تحلیل ساحتهای ساختاری کلمه «الرحمن»
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
يکي از شيوههاي تفسير قرآن، تفسير ادبي است که بخشي از آن با استفاده از علم لغت و صرف، ساختار مفردات آيه را شرح ميدهد و در سايه تجزيه ساختان کلمه، به معناشناسي آن ميپردازد. در اين زمينه، آيه «بسم الله الرحمن الرحيم» از آن نظر که اولين آيه مصحف شريف است و کاربرد زيادي دارد، مد نظر ويژه مفسران و اديبان قرار گرفته است.
يکي از مفردات اين آيه، کلمه «الرحمن» است که دست يافتن به تحليلي اجمالي از ساختمان کلمه آن، ساده به نظر ميرسد، ولي با تتبع بيشتر در تفاسير و اقوال اديبان، با نظرات متعددي درباره شئونات ساختاري اين کلمه (نظير اصل مشتق يا جامد بودن آن، صفت مشبهه يا صيغه مبالغه بودن آن) مواجه ميشويم. بسياري از اين شئون ساختاري و صرفي به يکديگر وابسته است و نميتوان هريک را به صورتي مستقل از ساير شئون لحاظ نمود. اين امر سبب اهميت یافتن ارائه تحليلي جامع از تمام شئونات اين لفظ است که در آن رابطه ساحتهاي گوناگون ساختاري با يکديگر بيان گرديده و ميزان اثرگذاري متقابل آنها بررسي شود. براي دستيابي به چنين هدفي، شايسته است به سؤالات ذیل پاسخ دهيم:
ـ آيا اساساً اين کلمه عربي است يا آنکه نظر قائلان به عجمه بودن آن صحيح است؟
ـ به فرض عربي بودن آن، آيا اين کلمه مشتق است يا طبق قول برخي، جامد است؟
ـ اگر اين کلمه مشتق باشد، مشتقٌمنه آن چيست؟
ـ لفظ «الرحمن» در استعمالات قرآني و روايي به شکل عَلَم به کار رفته است يا وصف؟
ـ آيا اين کلمه مطابق قول مشهور فقط صيغه مبالغه است، يا ميتواند صفت مشبهه هم باشد؟
در پژوهش حاضر، اقوال گوناگونی درباره هر سؤال مطرح و سپس با تحليل و نقد اقوال با مباني اخذ شده از ادبيات عرب، قول صحيح انتخاب گردیده است. در صورتي که اقوال مطرح گرديده هريک به نوبه خود دچار نقص يا اشکالي باشد، سعي شده است قول جديدی ارائه شود که خالي از اشکالات و نقايص موجود در اقوال ديگر باشد. همچنين در مباحثي که قول صريحي از مسئله محل بحث يافت نشود، با استفاده از مباني ادبيات عرب به تحليل این مسئله پرداخته شده است.
تنها پيشينه يافتشده که مطابق با هدف اين پژوهش، به شکلي جامع ساختمان اين کلمه را بررسی کرده، تحليلي است که شهيد مصطفي خميني در کتاب تفسير خود ارائه نموده است. پژوهش حاضر در عين تلاش براي تحليل تحقيقات پيشين، در راستاي تحقق جامعيت بيشتر، بحث جديدي را نيز درباره «نوع الف و لام» اين کلمه مطرح کرده و رابطه آن را با نتايج حاصل در شئون ساختاري ديگر اين کلمه مشخص نموده است.
همچنين در مبحث «مبدأ اشتقاق» با تفحص در رواياتي که اين کلمه در آن استعمال شده، نتيجهاي جديد درخصوص مشترک لفظي بودن اين کلمه ثابت گرديده است. مؤلف در مبحث هيأت اشتقاقي نيز به نتيجهاي متفاوت دست يافته است.
۱. عربي يا سرياني؟
اولين مسئلهاي که بايد در خصوص کلمه «الرحمن» بررسي شود، عربي يا عجمه بودن آن است؛ زيرا بررسي معناي ماده و هيأت آن نيازمند مشخص شدن دامنه زباني اين کلمه است و در صورت اثبات عجميت اين لفظ، روند تحليل بسياري از مباحث ادبي درباره هيأت صرفي اين کلمه تغيير خواهد نمود. درباره اصل عربيت «الرحمن» دو ديدگاه وجود دارد:
آنچه از قول لغتشناسان، اديبان و مفسران برميآيد آن است که اين کلمه عربي است (جوهري، ۱۳۷۶ق، ج ۵، ص ۱۹۲۹؛ مرتضي زبيدي، ۱۴۱۴ق، ج ۱۶، ص ۲۷۸؛ استرآبادي، ۱۳۸۴، ج ۱، ص ۱۵۹؛ سيوطي، ۱۴۳۱ق، ج ۱، ص ۷۲؛ ابنعطيه، ۱۴۲۲ق، ج ۱، ص ۶۳، طبرسي، ۱۴۳۰ق، ج ۱، ص ۲۵).
در مقابل قول مشهور، برخي معتقد به عجمه بودن این کلمه هستند:
ـ در کتاب تاج العروس (مرتضي زبيدي، ۱۴۱۴ق، ج ۱۶، ص ۲۷۸) و لسان العرب (ابنمنظور، ۱۴۱۴ق، ج ۱۲، ص ۲۳۱) آمده که ابيعباس مطابق نقل ازهري، درباره قول خداوند متعال، «الرحمن الرحيم» (فاتحه: ۱) گفته است: اين دو کلمه به اين علت در کنار هم آمدهاند که «الرحمن» عبراني و «الرحيم» عربي است. مطابق اين نقل، علت جمع اين دو کلمه در کنار هم آن است که «الرحيم» ابهام و عجميت «الرحمن» را از بين ببرد (ماوردي، بيتا، ج ۱، ص ۵۲).
ـ مبرد نيز با استشهاد به کنار هم قرار گرفتن اين دو کلمه در آيه شريفه بسمله، مطابق آنچه ابنانباري در کتاب الزاهر گفته است، اعتقاد دارد که «الرحمن» نامي عبراني است. زجاج و احمدبن يحيي نيز چنين نظري دارند (ر.ك: قرطبي، ۱۳۶۴، ج 1، ص ۱۰۴).
ـ در مجمع البيان نقلي از ثعلب آمده که او قائل به عدم عربيت کلمه «الرحمن» است و استدلال وي به آيه «وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ» (فرقان: ۶۰) است که نشان میدهد عرب آن زمان درکي از كلمه «الرحمن» نداشته است (ر.ك: طبرسي، ۱۴۳۰ق، ج ۱، ص ۲۵). ثعلب و مبرد اصل اين کلمه را «رخمان» (با خاء) ميدانند که براي اين مطلب، ميتوان به بيت جرير استناد نمود (ر.ك: سمين، ۱۴۱۴ق، ج ۱، ص ۶۲؛ ابنمنظور، ۱۴۱۴ق، ج ۱۲، ص ۲۳۴):
أو تتركون إلى القسّين هجرتكم
و مسحكم صلبهم رخمان قربانا
ـ در قاموس قرآن (قرشي، ۱۳۷۱، ج ۳، ص ۷۵) براي عجميت اين لفظ به مشابه لغوي آن در روايتي استناد شده که در مجمع البحرين ذيل ماده «رهم» آمده است (طريحي، ۱۳۷۵، ج ۶، ص ۷۷). اين روايت در تفاسير الصافي (فيض کاشاني، ۱۴۱۵ق، ج ۲، ص ۴۴۹)، البرهان (بحراني، ۱۴۱۵ق، ج ۳، ص ۱۱۳) و نور الثقلين (حويزي، ۱۴۱۵ق، ج ۲، ص ۳۶۶) نيز ديده ميشود. در اين روايت، حضرت نوح روي کشتي چنين دعا ميکند: «يا رهمان اتقن» که امام معصوم تأويل آن را «يا رب أحسن» (پروردگارا! احسان کن) بيان ميکنند.
