، سال دهم، شماره دوم، پیاپی 19، پاییز و زمستان 1396، صفحات 73-90

    مفهوم سازی واژه «لِسان» در قرآن در پرتو نظریه استعاره شناختی

    نویسندگان:
    ✍️ فاطمه حبیبی / دانشجوي دكتري علوم قرآن و حديث دانشگاه الزهرا / f.habibi@alzahra.ac.ir
    فتحیه فتاحی زاده / استاد علوم قرآن و حديث دانشگاه الزهرا / f_fattahizade@alzahra.ac.ir
    فریده حق بین / دانشيار زبان‌شناسي دانشگاه الزهرا
    چکیده: 
    یکی از دیدگاه های رایج در زبان شناسی شناختی، نظریه «استعاره مفهومی» است که می   توان از این نظریه در مطالعات دینی استفاده کرد. در پژوهش حاضر، ابتدا مقدماتی درباره استعاره و نظریه استعاره مفهومی بیان می شود؛ سپس با بررسی مفهوم «لِسان» در قرآن کریم بر اساس نظریه استعاره مفهومی، تأثیر این دیدگاه بر نحوه فهم گزاره های دینی بررسی می گردد. به همین منظور تمام آیاتی که مشتمل بر واژه «لسان» بودند، استخراج و حوزه های مبدأ استعاره مفهومی «لسان» واکاوی می شوند. واژه «لسان» و جمع آن (أَلْسِنَۀ) 25 بار در کل قرآن به کار رفته است که نتیجه بررسی عبارات استعاری «لِسان» نشان می دهد که قرآن برای مفهوم سازی «لِسان» از دو شیوه استعاره‌ی مفهومی و مجاز مفهومی استفاده کرده  است. بر اساس یافته های پژوهش، شش مورد استعاره مفهومی در آیات مورد نظر یافت شد که در آن آیات، از زبان و اعمال منتسب به آن مانند ضربه زدن، دریافت (تلقی)، بستن و باز کردن، شهادت دادن و پیچاندن برای مفهوم سازی مفاهیمی مثل دشمنی کردن، طعنه زدن، تمسخر و شیوایی در سخن و مانند آن (که عمدتاً از درجۀ انتزاع بالایی برخوردارند و از تجارب پایه بشر به شمار نمی آیند) استفاده شده است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Conceptualizing the Quranic Word of "Lisan" in the Light of the Metaphorical Theory
    Abstract: 
    One of the most common perspectives in cognitive linguistics is the theory of "conceptual metaphor" that can be used in religious studies. The present study begins with an introduction to the metaphor and theory of conceptual metaphor. Then, examining the concept of "lisan" in the holy Quran by resting on the theory of conceptual metaphor, this study examines the effect of this view on understanding religious propositions. According to the research findings, six conceptual metaphors have been detected in the given verses, in which language and the actions related to it, such as knocking, receiving (understanding), closing and opening, testifying, and twisting are used to conceptualize such ideas as showing hostility, sarcasm, ridiculing, fluency in speech and the like (which are of high degree of abstraction and cannot be considered as basic human experiences).
    References: 
    متن کامل مقاله: 

    ​​​

      1. مقدمه

    يكي از ويژگي‌هاي قرآن كريم زبان مخصوص آن است. اين كتاب آسماني براي هدايت بشر نازل شده و براي دستيابي به اين هدف و نيز بنيان‌گذاري اعتقادات و معارف الهي و نفوذ به اعماق روح آدمي، از شيوه‌ها و اسلوب‌هاي زباني گوناگوني بهره برده ‌است. استفاده فراوان قرآن از تشبيه، تمثيل، استعاره و مجاز، گوياي همين نكته است (محمدقاسمي، 1385، ص125).

    علاوه بر اين امروزه علوم شناختي، تحول شگرفي را در زبان‌شناسي پديد آورده است. زبان‌شناسي شناختي كه يكي از گرايش‌هاي جديد زبان‌شناسي است، عمدتاً از دهه 1970 ميلادي اوج گرفته و به زمينه پژوهشي برجسته‌اي در زبان‌شناسي تبديل شده است (هوشنگي، 1388، ص11).

    زبان‌شناسي ‌شناختي به اين معنا «شناختي» است كه نقش شناخت، يعني نقش اطلاعات موجود در ذهن را در مفهوم‌سازي موقعيت‌هاي خارجي بررسي مي‌كند. به عبارت ديگر دانش زبان‌شناسي ‌شناختي اين نكته را بررسي مي‌كند كه وقتي كاربران زبان مي‌خواهند موقعيتي را توصيف كنند، اطلاعات موجود در ذهن آنها چگونه در مفهوم‌سازي (مقوله‌بندي و سامان‌دهي) آن موقعيت تأثير مي‌گذارد. در نتيجه تحليل تعابير زباني راهي براي دست‌ يافتن به آن اطلاعات و ساختار آنهاست (قائمي‌نيا، 1385، ص4-5).

    يكي از ديدگاه‌ها در علوم شناختي، نظريه «استعاره مفهومي» است. جرج‌ ليكاف (2003م) در نخستين اثرش به نام استعاره به اين موضوع پرداخته است. او معتقد است استعاره در زندگي روزمره و نه‌ صرفاً در زبان جريان دارد و نظام مفهومي بشر كه در چارچوب آن مي‌انديشد و عمل مي‌كند، اساساً ماهيتي استعاري دارد.

    در استعاره مفهومي ميان دو قلمرو مفهومي ارتباط برقرار مي‌شود تا يكي به‌وسيله ديگري درك شود: قلمرو اول را حوزه مبدأ و قلمرو دوم را حوزه مقصد ‌مي‌نامند كه قلمرو دوم همان معناي استعاري (مفهوم‌سازي استعاري) است (قائمي‌نيا، 1388، ص161). به بيان ديگر، ليكاف و ديگر زبان‌شناسان شناختي بر اين باورند كه ذهن بشر با ايجاد نگاشت‌هاي مفهومي برگرفته از حوزه مفاهيم عيني و مادي، براي تبيين و توصيف مفاهيم ناشناخته و انتزاعي استفاده مي‌كند.

    قرآن‌كريم نيز براي انتقال مفاهيم انتزاعي (يا نسبتاً انتزاعي) از قالب استعاره استفاده مي‌كند. بررسي آيات حاوي مفهوم «لِسان» در قرآن نشان مي‌دهد كه استعاره «لِسان» براي مفهوم‌سازي مفاهيم ديني به شكل منسجم به كار رفته است. گفتار و ارتباط‌گيري، فصاحت و رواني در سخن گفتن، تحت تأثير سخن ديگران قرار گرفتن، تمسخر يا طعن، خشونت در كلام، تمجيد و تحسين و... با كمك واژه «لِسان» ـ به‌عنوان حوزه مقصد ـ مفهوم‌سازي شده است.

    در پژوهش حاضر تلاش شده ‌است پس از بررسي ويژگي‌هاي استعاره مفهومي و تبيين چارچوب علمي آن، به مفهوم «لِسان» كه در قرآن كريم در قالب استعاري به كار رفته‌است، پرداخته شود. لذا بررسي معناشناختي مفهوم انتزاعي و ديني «زبان» در بيان قرآن، در چارچوب نظرية شناختي استعاره در دستور كار قرار گرفته است و اين پرسش پيش روي بوده كه «زبان» در قرآن به كمك چه سازوكارهاي شناختي‌اي، مفهوم‌سازي مي‌شود؟ پرسش اصلي مقاله اين است كه آيا توسيع معنايي درباره مفهوم «لِسان» در قرآن كريم در پرتو نظريه استعاره معاصر وجود دارد يا نه؟ به عبارت ديگر آيا مفهوم‌سازي استعاري «لسان» بر پايه نظريه استعاره مفهومي (كه درواقع نگاشت‌هاي سازمان يافته از حوزه مبدأ به حوزه مقصد را نشان مي‌دهد) در قرآن صدق مي‌كند يا خير.

      1. 1. استعاره

    اصطلاح «استعاره» از كلمه‌اي يوناني، مركب از «فرا يا ورا» و «حمل يا انتقال» گرفته شده است و متداول‌ترين تعريف براي استعاره اين است كه معنا از چيزي به چيز ديگر انتقال يابد (قاسم‌زاده، 1379، ص9). استعاره‌ها موجب فعال شدن دو نظام تصويري و كلامي در فرايند شكل‌گيري اطلاعات مي‌شوند؛ لذا عمل انتقال اطلاعات به‌سهولت انجام مي‌گيرد (همان، ص47).

    از نظر زبان‌شناسي شناختي، استعاره به هر گونه فهم و بيان مفاهيم انتزاعي در قالب مفاهيم ملموس‌تر اطلاق مي‌شود. به عبارت ديگر استعاره درك و تجربه يك چيز بر اساس چيز ديگر است (ليكاف و جانسون، 2003م، ص119).

