رابطة اختیار و شاکلة انسان از نظر قرآن کریم

Article data in English (انگلیسی)
رابطة اختيار و شاکلة انسان از نظر قرآن کريم
سيدعلياکبر حسيني / دانشجوي دکتري علوم قرآن و حديث مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني sahoseini91@gmail.com
مصطفي کريمي/ دانشيار گروه تفسير و علوم قرآن مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني karimi@iki.ac.ir
دريافت: 25/11/1403 ـ پذيرش: 21/01/1404
چکيده
اختيار از مباحث مهم انسانشناسي است و همواره اين سؤال مطرح بوده که آيا انسان در کارهاي خود مختار است يا اينکه بهصورت جبري از هر فردي رفتاري خاص صادر ميشود. از ظاهر برخي آيات قرآن برميآيد که اعمال و رفتارهاي انسان بر اساس شاکله و شخصيت او انجام ميشود. ازسوييديگر، شاکلة هر فرد بر اساس همان اعمال و رفتارها شکل ميگيرد. اين پرسش پيش ميآيد که رابطة اختيار با شاکله چيست؟ هدف از اين پژوهش، تبيين رابطة اختيار انسان و شاکلة او از نظر قرآن کريم با استفاده از روش توصيفي ـ تحليلي و تفسير موضوعي آيات است. بر اساس تحقيق انجامشده، رفتارهاي اختياري انسان موجب شکلگيري شخصيت و شاکلة او ميشود. برخي انسانها با انجام اعمال صالح شاکلهاي مؤمنانه براي خود ميسازند و برخي از انسانها با انجام اعمال سوء شاکلهاي فاسد پيدا ميکنند. گناه، کفر و نفاق باعث فساد شاکلة انسان ميشود. ازسويديگر، همين شاکله که براي انسان بر اثر رفتارهاي اختياري او شکل ميگيرد، در انتخابهاي بعدي او تأثيرگذار است. شاکلة انسان در انتخاب کفر يا ايمان و بهرهگيري از هدايت الهي و ديگر تصميمات حياتي مؤثر است.
كليدواژهها: شاکله، شاکلة انسان، سرشت، اختيار، فعل اختياري، رابطة شاکله و اختيار.
مقدمه
يکي از مباحث مهم انسانشناسي بحث اختيار انسان است. اين مسئله از ديرباز مورد توجه انديشمندان و حتي عموم مردم بوده که آيا انسان در خصوص اعمال خود مختار است يا اينکه رفتارهاي او جبري است. ظاهر آيات قرآن در خصوص اعمال انسان به دو صورت است: برخي از آيات انسان را در زمينة انجام اعمال خود مختار ميدانند؛ درحاليکه از ظاهر برخي ديگر از آيات، نوعي جبر در رفتارهاي انسان برداشت ميشود. براي مثال، آية «قُلْ کُلٌّ يعْمَلُ عَلي شاکلَتِهِ» (اسراء: 84) اعمال و رفتارهاي انسان را بر اساس شاکله و شخصيت وي ميداند. برخي از مفسران اسلامي چنين آياتي را دليل بر جبر و عدم اختيار انسان در خصوص اعمالش ميدانند (فخر رازي، 1420ق، ج21، ص391).
اين پژوهش با استفاده از روش تفسير موضوعي به تبيين رابطة اختيار انسان و شاکلة او از منظر قرآن کريم ميپردازد. با توجه به اينکه رابطة ميان اختيار و شاکله رابطهاي دوسويه است، اين مسئله به دو بعد اصلي تقسيم ميشود: 1. تأثير اختيار بر شاکله؛ 2. تأثير شاکله بر اختيار.
در خصوص اين موضوع، پژوهشهاي مختلفي وجود دارد که مباحث قابلتوجهي را مطرح کردهاند؛ بهويژه تفاسير آيات مرتبط با اين مسئله، که بهنوعي پيشينة عام براي اين بحث بهشمار ميروند. برخي پژوهشها نيز بهطور خاص به اين موضوع پرداختهاند که در ادامه بررسي ميشوند:
1. مقالة «شاکله و رابطة آن با اختيار از منظر علامه طباطبائي»، نوشتة حسين رفيعي و خديجه حبيبنژاد (1395). اين مقاله در حدود سه صفحه به رابطة جبر و اختيار با شاکلة انسان از نظر علامه طباطبائي پرداخته و به آياتي نيز در اين زمينه استناد کرده است؛ بااينحال اين مقاله بيشتر به مباحث مقدماتي پرداخته و بهصورت بسيار مختصر به رابطة شاکله و اختيار اشاره کرده است. ازسويديگر، رويکرد اين مقاله تنها از منظر علامه طباطبائي است؛ درحاليکه پژوهش ما موضوع را از منظر قرآن کريم بررسي ميکند.
2. مقالة «مباني رفتار انسان از ديدگاه اسلام»، نوشتة عبدالله جاسبي و محسن محمد نوربخش لنگرودي (1376). اين مقاله به بررسي مباني رفتار انسان از ديدگاه اسلام پرداخته است و شاکله را يکي از مهمترين مباني رفتار انسان معرفي ميکند و به تبيين چيستي شاکله ميپردازد. همچنين يکي ديگر از مباني رفتار انسان را اختيار معرفي ميکند که بر خلقوخوي انسان تأثير ميگذارد. اين مقاله، علاوه بر اينکه بهاختصار دربارة اين مسئله سخن گفته، بهطور مستقيم به رابطة شاکله و اختيار نپرداخته و همچنين مباني رفتار انسان را از ديدگاه اسلام بهطورکلي بررسي کرده است؛ درحاليکه پژوهش حاضر تنها از ديدگاه قرآن مسئله را بررسي ميکند.
با توجه به اهميت فراوان اختيار و شاکله در مبحث انسانشناسي و تأثير اين دو بر زندگي انسان و سعادت دنيوي و اخروي او، درک رابطة اين دو اهميت ويژهاي دارد. بررسي پيشينهها نشان ميدهد که در آثار گذشته، پژوهشي که بهشيوة تفسير موضوعي رابطة اختيار و شاکله را بهطور ويژه بررسي کند، وجود ندارد. بنابراين پژوهش در اين زمينه از ديدگاه قرآن کريم ضروري بهنظر ميرسد.
1. بررسي مفاهيم
1ـ1. اختيار
«اختيار» مصدر ثلاثي مزيد باب افتعال از مادة «خير» است. براي واژة «خير» معاني مختلفي بيان شده است که از آن جمله ميتوان به خوبي (حسيني زبيدي، 1414ق، ج6، ص377)، ميل پيدا کردن و آنچه مورد رغبت واقع ميشود (ابنفارس، 1404ق، ج2، ص232) و مال و فراواني (فيروزآبادي، 1414ق، ج2، ص81) اشاره کرد. هنگاميکه اين ماده به باب افتعال ميرود، به معناي برگزيدن و انتخاب کردن است (مصطفوي، 1426ق، ج3، ص159).
«اختيار» در اصطلاح کاربردهاي متعددي دارد:
1. اختيار در مقابل اضطرار: «اضطرار» يعني شرايطي خاص و استثنايي که شخص مجبور به انجام کاري ميشود؛ مانند خوردن گوشت مردار هنگام به خطر افتادن جان.
2. اختيار در مقابل اکراه: «اکراه» يعني انجام کاري تحت تهديد يا فشار از سوي ديگران.
3. اختيار به معناي «قصد و گزينش»: يعني سنجش و انتخاب انجام کاري از ميان گزينههاي مختلف.
4. اختيار در مقابل «جبر»: يعني انجام کار با شوق و رغبت و بدون فشار و اجبار از سوي عامل بيروني (مصباح يزدي، 1392، ص103ـ105).
در اين پژوهش، کاربرد سوم مدنظر است. بنابراين مراد از «اختيار» در اينجا اين است که انسان با سنجش و بررسي، يکي از گزينههاي متعدد را انتخاب کند و آن را به ارادة خود انجام دهد.
2ـ1. شاکله
«شاکله» از ريشة «شکل» گرفته شده است. «شَکل» به معناي علامتگذاري و مشخص کردن چيزي است؛ لذا «شکلتُ الکتاب» يعني آن را با نشانها و حرکات اعراب مشخص کردم و «شکلت الدابة» به معناي بستن حيوان است و به طنابي که با آن پاي حيوان بسته ميشود، «شکال» ميگويند (ابنمنظور، 1414ق، ج11، ص359؛ راغب اصفهاني، 1412ق، ص462). اکثر اهل لغت «شاکله» را به معناي طريق و جهت گرفتهاند (ابندريد، 1987م، ج2، ص877؛ ازهري، 1421ق، ج10، ص15؛ ابنسيده، 1421ق، ج6، ص686).
