، سال نهم، شماره اول، پیاپی 16، بهار و تابستان 1395، صفحات 23-38

    تحقق معنا و مصداق در تفسیر و تطبیق قرآن از نگاه علامه طباطبایی

    نویسندگان:
    محسن ابراهیمی / دانشجوي دکتري فلسفه دانشگاه اصفهان / mohseneb@mihanmail.ir
    چکیده: 
    «تفسیر قرآن به قرآن» روش علامه طباطبایی برای تفسیر کتاب الهی است. در این روش در فهم الفاظ قرآن، به عرف و فهم عامه تنها به  عنوان امری ابتدایی برای تحقق موضوع تخاطب نگاه می شود و ملاک اصلی در فهم، آیات دیگر هستند؛ به گونه ای که به قرآن به  عنوان مجموعه ای واحد نگاه می شود و تمامی آیات ناظر به یکدیگر در نظر گرفته می شوند و بر این اساس، لفظ، معنا و یا مصداق خود را می یابد. البته ممکن است از نگاه عرف، معنا و یا مصداق لفظ متفاوت باشد که پس از آن مسئله‌ی تطبیق مطرح می شود. بر این اساس، مفاهیم آیات قرآن منطبق بر مصداقی خاص می شوند که در این بخش روایات اهل بیت علیهم السلام نقش ویژه پیدا می کنند. بنابراین می توان گفت روش علامه مشتمل بر دو بخش تفسیر و تطبیق است و تبیین آن می تواند ارائه دهنده‌ی روشی ممتاز در تفسیر قرآن باشد. نوشته‌ی حاضر با بررسی مقدمات تفسیر قرآن به قرآن، به تبیین این مسئله در روش تفسیری علامه می پردازد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Realization of Meaning and Applicability in the Interpretation and Application of the Qur’an in the Eyes of Allamah Tabatabaei
    Abstract: 
    ‘‘Interpreting the Qur’an by the Qur’an’’ is the method which Allamah Tabatabaei uses to interpret the holy Qur’an. According to this method, in order to understand Qur'anic words, attention is given only to common usage and common understanding, as a primary affair for formulating the idea of conversing and as the main criterion for understanding other verses, in such a way that the Qur'an is viewed as one single system and all the verses are considered in relation with each other. In this way, the meaning or application of a word is defined. Of course, in common usage, the meaning or application of a word may be different; therefore, the idea of application will be propounded. Therefore, the concepts of Qur'anic verses correspond with a special kind of application and in this respect, the narrations of the Infallible Imams (pbuh) have a specific role. Therefore, we can say that Allamah’s method consists of two parts: interpretation and application, and expounding this question can help in developing an outstanding method of interpretation of the Qur'an. Investigating the preminaries of the method of interpreting the Qur’an by the Qur’an, the present paper explains this idea which we find in Allamah’s interpretive method.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     

     

    مقدمه

    قرآن کتاب الهي است که براي هدايت بشر نازل شده و خداوند سبحان در آن با بشر سخن گفته و حقايق ملکوتي را براي عموم مردم بيان كرده است. پي بردن به مقصود الهي و کشف معنا از ظاهر الفاظ قرآن کريم، وجهة اصلي همت مفسران بوده و مکتب‌هاي و روش‌هاي مختلف را در همين راستا پديد آورده است.

    ديدگاهي که با توجه به سخنان علامه و همچنين شاگرد ايشان آيت‌الله جوداي آملي بيان مي‌شود تفکيک دو مرتبة تنزيل و تأويل و متناظر با آن، تفسير و تطبيق است. چارچوب کلي بحث را براي تقريب به ذهن، مي‌توان چنين تشبيه کرد: آن‌چنان‌که براي نظام هستي دو مرحله قوس نزول و قوس صعود در نظر گرفته مي‌شود، براي تفسير قرآن به معناي عام (شامل تطبيق و تفسير) مي‌توان دو مرحله در نظر گرفت. اين دو مرحله با توجه به وجود حقيقت قرآن در جايگاه قدسي و «لدي الله» قبل از تنزيل است. مرحلة اول که مي‌توان آن را تنزيل ناميد، مرحله‌اي است که اين حقيقت قدسي در قالب الفاظ عربي نازل مي‌شود و قالب لفظ و سخن به خود مي‌گيرد که با توجه به معاني خود، از آن حقيقت قدسي حكايت مي‌کند. مرحلة دوم را مي‌توان «تأويل» ناميد. پرواضح است که تأويل در اينجا نه به معناي مصطلح، يعني حمل بر خلاف ظاهر، بلکه به معناي اصيل خود يعني رجوع به اصل است. متناظر با اين دو مرحله، مي‌توان دو مرحلة «تفسير به معناي خاصش» و «تطبيق» را مطرح ساخت.

    تفسير مرحله‌اي است که نظر به تنزيل قرآن دارد و مقصود آن کشف معناست، و تطبيق قرآن را مي‌توان ناظر به مرحلة تأويل دانست که در آنجا سخن از يافتن مصاديق براي معاني آيات است.

    وجه اختصاص تطبيق به تأويل اين است که از آيات قرآن به دست مي‌آيد که حقيقت ثابت قدسي قرآن، در «ام الکتاب» قرار دارد و آن‌چنان‌که ام الکتاب، ظرف دربرگيرنده حقايق قرآني است، دربرگيرندة حوداث و جريانات عالم وجود نيز هست، و در رجوع قرآن به اصلش (تأويل) منطبق بر حوداث و جريانات هستي مي‌شود و نوعي اتحاد و انطباق با امور جاري در نظام عالم پيدا مي‌کند که در روايت از اين امر به «جري القران» تعبير شده است.