    زبان‌شناسان ديدگاه‌هاي مختلفي درباره استعاره دارند. از زمان ارسطو تحليل ماهيت استعاره، اهميت ويژه‌اي داشته است. مشهورترين ديدگاه در اين باره، نظريه جاي‌گزيني است. بر پايه اين نظريه، زبان صورت‌هاي مختلفي دارد: يكي صورت تحت‌اللفظي كه صورت اصلي زبان است و ديگري صورت استعاري كه شكل ثانوي و تحريف‌شده زبان به‌شمار مي‌آيد. عبارت‌هاي استعاري جاي‌گزين عبارت‌هاي تحت‌اللفظي مي‌شوند كه همان معنا را دارند؛ اما در نقطه مقابل و در زبان‌شناسي شناختي، استعاره، صورت ثانوي و تحريف‌شده زبان نيست و به معاني واژگان مربوط نمي‌شود، بلكه با نحوه مفهوم‌سازي پيوند دارد و نوعي فعاليت ذهني است و به عبارت دقيق‌تر استعاره، صورت بنيادين زبان است (قائمي‌نيا، 1388، ص160).

    بنا بر آنچه گفته شد، استعاره منحصر به زبان، يعني واژگان نيست؛ برعكس بخش عمده‌اي از فرايند‌هاي فكري انسان، استعاري است.

        1. 1ـ1. انواع استعاره‌

    در زبان‌شناسي شناختي، استعاره اقسام گوناگون دارد. ليكاف و جانسون اقسام اصلي استعاره را بدين قرار مي‌دانند:

    1. استعاره‌هاي ساختاري؛

    2. استعاره‌هاي جهت‌مند؛

    3. استعاره‌هاي هستي‌شناختي؛

    در استعاره ساختاري يك مفهوم در چارچوب مفهومي ديگر سازمان مي‌يابد. براي نمونه، در استعاره «بحث، جنگ است» مفهوم بحث، در قالب مفهوم جنگ و نبرد درك مي‌شود. در اين نوع استعاره، يك چيز بر اساس چيز ديگر به شكل روشن‌تري فهميده مي‌شود (ليكاف و جانسون، 2003م، ص4-7). براي مثال جمله‌هاي 1 «الف و ب» بر مبناي همين مفهوم استعاري شكل مي‌گيرند:

    1. الف) آقاي محمدي در مناظره پيروز شد؛

    ب) من در مناظره شكست خوردم.

    در استعاره جهت‌مند يك مفهوم بر اساس مفهومي ديگر ساخته نمي‌شود، بلكه اين نوع استعاره، نظام كاملي از مفاهيم را با توجه به يك نظام كامل مفهومي ديگر سازمان‌دهي مي‌كند. اين استعاره‌ها را بدان سبب جهت‌مند مي‌نامند كه با جهت‌هاي مكاني بالا و پايين، درون و بيرون، جلو و عقب و... پيوند دارند (همان، ص15). براي مثال جمله‌هاي 2 «الف، ب و ج» ميزان ارزشمندي يك موقعيت اجتماعي، با رابطه مكاني بالا، جلو بيان مي‌شود؛ و برعكس موقعيت اجتماعي با ارزش كمتر با رابطه مكاني پايين، عقب بيان مي‌گردد:

    2. الف) او از جايگاه بالايي برخوردار است؛

    ب) خوشبختانه روحيه رزمنده‌ها بالاست؛

    ج) آنها در پيشرفت‌هاي علمي جلوتر هستند؛

    د) با اين روحيه پايين نمي‌توان موفق شد؛

    ه‍) نرخ رشد بالاي اقتصادي موجب رفع ركود مي‌شود؛

    و) امتيازات بالاي شما موجب پيشرفتتان خواهد شد؛

    ز) عقب‌افتادگي يك ملت را با زور نمي‌توان جبران كرد.

    نوع سوم استعاره‌ها «استعاره هستي‌شناختي» است. اساس و بنيان اين استعاره تنها بر پايه جهت‌ها نيست. تجربه بشر از اشياي فيزيكي و مواد مختلف، بنيان و زيرساختي را براي ادراك فراهم مي‌كند كه اين بنيان تنها بر اساس جهت‌هاي مكاني نيست، بلكه فراتر از آن است. درك اين تجربه‌‌ها ـ كه به واسطه اجسام و مواد حاصل مي‌شود ـ به آدمي كمك مي‌كند تا بخش‌هايي از تجربه‌هاي خود را انتخاب كند و آن تجربه‌ها را هويت‌ها و وجودهاي مستقل از يك كل به شمار آورد. در اين هنگام است كه مي‌تواند آن تجربه‌ها را در قالب موجودي مستقل تشخيص دهد؛ به مقوله‌بندي آنها بپردازد؛ آنها را بسنجد و درباره‌شان بينديشد.

    استعاره هستي‌شناختي، اهداف گوناگوني را تحقق مي‌بخشد؛ يعني بازتاب انواع اهداف تحقق يافته‌اند. براي مثال تجربه تكرار بي‌فايده يك نصيحت، به شكل استعاري و با استفاده از عبارت 3 «الف» نشان داده مي‌شود؛ به‌گونه‌اي كه اين تجربه را يك موجود به شمار آورده، به آن اشاره مي‌كند.

    3. الف) زبانم مو درآورد.

    همچنين تجربه شنيدن سخنان طعنه‌آميز، ناخوشايند، غيرمؤدبانه و... به شكل استعاري و با استفاده از عبارت 4 «الف، ب و ج» نشان داده مي‌شود، به‌گونه‌اي كه اين تجربه‌ها را نيز يك حس و طعم به شمار آورده، به آن اشاره مي‌كند:

    4. الف) زبانش نيش دارد؛

    ب) زبانش تلخ است؛

    ج) چه كودك شيرين‌زباني است!

    در جمله‌هاي فوق «موجود» يا «طعم» به شمار آوردن زبان، به ما اجازه مي‌دهد تا به آن اشاره كنيم؛ آن‌ را از حيث زشتي يا زيبايي، طعم، فعاليت و... بسنجيم، جنبه خاصي از آن را تعيين كنيم و عملكردهاي خود را با توجه به آن مشخص سازيم.

    بنا بر آنچه گفته شد، استعاره هستي‌شناختي به استعاره‌هايي گفته مي‌شود كه در آنها حوادث، فعاليت‌ها، احساسات و انديشه‌ها به‌عنوان هويت‌ و ماهيت در نظر گرفته مي‌شوند (قائمي‌نيا، 1392، ص415).

      1. 2. استعاره مفهومي «زبان» در كلام فارسي زبانان

    نظام مفهومي ذهن آدمي چيزي نيست كه بشر به‌طور معمول از آن آگاهي داشته باشد. انسان در بسياري از فعاليت‌هاي روزمره خود، كم‌و‌بيش به‌طور خودكار بر اساس الگوهاي معيني مي‌انديشد و عمل مي‌كند. يكي از راه‌هاي شناخت اين الگوها بررسي زبان است؛ زيرا زبان گنجينه‌اي مهم از شواهد اين نظام مفهومي است (ليكاف و جانسون، 2003م، ص5).

    براي يافتن استعاره‌هاي مفهومي در حوزه «لسان» در قرآن، نخست جملات مختلفي كه فارسي‌زبانان در مكالمات روزمره‌ خود از آن بهره مي‌برند، بررسي مي‌شود و در ادامه ويژگي‌هاي اين استعاره در قرآن معرفي و شرح مي‌گردد.

    نكته‌اي كه بايد بدان اشاره شود اين است كه در زبان فارسي، واژه زبان به دو تعبير به كار مي‌رود:

    1. زبان ماهيچه‌اي در دهان براي تكلم و چشيدن (Tongue)؛

    2. پديده‌اي ذهني و صوتي براي برقراري ارتباط و بازنمايي تفكر (Language).

    در اين معنا زبان داراي دو سطح ذهني و عيني است كه در اين مقاله وجه دوم آن مدنظر است.

        1. 1ـ2. زبان، حيوان است

    در نمونه‌هاي مربوط به اين استعاره مفهومي، مشاهده مي‌شود كه متكلم فارسي، «زبان» را به مثابه حيواني غالباً درنده در نظر مي‌گيرد كه گاه نيش مي‌زند؛ گاز مي‌گيرد؛ مي‌درد و پاره مي‌كند و.... بنابراين انتزاعي بودن در استعاره‌هاي«زبان» را كه به صورت روزمره استفاده مي‌شود، مي‌توان در اين نمونه‌ها مشاهده كرد: «زبان برّنده‌اي دارد»؛ «زبانش نيش دارد»؛ «اعتراضش را آن‌قدر با عصبانيت بيان كرد كه انگار مي‌خواست با زبانش همه را بخورد».