مرحوم طبرسي نيز در مجمع البيان «شاکله» را به طريق و مذهب معنا ميکند و ميگويد: وقتي ميگويند: «هذا طريق ذو شواکل»؛ يعني شاهراهي که هر گروهي از آن، راه ديگري براي خود جدا کردهاند (طبرسي، 1372، ج6، ص672). علامه طباطبائي ميگويد: «وجه تسمية طريق و مذهب به شاکله اين است که گويا رهروان طريق و پيروان آن مذهب، خود را ملزم ميدانند که از آن راه منحرف نشوند» (طباطبائي، 1390ق، ج13، ص189).
راغب اصفهاني در مفردات، واژۀ «شاکله» را به معناي «سجيه» دانسته است؛ يعني ويژگي ثابتي که انسان را بهنوعي رفتار خاص مقيد ميسازد (راغب اصفهاني، 1412ق، ص 462). بر همين اساس، علامه طباطبائي نيز «شاکله» را معادل «سجيه» دانسته و توضيح ميدهد که اين نامگذاري ازآنروست که شاکله انسان را وادار ميکند تا رفتاري متناسب با آن اختيار کند (طباطبائي، 1390ق، ج 13، ص 190).
با توجه به معناي لغوي و تبيين علامه طباطبائي از اين واژه در معناي اصطلاحي ميتوان گفت: شاکله شخصيت اکتسابي انسان و به تعبيري سرشت ثانوي اوست که پس از متولد شدن و در طول زندگي براي انسان شکل ميگيرد.
2. تأثير اختيار انسان بر شاکلة او
بعد اول مسئلة تحقيق پيش رو، تأثير اختيار انسان در شکلگيري شاکلة اوست. ازآنجاکه شاکله بهعنوان فطرت ثانوية انسان بر اثر اعمال و رفتارهاي او و برخي عوامل ديگر شکل ميگيرد و از ابتدا وجود نداشته، تأثير اختيار بر شاکله، از نظر رتبي مقدم بر تأثير شاکله بر اختيار است. بنابراين در اين تحقيق ابتدا به تأثير اختيار بر شاکله پرداخته ميشود؛ سپس تأثير شاکله بر اختيار بر اساس آيات قرآن مورد بررسي قرار ميگيرد.
بر اساس آيات قرآن کريم، رفتارهايي که انسان با اختيار خود انجام ميدهد، در شکلگيري شخصيت او اثر ميگذارد و با تکرار رفتارهاي اختياري، کمکم شاکلهاي براي انسان شکل ميگيرد که در هنگام انتخابهاي بعدي، انسان به سمت يک انتخاب خاص گرايش مييابد. اين نکتهاي است که در آية «قُلْ کُلٌّ يعْمَلُ عَلي شاککلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبيلاً» (اسراء: 84) و آية «وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذي خَبُثَ لا يخْرُجُ إِلاَّ نَکِداً...» (اعراف: 58) بيان شده است.
بر اساس آيات قرآن، گاهي اعمال و رفتارهاي انسان بهواسطة حسن اختيار باعث شکلگيري شاکلهاي صالح و مؤمنانه براي او ميشود و گاهي بر اثر سوءاختيار، شاکلهاي فاسد و منافقانه يا کافرانه براي او شکل ميگيرد؛ بنابراين آيات در دو دسته بررسي ميشوند: آيات دال بر تأثير اختيار در شکلگيري شاکلة صالح و آيات دال بر تأثير اختيار در شکلگيري شاکلة فاسد.
1ـ2. تأثير اختيار در شکلگيري شاکلة صالح
اعمال نيک و صالح در شکلگيري شاکلة صالح در وجود انسان تأثيرگذارند؛ يعني اگر انسان بر انجام اعمال نيک مداومت کند و همواره مراقب باشد که اعمالش بر اساس تقوا باشد، در او ملکهاي شکل ميگيرد که او را بهسوي خوبيها و انجام اعمال صالحِ بيشتر راهنمايي ميکند.
در قرآن کريم آياتي وجود دارند که بر شکلگيري شاکلة مؤمنانه از طريق اعمال اختياري انسان تأکيد دارند. ازآنجاکه آيات در اين زمينه فراوان است و بيان همة آنها در اين مجال نميگنجد، تنها آياتي را ميآوريم که دلالت روشني بر مدعاي ما دارند و نحوة دلالت آنها را بيان ميکنيم. يکي از آياتي که ميتوان در دلالت بر مدعاي فوق بيان کرد، اين آيات است: «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَاتَّقى وَصَدَّقَ بِالْحُسْنى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى» (ليل: 5ـ7)؛ آن کس که براي رضاي خدا از مال خود بخشيد و تقوا پيشه کرد و نيکوترين وعدة خدا را راست شمرد، به زودي او را (در اثر کارهاي شايستهاي که انجام ميدهد)، براي ورود به بهشت آماده خواهيم کرد.
در اين آيات، «تيسير» به معناي فراهم کردن و آمادهسازي (طباطبائي، 1390ق، ج20، ص303؛ زمخشري، 1407ق، ج4، ص762) و «يسري» به معناي خصلتي است که در آن آساني باشد و دشواري در آن وجود نداشته باشد. علامه طباطبائي در تفسير الميزان ميفرمايد: توصيف «تيسير» در اين آيه به «يسري» (آساني) نوعي مجازگويي است و منظور آن است که خداي متعال توفيق انجام اعمال صالح را به او ميدهد؛ بهطوريکه انجام چنين اعمالي براي او آسان ميشود. تفسير ديگري نيز از آيه وجود دارد که طبق آن، منظور از آيه اين است که او را آمادة حياتي سعيد نزد پروردگارش در بهشت ميکند (طباطبائي، 1390ق، ج20، ص303). نتيجة آيات اين است که هرکس مؤمن به خدا، رسول خدا و روز جزا باشد و مال خود را براي خدا و تحصيل ثواب او انفاق کند، خداوند ثوابي را که به زبان رسولش وعده داده است، به او ميدهد.
بخشش براي رضاي خدا، پيشه کردن تقواي الهي و تصديق وعدههاي خداي متعال، که در اين آيه ذکر شدهاند، همه از اعمالي هستند که انسان با اختيار خود انجام ميدهد و اين اعمال، تنها در اين صورت ارزش پيدا ميکنند. در اين آيات، خداي متعال ميفرمايد: در اثر انجام اين اعمال اختياري، انجام اعمال صالح براي انسان آسان ميشود و هيچگونه سنگيني و دشواري براي او در اين زمينه نخواهد بود. حرف «فاء» بر اين تأثير دلالت دارد. اين تأثير به اين صورت است که در اثر انجام اين اعمال، براي او شاکلهاي شکل ميگيرد که در نتيجة آن، او به انجام اعمال صالح علاقهمند خواهد شد و طاعت و بندگي خداي متعال براي او شيرين ميشود و اينگونه اعمال ماية تکلف و سختي او نخواهند بود. اين همان مفهومي است که از آية «فَمَنْ يرِدِ اللهُ أَنْ يهْدِيَهُ يشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلامِ» (انعام: 125) برداشت ميشود؛ يعني کسي که خداي متعال اراده کرده است که او را هدايت فرمايد، سينهاش را براي قبول اسلام وسعت ميدهد. وسعت دادن سينه، در واقع به اين صورت است که سينهاش را براي تسليم در برابر اعتقادات صحيح و عمل صالح وسعت ميدهد؛ بهطوريکه هيچ مطلب حق و صحيحي به او پيشنهاد نميشود، مگر آنکه آن را ميپذيرد؛ و اين نيست، مگر به سبب آنکه چشم بصيرتش نوري دارد که هميشه به اعتقاد صحيح و عمل صحيح ميتابد؛ به خلاف آن کسي که چشم دلش کور شده است و حق را از باطل و راست را از دروغ تشخيص نميدهد.
آية ديگري که به اين مطلب دلالت دارد، اين آيه است: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذا ذُکِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيماناً وَعَلي رَبِّهِمْ يتَوَكَّلُونَ الَّذينَ يقيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَريمٌ» (انفال: 2ـ4). ايمان يک عمل جوانحي اختياري است که از انسان سر ميزند. اين عمل اختياري در وجود انسان تأثيراتي ميگذارد؛ از جمله اينکه وقتي نام و ياد خدا نزد او گفته ميشود، قلبش بر اثر ترس و خشيت از خداي متعال ميلرزد و هنگامي که آيات الهي بر او تلاوت ميشود، ايمان او افزايش مييابد. وصف «المؤمنون» که در اين آيه آمده، بهنحوي حکم را بر آن تعليق کرده و بهاصطلاح وصف مشعر به عليت است؛ يعني وصف ايمان، در وجود اين افراد تأثير ميگذارد و آن تأثير اين است که وقتي نزد آنان ياد خدا ميشود، قلوبشان ميلرزد و هنگامي که آيات قرآن بر آنان تلاوت ميشود، بر ايمان آنان ميافزايد.
