، سال شانزدهم، شماره دوم، پیاپی 31، پاییز و زمستان 1402، صفحات 49-62

    عوامل ضرورت تفسیر قرآن از نظر خاورشناسان؛ بررسی و نقد

    نویسندگان:
    علیرضا اسعدی / دانشیار گروه کلام اسلامی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی / asaadi@isca.ac.ir
    doi 10.22034/qoranshenakht.2023.2021712
    چکیده: 
    برخی خاورشناسان در تحلیل ضرورت تفسیر قرآن، به عواملی همچون زبان قرآن، تناقض محتوای آیات، داستان‌های قرآن، تکامل و توسعه جامعه اسلامی و مواجهه با مسائل جدید اشاره کرده‌اند. هرچند برخی از این عوامل با آنچه دانشمندان اسلامی گفته‌اند از جهاتی همسو بوده، می‌توان بدان‌ها همدلانه نگریست، اما بی‌تردید ملاحظاتی جدی نسبت به برخی دیگر وجود دارد. این مقاله با روش توصیفی ـ تحلیلی به تبیین و نقد این عوامل پرداخته، نشان می‌دهد که برخلاف ادعای برخی خاورشناسان، نه زبان عربی شاخه‌ای منحط از دیگر زبان‌هاست و نه نقایص زبانی ادعاشده از سوی ایشان صحت دارد تا وجه ضرورت تفسیر قرآن تلقی شود. افزون ‌بر این، چون قرآن آیات محکم و متشابه، مطلق و مقید، و عام و خاص دارد، ممکن است در نگاه نخست چنین به ذهن متبادر شود که بین مدلول آنها تعارض وجود دارد؛ اما با تأمل روشن می‌شود که این‌گونه تعارض‌ها ظاهری و بدوی است، نه مستقر. بنابراین طرح شبهه تناقض و تعارض بین مطالب قرآن از سوی برخی خاورشنان و آن را وجه ضرورت تفسیر دانستن، حاکی از ناآگاهی آنها در فهم آموزه‌های قرآنی یا تعصبات و اغراض سوء است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Factors of the Necessity of Interpretation of the Qur'an from the Point of View of Orientalists; Review and Critique
    Abstract: 
    Some Orientalists have pointed out factors such as the language of the Qur'an, contradictions, stories of the Qur'an, the evolution and development of the Islamic society, and facing new issues in analyzing the necessity of interpreting the Qur'an. Although some of these factors are in line with what Islamic scholars have said, they can be viewed sympathetically, but there are undoubtedly serious considerations regarding some others. Using the descriptive-analytical method, this article explains and criticizes these factors. The results show that, contrary to the claims of some Orientalists, the Arabic language is not a degenerate branch of other languages, nor are the linguistic defects claimed by them true, so that it is considered necessary to interpret the Qur'an. Using the descriptive-analytical method, this article explains and criticizes these factors. The results show that, contrary to the claims of some Orientalists, the Arabic language is not a degenerate branch of other languages, nor are the language defects claimed by them true, so that it can be said that it is necessary to interpret the Qur'an in this regard. In addition, because the Qur'an has strong and similar verses, absolute and binding, and general and specific, it may come to mind at first glance that there is a conflict between their meanings; But upon reflection, it becomes clear that such conflicts are apparent and primitive, not established. Therefore, the suspicion of contradiction and conflict between the contents of the Qur'an by some Orientalists and considering it as a necessity for interpretation, indicates their ignorance in understanding the teachings of the Qur'an or their prejudices and evil intentions.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     
    مقدمه
    هرچند قرآن کريم خود را با ويژگي‌هايي همچون «بيان» و «تبيان» و «مبين» وصف نموده (ر.ک: آل‌عمران: 138؛ نحل: 89؛ يوسف: 1)، اما اين ويژگي‌ها بدان معنا نيست که ما از تفسير قرآن بي‌نيازيم. حتي برخي مسلمانان در عصر نبوي گاهي در فهم آيه‌اي دچار مشکل مي‌شدند و آن را با رسول اكرم در ميان مي‌گذاشتند و پاسخ خود را دريافت مي‌کردند؛ چنان‌که درباره آيه شريفه 187 سورة «بقره»، مربوط به روزه در ماه مبارک رمضان که مي‌فرمايد: «وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتّى يتَبَينَ لَکُمُ الْخَيطُ اْلأَبْيضُ مِنَ الْخَيطِ اْلأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ» (و بخوريد و بياشاميد تا رشته سپيد بامداد از رشته سياه [شب‌] بر شما نمودار شود)، عدي‌‌بن حاتم برداشت خود از آيه را با پيامبر در ميان گذاشت و آن حضرت براي او مراد از رشته سياه و رشته سفيد را تبيين کردند (ر.ک: طبرسی، 1406ق، ج 2، ص 505).
    شيعه علاوه بر پيامبر، ائمه اطهار را نيز واجد تفسير معصومانه از قرآن مي‌داند و در عصر ايشان نيز پرسش‌هاي خويش را با ايشان در ميان مي‌گذاشته و از علوم آنها برخوردار مي‌شده است.
    بنابراين در عصر پيامبر و ائمه معصوم نيز نياز به تفسير قرآن وجود داشته و اين مهم انجام مي‌شده است. برخي از خاورشناسان، همچون ريچارد بل نیز به این موضوع اذعان کرده‌اند. او مي‌نويسد:
    براساس ديدگاه سنتي، وحيي که پيامبر اسلام دريافت مي‌کرد، حتي در زمان خود او نيازمند تفسير بود. ازاين‌رو در منابع روايي نمونه‌هاي فراواني يافت مي‌شوند که در آنها محمد معاني و مفاهيم آيات قرآن را تفسير کرده است (ليمهاوس، 1394، ص 45).
    اما سؤال اينجاست که اگر به رسول اكرم و ائمه اطهار دسترسي نداشته باشيم و ابهام يا پرسشي درباره واژگان قرآني، ساختار کلمات و گزاره‌هاي قرآني، شرايط و اسباب نزول، مصاديق مدنظر آيات و نيز کاربردهاي مجازي و شناخت قرائن پيوسته و ناپيوسته آيات الهي برايمان پيدا شود، چگونه بايد آن را برطرف کنیم؟ اينجاست که سخن از ضرورت تفسير به ميان مي‌آيد.
    افزون‌ بر اين، قرآن کريم ويژگي‌هاي منحصربه‌فردي دارد: داراي سبک گفتاري، پراکندگي مطالب و در عين‌ حال واجد تعاليم بلند و لايه‌هاي معنايي و نيز شأن هدايتگري است. اين ويژگي‌ها ما را در فهم عميق حقايق قرآني و کاربست تعاليم آن در زندگي به تفسير قرآن نيازمند مي‌سازد. در مجموع به تعبير برخي مفسران معاصر، مي‌توان گفت:
    ضرورت‏ تفسير قرآن‏ از دو لحاظ است: يكى آنكه كتاب عميق علمى و وزين نظرى قطعاً بدون تفسير ادراك نمى‏شود (از جهت علمى)؛ و ديگر آنكه كتاب هدايت اگر پيامش اين باشد كه «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا» (اسراء: 9) براى اهتداى جامعه بشرى چاره‏اى جز تبيين مفاهيم و تفسير معانى آن نيست (از جهت عملى) (جوادى آملى، 1383، ج 1، ص 56).
