تحلیل انتقادی اصلاح واژۀ «أب» در قرآن توسط جیمز بلمی
Article data in English (انگلیسی)
-
- 1. بيان مسئله
جيمز بلمي (2015 م) از مستشرقان تجديدنظرطلب، استاد دانشگاه ميشيگان آمريکا، از ميان خاورشناساني که به اصلاح فقرات قرآني اهتمام ورزيدهاند، از حيث فراواني مصاديق برجسته مينمايد. وي مقالات متعددي نگاشته که در آنها به تغيير واژگان زيادي از قرآن پرداخته است.[1]
جيمز بلمي مدعي است در زمان کتابت قرآن، اشتباهاتي در متن قرآن توسط مستنسخان اوليه پديد آمده است. وي با اين پيشفرض، در مقالاتش کوشيده است براي واژگاني که آنها را خطا ميداند، واژگاني ديگر را به عنوان جايگزين پيشنهاد کند و شواهدي را نيز در تأييد پيشنهادهاي خود عرضه دارد. او معمولاً براي تأييد مدعاي خود، سراغ واژگاني مي رود که دربارۀ معناي آن اختلافاتي ميان مفسران وجود دارد يا تکامدند و به اعتقاد وي همين موارد است که آن واژگان را مبهم و مرموز ساخته است؛ ابهامي که بر اثر خطاي در کتابت پديد آمده است و اگر آن کلمات را اصلاح کنيم، ابهام آن فقرات از بين خواهد رفت.
در اين نوشتار، نخست مدعاي جيمز بلمي در مورد واژۀ «أب» که در مقالۀ «چند اصلاح پيشنهادي در متن قرآن» آمده است، توضيح داده و سپس به نقد و بررسي مستندات، شواهد و ادلۀ وي پرداخته ميشود. با اين توضيح روشن است که چارچوب و ساختار نقد در مقالۀ حاضر کاملاً با ادلۀ جيمز بلمي در تصحيف واژۀ أب انطباق دارد و مطالعۀ ادلۀ کليتر در نقد ديدگاههاي بلمي، همچون عدم تحريف و تصحيف قرآن، اعجاز و وثاقت تاريخي آن، به منابع ديگر ارجاع داده مي شود.
-
- 2. پيشينه بحث
انکار نميشود که ادعاي خطا در کتابت قرآن، از همان صدر اسلام مطرح بوده است. از آن جمله، عايشه درباره اينکه چرا «صابئين» برخلاف قاعدۀ نحوي «صابئون» نوشته شده، گفته است: کاتب در حال چرت قرآن را کتابت ميکرده و لذا آن را به خطا چنين نگاشته است (ابوعبيد هروي، 1426ق، ص161). بعدها برخي از علماي مسلمان همچون سجستاني به گردآوري اين مواردي که ادعا ميشود جزو خطاهاي کاتبان بوده است، پرداختند. نامبرده در کتاب المصاحف، خطاهايي را که در مصحف امام و نيز مصاحفي که از روي آن استنساخ شده و به شهرهاي مهم ارسال گرديده بود، ثبت کرده است (سجستاني، 1423ق، ص144). متقابلاً برخي از علماي اسلامي کوشيدهاند خطاهاي کاتبان را توجيه و يک دليل بلاغي يا نحوي براي هريک از آنها دستوپا كنند و البته در اين کار به تکلف افتاده و توضيح قانعکنندهاي به دست ندادهاند (زرکشي، 1410ق، ج1، ص18).
خوشبختانه موارد خطاي کاتبان هرگز چنان نبوده است که تغيير مهمي در معناي آيات قرآن پديد آورد؛ لذا دغدغهاي براي مسلمانان پديد نياورده است؛ ازاينرو هرگز نکوشيدهاند آن موارد را اصلاح کنند.
چنان مينمايد که ادعاي خطاي کاتبان از سوي جيمز بلمي، بدون تأثيرپذيري از چنين پيشينهاي نبوده است؛ منتها مواردي را که او در زمرۀ خطاهاي کاتبان برميشمرد، در هيچيک از آثار قدماي مسلمان ثبت و ضبط نشده است؛ لذا هيچ خاستگاهي جز حدس و گمان خود جيمز بلمي براي مدعيات او پيدا نميشود.
-
- 3. نظريۀ جيمز بلمي راجع به خطا در کتابت «أبّا»
جيمز بلمي «أبّا» (علوفه يا مرتع) در آيۀ «وَفَاکهَةً و أبّاً» (عبس:31)، را به دليل نامفهوم بودن آن، از اشتباهات کاتب دانسته است که نياز به اصلاح و نقد متن دارد. وي پس از ذکر گزارشي از روايات دالّ بر وجود ابهام در فهم اين واژه توسط ابوبکر و عمر و همچنين اختلافنظر مفسران در مورد معناي آن و نيز تکامد بودنش (Hapax Legomenon) در قرآن، به اين نتيجه ميرسد که أَبّ هيچ معناي قابل قبولي در اينجا ندارد و واژهاي مرموز (Cryptic) و نامفهوم است؛ به همين جهت مفسران در فهم و تفسير اين کلمه به مشکل برخوردهاند و اين واژه بهرغم همۀ تلاشها براي بازخواني آن، همچنان براي مفسران نامعلوم مانده است. جيمز بلمي مدعي است اين واژه در ادبيات قبل و بعد از اسلام هيچ سابقهاي ندارد و متون (چه نظم و چه نثر) حاوي «أبّ» به معناي چراگاه را- که مورد استناد مفسران قرار گرفتهاند- متوني جعلي و اختراع علما براي حل اين مشکل دانسته است که به اشتباه به ابنعباس نسبت داده شدهاند (بلامي، 1993م، ص564).