        1. 2ـ2. زبان، ابزار است

    در نمونه‌هاي استعاره مفهومي فوق، آنچه از زبان مشاهده مي‌شود، اموري است مانند آتش‌‌زا بودن، طعمه بودن، مكان‌مندي، گزندگي، كوتاهي و بلندي، تيزي و برّندگي. براي بيان ابزار بودن زبان مي‌توان به اين نمونه‌ها اشاره كرد: «زبان سرخ، سر سبز مي‌دهد برباد!»؛ «با زبانش (با اين حرفش) قلبم را آتش زد»؛ «چه زبان تند و تيزي دارد!»؛ «زبان‌هايشان تيزتر از شمشير است!»؛ «زبانش هميشه دراز است!»؛ «در برابر استدلال رقيب، زبانش كوتاه شد!»؛ «زبان‌بسته، نمي‌تواند كارش را انجام بدهد»؛ «با اين زبانش، تمام زحمات من را به باد داد»؛ «توانست براي فرار از مخمصه‌اي كه در آن افتاده بود از زبانش به‌خوبي استفاده كند»؛ «زبانش كوتاه شده است!»؛ «با زبانش، مار را از لانه‌اش بيرون مي‌كشد!».

        1. 3ـ2. زبان، ماده خوراكي و داراي طعم است

    نحوه خاصي كه شخص فارسي‌زبان به «زبان» در اين استعاره مفهومي مي‌نگرد بسيار جالب توجه است. در اين استعاره، زبان مانند يك ماده خوراكي قابليت تلخي، شيريني و حتي چرب بودن دارد يا در برخي عبارات گرم و سرد بودن را نشان مي‌دهد. در مثال‌هايي كه در پي مي‌آيد، مشاهده مي‌شود كه فارسي‌زبانان، «زبان» را ماده‌اي خوراكي مي‌دانند كه گاه تلخ است و گاه شيرين. در واقع فارسي‌زبانان در ضمير ناخودآگاه خود زبان را ماده‌اي خوراكي و طعم‌دار دانسته‌اند و آن را اين‌گونه به كار مي‌گيرند:

    «هرگز نمي‌شود با او به راحتي ارتباط برقرار كرد چون او زبان تلخي دارد»؛ «آدم خوش‌زباني است»؛ «بيان گرمي دارد»؛ «كودك براي مادرش، شيرين‌زباني مي‌كند»؛ «او در برابر رئيس، زبان چرب و نرمي دارد!»؛ «انتقادي كه از من كرد، خيلي تند بود»؛ «چانه‌اش (زبانش) تازه گرم شده!»؛ «هميشه وقتي با من روبه‌رو مي‌شود كلامش سرد است!».

        1. 4ـ2. زبان، انسان است

    نمونه ‌‌هاي موجود نشان از شباهت بين زبان و یک موجود زنده (مانند انسان) دارد؛ براي نمونه زبان همانند انسان مو در مي‌آورد؛ سر دارد؛ فعلي را (مثل برباد دادن، هدر دادن) انجام مي‌دهد؛ فهم و درك دارد، كسب سرمايه مي‌كند، پا دارد و فرار مي‌كند. در ادامه مثال‌هايي بيان شده است: «از بس موضوع را برايش تكرار كردم، زبانم مو درآورد»؛ «نامش هميشه بر سر زبان‌هاست»؛ «با حرف‌هايش روي اعصابم راه مي‌رود».

    تمام اين جملات درباره «زبان» به كار رفته‌اند و مردم به‌طور روزمره از اين جملات استفاده مي‌كنند و هيچ‌يك از آنان نيز اين جملات را مصداق صنايع ادبي و آرايه‌هاي لفظي نمي‌دانند؛ اما در تمام اين عبارات چيزي به نام «استعاره مفهومي» وجود دارد؛ زيرا بيشتر اين جملات از مفاهيم، صفات و يا واژگاني استفاده كرده‌اند كه مربوط به انسان، ابزار، مواد خوراكي و... است نه مربوط به زبان؛ چنان‌كه كاربرد و معناي اوليه عباراتي مانند بيرون آوردن، هدر دادن، مو درآوردن، رنگ و طعم داشتن، دراز و كوتاه بودن، آتش زدن و... مربوط به انسان، ابزار، مواد خوراكي و... است. در زبان‌شناسي شناختي به اين نحوه كاربرد عبارات در زبان، يعني فهم يك حوزه مفهومي بر اساس حوزه مفهومي ديگر، «استعاره مفهومي» گفته مي‌شود. به عبارت ديگر استعاره از دو حوزه تشكيل شده است كه در آن يك حوزه بر حسب حوزه‌اي ديگر فهميده مي‌شود (كووچش، 2002م، ص4).

    موضوعي كه بايد به آن توجه كرد، اين است كه در عناصر به‌كاررفته در استعاره مفهومي، نظام‌مندي ويژه‌اي وجود دارد؛ اگر مفاهيم استعاري را كه در مثال‌هاي بالا بيان شد (زبان، انسان است؛ زبان همانند انسان مو در مي‌آورد؛ سر دارد و فعلي را انجام مي‌دهد) طبقه‌بندي كنيم، به نظام‌مندي ويژه‌اي خواهيم رسيد؛ يعني ميان استعاره‌هاي مفهومي، روابط و پيوستگي مفهومي برقرار است و در مثال مورد بحث، اين ارتباط چنين است: زبان، انسان است و ازآنجاكه انسان، اعضايي دارد مانند سر و پا، افعال خاصي را انجام مي‌دهد و... پس زبان نيز چنين است؛ بدين‌ترتيب اين ارتباطات دسته‌بندي شده، روابط متعاقب استعاره‌ها را نيز مشخص و روشن مي‌كنند.

    همين نظام‌مندي ويژه‌اي كه استعاره‌هاي مفهومي از آن برخوردارند، سبب مي‌شود تا از ميان ابعاد مختلف يك مفهوم، تنها يك بُعد آن برجسته شود و كانون توجه قرار گيرد و ابعاد ديگر آن مفهوم پنهان شوند. ليكاف و جانسون معتقدند كه يك مفهوم استعاري هم‌زمان با فراهم ساختن امكان تمركز بر يك جنبه از يك مفهوم، مي‌تواند ما را از تمركز بر جنبه‌هاي ديگر آن مفهوم، كه با آن استعاره ناسازگار هستند، باز دارد (ليكاف و جانسون، 2003م، ص11).

    بنابراين مفاهيم دريافتي از حوزه مقصد، مفاهيمي نسبي هستند كه فهمي نسبي را از حوزه مبدأ منتقل مي‌كنند و نه فهمي مطلق و كامل؛ زيرا اگر آن استعاره، فهم مطلق و كاملاً منطبق با حوزه مبدأ مي‌بود، هر دو مفهوم، يك‌سان مي‌شدند؛ يعني يك مفهوم حقيقتاً مفهوم ديگر مي‌شد، نه اينكه فقط در چارچوب آن مفهوم ديگر درك شود و حال آنكه چنين نيست (پورابراهيم، 1392، ص72).

      1. 3. بررسي «لِسان» در قرآن

    در اين بخش داده‌هاي مستخرج از قرآن كريم، درباره واژه «لسان» بررسي مي‌شود. واژه «لسان» و جمع آن (أَلْسِنَۀ) 25 بار در كل قرآن به كار رفته ‌است. در اين بخش، پس از لغت‌شناسي واژه «لسان»، به معناي شناختي «لِسان» و توسيع معنايي مفهوم «لسان» در قرآن پرداخته مي‌شود.