    مسئله ضرورت تفسير قرآن همواره مدنظر خاورشناسان نيز بوده است. آنان ضرورت تفسير قرآن را ناشي از ماهيت متن قرآن و فرايند تکامل جامعه اسلامي مي‌دانند؛ بدين‌معنا که معتقدند: همه عوامل به اين دو بازگشت مي‌کنند (دميرکان و آتاي، 1391، ص 132). برخي عوامل مذکور در بيان خاورشناسان، هرچند با آنچه دانشمندان اسلامي گفته‌اند از جهاتي همسو بوده، مي‌توان بدان‌ها همدلانه نگريست، اما بي‌ترديد ملاحظات جدي نسبت به برخي ديگر وجود دارد.
    اين مقاله که برگرفته از طرح پژوهشي در حال اجرا در «پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي» با عنوان «بررسي و نقد ديدگاه خاورشناسان درباره رابطه قرآن با علم کلام اسلامي» است، به تبيين و ارزيابي مهم‌ترين عواملي مي‌پردازد که از ديدگاه خاورشناسان تفسير قرآن را ضرورت بخشيده و مسلمانان را بدان واداشته است.
    درباره پیشینة این مسئله یادآوری می‌شود که عوامل ضرورت تفسیر قرآن در آثار برخی خاورشناسان همچون گرايش‌هاي تفسيري در ميان مسلمانان نوشته گلدزیهر و یا مدخل تفسیر برخی دایرةالمعارف‌ها و دانشنامه‌های خاورشناسان نظیر دانشنامه قرآن کریم به سرویراستاری اولیور لیمن مورد بررسی قرار گرفته است، چنان‌که به تفصیل در ادامه خواهد آمد، اما تا آنجا که نویسنده جست‌وجو کرده است، در نقد آرای خاورشناسان در این زمینه، مقاله یا کتابی نوشته نشده است.
    1. زبان و لهجه قرآن
    خاورشناسان درباره ريشه زبان عربي و جايگاه و منزلت آن و نيز اينکه قرآن با چه لهجه و گويش عربي نازل شده، ديدگاه‌هاي متفاوت و متعددي ابراز کرده‌اند. برخي براساس نظريه رايج ميان مسلمانان که قرآن گويش و لهجه قريشي دارد، خاستگاه ضرورت تفسير را در زبان عربي و لهجه قريشي قرآن جست‌وجو کرده‌اند. اينکه زبان و لهجه عامل ضرورت تفسير باشد، به دو‌گونه در بيان خاورشناسان قابل تبيين و توضيح است:
    نخست اينکه با گسترش اسلام به سرزمين‌هاي غيرعربي و ساير قبایل عرب، برخي کلمات به درستی درک نمي‌شد، به‌ويژه آنکه گاهي قرآن کريم کلمات غريبي را به‌کار مي‌برد که همه کس نمي‌تواند در نگاه اول، آنها را به‌سادگي دريابد (دميرکان و آتاي، 1391، ص 132).
    ريچارد بل (1876-1952) در اين زمينه مي‌نويسد:
    قرآن سرشار از تلميحات و اشارات است که مي‌توان استنباط کرد که در عهد نزول وحي روشن بوده‌اند، ولي براي نسل‌هاي بعدي به‌ هيچ ‌وجه خالي از ابهام نبوده‌اند. بدين‌سان، رجالي به عرصه فرهنگ و هنر آمدند که مي‌گفتند: مي‌دانند که افراد مورداشاره در آيه يا عبارت قرآني خاص چه کساني هستند و چه سبب يا رويداد خاصي شأن نزول آيه يا عبارت معيني در قرآن است (بل، 1382، ص 249).
    او در ادامه مي‌افزايد:
    در جريان فتوحات، سرزمين‌هاي اسلامي به سرعت گسترش يافت و بر شمار مسلمانان افزوده شد. بالطبع نومسلمانان با زبان و ادبيات قرآن ناآشنا بودند و فهم قرآن برايشان دشوار مي‌نمود. ازاين‌رو به دانشمنداني نياز بود تا با فهم صحيح قرآن، بتوانند آموزه‌هاي قراني را براي مخاطبان تبيين کنند.
    ريچارد بل با تأکيد بر اين وجه ضرورت تفسير مي‌نويسد:
    با پيشرفت زمان، به‌ويژه پس از آنکه اقوام غيرعربْ مسلمان شدند، شرح و تبيين آيات و عبارات قرآني که معاني اصلي آنها در پرده ابهام فرو رفته بود، ضرورت پيدا کرد. نشان دادن معناي دقيق کلمات مهجور يا شيوه درست ترکيب نحوي يا ـ في المثل ـ مرجع ضماير موردنياز بود (بل، 1382، ص 250).
    ضرورت برخاسته از زبان عربي و لهجه قريشي قرآن به‌گونه ديگري نيز قابل تبيين است. به باور برخي خاورشناسان، زبان عربي زباني برابر با زبان عبري و آرامي و يا ديگر زبان‌هاي سامي نيست، بلکه زباني منشعب از اين زبان‌هاست. ايشان به عربي به‌مثابه شاخه‌اي منحط از اين زبان‌هاي اصلي مي‌نگرند و ازاين‌رو همواره در ديگر زبان‌هاي سامي در جست‌وجوي ريشه‌شناسي کلمات قرآن‌اند؛ زیرا بر اين گمان‌اند که عربي بايد لزوماً واژگان خود را از اين زبان‌هاي قديمي‌تر و پيش‌رفته‌تر وام گرفته باشد (فتاني، 1391، ص 459).
    براساس همين نظر است که برخي صدها کلمه قرآن را از انواع زبان‌هاي عبري، آرامي، آشوري، فارسي اتيوپيايي، ترکي و يوناني اشتقاق يافته مي‌دانند؛ مثلاً، جفري در واژگان دخيل در قرآن بيش از 270 کلمه ـ سواي اسامي خاص ـ را در طبقه کلمات خارجي قرار داده است (همان، ص 460).
    افنان فتاني در مدخل «قرآن و زبان» دانشنامه قرآن کريم ضمن تأکيد بر اينکه واگرايي علماي مسلمان و غربي در هيچ حوزه‌اي گسترده‌تر از حوزه زبان نيست، مي‌نويسد:
    علماي غربي از زمان تئودور نولدکه (Theodor Nöldeke; 1836-1930)، حمله به اعتقاد به منشأ الهي قرآن را با خوار شمردن زبان و جست‌وجوي انتقادي براي ـ به‌اصطلاح ـ نقایص زباني بر خود فرض دانسته‌اند؛ مثلاً، در بحث مفصل «غرائب سبکي و نحوي قرآن»، نولدکه نحو قرآن را ناشيانه، زشت، نامناسب، بسيار غيرمعمول، بسيار خشک، ناپخته و مانند آن توصيف مي‌کند! (فتاني، 1391، ص 457).
    براساس چنين باوري نسبت به ماهيت متن قرآن و ادبيات قرآني، طبيعي است که قرآن نيازمند تفسير و توضيح است و مسلمانان از رهگذر تفسير قرآن، به حل ‌و فصل مشکلات متن پرداخته‌اند.
    1-1. ارزيابي
    بي‌ترديد، قرآن کريم به زبان عربي نازل شده است و براي فهم قرآن بايد به اين زبان مراجعه کرد و علوم زبان عربي ـ از جمله نحو و صرف ـ را بايد مطمح‌نظر قرار داد. اين نکته که به علت گسترش قلمرو اسلامي و ناآشنايي برخي با زبان و لغت عربي يا لهجه خاص قرآن، اقتضا مي‌کرده است تا مسلمانان دست به تفسير قرآن بزنند، سخني کاملاً درست و مطابق با واقع است و مي‌توان اين را عاملي ناشي از ماهيت متن قرآن دانست. اين موضوع با باور ما به جاودانگي قرآن و جهانشمولي آن نيز تأکيد مي‌شود. اما اگر مراد از نقش ماهيت متن و زبان قرآن، آن چيزي باشد که نولدکه و امثال او اظهار کرده‌اند، پذيرفتني نيست. چنين ادعاهايي بيش از آنکه جنبه علمي و پژوهشي داشته باشد، تلاشي براي تخفيف قدمت واقعي زبان عربي و زيرسؤال بردن منشأ الهي قرآن است (ليمن، 1391، ص 460).
