قرآن با تأکید بر دیدگاه علامه طباطبایی. ، 7, 1393؛ 7(2): 5-24