ـ در تفسير قرطبي آمده است که در صلح حديبيه پيامبر اکرم امر به نوشتن «بسم الله الرحمن الرحيم» کردند که سهيلبن عمرو گفت: «نميفهميم "بسم الله الرحمن الرحيم" چيست؛ لیکن چيزي را بنويس که ميشناسيم و آن "بِاسْمِکَ اللهم" است» (قرطبي، ۱۳۶۴، ج ۱، ص ۱۰۴).
با نظر به موارد مذکور و در يک جمعبندي ساده، دلايل قائلان به عجميت «الرحمن» به دو دلیل بازميگردد:
1. انس نداشتن عرب با معناي اين کلمه و استناد به آيه «وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ» (فرقان: ۶۰) و قول سهيلبن عمرو در ماجراي صلح حديبيه؛
2. وجود کلمه مشابه عجمه؛ نظير «رخمان» در شعر جرير و «رهمان» در دعاي حضرت نوح.
با نظر به استعمالات عرب متوجه ميشويم که اين کلمه در بين عرب معناي مشخص و مشهوري داشته و عجمي نبوده است. براي مثال، شنفري چنين سروده است (ر.ك: طبرسي، ۱۴۳۰ق، ج ۱، ص ۲۵):
ألا ضربت تلك الفتاة هجينها
ألا ضرب الرحمن، ربي، يمينها
در شعر سلامةبن جندل طهوري نيز کلمه «الرحمن» استعمال شده است (ر.ك: طوسي، بيتا، ج ۱، ص ۳۰):
عجلتم عليه قد عجلنا عليكم
و ما يشأ الرحمن يعقد و يطلق
زيدبن عمروبن نفيل نيز اين کلمه را به کار برده است (ر.ك: معرفت، ۱۳۸۷، ج ۱، ص ۳۴۳):
ولكن أعبد الرحمان ربّي
ليغفر ذنبي الرّبّ الغفور
همچنين اينکه مسيلمه کذاب خود را «الرحمن» ناميد، حاکي از معهود بودن معناي اين کلمه نزد عرب قبل از اسلام است (ر.ك: خميني، ۱۴۱۸ق، ج ۱، ص ۱۸۵).
اما اينکه قائلاني نظير ثعلب براي عجميت به آيه «وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ» (فرقان: ۶۰). استناد کردهاند، ابنعربي چنين پاسخ داده که آنچه نزد سائلان مجهول بوده اصل صفت «رحمة» است و نه موصوف (ذات متصف به صفت رحمت) و از همين نظر است که آيه به جاي استفهام به وسيله «من» که غالباً براي ذويالعقول است، از کلمه «ما» استفاده نموده است (ر.ك: قرطبي، ۱۳۶۴، ج 1، ص ۱۰۴).
علاوه بر پاسخ فوق، ميتوانيم آيه را بر استفهام غيرحقيقي حمل کنيم؛ زيرا اين کلمه مطابق اشعاري که ذکر شد، نزد عرب معناي معهودي داشته است (ر.ك: خميني، ۱۴۱۸ق، ج ۱، ص ۱۸۵). با قرينه «أَنَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا» (فرقان: ۶۰) به نظر ميرسد که سائلان در آيه شريفه به علت برخی اغراض (مانند تمسخر، تهور و تحقير) چنين سؤالي را پرسيدهاند؛ مثل اينکه شخص زيد نزد دو تن شناخته شده باشد و يکي از آن دو، ديگري را تهديد کند که در صورت انجام فعل مشخصي، آن را به زيد اطلاع ميدهد و فردي که تهديد شده است در جواب بگويد: «زيد ديگر کيست؟!» آلوسي نيز با قرينه مذکور، استفهام آنها را حقيقي نميداند (آلوسی، ۱۴۱۵ق، ج ۱۰، ص ۴۰).
اما درباره قول سهيلبن عمرو نيز به نظر ميرسد که سخن او از روي عناد و لجاجت است، نه آنکه حقيقتاً نفهمد «الرحمن» به چه معناست؛ زيرا پس از آنکه به پيامبر اکرم گفت: «اُکتبْ ما نعرف: باسمک اللهم» (بنویس آنچه را که میشناسیم: [بنویس] «بسمک اللهم»)، حضرت رسول فرمودند: «اُکتب مِن محمد رسولالله» و او در پاسخ گفت: «اگر ميدانستيم تو رسول او هستي، از تو تبعيت ميکرديم» (ر.ك: قرطبى، ۱۳۶۴، ج ۱۶، ص ۲۷۷). مشخص است که انکار نوشتن «رسولالله» توسط او، از روي نفهميدن معناي «رسولالله» نيست که دال بر عجميت اين عبارت باشد.
با توضيحات مزبور، دليل اول قائلان به عجمه بودن «الرحمن» رد ميشود. درباره دليل دوم نيز بايد توجه داشت که شواهدي مبني بر استعمال اين لفظ در دیگر زبانهاي سامي (نظير زبان سرياني و آرامي) وجود دارد (ر.ك: مشکور، 1357، ج ۱، ص ۲۸۴). ولي چنين استعمالاتي حداکثر بر ريشه مشترک اين زبانها دلالت دارد و اخذ اين کلمه به شکل عجمه و غيرمأنوس در زبان عربي را اثبات نميکند. بهویژه در العين که اولين کتاب لغت عربي است، اين لفظ در کنار لفظ «الرحيم»، مشتق از ماده عربي «رحمة» دانسته شده است (فراهيدي، ۱۴۰۹ق، ج ۳، ص ۲۲۴).
با توضيحاتي که درباره هريک از دو دليل گذشت، به نظر ميرسد که «الرحمن» عجمه نيست و قول اول درباره آن صحيح است.
۲. مشتق يا جامد؟
پس از اثبات عربيت «الرحمن» بايد اصل مشتق يا جامد بودن آن را بررسي کرد؛ زيرا تعين هيأت خاص اشتقاقي (نظير صفت مشبهه يا صيغه مبالغه) که علما براي اين کلمه بيان کردهاند، فرع بر اثبات اصل اشتقاق آن است. در اين زمينه نيز دو قول وجود دارد:
گروهي معتقدند که اين کلمه جامد است و اين ادعا به سه دليل ميتواند صحيح باشد:
یکم. وزن «فعلان» به عنوان زن وصفي معرفي شده است که از فعل لازم ساخته ميشود (ابنمالک، ۱۴۲۰ق، ج ۲، ص ۴۲۹) و به فرض اشتقاق اين کلمه، بايد مشتق از فعل «رَحِمَ» باشد، در حالي که اين فعل متعدي است (جوهري، ۱۳۷۶ق، ج ۵، ص ۱۹۲۹).
دوم. در صورت پذيرفتن اشتقاق، بايد ماده آن «رحمة» باشد که با توجه به تعديه اين ماده، بايد مفعولي براي آن ذکر شود، در حالي که «الرحمن» به شکل مطلق استعمال شده است (ر.ك: قرطبي، ۱۳۶4، ج ۱، ص ۱۰۳).
سوم. اين کلمه عَلَم است و از اسماء مختص خداوند متعال به شمار میآید (ر.ك: قرطبي، ۱۳۶۴، ج ۱، ص ۱۰۳).
قول مشهور آن است که «الرحمن» مشتق است. بسياري از لغتشناسان، مفسران و اديبان در ذيل کلمه مزبور از تعين هيأت صرفي صفت مشبهه يا صيغه مبالغه براي اين کلمه بحث ميکنند که دال بر مشتق دانستن اين کلمه نزد آنهاست (ر.ك: جوهري، ۱۳۷۶ق، ج ۵، ص ۱۹۲۹؛ مرتضي زبيدي، ۱۴۱۴ق، ج ۱۶، ص ۲۷۸؛ استرآبادي، ۱۳۸۴، ج ۱، ص ۱۵۹؛ سيوطي، ۱۴۳۱ق، ج ۱، ص ۷۲؛ ابوحيان، ۱۴۲۰ق، ج ۱، ص ۲۹؛ طبرسي، ۱۴۳۰ق، ج ۱، ص ۲۵).