    پرسش اصلي که مي‌توان در اين چارچوپ پيگيري کرد، چگونگي شکل‌گيري فهم معنا و مصداق در تفسير و تطبيق آيات قرآن کريم است. همچنين به نحو ضمني اين پرسش نيز قابل طرح است که آيا بنا بر آياتي که مي‌گويند قرآن براي هدايت مردم نازل شده است، بايد ملاک اصلي را فهم عرفي قرار داد و يا آنکه بر طبق آيات ديگر تأويل قرآن را تنها به راسخون و مطهرين از رجس و پليدي منحصر دانست؟

    مراد از فهم عرف، تفهيم و تفاهم‌هاي است که به وسيلة گفت‌وگوها و تخاطب‌هاي روزمره محقق مي‌شود و عموم مردم بر طبق آن، حيات دنيوي خود را مي‌گذارنند، و پرسشي که در اينجا مطرح مي‌شود اين است که آيا اين فهم عرفي، مي‌تواند ملاک براي تفسير کلام الهي در دو مرحلة مزبور قرار گيرد يا نه؟

    خلاصة پاسخ به اين پرسش را مي‌توان چنين بيان کرد که کلام الهي نياز به هيچ شرط و يا پيش‌فرضي به غير از وجود مبادي تصوريه و تصديقيه در تفسير و تطبيق خود ندارد و اين مبادي نيز در حقيقت نه شرط، بلکه امر لازم براي تحقق موضوع يعني فهم قرآن هستند.

    مراد از مبدأ تصوري، علم به لغت عرب و مراد از مبادي تصديقيه، پذيرفتن امور عقلايي است که موجب پي بردن به مراد جدي مخاطب مي‌شود؛ مانند اصالت ظهور، عموم و اطلاق. لذا مقصود نگارنده اين نيست که براي تفسير قرآن بي‌نياز از اصول عقلايي و يا فهم لغت عرب هستيم، بلکه مدعا اين است که اين امور تنها در حد مبادي پذيرفته مي‌شوند و لذا نمي‌توانند ملاک اصلي در تفسير و يا تأويل قرآن باشند.

    در مرحلة تفسير به معناي خاصش، اين امر صحيح نيست؛ زيرا قرآن به اقتضاي نور بودنش، به خودي خود آشکار است و براي تبيين خود نيازي به امر ديگري ندارد. در مرحلة تطبيق نيز نيازي به اين امر نيست؛ زيرا آيات محکمات به خودي خود آشکارند و علم متشابه نيز تنها نزد راسخون قرار دارد و آنان هستند که با توجه به علم به «ام الکتاب» مي‌توانند آيات را بر مصاديق خودشان منطبق کنند.

    به نظر مي‌رسد تمايز اين دو مقام از يکديگر و تبيين نحوة تحقق فهم در آن دو، نكته‌اي است که کمتر مورد توجه قرار گرفته و نيازمند توجه و اهتمام بيشتري است؛ مطلبي که نوشتة حاضر به آن مي‌پردازد.

    دلالت و معنا چيست؟

    براي پي بردن به حقيقت معنا، نخست بايد به بحث از «دلالت» پرداخت. ‌چنان‌که علامه مي‌گويد، يکي از نيازهاي اصلي بشر، تفهيم آن چيزي است که در ضمير دارد، و براي اين تفهيم، به اصوات مختلف تمسک مي‌جويد که همين امر موجب پيدايش الفاظ مي‌شود (طباطبايي، 1374، ص17). در نگاه کلي، لفظ براي موضوع له وضع شده است که از خارج حکايت مي‌کند، و اين امر، دلالت ناميده مي‌شود (صدر، 1417، ج2، ص31).

    براين‌اساس مي‌توان گفت که واژة «معنا» که در لغت به معناي «مقصود» است، مفهومي ذهني است که انسان به وسيلة لفظ آن را قصد مي‌کند و مهم‌ترين ويژگي آن، حکايتگري از خارج است. معناي موضوع له، مفهوم ذهني است (رازي، 1391، ج1، ص100) و با وضع اصوات براي معاني، شنونده با شنيدن آن به معناي ذهني متکلم پي مي‌برد و تفهيم و تفاهم صورت مي‌گيرد (طباطبايي، 1417، ج2، ص325). بر همين اساس در نگاه دقيق، ابتدا معنا حاکي از شيء خارجي است و لفظ حاکي از معنا؛ اما در ظرف وهم، ميان لفظ و معنا اتحاد برقرار است و وجود لفظ، وجود معنا محسوب مي‌شود (طباطبايي، 1374، ص18و19).

    دلالت گاه بر مراد استعمالي است؛ به اين معنا که دلالت بر معنايي است که لفظ بر آن وضع شده و گاه بر مراد جدي؛ به اين نحو که موضوعٌ له لفظ، مقصود و مراد متکلم است (سبحاني، 1375، ص18). براي مثال مراد استعمالي، در جايي است که شخصي در حالت خواب و يا بيهوشي، الفاظي را بر زبان مي‌آورد، که در اينجا هرچند با شنيدن لفظ، معاني به ذهن منتقل مي‌شوند، اين معاني هيچ‌گاه مقصود جدي متکلم نبوده‌اند و تنها ناشي از وضع لفظ براي اين معاني هستند؛ لذا نمي‌توان گفت که اين معاني، مراد جدي متکلم‌اند؛ بر خلاف جايي که متکلم با قصد و ارادة خود، معنايي را قصد مي‌کند و آن را با لفظ به مخاطب انتقال مي‌دهد. در اينجا لفظ بر مراد جدي متکلم دلالت مي‌کند.

    نکتة ديگر دربارة موضوعٌ له الفاظ است که در اينجا تفاوت ميان مفهوم و مصداق به‌خوبي آشکار مي‌شود. بنا بر نظر علامه الفاظ براي حقيقت و روح معنا وضع شده‌اند و نه مصداق خارجي آن. در اينجا مي‌توان به مثال معروف لفظ «چراغ» استناد کرد که واضع آن را براي مفهوم کلي «هر آنچه روشنايي مي‌بخشد» وضع کرده است و مصداق آن در طول زمان مختلف است: «فحقيقة السراج ما يستضاء بضوئه بالليل، ومع بقاء هذه الخاصة والأثر يبقى حقيقة السراج ويبقى اسم السراج على حقيقة معناه من غير تغير وتبدل» (طباطبايي، 1417، ج2، ص319و320).

    با توجه به اين امر که موضوعٌ له الفاظ عنوان کلي است، اين پرسش مطرح مي‌شود که جايگاه فهم عرف در معناي لفظ نسبت به دو مراد استعمالي و جدي متکلم چيست؟ و در روش تفسير قرآن به قرآن، فهم عرفي چه نقشي دارد؟ براي پاسخ به اين پرسش نخست بايد سراغ مقدمات و پيش‌فرض‌هاي تفسير قرآن به قرآن رفت.