عکس اين نيز در خصوص برخي افراد صدق ميکند. قرآن ميفرمايد: «وَإِذا ذُکِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ» (زمر: 45)؛ يعني اين افراد، برخلاف مؤمنان که هنگام بردن نام و ياد خدا قلوبشان ميلرزد، وقتي نزد آنان از خداوند متعال به يگانگي ياد ميشود، قلوبشان دچار اشمئزاز و انزجار ميشود و هنگامي که آيات قرآن بر آنان خوانده ميشود، نتيجهاي جز خسران و گمراهي بيشتر براي آنان ندارد: «...وَلا يَزِيدُ الظَّلِمِينَ إِلاّ خَسَارًا» (اسراء: 82).
نام و ياد خدا در هر دو مورد يکي است؛ ولي در يک گروه باعث ترس و لرزش قلوب ميشود و در گروه ديگر باعث اشمئزاز و انزجار. تلاوت قرآن نيز يکي بيشتر نيست؛ ولي در يک گروه باعث ازدياد ايمان ميشود و در گروهي ديگر باعث ضلالت و گمراهي بيشتر. بنابراين مشخص ميشود که در اين دو گروه، زمينه متفاوت است و آن زمينه، شخصيت و شاکلة انساني است. در يک گروه، چون شاکلة ايماني شکل گرفته است، باعث ازدياد ايمان ميشود و در گروه ديگر، چون شاکلة کفر شکل گرفته است، باعث ازدياد ضلالت و گمراهي ميشود.
2ـ2. تأثير اختيار در شکلگيري شاکلة فاسد
دستهاي ديگر از آيات مرتبط با شاکله و شخصيت انسان، آياتي هستند که بر شکلگيري شاکلة ناسالم و فاسد بر اثر سوء اختيار انسان دلالت دارند.
1ـ2ـ2. تأثير سوء گناه بر شاکله
يکي از موضوعاتي که در آيات قرآن کريم مورد توجه بوده و دربارة آن همواره تذکر داده شده، آثار سوء گناهان يا رفتارهاي اختياري نارواست که در امور گوناگون زندگي آدمي بروز و ظهور دارد. از مهمترين اين امور، فاسد شدن شاکلة شخصِ مرتکب است که قرآن در اين زمينه زنگ هشدار را بهصدا درآورده است و ميفرمايد: «وَمَنْ يکْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما يکْسِبُهُ عَلي نَفْسِهِ وَکانَ اَللهُ عَلِيماً حَکِيماً» (نساء: 111)؛ يعني آثار و تبعات گناه گريبان شخص گناهکار را ميگيرد؛ اما اينکه اين آثار چيست و تبعات آن کدام است، در آيه نيامده و بهصورت مطلق بيان شده است. آيه بيان ميکند که ضرر کسب گناه متوجه شخصي است که به آن تن داده و يکي از مصاديق بارز ضرر بر خويش، تباه کردن شاکله است که خود منشأ عواقب خطرناکتر، مانند شکلگيري شاکلة گناه و در نهايت ورود به جهنم و خلود در آن ميشود؛ واقعيتي که در آيۀ 81 سورۀ بقره اينگونه بيان شده است: «بَلي مَنْ کَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ اَلنّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ» (بقره: 81).
«کسب» و «اکتساب» به معناي تحصيل کردن و بهدست آوردن چيزي از روي اراده و اختيار است (مصطفوي، 1426ق، ج10، ص54). بنابراين جملة «بَلي مَنْ کَسَبَ سَيِّئَةً» در آية فوق به کساني اشاره دارد که با علم و اختيار مرتکب گناهان ميشوند و به حدي در منجلاب گناه غوطهورند که راههاي نجات به روي آنان بسته ميشود و با گناهان، زنداني براي خود ميسازند که منافذ آن کاملاً بسته ميشود.
گناهان کوچک و بزرگ، ابتدا يک «عمل» است؛ سپس تبديل به «حالت» ميشود و با ادامه و اصرار، شکل «ملکه» به خود ميگيرد و وقتي به اوج شدت خود برسد، تمام وجود انسان را به رنگ گناه درميآورد و عين وجود انسان ميشود (مکارم شيرازي، 1371، ج1، ص324). بنابراين در اين آيه تعبير «أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ» بيانکنندة شکلگيري شاکلة گناه براي شخص گناهکار است که باعث ميشود انسان احاطهشده با گناه دستش از هر راه نجاتي کوتاه شود؛ همانند کسي که خطيئه او را چنان احاطه کرده است که هيچ روزنة هدايتي براي وي متصور نيست؛ درنتيجه جاودانه در آتش جهنم باقي خواهد ماند؛ چنانکه از اين تعبير برميآيد، چنين کسي بر اثر ارتکاب گناهان بزرگي نظير شرک به اين حالت گرفتار شده است. اين گناهان سبب شدهاند که در قلبش اثري از ايمان و اخلاق و ملکات فاضله باقي نماند و راه هدايت بر وي بسته شود (طباطبائي، 1390ق، ج1، ص216).
آية «كَلاّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما کانُوا يکْسِبُونَ» (مطففين: 14) نيز به روشني بر اين امر دلالت دارد که اعمال و رفتارهاي اختياري ناشايست بر قلب انسان زنگار مينشانند و شاکلة او را فاسد ميکنند؛ بهطوريکه توان درک نور قرآن از آنان سلب ميشود و از پذيرش آن سر باز ميزنند؛ اعمالشان چنان دلشان را سياه کرده که فهم قرآن و مقام و جايگاه والاي آن برايشان غيرممکن شده است (ابنعاشور، 1420ق، ج30، ص177) و ظلمت معصيت و گناه بهنحوي دلهاي آنان را پوشانده که ديگر روزنهاي براي ورود نور به آن باقي نمانده است (رشيد رضا، 1414ق، ج1، ص363). در روايتي از رسول خدا نيز نقل شده است که فرمود:
إن العبد إذا أذنب ذنبا نکتت في قلبه نکتة سوداء فان تاب ونزع واستغفر صقل قلبه وإن عاد زادت حتي تعلو قلبه فذلک الران الذي ذکر الله تعالي في القرآن «كَلاّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما کانُوا يکْسِبُونَ» (پاينده، 1382، ص284)؛
بنده وقتي گناهي کند، نقطة سياهي در دل او پديد ميآيد. اگر از گناه دل برکند و بخشش خواست و توبه کرد، دلش صاف ميشود؛ و اگر گناهي ديگر کرد، نقطة سياه افزون ميشود تا دل را فروگيرد؛ و اين چيرگي گناه است که خداوند گويد: «كَلاّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما کانُوا يکْسِبُونَ».
روايتي شبيه اين روايت از امام باقر نيز نقل شده است. ايشان ميفرمايند:
مَا مِنْ عَبْدٍ إِلاّ وَفِي قَلْبِهِ نُکْتَةٌ بَيْضَاءُ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِي النُّكْتَةِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِكَ السَّوَادُ وَإِنْ تَمَادَى فِي الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِكَ السَّوَادُ حَتَّى يُغَطِّيَ الْبَيَاضَ فَإِذَا غَطَّى الْبَيَاضَ لَمْ يَرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَيْرٍ أَبَداً وَهُوَ قَوْلُ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ «كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ» (کليني، 1407ق، ج2، ص273).
بنابراين عدم درک حقيقت توسط کافران به سبب اعمال سوئي است که همچون زنگاري بر دلشان نشسته است و آنان از درک حقيقت واماندهاند. از تعابيري که در آية شريفه آمده است، استفاده ميشود که عمل سوء انسان زنگاري بر قلب او مينشاند که نور و صفاي نخستين را، که به حکم فطرت الهي در وجود انسان قرار دارد، ميپوشاند. به همين دليل حقيقتي که همچون آفتاب عالمتاب ميدرخشد، هرگز در آن بازتابي ندارد و پرتو انوار وحي در آن منعکس نميشود.