با دقت در دلايل قول اول ـ به ترتيب ـ دلایل رد آنها را ذکر میکنیم:
درباره دليل اول قائلان به جامد بودن، بايد گفت: لازم نيست وزن «فعلان» براي وصفيت، حتماً از فعل لازم ساخته شود. براي مثال، صيغه مبالغه غير از پنج وزن قياسي «فَعّال»، «فَعول»، «مِفْعال»، «فَعيل» و «فَعِل»، داراي اوزان سماعي نيز هست (حسن، ۱۳۶۷، ج ۳، ص ۲۵۹؛ يعقوب، ۱۳۶۷، ص ۴۲۲) و اشکالي ندارد که وزن «فعلان» از اوزان سماعي صيغه مبالغه باشد ـ که از انواع وصف است ـ باشد ـ و اتفاقاً اينکه طبق نظر مشهور، کلمه «الرحمن» صيغه مبالغه دانسته شده (ر.ك: ذیل عنوان «صفت مشبهه يا صيغه مبالغه؟» در همین مقاله)، نشان ميدهد که اين وزن بهعنوان وزن سماعي صيغه مبالغه پذيرفته شده است.
علاوه بر توضيح مزبور، حتي به فرض پذيرش لازم بودن وصفي که از اين وزن ساخته ميشود، باز هم دليل اول قائلان به جامد بودن «الرحمن» رد ميشود. اين رد نياز به مقدمهاي دارد و آن اينکه وزن «فعلان» از اوزان صفت مشبهه است (استرآبادي، ۱۴۰۲ق، ج ۱، ص ۱۴۴). صفت مشبهه از فعل لازم ساخته ميشود؛ اما اين فعل لازم اعم از لازم وضعي و نقلي است.
«لازم وضعي» آن است که فعل از ابتدا به شکل لازم و بدون مفعول وضع شده باشد؛ مثل «حَسُنَ» که صفت مشبهه آن «حَسَن» است (ر.ك: صبان، ۱۴۲۵، ج ۳، ص ۵).
«لازم نقلي» آن است که اصل وضع فعل به شکل متعدي بوده است، اما آن را به حالت لازم بر وزن «فَعُلَ» نقل داديم و سپس صفت مشبهه را از آن ساختيم؛ مثل «عَلِمَ» که متعدي است و پس از نقل به «عَلُمَ»، صفت مشبهه «عليم» را از آن ساختيم (ر.ك: صبان، ۱۴۲۵ق، ج ۳، ص ۵) تا منافاتي با ساخت صفت مشبهه از ماده لازم نداشته باشد. چنين نقلي به «فَعُلَ» در باب افعال مدح و ذم نيز وجود دارد و منحصر به صفات مشبهه نيست (ر.ك: سيوطي، ۱۴۳۰ق، ص ۳۱۸)، بلکه اساساً ابنهشام (۱۴۱۰، ج ۲، ص ۵۱۹) يکي از اموري را که سبب لازم شدن فعل متعدي ميشود، نقل آن به وزن «فَعُلَ» ميداند که اين امر براي مبالغه در معناي آن فعل صورت ميپذيرد (ابنهشام، ۱۴۱۰، ج ۲، ص ۵۱۹).
«لازم نقلي» با همين عنوان در الحدائق النديه (ر.ك: مدني، بيتا، ص ۵۹۴)، و ذیل عناوين ديگري مثل «لازم عند الاشتقاق» در شرح ملاجامي بر الکافيه (ر.ك: جامي، ۱۴۳۰ق، ج ۲، ص ۲۰۴)، «لازم عروضي» در حاشية الصبان علی شرح الاشموني (ر.ك: صبان، ۱۴۲۵ق، ج ۳، ص ۵) و «لازم حکمي» در النحو الوافي (ر.ك: حسن، ۱۳۶۷، ج ۳، ص ۳۰۶) آمده است.
با توجه به اين تقسيم، دليل اول قائلان به جامد بودن «الرحمن» رد ميشود؛ زيرا نيازي نيست که صيغه «فعلان» حتماً از فعل لازم به معناي اخص آن که لازم وضعي است، ساخته شود، بلکه مراد از شرط اشتقاق از فعل لازم براي اين صيغه، لازم به معناي اعم است که شامل لازم وضعي و نقلي ميشود و با فرض نقل فعل آن از «رَحِمَ» به «رَحُمَ»، اشکالي باقي نميماند.
با توضيح مزبور، دليل دوم آنها نيز رد ميشود؛ زیرا با نقل صورت گرفته، اساساً معناي آن لازم ميشود و ذکر مفعول بيمعنا خواهد بود.
علاوه بر اين، به فرض پذيرفتن اشتقاق «الرحمن» از «رَحِمَ» متعدي نيز ميتوان گفت: به علت عَلَميت آن، ذهن مأنوس به ذکر متعلِّقي براي آن نيست و در قرآن نيز نوعاً در مواضع استعمالي لفظ «الله» بهکار ميرود (خميني، ۱۴۱۸ق، ج ۱، ص ۱۸۷)؛ مانند «... وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمَنِ...» (رعد: ۳۰)؛ «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ...» (اسراء: ۱۱۰)؛ و «قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا» (مريم: ۱۸) که مؤيد صحيح بودن عدم ذکر متعلق براي آن است.
همچنين به نظر ميرسد که اين کلمه به علت غرض بلاغي عموميت، به شکل مطلق آمده و مفعول آن ترک شده است؛ يعني چون رحمت عامه خداوند شامل تمام موجودات ميشود، براي اشاره به اين شموليت عامه، موجود خاصي ذکر نشده است تا رحمانيت خداوند محدود به آن باشد. نظير اين مسئله در کلام عرب و قرآن وجود دارد؛ مانند آيه «كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لَاتُسْرِفُوا» (اعراف: ۳۱) که در آن مفعولٌبه افعال «اکل» و «شرب» ذکر نشده است تا حکم عدم اسراف محدود به مأکول يا مشروب خاصي نباشد، بلکه مراد اين است که در هرچه که ميخوريد يا مينوشيد اسراف نکنيد.
مصطفي خميني در تفسير خود، از منظري عرفاني ـ کلامي نيز به اين مسئله پاسخ داده است و آن اينکه در علم اسماء بيان شده که بعضي از اسماء مشترک بين ذات، صفات و افعال هستند که ابنعربي دو اسم «رب» و «صالح» را براي آن مثال ميزند. حال اگر ادعا شود که «رحمت» از صفات ذات و ملازم عين ذات است، ديگر با اين لحاظ نيازي به ذکر متعلق و طرف ديگر، يعني «مرحوم» نخواهد بود (خميني، ۱۴۱۸ق، ج ۱، ص ۱۸۸) و اين برخلاف وقتي است که آن را اسم فعلي خداوند بدانيم که نياز به ذکر چيزي دارد که فعل خدا بر آن تحقق پيدا کند.
علاوه بر پاسخهاي مزبور، به دو دليل اول مخالفان اشتقاق «الرحمن» بايد گفت: آنها چنين فرض کردهاند که در صورت اشتقاق، اين کلمه حتماً مشتق از «رَحِمَ يرْحَمُ رحمةً» است، در حالي که فرضي ديگر نيز براي اين کلمه ميتوان تصور کرد که دلايل مناسبي نيز دارد و در صورت پذيرش آن، شبهه تعديه ماده و نياز آن به مفعول به هيچ وجه پيش نميآيد. اين فرض در عنوان آتي اين مقاله، يعني «مبدأ اشتقاق» خواهد آمد (ر.ك: ادامه مقاله، «مبدأ اشتقاق»).
