، سال دهم، شماره دوم، پیاپی 19، پاییز و زمستان 1396، صفحات 37-54

    تحلیل واژگانی روح، نفس، قلب، فؤاد و صدر در قرآن و بررسی چندگانه یا متحد بودن آنها با تأکید بر دیدگاه‌های علامه طباطبایی، آیت‌الله مصباح یزدی و آیت‌الله جوادی آملی

    نویسندگان:
    ✍️ سیدمحمد حاجتی شورکی / كارشناسي ارشد دين‌شناسي مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني / m.hajati@qom.ac.ir
    حسین نقوی / استاديار گروه اديان مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني / naqavi@iki.ac.ir
    چکیده: 
    سال دهم، شماره دوم، پیاپی 19، پاییز و زمستان 1396 سیدمحمد حاجتی شورکی/ کارشناسی ارشد دین شناسی مؤسسه‌ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره                                   Hajati65@chmail.ir حسین نقوی/ استادیار گروه ادیان مؤسسه‌ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره دریافت: 25/01/1395 ـ پذیرش: 09/06/1395 چکیده واژه های روح، نفس، قلب، فؤاد و صدر در قرآن به ساحت دوم انسان اشاره دارند. نوشتار حاضر به روش توصیفی ـ تحلیلی، به بررسی چندگانه یا یکی بودن مشارٌالیه آنها می پردازد و با بررسی نظرات مفسران به ویژه علامه طباطبایی، آیت الله مصباح یزدی و آیت الله جوادی آملی، معیاری نو برای تمییز مشارٌالیه آنها ارائه می دهد. حاصل اینکه امر مجرد، پیش از تعلق به بدن، روح و پس از آن نفس نامیده می شود. میان این دو و سه واژه قلب، فؤاد و صدر نیز تمایزی احساس می شود. این سه در کاربرد مطلق، همان معنای نفس یا روح را می رسانند؛ ولی قرین با اوصاف، به مرتبه ای از مراتب روح یا نفس انسانی اشاره دارند؛ یا اینکه روح و نفس همانند اسامی هستند که به تمام حقیقت انسان اشاره دارند، ولی قلب و فؤاد و صدر همانند اوصافی هستند که هرچند با نفس و روح متحدند، به تمام حقیقت انسان اشاره نمی کنند. کلیدواژ ه ها: ابعاد انسان، روح، نفس، قلب، فؤاد، صدر و وحدت قوای نفس.    
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Lexical Analysis of the Qur'anic Words"Ruh, Nafs, Qalb, Fuad, and Sadr" and Their Variety or Sameness, with Emphasis on the Views of Allameh Tabataba'i, Ayatollah Misbah Yazdi and Ayatollah Javadi Amuli
    Abstract: 
    The Quranic words "Ruh, Nafs, Qalb, Fuad, and Sadr" refer to the second dimension of man. Using a descriptive-analytical method, this paper discusses whether these words refer to onething or to various things, and analyzes the views of commentators, especially Allameh Tabatabai, Ayatollah Misbah Yazdi and Ayatollah Javadi Amoli to present a new criterion for distinguishing between the aforementioned words. The research result shows that this abstract matter is called Ruh before joining the body, and it is called Nafs after joining it. Also, these two words are distinct from the three words: Qalb, Fuad and Sadr. These three words have the same meaning as Nafs or Ruh in their common use, but when used in association with attributes, they refer to the levels of human spirit or soul; or Ruh and Nafs may refer to the whole truth of man, but Qalb, Fuad and Sadr are qualities that do not refer to the whole truth of man despite being united with Nafs and Ruh.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

    ​​​​

    1. مقدمه

    در طول تاريخ بشر، بسياري از مردم با مذاهب و اديان گوناگون به شناسايي حقيقت روح و روان خود، علاقه نشان داده‌اند و هر زماني اين حقيقت را به گونه‌اي تفسير كرده‌اند. شناخت انسان و ساحت‌هاي وجودي او يكي از مسائل اساسي انديشه بشري است و پرسش از ساحت‌هاي وجودي انسان، پيشينه‌اي ديرينه دارد. در طول تاريخ انديشه مكتوب بشر، مي‌توان سقراط (م399ق.م) را از نخستين اشخاصي دانست كه انسان را داراي دو ساحت جسم و روح مي‌دانسته است. (افلاطون، بي‌تا، ج1، ص491)؛ در مقابل، كساني معتقد بوده‌اند كه انسان همين بدن مادي است؛ به عبارتي انسان را تك‌ساحتي مي‌دانستند و وجود روح را منكر مي‌شدند يا روح را موجودي مادي وابسته به جسم و از آثار و خصوصيات بُعد جسماني انسان به شمار مي‌آوردند. اديان الهي طرف‌دار ديدگاه اول (دوساحتي بودن انسان) بوده‌اند. قرآن كريم براي انسان افزون بر تن مادي، بعدي غيرمادي لحاظ كرده است كه با نام‌هاي گوناگوني از آن ياد شده است. نوشتار حاضر بر آن است كه به بعد غيرمادي انسان از ديدگاه قرآن بپردازد و بدين پرسش‌ها پاسخ دهد:

    1. واژگان به‌كار‌رفته درباره ساحت غيرجسماني انسان در قرآن كدام‌اند؟

    2. آيا واژگان به‌كار‌رفته دربارة ساحت غيرجسماني انسان، كاملاً مترادف‌اند يا هر كدام به حالت يا مرتبه‌اي از ساخت غيرجسماني انسان اشاره دارند؟

    تا جايي كه نگارنده فحص و بررسي كرده است، نوشتاري- در قالب كتاب، مقاله و يا پايان‌نامه- كه به صورت مستقل به ارائه موضوع نوشتار حاضر بپردازد موجود نيست؛ اما برخي آثار به بعضي زواياي نوشتار حاضر ارتباط داشته‌اند كه مهم‌ترين آنها بدين‌قرارند:

    الف) سيدمحمد خامنه‌اي، روح و نفس، بنياد حكمت اسلامي صدرا، 1387: اين كتاب در پاره‌اي موارد به انواع كاربردهاي نفس و روح در قرآن پرداخته است؛ اما درباره مسئله پژوهش حاضر سخني ندارد.

    ب) محسن پارسانژاد، حقيقت قلب و حالات آن از ديدگاه قرآن و عرفان اسلامي، رساله دكتري مدرسي معارف، گرايش مباني نظري اسلام، استاد راهنما: حسن رمضاني، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1391: اين رساله به بررسي تطبيقي قلب از ديدگاه قرآن وعرفان پرداخته و در بعضي از فصول، به رابطه قلب با صدر و فؤاد و نفس و روح پرداخته كه بيشتر بر اساس مباحث عرفاني بيان شده است؛

    ج) غلامرضا پرهيزكار، «وحدت يا دوگانگي نفس و روح از منظر اسلام»، در: نفس و بدن در متون ديني (مجموعه مقالات)، تهيه پژوهشكده فلسفه و كلام اسلامي، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1392؛

    د) حسن معلمي، «حقيقت و ويژگي‌هاي نفس و روح در قرآن كريم»، در: نفس و بدن در متون ديني (مجموعه مقالات)، تهيه پژوهشكده فلسفه و كلام اسلامي، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1392: در اين مقاله و نيز مقاله پيشين، به ويژگي‌هاي نفس و روح و تطبيق روح بر نفس يا بالعكس پرداخته شده؛ اما به سه واژه ديگر، يعني قلب و فواد و صدر و رابطه آنها با روح و نفس اشاره اي نشده است.

    ه‍) حسن عبدي، «بررسي جايگاه معرفت شناسي قلب از ديدگاه قرآن»، در: قرآن و معرفت‌شناسي (مجموعه مقالات)، به كوشش عليرضا قائمي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1392: اين مقاله تنها به ماهيت و كاركرد قلب در قرآن پرداخته و تحليل كوتاهي از اطلاق قلب بر نفس از علامه طباطبايي آورده است.

    هرچند اين آثار در جاي خود درخور تحسين و ارزشمندند، اما زاويه بحثشان با مسئله پژوهش حاضر متفاوت است؛ ازاين‌رو پژوهش حاضر كاري نو به شمار مي‌آيد. اهميت و ضرورت اين پژوهش آن است كه اولاً گامي در جهت شناخت نفس انساني است كه از نگاه قرآن و روايات مقدمه‌اي براي خداشناسي به شمار مي‌آيد؛ ثانياً مبتني بر تتبع و تحقيق درباره واژگان قرآن كريم و درصدد گره‌گشايي از اين مسئله است كه آيا الفاظ به ظاهر مترادف قرآن كريم مانند قلب، فؤاد، روح و نفس، در معنا كاملاً مترادف‌اند يا اينكه هر يك به حالت يا مرتبه‌اي متفاوت از ساحت غيرمادي انسان اشاره دارند؛ مسئله‌اي كه در آثار پيشين از زاويه مقالة پيش رو و در اندازه‌ پژوهش حاضر بررسي و تحليل نشده است.