بدترين اثر گناه و تداوم آن، تاريک کردن قلب و از ميان بردن نور علم و حس تشخيص است. گناهان از اعضا و جوارح به سمت قلب سرازير ميشوند و قلب را به باتلاق متعفن و گنديدهاي مبدل ميسازند. اينجاست که انسان راه و چاه را تشخيص نميدهد و مرتکب اشتباهات عجيبي ميشود که همه را حيران ميکند. وي با دست خود تيشه به ريشة سعادت خويش ميزند و سرماية خوشبختي خود را به باد فنا ميدهد (ر.ک: مکارم شيرازي، 1371، ج26، ص266).
مصاديق تأثير اختيار بر شاکله
خداي سبحان در سورۀ آلعمران، پس از بيان ماجراي لغزش برخي از مسلمانان در جنگ احد، ميفرمايد:
«إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ» (آلعمران: ۱۵۵).
بر اساس اين آيه، لغزشهايي که درنتيجه وسوسههاي شيطاني براي انسان رخ ميدهد و او را به گناه ميکشاند، برخاسته از زمينههاي رواني نامناسبي است که در اثر گناهان پيشين در وجود او پديد آمده و راه را براي گناهان بعدي هموار ساخته است؛ وگرنه وسوسههاي شيطاني در دلهاي پاک، که آثار گناهان گذشته در آنها وجود ندارد، تأثيري نخواهد گذاشت (رک: فضلالله، ج۶، ص۳۲۷).
ازهمينرو ميفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ» (آلعمران: 155).
يکي از روشنترين مصاديق تأثير اختيار بر شاکله و شخصيت انسان، «بلعم باعورا»ست که قرآن دربارة او ميفرمايد: «او از کساني بود که آيات الهي به او اعطا شده بود؛ ولي بر اثر اعمال سوء و تبعيت از شيطان، آيات از او گرفته شد و شخصيت او تغيير يافت»:
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِينَ وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَلکنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ کَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُونَ (اعراف: 175ـ176).
اين آيه بيان ميکند که او نخست در صف مؤمنان قرار داشت و حامل آيات و علوم الهي شده بود؛ سپس از اين مسير گام بيرون نهاد. به همين دليل شيطان به وسوسة او پرداخت و عاقبت کارش به گمراهي و بدبختي کشيده شد. تعبير «انسلخ» که از مادة «انسلاخ» و در اصل به معناي از پوست بيرون آمدن است، نشان ميدهد که آيات و علوم الهي در آغاز چنان او را احاطه کرده بود، که همچون پوست تن او شده بود؛ اما ناگهان از اين پوست بيرون آمد و با يک چرخش تند، مسير خود را بهکلي تغيير داد!
از تعبير «وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها» استفاده ميشود که اگر خداوند متعال ميخواست، او را در مسير حق نگه ميداشت؛ ولي مسلم است که نگهداري اجباري افراد در مسير حق، با سنت پروردگار که سنت اختيار و آزادي اراده است، سازگار نيست و نشانة شخصيت و عظمت کسي نخواهد بود؛ ازاينرو بلافاصله ميافزايد: «ما او را به اختيارش واگذاشتيم و او بهجاي اينکه با استفاده از علوم و دانش خويش هر روز مقام بالاتري را بپيمايد، به پستي گراييد و بر اثر پيروي از هوا و هوس، مراحل سقوط را طي کرد» (ر.ک: مکارم شيرازي، 1371، ج7، ص13؛ طباطبائي، 1390ق، ج8، ص333).
2ـ2ـ2. تأثير سوء کفر بر شاکله
بر اساس آموزههاي قرآني، يکي از رفتارهاي اختياري مؤثر در فساد شاکله، کفر است که موجب مهر بر قلب و پرده بر چشم و گوش ميشود و در نهايت، شخص کافر را گرفتار عذاب الهي ميکند. ازاينرو قرآن در مورد افرادي که کفر در دلهايشان استقرار يافته، ميفرمايد: «إِنَّ اَلَّذِينَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يؤْمِنُونَ * خَتَمَ اَللهُ عَلي قُلُوبِهِمْ وَعَلي سَمْعِهِمْ وَعَلي أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ» (بقره: 6ـ7).
از ظاهر آيات برميآيد که مقصود از چنين کفري، کفر مستقر است که بر اثر ريشه دواندن در قلب موجب انکار حق ميشود؛ چراکه آيه در توصيف اين اشخاص بيان ميکند: انذار يا عدم انذار هيچ تأثيري در اين افراد نميگذارد و اينان را از راه کفر به راه ايمان و هدايت رهنمون نميسازد. در ادامه، خداوند با جملۀ «خَتَمَ اَللهُ عَلي قُلُوبِهِمْ» که جاريمجراي تعليل است (ابنعاشور، 1420ق، ج1، ص250)، علت عدم تأثير انذار در مؤمن شدن اين افراد را اينگونه بيان ميکند که خداوند به سبب کفرشان بر دل آنها مهر زده است. اين تعبير ميتواند معادلي براي تغيير شاکله قلمداد شود که از طرف خداوند، در نتيجة کردار خودشان بر قلوب آنها اعمال شده است. اين افراد در حقيقت، ميان دو کفر از سوي خود و خداوند محصور شدهاند و راه هدايت براي چنين افرادي بسته است: يک مرتبه از کفر از ناحيۀ خود اين افراد است که سبب ميشود زير بار حق نروند؛ و عبارت «علي سَمْعِهِمْ وَعَلي أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ» بر اين مطلب دلالت دارد؛ و مرتبة ديگر که شديدتر و حاصل همان کفر اول است، از سوي خداوند براي مجازات بر دلهايشان افکنده شده است و عبارت «خَتَمَ اَللهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» بر آن دلالت دارد. اين دو کفر، همانند حجابي عمل ميکنند و مانع از هدايت اين افراد ميشوند و در نهايت موجبات گرفتاري به عذاب دردناک الهي را براي چنين اشخاصي که با انتخاب کفر، شاکلۀ خويش را فاسد کردهاند، فراهم ميآورد (طباطبائي، 1390ق، ج1، ص53).
آية ديگري نيز با تعبير «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يعْقِلُونَ»، که در توصيف حالات کافران است، به تغيير شاکلۀ اين افراد در اثر کفر اشاره ميفرمايد: «وَمَثَلُ اَلَّذِينَ کَفَرُوا کَمَثَلِ اَلَّذِي ينْعِقُ بِما لا يسْمَعُ إِلاّ دُعاءً وَنِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يعْقِلُونَ» (بقره: 171). در اين آيه دو تشبيه بهکار رفته است: تشبيه دعوتکننده به ايمان، يعني پيامبر، به چوپان؛ و تشبيه دعوتشدگان، يعني کفار، به چهارپايان، که به سبب ايجاز در آيه، حذف صورت گرفته است و در اولي، تنها به ذکر دعوتکننده و در دومي به ذکر دعوتشده بسنده شده است. مطابق اين بيان بايد گفت: مثل کساني که کافر شدند، همانند چهارپاياني است که از جانب پيامبر به ايمان دعوت شدهاند و پيامبر همانند چوپاني است که اين چهارپايان را مورد ندا قرار ميدهد. همانطورکه چهارپايان تنها فرياد چوپان را ميشنوند، اما از محتواي آن فهمي ندارند، کفار هم تنها صوت پيامبر را ميشنوند، اما از محتواي سخنان ايشان درکي ندارند؛ چراکه آنان از پذيرش قول او اعراض کرده و بهمنزلة بيعقلان شدهاند. تعبير «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يعْقِلُونَ» براي توبيخ و سرزنش کفار است که کر از شنيدن و لال از بيان و کور از ديدن حق و هدايتاند و بهمنزلة بيعقلاناند؛ چون از نعمت عقل استفاده نميکنند. اين عبارت بر تغيير شاکله و فساد آن دلالت دارد که کارايي خود را بر اثر کفر از دست داده است و قابل هدايت نيست.