در رد دليل سوم بايد گفت: عَلَميت منافاتي ندارد با اينکه اصل اين کلمه مشتق باشد و با هم قابل جمع هستند؛ زيرا ممکن است آن علم بالغلبه باشد؛ مثل علميت «العلّامه» براي حسنبن يوسف و «المحقق» براي جعفربن حسين. هر دوي اين کلمات از مشتقات (اسم مبالغه و اسم فاعل) هستند که با وضع تعيّني به اسمي علم براي مسمّاي خود نقل داده شدهاند (خميني، ۱۴۱۸ق، ج ۱، ص ۱۸۷).
با رد هر سه دليل، ديدگاه دوم مبني بر مشتق بودن آن صحيح است.
۳. مبدأ اشتقاق
با مشخص شدن اصل اشتقاق اين کلمه، لازم است کلمهاي که «الرحمن» از آن مشتق شده مشخص گردد كه هم در معناشناسي اين کلمه نقش دارد و هم در مباحث آتي مربوط به نوع وصفيت آن مفيد است. درباره مبدأ اشتقاق اين لفظ دو قول وجود دارد:
قول مشهور آن است که اين کلمه از «رحمة» مشتق شده است (فراهيدى، ۱۴۰۹ق، ج ۳، ص ۲۲۴؛ جوهري، ۱۳۷۶ق، ج ۵، ص ۱۹۲۹؛ ابوحيان، ۱۴۲۰ق، ج ۱، ص ۲۸؛ بيضاوي، ۱۴۱۸ق، ج ۱، ص ۲۷؛ جرجاني، ۱۴۳۰ق، ج ۱، ص ۱۰۰؛ طبرسي، ۱۴۳۰ق، ج ۱، ص ۲۵). نکته حائز اهميت در اين قول، متعدي بودن اين ماده است که سبب احتياج آن به مفعول ميشود (جوهري، ۱۳۷۶ق، ج ۵، ص ۱۹۲۹؛ ابنمنظور، ۱۴۱۴ق، ج ۱۲، ص ۲۳۰).
مصطفي خميني در تفسير خود نظر جديدي را درباره ماده «الرحمن» مطرح کرده است (خميني، ۱۴۱۸ق، ج ۱، ص ۱۹۰). وي اشتقاق آن را برخلاف قول مشهور، از «رَحِم» به معناي قرابت ميداند که معناي لازمي دارد (جوهري، ۱۳۷۶ق، ج ۵، ص ۱۹۲۹؛ ابنمنظور، ۱۴۱۴ق، ج ۱۲، ص ۲۳۲). او براي قول خود به سه روايت ذیل استناد ميکند:
یک. «إن رحم الأئمة من آل محمد لتتعلق بالعرش يوم القيامة و تتعلق بها أرحام المؤمنين تقول: يا رب صل من وصلنا و اقطع من قطعنا». قال: و يقول الله تبارك وتعالى: «أنا الرحمن و أنت الرحم، شققت اسمك من اسمي؛ فمن وصلك وصلته و من قطعك قطعته، و لذلك قال رسولالله: الرحم شجنة من الله عزوجل» (صدوق، بيتا ـ ب، ج ۱، ص ۳۰۲)؛
همانا رحم ائمّه از آل محمّد در روز قيامت به عرش تعلق دارد و ارحام مؤمنان نيز به آنها تعلق دارد. ميگويد: «پروردگارا! بپيوند با کسي که ما را وصل نموده و قطع کن از کسي که ما را قطع کرده است. خداوند ميفرمايد: من رحمان هستم و تو رحم؛ نام تو را از نام خود مشتق کردهام. پس هرکه با تو بپيوندد با او ميپيوندم و هرکه تو را قطع کند با او قطع مينمايم. بدینروی پيامبر اکرم فرموده است: «رحم شعبهاي از خداي عز و جل است».
دو. «ان الرحم التي اشتقها الله ـ عز و جل ـ بقوله: "أنا الرحمن" هي رحم محمّد ، و كلّ مؤمن و مؤمنة من شيعتنا من رحم محمّد، و إنّ إعظامهم من إعظام محمّد (مجلسي، ۱۴۰۳ق، ج ۲۳، ص ۲۶۶)؛
به تحقیق رحمي که خداوند متعال آن را با قول خود «أنا الرحمن» مشتق کرد همان رحم محمد است و همه مردان و زنان مؤمن از شيعيان ما از رحم محمد هستند و بزرگان آنها از بزرگان محمد هستند.
سه. «أنا الرحمن شققت الرحم من اسمي، فمن وصلها وصلته، ومن قطعها قطعته» (نوري، ۱۴۰۸ق، ج ۱۵، ص ۲۳۷ـ۲۳۸)؛ من رحمان هستم؛ رحم را از اسم خودم مشتق کردهام. پس هرکس آن را وصل کند، به او وصل شوم و هرکس آن را قطع کند، از او منقطع شوم.
مصطفي خميني با استناد به روايت مزبور، مؤيدي نيز از تاج العروس آورده که مرتضي زبيدي (۱۴۱۴ق، ج ۱۶، ص ۲۷۴) در آن با نقل همين روايت ميگويد: همانگونه که لفظ «رَحِم» از «رحمة» است، پس معناي موجود آن در مردم، از معناي موجود براي خداوند است. پس همانند تناسب لفظي اين دو کلمه، معناي اين دو نيز با يکديگر متناسب است (خميني، ۱۴۱۴ق، ج ۱، ص ۱۹۱).
براي روشنتر شدن بررسي دو قول، آنها را از دو حيثيت لفظي و مفهومي بررسي ميکنيم:
از لحاظ لفظي هيچيک از دو قول برتري خاصي نسبت به ديگري ندارد. در قول مصطفي خميني، «الرحمن» مشتق از «رَحِم» به معناي قرابت است که معناي لازمي دارد و کاملاً با استعمالات «الرحمن» بدون ذکر متعلق سازگار است. ممکن است در نگاه بدوي، اين استعمالات با قول مشهور سازگار نباشند؛ زیرا در اين قول «الرحمن» مشتق از «رحمة» و متعدي است و نياز به ذکر متعلق رحمت (مفعولٌبه) دارد، در حالي که در اين استعمالات مفعولٌبه ذکر نشده است. لیکن قبلتر به علل عدم ذکر متعلق پرداخته شد و از اين نظر، اشکالي متوجه آن نیست (ر.ك: عنوان «مشتق يا جامد؟» در همین مقاله).
در رواياتي که مصطفي خميني آورده است، عباراتي با مضمون وجود اشتقاق و علقه معنوي بين رحمان و «رَحِم» وجود دارد که همين ارتباط سبب ميشود تا وجود ارتباط لفظي بين اين دو کلمه موجه باشد. در مقابل، با فحصي که در روايات انجام شد، رواياتی به دست آمد که مطابق قول مشهور، دال بر وجود ارتباط مفهومي بين «الرحمن» و «رحمة» هستند:
الف. «أنا اللّه الرحمن الرحيم، و أنّي قد رحمت آدم و حوّاء لمّا شكيا إليّ ما شكيا...» (کليني، ۱۴۰۷ق، ج 4، ص 195)؛ من الله رحمان رحيم هستم و بهتحقيق زمانی که آدم و حوا به من شکايت کردند آن دو را مورد رحمت خود قرار دادم.
ب. «... فَإِذَا قَالَ: "اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِيمِ" قَالَ اَللَّهُ جَلَّ جَلاَلُهُ: شَهِدَ لِي عَبْدِي أَنِّي اَلرَّحْمَنُ اَلرَّحِيمُ أُشْهِدُكُمْ لَأُوَفِّرَنَّ مِنْ رَحْمَتِي حَظَّهُ...» (صدوق، بيتا ـ الف، ج ۱، ص ۳۰۰)؛ پس زماني که [بنده] بگويد: «الرحمن الرحيم» (فاتحه: ۳)، خداوند ـ جل جلاله ـ ميفرمايد: شهادت داد بنده من که من رحمان رحيم هستم. شما را شاهد ميگيرم که بهتحقيق بهره او را از رحمتم زياد ميکنم.