    مسئله وجود يا عدم واژگان غيرعربي در قرآن کريم از سده‌هاي نخست هجري در ميان دانشمندان اسلامي مطرح بوده و موافقان و مخالفاني داشته و چنين نيست که خاورشناسان آن را کشف کرده باشند، بلکه برخلاف ادعاي ايشان، نه زبان عربي شاخه‌اي منحط از ديگر زبان‌هاست و نه نقایص زباني ادعا شده صحت دارد تا ناقض منشأ الهي قرآن تلقي شود. اصولاً به اعتقاد برخي از زبان‌شناسان زباني وجود ندارد که از زبان‌هاي ديگر اثر نپذيرفته باشد (ر.ک: ناتل خانلري، 1366، ص 111ـ112) و زبان عربي نيز از اين قاعده مستثنا نيست.
    قرآن کريم به زبان رايج قوم عرب نازل شده و اگر کلماتي از ساير زبان‌ها به عربي راه يافته و قرآن از آن کلمات بهره گرفته باشد، اين بدان معنا نيست که قرآن لغات سرياني و يا فارسي به‌کار برده، بلکه اين لغات در زبان عربي آن روز رايج بوده و قرآن کريم از بهترين واژگان رايج در ميان قوم عرب و با بهترين ترکيب، تعاليم آسماني را به بشر منتقل ساخته است. ازاين‌روست که هماوردطلبي نموده و دانشمندان اسلامي نيز آثار متعددي در گونه‌هاي اعجاز آن نگاشته‌اند (براي بررسي تفصيلي، ر.ک: کريمي‌نيا، 1391؛ پارسا و نبئي، 1401).
    2. تناقض، پريشاني و عدم ثبات قرآن از لحاظ نص و متن
    گلدزيهر در آغاز کتاب گرايش‌هاي تفسيري در ميان مسلمانان عبارتي دارد که ناظر به ضرورت تفسير قرآن از ديدگاه اوست. او مي‌نويسد:
    اين مرحله آغازين تفسير قرآن است و مراحل اوليه آن داراي بذرهاي مناسب و درستي بود تا بتواند به خوبي متن قرآن را بازنمايد. در ميان کتاب‌هاي ديني که گروه‌هاي مختلف ديني معتقدند: نصي وحياني و نازل‌شده از جانب خداست، هيچ کتابي همچون قرآن، از نخستين دوران رواج آن، دچار پريشاني و عدم ثبات از لحاظ نص و متن، وجود نداشته است (گلدزيهر، 1383، ص 29ـ30).
    «پريشاني و عدم ثبات از لحاظ نص و متن» در عبارت گلدزيهر با توجه به آثار گوناگون خاورشناسان در حوزه مطالعات قرآني، مي‌تواند ناظر به اختلاف قرائات، وجود ناسخ و منسوخ در قرآن، ناهمگوني ساختاري و محتوايي آيات مکي و مدني و نيز وجود تعاليمي تلقي شود که از سوي برخي تناقض‌آميز شمرده شده است (ر.ک: یوسف دره حداد، 1982). بنابراين برخي خاورشناسان کوشيده‌اند چنين القا کنند که متن قرآن به‌گونه‌اي بوده است که مسلمانان به ناچار براي حل ‌و فصل معضلات آن دست به تفسير قرآن زده‌اند.
    گلدزيهر خود در ادامه به مسئله «اختلاف قرائات» پرداخته است و چنين به نظر مي‌رسد که او ـ دست‌كم ـ مرحله آغازين و به تعبير خودش «تفسير سطحي» را ناشي از اختلاف قرائات مي‌داند. او در کتاب ديگر خود، درس‌هايي درباره اسلام ادعا مي‌کند:
    قرآن کريم از آموزش‌هاي مهم دين، جز کلياتي مبهم به ما نمي‌دهد. اگر در آن کاوش نماييم گاهي با آموزش‌هاي متناقض نيز برخورد مي‌کنيم (گلدزيهر، 1357، ص 155).
    او ضمن گزارش ديدگاه هوبرت گريمه (Hubert Grimme) مبني بر وجود تناقض در آيات ناظر به مسئله «جبر و اختيار» (گلدزيهر، 1357، ص 175) تأکيد مي‌کند:
    در اسلام براي هيچ مسئله مذهبي تا اين اندازه آيه‌هاي متناقض نمي‌توان از قرآن بيرون آورد که براي اين مسئله مي‌توان (گلدزيهر، 1357، ص 170).
    براساس چنين ديدگاهي درباره تعاليم و متن قرآن کريم، مسلمانان به منظور حل‌ و فصل پريشاني‌ها، ناهماهنگي‌ها و تناقضات موجود در قرآن به تفسير آن روي آورده‌اند.
    1-2. ارزيابي
    به نظر مي‌رسد در تحليل و ارزيابي، بايد دو مسئله «اختلاف قرائات» و «ادعاي تناقض» در قرآن را از يکديگر جدا کرد و به صورت جداگانه به بررسي آنها پرداخت.
    1-1-2. اختلاف قرائات
    در اینجا توجه به دو نکته لازم است:
    نکته اول اینکه وجود قرائت‌هاي مختلف قرآن جاي ترديد و انکار ندارد، اما اين امر، نه موجب پريشاني و عدم ثبات متن قرآن است و نه می‌تواند وجه ضرورت تفسير به شمار آيد. زماني اختلاف قرائات را مي‌توان موجب پريشاني نص قرآن دانست که به‌گونه‌اي باشد که نتوان متن و نص صحيح را از غيرصحيح متمايز کرد. اما با توجه به آنچه در مبحث قرائات گفته مي‌شود، قرائات داراي ضابطه و معيارند و تنها در صورت احراز شرايط پذيرفته مي‌شوند. در غير اين صورت، قرائت صحيح به شمار نمي‌آيند و ازاین‌رو آثاري بر آنها بار نمي‌گردد. قرائات صحيح و مقبول نيز چون تأييد پيامبر اكرم را دارد، حکم قرآن بر آن بار مي‌شود. ازاين‌رو نمي‌توان اختلاف قرائات را موجب پريشاني نص و متن قرآن دانست.
    نکته دوم اينکه اختلاف قرائات نمي‌تواند وجه ضرورت تفسير به شمار آيد، بلکه اصولاً علم قرائت علم ديگري است که از پيش‌نيازهاي تفسير قرآن است؛ بدان معنا که مفسر بايد از قرائت صحيح آگاه باشد؛ زيرا در مواردي قرائت در چگونگي تفسير نقش ايفا مي‌کند. برخي دانشمندان علم قرائت انواعي را براي اختلاف قرائات برشمرده‌اند (ر.ک: خوئي، 1430ق، ص 190) و در مجموع، از لحاظ تأثير در تفسير قرآن، آنها را بر دو قسم مي‌دانند. براي نمونه ابن‌عاشور قرائات را چنين تقسيم مي‌کند:
    1. آنها که نقش و تأثيرى در تفسير ندارد؛ مثل اختلاف در وجوه نطق به حروف که فايده اين‌گونه مسائل، تعيين کيفيت نطق عرب در مخارج و صفات حروف و اختلاف لهجه‌هاى عربى است.