    مقدمات تفسير قرآن به قرآن

    علامه در دو بخش الميزان به‌تفصيل از تفسير قرآن به قرآن سخن مي‌گويد و آن را به نحوي نظام‌مند ارائه مي‌کند. مجموعة مقدمات اين بحث را مي‌توان بدين شرح خلاصه کرد:

    1. ازآنجاکه هدايت بشر متوقف بر فهم و درک است، پس کتاب الهي معاني و مقصود خود را به نحو قابل فهم در اختيار بشر قرار داده است. لذا قرآن به «لسان عربي مبين» نازل شده است و هر کس که آشنايي به اسلوب زبان داشته باشد، مي‌تواند آن را بفهمد (همان، ج1، ص9)؛ ‌چنان‌که علامه مي‌گويد: «تيسير القرآن للذكر هو إلقاؤه على نحو يسهل فهم مقاصده للعامي والخاصي والأفهام البسيطة والمتعمقة كل على مقدار فهمه» (همان، ج19، ص69)؛

    2. قرآن خود را به ‌عنوان «نور مبين» معرفي مي‌کند و لازمة نور بودن، آن است که بنفسه ظاهر باشد و لذا در فهم آن، به امر ديگري نياز نباشد. لذا قرآن تبيان براي هر چيزي است و به طريق اولي، خود بايد «بين بنفسه» باشد. پس حق مطلب اين است كه راه فهم قرآن به روى كسى بسته نيست، و خود بيان الهى و ذكر حكيم بهترين راه براى فهم خودش است؛ به اين معنا كه قرآن كريم در بيانگرى مقاصدش به هيچ راه ديگري نياز ندارد. لذا نمي‌توان تصور كرد كتابى كه خداى تعالى آن را هدايت و نور معرفى كرده و «تبيان كل شى‏ء» خوانده، نيازمند هادى و رهنمايى ديگر باشد، و با نور غيرخودش روشن، و با غيرخودش مبين گردد (همان، ج3، ص86)؛

    3. نزول قرآن به اين معناست که قرآن از مبدأيي متعالي و از جانب خداوند نازل شده است. در اين مبدأ متعالي قرآن به صورت حقايق بالاتر از عالم مادي تحقق داشته است و نه به صورت الفاظ عربي و يا عجمي. آيات قرآن نيز بر همين امر دلالت مي‌کنند؛ مانند آية «وانه في ام الکتاب لدينا لعلي حکيم» (زخرف:4). براين‌اساس قرآن در جايگاهي است که به نحو محکم، بسيط و حقايق ثابتِ غيرمتغير و غيرلفظي وجود دارد و خداوند سبحان از سر رحمت و براي هدايت، اين حقايق را لباس لفظ پوشانده است و بر بشر نازل کرده است (طباطبايي، 1417، ج1، ص72؛ ج2، ص17؛ ج3، ص49)؛

    4. لازمة وجود حقايقي بالاتر از عالم مادي اين است که قضاياي مطرح‌شده در قرآن نازل به نحو قضاياي حقيقيه باشند؛ زيرا قرآن پيش از نزول به صورت حقيقتي برتر از عالم مادي نزد خداوند وجود داشته است و سپس در قالب الفاظ تنزيل شده است، و ازآنجاکه الفاظ قرآن بر اين حقايق تنزيل‌يافته دلالت مي‌کنند و آنها نيز برتر از عالم مادي‌اند، پس نمي‌توان آن را به زمان و مکان خاصي محصور کرد.

    توضيح بيشتر آنکه منطقيون قضايا را به دو قسم خارجي و حقيقي تقسيم مي‌کنند، و مي‌گويند گاه قضيه‌اي ناظر به خارج بيان مي‌شود؛ مانند اينکه گفته ‌شود: «قتل من في العسکر» که حکم در قضيه ناظر به زمان و مکان خاصي در خارج است و شامل همة افراد در همة زمان‌ها و مکان‌ها نمي‌شود و گاه قضيه‌اي فراتر از زمان و مکاني خاص است؛ به نحوي که هرگاه فردي براي او در هر زمان و مکاني فرض شود، حکم قضيه شامل آن مي‌شود؛ مانند اينکه «الانسان حيوان ناطق» (سليماني اميري، 1378، ص66و67).

    حقيقيه بودن قضاياي قرآن به اين صورت است که ملاک آيه از لحاظ انطباق وسيع باشد؛ به گونه‌اي که هرگاه امري خارجي منطبق با ملاک آيه باشد، آيه شامل آن و منطبق بر آن بشود (طباطبايي، 1417، ج3، ص67). اين همان مسئله‌اي است که در احاديث آمده است و از آن به «جري» ياد شده است (همان): «ولو أنّ الآية إذا نزلت في قوم ثمّ مات اولئك القوم ماتت الآية، لما بقي من القرآن شي‏ء، ولكنّ القرآن يجري أوّله على آخره ما دامت السماوات والأرض، ولكلّ قوم آية يتلونها، هم منها من خير أو شرّ» (طباطبايي، بي‌تا، ج2، ص178).

    دقت در مطالب گذشته، سرّ حقيقي بودن قضاياي قرآن نازل را آشکار مي‌سازد؛ زيرا الفاظ قرآن ناشي از حقيقتي بالاتر از عالم مادي‌اند و محدود به شرايط مادي نيستند، و اين همان نکته‌اي است که معصومين نيز به آن اشاره دارند (جوادي آملي، 1377، ج1، ص234).

    تنزيل و تأويل، تفسير و تطبيق

    ‌چنان‌که ذکر شد، با توجه به وجود لدي اللهي حقيقت قرآن، مي‌توان در «ام الکتاب» دو مرحلة تنزيل و تأويل را براي قرآن ذکر کرد. تنزيل مقامي است که قرآن از جايگاه ملکوتي خود فرود مي‌آيد و بر قلب پيامبر در قالب الفاظ عربي بيان مي‌شود، و ‌چنان‌که از کلمة «تنزيل» برمي‌آيد، قرآن از مرتبة اعلا به مرتبة پايين‌تر آورده شده است و حقيقت قرآن که وجود بسيط و غيرلفظي داشته است به صورت مفصل در قالب الفاظ بيان مي‌شود.

    أن للقرآن مرتبة عند الله هي أعلى من سطح الأفهام ثم نزل إلى مرتبة تقبل التفهم والتفقه رعاية لحال الأفهام العادية كما يشير إليه أيضا قوله‏: «والكتاب المبين إنا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون وإنه في أم الكتاب لدينا لعلي حكيم» (طباطبايي، 1417، ج10، ص139).