واژۀ «أکنّه» از جمله مواردي است که ميتواند بر شاکله تطبيق داده شود. اين واژه يکي از کلماتي است که کفار در توجيه هدايتناپذيري خود بهکار بردهاند؛ آنجا که در برابر دعوت پيامبر به توحيد بيان ميکنند: «کِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يعْلَمُونَ بَشيراً وَنَذيراً فَأَعْرَضَ أَکْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يسْمَعُونَ وَقالُوا قُلُوبُنا في أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وفي آذانِنا وَقْرٌ وَمِنْ بَيْنِنا وَبَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُون» (فصلت: 3ـ5). «أکنه» جمع «کنان» به معناي پوشش و ستر است (طريحي، 1375، ج2، ص302). کفار زبان به اعتراف ميگشايند که در اثر کفر، قلوب ما داراي پوششي شده است که مانع نفوذ دعوت شما ميشود و در گوشمان سنگينياي وجود دارد که مانع شنيدن اين دعوت ميشود و در کل، ميان ما و شما مانعي قرار گرفته است که اين دعوتها به جايي نميرسد. بنابراين «أکنه»، «وقر» و «حجاب»، هر سه در اين آيه ميتوانند به تغيير شاکله تعبير شوند که بر اثر کيفر کفر در کفار به وجود آمده است. خداوند در آيات ديگر نيز با تعابيري مشابه همين آيه، جعل اين پوشش در قلوب و سنگيني گوش کفار را به خود نسبت ميدهد که بهطور واضح اين مطلب را تأييد ميکند که رفتار نارواي کفر سبب ايجاد شاکلۀ فاسد در کفار ميشود؛ چراکه خداوند بيحکمت فعلي را انجام نميدهد و اگر اين کار را انجام داده، نتيجة کفر خودشان بوده است.
قرآن دربارة کفار ميفرمايد: «وَإِذا ذُکِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ» (زمر:45)؛ يعني اين افراد، برخلاف مؤمنان که هنگام بردن نام و ياد خدا قلوبشان ميلرزد، وقتي نزد آنان از خداوند متعال به يگانگي ياد ميشود، قلوبشان مشمئز و متنفر ميشود و هنگامي که آيات قرآن بر آنان خوانده ميشود، نتيجهاي جز خسران و گمراهي بيشتر براي آنان ندارد: «...وَلا يَزِيدُ الظَّلِمِينَ إِلاّ خَسَارًا» (اسراء: 82). نام و ياد خدا در هر دو مورد يکي است؛ ولي در يک گروه باعث ترس و لرزش قلوب ميشود و در گروه ديگر باعث اشمئزاز و تنفر. تلاوت قرآن نيز يکي بيشتر نيست؛ ولي در يک گروه باعث ازدياد ايمان ميشود و در گروهي ديگر باعث ضلالت و گمراهي بيشتر. بنابراين مشخص ميشود که در اين دو گروه، زمينه متفاوت است و آن زمينه، شخصيت و شاکلة انساني است. در يک گروه، چون شاکلة ايماني شکل گرفته است، باعث ازدياد ايمان ميشود و در گروه ديگر، چون شاکلة کفر شکل گرفته است، باعث ازدياد ضلالت و گمراهي ميشود. قرآن در جايي ديگر ميفرمايد: «وَجَعَلْنا عَلي قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَفِي آذانِهِمْ وَقْراً وَإِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي اَلْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً» (اسراء: 46) (آيات ديگر در اين زمينه: کهف: 57؛ غافر: 35؛ جاثيه: 23).
هنگامي که رسول خدا قرآن ميخوانند، گويي افراد بيايمان اصلاً آيات قرآن را نميشنوند؛ زيرا بين آنان و رسول خدا حجابي قرار دارد و پوششهايي بر قلوبشان قرار داده شده است و در گوشهايشان سنگيني وجود داد تا حقيقت را درک نکنند و آن حجاب همان اعمال ناشايست، کينهها، حسادتها و بغض و عداوتهايي است که از آنان سر زده و بهصورت شخصيت و ملکه براي ايشان درآمده است و ديگر به آنان اجازة شنيدن سخن حق را نميدهد (ر.ک: مکارم شيرازي، 1371، ج12، ص145ـ146؛ مصباح يزدي، 1397، ص332). در واقع، اين حجاب شاکلة ناصالحي است که براي آنان شکل گرفته است؛ بهنحويکه وقتي نام خداوند متعال در قرآن ذکر ميشود، بر اثر شدت نفرت پشت ميکنند.
3ـ2ـ2. تأثير سوء نفاق بر شاکله
«نفاق» نيز از آن دسته رفتارهاي اختياري انسان است که شاکلة خوب را از بين ميبرد و شاکلة بد را شکل ميدهد و روزنههاي نور را در وجود انسان ميبندد و قواي فهم و درک انسان را از کار مياندازد. در قرآن کريم آمده است: «رَضُوا بِأَنْ يکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَطُبِعَ عَلي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يفْقَهُونَ» (توبه: 87). خداوند متعال در اين آية شريفه ميفرمايد: منافقان بر اثر نفاق و عمل منافقانه به مرحلهاي رسيدهاند که بر قلبهايشان مهر زده شده و قدرت تفکر و ادراک از آنان گرفته شده است؛ ازهمينرو چيزي نميفهمند (طباطبائي، 1390ق، ج9، ص360).
يکي از تعابير قابل توجه قرآن دربارة منافقان، تعبير «رکس» در اين آيه است: «فَما لَکُمْ فِي الْمُنافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَاللهُ أَرْكَسَهُمْ بِما کَسَبُوا أَتُرِيدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللهُ وَمَنْ يضْلِلِ اللهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً» (نساء: 88). «رکس» به معناي وارونه شدن است. المحيط في اللغه معناي رکس را اينگونه بيان ميکند: «الرَّكْسُ: قَلْبُ الشَّيْءِ علي رَأْسِهِ ورَدُّ أوَّلِه علي آخِرِه» (صاحببنعباد، 1414ق، ج6، ص183). «رکس» يعني وارونه کردن يک چيز و قرار دادن آن بر روي سر. انسان وارونه يعني کسي که شخصيتش برعکس ميفهمد و برعکس هم عمل ميکند. حال در اين آيه، خداوند متعال در خصوص منافقان ميفرمايد که شخصيت آنان را بهسبب اعمالي که انجام دادهاند، وارونه کرده است؛ بهنحويکه ديگر پذيراي هدايت الهي نيستند؛ زيرا کسي که خدا شخصيت او را بر اثر اعمالش وارونه و او را از مسير هدايت دور کرده است، ديگر توان بازگشت به مسير هدايت را ندارد و راه نجاتي براي او يافت نميشود. خداوند در آيهاي ديگر تأکيد ميفرمايد که اينگونه افراد اگر آيات الهي را مشاهده کنند، به آن ايمان نميآورند و اگر مسير هدايت را ببينند، از آن تبعيت نميکنند؛ درحاليکه مسير ضلالت و گمراهي را بهراحتي ميپذيرند و از آن تبعيت ميکنند: «سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِي الَّذِينَ يتَكَبَّرُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِنْ يرَوْا کُلَّ آيةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَكانُوا عَنْها غافِلِينَ» (اعراف: 146).
يکي ديگر از تعابيري که در قرآن بهکار رفته است و ميتوان از آن فساد شاکله را استفاده کرد، تعبير «ارتياب قلوب» است. اين تعبير در برخي از آيات قرآن دربارة منافقان بهکار رفته است که نشان از فاسد شدن شاکلة آنان بر اثر رفتار منافقانه دارد. خداوند در اين آيه ميفرمايد: «إِنَّما يسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لا يؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيوْمِ الآخِرِ وَارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيبِهِمْ يتَرَدَّدُونَ...» (توبه: 45).
ايمان واقعي انسان را به تقوا واميدارد و مؤمن بهسبب چنين ايماني بصيرت مييابد؛ ولي منافق به دليل عدم ايمان، شخصيتي دارد که نميتواند تصميم بگيرد و دائماً در شک و ترديد بهسر ميبرد؛ به همين دليل در اين شک و ترديد، گاهي قدم به پيش ميگذارد و گاهي بازميگردد و پيوسته در حيرت و سرگرداني بهسر ميبرد و ازهمينرو منتظر پيدا کردن بهانه و کسب اجازه از پيامبر است (فَهُمْ فِي رَيبِهِمْ يتَرَدَّدُونَ) (ر.ک: طباطبائي، 1390ق، ج9، ص289).
3. تأثير شاکلة انسان بر اختيار او
بسيار پيش آمده است که انسانها از وضعيت خود شکايت ميکنند و ميگويند که تصميم ميگيرند کار خيري انجام دهند، ولي از تحقق آن ناتواناند؛ بر ترک کار ناشايستي تصميم ميگيرند، ولي بدتر از آن را انجام ميدهند. بهنوعي ميگويند که اختيار عمل از دست آنان خارج است و گويا رفتارهايشان بهصورت غيراختياري از آنان سر ميزند يا بهتعبيري، «از کوزه همان برون تراود که در اوست». نمود ديگر اين بحث، تفاوت معنادار ميان افراد مختلف در موضوع مواجهه با گناه است؛ بهنحويکه برخي از انسانها حتي در معرض گناه به فکر انجام آن نيز نميافتند و در مقابل، برخي ديگر، حتي هنگامي که در معرض انجام گناه قرار ندارند، دائم به فکر تحقق بخشيدن به آن هستند.