    2. آنها که تأثيري در تفسير دارد؛ نظير اختلاف قراء در حروف کلماتی مثل «مَالِكِ / مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ» (فـاتحه: 4)؛ «نُنْشِزُهَا / نُنْشِرُهَا» (بقره: 259)؛ «قَدْ كُذِّبُوا / قَدْ كُذِبُوا» (يوسف: 110) و اختلاف حرکاتى که معانى کلمه با اين اختلاف دگرگون مى‌شود؛ مانند «وَ لَمَّا ضُرِبَ ابنُ ‌مَرْيَمَ مَثَلًا إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ / يصُدّونَ» (زخرف: 57) (نافع به ضم صاد و حمزه به کسر صاد خوانده است) که اگر به ضمّ صاد خوانده شود، يعنى غيرخودشان را از ايمان آوردن بازمى‌دارند، و اگر به کسر صاد خوانده شود معنایش آن است که خودشان ايمان نمى‌آوردند. اين حالت نقش بسزايى در تفسير قرآن دارد؛ زيرا ثابت شدن يکى از الفاظ در يک قرائت، مراد از واژه همانند آن را در قرائت ديگر بيان مى‌کند. همچنين اختلاف قرائات در الفاظ، معانى يک آيه را نيز زياد مى‌کند؛ مثل «حَتَّى يَطْهُرْنَ / يطَّهّرنَ» (بقره: 222).
    به گفته ابن‌عاشور اينکه قرآن به منظور بيان چند معنا به وجوه مختلفي نازل شده باشد، مانعى ندارد؛ زيرا نزول قرآن به وجوه مختلف موجب بي‌نيازي از تکرار و تعدد آيات مي‌شود؛ همانند تضمين در استعمال عرب و توريه و توجيه در علم بديع و پيامدهاى ترکيب‌ها در علم معانى. ازاين‌رو بر مفسر لازم است که با قرائات مختلف آشنا باشد؛ زيرا قرائات مي‌توانند معانى آيه را متفاوت ساخته، به تبيين و توضيح معاني آيات مدد رسانند (ابن‌‌عاشور، 1420ق، ج 1، ص 50-55؛ برای بررسي بيشتر در زمينه قرائت قرآن، ر.ک: معرفت، 1410ق، ج 2، ص 174ـ179).
    2-1-2. ادعاي ناسازگاي و تناقض محتوايي قرآن
    چون قرآن کريم دربردارنده آيات محکم و متشابه، مطلق و مقيد، عام و خاص و مانند آن است، مسلمانان ـ به‌ويژه پس از گسترش سرزميني اسلام ـ خود را نيازمند تفسير قرآن ديدند و براي حل ‌و فصل اين آيات و فهم دقيق‌تر آنها و نيز تعليم نومسلمانان، به تفسير قرآن روي آوردند. هرچند وجود چنين آياتي در قرآن ممکن است در نگاه نخست شبهه تناقض و ناسازگاري را به ذهن متبادر کند، با تأمل و بررسي بيشتر روشن مي‌شود که اين صرفاً تناقضي ظاهري است و در حقيقت مسلمانان براي حل ‌و فصل تناقضات ظاهري به تفسير روي آورده‌اند؛ چنان‌که حتي در برخي آثار خاورشناسان نيز به درستي بدين نکته اذعان شده است. براي نمونه دانشنامه قرآن کريم مي‌نويسد:
    نياز به حل ‌و فصل تناقضات ظاهري برخي آيات، دليل ديگري بود براي به جلو راندن تفسير قرآن در اوایل ايام ظهور اسلام. اين حقيقت که بعض آيات قرآن «محکم» و بعض ديگر «متشابه» (مبهم) بودند، مسلمانان را وادار ساخت که تلاش بيشتري را مصروف درک بهتر آيات متشابه بنمايند. قرآن در آيه هفتم سوره آل‌عمران سخت بر اين مسئله تکيه دارد و مي‌فرمايد: «کساني‌که در دلشان انحراف است، براي فتنه‌جويي و طلب تأويل آن به دلخواه خود، از متشابه پيروي مي‌کنند» (دميرکان و آتاي، 1391، ص 132).
    يان ريچارد نتون (Ian Richard Netton) نيز آيات ناظر به انسانوارانگاري خداوند را نمونه‌اي از آيات متشابه دانسته است که در فهم آنها بايد، يا تن به تشبيه داد يا به تأويل آنها پرداخت. به عقيده او نمونه ديگر چنين آياتي در قرآن، آيات جبر و اختيار است (نتون، 1397، ص 22ـ23).
    شبهه «وجود تناقض در تعاليم قرآني» شبهه جديدي نيست. اين شبهه قرن‌ها پيش، از خاورشناساني همچون گلدزيهر، از سوي ملحدان مطرح شده است (براي نمونه، ر.ک: قاضي عبدالجبار معتزلي، 1422ق، ص 403ـ404) و دانشمندان اسلامي در تک تک موارد ادعايي، بدان‌ها پاسخ داده‌اند (برای بررسي و نقد ادعاي تناقض در قرآن، ر.ك: معرفت، 1423ق، ص 243ـ310).
    براي نمونه در اينجا به اختصار به مسئله «جبر و اختيار» اشاره مي‌کنيم که بسياري از خاورشناسان در اين مسئله قرآن را واجد تعاليم متناقض دانسته‌اند. در قرآن کريم آياتي وجود دارد که بر توحيد افعالي دلالت مي‌کند که لازمه آن گستردگي حاکميت و سلطنت خداوند است. از سوي ديگر آياتي در قرآن هست که مفاد آنها اختيار انسان است. خاورشناسان با تصور ناسازگاري اين دو دسته از آيات، تعاليم قرآن کريم را در مسئله جبر و اختيار دچار تناقض پنداشته‌اند. اما تناقض ادعاشده بدوي است و با تبيين دقيق توحيد افعالي برطرف مي‌شود. «توحيد افعالي» به معناي نفي هرگونه علّيت در جهان و انحصار علّيت به خداوند نيست، بلکه بر اين حقيقت دلالت دارد که تنها فاعل و علت مستقل خداوند است. ازاين‌رو انسان به‌عنوان عضوي از سلسله علل، نقش و اثرگذاري خود را دارد و با اختيار خود، فعل را انجام مي‌دهد؛ اما چون خود او و همه صفات کمالش (نظير علم و قدرت) آفريده خداوند است، فعل او مستقل به شمار نمي‌آيد.
    همچنين اگر قرآن کريم از اراده عام الهي سخن گفته، اين اراداه نافي اراده انسان نيست؛ زيرا خداوند چنين خواسته است که انسان با اختيار و اراده خود، افعالش را انجام دهد. به‌ عبارت ديگر، افعال به‌طور کلي دو دسته مي‌شوند: بعضي با اراده انجام مي‌گیرند و بعضي بي‌اراده. فاعل‌ها هم دو دسته‌اند: فاعل مريد و فاعل غيرمريد. ازاین‌رو خداوندي که اراده کرده است آتش بدون اراده بسوزاند، همو اراده کرده است که انسان با اراده خود سخن بگويد. بنابراین افعال انسان با اراده خودش انجام مي‌شود و اين نافي تعلق اراده خداوند به آن فعل نيست (طباطبائي، 1390ق، ج 1، ص 99-100).