    اما مرتبة دوم که مي‌توان براي قرآن برشمرد، مقام تأويل است. يکي از نکات برجسته در تفسير الميزان، تبيين متفاوت براي تأويل است و لذا نبايد ديدگاه ايشان را مشابه نظريات ديگر در باب تأويل دانست؛ زيرا هرگونه شباهتي ميان ديدگاه ايشان با نظريات ديگر، شباهت لفظي است و معناي مقصود از تأويل، امري منحصر به فرد است که پيش از ايشان بيان نشده است. ايشان تأويل را چنين تعريف مي‌کند: «أنه ما ينتهي إليه الشي‏ء مع تحجب واستبطان» (طباطبايي، بي‌تا، ص160) و دربارة تأويل قرآن مي‌گويد: «تأويل القرآن هو المأخذ الذي يأخذ منه معارفه» (طباطبايي، 1417، ج3، ص23). ايشان ويژگي‌هاي پرشماري را براي تأويل بيان مي‌کند؛ از جمله اينكه:

    1. تأويل به معناي رجوع است؛ 2. تأويل به معناي رجوع شيء به صورت و عنوانش است؛ مانند اينکه ضرب رجوع به‌ عنوان تأديب مي‌کند؛ 3. تأويل رجوع مثال به ممثل است؛ مانند رجوع خواب حضرت يوسف به تعظيم بردارن براي او؛ 4. ميان تأويل و صاحب تأويل اتحادي برقرار است؛ مانند اتحاد ظاهر و باطن و روح و جسم؛ 4. تأويل وصف خارجي براي امر خارجي است نه وصف کلام از آن جهت که مفهوم و يا لفظ است (طباطبايي، بي‌تا، ص162-165) و در نتيجه تأويل، حقيقتي است که كل قرآن را دربر مي‌گيرد و اختصاص به آيات متشابه ندارد (طباطبايي، 1417، ج3، ص27).

    از نگاه علامه، تأويل برعکس تنزيل است و ‌چنان‌که بيان شد، فرود آمدن قرآن از حقايق عرشي در قالب الفاظ تنزيل به‌شمار مي‌آيد و بازگشت قرآن به حقيقت ملکوتي نازل‌شده‌اش، تأويل است (طباطبايي، بي‌تا، ج2، ص168). تأکيد بر اين دو مقام و برجسته ديدن آنها، نقش اساسي در تفسير قرآن به قرآن دارد.

    براي تفسير مي‌توان دو معناي عام و خاص ذکر کرد. معناي عام، معنايي است که شامل دو مقام تفسير به معناي خاص و تطبيق مي‌شود؛ بر خلاف تفسير به معناي خاص که در مقابل تطبيق قرار دارد. علامه تفسير را اين‌گونه تعريف مي‌کند: «وهو بيان معاني الآيات القرآنية والكشف عن مقاصدها ومداليلها». اين تعريف را مي‌توان تعريفي عام و شامل تطبيق نيز در نظر گرفت، و البته مي‌توان تفسير را در مقابل تطبيق قرار داد و آن را مختص به مفاهيم الفاظ و کشف مراد جدي قرآن دانست و بيان مصاديق را به تطبيق اختصاص داد (جوادي آملي،1380، ص198).

    اما جايگاه تفسير به معناي خاص، ناظر به مقام مفهوم لفظ و معناست؛ بدين گونه که براي فهم مقصود و مفاهيم لفظي قرآن بايد به قرآن به ‌منزلة امري واحد نگريست که بعضي آيات بعضي ديگر را تفسير مي‌کنند و بعضي شاهد بر ديگري‌اند، و مفهوم (و نه مصداق لفظ) را مشخص مي‌کنند (همان).

    بنابراين تفسير به معناي خاص، ناظر به مقام تنزيل است. توضيح آنکه تنزيل قرآن به عالم الفاظ براي بهره‌مندي بشر از هدايت الهي است؛ ‌چنان‌که آية «وقُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُكْثٍ ونَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً» (اسراء: 106) دلالت بر آن دارد و بيان مي‌کند که منظور از جدا کردن آيات الهي و بيان آنها به نحو مفصل براي اين است که پيامبر آن آيات را بر مردم بخواند و ‌چنان‌که پايان آيه دلالت مي‌کند با تنزيل قرآن در قالب الفاظ، مفاهيم الهي در دسترس بشر قرار مي‌گيرد. ازآنجاکه تفسير در لغت به معناي «کشف قناع» است، تناسب با اين دارد که بررسي و کشف مفهوم آيات بر عهدة علم تفسير باشد. لذا وجه غالب تفسير ناظر به ظاهر و مفهوم قرآن است (طباطبايي، 1417، ج1، ص72).

    اما به ازاي تفسير، امري به نام تطبيق وجود دارد که ناظر به تطبيق مفهوم آيات بر مصداق خودشان است؛ زيرا انطباق آيه‌اي بر حادثة خارجي بر اساس شمول ملاک آيه نسبت به آن است و ملاک آيه برگرفته از حقيقت ثابت و نامتغيري در پيشگاه خداوند است که الفاظ قرآن متکي به آن هستند (همان). لذا وجه غالب علم تأويل، ناظر به باطن قرآن است؛ زيرا حقيقت آيه امري دور از دسترس است (طباطبايي، بي‌تا، ج2، ص168-169). تطبيق قرآن از آن جهت متکي بر تأويل است که ‌چنان‌که ذکر شد، مقام تأويل با در نظر گرفتن حقيقت بسيط نزد خداوند و رجوع الفاظ به آن، معنا مي‌يابد و ‌چنان‌که ذکر شد، ظرف حقيقت قرآن «ام الکتاب» است و آن‌ گونه ‌که آيات الهي بيان مي‌کنند، «ام الکتاب» نيز ظرف دربردارندة حوداث عالم به نحو بسيط و تغييرناپذير است (طباطبايي، 1417، ج11، ص376): «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ ويُثْبِتُ وعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ» (رعد:39). بنابراين ازآنجاکه حوداث عالم و حقيقت قرآن از يک مبدأ سرچشمه مي‌گيرند، مي‌توان آيات قرآن را بر حوداث عالم تطبيق كرد و آنها را مصداق آيات قرآن دانست و ‌چنان‌که ذکر شد در روايات نيز بيان شده است که براي هر قومي آيه‌ا‌ي از قرآن است و قرآن تا زماني که آسمان‌ها و زمين برقرارند در جريان است و اختصاص به مکان و زمان خاصي ندارد (طباطبايي، بي‌تا، ج2، ص178).