        1. 1ـ3. معناي لغوي

    «لِسان» در لغت، به معاني گوناگوني به كار رفته است. اين موارد عبارت‌اند از:

    1. عضو و وسيله نطق: «يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ‏ وَأَيْديهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُون‏» (نور: 24)؛ در آن روز زبان‌ها و دست‌ها و پاهايشان بر ضدّ آنها به اعمالى كه مرتكب مى‏شدند گواهى مى‏دهد! «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ‏ لِتَعْجَلَ بِه‏» (قيامۀ: 16)؛ زبانت را به سبب عجله براى خواندن آن [قرآن‏] حركت مده. «وَلِساناً وَشَفَتَيْنِ»(بلد: 9)؛ و يك زبان و دو لب (مصطفوي، بي‌تا، ج10، ص211-213)؛

    2. نوع زبان و گويش هر قوم: «وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ‏ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهذا لِسانٌ‏ عَرَبِيٌّ مُبين‏» (نحل: 103)؛ ما مى‏دانيم كه آنها مى‏گويند: «اين آيات را انسانى به او تعليم مى‏دهد!»، درحالى‌كه زبان كسى كه اينها را به او نسبت مى‏دهند عجمى است؛ ولى اين (قرآن)، زبان عربى آشكار است «وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ‏ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُم‏...» (ابراهيم: 4)؛ ما هيچ پيامبرى را، جز به زبان قومش، نفرستاديم تا (حقايق را) براى آنها آشكار سازد (مصطفوي، بي‌تا، ج10، ص211-213)؛

    3. سخنوري و فصاحت كلام: «وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏» (طه: 27)؛ و گره از زبانم بگشاى «وَيَضيقُ صَدْري وَلا يَنْطَلِقُ لِساني‏ فَأَرْسِلْ إِلى‏ هارُون‏» (شعراء: 13)؛ و سينه‏ام تنگ شود، و زبانم به‌قدر كافى گويا نيست؛ (برادرم) هارون را نيز رسالت ده (تا مرا يارى كند)؛

    4. قدرت تكلم و گفتار: واژه «بيان» در آيه «عَلَّمَهُ الْبَيان» ‏(الرحمن: 4) به مفهوم قدرت تكلم در انسان اشاره دارد. علامه طباطبايي معتقد است واژه «بيان» به معناي پرده‌برداري است. در اين آيات منظور از بيان، كلامي است كه از نيت‌هاي دروني پرده‌برداري مي‌كند و تعليم آن به انسان يك عنايت الهي و تنها مخصوص انسان است. البته منظور از كلام، تنها ايجاد صوت با به‌كارگيري ابزار توليد صوت (يعني ريه، حلقوم و زبان) و خارج كردن صدا از دهان نيست. اين اصوات توليد شده توسط انسان، سازنده يك علامت و نشانه است و اين نشانه‌ها به مفاهيمي اشاره مي‌كنند كه بوسيله اين مفاهيم، اموري كه از حس و ادراك شنونده پنهان هستند، ممثل و تصويرسازي مي‌شوند. پس به اين ترتيب گوينده قادر مي‌شود تا هر وضعي از اوضاع معاني غيرحسي را (كه انسان تنها از طريق نيروي تفكرش به آنها دسترسي دارد و هيچ راهي براي درك آنها از طريق حس وجود ندارد) نزد شنونده‌اش حاضر كند (طباطبايي، 1417ق، ج19، ص93و94).

    چنان‌كه اشاره شد علماي لغت براي كلمه «لسان» معاني بسياري غير از زبان ذكر كرده‌اند، اما بايد دانست كه اين كلمه داراي چند معنا نيست، بلكه تنها به معناي زبان است و در معاني ديگر به صورت استعاره به كار مي‌رود؛ زيرا آن معاني از شئون مربوط به زبان هستند؛ مانند تلقي و دريافت كردن كه از لحاظ پذيرش سخن ديگران منتسب به لسان است يا باز و بسته كردن كه از حيث قدرت بر تكلم يا فصاحت و روان بودن كلام به زبان نسبت داده مي‌شود. پس معناي اين كلمه در آيات قرآن بر اساس تفاوت مورد سخن، مختلف مي‌گردد.

        1. 2ـ3. مجاز مفهومي «لِسان»

    مجاز مفهومي نيز مانند استعاره، يك سازوكار شناختي است. مجاز مانند استعاره تنها صورتي زباني نيست، بلكه ابزارشناختي قدرتمندي است تا افراد جهان خارج را مفهوم‌سازي كنند. مجاز ما را قادر مي‌سازد كه يك چيز را در ارتباط با چيز ديگر مفهوم‌‌سازي كنيم و نه‌تنها زبان، بلكه فكر، نگرش و عمل ما را سازماندهي مي‌كند. مفاهيم مجاز (مانند جزء به جاي كل) بخشي از روش معمول ما در انديشيدن و صحبت كردن است (ليكاف و جانسون، 2003م، ص37).

    به‌علاوه در مجاز، ما با الگوبرداري بين حوزه‌‌اي كه در استعاره رايج است سروكار نداريم، بلكه الگوبرداري درون يك حوزه روي مي‌دهد. مفاهيمي كه در استعاره شركت مي‌كنند، داراي رابطه «شباهت» هستند، اما مجاز، مبتني بر مجاورت معنايي است. به عبارت ديگر استعاره حاوي دو مفهوم است كه در نظام مفهومي ما از هم دورند، اما در مجاز با دو عنصر يا مقوله روبه‌روييم كه رابطه‌اي بسيار نزديك با يكديگر در فضاي مفهومي دارند. لذا در مجاز، سخن از وسيله و مقصد است و ويژگي اساسي مقصد و وسيله اين است كه در فضاي مفهومي به هم نزديك‌اند.

    مجاز، نقشي مهم در توسيع و گسترش معنايي دارد؛ مثلاً اعضاي بدن براي ارجاع به اعمال و كاركردهايي به كار مي‌روند كه آن عضو انجام مي‌دهد و يا حتي براي ارجاع به شخصي كه آن اعمال را انجام مي‌دهد. اين ارجاعات، به مرور زمان مرسوم و عادي مي‌شوند و معنا از «اعضاي بدن» به «اعمال و كنش‌هاي بدن» تغيير مي‌كند. به عبارت ديگر معنا از زبان به‌عنوان عضوي از بدن انسان، به خود انسان گسترش مي‌يابد. براي مثال گفته مي‌شود: «از بس موضوع را برايش تكرار كردم، زبانم مو درآورد». در اين مثال، كاربرد زبان، كاربردي مجازي است و مفهوم بي‌فايدگي عمل از آن برداشت مي‌شود. به عبارت ديگر زبان ابزار سخن گفتن است، اما در اين مثال به مثابه انسان يا موجودي زنده است و براي ارجاع به مفهوم انتزاعي بي‌فايده بودنِ كار، آمده است (پورابراهيم، 1392، ص72). پس معناي زبان بودن و سخن گفتن، از عضو (زبان) برداشته شده و به كنش (بي‌فايدگي عمل) تغيير كرده است.

    در برخي آيات قرآن، زبان به‌عنوان عضوي از بدن انسان، براي مفهوم‌سازي خود «انسان» به كار رفته است؛ به اين صورت كه مفاهيم «زبان» و «انسان» هر دو در يك حوزه مشترك قرار دارند و مفهوم «لسان» وسيله‌اي براي مفهوم‌سازي «انسان» است. اين ارتباط مجازي را مي‌توان به شكل ذيل ترسيم كرد:

     

    مفهوم مقصد

    (انسان)

     

    مفهوم وسیله

    (زبان)

     

     

     

     

    مفهوم وسیله

     

     

     

     

     

     

     
     

    چنان‌كه اشاره شد در برخي آيات قرآن، واژه لسان براي مفهوم انسان به كار رفته و لسان به مثابه يك انسان در نظر گرفته شده است؛ مانند آيه 84 سوره شعراء: «وَاجْعَلْ لي‏ لِسانَ‏ صِدْقٍ فِي الْآخِرين»؛ و براى من در ميان امت‌هاى آينده، زبان صدق (و ذكر خيرى) قرار ده! علامه طباطبايي در اين باره مي‌گويد معناي اينكه «لسان صدق» را برايش قرار دهد اين است كه خداى تعالى در قرن‌هاي آتي، فرزندى به ابراهيم† دهد كه اين فرزند زبان صدق داشته باشد؛ يعنى انساني باشد با لسانى مانند لسان خودش كه منويات او را بگويد؛ همان‌طور كه زبان خود او از منوياتش سخن مى‏گويد؛ يعني خداوند در قرون آخرالزمان كسى را مبعوث كند كه به دعوت وى قيام نمايد و مردم را به كيش و ملت او ـ كه همان دين توحيد است ـ فرا خواند؛ چنان‌كه در سوره مريم پس از يادكرد زكريا و يحيى و عيسى و ابراهيم و موسى و هارون، فرموده: «وَجَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا». بنابراين مقصود اين است كه دعوت اين پيامبران پس از وفاتشان نيز باقى بماند و خدا رسولانى مانند خود ايشان برانگيزد (طباطبايي، 1417ق، ج15، ص286و287).

    همچنين ديدگاه‌هاي ديگري نيز وجود دارند كه بر اساس آنها نيز، منظور از «لِسانَ‏ صِدْق»، وجود انسان است. بعضى مفسران گفته‏اند مراد از لسان صدق در ميان آخرين، بعثت خاتم الانبياءˆ است. خود آن حضرت هم روايت شده است كه «من دعاى پدرم ابراهيم هستم» (آلوسى، ‏1415ق، ج10، ص97)؛ چنان‌كه علامه طباطبايي در تأييد نظر فوق، به آيات سوره بقره اشاره مي‌كند و اينكه در چند جاى قرآن، دين پيامبر اكرمˆ را ملت ابراهيم خوانده است و در اين صورت معناى آيه سوره مريم، همان معنايى مى‏شود كه خداوند آن را از ابراهيم و اسماعيل‡ در هنگام بناى كعبه حكايت كرده است كه گفتند: «رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ‏... رَبَّنا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ»(بقره: 128و129) (طباطبايي، 1417ق، ج15، ص 287).