    حاصل سخن اينکه هيچ‌گونه ناسازگاري بين نظريه «اختيار» با حاکميت و اراده عام الهي نيست. ناسازگاري تنها در صورتي است که نظريه «تفويض» يا «اختيار مطلق» را باور کنيم و امور را به انسان واگذارشده بدانيم که البته اين نظريه هم مردود است. اما اگر نظريه «امر بين‌ الامرين» را که اهل‌بيت مطرح کرده و شيعه آن را شرح و بسط داده است، بپذيريم، ناسازگاري وجود نخواهد داشت. براساس اين نظريه افعال انسان، هم به خدا و هم به انسان مستندند، ولي نه به اين معنا که انسان در عرض خداوند است، بلکه اراده انسان در طول اراده خداوند قرار دارد.
    صدرالمتألهين به زيبايي در تبيين اين نظريه مي‌نويسد: قائل به تفويض، به اسباب قريب فعل نظر کرده و قائل به جبر، به سبب‌الاسباب نظر کرده، از اسباب متوسط و ترتيب صدور آنها غفلت ورزيده است. ولي کسي که به درستي مي‌نگرد به نظريه «امر بين ‌الامرين» باور دارد. چنين کسي قلبش داراي دو چشم است: با يک چشم به خداوند نظر مي‌کند و همه چيز را، چه خير و چه شر، به قضاي الهي و قدر او نسبت مي‌دهد، و با چشمي ديگر به خلق نظر مي‌کند و تأثير خلق را در افعال به واسطه قدرت و کمک الهي اثبات مي‌کند و نه به‌طور استقلال (صدرالمتألهين، 1302ق، ص 201ـ202).
    بنابراين ـ چنان‌که ملاحظه مي‌شود ـ شبهه تناقض ناشي از فهم نادرست آموزه‌هاي قرآني است. در نتيجه اصولاً تناقضي در قرآن کريم وجود ندارد تا بخواهد وجه ضرورت تفسير به شمار آيد.
    3. داستان‌هاي قرآن
    برخلاف داستان‌هاي کتاب مقدس، داستان‌هاي قرآن در سراسر کتاب پراکنده و شامل موارد مکرر است. داستان‌ها عموماً تفصيل زيادي ندارند و اغلب براي تأييد پيام پيامبر نقل شده‌اند. فهم دقيق و عميق داستان‌ها به سبب فقدان تفصيل، پراکندگي و تکرار تفسير قرآن را ضروري ساخته است، به‌ويژه آنکه مسلمانان مشتاق کسب اطلاعات بيشتر درباره داستان‌هاي قرآني بودند (دميرکان و آتاي، 1391، ص 132) و اگر تفسير قرآن صورت نمي‌گرفت چه‌بسا مسلمانان براي آگاهي از آنها به متون يهودي ـ مسيحي يا گفته‌هاي شفاهي ايشان مراجعه مي‌کردند و از اين طريق از آموزه‌هاي اديان ديگر تأثير مي‌پذيرفتند؛ چنان‌که گزارش‌هاي تاريخي متعددي درباره آن به ما رسيده و از آنها به «اسرائيليات» تعبير شده است.
    کلمه «اسرائيليات» معمولاً به آنچه از فرهنگ يهود، بخصوص در زمينه تفسير به عاريت گرفته شده، اشاره دارد؛ اما چشم‌انداز آن به قدري گسترده است که اخبار و احاديث وارده از مسيحيت و ديگر فرهنگ‌ها را نيز دربر مي‌گيرد؛ مثلاً، علماي مسلمان براي تکميل بخش‌هاي مکتوم داستان‌هاي موجز قرآن، عموماً به کتاب مقدس مراجعه مي‌کردند که آن حوادث را با تفصيل بيشتر شرح مي‌داد. در زمان تابعين تعداد اسرائيليات عاريتي افزايش چشمگيري يافت. اين اطلاعات اغلب از يهوديان گرويده به اسلام به‌دست مي‌آمد (دميرکان و آتاي، 1391، ص 135).
    با صرف‌نظر از کمّ‌ و کيف مسئله اسرائيليات و مباحثي که پيرامون آنها مطرح است، با توجه به ويژگي‌ها و سبک و سياق داستان‌هاي قرآن، تفسير آنها ضرورت يافته و به همين سبب دانشمندان مسلمان به آن اهتمام ورزيده‌ و از اين طريق، در حد توان از آثار و پيامدهاي منفي آنها جلوگيري کرده‌اند.
    1-3. ارزيابي
    به نظر مي‌رسد کيفيت داستان‌هاي قرآني وجه ضرورت جداگانه‌اي به شمار نمي‌آيد و در حقيقت به همان وجه ضرورتي بازمي‌گردد که دانشمندان اسلامي براي تفسير قرآن بيان کرده‌اند. دانشمندان مسلمان تفسير را به‌گونه‌هاي متفاوتي تعريف کرده‌اند. از ديدگاه برخي «تفسير علمي است که از احوال قرآن از نظر دلالت بر مرادش متناسب با درک و فهم بشر بحث مي‌کند» (زرقاني، بي‌تا، ج ‌1، ص 471).
    برخي ديگر گفته‌اند: «تفسير» عبارت‌ است‌ از: شناخت‌ احوال‌ کلام‌ خداوند به‌ مقدار توان‌ انسان‌، از جهت‌ قرآن‌ بودن‌ و از جهت‌ دلالت‌ بر مراد خداوند، چه‌ دلالت‌ قطعي چه‌ دلالت‌ ظني (صديق حسن‌خان‌، 1420ق، ج ۱، ص ۱۱).
    از بهترين تعاريف، تعريف ارائه‌شده از سوي علامه طباطبائي است. آنگونه که ايشان مي‌نويسد: «تفسير» عبارت است از: بيان کردن معناي آيه‌هاي قرآن، و روشن کردن و پرده‌برداري از اهداف و مفاهيم آيه‌ها (طباطبائي، 1390ق، ج ۱، ص ۴). بر اين ‌اساس، کنار هم نهادن آيات مربوط به يک داستان قرآني و تبيين کامل آن از سوي مفسر، در راستاي پرده‌برداري از اهداف و مفاهيم آيات و درک و فهم بهتر تعاليم وحياني قرآن کريم است، بي‌آنکه نقص يا اشکال و ايرادي را متوجه قرآن سازد.
    4. تکامل و توسعه جامعه اسلامي و مواجهه با مسائل جديد
    بي‌شک قرون اوليه اسلامي شاهد تحولات و تغييرات گسترده و مهمي در عرصه‌هاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي در جامعه اسلامي بود. نمونه بارز آن يکي فتوحات گسترده مسلمان و گرويدن انبوهي از پيروان ساير اديان به اسلام است. نمونه ديگر آن «نهضت ترجمه» و آشنايي مسلمانان با افکار و انديشه‌هاي ديگر و به‌ويژه افکار فلسفي يونانيان است. اين تحولات شگرف مسلمانان را با مسائل جديدي مواجه ساخت که عمده آنها به ساحت اعتقادات مربوط مي‌شود و در حوزه مسائل کلامي مي‌گنجد و بالطبع، مسلمانان ناگزير بايد به حل ‌و فصل آنها مي‌پرداختند.
    به عقيده شیعه، متون ديني (يعني قرآن و روايات) منبعي کاملاً غني است که با فهم و تفسير دقيق آنها حل ‌و فصل اين مسائل ممکن است و دانشمندان بزرگ مسلمان بر همين اساس عمل کرده‌اند.
    اما در ميان خاورشناسان، ديدگاه‌هاي متعدي درباره چگونگي مواجهه مسلمانان با اين مسائل وجود دارد. برخي از آنها به نقش اثرگذار قرآن کريم و مراجعه مسلمانان به قرآن براي حل ‌و فصل اين‌گونه مسائل اذعان دارند. براي نمونه، نويسندگان مدخل «تفسير» دانشنامه قرآن کريم تغييرات اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي را که جامعه اسلامي بعد از ايام پيامبر گرامي حضرت محمد به خود ديد، دليل ديگري براي نياز به تفسير دانسته‌اند. به گفته ايشان:
    گسترش اسلام به داخل سرزمين ايران و روم شرقي (بيزانس) در زمان جانشينان پيامبر، مسائل تازه‌اي را مطرح ساخت و براي حل آنها، مسلمانان به قرآن، به‌عنوان منبع راهنمايي و علم رو آوردند (دميرکان و آتاي، 1391، ص 132).