    خلاصة کلام آنکه الفاظ قرآن داراي مفهومي هستند و اين مفهوم حاکي از واقعيت و حقيقتي است که نزد خداوند جاي دارد. از سوي ديگر، علامه بيان مي‌کند که تأويل از سنخ لفظ و مفهوم نيست، بلکه حقيقت خارجي است که در رجوع مثال به ممثل آشکار مي‌شود؛ مانند آنکه براي فرزند غير بالغ لذت نکاح را به شيريني حلوا تشبيه مي‌کنند (همان، ج3، ص60) و با تأمل بر اين نکته که تأويل در مقام لفظ و مفهوم نيست، اين نکته آشکار مي‌شود که مقام فهم آيات از لحاظ مفهوم با تطبيق آن متفاوت است؛ زيرا در مقام فهم آيات، قرآن به شيوة رسا مفاهيم خود را بيان کرده است و در آنجا سخن از آسان کردن قرآن براي مردم و نور و تبيان بودن آيات الهي است؛ اما در مقام مصداق‌يابي، سخن از انطباق دادن حقايق خارجي با مفهوم آيه‌ا‌ي است که آن مفهوم، حاکي از آن و ناظر به آن است.

    علامه در مقدمة تفسير الميزان مي‌گويد که اشتباه در تطبيق و مصداق‌يابي، لغزشگاه بسياري از مفسران است و آنان از اين جهت دچار لغزش شده‌اند:

    وكيف كان فهذا الاختلاف لم يولده اختلاف النظر في مفهوم (مفهوم اللفظ المفرد أو الجملة بحسب اللغة والعرف العربي) الكلمات أو الآيات، فإنما هو كلام عربي مبين لا يتوقف في فهمه عربي ولا غيره ممن هو عارف باللغة وأساليب الكلام العربي... وإنما الاختلاف كل الاختلاف في المصداق الذي ينطبق عليه المفاهيم اللفظية من مفردها ومركبها، وفي المدلول التصوري والتصديقي (طباطبايي، 1417، ج1، ص10).

    تحقق فهم در تفسير و تطبيق آيات

    سخني كه از علامه ذكر شد، دربردارندة اين مطلب است که اشتباه مفسران در دو مقام روي مي‌دهد: اول مدلول تصوري و تصديقي آيه و دوم تطبيق آن بر مصداق. بر همين اساس علامه در روش تفسيري خود خط بطلاني بر ملاک قرار دادن فهم عرف در تفسير آيات مي‌کشد و آن را امري ناصحيح و از مصاديق تفسير به رأي معرفي مي‌کند و حديث «من فسر القرآن برايه...» را چنين معنا مي‌کند:

    الإضافة في قوله: برأيه تفيد معنى الاختصاص والانفراد والاستقلال بأن يستقل المفسر في تفسير القرآن بما عنده من الأسباب في فهم الكلام العربي، فيقيس كلامه تعالى بكلام الناس فإن قطعة من الكلام من أي متكلم إذا ورد علينا لم نلبث دون أن نعمل فيه القواعد المعمولة في كشف المراد الكلامي ونحكم بذلك: أنه أراد كذا كما نجري عليه في الأقارير والشهادات وغيرهما، كل ذلك لكون بياننا مبنيا على ما نعلمه من اللغة ونعهده من مصاديق الكلمات حقيقة ومجازا. والبيان القرآني غير جار هذا المجرى» (طباطبايي، 1417، ج3، ص76).

    اما براي مشخص شدن کلام علامه با توجه به دو مقام تفسير و تطبيق، مي‌توان مراد علامه را چنين بيان کرد:

    1. خداوند براي هدايت بشر حقايقي را در قالب الفاظ در اختيار بشر قرار داده و به وسيلة لفظ با انسان تکلم کرده و حقايق ملکوتي را به عالم الفاظ تنزيل داده است (همان، ج4، ص32). براين‌اساس ورود به عالم الفاظ نيازمند دو امر است که مي‌توان آنها را مبادي تصوري و مبادي تصديقي تفهيم و تفاهم به وسيلة لفظ ناميد.

    براي تصور مدلول الفاظ قرآن کريم و کشف مراد استعمالي آن، نياز به دانسن زبان و قواعد عربي است. اين امر به ‌منزلة شرط تحقق موضوع و مبدأ تصوري تفسير قرآن کريم است؛ زيرا کسي که زبان و قواعد زبان عربي را نداند، نمي‌تواند معاني الفاظ را در ذهن تصور کند تا بتواند از آنها به معاني مقصود پي ببرد.

    اما در عرف عقلا قواعد ديگري نيز وجود دارند که آنها را قواعد لفظي مي‌نامند و براي فهم مقصود و مراد جدي متکلم به کار مي‌روند؛ از قبيل اصالت ظهور، اصالت عموم و اصالت اطلاق،اصالت حقيقت و اصالت عدم تقدير؛ به اين گونه که با استعمال لفظ در معناي عام مثلاً حکم مي‌کنند که متکلم از روي جد، عموم آن را مي‌خواهد (سبحاني، 1375، ص18). مي‌توان قواعد معمولي کشف را در عبارت پيش‌گفتة علامه نيز ناظر به همين اصول دانست.

    سرّ مبادي تصديقي دانستن اين اصول در اين است که به وسيلة اين اصول مخاطب تصديق مي‌کند که مدلول الفاظ، مراد و مقصود جدي متکلم است. پس خلاصة کلام آنکه تفهيم و تفاهم به وسيلة لفظ بر دو مبدأ تصوري و تصديقي بنا گشته است. مبدأ تصوري همانا علم به لغت و قواعد صرف و نحو است و مبدأ تصديقي اصول لفظي مذکور هستند و واضح است که قوام تکلم و تخاطب ميان مردم بر اساس اين دو اصل است و اگر يکي از اين دو اصل نباشد هيچ تخاطب و فهمي صورت نمي‌گيرد. لذا بنا بر حکمت الهي اين دو اصل نيز در قرآن کريم متبع است (طباطبايي، 1417، ج7، ص122و121)؛ اما ‌چنان‌که گذشت، اين دو امر را نمي‌توان به ‌منزلة شرط تفسير قرآن کريم دانست؛ زيرا هر دو دخيل در تحقق موضوع، يعني در معرض خطاب قرار گرفتن کلام الهي هستند.