    بنابراين در اين گروه از آيات زبان، به مثابه فرزندي (مفهوم انسان) در نظر گرفته شده كه از دين و آيين آباي صالح خود پيروي مي‌كند و ادامه‌دهنده راه ايشان است.

        1. 3ـ3. معناي استعاري «لِسان»

    واژه «لسان» در آيه زير به مثابه «دشمن» مفهوم‌سازي شده است:

    «أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذي يُغْشى‏ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى‌الْخَيْرِ أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَكانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيراً» (احزاب: 19)؛ آنها در همه چيز نسبت به شما بخيل‌اند؛ و هنگامى كه (لحظات) ترس (و بحرانى) پيش آيد، مى‏بينى آن‌چنان به تو نگاه مى‏كنند و چشم‌هايشان در حدقه مى‏چرخد كه گويى مى‏خواهند قالب تهى كنند! امّا وقتى حالت خوف و ترس فرونشست، زبان‌هاى تند و خشن (استعاره ابزار- استعاره انسان‌پنداري) خود را با انبوهى از خشم و عصبانيت بر شما مى‏گشايند (و سهم خود را از غنايم مطالبه مى‏كنند!)؛ درحالى‌كه در آن نيز حريص و بخيل‌اند. آنها (هرگز) ايمان نياورده‏اند، ازاين‌رو خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرد؛ و اين كار بر خدا آسان است.

    اين آيه درباره منافقانى است كه از شركت مسلمانان در جهاد جلوگيرى مى‏كنند و همين كه آتش جنگ شعله‏ور شود، ايشان از ترس، خيره به پيامبرˆ مي‌نگرند كه نگاهى بدون اراده است؛ همان‌گونه كه چشمان شخص محتضر در حدقه مى‏گردد؛ اما به محض اينكه خطر و ترس جنگ از بين برود، مسلمانان را با زبان‌هايى كه از شمشير تيزتر است، مى‏زنند و از آن خيرى كه به مسلمانان رسيده بسيار ناراحت هستند (طباطبايي، 1417ق، ج16، ص288).

    كلمه «سلق»- به فتحه سين و سكون لام- به معناى تسلط و چيرگى قهرى با دست و يا با زبان است ‏(راغب‌ اصفهاني، 1374، ص402) و در اصل به معناى گشودن‏ چيزى با خشم و عصبانيت است؛ خواه گشودن دست باشد، خواه زبان و اين تعبير درباره كسانى به كار مى‏رود كه با لحنى آمرانه و طلبكارانه فرياد مى‏كشند و چيزى را مى‏طلبند (مكارم شيرازي، 1372، ج17، ص236و237).

    در اين آيه «السنۀ» با صفت «حدادٍ» همراه شده و معناي زبان تيز به خود گرفته است، درحالي‌كه تيزي و برّندگي وصف شمشير يا سلاح جنگي است. در اين آيه صحبت از ضربه زدن و زخمي كردن با يك ابزار تيز (مثل شمشير) است كه كار يك دشمن است. به عبارت ديگر زبان به مثابه ابزار جنگ در دست دشمن مفهوم‌سازي شده است (استعاره ابزار- استعاره انسان‌پنداري).

        1. 4ـ3. تحليل داده‌هاي قرآني«لسان» در آيات قرآن بر اساس نظريه استعاره شناختي

    در اين بخش، استعاره‌هاي شناختي، شناسايي مي‌‌شوند و الگوبرداري‌‌هاي انجام‌شده بين حوزه‌هاي جسماني مبدأ و حوزه مقصد ارائه مي‌گردد. در اين تحقيق، براي شناسايي استعاره‌هاي زباني، ابتدا همه آيات قرآن، كه حاوي واژگاني با مفهوم زبان هستند، انتخاب مي‌شوند. از ميان آنها، مواردي كه در غير معناي گفتن واقعي يا تحت‌اللفظي بودند، انتخاب و طبقه‌بندي مي‌شوند و ساختار معنايي آنها بررسي مي‌گردد.

    زبان و اعمال منتسب به آن مانند ضربه زدن، دريافت (تلقي)، بستن و باز كردن، شهادت دادن و پيچاندن براي مفهوم‌سازي مفاهيم طعنه، تمسخر، فصاحت كلام و مانند آن (كه عمدتاً از درجۀ انتزاع بالايي برخوردارند و از تجارب پايه بشر به‌شمار نمي‌آيند) استفاده مي‌شوند. همان‌طور كه ليكاف بيان داشته است، يكي از شواهد استعاره، وجود چندمعنايي در واژه است (ليكاف و جانسون، 2003م، ص215).

          1. 1ـ4ـ3. شيوايي در سخن

    در زبان دين، استعاره «فصيح بودن و شيوا سخن گفتن به مثابه گشاده بودن زبان» و «كم‌رويي يا ناتواني در اداي صحيح و به جاي سخن به مثابه بسته بودن زبان» به كار رفته است. در حقيقت براي بيان فصاحت از آن به گشادي و باز بودن زبان تعبير مي‌شود كه در واقع معناي استعاري دارد؛ زيرا انسان به مثابه يك مكان، جعبه يا چهارديواري در نظر گرفته شده است و زبان، درب آن مكان يا جعبه است (زبان، درب است).

    تجربه كارهاي جسماني به ما مي‌گويد كه وقتي چيزي بخواهد به‌خوبي از جايي عبور كند، بايد مسيرش باز باشد و در مقابل اگر مسير عبور، تنگ يا مسدود باشد، خروج و عبور اجسام، به‌طور مناسب و با سهولت رخ نخواهد داد.

    مشاهده مي‌شود كه اين استعاره، مبنايي كاملاً جسماني دارد و از تجربيات بدني انسان سرچشمه مي‌گيرد. در حقيقت نيز رخدادي جسماني و تجربي ميان باز و بسته كردن دهان (حركت دادن زبان) و گفتن يا نگفتن يك كلام، موجب ايجاد اين استعاره مي‌شود:

    مثال اول: «وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني» ‏(طه: 27)؛ و گره از زبانم بگشاى. عقد در لغت به معناي انضمام دو يا چند جزء به يكديگر و بستن و محكم كردن آن در يك نقطه معين است؛ مانند گره زدن طناب يا به هم پيوند دادن اجزاي يك ساختمان (راغب اصفهاني، 1374، ص576-577؛ مصطفوي، بي‌تا، ج8، ص229).

    برخي از مفسران معتقدند مقصود از باز كردن گره (حلّ عقد) اين است كه در زبان موسى نقصانى بود كه كلمات را سريع ادا مي‌كرد و شنونده متوجه سخن او نمي‌شد (طبرسي، 1372، ج7، ص15). برخي ديگر نيز بيان مي‌دارند كه منظور از عقد لسان، مانعي است كه از فهم محتواي كلامِ گوينده براي شنونده جلوگيري مي‌كند؛ لذا در اين آيه منظور اين است كه موسي† مي‌خواهد به درجه‌اي از فصاحت و بلاغت سخن بگويد كه هر شنونده‌اي به‌خوبي مراد و منظور كلام او را درك كند (طباطبايي، 1417ق، ج14، ص146؛ مكارم شيرازي، 1421ق، ج9، ص547).

    پس با توجه به آنچه گفته شد، دو فرضيه قابل طرح است: اول اينكه زبان، ابزاري است مانند نخ كه بر آن گره زده شده است؛ دوم اينكه منظور از عقده، سدّ و مانع است كه در اين صورت لسان همچون يك مسير ديده شده كه عقده، مانع و سدّي در طول آن است.

    در ادامه همين آيه به سبب درخواست موسي† اشاره شده ‌است؛ آنجا كه مي‌فرمايد «يَفْقَهُوا قَوْلِي‏» (طه: 28)؛ يعني گره از لسان من باز كن تا حرف مرا بفهمند. شايد با توجه به اين آيه بتوان گفت كه فرضيه دوم يعني مانع بودن عقده در مسير لسان، فرضيه صحيح‌تري باشد. پس در اين حالت زبان، راه و مسيري است كه گاه مانعي در اين مسير قرار مي‌گيرد و راه فهم مراد گوينده را مسدود مي‌كند.