    از لابه‌لاي سخنان مفسران، ديدگاه‌هاي متفاوتي در زمينه مسئله پژوهش حاضر قابل استخراج است. اين مقاله تلاش دارد با تأكيد بر ديدگاه سه مفسر برجسته اسلامي، يعني علامه طباطبايي، آيت‌الله جوادي آملي و آيت‌الله مصباح يزدي به تحليل و بررسي مسئله بپردازد؛ هرچند در پاره‌اي موارد از نظرات ديگر مفسران اسلامي نيز استفاده كرده است. وجه تأكيد بر آراي اين سه مفسر قرآني اين بوده كه اولاً اين بزرگواران از تفاسير متقدمان شيعه و سني آگاهي داشته‌اند و با اطلاع از نظرياتي كه تاكنون ارائه شده به ايده‌هاي نو دست يافته‌اند؛ ثانياً اين سه دانشمند اسلامي علاوه بر تسلط بر مباحث نقلي اسلامي، در مباحث عقلي و برهاني خود صاحب‌نظر بوده‌اند كه اين امر در ارائه نظريه‌ها بديع و تازه نقشي بسزا دارد.

      1. 1. واژگان قرآني مشير به بُعد غيرمادي انسان

    در قرآن كريم انسان علاوه بر جسم يا تن مادي، داراي ساحت غيرجسماني است كه با واژگان مختلفي از آن ياد شده است. در آيات فراواني از قرآن واژگان روح، نفس، قلب، فؤاد و صدر بر ساحت باطني انسان دلالت مي‌كنند. در اين بخش ابتدا به توضيح مختصر هر كدام از اين پنج واژه مي‌پردازيم و سپس درباره تعدد يا وحدت مصداقي اين واژگان بحث خواهيم كرد:

        1. 1ـ1. روح

    لغويون براي واژه «روح» معاني متعددي برشمرده‌اند كه از جمله آن معاني، نفس انساني است (فيومي، 2001م، ج1-2، ص245؛ انيس، 1408ق، ص 380؛ ابن‌منظور، 1300ق، ج5، ص361)؛ الروح: النفس التي يحيي بها البدن. يقال خرجت روحه اي: نفسه (فراهيدي، 1414ق، ج1، ص725). واژه روح در قرآن، 21 مرتبه به كار رفته و از جهت موارد كاربرد تفاوت دارد (قرشي، 1371، ج‏3، ص131؛ طباطبايي، 1417ق، ج12، ص 205؛ ج13، ص195؛ ج20، ص173) كه با توجه به موارد استعمال گوناگون روح در قرآن فهميده مي‌شود كه روح به مخلوقات شعورمندي كه از سنخ ماديات نيستند اطلاق مي‌شود و در قرآن در دو مورد، استعمال حقيقي دارد: 1. درباره روح انسان؛ 2. درباره موجودي كه از سنخ فرشتگان است (مصباح يزدي، 1376، ص354-356).

    با نگاهي به كاربرد روح درآيات قرآن، در برخي آيات مراد از روح، روح انساني است:

    1. آيات نفخ روح: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ» (حجر: 29؛ و نيز سجده: 9؛ ص: 72؛ تحريم: 12)؛

    2.آيه سؤال از روح: «يَسْئَلُونَكَ‏ عَنِ‏ الرُّوحِ‏ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» (اسراء: 85). درباره اين آيه اختلاف است كه مراد از اين روح چيست (درباره آراي گوناگون، ر.ك: طبرسي، 1372، ج6، ص674؛ فخر رازي، 1420ق، ج21، ص393). علامه طباطبايي مراد از روح را مطلق روح مي‌داند (طباطبايي، 1417ق، ج13، ص199؛ ج20، ص172)؛ خواه مراد روح انساني يا فرشته‌اي از فرشتگان الهي و... باشد. برخي مفسران هر دو احتمال را داده‌اند، اما اين احتمال را كه منظور از روح، فرشته‌اي از فرشتگان الهي باشد، ظاهرتر دانسته‌اند (مصباح يزدي، 1376، ص354)؛ اما شماري از مفسران از شيعه و اهل سنت، آن را بر روح انساني حمل كرده‌اند (طوسي، بي‌تا، ج6، ص515؛ آلوسي، 1415ق، ج8، ص144؛ بيضاوي، 1418ق، ج3، ص265؛ جوادي آملي، مكتوب صوتي جلسه 117 تفسير سوره اسراء).

    در برخي آيات نيز واژه روح نيامده، اما به روح انساني اشاره شده است؛ نظير آيه‌اي كه مراحل خلقت انسان را بيان مي‌كند: «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في‏ قَرارٍ مَكينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ» (مؤمنون: 12-14).

    بنا بر نظر بيشتر مفسران منظور از «خلقاً آخر» روح انسان است (طباطبايي، 1417ق، ج‏15، ص 21؛ طبرسي، 1372، ج‏7، ص 161؛ رازي، 1420ق، ج‏23، ص 265؛ جوادي آملي، 1392، ص 139، مصباح يزدي، 1376، ص349 و 358؛ همو، 1380، ص121). خداوند در اين آيه با عبارت «انشأناه خلقاً آخر» به آفرينش روح انساني اشاره كرده؛ همچنان‌كه در جاي ديگر با عبارت «كن فيكون» به نحوه آفرينش روح پرداخته است: «خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (آل‌عمران: 59) (طباطبايي، 1417ق، ج12، ص154؛ جوادي آملي، 1389، ص25؛ همو، 1380، ج4، ص169).

    روح انسان، همان نفس اوست و در دين اسلام، انسانيت انسان به روح است كه در او دميده شده است و اين روح انساني است كه مورد كرامت قرار گرفته است: «وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ...» (اسراء: 70) (جوادي آملي، 1381، ج14، ص79؛ همو، 1389، ص26). از نظر قرآن كريم فرشتگان هنگامي مأمور به سجده در برابر آدم مي‌شوند كه روح الهي در او دميده شده باشد و آيات توفي كه مي‌فرمايد «شما را به تمام و كمال دريافت مي‌كنيم» دليل آن است كه روح انسان، هويت واقعي او را تشكيل مي‌دهد.

    درباره تقدم يا تأخر يا هم‌زماني آفرينش روح و جسم انسان ديدگاه‌هاي مختلفي وجود دارد كه شرح و بسط همه آنها در اين مقال نمي‌گنجد (جوادي آملي، 1390، ج15، ص48؛ همو، 1386، ج14، ص424؛ نيز، ر.ك: نقي‌زاده، 1392؛ ميري، 1393). براي نمونه، از ديدگاه‌هاي مطرح‌شده در اين زمينه، نظريه تقدم آفرينش روح انسان بر تن مادي اوست كه برخي انديشمندان مسلمان با تمسك به ادله متعدد قرآني و روايي بر آن پافشاري كرده‌اند (ر.ك: فياضي، 1389، ص373-423) و نويسنده نيز در بخش تحليل واژگان روح و نفس از اين ديدگاه كمك گرفته و تحليلي ارائه داده است.

        1. 2ـ1. نفس

    اصل معناي نفس در لغت، به معناي ذات شئ است. مثلاً نفس انسان معنايش خود انسان است و نفس سنگ خود سنگ است. نفس به اين معنا در آيات قرآن بر خداوند نيز اطلاق شده است: «كَتَبَ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» (انعام: 12)؛ «وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ» (آل عمران: 28)؛ «تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَلا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ» (مائده: 116). (طباطبايي، 1417ق، ج14، ص285؛ راغب اصفهاني، 1416ق، ص818؛ جوادي آملي، 1386، ج13، ص642؛ ج24، ص282). البته نفس در معاني ديگري نيز به‌كار رفته است كه از آن جمله، روح انساني است (ابن منظور، 1300ق، ج14، ص233؛ طريحي، 1430ق، ص1290؛ انيس، 1408ق، ص940): «النفس: الروح الذي به حياه الجسد» (فراهيدي، 1414ق، ج3، ص1822). اين واژه كه در قرآن، 295 بار به صورت مفرد و جمع به كار رفته است، معاني و مصاديق متعددي دارد (ر.ك: راغب اصفهاني، 1416ق، ص818؛ طباطبايي، 1417ق، ج14، ص285؛ قرشي، 1371، ج‏7، ص94). در آياتي كه واژه نفس درباره انسان به كار رفته، گاهي مصداق نفس در آيات بدن انسان، گاه روح انساني و گاهي مجموع روح و بدن است (براي مشاهده آيات، ر.ك: مصطفوي، 1430ق، ج12، ص219-220). همان‌گونه كه نفس مسوّله (يوسف: 18؛ طه: 96)، نفس مُلهمه (شمس: 7-8)، نفس اماره (يوسف: 53)، نفس لوامه (قيامت: 2) و نفس مطمئنه (فجر: 27) نيز مصاديق و شئون نفس واحد انساني (مصباح يزدي، 1382، ص34؛ جوادي آملي، 1386، ج24، ص123) يا به عبارتي مراحل يا صفات مختلف نفس واحد انساني هستند (مصباح يزدي، 1389، ج1، ص134).