با رواياتي که براي هر دو قول بيان شد، ميتوان گفت: مطابق هر دوي آنها، رابطهای معنوي بين «الرحمن» و «رَحِم» و همچنين بين «الرحمن» و «رحمة» وجود دارد. مؤيد وجود هر دو رابطه، روايتي است که نگارنده اين مقاله به آن دست يافت:
«... فَعَلَيْكَ بِالصَّلاَةِ! اَلصَّلاَةِ! فَإِنَّهَا مِنِّي بِمَكَانٍ وَ لَهَا عِنْدِي عَهْدٌ وَثِيقٌ. فَأَلْحِقْ بِهَا مَا هُوَ مِنْهَا زَكَاةَ اَلْقُرْبَانِ مِنْ طَيِّبِ اَلْمَالِ وَ اَلطَّعَامِ؛ فَإِنِّي لاَأَقْبَلُ إِلاَّ اَلطَّيِّبَ يُرَادُ بِهِ وَجْهِي وَ اُقْرُنْ مَعَ ذَلِكَ صِلَةَ اَلْأَرْحَامِ؛ فَإِنِّي أَنَا اَلرَّحْمَنُ اَلرَّحِيمُ، أَنَا خَلَقْتُهَا فَضْلاً مِنْ رَحْمَتِي لِيَتَعَاطَفَ بِهَا اَلْعِبَادُ وَ لَهَا عِنْدِي سُلْطَانٌ فِي مَعَادِ اَلْآخِرَةِ، فَأَنَا قَاطِعٌ مَنْ قَطَعَهَا وَاصِلٌ مَنْ وَصَلَهَا» (کليني، ۱۴۰۷ق، ج ۸، ص ۴۲)؛
پس بر تو باد به نماز! نماز! پس قطعاً آن نزد من جايگاهي دارد و براي آن نزد من پيمان اطمينانبخشي است. پس به نماز ملحق کن آنچه را که از نماز است و آن همان زکات قرباني است که از مال پاک و طعام پاک است. پس قطعاً من نميپذیرم، مگر چيز پاک را که براي رضايت من است و آن را با صله رحم قرين گردان. پس قطعاً من رحمان رحيم هستم. من صله رحم را به خاطر فضلي که از جانب رحمتم بود، آفریدم تا بندگان به وسيله آن با يکديگر عطوفت ورزند و براي آن نزد من حجتي در معاد آخرت است. پس من بُرنده کسي هستم که آن را قطع کند و وصلکننده به کسي هستم که آن را وصل کند.
ازیکسو، در اين روايت، هم قبل از عبارت «فَإِنِّي أَنَا اَلرَّحْمَنُ اَلرَّحِيمُ» صله رحم ذکر شده و هم بعد آن که حکم قاطع و واصل رحم بيان گردیده است و رابطه آن را با دو اسم الرحمن و الرحيم مشخص ميکند که اين موضوع در راستاي قول مصطفي خميني است. از سوی ديگر در عبارت «خَلَقْتُهَا فَضْلاً مِنْ رَحْمَتِي» بعد از «فَإِنِّي أَنَا اَلرَّحْمَنُ اَلرَّحِيمُ»، به صراحت لفظ «رحمة» بهکار رفته که بيانگر رابطه رحمت خداوند با ذکر دو اسم «الرحمن» و «الرحيم» است و اين امر در جهت قول جمهور است.
بنابراين با وجود ارتباط مفهومي بين «الرحمن» با «رحمة» و همچنين با «رَحِم»، ادعاي وجود رابطه لفظي مطابق هر دو قول موجه به نظر ميآيد.
با توجه به آنکه هيچيک از دو قول، نه به لحاظ لفظي و نه به لحاظ معنوي نسبت به قول ديگر ارجح نیست، نظر جديدي به انديشه محقق اين مقاله راه يافت که در فحص خود، پيشينهاي برای آن نيافت که آن را به صراحت مطرح کرده باشد: ميتوان اين لفظ را مشترک لفظي دانست؛ زيرا:
اولاً، به لحاظ ارتباط معنوي و مفهومي با توجه به برخي روايات مذکور، درمييابيم که در کنار کلمه «الرحمن» سخني از «رحمة» نيامده و اين روايات ظهور در ارتباط معنوي و سنخيت اين لفظ با «رَحِم» دارند. از سوي ديگر، در برخي روايات عکس اين اتفاق رخ داده است؛ يعني در جانب کلمه «الرحمن»، کلامي در رابطه با «رَحِم» مطرح نشده و در عوض، از «رحمة» خداوند بحث شده است.
ثانياً، به لحاظ لفظي اشتقاق «الرحمن» از دو لفظ «رحمة» يا ««رَحِم» موجه به نظر ميرسد و به اشکالاتي که به اشتقاق آن از «رحمة» مطرح گردید نيز پاسخ داده شد. همچنين بايد گفت: فرض اشتقاق همزمان از «رحمة» و «رَحِم» نيز ممتنع است و حتي اگر چنين بود، بايد در تمام موارد استعمال، بر هر دو معناي مبدأ اشتقاق آن دلالت وجود ميداشت، در حالي که با روايات مذکور آشکار شد که چنين نيست.
بنابراين با توجه به اثبات رابطه مفهومي «الرحمن» با «رحمة» و «رَحِم» و همچنين موجه بودن اشتقاق لفظي آن از اين دو کلمه، به نظر ميرسد ادعاي مشترک لفظي بودن اين کلمه معقول باشد. البته بايد توجه داشت که ارتباط معنوي بين «رحمة» و «رَحِم» سبب رد اشتراک لفظي نميشود؛ زيرا آنچه در اشتراک لفظي ملحوظ است، تعدد وضع به همراه اتفاق لفظ است و اين امر در لفظ «الرحمن» بدان معنا خواهد بود که واضع يک بار اين لفظ را از «رحمة» وضع نموده و بار ديگر از «رَحِم»، و فرض اشتقاق همزمان نيز ـ همان گونه که بيان شد ـ باطل است.
همچنين تصرف در معناي «رحمة» براي بازگرداندن آن به معناي مشترکي بين دو مشتقٌ منه، خلاف استعمال و غيرمقبول است. تعدد وضع «الرحمن» با وجود «اصل معنايي واحد» بين «رحمة» و «رَحِم» منافاتي ندارد و اتفاقاً ابنفارس (۱۴۰۴ق، ج ۲، ص ۴۹۸) که ميکوشد غالباً کلمات را به «اصل معنايي واحد» برگرداند نيز «رحمة» و «رَحِم» را داراي اصل معنايي واحد «رقت و عطوفت» ميداند.
اين قول زماني مناسبتر به نظر ميرسد که توجه شود خداوند متعال داراي اسما و صفات فراواني است که براي هر کمالي که انسان تصور کند، اسم و صفتي متناسب آن دارد؛ مثلاً، براي بخشش «غفور» بودن، براي کسب توان، «قدير» بودن و براي فهم و درک، «عليم» بودن خداوند مطرح است. حال ميتوان براي اتصال و نزديکي خداوند، اسم «الرحمن» مشتق از «رَحِم» را مدنظر قرار داد و براي رحمت عامه او، اسم «الرحمن» مشتق از «رحمة» را لحاظ کرد که بازگشت آنها به اصل معنايي واحد است؛ زيرا حکمت واضع اقتضا ميکند که اشتراک لفظي اين اسم، مستلزم وجه مشترک معنوي بين دو مشتقٌ منه باشد، وگرنه جمع بين دو معناي کاملاً متنافر در يک لفظ به فصاحت قرآن آسيب خواهد زد (ر.ك: منجد، ۱۴۱۹ق، ص ۲۷۴).