    آيه ديگري نيز شاهد بر اين معناست: «وَأَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي»(قصص: 34)؛ و برادرم هارون زبانش از من فصيح‌تر است؛ او را همراه من بفرست تا ياور من باشد و مرا تصديق كند؛ مى‏ترسم مرا تكذيب كنند!

    «فصح» به چند معنا آمده است؛ يا به معناي ظهور و انكشاف‏ است (مصطفوي، بي‌تا، ج9، ص102) و يا به معناي پاك و خالص شدن چيزى از آنچه آلوده‏اش كرده است (راغب اصفهاني، 1374، ص637). همچنين در معناي فصاحت زبان گفته‌اند كه زبان‏ فصيح‏، همان زبان رها و آزاد (‏لسان‏ فَصيح‏ أَي طَلْق‏) است (ابن‌منظور، 711ق، ج4، ص544) و يا به معناي خالص‌ شدن زبان از لكنت و گرفتگي (خلصت لغته من اللكنة) است (زمخشري، بي‌تا، ج1، ص474).

    علامه طباطبايي معتقد است كه مراد از افصح بودن هارون اين است كه او زبانى گوياتر از موسي داشت؛ پس موسي از خداوند درخواست كرد كه او را به ياري‌اش بفرستد تا وقتى مردم با او مخاصمه مى‏كنند، هارون بتواند با كلام خود، مردم را قانع سازد (طباطبايي، 1417ق، ج16، ص34). به عبارتي هارون، آن بخشي از كلام موسى را كه مبهم است توضيح دهد، و آنچه را مجمل است به‌تفصيل گويد و روشن سازد (همان، ج14، ص160).

    اگر به دو معناي آزاد (يا باز) بودن زبان و نيز خالص‌ شدن زبان از لكنت توجه شود، گويي همان مفهوم راه و مسير براي زبان ساختار مي‌يابد؛ به اين معنا كه زبان، راهي است روشن (فصح به معناي ظهور و انكشاف) و باز، براي فرستادن پيام (به شكل قابل فهم) به سوي مخاطب كه گاه مانعي بر سر اين راه قرار مي‌گيرد و راه فهم مراد گوينده را مي‌بندد.

    مثال دوم: «وَيَضيقُ صَدْري وَلا يَنْطَلِقُ لِساني‏ فَأَرْسِلْ إِلى‏ هارُون‏» (شعراء: 13)؛ و سينه‏ام تنگ شود، و زبانم به‌قدر كافى گويا نيست؛ (برادرم) هارون را نيز رسالت ده (تا مرا يارى كند)!

    انطلاق به معناي رفع و برطرف شدن حد و حصر است و رفتن، سير و حركت از آثار همين گشايش است (مصطفوي، بي‌تا، ج7، ص130). در اين آيه سخن از نگراني موسي است؛ بدين سبب كه بيانش از اداى دعوت خود قاصر باشد (طباطبايي، 1417ق، ج15، ص258).

    با توجه به معناي انطلاق، لسان چيزي شبيه فرد زنداني و محصور در نظر گرفته نشده است و همان‌طور كه خروج از حبس و زندان، رهايي را به دنبال دارد و آن كس يا آن چيزي كه از زندان و حبس خارج مي‌شود، آشكار مي‌گردد، لذا انطلاق زبان به معناي وضوح در سخن آورده شده است.

    بنا بر آنچه اشاره شد، زبان گاهي باز و يا بسته مي‌شود كه باز شدن آن مفهوم فصاحت و شيوايي سخن را بيان مي‌كند و بسته بودن آن، به معناي عدم شيوايي و رسايي كلام است.

          1. 2ـ4ـ3. دشمني كردن

    گاهي تعبير «باز شدن زبان» در قرآن به منظور مفهوم‌سازي دشمني و بدخواهي به كار رفته است؛ مثلاً در اين آيه شريفه:

    «إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَيَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَأَلْسِنَتَهُمْ‏ بِالسُّوءِ وَوَدُّوا لَوْ تَكْفُرُون» (ممتحنۀ: ‏2)؛ اگر آنها بر شما مسلط شوند، دشمنانتان خواهند بود و دست و زبان خود را به بدى كردن نسبت به شما مى‏گشايند، و دوست دارند شما به كفر بازگرديد!

    اين آيه و چند آيه قبل آن، درباره مسئله دوستى مؤمنين با كفار است و به‌شدت از آن نهى مى‏كند. معناى آيه اين است كه: اگر مشركان به شما دست يابند، دشمن شما خواهند بود و دست و زبان خود را به بدى به سوى شما باز مى‏كنند (بدي‌هايشان بر شما آشكار مي‌شود). باز كردن دست به سوء كنايه است از كشتن و اسير كردن‏ و باز كردن زبان به سوء نيز كنايه از ناسزا و بدگويى است (طباطبايي، 1417ق، ج19، ص228).

    چنين به نظر مي‌رسد كه زبان در اينجا به مثابه در يا چيزي است كه بسته شده است و پس به بدي باز مي‌گردد. گويا وجود انسان محفظه‌اي در نظر گرفته شده كه زبان، درب آن است كه باز و بسته مي‌شود؛ حال يا به خوش‌گويي يا به بدگويي. پس در اينجا تعبير «بسط لسان» اين مفهوم را منتقل مي‌كند كه زبان مي‌تواند به سوء و بدي نيز باز شود و مفهوم بدگويي را كه يكي از نشانه‌ها و ابزارهاي دشمني است، مفهوم‌سازي كند.

          1. 3ـ4ـ3. گرفتن و دريافت چيزي به وسيله زبان

    علاوه بر باز و بسته كردن زبان، گرفتن و دريافت چيزي با زبان نيز مبناي يك استعاره‌شناختي در زبان قرآن قرار گرفته است. آن استعاره عبارت است از «پذيرش بدون تحقيق سخن ديگران و تحت تأثير تبليغات آنان قرار گرفتن». در آيه «إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ‏ وَتَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيمٌ» (نور: 15) پذيرش سخن ديگران، با استفاده از حوزه مبدأ گرفتن و دريافت، مفهوم‌سازي شده است.

    در اين آيه «تلقى قول» به معناى گرفتن و پذيرفتن سخنى است كه به انسان القا مى‏كنند و اگر تلقى مقيد به السنه شده، بدين سبب است كه دلالت‌ كند بر اينكه داستان افك صرف انتقال سخنى از زبانى به زبانى ديگر است، بدون اينكه درباره آن سخني گفته يا تدبر و تحقيقى انجام شده باشد (طباطبايي، 1417ق، ج15، ص92).

    در تأييد اين مفهوم از عبارت «تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ» در خود آيه مورد بحث، نشانه‌اي وجود دارد و آن عبارت «وَتَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ» است. منظور از «أفْواه» دهاني است كه براي سخن گفتن باز شده و براي مدت طولاني به صحبت مشغول باشد و ويژگي سخنش آن است كه از تعقل و اعتقاد خالي و تهي است. به عبارت ديگر عرب زماني تعبير «قول به افواه» را به كار مي‌برد كه گوينده كلام، هيچ اعتقادي به سخن خود ندارد (يا دروغ مي‌گويد و يا از روي جهل سخن مي‌راند). عالمان لغت معتقدند هر كجا در قرآن، حكم سخن گفتن با واژه «أفواه» مرتبط شده است، اشاره‏ به سخن دروغ است و هشداري است بر اينكه ايمان و اعتقاد گوينده، با آن سخن مطابقت ندارد (راغب اصفهاني، 1374، ج3، ص111؛ مصطفوي، بي‌تا، ج9، ص179-181).

    بنابراين تعبير به «تلقي» كه به معناي «اخذ و قبول يك چيز» (التلقّى: فهو لمطاوعة التلقية وأخذها وقبولها) است (مصطفوي، بي‌تا، ج10، ص255) به نكته‌اي درخور توجه اشاره دارد؛ زيرا تلقي به معناي «گرفتن» است كه اين صورت حسي آن است. پس زبان در اينجا منبع تلقي/ دريافت‌كنندگي است؛ يعني ابزار دريافت است و صورت انتزاعي آن اين است كه انسان به‌شدت تحت تأثير يك دروغ يا شايعه قرار گيرد و آن را بدون تحقيق بپذيرد و منتقل كند. به عبارت ديگر زبان، بنا بر تعريف برخي زبان‌شناسان، ابزار انتقال پيام است؛ يعني چيزي را دريافت نمي‌كند بلكه وظيفه منتقل‌كنندگي دارد؛ اما زباني كه در اين آيه مفهوم‌سازي شده، موجودي است كه گويي دست دارد و ابتدا چيزي را (كلام به مثابه موجود قابل گرفتن) مي‌گيرد و سپس بدون دقت در محتواي آن، اقدام به انتقال آن مي‌كند؛ علاوه بر اينكه وقتي انسان مي‌خواهد چيزي را بگيرد، دستانش را به سمت آن مي‌برد كه نوعي مفهوم استقبال و روي‌ آوردن دارد. لذا آنچه آيه مزبور بدان پرداخته است، ارتباط مفهومي روشني با معناي استعاري «زبان» يعني مفهوم دشمني دارد؛ زيرا در آيه صحبت از رفتن به استقبال دروغي بزرگ و تهمتي‌ عظيم و گرفتن شايعه‌اي از زبان يكديگر است (طبرسي، 1372، ج7، ص207).