    در اينجا به برخي آيات قرآن كه در آنها منظور از نفس، تنها همان روح انساني است، اشاره مي‌كنيم:

    1. «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَالَّتي‏ لَمْ تَمُتْ في‏ مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي‏ قَضى‏ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرى‏ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» (زمر: 42). در اينجا يتوفي الانفس يعني يتوفي الارواح (طباطبايي، 1417، ج17، ص269؛ ج10، ص118؛ طبرسي، 1372، ج8، ص781؛ طوسي، بي‌تا، ج9، ص33؛ قرشي، 1371، ج7، ص94؛ مصباح يزدي، 1376، ص451؛ همو، 1382، ص33). در برخي آيات نيز «توفي» به ضمير «كم» نسبت داده شده است (سجده: 11) كه مراد از آن همان روح يا نفس انساني است كه خداوند وي را در هنگام مرگ قبض و اخذ مي‌كند، پس از آنكه نفخ روح نمود (طباطبايي، 1388، ص29؛ همو، 1417ق، ج10، ص118؛ مصباح يزدي، 1376، ص451)؛

    2. «...أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ» (انعام: 93). مراد از انفسكم در اين آيه، روح انساني است (طباطبايي، 1417ق، ج14، ص285؛ ج7، ص284؛ جوادي آملي، 1386، ج26، ص350؛ مصباح يزدي، 1382، ص33). اين مسئله در جاي خود اثبات شده كه مراد از خروج روح از بدن، نه خروجي مادي، بلكه قطع علاقه نفس از بدن است (ر.ك: طباطبايي، 1417ق، ج7، ص285)؛

    3. «وَنَفْسٍ وَما سَوَّاها» (شمس: 7). مراد از نفس در اين آيه روح همه انسان‌هاست نه خصوص روح حضرت آدم (طباطبايي، 1417ق، ج20، ص297؛ جوادي آملي، 1383، ج2، ص173؛ مصباح يزدي، 1389، ج1، ص149). تسويه بدن داشتن اندام‌هايي مناسب چون چشم و گوش و دهان سالم است، ولي تسويه روح آدمي به علم و آگاهي او به زشتي‌ها و زيبايي‌هاست كه در آيه بعدي آمده است: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها» (شمس: 8) (جوادي آملي، 1387، ج16، ص324).

    حقيقت و هويت انسان، نفس و روح اوست كه به رغم تغييرات متوالي در بدن انسان، اين حقيقت ثابت و پايدار است و بدن ابزار آن به شمار مي‌آيد (طباطبايي، 1417ق، ج10، ص119؛ مصباح يزدي، 1389، ج2، ص288). انسان در هر سه نشئه دنيا، برزخ و آخرت متناسب با آن نشئه داراي بدن است و آنچه كه بدن را در هر سه عالم تدبير مي كند، نفس انساني است (جوادي آملي، 1381، ص214و220؛ همو، 1386، ج8، ص397). به نظر برخي محققان، اطلاق نفس به روح به اعتبار تعلق روح به بدن و شأنيت مدبر بودن آن براي بدن است (جوادي آملي، 1390، ج15، ص48؛ مصباح يزدي، 1391، ص120و126).

    آيت‌الله مصباح يزدي دراين باره مي‌نويسد:

    نفس بودن نفس به‌آن است كه در بدن تصرف كند و به تدبير آن اشتغال ياب واز رهگذر اين تدبير به كمالاتي نايل آيد؛ و اين امر از عوارض لاحق بر ذات نفس نيست، بلكه از ذاتيات نفس است و از نحوه وجود تعلقي آن برمي‌خيزد (مصباح يزدي، 1393 ب، ج8، جزء دوم، ص379).

        1. 3ـ1. قلب

    اصل در معناي قلب، دگرگوني و تحول يك شئ از وجهي به وجه ديگر است (فراهيدي، 1414ق، ج3، ص1514؛ مصطفوي، 1430ق، ج9، ص336). قلب و جمع آن قلوب در قرآن 132بار به كار رفته است كه در هيچ‌يك از موارد، به معناي جسماني آن (قلب صنوبري) به كار نرفته است (مصباح يزدي، 1379، ج2، ص86؛ جوادي آملي، 1378، ج1، ص56).

    در آيات فراواني نيز صفات و حالات متنوعي به قلب نسبت داده شده كه از جهت ماهيت با هم متفاوت‌اند؛ بدين جهت نمي‌توان قلب را قوه خاصي به حساب آورد (مصباح يزدي، 1389، ج2، ص290) و راز نسبت دادن صفات متضاد به قلب در قرآن، اين است كه قلب معاني و كاربردهاي متعددي دارد كه به كمك قراين لفظي و مقامي در آيه مي‌توان معناي مورد نظر را تشخيص داد (مصباح يزدي، 1385، ص39). از ديدگاه قرآن، قلب دو كاربرد يا حيثيت متفاوت و مشخص دارد: 1. درك و فهم (علم و ادراك)، 2. احساسات و عواطف (ميل‌ها و گرايش‌ها) (مصباح يزدي، 1393الف، ص144؛ همو، 1379، ج1، ص44-47).

    صاحب كتاب التحقيق با اشاره به قلب مادي ظاهري (قلب صنوبري) و قلب روحاني باطني، قلب روحاني باطني را همان روح مجرد انساني دانسته است (مصطفوي،1430ق، ج9، ص338) كه قلب و مغز مادي، ابزار روح مجردند (جوادي آملي، 1386، ج13، ص675). علامه طباطبايي و برخي ديگر از مفسران نيز به اين امر تصريح كرده‌اند كه قلب در قرآن، به روح يا همان نفس انساني اشاره دارد (شيرازي، 1366، ج6، ص221؛ طباطبايي، 1417ق، ج2، ص223؛ ج14، ص389؛ ج15، ص 317؛ ج16، ص274؛ جوادي آملي، 1386، ج12، ص654؛ ج1، ص252؛ ج27، ص117-118). علامه طباطبايي درباره قلب مي‌نويسد: «در حقيقت قلب همان نفس آدمى است كه با قوا و عواطف باطنيه‏اى كه مجهز است به كارهاى حياتى خود مى‏پردازد» (طباطبايي، 1417ق، ج9، ص46).

    به نظر استاد مصباح يزدي:

    قلب، عبارت است از نفس (در جاي ديگر آمده «همان نفس و روح...») انسان از آن نظر كه داراي ادراكات و احساسات و عواطف است. حتي انتخاب و اختيار نيز در قرآن به قلب نسبت داده است... با توجه به موارد استعمال قرآن، قلب مترادف است با آنچه در فلسفه به نام روح يا نفس ناميده مي‌شود (مصباح يزدي، 1376، ص 401؛ نيز: همو، 1387، ج1، ص264؛ همو، 1389، ج1، ص177).

        1. 4ـ1. فؤاد

    بسياري از لغويون و واژه‌شناسان قرآن، فؤاد را همان قلب ترجمه كرده‌اند (ابن منظور، 1300ق، ج 11، ص271؛ العايلي، 1974م، ج2، ص332؛ قرشي، 1371، ج5، ص142) كه قلب به لحاظ معناي حرارت در آن فؤاد ناميده شده است (راغب اصفهاني، 1416ق، ص646؛ ابن منظور، 1300ق، ج10، ص166). فؤاد مشتق از ماده فأد است: «فأد: يدل علي حمي وشدة حرارت. فأدت اللحم: شويته (كباب كردم آن را). الفؤاد: سمّي بذلك لحرارته» (ابن فارس، 1411ق، ج 4، ص 469).