اعمال انسان همان صفات و ويژگيهاي روحي اوست که مجسم ميشوند؛ مثلاً صفات روحي انسان متکبر و مغرور، از سراپاي گفتار و رفتار او هويداست و صفات روحي انسان متواضع نيز از تمامي حرکات و سکناتش پيداست و به قول معروف، «ظاهر» عنوان «باطن» و «صورت» دليل بر «معنا»ست. آيات قرآن نيز اين معنا را تصديق ميفرمايند.
يکي از آياتي که به روشني بر تأثير شاکله در اختيار انسان دلالت دارد، آية معروف به «آية شاکله» است که خداوند متعال ميفرمايد: «قُلْ کُلٌّ يعْمَلُ عَلي شاککلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبيلاً» (اسراء: 84). آية کريمه عمل انسان را مترتب بر شاکلة او ميداند؛ به اين معنا که عمل هرچه باشد، متناسب با شاکله است. مطابق اين آيه، هر انساني در هنگام رفتار و انتخاب مسير و راه، بر اساس شاکلة خود مسيرش را انتخاب ميکند؛ مثلاً انساني که شاکلة سالمي دارد، در هنگام مواجهه با دعوت انبيا و اولياي الهي بهآساني دعوت آنان را ميپذيرد و مسير حق را انتخاب ميکند؛ ولي افرادي که بر اثر گناه شاکلة خود را تباه کردهاند، بهسادگي به دعوت الهي تن نميدهند و آن را نميپذيرند.
علامه طباطبائي ذيل آية فوق ميگويد:
گويي که خداي تعالي بعد از آنکه فرمود مؤمنان از کلام او شفا و رحمت استفاده نموده و ظالمين از آن محروماند، و بلکه استفادهشان از قرآن بيشتر شدن خسران ايشان است، کسي اعتراض کرده است که چرا بايد ميان بندگانش فرق بگذارد. اعتراض ديگر اينکه اگر اين تفاوت را قائل نميشد و قرآن را بر هر دو فرقه شفا و رحمت قرار ميداد، غرض رسالت بهتر حاصل ميشد و به حال دعوت نافعتر بود و چرا چنين تفاوتي قائل شد. لذا در آية مورد بحث، رسول گرامي خود را دستور ميدهد که ايشان را پاسخ دهد. به وي ميفرمايد تا به ايشان بگويد: «کُلٌّ يعْمَلُ عَلي شاککلَتِهِ»؛ يعني ما تفاوت قائل نشدهايم. اين خود مردماند که اعمالشان بر طبق شاکله و فعاليتهاي موجودشان صادر ميشود. آن کس که داراي شاکلة معتدل است، راه يافتنش بهسوي کلمة حق و عمل صالح و برخورداري از دين، قدري آسانتر است؛ و آن کس که شاکلة ظالم و سرکشي دارد، او هم ميتواند بهسوي کلمة حق و دين راه يابد؛ اما براي او قدري دشوارتر است و بيشتر به آن راه نميآيد و در نتيجه، از شنيدن دعوت دين حق، جز خسران عايدش نميشود (طباطبائي، 1390ق، ج13، ص193).
چند آيه پيش از آيۀ يادشده، خداوند متعال به بيان واکنش افراد در مواجهه با آيات قرآن ميپردازد. از سياق اين آيات ميتوان دريافت که نوع برخورد افراد با قرآن کريم و آيات الهي، برخاسته از شاکله و ويژگيهاي دروني آنهاست. خداوند ميفرمايد: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَساراً» (اسراء: 82). همين قرآن که باعث هدايت مؤمنان و رحمت براي آنان است، براي ظالمان هيچ بهرهاي جز خسران ندارد؛ زيرا مؤمنان نفسي اصلاحطلب و شاکلهاي صالح دارند؛ ولي ظالمان نفسي افسادطلب و شاکلهاي فاسد دارند؛ لذا مؤمنان با بهرهگيري از آيات روحبخش قرآن کريم هدايت ميشوند؛ ولي ظالمان با هر آيهاي از آيات قرآن بر خسرانشان افزوده ميشود.
باران که در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شورهزار خس
قرآن کتاب هدايت است و آيات روحبخش آن به زندگي انسانها حياتي تازه ميبخشد و آنان را به سمت نور و روشنايي هدايت ميکند؛ اما براي اينکه انسان بتواند از آيات قرآن بهره برد و با آن هدايت يابد، بايد داراي شاکلهاي صالح باشد؛ وگرنه کسي که شاکلة صالحي نداشته باشد، توان بهرهگيري از هدايت قرآن را نخواهد داشت؛ زيرا قرآن خود را هدايتگر متقين معرفي ميکند: «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَيبَ فيهِ هُدي لِلْمُتَّقينَ» (بقره: 2). پس تنها کساني ميتوانند از قرآن بهره ببرند که ملکة تقوا در آنان شکل گرفته باشد.
قرآن کريم در سورة نوح از قول حضرت نوح ميفرمايد که ايشان پس از مدت طولاني دعوت قوم خود و انذار آنان فرمود: «فَلَمْ يزِدْهُمْ دُعَاءِى إِلاّ فِرَارًا» (نوح: 6)؛ يعني هرچه در اين مدت طولاني تلاش کردم، براي آنان فايدهاي نداشت و دعوت و تلاشهاي من جز گريز بر آنان نيفزود. آنان به فکر اصلاح خود نبودند؛ زيرا شاکلهشان با جهل و ظلمت شکل گرفته بود. دشمنان حق بهجاي اينکه از نور آيات الهي دل و جان خود را روشن سازند و تيرهگيها را بزدايند، بر جهل و شقاوت خود ميافزايند. اين به دليل آن است که خميرماية وجودشان بر اثر کفر و ظلم و نفاق به شکل ديگري درآمده است؛ لذا هرجا نور حق را ميبينند، به ستيز با آن برميخيزند و اين مقابله و ستيز با حق، بر پليدي آنها ميافزايد و روح طغيان و سرکشي را در آنها تقويت ميکند.
يک غذاي نيروبخش را اگر به عالم مجاهد و دانشمند مبارزي بدهيم، از آن نيروي کافي براي تعليم و تربيت يا جهاد در راه حق ميگيرد؛ ولي همين غذاي نيروبخش را اگر به ظالم بيدادگري بدهيم، از نيروي آن براي ظلم بيشتر استفاده ميکند. تفاوت در غذا نيست؛ تفاوت در مزاجها و طرز تفکرهاست (مکارم شيرازي، 1371، ج12، ص238).
آية ديگري که بر تأثير شاکله بر رفتار انسان دلالت دارد، آية 58 سورة اعراف است:
وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِى خَبُثَ لا يخْرُجُ إِلاّ نَکِدًا کَذَالِكَ نُصَرِّفُ الاْياتِ لِقَوْمٍ يشْكُرُونَ (اعراف: 58)؛
سرزمين [شيرين و] پاکيزه، گياهان [پربرکت و مفيد و سودمند] خود را بهاذن پروردگارش بيرون ميفرستد؛ اما زمينهاي شورهزار و خبيث و زشت، چيزي جز گياهان ناچيز و کمارزش نميروياند. اينگونه، آيات را براي کساني که شکرگزارند [و از آن استفاده ميکنند و راه هدايت را ميپويند]، بيان ميکنيم.
اين آيه بيان ميکند که زمينها بر دو گونهاند: زمين پاک و آماده، که با نزول باران، به امر خداوند گياهان گوناگون در آن ميرويند؛ و زمين پليد، که حتي اگر باران هم بر آن ببارد، جز اندکي علف هرز چيزي در آن نميرويد. باران رحمت خدا بر همهجا ميبارد؛ ولي زمينهاي آماده از آن بهرهبرداري ميکنند و گلها و گياهان و درختان ميوه در آن ميرويند و زمينهاي بياستعداد از آن استفاده نميکنند و رشد و نموي در آن صورت نميگيرد.
اين آيه مثال عامي براي اين معناست که عقايد، اعمال حسنه و آثار ارزنده، از گوهر پاک سرچشمه ميگيرند و منشأ نيات، اعمال سيئه و آثار پليد، شاکلة ناپاک است (ر.ک: طباطبائي، 1390ق، ج8، ص161).