۴. علم يا وصف؟
نظر مستقيم به استعمالات اين کلمه، کمک شاياني به مشخص شدن نوع آن ميکند. با تفحصي که در قرآن و روايات انجام شد، به نظر ميرسد که از «الرحمن» به هر دو شکل عَلَمي و وصفي استعمال شده است که به تفکيک منبع، مبحث آن در ادامه ميآيد:
1-4. استعمالات قرآني
با جستوجويي که انجام شد، اين کلمه ۱۶۸ بار در قرآن استعمال شده که در يک تقسيم ثنایي به این صورت است:
اول. استعمال در «بسم الله الرحمن الرحيم» که در مجموع ۱۱۴ بار و از اين تعداد، ۱۱۳ بار در ابتداي همه سورهها بجز سوره توبه و يک بار هم در اثناي سورة «نمل» آمده است.
ثانی. استعمال در غير «بسم الله الرحمن الرحيم» که ۵۴ بار است.
به سبب ترتب بعضي از مباحث قسم اول بر قسم دوم و همچنين اختلافي که در علميت يا وصفيت «الرحمن» در بسمله شده است، ابتدا قسم اخير را بررسي ميکنيم:
1-1-4. بررسي استعمال «الرحمن» در غير «بسم الله الرحمن الرحيم»
به نظر ميرسد که در اکثر قريب به اتفاق اين ۵۴ مورد استعمال، «الرحمن» در جايگاه صفتي قرار نگرفته و تابع براي اسمي نيامده است. ظاهر آن است که اين کلمه در مواضع کاربرد «الله» استعمال گردیده و مانند لفظ جلاله، از آن اراده عَلَميت شده است که براي نمونه چند آيه ذکر ميگردد:
ـ «قُلِ ادْعُوا اللهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيّاًما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى...» (اسراء: ۱۱۰).
ـ «الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَ كانَ يَوْماً عَلَى الْكافِرينَ عَسيراً» (فرقان: ۲۶).
ـ «أ َأَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لاتُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً وَ لايُنْقِذُونِ» (يس: ۲۳).
ـ «... وَ هُمْ يکْفُرُونَ بِالرَّحْمَنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَيهِ مَتَابِ» (رعد: ۳۰).
ـ «وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ» (زخرف: ۲۰).
برخي از علماي نحو همچون ابنهشام نيز به چنين استعمالاتي تمسک جستهاند ـ که در ادامه خواهد آمد. اما در مواضع قليلي (مانند دو آيه ذیل) لفظ «الرحمن» ظهور در جايگاه وصفي دارد:
ـ «قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ» (انبياء: ۱۱۲).
ـ «وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ» (بقره: ۱۶۳).
در اين مواضع به علت مقارنت «الرحمن» با وصف «المستعان» در آيه اول و با «الرحيم» در آيه دوم و حمل شدن بر مبتدا، جايگاه وصفي براي «الرحمن» اظهر است.
2-1-4. بررسي استعمال «الرحمن» در «بسم الله الرحمن الرحيم»
برخي همچون ابنهشام (۱۴۱۰ق، ج ۲، ص ۶۴۳)، ابنمالک و اعلم شنتمري (ر.ك: سمين، ۱۴۱۴ق، ج ۱، ص ۵۹) اين کلمه را عَلَم ميدانند و استنادشان به آياتي است که در آنها «الرحمن» در موضع استعمالي غيرتابعي و قابل جايگزين با «الله» بهکار رفته است (ر.ك: ابنهشام، ۱۴۱۰ق، ج ۲، ص ۶۴۳؛ قرشي، ۱۳۷۱، ج ۳، ص ۷۴).
از سوی ديگر، بسياري همچون ابنعطيه (۱۴۲۲ق، ج ۱، ص ۶۳)، ابوحيان (۱۴۲۰ق، ج ۱، ص ۲۸) و طبرسي، (۱۴۳۰ق، ج ۱، ص ۲۵) اين کلمه را وصف ميدانند و ـ چنانکه خواهد آمد ـ در نوع وصفيت آن اختلافنظر دارند. ابوحيان (۱۴۲۰ق، ج ۱، ص ۳۰) به نقل از ابوزيد سهيلي در رد قول علميت اين کلمه ميگويد: بدل و عطف بيان بودن براي اين لفظ ممتنع است؛ زيرا اسم اول (الله) نيازي به تبيين ندارد؛ چون اعرف اسامي علم است.
به دليل قول اخير در رد علميت «الرحمن» اشکالي وارد است و آن اينکه عطف بيان گرفتن اين کلمه از «الله» مشکلي ندارد؛ زيرا مطابق بيان تفتازاني (۱۴۱۶ق، ص ۹۶) در المطول، غرض عطف بيان منحصر در ايضاح اسم ماقبل خود نيست، بلکه گاهي براي مدح ميآيد؛ مانند آيه «جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَامًا لِلنَّاسِ...» (مائده: ۹۷) که زمخشري (۱۴۰۷ق، ج ۱، ص ۶۸۱) درباره آن گفته است: «البيت الحرام» عطف بيان از «الکعبه» به غرض مدح است و نه به غرض توضيح؛ همانگونه که صفت گاهي چنين است.
با نظر به استعمالات «الرحمن در غير بسملههاي قرآن که پيشتر توضيح آن آمد، به نظر ميرسد که قول اول بهتر باشد. هرچند مانعي براي پذيرش وصفيت نيز وجود ندارد و قابل جمع هستند.
2-4. استعمالات روايي
در روايات نيز در موارد بسياري اين کلمه در «بسم الله الرحمن الرحيم» به کار رفته است که توضيح آن با آنچه در بسمله قرآن گفته شد، تفاوتي ندارد. اما در غير بسمله، به نظر ميرسد که به هر دو شکل وصفي و عَلَمي استعمال شده است و مانند قرآن، بيشتر استعمالات ظهور در اراده معناي علمي دارند؛ مانند:
ـ «... إِنَّ اَلْبَارَّ بِالْإِخْوَانِ لَيُحِبُّهُ اَلرَّحْمَنُ...» (کليني، ۱۴۰۷ق، ج ۴، ص ۴۱).
ـ «خَلَّتَانِ لاَأُحِبُّ أَنْ يُشَارِكَنِي فِيهِمَا أَحَدٌ: وُضُوئِي فَإِنَّهُ مِنْ صَلاَتِي، وَ صَدَقَتِي مِنْ يَدِي إِلَى يَدَيِ اَلسَّائِلِ؛ فَإِنَّهَا تَقَعُ فِي كَفِّ اَلرَّحْمَنِ» (نوري، ۱۴۰۸ق، ج ۱، ص 344ـ345).
ـ «{العقلُ} مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ» (کليني، ۱۴۰۷ق، ج ۱، ص ۱۱).
برخي استعمالات نيز ظاهر در وصفيت هستند؛ مانند:
ـ «...أَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ اَلَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ اَلرَّحْمنُ اَلرَّحِيمُ...» (حرعاملي، ۱۴۱۶ق، ج ۱۰، ص ۵۱۰).
ـ «... أَنْتَ اَلرَّحْمَنُ وَ أَنَا اَلْمَرْحُومُ...» (ابنمشهدي، ۱۴۱۹ق، ص ۱۷۵).