    فؤاد و جمع آن افئده، شانزده بار در قرآن به كار رفته است. علامه طباطبايي در ذيل آيه «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ» (همزه: 6-7) مي‌نويسد: «افئده جمع فؤاد، همان قلب انسان و قلب در قرآن به خاستگاه فكر و انديشه انسان كه همان نفس انساني است اطلاق مي‌شود» (طباطبايي، 1417ق، ج20، ص360؛ نيز ر.ك: همو، ج15، ص210)؛ چنان‌كه در ذيل آيه 32 فرقان نيز به اين مطلب تصريح مي‌كند: «الفؤاد القلب والمراد به- كما مرّ غير مرة- الأمر المدرك من الإنسان وهو نفسه» (طباطبايي، 1417ق، ج15، ص210و54). استاد جوادي آملي نيز فؤاد را در سوره همزه (همزه: 7) ناظر به قلب و روح انساني مي‌داند (جوادي آملي، مكتوب صوتي جلسه30 تفسير سوره حمد؛ همو، 1380، ج5، ص181). وي در موارد متعدد ديگري نيز همين نظر را اظهار مي‌كند كه فؤاد به همان حقيقت انسان كه روح باشد اطلاق شده است. (جوادي آملي، 1379، ج13، ص217 و304؛ همو، 1383، ج2، ص164؛ همو، 1387، ج16، ص252). وي در در تفسير آيه 283 بقره «فَإِنَّهُ آثِمٌ‏ قَلْبُهُ‏» مي‌نويسد: «هيچ عضوي گناه نمي‌كند؛ زيرا اعضا وسايل و آلات روح‌اند و فقط روح بشر كه گاهي از آن به نفس و زماني به قلب و فؤاد ياد مي‌شود معصيت مي‌كند و اعضا فقط ابزار اويند» (جوادي آملي، 1386، ج12، ص654؛ همو، 1376، ج12، ص115-116). استاد مصباح يزدي نيز معتقد است كه مصداق قلب و فؤاد در قرآن يكي است و به همان حيثيتي كه قلب بر روح اطلاق شده، فؤاد نيز بر روح اطلاق مي‌شود (مصباح يزدي، 1389، ج2، ص289-290). تنها تفاوت قلب و فؤاد در كاربرد عرفي است كه قلب هم قلب جسماني و هم قلب غيرجسماني را شامل مي‌شود، اما فؤاد تنها در قلب غيرجسماني به كار مي‌رود؛ اما در كاربرد قرآني، تفاوتي ميان قلب و فؤاد نيست و در آيات مختلف، احوال و صفات مشابهي به هر دو نسبت داده شده است (ر.ك: مصباح يزدي، 1387، ج1، ص265).

        1. 5ـ1. صدر

    صدر هر چيزي، قسمت برجسته و جلوي آن است (فراهيدي، 1414ق، ج2، ص974؛ ابن منظور، 1300ق، ج7، ص299). سينه انسان نيز چون در ميان اعضا سرآمد و برجسته است، صدر ناميده مي‌شود. صدر نيز مانند قلب، اعم از مادي و روحاني است. صدر روحاني، صندوقي براي قلب روحاني است؛ مانند مشكات كه محفظه مصباح است (مصطفوي،1430ق، ج6، ص251). از اين لحاظ به نظر برخي قرآن‌پژوهان افعال و صفاتي كه در قرآن به صدر نسبت داده شده (از قبيل ضيق و شرح، وسوسه، كينه و شفا) در واقع براي قلب هستند و به اعتبار حال و محل، قلب را صدر خوانده‌اند (قرشي، 1371، ج4، ص115). واژه صدر در قرآن43 بار تكرار شده است و آنچه از كاربرد صدر در آيات قرآن فهميده مي‌شود اين است كه مراد از «صدر»، نه سينه مادي، بلكه امري مجرد است كه شئون گوناگوني را دربردارد (جوادي، 1386، ج13، ص 674). از سخنان استاد جوادي آملي در تفسير آيه 125 سوره انعام چنين فهميده مي‌شود كه ايشان قلب و صدر و روح را يكي مي‌دانند (جوادي آملي، 1386، ج27، ص108-118؛ و نيز همو، مكتوب صوتي جلسه 15 تفسيرسوره بقره). علامه طباطبايي نيز در موارد متعددي مراد از صدر در آيات قرآن را همان نفس انساني مي‌داند (طباطبايي، 1417ق، ج11، ص354؛ ج17، ص320؛ ج3، ص155؛ ج20، ص397) و براي نمونه در تفسير آيه «إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» (آل‌عمران: 119) مي‌نويسد: «إنّك عليم بذات الصدور أي القلوب أي النفوس» (طباطبايي، 1417ق، ج4، ص3؛ و نيز ر.ك: ج5، ص232؛ ج9، ص93). او معتقد است اينكه در برخي آيات صدر، ظرف براي قلب گرفته شده است، از باب مجاز در نسبت است (طباطبايي، 1417ق، ج14، ص389) و توضيحاتي در اين باره داده است كه از حوصله اين نوشتار خارج است (همان، ج10، ص80؛ ج20، ص397). به نظر استاد مصباح، صدر يا به مرتبه‌اي از روح اشاره دارد (مصباح يزدي، 1376، ص398). يا خود روح انسان است و ضيق و شرح صدر به سبب اين است كه روح احساس تنگي يا انبساط مي‌كند (مصباح يزدي، 1387، ج1، ص266).

      1. 2. تحليل الفاظ ساحت غيرمادي انسان

    بنابر آنچه گذشت، قرآن كريم با پنج واژه به ساحت غيرمادي انسان پرداخته است و توضيح هر كدام گذشت. اكنون نوبت اين بحث فرا رسيده است كه بررسي كنيم آيا همه اين الفاظ كاملاً مترادف‌اند و اشاره به مفهوم و مصداقي كاملاً يك‌سان دارند يا اينكه احياناً هر يك به حالت يا مرتبه‌اي متفاوت از مراتب ساحت غيرمادي انسان اشاره دارند؟

    مقدمتاً بايد گفت كه يكي از مباحث مطرح درباره لغات قرآن، موضوع ترادف يا عدم ترادف در قرآن كريم است. شماري از دانشمندان اسلامي منكر ترادف در قرآن هستند و برخي آن را پذيرفته‌اند. منكران ترادف نيز خود به چند دسته تقسيم مي‌شوند (براي مشاهده آرا در اين زمينه، ر.ك: معلوف، 1997م، ص109-130؛ ميرلوحي، 1392، ص135- ص170). مخالفان ترادف معتقدند كه ميان الفاظ به‌ظاهر مترادف قرآن، فرق‌هايي وجود دارد و اين يكي از وجوه اعجاز بيان كلام الهي است. راغب اصفهاني در مقدمه كتاب مفردات عبارتي دارد كه از آن چنين برداشت مي‌شود كه وي مخالف ترادف در قرآن است. او مي‌نويسد:

    به دنبال اين كتاب (مفردات)- اگر خداوند بخواهد و اجل را به تأخير بيندازد- به تدوين كتابي روي آورم با اين عنوان: الالفاظ المترادفة علي المعني الواحد، وما بينها من الفروق الغامضه. با بيان اين فرق‌هاست كه جايگاه ويژه هر لفظ از الفاظ مترادف در سياق هر خبري كه در قرآن كريم وارد شده است دانسته مي‌شود؛ مانند اينكه در طي خبري لفظ «قلب» و درسياق خبر ديگري لفظ «فواد» و در بيان خبر سومي لفظ «صدر» را آورده است و... همچنين موارد ديگر از موارد كاربرد مترادفات در قرآن كريم كه ناآگاهان از فرق ميان الفاظ مترادف گمان مي‌كنند جايگاه اين مترادفات در سياق‌هاي مختلف يكسان است (راغب اصفهاني، 1416ق، ص55).

    نكته مهم اينكه منكران ترادف، منكر ترادف تام هستند، نه ترادف ناقص. ترادف تام آن است كه دو كلمه از همه جهات مترادف باشند، اما ترادف ناقص آن است كه دو كلمه در برخي كاربردهايشان و در برخي سياق‌ها مترادف باشند و با اين حال، هريك از آن دو واژه كاربردهاي خاصي داشته باشد كه كلمه ديگر فاقد آن است. به گفته زبان‌شناسان، ترادف تام در يك زبان بسيار نادر است. بنابراين امكان دارد دو كلمه هرچند تفاوت معنايي دارند، اما در بعضي ساختارها بتوانند به جاي يكديگر به كار روند و مترادف باشند؛ مانند دو واژه قلب و فؤاد در قرآن (طيب حسيني، 1390، ص122و 126). با حفظ اين مقدمه، به اين مطلب مي‌پردازيم كه طبق نظر سه مفسر قرآني و غالب مفسران، واژگان مذكور به حقيقتي واحد (هويت اصلي انسان) اشاره دارند.

    براي روشن شدن اين مطلب، ابتدا لازم است به مطالبي درباره هركدام از اين پنج واژه و رابطه آنها با يكديگر بيان شود: دو واژه نفس و روح بر يكديگر اطلاق مي‌شوند و رابطه بين اين دو عموم و خصوص من وجه است (جزائري، 1408ق، ص171)؛ يعني يك وجه اشتراك و دو وجه افتراق دارند. اگر بخواهيم اين رابطه منطقي را بر آيات قرآن تطبيق دهيم، به اين صورت است: وجه اشتراك آنها در آياتي است كه روح و نفس در آنها به معناي يكديگر به كار رفته‌اند كه ذكر آن گذشت. اما دو وجه افتراق آنها بدين شرح است:

    1. در مواردي كه كلمه «روح» در قرآن به كار رفته، اما مراد از آن روح انساني نيست؛ مانند «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» (قدر: 4) و آيات ديگري از اين قبيل كه مراد از روح، روح انساني نيست (ر.ك: مصباح يزدي، 1376، ص350-356)؛

    2. در برخي آيات واژه «نفس» به كار رفته، اما معنايي غير از روح انساني دارد: مانند «كَتَبَ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» (انعام: 12) كه نفس در آيه به معناي ذات است و يا در آيه ديگر مي‌فرمايد: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ» (مدثر: 38) كه نفس به‌كاررفته در اين آيه به معناي شخص انساني است (مصباح يزدي، 1382، ص33). نيز در آيه شريفه «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» (انبياء: 35) مقصود از «نفس»، شخص انسان است (طباطبايي، 1417ق، ج14، ص286).