گوهر پاک ببايد که شود قابل فيض ورنه هر سنگ و گلي لؤلؤ و مرجان نشود
ميتوان گفت که اين سخن، مثلي براي مؤمنان و کافران است. مؤمنان که آمادگي دريافت پيام الهي را دارند، بهوسيلة قرآن رشد ميکنند و شکوفا ميشوند؛ ولي کافران در اثر دوري از خدا و عناد با حق و گناه و معصيت، آن آمادگي را ندارند و نميتوانند از هدايتهاي قرآن بهره گيرند و آن را در خود جاي دهند و رشد کنند. زمين دل کافران در اثر اعمال خودشان به شورهزار بيخس و خاشاک تبديل شده است. البته آنها نيز ميتوانند با پرهيز از عناد و لجاجت، تغيير کلي در وجود خود پديد آورند و دل خود را آمادة دريافت هدايتهاي الهي کنند؛ همانگونهکه زمينهاي بياستعداد را هم با تغيير اساسي و افزودن مواد لازم ميتوان زير کشت برد (جعفري، 1376، ج4، ص112).
بايد توجه داشت که تأثير شاکله در اختيار و عمل اختياري انسان، از حد اقتضا تجاوز نميکند؛ به اين معنا که خلقوخوي هرکسي هيچگاه او را به انجام کارهاي مناسب با خود مجبور نميکند و اثرش به آن حد نيست که ترک آن کارها را محال سازد.
1ـ1ـ3. تأثير شاکله بر انتخاب ايمان يا کفر
يکي از مهمترين تأثيرات شاکله بر اختيار انسان، تأثير آن در انتخاب ايمان يا عدم ايمان است. انسانهايي که شاکلهاي صحيح و الهي دارند، با آمادگي بيشتري دعوتهاي الهي را ميپذيرند و به آساني ايمان ميآورند. در مقابل، افرادي که شاکلهشان بهگونهاي ديگر شکل گرفته باشد، در برابر دعوت به ايمان واکنشي نشان نميدهند و حتي انذارهاي پيامبران الهي نيز بر آنها بيتأثير است. آية ذيل بيانگر آن است که کافران بر اثر استقرار کفر در وجودشان، شاکلهاي برايشان شکل گرفته که حتي انذارهاي رسول خدا نيز در آنان اثر نميکند و فرقي براي آنها ندارد که آن حضرت آنان را انذار کند يا انذار نکند؛ زيرا آنان در برابر خدا تسليم نميشوند و هرگز ايمان نميآورند: «إِنَّ اَلَّذِينَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يؤْمِنُونَ» (بقره: 6). اين افراد چنان در گمراهي خود سرسختاند که حتي اگر حق برايشان روشن شود، حاضر به پذيرش آن نيستند. دعوت الهي براي آنان بهکلي بياثر است؛ بگويي يا نگويي، انذار کني يا نکني، بشارت دهي يا ندهي، هيچ اثري ندارد. اصولاً آنها آمادگي روحي براي پيروي از حق و تسليم شدن در برابر آن را ندارند. اين حالت نتيجة شاکلهاي است که بر اثر رفتارها و انتخابهاي خودشان، در وجودشان شکل گرفته است (ر.ک: زحيلي، 1411ق، ج1، ص78؛ مکارم شيرازي، 1371، ج1، ص82)؛ زيرا بر اثر عناد و لجاجي که دارند، قوة تشخيص از آنان گرفته شده و بر قلب و گوششان مُهر و جلوي چشمانشان پرده کشيده شده است: «خَتَمَ اَللهُ عَلي قُلُوبِهِمْ وَعَلي سَمْعِهِمْ وَعَلي أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ» (بقره: 7). بنابراين انذار يا عدم انذار براي کساني که کفر در دلشان ريشه کرده و شاکلة آنان با کفر شکل گرفته است، هيچ تأثيري ندارد و باعث ايمان آنان نميشود.
در نقطة مقابل اين افراد، متقين و پرهيزگاران قرار دارند. آنها با تمام حواس و ادراک خود آمادة دريافت و پذيرش حق هستند. خداوند در توصيف آنان ميفرمايد: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» (بقره: 2ـ3).
بدين ترتيب، ابزارهاي شناخت (چشم، گوش و قلب) که مؤمنان با آنها حق را ميپذيرند، در کافران کارايي خود را از دست داده است. آنان با اينکه عقل و چشم و گوش دارند، بهرهاي از درک و شناخت نميبرند؛ زيرا اعمال زشت و عناد ايشان پردهاي ميان آنها و حقايق کشيده است. طبيعي است که سخن هر شخصي هنگامي در مخاطب اثر ميکند که مخاطب آمادگي پذيرش آن سخن را داشته باشد.
همچنين قرآن در مورد يهود و بنياسرائيل ميفرمايد که به علت اعمال ناشايست آنها شاکلهاي برايشان شکل گرفته که مانع از ايمان آوردن آنان است: «فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ وَکُفْرِهِمْ بِآياتِ اللهِ وَقَتْلِهِمُ الأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللهُ عَلَيْها بِکُفْرِهِمْ فَلا يؤْمِنُونَ إِلاَّ قَليلاً» (نساء: 155). تعبير «طبع قلب» ميتواند بيانگر شکل گرفتن شاکلهاي خاص براي آنان باشد که مانع از ايمان آنان است. ازاينرو آنان بهراحتي نميتوانند به رسول خدا ايمان بياورند. قرآن تأکيد ميکند که دلهاي آنان بهکلي مهر شده است و هيچگونه حقي در آن نفوذ نميکند؛ ولي عامل آن، کفر خودشان است.
در واقع، وقتي يهوديان ميگفتند که «دلهاي ما غُلف است»، منظورشان اين بود که نپذيرفتن دعوت انبيا از سوي آنان، ناشي از سرنوشت الهي و ارادة خداوند است و خود در اين زمينه اختياري ندارند؛ اما قرآن کريم اين ادعا را رد ميکند و غلف بودن دلهايشان را نتيجة کفر و انکار خود آنان ميداند. بهعبارتديگر، اين خود آنان بودند که با کفر و سرپيچي، شايستگي و آمادگي پذيرش حق را از دست دادهاند (ر.ک: طباطبائي، 1390ق، ج5، ص131ـ132).
2ـ1ـ3. تأثير شاکله بر بهرهگيري و عدم بهرهگيري از هدايت الهي
يکي از جلوههاي مهم اختيار انسان، بهرهمندي يا محروميت از هدايت الهي است. قرآن کريم بيان ميکند که شاکلة انسان، افزون بر تأثير در پذيرش يا رد هدايت، در ميزان بهرهگيري از آن نيز نقش اساسي دارد: «وَإِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً فَأَمَّا اَلَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ وَأَمَّا اَلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَماتُوا وَهُمْ كافِرُونَ» (توبه: 124ـ125). بر اساس اين آيات، کساني که شاکلة آنان با ايمان شکل گرفته است، از آيات هدايتبخش قرآن استفاده ميکنند و ايماني بر ايمانشان افزوده ميشود. با شنيدن آيات قرآن ايمانشان فزوني مييابد و شادي و اطمينان قلبي بيشتري پيدا ميکنند. در مقابل، کساني که شخصيتشان بر اثر گناه بيمار شده است، نهتنها از آيات هدايتبخش قرآن استفاده نميکنند، بلکه همان آيات باعث افزايش انحراف و سختدلي آنان ميشود.
قرآن کريم به روشني بيان ميکند که آيات الهي همچون نور خورشيد بهصورت يکسان بر همگان ميتابد؛ اما تفاوت در ميزان آمادگي باطني انسانها موجب تفاوت آنان در بهرهبرداري از اين نور ميشود. همانگونهکه انسان بينا از نور خورشيد بهرهمند ميشود و نابينا از آن بينصيب ميماند، اهل ايمان نيز از آيات الهي نور ميگيرند و اهل نفاق و کفر محروم ميمانند.
از ديدگاه قرآن، محروميت از هدايت نيز مراتبي دارد و هر سطحي از ايمان، بهرهوري خاصي از آيات را به همراه دارد. بنابراين نقش شاکله در اين مسير تعيينکننده است؛ چراکه هرچه شاکلة انسان پاکتر و آمادهتر باشد، بهرهمندي او از نور وحي نيز عميقتر و مؤثرتر خواهد بود (ر.ک: جوادي آملي، ۱۳۸۸، ج۳۵، ص۵۵۵ـ۵۵۹).
3ـ1ـ3. تأثير شاکلة بخل بر عدم گذشت
يکي از عوامل مهم در ايجاد تنشها و اختلافات، صفت ناپسند بُخل و خساست است. اين ويژگيها ميتوانند بهعنوان عاملي پنهان، اما مؤثر، سبب ايجاد فاصله و کاهش محبت در روابط انساني، بهويژه در نهاد خانواده شوند. همانگونهکه برخي پژوهشگران بيان کردهاند، تنگنظري و بخل، در بسياري از موارد بهعنوان رمز فروپاشي برخي خانوادهها شناخته شده است (رضايي اصفهاني، 1387، ج۴، ص۳۲۰).