    2. مرحلة دومي که پس از تحقق موضوع از آن بحث مي‌شود، مرحلة کشف و پي بردن به مراد جدي قرآن کريم است که در اين مرحله بايد نخست به آيات قرآن کريم رجوع کرد و نه به درک عرف. ‌چنان‌که گفتيم افراد در زندگي روزمره، با شنيدن لفظ، به مراد استعمالي الفاظ پي مي‌برند و بر طبق اصول لفظي آن را بر مراد جدي متکلم حمل مي‌کنند. مثلاً اگر شخصي بگويد «زيد آمد»، مخاطب با تصور معناي «زيد» و «آمد» مي‌فهمد که مراد جدي متکلم آوردن آب است؛ اما در تخاطب الهي، چنين نيست؛ زيرا متکلم با شنيدن آية «جاء ربک» نمي‌تواند چنين ادعايي بکند که مراد الهي را فهميده است، و فهم او از مراد استعمالي را نمي‌توان دليلي بر اين دانست که پس مراد جدي کلام الهي نيز همان مراد استعمالي اوست.

    براي واضح شدن اين مسئله بايد بار ديگر به مقدمات روش تفسير قرآن به قرآن رجوع کرد. ‌چنان‌که گفتيم تنزيل قرآن به اين معناست که قرآن در ابتدا و در نزد خداوند حقيقتي متعالي و غيرلفظي داشته است و سپس با نازل شدن، به صورت لفظ در آمده است. لذا فهم عامي که محصور در عالم مادي و محسوسات است، نمي‌تواند ملاک کشف مقصود خداوند باشد، بلکه در اينجا بايد به خود قرآن رجوع کرد.

    توضيح بيشتر آنکه ذهن عرفي هرچند مي‌تواند معنايي ابتدايي را تصور کند و اين تصور معنا، آن‌چنان‌که گذشت، داخل در مبدأ تصوري تخاطب و کاشف از مراد استعمالي است، ولي نمي‌تواند بر طبق اصول لفظيه که از آن به ‌عنوان مبدأ تصديقي نام برده شد، مراد جدي خداوند را به دست آورد؛ زيرا ذهن عرف در معرض اين اتهام است که محصور بودن در عالم مادي و محسوسات امکان دارد موجب تصور خصوصيت مادي براي معنا شود؛ درحالي‌که قرآن کريم حقيقتي متعالي از عالم ماده و محسوسات دارد. اما براي رفع اين اتهام چه بايد کرد؟

    علامه مي‌گويد مفسران در طول تاريخ دو نحوة برخورد با اين اشکال داشته‌اند: برخي با گرفتار شدن در دام ماديات، حقايق قرآن را به سطح عالم مادي فرو كاسته‌اند که نمونة آن در بحث تجسيم خداوند مشاهده مي‌شود؛ اما گروهي ديگر تنها به خواندن قرآن بسنده کردند و عقل را به تعطيلي کشاندند (طباطبايي، 1417، ج1، ص10؛ ج14، ص133).

    اما روش علامه در تفسير قرآن به قرآن، تعالي ‌بخشيدن به فهم عرف است، و اين تعالي با زانو زدن عقل و فهم عرف در محضر قرآن کريم است. چنان‌كه گذشت که قرآن قبل از نزول به عالم الفاظ، حقيقتي واحد و غيرمفصل بوده است؛ لذا در فهم قرآن بايد يک‌پارچه بودن قرآن به نحو برجسته ديده شود و فهم عرف از آيه، بايد به مجموع قرآن عرضه شود (همان، ج3، ص77) و پس از آن با اعمال اصول لفظيه آن را کاشف از مراد و مقصود دانست.

    نتيجة اين روش، ‌چنان‌که علامه بيان مي‌کند، اين است که عقل و فهم در پرتو وحي الهي رشد مي‌يابد و در فهم معنا، ويژگي‌هاي مادي را در نظر نمي‌گيرد و رهنمون به اين امر مي‌شود که الفاظ قرآن كه در امور روزمره در عالم ماده به کار مي‌روند داراي حقيقتي غيرمادي و ملکوتي‌اند که برتر از اين عالم است. اين همان قاعده‌اي است که علامه در آغاز تفسير الميزان بيان مي‌کند که الفاظ براي حقيقت معنا وضع شده است و ويژگي‌هاي مصاديق متعدده نقشي در معنا ندارد (همان، ج2، ص321).

    حال براي پي بردن به مراد جدي خداوند (آنچه مقصود خداوند است و نه صرف معناي لفظ)، ملاک بايد کلام الهي باشد و نه عرف عامه؛ زيرا قرآن کريم نور مبين است و مقتضي نور بودن آن است که در فهم خود متوقف بر امر ديگري نباشد. لذا در اين امر بايد به قرآن کريم به‌عنوان يک مجموع واحد نگاه کرد که بعضي از آيات بعضي ديگر را تفسير مي‌کنند و يکي از مواضع تفسير قرآن به قرآن ناظر به اين مرحله است (همان، ج3، ص77و78). براين‌اساس بيان مي‌شود که ملاک ظاهر بودن لفظ در يك معنا، حقيقي يا مجاز بودن معنا، و سرانجام عام و يا خاص بودن معنا، کلام الهي است و نه فهم عرفي. لذا گاه بر خلاف فهم عرفي حکم به حقيقي بودن معنايي براي لفظ و يا عام و يا خاص بودن معنايي مي‌شود که در بخش بعد، نمونه‌هايي از آن ذکر مي‌شود. اين مرحله را مي‌توان تفسير بالمعني الاخص و در مقابل تطبيق ناميد.