    برخي ديگر از خاورشناسان، هرچند تطور و تحول فرهنگ و علوم اسلامي را پذيرفته‌اند، آن را متأثر از اديان و تعاليم ديگر اديان و يا علوم دانسته‌اند و براي قرآن کريم نقش اثرگذاري باور ندارند. اين دسته اهتمام مسلمانان به تفسير قرآن را چنين تحليل مي‌کنند که برخي مسلمانان در مواجهه با انديشه‌هاي گوناگون وارداتي، از آنها تأثير پذيرفته‌اند. اين امر به پيدايش فرقه‌هاي مختلف انجاميده و اينها به منظور دفاع از باورها و نظريات خود، نيازمند مستند ساختن آنها به قرآن بوده‌اند.
    براي نمونه، گلدزيهر در تحليل ضرورت تفسير قرآن بر اين باور است که خاستگاه ضرورت تفسير در مرحله آغازين آن با تفسيري که بعدها از سوي جريان‌هاي فکري صورت گرفت، متفاوت است. او تفاسير صورت‌گرفته توسط جريانات فکري را بدين‌ سبب مي‌داند که آنها خواسته‌اند عقايد خود را با قرآن تطبيق دهند و سندي براي حقانيت مدعاي خود بيابند. ازاين‌رو با توسل به روش تفسيري، روشي جديد براي تفسير قرآن پديد آورده‌اند. گلدزيهر در کتاب گرايش‌هاي تفسيري در ميان مسلمانان تلاش مي‌کند تا نشان دهد که فرقه‌هاي ديني و مکاتب کلامي ـ از جمله معتزله، اهل‌سنت، متصوفه و شيعه ـ مي‌کوشند قرآن را مطابق ديدگاه خود تفسير کنند. از جمله وي درباره تفسير کلامي توسط معتزليان مي‌نويسد:
    معتزليان براي اينکه بتوانند در مقابل حمله‌هاي مخالفان خود ايستادگي کنند، مجبور شدند تا عقايد خود را از طرفي با قرآن تطبيق دهند و از طرف ديگر با به‌کار بردن دلايل و استدلال به نصوص قرآني به نفع مذهب خود، شيوه‌اي جديد از انديشه را عرضه کنند (گلدزيهر، 1383، ص 12).
    او درباره شيعه نيز مي‌نويسد:
    دانشمندان مذهب شيعه نيز همه هم و غم خود را مصروف آن کردند که به وسيله تفسير قرآن، عقايد ديني خود را از آن برداشت کنند. اين تلاش، هم در بعد ايجابي و اثباتي بود و هم در بعد جدلي (گلدزيهر، 1383، ص 41).
    آدام متز (Adam Mez) نيز از مشارکت مجدانه معتزله در تفسير قرآن در قرن چهارم نام مي‌برد (متز، 1364، ج 1، ص 26). وی در اين زمينه مي‌نويسد:
    ازآنجاکه همه فرقه‌ها در آن عصر (قرن چهارم) به‌عنوان بزرگ‌ترين مرجع و منبع استشهاد و استناد به قرآن تکيه مي‌کردند و مي‌بايست به دلايل قرآني مجهز شوند، لذا قرآن نيز چون هر کتاب مقدس ديگري در معرض تفسيرهاي تکلف‌آميز بود (متز، 1364، ج 1، ص 227؛ نيز ر.ک: دميرکان و آتاي، 1391، ص 132).
    در ميان خاورشناسان، ديدگاه سومي نيز در اين زمينه وجود دارد. اين ديدگاه هر‌گونه تحول و پويايي را در حوزه فرهنگ و علوم اسلامي انکار مي‌کند و بر اين نکته اصرار دارد که تفکر مسلمانان در طول تاريخ دچار نوعي فلج و رکود بوده است. برای نمونه، پل نويا (Paul Nwyia) در کتاب تفسير قرآني و زبان عرفاني با اشاره به سخن روژه آرنالدز (Roger Arnadez) که در مقاله‌اي با عنوان «فلج تفکر فلسفي در اسلام» مدعي است فلاسفه مسلمان نوعي ناتواني فکري در برابر مسائل حقيقتاً فلسفي از خود نشان داده‌اند، مي‌نويسد:
    شايد همين سخن را با در نظر گرفتن تفاوت‌ها، درباره تفکر کلامي نيز بتوان گفت. اين تفکر در جهان اهل‌سنت بسيار زود به صورت مکتب مدرسي منحطي درآمد، محبوس در درون نظامي که مسائل خاص خود را به وجود آورد و راه‌حل‌هايي از ماده خود استخراج کرد که هيچ پيوندي با واقعيت نداشت. اين مسائل و راه‌حل‌هاي آنها را همه مي‌دانند. مي‌توان گفت که اساس آنها، چه در رساله قرن يازدهم باقلاني و چه در رساله «التوحيد» محمد عبده متوفي در آغاز قرن بيستم، يکي است. استمرار يک نوع بيان و يک زبان و يک معضله ثابت لايتغير در مدت نُه قرن نشانه آن است که چنين تفکري بيرون از زمان واقعي مي‌زيسته و از تراوش دروني خود تغذيه کرده است و اين در حالي است که جهان تغيير مي‌کرده و مسائل آن مسائلي ديگر مي‌شده است (نويا، 1373، ص 1ـ2).
    1-4. ارزيابي
    از ميان سه رويکرد يادشده خاورشناسان، رويکرد نخست به تغيير و تحولات جامعه اسلامي، ضرورت تفسير قرآن و پويايي معارف مسلمانان با تکيه بر قرآن کريم رويکردي مثبت و قابل قبول است. به عقيده ما نيز قرآن کريم در طول تاريخ و به موازات پيدايش مسائل جديد و از جمله در عرصه اعتقادي و کلامي، پاسخگو بوده و اين نشان از جامعيت و پويايي تعاليم قرآن کريم دارد و يکي از وجوه اعجازآميز قرآن کريم به شمار مي‌رود.
    اما دو رويکرد ديگر که تفسير قرآن را در خدمت فرقه‌هاي ديني و توجيه‌گر باورهاي ايشان دانسته و يا بکلي هر‌گونه تحولي را در تفکر اسلامي منکر است، پذيرفتني نيست. اين ادعا که تفکر اسلامي و به‌ويژه تفکر کلامي از ماده خود، راه‌‌حل‌هايي استخراج کرده که پيوندي با واقعيت ندارد و در نتيجه بيرون از زمان واقعي مي‌زيسته، قضاوتي غيرمنصفانه در باب تفکر اسلامي است.
    براي نمونه، کلام اسلامي هرچند داراي محورهاي ثابتي (نظير موضوع و غايت) است، محورهاي تحول‌پذيري نيز دارد. از جمله اين محورها، مسائل علم کلام است. علم کلام در حوزه مسائل دوگونه تحول يافته است:
    نخست تحول کمي که به معناي افزايش مسائل کلامي است. عوامل گوناگوني در طول تاريخ، ايجاب کرده است که مسائل جديدي به کلام افزوده شود که برخي از آنها نمود زيادي داشته است؛ نظير مسائل نسخ، ايمان و کفر، مرتکب کبيره، جبر و اختيار، حدوث و قدم و مانند آن که در صدر اسلام مطرح شده و ديدگاه‌هاي گوناگوني درباره آنها ابراز شده است. امروزه نيز با تحولات جديد در حوزه علم و فرهنگ، مسائل جديدي به حوزه کلام راه يافته است؛ همچون علم و دين، دين و عقل، دين و حقوق بشر، دين و مردم‌سالاری و غیر آن.