در زندگي مشترک، گاه لازم است که زن و شوهر براي حفظ آرامش و تداوم زندگي، از بخشي از حقوق خود چشم بپوشند و با نرمي و گذشت، زمينة صلح و آشتي را فراهم سازند؛ اما هنگامي که صفت بخل بهصورت يک ويژگي ريشهدار در نهاد انسان درآيد و به ملکة نفس تبديل شود، مانعي جدي بر سر راه آشتي و سازگاري خواهد بود. قرآن کريم دراينباره ميفرمايد:
وَإِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً وَالصُّلْحُ خَيْرٌ وَأُحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ وَإِنْ تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا (نساء: 128)؛
و اگر زنى از سركشى يا اعراض همسرش بترسد، بر آن دو گناهى نيست كه بهنوعى در ميان خودشان [هرچند به گذشت از پارهاى از حقوقشان] صلح و آشتى کنند؛ و صلح [ذاتاً] بهتر است و [البته] بخل و تنگچشمى طبعاً ملازم نفوس شده است [گذشت از حق بر آنها سخت است]. و اگر نيكويى كنيد و تقوا ورزيد، حتماً خداوند به آنچه مىكنيد، آگاه است.
عبارت «وأُحضرت الأنفس الشُحَّ» اشاره به آن دارد که اگر تمايل به بخل در انسان تقويت شود و در شخصيت فرد تثبيت گردد، ميتواند به شاکلهاي تبديل شود که بر تمام تصميمات و واکنشهاي او تأثير بگذارد. بهعبارتي، زماني که شاکلة انسان بر پاية صفت بخل شکل گرفته باشد، او توانايي گذشت و چشمپوشي در موقعيتهاي تنشزا را نخواهد داشت؛ اما اگر اين ويژگي در مرحلة گرايش باقي بماند و به ملکه تبديل نشود، شخص در موقعيتهاي لازم ميتواند با نرمي و تساهل، از برخي حقوق خود بگذرد و به آشتي و صلح روي آورد.
نتيجهگيري
بررسي آيات مختلف قرآن کريم در اين پژوهش نشان داد که انسان، افزون بر سرشت ابتدايي و ذاتي که با آن آفريده ميشود، ميتواند از نوعي سرشت ثانويه نيز برخوردار شود. اين سرشت ثانويه، که در منابع اسلامي با عنوان «شاکله» معرفي ميشود، درحقيقت بازتاب اعمال و رفتارهاي اختياري انسان در طول زندگي و برخي امور ديگر است.
ازيکسو، مهمترين عامل در شکلگيري شاکله، اراده و اختيار خود انسان است. هر انتخاب آگاهانه و هر عمل اختياري، در مسير ساخت اين شاکله نقشآفريني ميکند. اين بدان معناست که انسان در ساختار دروني خويش، فعالانه و مسئولانه مشارکت دارد و آنچه از او سر ميزند، بهتدريج به شکلگيري بافت روانياش منتهي ميشود.
ازسويديگر، شاکلهاي که در اثر تکرار رفتارها و نگرشها پديد ميآيد، خود به عامل مؤثر در جهتدهي به انتخابهاي آيندة انسان تبديل ميشود؛ يعني اين ساختار دروني که حاصل عملکردهاي گذشته است، بهصورت طبيعي در موقعيتهاي جديد نيز جهتگيري فرد را مشخص ميسازد. در واقع، شاکله به الگويي دروني براي قضاوتها، گرايشها و واکنشهاي آتي انسان تبديل ميشود.
بهعبارتي، اگر شاکلهاي مثبت در درون فرد شکل گيرد، اين امر او را در مسير انتخابهاي درست و مطابق با هدايت الهي ياري ميرساند؛ و اگر شاکلهاي منفي در او تثبيت شود، زمينة تمايل به انحراف و گمراهي فراهم خواهد شد. در تقابل ميان هدايت و ضلالت، شاکلة انسان است که بستر تصميمگيري را فراهم ميکند.
اين حقيقت، ضمن تأکيد بر مسئوليت انسان در قبال ساختار دروني خود، نشان ميدهد که شخصيت و رفتار انسان، تنها به شرايط بيروني يا سرنوشت وابسته نيست؛ بلکه بخشي مهم از آن، محصول تصميمهاي آگاهانه و مکرر خود اوست. همين امر، ارزش و اهميت تربيت، تمرين فضايل اخلاقي، و مراقبت از رفتارهاي اختياري را دوچندان ميسازد.
- قرآن کریم.
- ابندرید، محمد بن حسن (1987م). جمهرة اللغة. بیروت: دار العلم للملایین.
- ابنسیده، علی بن اسماعیل (1421ق). المحکم و المحیط الأعظم. بیروت: دار الکتب العلمیه.
- ابنعاشور، محمدطاهر (1420ق). تفسیر التحریر و التنویر المعروف بتفسیر ابنعاشور. بیروت: مؤسسة التاریخ العربی.
- ابنفارس، احمد بن فارس (1404ق). معجم مقاییس اللغه. قم: مکتب الاعلام الاسلامی.
- ابنمنظور، محمد بن مکرم (1414ق). لسان العرب. بیروت: دار الفکر.
- ازهری، محمد بن احمد (1421ق). تهذیب اللغه. بیروت: دار إحیاء التراث العربی.
- پاینده، ابوالقاسم (1382). نهج الفصاحه. تهران: دنیای دانش.
- جاسبی، عبدالله و محمد نوربخش لنگرودی، محسن (1376). مبانی رفتار انسان از دیدگاه اسلام. آیندهپژوهی مدیریت، 34، 5ـ20.
- جعفری، یعقوب (1376). تفسیر کوثر. قم: هجرت.
- جوادی آملی، عبدالله (۱۳۸۸). تفسیر تسنیم. قم: اسراء.
- حسینی زبیدی، محمدمرتضی (1414ق). تاج العروس من جواهر القاموس. بیروت: دار الفکر.
- راغب اصفهانی، حسین بن محمد (1412ق). مفردات ألفاظ القرآن. دمشق: دار الشامیه.
- رشید رضا، محمد (1414ق). تفسیر القرآن الحکیم الشهیر بتفسیر المنار. بیروت: دار المعرفه.
- رفیعی، حسین و حبیبنژاد، خدیجه (1395). شاکله و رابطۀ آن با اختیار از منظر علامه طباطبائی. همایش ملی واژهپژوهی در علوم اسلامی. دانشگاه یاسوج.
- رضایی اصفهانی، محمدعلی (1387). تفسیر قرآن مهر. قم: پژوهشهای تفسیر و علوم قرآن.
- زحیلى، وهبه (1411ق). التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج. دمشق: دار الفکر.
- زمخشری، محمود بن عمر (1407ق). الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل. بیروت: دار الکتاب العربی.
- صاحببنعباد، اسماعیل (1414ق). المحیط فی اللغه. بیروت: عالم الکتب.
- طباطبائی، سیدمحمدحسین (1390ق). المیزان فی تفسیر القرآن. بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات.
- طبرسی، فضل بن حسن (1372). مجمع البیان فی تفسیر القرآن. تهران: ناصرخسرو.
- طریحی، فخرالدین بن محمد (1375). مجمع البحرین. تهران: مکتبة المرتضویة.
- فخر رازى، محمد بن عمر (1420ق). التفسیر الکبیر. بیروت: دار إحیاء التراث العربی.
- فضلالله، محمدحسین (1419ق). من وحی القرآن. بیروت: دارالملاک.
- فیروزآبادی، محمد بن یعقوب (1414ق). القاموس المحیط. بیروت: دار الکتب العلمیه، منشورات محمد علی بیضون.
- کلینی، محمد بن یعقوب (1407ق). الکافی. تهران: اسلامیه.
- مصباح یزدی، محمدتقی (1392). انسانشناسی در قرآن. تنظیم و تدوین: محمود فتحعلی. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- مصباح یزدی، محمدتقی (1397). زینهار از تکبر! شرح بزرگترین خطبة نهجالبلاغه در نکوهش متکبران و فخرفروشان. تنظیم و تدوین: محسن سبزواری. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- مصطفوی، حسن (1426ق). التحقیق فی کلمات القرآن الکریم. بیروت: دار الکتب العلمیه ـ مرکز نشر آثار علامه مصطفوی.
- مکارم شیرازی، ناصر (1371). تفسیر نمونه. تهران: دار الکتب الإسلامیه.