          1. ضربه زدن

    مفاهيمي همچون طعنه، تمسخر، نيش و كنايه كه مفاهيم كمتر محسوسي هستند، با استفاده از مفهوم عيني‌تر «ضربه زدن» در آيات مرتبط با «لسان» تجسم و مفهوم‌سازي مي‌شوند. در آيات زير از طعن و تمسخر به صورت «زدن» تعبير شده است:

    أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذي يُغْشى‏ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَكانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيراً (احزاب: 19).

    چنان‌كه در بخش 4-2 اشاره شد، اين آيه درباره منافقانى است كه از شركت مسلمانان در جهاد جلوگيرى مى‏كنند، ولي با از بين رفتن خطر جنگ، مسلمانان را با زبان‌هايى كه از شمشير تيزتر است، مى‏زنند (طباطبايي، 1417ق، ج16، ص288).

    پس منظور از اين ضربه زدن همان‏ سخن گفتن با خشم و عصبانيت است. اين تعبير درباره كسانى به كار مى‏رود كه با لحنى آمرانه و طلبكارانه فرياد مى‏كشند و چيزى را مى‏طلبند و با زبان‌هاى تيز خود به مخاصمه و دشمنى اقدام مي‌كنند (طبرسي، 1372، ج8، ص546؛ مكارم شيرازي، 1374، ج17، ص237). لذا مفهوم دشمني در اين آيه با تعبير «سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ» مفهوم‌سازي شده است و زبان به مثابه شمشيري تيز دانسته شده كه ضربه‌هاي سختي وارد مي‌كند. به عبارت ديگر «بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ» به معناى زبان‌هاى تيز است كه در اينجا كنايه از خشونت در سخن مى‏باشد.

          1. 4ـ4ـ3. تحريف كردن و دروغ‌سازي

    در دو مورد از آيات قرآن كريم، تعبير «لياً» براي زبان (لسان) به كار رفته و تحريف كردن سخن ـ كه يك مفهوم انتزاعي است ـ به شكلي ملموس و قابل درك، مفهوم‌سازي شده است. آيات مذكور بدين قرارند:

    وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَريقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ‏ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَيَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (آل عمران: 78)؛ در ميان آنها [يهود] كسانى هستند كه هنگام تلاوت كتاب (خدا)، زبان خود را چنان مى‏گردانند كه گمان كنيد (آنچه را مى‏خوانند) از كتاب (خدا) است؛ درحالى‌كه از كتاب (خدا) نيست! (و با صراحت) مى‏گويند: «آن از طرف خداست!» با اينكه از طرف خدا نيست، و به خدا دروغ مى‏بندند، درحالى‌كه مى‏دانند! مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنا وَعَصَيْنا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَراعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ‏ وَطَعْناً فِي الدِّينِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَأَطَعْنا وَاسْمَعْ وَانْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَأَقْوَمَ وَلكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَليلاً (نساء: 46)؛ بعضى از يهود، سخنان را از جاى خود، تحريف مى‏كنند؛ و (به جاى اينكه بگويند: «شنيديم و اطاعت كرديم»)، مى‏گويند: «شنيديم و مخالفت كرديم! و (نيز مى‏گويند: ) بشنو! كه هرگز نشنوى! و (از روى تمسخر مى‏گويند: ) راعنا [ما را تحميق كن!]» تا با زبان خود، حقايق را بگردانند و در آيين خدا، طعنه زنند؛ ولى اگر آنها (به جاى اين همه لجاجت) مى‏گفتند: «شنيديم و اطاعت كرديم؛ و سخنان ما را بشنو و به ما مهلت ده (تا حقايق را درك كنيم)»، براى آنان بهتر، و با واقعيت سازگارتر بود؛ ولى خداوند، آنها را به‌سبب كفرشان، از رحمت خود دور ساخته است؛ ازاين‌رو جز عده كمى ايمان نمى‏آورند.

    واژه «اللَّىّ» به معناي تابيدن طناب و ريسمان است و بر خم و مايل كردن دلالت مي‌كند: «يدلُّ على إمالةٍ للشي‏ء». همچنين گفته شده كه «لَوَيْتُهُ‏» يعني «آن طناب را پيچاندم» و نيز معناي «لَوَى‏ يَدَهُ و رَأْسَهُ» پيچاندن دست و سر و روى برتافتن است (ابن فارس، بي‌تا، ج5، ص218؛ راغب اصفهاني، 1374، ص752).

    به نظر مي‌رسد در اين آيات منظور از تعبير «لي أَلْسِنَۀ» اين است كه گروهي از يهوديان سخناني غيرآسمانى را كه خود جعل مى‏كردند، به لحن تورات مى‏خواندند تا وانمود كنند اين سخنان نيز جزو تورات است، با اينكه از تورات نبود. به عبارت ديگر زبان خود را مى‏پيچانند، تا به اين وسيله سخن باطل خود را به صورت حق بنمايانند و كلام اهانت‌آميز خود را به صورت محترمانه بيان كنند؛ چون مؤمنين هرگاه مى‏خواستند با رسول خداˆ سخن بگويند، عرض مى‏كردند (راعنا): «يعنى به ما اجازه بده تا منظور سخن خود را به‌ طور كامل بيان كنيم»؛ ولي كلمه «راعنا» در زبان يهود معناى زشتى داشت كه لايق ساحت مقدس رسول خداˆ نبود؛ لذا يهوديان فرصت را غنيمت مي‌شمردند و هر گاه مى‏خواستند با پيامبرˆ سخن بگويند، اين كلمه را به قصد مذمت و بى‏احترامى به كار مي‌بردند كه خداوند در اين آيه آنان را مذمت كرده است (طباطبايي، 1417ق، ج3، ص265؛ ج4، ص365).

    در اين آيات حوزه مقصد «لسان» با حوزه مبدأ «طناب و ريسمان» مفهوم‌سازي شده است. همان‌گونه كه تاب دادن و پيچاندن طناب، آن را از شكل اصلي‌اش خارج مي‌كند، تغيير دادن لحن و يا محتواي سخن نيز مي‌تواند شنونده را از دريافت سريع و صحيح مفهوم مورد نظر گوينده بازدارد. براي مثال چنانچه طنابي را از نقطه الف به‌طور مستقيم به نقطه ب متصل كنيم، هم سرعت و هم مستقيم بودن اتصال را مي‌توان ديد؛ اما اگر براي اتصال نقطه الف به ب طناب را تاب دهيم و از طريق نقطه ج آن را به نقطه ب برسانيم، هم احتمال گم كردن و هم طولاني شدن مسير وجود دارد و در حقيقت نوعي خروج از حالت عادي رخ مي‌دهد؛ علاوه بر اينكه پيچش و پيچاندن نوعي سردرگمي و گيج‌شدن را مفهوم‌سازي مي‌كند، چنان‌كه در زبان فارسي نيز تعابيري مانند «5 الف، ب» به كار مي‌رود.

    5. الف) با جوابي دوپهلو، رفيقش را پيچاند.

    ب) يكسره در حال پيچاندن مردم است.

    بنا بر آنچه گفته شد، يكي ديگر از مفاهيمي كه با نگاشت استعاري بين دو حوزه‌ مبدأ طناب و حوزه مقصد «لسان» دريافت مي‌گردد، مفهوم گيج و منحرف كردن ديگران با هدف فريب دادن آنان است.

      1. نتيجه‌گيري

    استعاره‌ها در نظام تفهيم و تفاهم، تنها در سطح استعاره‌هاي زباني خلاصه نمي‌شوند و به واژه‌ها محدود نيستند؛ بلكه اساساً استعاره فرآيندي است كه با تفكر و انديشه آدمي پيوند دارد و جوهر استعاره، درك و تجربه كردن يك چيز بر اساس چيز ديگر است.

    ازآنجاكه قرآن ‌كريم از عنصر زبان (به معناي عام وسيله رساندن پيام) براي برقراري ارتباط با مخاطب خود استفاده مي‌كند و همچنين بيشترين اموري كه قرآن در پي سخن‌ گفتن از آن است، به فرا‌ماده و مسائل غيرحسي مربوط مي‌شود، لذا از نظام استعاره، آن هم با تعريف استعاره مفهومي و شكل سازمان‌يافته آن، در سطح گسترده‌اي از آيات بهره برده ‌است.