    دوم تحول کيفي است که به چگونگي حل ‌و فصل مسائل و ارائه پاسخ‌ها و راه‌حل‌هاي جديد براي مسائل مربوط است؛ بدين‌معنا که اصل مسئله تغيير نمي‌کند، اما متکلمان پاسخ‌هاي جديدي براي آن ارائه مي‌کنند (برای مطالعه بيشتر درباره تطورات و فرايند تکاملي کلام اسلامي، ر.ک: رباني گلپايگاني، 1372؛ همو، 1384).
    علم کلام با تغذيه از قرآن و سنت به‌مثابه دو منبع مهم، با وجود فراز و فرودهايي که داشته، در مجموع، فرايندي تکاملي را طي کرده و به موازات تحولات مسائل کلامي، با به‌کارگيري روش مناسب، به پاسخ‌گويي به آنها پرداخته است. بررسي تاريخي مسئله گواه آن است که متکلمان مسلمان به موازات تحولات سياسي ـ اجتماعي و پيدايش مسائل مهم با به‌کارگيري روش‌هاي مناسب بدان‌ها پرداخته‌اند و نمي‌توان از اشتراک مسائل دو کتاب در دو قرن متفاوت، نتيجه‌اي گرفت و آن را به همه متکلمان و تاريخ يک علم تعميم داد.
    اين ادعا نيز که مسلمانان باورهاي خويش را از قرآن نگرفته، بلکه با روي آوردن به تفسير قرآن کوشيده‌اند از اين طريق عقايد خود را بر آن تطبيق دهند، هرچند ممکن است در مواردي اندک شواهدي برای آن يافت و افرادي در قرآن به دنبال شواهدي براي تأييد باور قبلي خويش گشته باشند، اما هرگز چنين امري کليت نداشته و موارد نقض فراواني براي آن وجود دارد.
    قرآن کريم از جهات متعددي و از جمله مسائل، به شکل‌گيري علوم اسلامي و رشد آنها مدد رسانده است. براي نمونه، در اينجا به اختصار به نقش قرآن کريم در شکل‌گيري علم کلام اشاره مي‌شود:
    بسياري از مهم‌ترين مسائل کلامي برگرفته از قرآن است و چنين نيست که متکلمان از طريق تفسير کلامي قرآن درصدد منطبق ساختن آراء کلامي خود بر قرآن کريم باشند. مباحثي همچون توحيد، صفات الهي، صفات خبري، مسئله ايمان و کفر، مسئله رويت، مسئله قدر و جبر و اختيار، نبوت، و حکم مرتکب کبيره در قرآن کريم آمده است. حتي قرآن کريم به برخي شبهات درباره اين مسائل نيز پاسخ داده است (ر.ک: اشعري، بي‌تا، ص 21؛ همو، 1344ق، ص 90-91؛ رازي، 1406ق، ص76). طرح چنين مسائلي در قرآن کريم مسلمانان را واداشت که بر اثبات آنها استدلال کرده، به تبيين آنها بپردازند و با الهام از قرآن کريم، به شبهات پاسخ دهند.
    اشعري در زمينه استناد آراء کلامي به قرآن کريم مي‌نويسد:
    کلام المتکلمين في الحجاج في توحيد الله انما مرجعه الي هذه الآيات التي ذکرناها و کذلک سائر الکلام في تفصيل فروع التوحيد و العدل انما هو ماخوذ من القرآن (اشعري، 1344ق، ص 89)؛
    سخن متکلمان در استدلال بر يگانگي خداوند به همين آياتي بازمي‌گردد که بيان شد و نيز سخن در تفصيل فروع توحيد و عدل از قرآن کريم اخذ شده است.
    ابن‌‌عساکر نيز در کتاب تبيين کذب المفتري از امام قشيري نقل مي‌کند:
    و العجب ممن يقول: ليس في القرآن علم الکلام، و الآيات التي هي في الاحکام الشرعية نجدها محصورة و الآيات المنبهة علي علم الاصول نجدها توفي علي ذلک و تربي بکثير (ابن‌عساکر دمشقي، 1399ق، ص 359)؛
    در شگفتم از کسي که مي‌گويد: در قرآن علم کلام نيست، در حالي ‌که آيات احکام شرعي محدودند، ولي آياتي که درباره علم اصول (کلام) هستند در حد کفايت بوده و بسيار است.
    حتي برخي خاورشناسان مانند ديويد توماس در مدخل «رديه‌ها و دفاعيه‌ها» از کتاب دائرةالمعارف قرآن ليدن بر اين نکته تأکيد دارد که مسلمانان سده‌هاي نخستين تحت تأثير تعاليم قرآن، به رد و نقض ادعاهاي مسيحيت مي‌پرداختند. او به کتاب الرد علي النصاري، اثر قاسم‌‌بن ابراهيم اشاره مي‌کند. حتي به عقيده او، ابوعيسي وراق (متفکر مستقل در اوايل قرن سوم که رديه مفصلي بر عقيده‌هاي تثليث و ماهيت انساني و الهي حضرت عيسي بر پايه تحقيقات مفصل درباره تعاليم فرقه‌هاي اصلي مسيحي نوشته است و استدلال‌هاي محکم و متقني دارد) تلويحاً تأثير فراگير قرآن را به رسميت مي‌شناسد؛ زيرا انتقادات دوگانه اين کتاب به‌ طزر مؤثري انکار عقيده مسيحيان به تثليث و پسر خدابودن حضرت عيسي در قرآن را تقويت مي‌کند (توماس، 1392، ج 3، ص 113).
    نتيجه‌گيري
    1. هرچند قرآن کريم خود را با ويژگي‌هايي همچون «بيان» و «تبيان» و «مبين» وصف کرده، اما اين ويژگي‌ها بدان معنا نيست که ما از تفسير قرآن بي‌نيازيم.
    2. مسئله ضرورت تفسير قرآن مدنظر خاورشناسان قرار گرفته، برخي از ايشان در تحليل خاستگاه ضرورت تفسير قرآن، به عواملي (همچون زبان و لهجه قرآن، تناقض، پريشاني و عدم ثبات قرآن از لحاظ نص و متن، داستان‌هاي قرآن و تکامل و توسعه جامعه اسلامي و مواجهه با مسائل جديد) اشاره کرده‌اند.
    3. برخي عوامل مذکور در بيان خاورشناسان، هرچند با آنچه دانشمندان اسلامي گفته‌اند از جهاتي همسو بوده، مي‌توان بدان‌ها همدلانه نگريست، اما بي‌ترديد غالب عواملي که مطرح کرده‌اند نادرست است و ملاحظات جدي نسبت به آنها وجود دارد.
    4. قرآن کريم به زبان رايج قوم عرب نازل شده و اگر کلماتي از ساير زبان‌ها به عربي راه يافته و قرآن از آن کلمات بهره گرفته، اين بدان معنا نيست که قرآن لغات سرياني و يا فارسي به‌کار برده، بلکه اين لغات در زبان عربي آن روز رايج بوده‌ و عربي شمرده مي‌شده‌ است. نکته حائز اهميت اين است که قرآن کريم با بهترين واژگان رايج در ميان قوم عرب و با بهترين ترکيب، تعاليم آسماني را به بشر منتقل ساخته است. ازاين‌روست که هماوردطلبي نموده و دانشمندان اسلامي نيز آثار متعددي در گونه‌هاي اعجاز آن نگاشته‌اند.