با توجه به بررسي موارد استعمال قرآني و روايي کلمه «الرحمن»، اين کلمه در بيشتر موارد به شکل عَلَم بهکار ميرود و در موارد کمتري به شکل وصف استعمال ميشود و در هر دو صورت، نیازمند بررسي است؛ زيرا اگر وصف باشد تعيين هيأت صرفي آن نظير صفت مشبهه يا صيغه مبالغه در شناخت معناي آن تأثيرگذار است و نيز اگر علم باشد، مشخص کردن هيأت صرفي آن قبل از علم شدن، گامي سودمند در جهت فهم مفهوم دقيق لفظ خواهد بود. از اين نظر بجاست ماده و نوع وصفيت آن بررسي گردد:
۵. صفت مشبهه يا صيغه مبالغه؟
به فرض پذيرش وصفيت «الرحمن» لازم است از تعين هيأت وصفي آن بحث شود. در اينجا نيز دو قول يافت شد:
الف) در بين قائلان به وصفيت «الرحمن»، نظر مشهور آن است که اين کلمه صيغه مبالغه است (ابوحيان، ۱۴۲۰ق، ج ۱، ص ۲۸؛ طبرسي، ۱۴۳۰ق، ج ۱، ص ۲۵؛ ابنعطيه، ۱۴۲۲ق، ج ۱، ص ۶۳؛ بيضاوي، ۱۴۱۸ق، ج ۱، ص ۲۷؛ سمين، ۱۴۱۴ق، ج ۱، ص ۶۱؛ صافي، ۱۴۱۸ق، ج ۱، ص ۲۲).
ب) در مقابل قول مشهور، برخي معتقدند: «الرحمن» صفت مشبهه است (قونوي، ۱۴۲۲ق، ج ۱، ص ۱۳۹؛ ابن ابىجامع، ۱۴۱۳ق، ج ۱، ص ۵۰؛ خميني، ۱۴۱۸ق، ج ۱، ص ۱۹۱).
با توجه به آنکه قول مختار در بحث «مبدأ اشتقاق» اين کلمه، مشترک لفظي بودن «الرحمن» بود، به بررسي هر دو لفظ ميپردازيم:
در صورتي که «الرحمن» را مشتق از «رَحِم» بدانيم، برتري قابل ملاحظهاي براي تعيین هيچيک از دو هيأت صرفي به نظر نميآيد. تنها مسئلهاي که شايد سبب قوت جزئي اختيار صفت مشبهه براي اين لفظ شود، اين است که وزن «فعلان» از اوزان مشهور صفت مشبهه است و استعمالات مشهوري همانند «عطشان» و «جوعان» دارد (ر.ك: استرآبادى، ۱۴۰۲ق، ج ۱، ص ۱۴۴) که با لحاظ اينکه صفت مشبهه تنها از ماده لازم ساخته ميشود و «رَحِم» نيز چنين است، «الرحمن» تطبيق کاملي با صفت مشبهه بودن پيدا ميکند. ولی در نقطه مقابل، وزن «فعلان» از پنج وزن قياسي صيغه مبالغه (فَعّال، فَعول، مِفْعال، فَعيل و فَعِل) نیست و همچنين با وجود سماعي بودن اوزان ديگر، اين وزن بهمثابه وزني از اوزان سماعي مشهور صيغه مبالغه ذکر نشده (ر.ك: حسن، ۱۳۶۷، ج ۳، ص ۲۵۹؛ يعقوب، ۱۳۶۷، ص ۴۲۲) که سبب ضعف جزئي، ولي قابل مناقشه اين قول به شمار آمده است.
اگر «الرحمن» را مشتق از «رحمة» بدانيم نيز برتري خاصي براي تعين صفت مشبهه يا صيغه مبالغه وجود ندارد. تنها ممکن است اين اشکال به نظر برسد که اين ماده متعدي است و صفت مشبهه از ماده متعدي ساخته نميشود که به اين اشکال قبلاً به طور کامل پاسخ داده شد (ر.ك: عنوان «مشتق يا جامد؟» در این مقاله).
بنابراين در هر دو فرض اشتقاقي، برتري خاصي برای تعين صفت مشبهه يا صيغه مبالغه بودن اين کلمه وجود ندارد و هر دو هيأت وصفي صحيح به نظر ميرسد.
۶. نوع الف و لام
با توجه به آنچه در عنوان سوم بيان شد، اين کلمه به دو شکل عَلَم و وصف بهکار رفته است. از اين نظر به بررسي نوع الف و لام در هر دو صورت ميپردازيم:
در صورتي که «الرحمن» به شکل علم استعمال شده باشد، به نظر ميرسد که الف و لام آن براي غلبه باشد که از اقسام الف و لام زائده غير لازم است؛ يعني ابتدا بدون الف و لام به شکل وصفي قابل صدق بر افراد گوناگون بهکار رفته ـ که اين استعمال، حتي بعد از علميت نيز با رواياتي که آورده شده، حفظ گردیده ـ است و سپس علاوه بر استعمال وصفي، به شکل عَلَمي که آن وصف تنها در او تعين دارد، بهکار رفته است.
مؤيد بر غلبه بودن الف و لام در اين کلمه، نشانهاي است که ابنمالک (ر.ك: سيوطي، ۱۴۳۰ق، ص ۸۰) براي اين نوع الف و لام ذکر ميکند:
و قد يصير علماً بالغلبة
مضاف او مصحوب أل كالعقبة
و حذف أل ذي إن تناد أو تضف
أوجب و في غيرهما قد تنحذف
با توجه به بيت اخير، حذف الف و لام غلبه در حالتي که منادا واقع شود يا اضافه گردد، واجب است. نگارنده اين مقاله با جستوجو در روايات، به استعمالاتي مطابق با همين موضوع دست يافت که براي نمونه، به چهار روایت اشاره ميگردد:
ـ «... يَا اَللَّهُ يَا رَحْمَنُ يَا اَللَّهُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد...» (کليني، ۱۴۰۷ق، ج ۴، ص ۷۲).
ـ «... يَا اَللَّهُ يَا رَحْمَنُ يَا رَحِيمُ... اِشْفِنِي بِشِفَائِكَ مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ سُقْمٍ...» (همان، ج ۲، ص ۵۲۴).
ـ «...يَا رَحْمَنَ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ وَ رَحِيمَهُمَا فَرِّجْ هَمِّي وَ اِكْشِفْ غَمِّي...» (همان، ص ۵۵۷).
ـ «...يَا رَحْمَنَ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ وَ رَحِيمَهُمَا صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ..» (حرعاملي، ۱۴۱۶ق، ج ۱۳، ص ۳۳۵).
در دو روايت نخست، «رحمن» به شکل منادا به کار رفته و بدون الف و لام است. همچنين در دو روايت بعدي، علاوه بر منادي واقع شدن، به شکل مضاف بهکار رفته که مطابق قاعده، خالي از الف و لام است.
با توجه به آنکه اين کلمه قبل از عَلَم بالغلبه شدن تنها به شکل وصفي استعمال ميشده و الف و لام موجود در کلمه قبل از علميت بالغلبه، الف و لام عهد است (ابنهشام، ۱۴۱۰ق، ج ۱، ص ۵۱)، بنابراين به نظر ميرسد الف و لام «الرحمن» در حالت وصفي الف و لام عهد باشد که نوع عهد ذهني براي آن مناسبتر است؛ يعني همان فرد خاصی که مخاطب به رحمانيت او علم دارد. البته از آن نظر که فطرت افراد سليم القلب با رحمانيت خداوند آشناست، عهد حضوري گرفتن اين الف و لام نيز اشکالي ندارد؛ بدين معنا که شخص سليم القب اساساً حضور چنين موجودي با وصف رحمانيت را درک ميکند.
نتيجهگيری
با رد ادعاي سرياني و عجمه بودن کلمه «الرحمن»، عربي بودن آن ثابت شد. با تحليلي که ارائه گردید، مشخص شد که هيچيک از دلايل قائلان به ارتجال اين کلمه، صحيح به نظر نميرسد و «الرحمن» بنا بر قول مشهور مشتق است. با نظر به استعمال اين لفظ در روايات گوناگون که حاکي از اراده معناي خاص و متمايز براي آن است، نظر جديدي مبني بر «مشترک لفظي» بودن اين کلمه مطرح شد که مطابق آن، منشأ اشتقاق اول «رحمة» به معناي مشهور آن است و منشأ اشتقاق دوم «رَحِم» به معناي نزديکي است. با فحص در استعمالات قرآني و روايي، مشخص گرديد که اين لفظ به شکل وصف و عَلَم بهکار رفته است.