    3. ‌چنان‌که گفتيم با ملاک قرار دادن کلام الهي، مراد و مقصود کلام الهي آشکار مي‌شود. البته اين آشکار شدن ناظر به مفهوم است و نه مصداق، و هنگام تطبيق مصداق، علم تأويل مطرح مي‌شود. بر همين اساس، گفته مي‌شود که فهم عرف بدون مدد گرفتن از وحي و کلام اهل‌بيت نمي‌تواند مصداقي براي آيه تعيين کند و برخلاف مقام تفسير به معناي خاص که نيازي به کلام اهل‌بيت نيست، در اين مقام روايات معصومين نقش عمده‌اي دارند؛ به گونه‌اي که تعيين مصداق بدون در نظر گرفتن محکمات و کلام معصوم، موجب پيدايش انحراف مي‌شود؛ زيرا کسي که عالم به تأويل نيست با ملاک قرار دادن فهم عادي خود مي‌خواهد امري خارجي را بر مفهوم آيه منطبق کند؛ درحالي‌که بيان لفظي آيه، رجوع به حقيقت الهي مي‌کند که خارج از دسترس فهم عادي است. علامه، فهم عرفي و مادي بشر براي فهم حقايق قرآن را به فهم طفل نابالغي تشبيه مي‌کند که لذت نکاح را در حد شيريني حلوا مي‌فهمد؛ در‌حالي‌که لذت نکاح، امري خارج از دسترس فهم وي بوده است. مشابه اين امر نيز در تأويل آيات قرآن وجود دارد و علم به اينکه قرآن برگرفته از حقيقت لدي‌الله است که در قالب الفاظ نزول کرده و به سبب وجود محدوديت‌هاي ظرفيت بشر در قالب مثال بيان شده است، مانع از اين مي‌شود که شخص با فهم عرفي خود مصداقي قطعي براي آيه قرار دهد (همان، ج3، ص62و63).

    اما علامه در الميزان دو روش براي تطبيق ذکر مي‌کند:

    1. با ارجاع آيات متشابه به محکم و ام الکتاب، و با ملاک قرار دادن آيات قرآن به ‌منزلة يک کلام واحد و تعالي فهم به وسيلة آن، مي‌توان مصاديق برخي از آيات را مشخص کرد و با تمسک به آيات محکم مصاديق آيات متشابه را تبيين نمود (همان، ج3، ص21)؛ اما آية محکم در محکم بودنش آشکار است و هرکس مي‌تواند آن را بشناسد (طباطبايي، بي‌تا، ج2، ص161)؛

    2. از طريق کلام معصوم و اهل‌بيت پيامبر‰ که اين روش عمده و اساس در تطبيق است؛ زيرا بر طبق آنچه بيان شد، حقايق قرآن جايگاه «لدي الله» دارند و تنها پاکان و مطهران به آن دسترس دارند و علم کتاب در اختيار آنان است که مصداق کامل آن، اهل‌بيت عصمت هستند (طباطبايي، 1417، ج3، ص55). اين حقايق به ‌منزلة روح براي جسم قرآن است و حوداث عالم مادي، هر کدام منطبق بر يکي از آن حقايق است؛ ‌چنان‌که آمده است: «... ولكلّ قوم آية يتلونها، هم منها من خير أو شرّ» «... يجري (القرآن) كما تجرى الشمس والقمر» (طباطبايي، بي‌تا، ج2، ص178و179). پاكان با دسترسي بر حقايق عرشي، مي‌توانند مصاديق آن را در طول زمان و حوداث مشخص کنند؛ اما فهم عرفي به سبب محروميت از آن حقايق، به آن حريم راهي ندارد. لذا گاه مشاهده مي‌شود که در کلام معصوم آيه به نحوي تطبيق مي‌شود که دور از دسترس قواعد عرفي و رايج است.

    برطبق همين روش، علامه در بسياري از آيات قرآن با کمک گرفتن از کلام ائمة معصومين‰، به شرح و توضيح آيات قرآن کريم مي‌پردازد و آنها را بر حقيقتي تطبيق مي‌دهد؛ هرچند که فهم عرف از ادراک اين مطلب عاجز باشد. در ادامه نمونه‌هايي از اين تطبيق‌ها را ذکر مي‌كنيم.

    نمونه‌هايي از تفسير و تطبيق در الميزان

    در اين بخش نمونه‌هايي از تفسير و تطبيق ذکر مي‌شود که مخالف با فهم عرف عادي است تا روش علامه طباطبايي به‌خوبي آشکار شود:

    الف: تفسير

    1. علامه در ذيل آيه «الا له الخلق والامر» (اعراف:54) و آيات ديگر که لفظ امر در آن آمده است، با ذکر معنايي مختلف براي امر، مي‌گويد مراد از «امر» طبق آية «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له کن فيکون» (يس:82) مقام ايجاد به لفظ «کن» مي‌باشد؛ هرچند که فهم عرفي و عادي بدون استمداد از قرآن کريم، از فهم آن قاصر است (طباطبايي، بي‌تا، ج8، ص151)؛

    2. علامه دربارة استناد قول به خداوند در آياتي مانند «اذا قضي امرا فانما نقول له کن يکون» (مريم:25) با ذکر آياتي که در آن کلمة «قول» به کار رفته است چنين نتيجه مي‌گيرد که حقيقت معناي قول هنگامي که به خداوند استناد داده مي‌شود، به معناي ايجاد امري در خارج است که دلالت بر معناي مقصود مي‌کند. اين آيات مفسر واژة «قول» هستند (طباطبايي، 1417، ج2، ص327) و ‌چنان‌که مشاهده مي‌شود، معناي متبادر از قول در خطابات روزمره، استفاده از الفاظ اعتباري است؛ درحالي‌که اين معنا، قابل استناد به خداوند نيست (همان، ص318)؛

    3. علامه بيان مي‌کند که استناد مجيء به خداوند در آية «وجاء ربک» (فجر:22) و رؤيت در آية «إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ» (قيامت:23) مجاز نيست، بلکه استناد آن به خداوند حقيقي است؛ هرچند که فهم عرفي مردم در اين آيه يا از آن مجيء و رؤيت جسماني را مي‌فهمد که علامه آن را خطاي ناظر به مقام مصداق و تطبيق مي‌داند و يا آنکه آن را مجاز مي‌داند و بيان مي‌کند مراد «جاء امر ربک» و «الي نعيم ربها ناظره» است، که علامه اين را نيز خطا مي‌دانند و علت آن را ملاک قرار دادن فهم عام و عرفي در تفسير آيه مي‌داند. بيان علامه چنين است:

    فالمجي‏ء والإتيان الذي هو عندنا قطع الجسم مسافة بينه وبين جسم آخر بالحركة واقترابه منه إذا جرد عن خصوصية المادة كان هو حصول القرب، وارتفاع المانع والحاجز بين شيئين من جهة من الجهات، وحينئذ صح إسناده إليه تعالى حقيقة من غير مجاز: فإتيانه تعالى إليهم ارتفاع الموانع بينهم وبين قضائه فيهم» (طباطبايي، 1417، ج2، ص103؛ ج20، ص122)؛

    4. علامه در ذيل آية «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» (آل عمران:185) بيان مي‌کند که مراد از موت در اين آيه، مردن طبيعي و موت غير از قتل است، و هرچند که لفظ ظهور در عموم دارد، ولي طبق آية «أَفَإِنْ ماتَ أَوقُتِلَ...» (آل عمران:144) فهميده مي‌شود که در کلام الهي مردن غير از قتل است. در اين باره نيز حديثي از ائمه اطهار نقل شده است که تأييدکنندة اين روش است (طباطبايي، بي‌تا، ج2، ص296).