    بايد دقت شود كه در فلسفه بين روح و نفس فرق گذاشته‌اند؛ به اين صورت كه اگر به‌عنوان موجود مجرد از ماده در نظر لحاظ شود، روح ناميده مي‌شود، اما اگر به‌عنوان موجود مجرد و متعلق به بدن در نظر گرفته شود، نفس ناميده مي‌شود. (غفاري، 1391، ص33). ملاعلي نوري نيز در تعليقه خود بر تفسير قرآن ملاصدرا بر آن است كه فرق بين روح و نفس، فرق بين عام و خاص است؛ زيرا روح بما هو روح مي‌تواند از بدن مفارقت كند، اما نفس چنين نيست؛ زيرا نفس مدبر بدن است و بدن در نفسيت نفس اعتبار دارد؛ درحالي‌كه تدبير بدن در روح بودن روح معتبر نيست (شيرازي، 1366، ج3، ص303-304، تعليقه 3).

    با بررسي آياتي كه واژه نفس و روح در آنها به‌كار رفته، به‌روشني به دست مي‌آيد كه در آيات قرآن نيز تا پيش از اينكه آن امر غيرمادي به جسم تعلق گيرد، نفس به آن اطلاق نشده است، بلكه واژه روح به‌كار رفته است؛ مانند آيات نفخ روح؛ ولي پس از تعلق آن امر مجرد به جسم، نفس بر آن اطلاق شده است؛ مانند آياتي كه حكايت از قبض روح و توفي دارند كه با واژه نفس و انفس آمده است. همچنين در احاديث فراواني (در باب‌هاي مختلف) زماني كه هنوز جسم انسان در كار نبوده است به واژه روح تصريح شده است (براي مشاهده اين احاديث، ر.ك: فياضي، 1389، ص413-423). براي نمونه احاديثي كه درباره خلقت روح قبل از بدن است، از واژه روح استفاده شده است نه نفس: «...إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ‏ قَبْلَ‏ الْأَبْدَانِ‏...» (صفار، 1404ق، ج1، ص89 و 357؛ كليني، 1407ق، ج1، ص438؛ ج2، ص429؛ كوفي، 1410، ص229). بر پايه اين احاديث نيز مي‌توان مهر تأييدي بر اين مدعا زد كه واژه نفس زماني به‌كار مي‌رود كه به بدن تعلق گرفته باشد. نكته ديگري كه مؤيد همين مطلب است، اين است كه در قرآن براي نفس انساني حالات متفاوتي همچون لوامه و مطمئنه بيان شده است كه اين امور براي روح انساني -در آياتي كه مراد از كلمه روح، روح انساني باشد- نيامده است، بلكه از آن با اكرام و اجلال (كه از سوي خداوند است) ياد شده است؛ به اين معنا كه آن امر مجرد تا به بدن تعلق نگرفته، روح ناميده مي‌شود و پس از تعلق به بدن، به آن نفس مي‌گويند و اين نفس در كشاكش ابتلاي دنيوي يا لوامه، يا مطمئنه و يا اماره مي‌شود. همچنين اگر به آياتي كه به جهان آخرت نيز پرداخته‌اند مراجعه شود، مشاهده مي‌شود كه در آنجا نيز واژه نفس به كار برده شده است، نه واژه روح. توضيح مطلب اينكه مشهور ميان فلاسفه، متكلمان و محققان اسلامي، اعتقاد به معاد جسماني و روحاني است (قدردان قراملكي، 1393، ص145) و به عقيده برخي دانشمندان، معاد جسماني از ضروريات دين اسلام است. (حلي، 1351، ص564) و در قرآن تنها معاد جسماني عرضه شده است؛ به اين معنا كه هنگام رستاخيز، جسم و روح با هم به آن جهان بازمي‌گردند. (مكارم شيرازي، 1374، ج2، ص307). درباره كيفر و پاداش نيز آيات قرآني به هر دو دسته لذات و آلام جسماني و روحاني تصريح دارند. با مروري بر آيات قرآن، به دست مي‌آيد كه در همه آياتي كه سخن از رستاخيز يا كيفر و پاداش گفته شده و به عبارت ديگر درباره جهان آخرت بحث شده است، واژه روح (كه مراد از آن روح انساني باشد) وجود ندارد، بلكه تمام آنها با واژه نفس و مشتقات آن به‌كار رفته‌اند. اين آيات قرآني نيز شاهد بر اين امر است كه در جهان ديگر نيز از آن جهت كه هر دو جنبه جسماني و روحاني انسان وجود دارد، نه جنبه روحاني صرف، واژه نفس و مشتقات آن به كار رفته است. از نظر حكمت متعاليه نيز «نفسانيت نفس حتي پس از مرگ و قطع ارتباط با بدن طبيعي محفوظ است»؛ زيرا نفس از‌آن‌رو نفس است كه با بدن ارتباط دارد؛ خواه بدن طبيعي(در دنيا و پيش از مرگ) و خواه بدن مثالي؛ و ازآنجاكه پس از مرگ نيز ارتباط نفس با بدن مثالي برقرار است، لذا نفسانيت نفس محفوظ است (عبوديت، 1392، ص442).

    درباره واژه «قلب» و «فؤاد» نيز اهل لغت ميان اين دو فرقي نگذاشته‌اند و هركدام را به ديگري تعريف كرده‌اند (جزائري، 1408ق، ص191). توضيح بيشتر اينكه در يك تقسيم‌بندي كلي مي‌توان اموري را كه به روح نسبت داده مي‌شوند به سه دسته تقسيم كرد: كنش‌ها (يعني كارهايي كه روح در بدن انجام مي‌دهد)، بينش‌ها و گرايش‌ها. به جز كنش‌ها، دو مقوله ديگر به قلب نسبت داده مي‌شوند. (مصباح يزدي، 1379، ج1، ص44) و اطلاق قلب و فؤاد بر روح انساني در برخي موارد به آن حيثيتي از نفس يا روح انساني گفته مي‌شود كه داراي ادراكات، عواطف و احساسات است و در برخي آيات مراد همان روح انساني است. به عبارتي، گاه قلب و فؤاد به نفس انساني و گاه به مرتبه‌اي از نفس يا روح انساني اشاره دارد. واژه «صدر» نيز مانند قلب و فؤاد به امر جسماني اشاره ندارد، بلكه مراد از آن در آيات قرآن، روح انسان يا مرتبه‌اي از روح انساني است.

    درمجموع مي‌توان گفت كه انسان دو بُعد دارد: يك بُعد مادي كه همان جسم مادي انسان است و يك بُعد معنوي كه روح انسان است. الفاظ مختلف گاه به همان حقيقت واحد اشاره دارند؛ يعني نفس، روح، قلب، فؤاد و صدر چند تعبير از يك واقعيت‌اند و گاه به مرتبه‌اي از آن حقيقت واحد (من انساني= روح) اشاره دارند؛ زيرا روح خود داراي مراتب و شئوني است. اين نكته با توجه به آيه ذيل روشن مي‌شود:

    «أَفَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَلكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي‏ فِي الصُّدُورِ» (حج: 46). در اين آيه شريفه دو بار واژه «قلوب» به كار رفته است؛ يك بار در صدر آيه و بار ديگر در ذيل آيه. در صدر آيه نسبت تعقل و ادراك را به قلب نسبت مي‌دهد؛ تعقل و ادارك كه از شئون يا به عبارتي از كاركردهاي نفس انساني است و در ذيل آيه كوري را به قلوب نسبت مي‌دهد: «تعمي القلوب التي في الصدور». با توجه به صدر آيه روشن مي‌شود كه مراد از «قلوب» در ذيل آيه نيز همان حيث ادراكي و معرفتي روح انسان است و واژه «صدور» به روح انسان اشاره دارد كه براين‌اساس مي‌توان ذيل آيه را چنين ترجمه كرد: جنبه معرفتي و ادراكي كه در روح انسان وجود دارد كور است؛ لذا حقايق را نمي‌بيند. با اين بيان در آيه مذكور كه دو واژه از واژگان پنج‌گانه در آن ياد شده است، يكي از واژگان (قلوب) به مرتبه‌اي از شئون روح يا همان حقيقت انسان اشاره‌ داشته، واژه ديگر (صدور) حاكي از روح انساني است.