با پاسخ به اشکالات مطرحشده درباره صفت مشبهه بودن آن، تعين اين هيأت اشتقاقي براي آن، همانند صيغه مبالغه بودن آن موجه به نظر ميرسد. اگر «الرحمن» به شکل عَلَم استعمال شده باشد، نوع الف و لام آن زائده غير لازم است؛ زيرا اين کلمه علم بالغلبه است. اما اگر «الرحمن» به شکل وصف استعمال شده باشد، الف و لام آن عهد ذهني يا حضوري است.
- قرآن کریم.
- آلوسى، سیدمحمودبن عبدالله، ۱۴۱۵ق، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، بیروت، دار الکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون.
- ابنابىجامع، علیبن حسین، ۱۴۱۳ق، الوجیز فى تفسیر القرآن العزیز، قم، دار القرآن الکریم.
- ابنعطیه، عبدالحقبن غالب، ۱۴۲۲ق، المحرر الوجیز فى تفسیر الکتاب العزیز، بیروت، دار الکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون.
- ابنفارس، احمدبن زکریا، ۱۴۰۴ق، معجم مقاییس اللغة، قم، مکتب الاعلام الاسلامی.
- ابنمالک، محمدبن عبدالله، ۱۴۲۰ق، شرح الکافیة الشافیة، بیروت، دار الکتب العلمیه.
- ابنمشهدی، محمدبن جعفر، ۱۴۱۹ق، المزار الکبیر، قم، جامعة مدرسین.
- ابنمنظور، محمدبن مکرم، ۱۴۱۴ق، لسان العرب، چ سوم، بیروت، دار صادر.
- ابنهشام، عبداللهبن یوسف، ۱۴۱۰ق، مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب، چ چهارم، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی.
- ابوحیان، محمدبن یوسف، ۱۴۲۰ق، البحر المحیط فى التفسیر، بیروت، دار الفکر.
- استرآبادى، رضىالدین محمدبن حسن، ۱۴۰۲ق، شرح شافیة ابنالحاجب، بیروت، دار الکتب العلمیه.
- استرآبادى، رضىالدین محمدبن حسن، ۱۳۸۴، شرح الرضی على الکافیه، تهران، موسسة الصادق للطباعه و النشر.
- بحرانى، سیدهاشمبن سلیمان، ۱۴۱۵ق، البرهان فی تفسیر القرآن، قم، موسسة البعثة، قسم الدراسات الاسلامیه.
- بیضاوی، عبداللهبن عمر، ۱۴۱۸ق، أنوار التنزیل و أسرار التأویل (تفسیر البیضاوی)، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
- تفتازانی، مسعودبن عمر، ۱۴۱۶ق، المطول، چ چهارم، قم، مکتبة الداوری.
- جامی، عبدالرحمنبن احمد، ۱۴۳۰ق، شرح ملا جامی على متن الکافیة فی النحو، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
- جرجانی، عبدالقاهربن عبدالرحمن، ۱۴۳۰ق، درج الدرر فى تفسیر القرآن العظیم، اردن، عمان، دار الفکر.
- جوهری، اسماعیلبن حماد، 1376ق، الصحاح تاج اللغة و صحاح العربیة، بیروت، دار العلم للملایین.
- حرعاملی، محمدبن حسن، ۱۴۱۶ق، تفصیل وسائل الشیعة فی تحصیل مسائل الشریعة، چ سوم، قم، مؤسسة آل البیت(ع) لإحیاء التراث.
- حسن، عباس، ۱۳۶۷، النحو الوافی، چ دوم، تهران، ناصر خسرو.
- حویزى، عبدعلىبن جمعه، ۱۴۱۵ق، تفسیر نور الثقلین، چ چهارم، قم، اسماعیلیان.
- خمینى، سیدمصطفى، ۱۴۱۸ق، تفسیر القرآن الکریم، تهران، مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینى(ره).
- زمخشرى، محمودبن عمر، ۱۴۰۷ق، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فى وجوه التأویل، چ سوم، بیروت، دار الکتاب العربی.
- سمین، احمدبن یوسف، ۱۴۱۴ق، الدر المصون فى علوم الکتاب المکنون، بیروت، دار الکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون.
- سیوطی، عبدالرحمنبن ابى بکر، ۱۴۳۰ق، البهجة المرضیة علی ألفیة ابنمالک، چاپ نوزدهم، قم، اسماعیلیان.
- سیوطی، عبدالرحمنبن ابى بکر، 1431ق، همع الهوامع شرح جمع الجوامع فی النحو، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
- صافی، محمود، ۱۴۱۸ق، الجدول فی إعراب القرآن و صرفه و بیانه، چ چهارم، دمشق، دار الرشید.
- صبان، محمدبن علی، ۱۴۲۵ق، حاشیة الصبان على شرح الأشمونى على ألفیة ابنمالک، بیروت، المکتبة العصریه.
- صدوق، محمدبن علی، بیتا ـ الف، عیون أخبار الرضا(ع)، تهران، جهان.
- صدوق، محمدبن علی، بیتا ـ ب، معانی الأخبار، بیروت، دار المعرفة للطباعة والنشر.
- طبرسى، فضلبن حسن، ۱۴۳۰ق، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، چ سوم، بیروت، دار الأمیره.
- طریحى، فخرالدین، 1375، مجمع البحرین، چ سوم، تهران، مرتضوی.
- طوسى، محمدبن حسن، بیتا، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
- فراهیدی، خلیلبن احمد، ۱۴۰۹ق، العین، چ دوم، قم، هجرت.
- فیض کاشانى، ملامحسن، ۱۴۱۵ق، تفسیر الصافی، چ دوم، تهران، مکتبة الصدر.
- قرشى، سیدعلىاکبر، ۱۳۷۱، قاموس قرآن، چ ششم، تهران، دار الکتب الاسلامیه.
- قرطبى، محمدبن احمد، ۱۳۶۴، الجامع لأحکام القرآن، تهران، ناصر خسرو.
- قونوی، اسماعیلبن محمد، ۱۴۲۲ق، حاشیة القونوى على تفسیر الإمام البیضاوى، بیروت، دار الکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون.
- کلینی، محمدبن یعقوب، ۱۴۰۷ق، الکافی، چ پنجم، تهران، دار الکتب الاسلامیه.
- ماوردی، علیبن محمد، بیتا، النکت و العیون، بیروت، دار الکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون.
- مجلسی، محمدباقر، ۱۴۰۳ق، بحار الانوار، چ دوم، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
- مدنی، سیدعلیخانبن احمد، ۱۴۳۱ق، الحدائق الندیة فی شرح الفوائد الصمدیة، قم، ذوی القربی.
- مرتضى زبیدى، محمدبن محمد، ۱۴۱۴ق، تاج العروس، بیروت، دار الفکر.
- مشکور، محمدجواد، ۱۳۵۷، فرهنگ تطبیقی عربی با زبانهای سامی و ایرانی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران.
- معرفت، محمدهادى، ۱۳۸۷، التفسیر الأثری الجامع، قم، التمهید.
- منجد، محمد نورالدین، ۱۴۱۹ق، الإشتراک اللفظی فی القرآن الکریم بین النظریة و التطبیق، دمشق، دار الفکر.
- نوری، حسینبن محمدتقی، ۱۴۰۸ق، مستدرک الوسائل، بیروت، مؤسسة آل البیت(ع) لاحیاء التراث.
- یعقوب، امیل، ۱۳۶۷، موسوعة النحو و الصرف و الإعراب، بیروت، دار العلم للملایین.