    5. وجود قرائت‌هاي مختلف قرآن به لحاظ تاريخي، جاي ترديد و انکار ندارد، اما اين قرائت‌ها را به سبب ضابطه‌مندي قرائات نمي‌توان موجب پريشاني و بی‌ثباتی دانست؛ همچنان‌که وجه ضرورت تفسير نيز نمي‌تواند به شمار آيد؛ زيرا اصولاً علم قرائت علم ديگري است که از پيش‌نيازهاي تفسير قرآن است؛ بدان معنا که مفسر بايد از قرائت صحيح آگاه باشد؛ زيرا گاهي قرائت در چگونگي تفسير نقش ايفا مي‌کند.
    6. بي‌شک قرون اوليه اسلامي شاهد تحولات و تغييرات گسترده و مهمي در عرصه‌‌هاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي (همچون فتوحات يا «نهضت ترجمه») بود. اين تحولات شگرف در شکل‌گيري علم تفسير مؤثر واقع شد. اما با این وجود، متون ديني (يعني قرآن و روايات) منبعي کاملاً غني به شمار می‌رود که با فهم و تفسير دقيق آنها حل ‌و فصل اين مسائل ممکن است و دانشمندان بزرگ مسلمان بر همين اساس عمل کرده‌اند.
     
     

    References: 
    • قرآن کریم.
    • ابن‌عاشور، محمدطاهر، 1420ق، تفسیر التحریر و التنویر، بیروت، مؤسسة التاریخ العربی.
    • ابن‌عساکر دمشقی، ابوالقاسم علی‌بن حسن، 1399ق، تبیین کذب المفتری فیما نسب الی الامام ابی الاحسن الاشعری، دمشق، دارالفکر.
    • اشعری، ابوالحسن، 1344ق، رساله فی استحصان الخوض فی علم الکلام، هند، مجلس دائرةالمعارف النظامیه.
    • اشعری، ابوالحسن، بی‌تا، اللمع فی الرد علی اهل الزیغ و البدع، قاهره، المکتبة الازهریة للتراث.
    • بل، ریچارد، 1382، درآمدی بر تاریخ قرآن، ترجمة بهاء‌الدین خرمشاهی، تهران، سازمان اوقاف و امور خیریه.
    • پارسا، فروغ و زهرا نبئی، 1401، «تحلیل انتقادی دیدگاه برخی خاورشناسان درباره عربی بودن زبان قرآن کریم»، پژوهش‌های قرآن و حدیث، (آنلاین، 21 اسفند 1401).
    • توماس، دیوید، 1392، «ردیه‌ها و دفاعیه‌ها»، در: دائرةالمعارف قرآن، سرویرستار جین دمن مک اولیف، ترجمة حسن رضایی، تهران، حکمت.
    • جوادى آملى، عبدالله، 1381، تفسیر تسنیم، قم، اسراء.
    • خوئی، سیدابوالقاسم، 1430ق، البیان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسة احیاء الآثار الامام الخوئی.
    • دمیرکان، عدنان و رفعت آتای، 1391، «تفسیر»، در: دانشنامه قرآن کریم، سرویرستار اولیور لیمن، ترجمة محمدحسین وقار، تهران، اطلاعات.
    • رازی، احمد‌‌بن محمد، 1406ق، حجج القرآن، بیروت، دار الکتب العلمیه.
    • ربانی گلپایگانی، علی، 1372، «تطور علم کلام»، کیهان اندیشه، ش 48، ص72-82.
    • ربانی گلپایگانی، علی، 1384، «تحول و تجدد در علم کلام»، قبسات، سال دهم، ش 38، ص 53ـ74.
    • زرقانی، محمدعبدالعظیم‌، بی‌تا، مناهل‌العرفان‌ فی علوم‌القرآن‌، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
    • صدرالمتألهین، 1302ق، مجموعه رسائل التسعه، رساله قضا و قدر، قم، مصطفوی.
    • صدیق‌ حسن‌خان، محمدصدیق، 1420ق، فتح‌ البیان‌ فی مقاصد القرآن‌، بیروت، دار الکتب العلمیه.
    • طباطبائی، سیدمحمدحسین، 1390ق، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
    • طبرسی، فضل‌‌بن حسن، 1406ق، مجمع البیان، چاپ اول، دار المعرفه، لبنان.
    • فتانی، افنان اچ، 1391، «قرآن و زبان»، در: دانشنامه قرآن کریم، سرویرستار اولیور لیمن، ترجمة محمدحسین وقار، تهران، اطلاعات.
    • قاضی عبدالجبار معتزلی، ابوالحسن عبدالجباربن احمد، 1422ق، شرح اصول الخمسه، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
    • کریمی‌نیا، مرتضی، 1391، «مسئله تأثیر زبان‌های آرامی و سریانی در زبان قرآن»، در: زبان قرآن، تفسیر قرآن: مجموعه مقالات قرآن‌پژوهی غربیان، تهران، هرمس.
    • گلدزیهر، ایگناس، 1357، درس‌هایی درباره اسلام، ترجمة علینقی منزوی، تهران، کمانگیر.
    • گلدزیهر، ایگناس،1383، گرایش‌های تفسیری در میان مسلمانان، ترجمة سیدناصر طباطبایی، تهران، ققنوس.
    • لیمن، الیور، 1391، دانشنامه قرآن کریم، ترجمة محمدحسین وقار، تهران، اطلاعات.
    • لیمهاوس، فرد، 1394، «خاستگاه‌ها و نخستین تحولات سنت تفسیر»، در: رویکردهایی به تاریخ تفسیر قرآن، ویراسته اندرو روپین، ترجمة مهرداد عباسی، تهران، حکمت.
    • متز، آدام، 1364، تمدن اسلامی در قرآن چهارم، ترجمة علیرضا ذکاوتی قراگوزلو، تهران، امیرکبیر.
    • معرفت، محمد‌هادی، 1410ق، التمهید فـی‌ عـلوم‌ القـرآن‌، قم، مرکز مدیریت حوزة علمیه.
    • معرفت، محمد‌هادی، 1423ق، شبهات و ردود حول القرآن الکریم، قم، التمهید.
    • ناتل خانلری، پرویز، 1366، زبان‌شناسی و زبان فارسی، تهران، توس.
    • نتون، یان ریچارد، 1397، خدای متعال، ترجمة سیده لیلا اصغری، تهران، حکمت.
    • نویا، پل، 1373، تفسیر قرآنی و زبان عرفانی، ترجمة اسماعیل سعادت، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
    • یوسف دره حداد، 1982م، نظم القرآن و الکتاب «معجزه القرآن»، بیروت، منشورات مکتبة البولسیه.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    اسعدی، علیرضا.(1402) عوامل ضرورت تفسیر قرآن از نظر خاورشناسان؛ بررسی و نقد. ، 16(2)، 49-62 https://doi.org/10.22034/qoranshenakht.2023.2021712

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    علیرضا اسعدی."عوامل ضرورت تفسیر قرآن از نظر خاورشناسان؛ بررسی و نقد". ، 16، 2، 1402، 49-62

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    اسعدی، علیرضا.(1402) 'عوامل ضرورت تفسیر قرآن از نظر خاورشناسان؛ بررسی و نقد'، ، 16(2), pp. 49-62

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    اسعدی، علیرضا. عوامل ضرورت تفسیر قرآن از نظر خاورشناسان؛ بررسی و نقد. ، 16, 1402؛ 16(2): 49-62