    نتيجه آنكه در آيات قرآن، حقيقت و جان انساني با واژگان گوناگوني (روح، نفس، قلب، فؤاد و صدر) مورد اشاره قرار گرفته است. استاد جوادي آملي در ذيل آيه «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ» (شعراء: 193-194) آورده است:

    مقصود از قلب در اين آيه نيز همان روح مجرد انساني است و ازآنجاكه اين امر مجرد داراي شئون گوناگون است، به اعتبارات مختلف، اسم‌هاي متفاوتي دارد؛ صدر، نفس، قلب، فؤاد، روح، و لبّ همگي نام‌هايي براي آن لطيفه الهي است كه در فارسي به آن جان انساني مي‌گويند. (جوادي آملي، 1378، ج1، ص56).

    اگر در تفاسير روايي و احاديث اسلامي از ارواح پنج‌گانه سخن به ميان آمده است: «رُوحَ الْقُدُسِ وَرُوحَ الْإِيمَانِ وَرُوحَ الْحَيَاةِ وَرُوحَ الْقُوَّةِ وَرُوحَ الشَّهْوَةِ» (با تفاوت‌هايي كه در نسخه‌هاي متعدد وجود دارد) (صفار، 1404ق، ج‏1، ص 448؛ كليني، 1407ق، ج‏1، ص 272؛ حويزي، 1415ق، ج5، ص270؛ كوفي، 1410ق، ص465؛ حراني، 1404ق، ص189)، مراد اين نيست كه انسان مركب از ارواح متعدد باشد، بلكه انسان بيش از يك روح ندارد و هرچه در اوست به منزله قوا و درجات گوناگون آن حقيقت است: «مفاد روايات ارواح خمسه، روح‌هاي جدا از هم نيست تا انسان داراي چند حقيقت باشد، بلكه مراد اين است كه حقيقت واحده نفس انسان، درجات طولي متعددي دارد» (جوادي آملي، 1386، ج5، ص475-477؛ و نيز ر.ك: طباطبايي، 1388، ص35). نكته پاياني اينكه نگارنده فحص و تلاش فراواني كرد تا بتواند ملاكي به دست آورد تا تعيين كند در چه مواردي قلب، فؤاد و صدر اشاره به روح انساني و در چه مواردي اشاره به مرتبه يا شأني از روح دارند؛ با اين ‌همه از مفسران و انديشمنداني كه سخن آنان به ميان آمد، مطلبي در اين زمينه يافت نشد. همگي ايشان بر اين امر متفق‌اند كه اين واژگان به يك حقيقت اشاره دارند؛ ولي با توجه به اين بيان استاد جوادي آملي كه نفس انساني داراي درجات طولي متعددي است، مي‌تواند ملاك تشخيصِ اين امر به قرار زير باشد:

    در مواردي كه سه واژه قلب، فؤاد و صدر به‌تنهايي، يعني بدون ذكر صفت يا حالتي براي آنها- به كار رفته‌اند، در اين صورت به تمام حقيقت نفس انساني اشاره دارند. به عبارتي واژگان مذكور مترادف با نفس انساني هستند، اما در مواردي كه براي اين سه واژه صفات و حالاتي به كار رفته است، به مرتبه‌اي از مراتب روح يا نفس انساني اشاره دارند. مؤيد و شاهد اين مطلب اين است كه براي صدر در قرآن احوال گوناگوني چون ضيق (انعام: 125؛ شعراء: 13)، شرح (انعام: 125؛ زمر: 22؛ طه: 25)، حرج (اعراف: 2؛ انعام: 125)، شفا (توبه: 14)، خفا (غافر: 19) و وسوسه (ناس: 5) بيان شده كه هيچ‌كدام از اين حالات براي قلب و فؤاد ذكر نشده است؛ همان‌گونه كه صفات و احوال فراواني براي قلب در قرآن آمده كه براي صدر نيامده است. قلب و فؤاد نيز گرچه در برخي اوصاف مشترك‌اند، اما برخي وصف‌ها نيز تنها براي فؤاد ذكر شده است؛ نظير رؤيت (نجم: 11)، تثبيت از جانب خداوند (هود: 120؛ فرقان: 32) (براي آگاهي بيشتر از اين اوصاف، ر.ك: محمد فؤاد عبدالباقي، المعجم المفهرس، ذيل واژه‌هاي صدر، قلب و فؤاد). اختلاف صفات و حالات نشان از اين دارد كه هر كدام به مرتبه خاصي از آن حقيقت انساني (روح) اشاره دارند؛ يعني صدر به مرتبه يا شأني از جان انساني اشاره دارد كه در آن مرتبه روح حالاتي نظير ضيق، شرح به آن استناد داده شده است؛ اما روح در مرتبه قلب و فؤاد داراي ويژگي‌هايي ديگر است كه اين ويژگي‌ها به صدر نسبت داده نشده‌اند. پس روشن مي‌شود كه گرچه همه اين صفات و احوال در واقع براي روح و جان انساني است و تمام حقيقت انسان به همان امر مجرد است كه با تعبير «من» از‌ آن ياد مي‌شود؛ اما روح از آن جهت كه داراي شئون و مراتب گوناگوني است، در هر مرتبه‌اي كه قرار گيرد، صفات و حالات خاصي را پذيراست.

    در پايان با توجه به مطالبي كه در نوشتار حاضر بيان شد و روشن شد كه واژگان روح و نفس به تمام حقيقت انسان اشاره دارند ولي سه واژه ديگر يعني قلب، فؤاد و صدر تمايزي با آن دو دارند، شايد بتوان چنين گفت كه واژگان روح و نفس كه به تمام حقيقت انسان اشاره دارند، همانند اسم براي بُعد دوم انسان به كار مي‌روند، ولي واژگان قلب و فؤاد و صدر همانند اوصافي هستند كه با اينكه با نفس و روح متحد هستند، ولي به تمام حقيقت انسان و تمام حقيقت بُعد دوم انسان اشاره ندارند؛ نظير اسم الله و رحمان براي خدا كه مستجمع جميع كمالات هستند، ولي اوصاف سميع و بصير و... با وجود اتحاد با ذات خداوند، مستجمع جميع كمالات نيستند و به صفات الهي اشاره دارند.

    ناگفته نماند كه عرفا نيز براي هر كدام از اين واژگان پنج‌گانه قرآني به بيان تعاريف و لطايف عرفاني پرداخته‌اند كه بحث از آنها خارج از دامنه نوشتار حاضر است و خود نوشتار مستقلي مي‌طلبد (براي نمونه: ر.ك: سجادي، 1379 ذيل هركدام از واژه‌هاي پنج‌گانه)؛ ولي ازآنجاكه عارفان اسلامي نيز معارف عرفاني خود را از آيات و روايات استظهار كرده‌اند، مطالب آنان درباره اين واژگان، مي‌تواند شاهد و مؤيد اين مطلب باشد كه تمايزي ميان اين واژگان وجود دارد. هنگامي كه به معاني عرفاني اين پنج واژه در كتاب فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني مراجعه مي‌شود، عارفان نيز سه واژه فؤاد، صدر و قلب را به گونه‌اي معنا كرده‌اند كه گويا آنها را مراتبي براي روح و نفس در نظر گرفته‌اند. براي مثال صدر را روح انسان به اعتبار وجه «يلي البدن» و از آن جهت كه مصدر انوار است معنا كرده‌اند و انوار از آن بر بدن صادر مي‌شود و به همين دليل هم به آن صدر گويند؛ يا فؤاد را يكي از اطوار دل و منور به نور حق تعريف كرده‌اند و قلب را روح انسان به اعتبار آنكه ميان دو وجه «يلي الحق» و «يلي النفس» قرار دارد، قلب گويند و مطالبي از اين دست؛ ولي وقتي به دو واژه روح و نفس در همين كتاب مراجعه مي‌شود، اين دو به تمام حقيقت انسان و اينكه غير قابل شناخت هستند تعريف شده‌اند (همان). حكيم ترمذي، از عرفاي قرن چهارم هجري، در كتاب بيان الفرق بين الصدر والقلب والفؤاد واللب انسان را داراي يك حقيقت باطني به نام قلب مي‌داند: «اسم القلب اسم جامع يقتضي مقامات الباطن كلها» و براي اين قلب (به معناي جامع آن) به‌ترتيب چهار مرتبه صدر، قلب، فؤاد و لب قائل است. به گفته وي صدر بدين سبب صدر ناميده شده كه صدر قلب و نخستين مرتبه قلب است و جهت ديگر آنكه وسوسه‌ها و دل‌مشغولي‌هاي فكري از آن صادر مي‌شود. وي به كمك آيات قرآن، صدر را جايگاه اسلام (زمر: 22)، قلب را موضع ايمان (مجادله: 22؛ حجرات: 7؛ نحل: 106) و فؤاد را مكان معرفت (نجم: 11) دانسته است (حكيم ترمذي، 1998م، ص33-38 و80).