    در زبان‌شناسي شناختي، تحقيقات بسياري براي تحليل شناختي استعاره‌هاي مفهومي و كاربرد آن در تبيين چندمعنايي صورت گرفته است. در اين مقاله نمونه‌اي از اين تحليل‌ها درباره واژة «لِسان» در قرآن كريم با تكيه بر اصول نظريۀ شناختي استعاره مورد مطالعه قرار گرفت. نتايج تحقيق حاضر نشان مي‌دهد كه استعاره‌هاي مربوط به زبان، در انتقال استعاري مفاهيم موجود در حوزة مقصد نقش اساسي دارند و اين فراگيري در كاربرد، به دليل ضرورت تبيين مفاهيم انتزاعي حوزة مقصد به كمك حوزة مرتبط با زبان است. اين الگوبرداري استعاري، يك‌سويه و از مبدأ به مقصد است و نيز تشكيل‌دهندة مدل يك‌پارچه‌اي است كه مفاهيم پيچيده را به صورت آسان و قابل تصور به مخاطب عرضه مي‌كند. اين شيوه ساده‌سازي مفاهيم، در راستاي اهداف قرآن كريم در رساندن هرچه آسان‌تر پيام خود به بشر است. همچنين مشاهده مي‌شود كه در هر استعاره بر جنبۀ خاصي از مفاهيم موجود در حوزة مقصد تمركز مي‌شود؛ مثلاً در استعاره «فصيح بودن و شيوا سخن گفتن» كه به مثابه گشاده بودن زبان است، تمركز بر روي امر خروج و عبور كلام، به شكل مناسب و به‌سهولت است.

    مجاز و استعاره‌هايي را كه براي واژه «لسان» در قرآن كريم به كار رفته‌اند، مي‌توان در سه بخش طبقه‌بندي كرد: بخش اول مجاز مفهومي است كه بر اساس آن زبان به مثابه انسان در نظر گرفته شده است؛ بخش دوم استعاره ساختاري است كه در آن زبان به مثابه فرزند، دشمن، فرد زنداني و طناب لحاظ شده است و بخش سوم استعاره هستي‌شناختي است كه در آن زبان يك موجود به شمار آمده است؛ مانند: درب، راه و مسير، شمشير برّان و ابزار دريافت‌كننده.

    در جدول ذيل نيز نگاشت ميان كنش‌هاي «لسان» و مفاهيم استعاري آيات، نمايش داده شده است:

    حوزه مبدأ

    حوزه مقصد

    درب

    فصيح بودن و شيوا سخن گفتن / كم‌رويي/ ناتواني در اداي صحيح سخن / بدگويي/ دشمني كردن

    راه و مسير

    فصيح بودن و شيوا سخن گفتن/ فهم كامل و سريع محتواي كلامِ گوينده/ انتقال پيام به شكل قابل فهم

    شمشيربرّان/ ابزارضربه زدن

    سخن گفتن با خشم و عصبانيت/ طعنه، تمسخر، نيش و كنايه/ دشمني كردن

    فرزند

    پيروي كردن از كيش و آيين پدران

    فرد زنداني

    كم‌رويي / ناتواني در اداي صحيح سخن/ عدم وضوح در سخن

    ابزار دريافت

    پذيرش بدون تحقيق سخن ديگران / تحت تأثير يك دروغ يا شايعه بودن/ به استقبال يك دروغ بزرگ و تهمتي عظيم رفتن

    طناب و ريسمان

    تحريف كردن/ دروغ‌سازي/ تغيير لحن كلام به منظور فريب دادن ديگران

    بنيان تجربي اين نوع استعاره به نگاشت بين مفاهيم مبدأ و مقصد مربوط مي‌شود. باز كردن زبان به بدي، با مفهوم بدگويي (كه يكي از نشانه‌ها و ابزارهاي دشمني است) انطباق دارد؛ يا گرفتن و دريافت چيزي با زبان كه مبناي استعاره‌شناختي در زبان قرآن قرار گرفته است، بنياني تجربي و حسي دارد و نشان مي‌دهد كه توسيع معنايي درباره مفهوم «لِسان» در قرآن كريم در پرتو نظريه استعاره معاصر رخ داده است.

     

    References: 
    • قرآن كريم، 1374، ترجمه ناصر مكارم شيرازي، تهران، دار الكتب الإسلامية.
    • آلوسي، سيدمحمود، 1415ق، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، تحقيق علي عبدالباري ‌عطيه، بيروت، دار الكتب ‌العلميه.
    • ابن‌فارس، احمد، بي‌تا، معجم ‌مقاييس‌ اللغه، قم، مكتب ‌الاعلام ‌الاسلامي.
    • ابن منظور، محمد بن مكرم، 711ق‏، لسان العرب، بيروت، دار صادر.
    • پورابراهيم، شيرين، 1392، «چندمعنايي واژه «يد» در متون ديني در پرتو نظريه استعارة شناختي»، كاوشي در پژوهش‌هاي زبان‌شناختي قرآن كريم، سال دوم، ش اول، ص69-82.
    • راغب ‌اصفهاني، حسين‌بن‌محمد، 1374، مفردات الفاظ القرآن، بيروت، دار القلم.
    • زمخشري، محمودبن‌عمر، بي‌تا، أساس البلاغة، بيروت، دار صادر.
    • ـــــ ، 1407ق، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت، دار الكتب العربي.
    • طباطبايي، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان ‌في ‌تفسير القرآن، قم، جامعه ‌مدرسين.
    • طبرسي، فضل‌بن‌حسن، 1372، مجمع ‌البيان ‌في ‌علوم ‌القرآن، تهران، ناصرخسرو.
    • قائمي‌نيا، عليرضا، 1385، «زبان‌شناسي شناختي و مطالعات قرآني»، ذهن، ش30، ص3- 26.
    • ـــــ ، 1388، «نقش استعاره‌هاي مفهومي در معرفت ديني»، قبسات، ش14، ص159-184.
    • ـــــ ، 1392، قرآن و معرفت‌شناسي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
    • قاسم‌زاده، حبيب‌الله، 1379، استعاره و شناخت، تهران، فرهنگان.
    • محمدقاسمي، حميد، 1385، «آثار تربيتي تمثيلات قرآن»، انديشه ديني، ش21، ص117-138.
    • مكارم شيرازي، ناصر، 1372، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلاميه.
    • ـــــ ، 1421، الأمثل فى تفسير كتاب الله المنزل، قم، مدرسه امام على بن ابى‌طالب.
    • مصطفوي، حسن، بي‌تا، التحقيق ‌في‌ كلمات ‌القرآن ‌الكريم، بي‌جا، دار الكتب ‌العلميه.
    • هوشنگي، حسين و محمود سيفي پرگو، 1388، «استعاره‌هاي مفهومي در قرآن از منظر زبان‌شناسي شناختي»، پژوهشنامه علوم و معارف قرآن كريم، ش3، ص9-34.
    • Croft, William & Cruse, Allan. 2004. cognitive linguistics, Cambridge, Cambridge University Press.
    • Greerearts & Cuyckens. 2007. Grady, “Metaphors” in The Oxford handbook of cognitive linguistics, New York, Oxford University Press.
    • Jäkel, O. 2002. Hypothesis revisited: the cognitive theory of metaphor applied to religiou texts. metaphorik.de: 20-42. Retrieved November 17, 2012.
    • kÖvecses, z. 2002. “Metaphor: A practical Introduction”. Oxford: Oxford university press.
    • Lakoff, Georg & Johnson, Mark. 2003. Metaphors we live by, Chicago, The University of Chicago Press.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حبیبی، فاطمه، فتاحی زاده، فتحیه، حق بین، فریده.(1396) مفهوم سازی واژه «لِسان» در قرآن در پرتو نظریه استعاره شناختی. ، 10(2)، 73-90

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فاطمه حبیبی؛ فتحیه فتاحی زاده؛ فریده حق بین."مفهوم سازی واژه «لِسان» در قرآن در پرتو نظریه استعاره شناختی". ، 10، 2، 1396، 73-90

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حبیبی، فاطمه، فتاحی زاده، فتحیه، حق بین، فریده.(1396) 'مفهوم سازی واژه «لِسان» در قرآن در پرتو نظریه استعاره شناختی'، ، 10(2), pp. 73-90

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حبیبی، فاطمه، فتاحی زاده، فتحیه، حق بین، فریده. مفهوم سازی واژه «لِسان» در قرآن در پرتو نظریه استعاره شناختی. ، 10, 1396؛ 10(2): 73-90