    ب. تطبيق

    1. علامه با رجوع به محکمات بيان مي‌کند که مراد از «اليوم» در آية «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» (مائده:3) نمي‌تواند منطبق بر روز فتح مکه و يا روز عرفه باشد (طباطبايي، 1417، ج5، ص170)؛

    2. علامه در باب تطبيق رؤيت و مجيء به نحو رؤيت و مجيء جسماني به خداوند، آن را ناصحيح مي‌داند؛ زيرا اين مطلب با محکمات نفي جسماني از خداوند مخالف است (همان، ج3، ص67)؛

    3. علامه در ذيل آية «أَولَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها» (رعد:41) روايتي را مي‌آورد که آن را به مرگ علما و فقها تطبيق مي‌دهد (طباطبايي، 1417، ج3، ص119)؛

    4. علامه بر طبق کلام ائمة معصومين‰ بيان مي‌کند که مراد از «النبأ العظيم» اميرالمؤمنين† است، و آن را مستخرج از بطن قرآن دانسته است (همان، ج20، ص164)؛ ‌چنان‌که در روايت ديگر در ذيل آية «وقالَ الْإِنْسانُ ما لَها» (زلزال:3) مراد از «الانسان» حضرت علي† دانسته شده است (طباطبايي، 1417، ج20، ص344)؛

    5. علامه بر طبق کلام اهل‌بيت عصمت (طباطبايي، 1419، ص162)، بيان مي‌کند که مراد از نعمت هرجا که مطلق آورده شود، ولايت است (طباطبايي، 1417، ج4، ص62) و ‌چنان‌که مشاهده مي‌شود، فهم عرفي از درک اين امر قاصر است.

    نتيجه‌گيري

    قرآن کتاب الهي است که واجد دو ويژگي ممتاز است: از ‌سويي چنان براي بشر آسان گشته است که هر کس مي‌تواند با رجوع به آن، از هدايت الهي بهره‌مند گردد و از سوي ديگر چنان عميق است که دسترسي به حقايق آن تنها از عهدة پاکان و راسخان برمي‌آيد؛ ‌چنان‌که بيان شده است: «ليس شي‏ء أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن‏» (همان، ج3، ص73).

    در روش تفسير قرآن به قرآن نيز که برگرفته از کتاب و سنت اهل‌بيت است، اين دو ويژگي کاملاً مورد توجه قرار گرفته‌اند. در روش تفسيري علامه، اين‌گونه نيست که بهرة شخص از قرآن تنها خواندن آن باشد و قرآن به ‌عنوان کتاب غيرقابل فهم معرفي شود، و يا آنکه قرآن کتابي باشد که بر اساس قضاوت‌هاي شخصي و فهم عرفي، محصور در چارچوب ماديات تفسير شود؛ بلکه روش تفسيري ايشان نردباني براي رسيدن به حقايق والاي الهي است.

    امتياز ويژة علامه در تفسير، اصل قرار دادن حقيقت تکويني قرآن است که دو مرحلة تنزيل و تأويل را دربر دارد و متناظر با آن، معرفت به آيات در دو مقام تفسير و تطبيق شکل مي‌گيرد و مراحل فهم از قرآن، مطابق با مراحل وجودي‌اش تبيين مي‌شود و هرکدام از سه ملاک فهم عرفي، روايات ائمة معصومين‰ و آيات ديگر، نقشي معين در فهم قرآن پيدا مي‌کنند که توجه به اين امر، مسيري جديد، هماهنگ و منسجم در تفسير اين کتاب الهي براي مفسران مي‌گشايد.

     

     

    References: 
    • جوادي آملي، عبدالله، 1377، تسنيم تفسير قرآن کريم، قم، اسراء.
    • ـــــ ، 1380، هدايت در قرآن، چ دوم، قم، اسراء.
    • رازي، قطب‌الدين، 1391، شرح المطالع، قم، ذوي القربي.
    • سبحاني تبريزي، جعفر، 1375، الموجز في اصول الفقه، چ دوم، قم، مؤسسه امام صادق.
    • سليماني اميري، عسگري، 1378، سرشت کليت و ضرورت، چ دوم، قم، بوستان کتاب.
    • صدر، سيدمحمدباقر، 1417ق، بحوث في علم الاصول، بيروت، دار الاسلاميه.
    • طباطبايي، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان في تفسير القرآن، چ پنجم، قم، مکتبه النشر الاسلامي.‌
    • ـــــ ،‏ بي‌تا، تفسير البيان في الموافقة بين الحديث و القرآن‏، بيروت، دار التعارف للمطبوعات‏.
    • ـــــ ، 1375، حاشيه الکفايه، قم، اعلمي.‌
    • ـــــ ، 1419ق، الشمس الساطعه، بيروت، دار المحجة البيضاء.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ابراهیمی، محسن.(1395) تحقق معنا و مصداق در تفسیر و تطبیق قرآن از نگاه علامه طباطبایی. ، 9(1)، 23-38

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محسن ابراهیمی."تحقق معنا و مصداق در تفسیر و تطبیق قرآن از نگاه علامه طباطبایی". ، 9، 1، 1395، 23-38

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ابراهیمی، محسن.(1395) 'تحقق معنا و مصداق در تفسیر و تطبیق قرآن از نگاه علامه طباطبایی'، ، 9(1), pp. 23-38

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ابراهیمی، محسن. تحقق معنا و مصداق در تفسیر و تطبیق قرآن از نگاه علامه طباطبایی. ، 9, 1395؛ 9(1): 23-38