    چند نكته از سخنان حكيم ترمذي قابل برداشت است:

    اولاً آن حقيقت اصيل انساني كه ترمذي آن را قلب مي‌داند كه داراي مراتبي است، همان چيزي است كه نويسنده از آن تعبير به نفس يا روح كرده است و براي آن شئون يا مراتبي برشمرد؛

    ثانياً واژه لب در قرآن نيامده، بلكه شانزده بار واژة اولوالالباب يا اولي الالباب در قرآن ذكر شده است. ازاين ‌رو در اين نوشتار سخني از آن به ميان نيامده است، همان‌گونه كه واژه اسمي عقل در قرآن به كار نرفته، ولي حالت فعلي آن در آيات فراواني از آن ياد شده است؛

    ثالثاً آنچه از ترمذي براي وجه نام‌گذاري صدر بيان شده است، احتمال نيكويي است كه معناي لغوي صدر نيز مؤيد آن است. همان‌گونه كه در وجه نام‌گذاري قلب نيز اين احتمال پسنديده است كه بگوييم اصل معناي قلب در لغت تحول و دگرگوني است (كه ذكرش گذشت) و ازآنجاكه روح و جان انسان نيز بر اثر عروض عواطف و احساسات در حال تغيير و تحول از حالي به حال ديگر يا از مقامي به مقام ديگر است، به آن مرتبه روح انساني، قلب گفته شده است؛

    رابعاً اين وجه كه صدر جايگاه اسلام، قلب موضع ايمان و فؤاد جايگاه معرفت است، با آيات قرآن نيز سازگاري دارد. آياتي كه درباره قلب آمده در موارد متعددي نسبت ايمان را به آن داده، اما سخني از اسلام يا معرفت نيامده است، همان‌گونه كه درباره صدر نيز دو ويژگي معرفت يا ايمان يا به فؤاد دو وصف ايمان و اسلام ذكر نشده است. از اين سه (اسلام، ايمان و معرفت)، ايمان بر اسلام برتري دارد؛ به شهادت آيه «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُم‏» (حجرات: 14). براساس اين آيه اشخاصي اسلام آورده‌اند، اما هنوز ايمان نياورده‌اند؛ و معرفت از هر دوي اسلام و ايمان برتر است. معرفت همان چيزي است كه هدف خلقت آفرينش جن و انس بوده است: «وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ» (ذاريات: 56). در برخي روايات «ليعبدون» به «ليعرفوه» تفسير شده است (حويزي، 1415ق، ج5، ص132). از اين مطالب مي‌توان برداشت كرد كه در مراتب جان انساني، فؤاد در مرتبه بالا، قلب در مرتبه بعدي و صدر در مرتبه پايين قرار دارد.

      1. نتيجه‌گيري

    در قرآن كريم از بُعد غيرمادي انسان با پنج واژه روح، نفس، قلب، فؤاد و صدر ياد شده است. هر كدام از اين واژگان چندين بار در آيات قرآن تكرار شده و صفات و احوال مختلفي به آنها نسبت داده شده است. نفس و روح، معاني و مصاديق متعددي در آيات قرآن داشته كه در برخي موارد بر هم منطبق‌اند و مراد از نفس يا روح، همان حقيقت مجرد و غيرجسماني انسان است. قلب و فؤاد نيز هم در لغت و هم بنا بر آراي مفسران اين نوشتار، تفاوتي ندارند و بنا بر تصريح آيت‌الله مصباح يزدي و آيت‌الله جوادي آملي، در هيچ يك از موارد استعمال قلب در آيات قرآن، قلب صنوبري اراده نشده است، بلكه تمام موارد به ساحت غيرمادي انسان اشاره دارند. صدر نيز مانند قلب به سينه مادي اشاره ندارد، بلكه مراد از آن حقيقت مجرد انساني است. بر اساس ديدگاه علامه طباطبايي، آيت‌الله مصباح يزدي و آيت‌الله جوادي آملي، واژگان مذكور به يك حقيقت واحد (من انساني =روح) اشاره دارند. الفاظ مختلف گاه به همان حقيقت واحد اشاره دارند؛ يعني نفس، روح، قلب، فؤاد و صدر چند تعبير از يك واقعيت‌اند و گاه به مرتبه‌اي از آن حقيقت واحد (من انساني=روح) اشاره دارند؛ زيرا آن حقيقت مجرد انسان، خود داراي مراتب و شئوني است. درباره تعيين اينكه در چه مواردي قلب، فؤاد و صدر به روح انساني و در چه مواردي به مرتبه يا شأني از روح اشاره دارند ملاكي از جانب مفسران و انديشمنداني كه سخن آنان به ميان آمد يافت نشد. همگي ايشان بر اين امر متفق‌اند كه اين واژگان به يك حقيقت اشاره دارند؛ ولي به نظر نويسنده با توجه به شواهد قرآني، مي‌توان گفت در مواردي كه سه واژه قلب، فؤاد و صدر به تنهايي (بدون ذكر صفت يا حالتي براي آنها) به كار رفته‌اند، به تمام حقيقت نفس انساني اشاره دارند. به عبارتي واژگان مذكور مترادف با نفس انساني هستند؛ اما در مواردي كه براي اين سه واژه صفات و حالاتي به كار رفته است، به مرتبه‌اي از مراتب روح يا نفس انساني اشاره دارند. تحليل ديگري كه مي‌توان از اين الفاظ پنج‌گانه ارائه داد اين است كه واژگان روح و نفس كه به تمام حقيقت انسان اشاره دارند، همانند اسم براي بُعد دوم انسان به كار مي‌روند، ولي واژگان قلب و فؤاد و صدر همانند اوصافي‌اند كه با آنكه با نفس و روح متحد هستند، ولي به تمام حقيقت انسان و تمام حقيقت بُعد دوم انسان اشاره ندارند؛ نظير اسم الله و رحمان براي خدا كه مستجمع جميع كمالات هستند، ولي اوصاف سميع و بصير و... با وجود اتحاد با ذات خداوند، مستجمع جميع كمالات نيستند و به صفات الهي اشاره دارند.

     

     

     

     

    References: 
    • آلوسى، سيد محمود، 1415ق، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم‏ و السبع المثاني، تحقيق عبدالبارى عطية، بيروت، دار الكتب العلميه.‏
    • ابن شعبه حراني، حسن بن علي، 1404ق، تحف العقول‏، مصحح علي‌اكبر غفاري، قم، جامعه مدرسين.
    • ابن فارس، احمد، 1411ق، معجم مقاييس اللغه، تحقيق و ضبط عبدالسلام محمد هارون، بيروت، دار الجيل.
    • ابن منظور، ابي الفضل جمال الدين محمد بن مكرم، 1300ق، لسان العرب، بيروت، دار صادر.
    • افلاطون، بي‌تا، دوره آثار افلاطون، چ سوم، ترجمه محمدحسن لطفي و رضا كاوياني، تهران، خوارزمي.
    • انيس، ابراهيم و ديگران، 1408ق، المعجم الوسيط، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
    • بيضاوى، عبدالله بن عمر، 1418ق، أنوار التنزيل و أسرار التأويل‏، بيروت، دار احياء التراث العربى‌‏.
    • پارسانژاد، محسن، 1391، حقيقت قلب و حالات آن از ديدگاه قرآن و عرفان اسلامي، رساله دكتري، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • پرهيزگار، غلامرضا، 1392، «وحدت يا دوگانگي نفس و روح از منظر اسلام»، مجموعه مقالات نفس و بدن در متون ديني، قم، دفتر تبليغات اسلامي، ص219-253.
    • جزائري، نورالدين محمد بن نعمه الله، 1408ق، فروق اللغات في التمييز بين مفاد الكلمات، چ‌دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
    • جوادي آملي، عبدالله، 1376، تفسير موضوعي قرآن كريم: فطرت در قرآن، تحقيق و تنظيم محمدرضا مصطفي‌پور، قم، اسراء.
    • ـــــ ، 1378، تفسير موضوعي قرآن كريم: قرآن در قرآن، چ‌يازدهم، تنظيم و ويرايش محمد محرابي، قم، اسراء.
    • ـــــ ، 1379، تفسير موضوعي قرآن كريم: معرفت‌شناسي در قرآن، تنظيم و ويرايش حميد پارسانيا، قم، اسراء.
    • ـــــ ، 1380، تفسير موضوعي قرآن كريم: معاد در قرآن، تنظيم علي زماني قمشه‌اي، قم، اسراء.
    • ـــــ ، 1381، تفسير موضوعي قرآن كريم: صورت و سيرت انسان در قرآن، چ دوم، تنظيم و ويرايش غلامعلي امين دين، قم، اسراء.
    • ـــــ ، 1383، تفسير موضوعي قرآن كريم: توحيد در قرآن، تنظيم حيدرعلي ابويي، قم، اسراء.
    • ـــــ ، 1386، تسنيم، تحقيق و تنظيم محمدحسين الهي‌زاده، قم، اسراء.
    • ـــــ ، 1387، تفسير موضوعي قرآن كريم: هدايت در قرآن، چ‌سوم، تحقيق و تنظيم علي عباسيان، قم، اسراء.
    • ـــــ ، 1389، انسان از آغاز تا انجام، چ سوم، تحقيق و تنظيم سيدمصطفي موسوي‌تبار، قم، اسراء.
    • ـــــ ، 1390، تفسير موضوعي قرآن كريم: حيات حقيقي انسان در قرآن، چ ششم، تحقيق و تنظيم غلامعلي امين دين، قم، اسراء
    • ـــــ ، 1392، تفسير انسان به انسان، چ هفتم، تحقيق و تنظيم محمدحسين الهي‌زاده، قم، اسراء.
    • ـــــ ، جلسات مكتوب صوتي تفسير تسنيم، به نشانيportal.esra.ir
    • حكيم ترمذي، محمد بن علي، 1998م، بيان الفرق بين الصدر و القلب و الفؤاد و الصدر، قاهره، مركز الكتاب للنشر.
    • حلي، جمال‌الدين، 1351، كشف المراد: شرح تجريد الاعتقاد، ترجمه و شرح فارسي ابوالحسن شعراني، تهران، اسلامي.
    • حويزي، عبد على بن جمعه، 1415ق‏، تفسير نور الثقلين‏، چ چهارم، مصحح سيدهاشم رسولي محلاتي، قم، اسماعيليان.
    • خامنه‌اي، سيدمحمد، 1387، روح و نفس، تهران، بنياد حكمت اسلامي صدرا.
    • راغب اصفهاني، حسن بن محمد، 1416ق، مفردات الفاظ القرآن، تحقيق صفوان عدنان داوودي، بيروت، دار الشاميه.
    • سجادي، سيدجعفر، 1379، فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، چ پنجم، تهران، طهوري.
    • صدرالدين شيرازى، محمد بن ابراهيم، 1366، تفسير القرآن الكريم‏، چ دوم، تحقيق محمد خواجوي، قم، بيدار.
    • صفار، محمد بن حسن‏، 1404ق، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد‏، قم، مكتبة آية الله المرعشي النجفي.‏
    • طباطبايي، سيد محمدحسين، 1417ق، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، اعلمي. ‎
    • ـــــ ، 1388، انسان از آغاز تا انجام، چ‌دوم، ترجمه و تعليق صادق لاريجاني، قم، بوستان كتاب.
    • طبرسي، فضل بن حسن، 1372، مجمع البيان في تفسير القرآن، چ سوم، تحقيق محمدجواد بلاغي، تهران، ناصرخسرو.
    • طريحي، فخرالدين بن محمد، 1430، معجم مجمع البحرين، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات.
    • طوسى، محمد بن حسن‏، بي‌تا، التبيان فى تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربى‏.
    • طيب حسيني، سيدمحمود، 1390، درآمدي بر دانش مفردات قرآن، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
    • العايلي، عبدالله، 1974م، الصحاح في اللغه و العلوم، بيروت، دار الحضاره العربيه.
    • عبدالباقي، محمدفؤاد، 1374، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، چ دوم، تهران، اسلامي.
    • عبدي، حسن، 1392، «بررسي جايگاه معرفت‌شناسي قلب از ديدگاه قرآن»، مجموعه مقالات قرآن و معرفت‌شناسي، به كوشش عليرضا قائمي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، ص335-364.
    • عبوديت، عبدالرسول، 1392، درآمدي بر نظام حكمت صدرايي (انسان‌شناسي)، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • غفاري، ابوالحسن، 1391، حدوث جسماني نفس، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
    • فخر رازى، محمد بن عمر، 1420ق، مفاتيح الغيب‏، چ سوم، بيروت، دار احياء التراث العربي.‏
    • فراهيدي، خليل بن احمد، ۱۴۱۴ق، العين، تحقيق مهدي محزومي و ابراهيم سامرايي، تصحيح [و تدوين] اسعد الطيب، قم، اسوه.
    • فياضي، غلامرضا، 1389، علم النفس فلسفي، تحقيق و تدوين محمدتقي يوسفي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • فيومي، احمد بن محمد بن علي، 2001م، المصباح المنير، بيروت، مكتبه لبنان ناشرون.
    • قدردان قراملكلي، محمدحسن، 1393، پاسخ به شبهات كلامي؛ دفتر پنجم: معاد، چ دوم، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
    • قرشي، سيدعلي‌اكبر، 1371، قاموس قرآن‏، چ ششم، تهران، دار الكتب الاسلاميه.
    • كلينى، محمد بن يعقوب‏، 1407ق، الكافي، مصحح علي‌اكبر غفارى و محمد آخوندى، تهران، دار الكتب الإسلامية.
    • كوفي، فرات بن ابراهيم، 1410ق، تفسير فرات الكوفي‏، مصحح محمد كاظم، تهران، مؤسسة الطبع و النشر في وزارة الإرشاد الإسلامي.‏
    • مصباح يزدي، محمدتقي و ديگران، 1391، جنسيت و نفس، ويراسته هادي صادقي، قم، هاجر.
    • مصباح يزدي، محمدتقي، 1376، معارف قرآن: خداشناسي، جهان‌شناسي، انسان‌شناسي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ـــــ ، 1379، پند جاويد: شرح وصيت اميرالمؤمنين به امام حسن مجتبي، نگارش علي زينتي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ـــــ ، 1380، به سوي خودسازي، نگارش كريم سبحاني، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ـــــ ، 1382، به‌سوي او، تحقيق محمدمهدي نادري. قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ـــــ ، 1385، پندهاي الاهي، نگارش كريم سبحاني، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ـــــ ، 1387، اخلاق در قرآن، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ـــــ ، 1389، سجاده هاي سلوك، تدوين و نگارش كريم سبحاني، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ـــــ ، 1393 (الف)، جرعه‌اي از درياي راز، نگارش محمدعلي محيطي اردكان، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • ـــــ ، 1393(ب)، شرح اسفار، تحقيق محمد سعيدي‌مهر، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • مصطفوي، حسن، 1430ق، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، چ سوم، بيروت، دار الكتب العلمية.
    • معلمي، حسن، 1392، «حقيقت و ويژگي‌هاي نفس و روح در قرآن كريم»، مجموعه مقالات نفس و بدن در متون ديني، قم، دفتر تبليغات اسلامي، ص189-218.
    • مكارم شيرازى، ناصر، 1374، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الاسلاميه.
    • المنجّد، محمد نورالدين، 1997م، الترادف في القرآن الكريم بين النظريه و التطبيق، دمشق، دار الفكر.
    • ميرلوحي، سيدعلي، 1392، ترادف در قرآن كريم، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي.
    • ميري، محمد، 1393، «بررسي تطابق ديدگاه ملاصدرا با موضع شريعت در باب حدوث و قدم نفس»، مجموعه مقالات نفس و بدن پيش و پس از مرگ، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، ص331-368.
    • نقي‌زاده، حسن، 1392، «حدوث و قدم نفس در آيينه قرآن و احاديث»، مجموعه مقالات اسلام و مسئله نفس و بدن، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، ص107-129.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حاجتی شورکی، سیدمحمد، نقوی، حسین.(1396) تحلیل واژگانی روح، نفس، قلب، فؤاد و صدر در قرآن و بررسی چندگانه یا متحد بودن آنها با تأکید بر دیدگاه‌های علامه طباطبایی، آیت‌الله مصباح یزدی و آیت‌الله جوادی آملی. ، 10(2)، 37-54

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیدمحمد حاجتی شورکی؛ حسین نقوی."تحلیل واژگانی روح، نفس، قلب، فؤاد و صدر در قرآن و بررسی چندگانه یا متحد بودن آنها با تأکید بر دیدگاه‌های علامه طباطبایی، آیت‌الله مصباح یزدی و آیت‌الله جوادی آملی". ، 10، 2، 1396، 37-54

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حاجتی شورکی، سیدمحمد، نقوی، حسین.(1396) 'تحلیل واژگانی روح، نفس، قلب، فؤاد و صدر در قرآن و بررسی چندگانه یا متحد بودن آنها با تأکید بر دیدگاه‌های علامه طباطبایی، آیت‌الله مصباح یزدی و آیت‌الله جوادی آملی'، ، 10(2), pp. 37-54

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حاجتی شورکی، سیدمحمد، نقوی، حسین. تحلیل واژگانی روح، نفس، قلب، فؤاد و صدر در قرآن و بررسی چندگانه یا متحد بودن آنها با تأکید بر دیدگاه‌های علامه طباطبایی، آیت‌الله مصباح یزدی و آیت‌الله جوادی آملی. ، 10, 1396؛ 10(2): 37-54