جيمز بلمي ريشهشناسي واژۀ «أبّ» را تلاش ديگر علما براي بازيابي معناي روشني از آن دانسته است که سيوطي در اتقان آن را لهجۀ مردم مغرب و بربري به معناي گياه و علف ميداند و آرتور جفري ريشهاي سرياني براي آن قائل است به معناي آنچه از زمين ميرويد (همان).
به طور کلي، جيمز بلمي همۀ اين تلاشها را ناکارآمد و راه حل اين مشکل را اصلاح أبّ ميداند. واژۀ پيشنهادي وي «لبّا» (هسته) است که ادعا دارد با ديگر نعمتهاي ذکر شده در آيات پيشين (31-27) يعني دانه، زيتون، نخل، انگور و... که همگي مفاهيمي شناخته شده و معمول هستند، هماهنگي دارد. علاوه بر آن به لحاظ سبکشناختي، ميوه و هسته با هم تناسب بيشتري دارند تا ميوه و مرتع (همان).
جيمز بلمي نسبت اشتباه را به کاتب وحي ميدهد که هنگام نوشتن، در خيالات خود غرق شده است. وي در توضيح چگونگي وقوع اين اشتباه مينويسد: «هنگام نگارش حرف لام، جوهر قلم نسخهبردار در سمت چپ قطع شده و اين حرف به حرف بعدي يعني باء متصل نشده؛ بنابراين لام به الف تبديل شده است» (همان). وي با تصحيح واژۀ أبّ ميخواهد معناي صحيح و قابلفهمي از اين واژۀ غريب ارائه دهد که تناسب بيشتري با سبک و سياق آيه دارد.
-
- 4. نقد نظريه جيمز بلمي درباره خطا در کتابت «أبّا»
در ذيل با توجه به چهار معيار جيمز بلمي در نقد متن واژۀ أب - که عبارتاند از تکامد بودن و غرابت آن، عدم تناسب اين واژه با سياق آيه، روايات دال بر ابهام در فهم معناي أب توسط صحابه و اختلافنظر مفسران در معناي آن- به صورت مجزّا به نقد پيشنهاد جيمز بلمي ميپردازيم:
-
-
- 4. 1. توجيه تکامد بودن «أبّا»
-
جيمز بلمي تکامد بودن أب را يکي از معيارهايش در خطا دانستن اين واژه دانسته است؛ حال آنکه اين واژه هرچند کاربرد ديگري در قرآن نداشته است، در شعر عرب کاربرد داشته و لغتنامههاي عربي هم به معاني آن اشاره کردهاند و هيچيک تکامد بودنش را نشانۀ ابهام، بيمعنا يا خطا بودن آن ندانستهاند. از جمله اشعار عرب جاهلي که در بيان معناي أبّ به آن استناد شده، شعر زير است که ابنعباس در مسائل ابن ازرق اينگونه نقل کرده است: «أبّ آن است كه چهارپايان از آن مىخورند. مگر سروده شاعر را نشنيدهاى كه:
«ترى به الأبّ و اليقطين مختلطا/ على الشّريعة يجرى تحتها الغرب؛ در آن علف و کدو حلوايي را ميبيني که بر شريعه به صورت مخلوط وجود دارند و زير آن آبي جاري است که سريع بدبو ميشود» (سيوطى، 1421ق، ج1، ص414 ). چنانکه ملاحظه ميشود، واژۀ أب در ادبيات عرب جاهلي استعمال ميشده است، آن هم به معناي علف.
ابنمنظور هم معاني «گياه، علوفه، چراگاه، هر روييدني که از زمين خارج شود و بر زمين برويد» را براي أبّ ذکر کرده است. وي اين معنا را مستند به شعري ميکند: «جِذْمُنا قَيْسٌ، و نَجْدٌ دارُنا/ و لَنا الأَبُ بهِ والمَكْرَع؛ ريشۀ ما قيس است و نجد خانۀ ماست و ما در آن علف و جاي پا داريم» (ابن منظور، 1408، ج1، ص204).
بنابراين، اين ادعاي بلمي که أبّ در ادبيات عرب سابقه استعمال نداشته، وجاهت ندارد. أب، هم در اشعار عرب جاهلي کاربرد داشته است و هم در کتب لغت برايش معناي روشن ذکر کردهاند. بهعلاوه جيمز بلمي از اين نکتۀ مهم غفلت ورزيده است که هميشه تکامد بودن، دليلي بر غريب بودن واژهاي نيست؛ بهعبارت ديگر، هر تکامد قرآن ميتواند در شمار واژههاي مشکل يا غريب قرآن قرار بگيرد يا نگيرد. بهعکس، واژگان غريب يا مشکلالقرآن ممکن است تکامد باشند يا غيرتکامد (کريمينيا، 1393، ص252). بنابراين، تکامد بودن أبّ دليل بر غريب و ناشناخته بودن اين واژه نيست.
حتي اگر واژۀ أب در منابع لغت پيش و پس از قرآن ذکر نميشد و معناي روشني از آن بيان نشده بود، با توجه به ادلّۀ زير باز هم نميشد بهسادگي به خطا بودنش حکم کرد:
اولاً دليلي وجود ندارد که هر آنچه در ادبيات عرب وجود داشته است، ثبت و ضبط شده باشد؛ بسا مواردي باشد که پيشتر کاربرد داشته، اما ثبت و ضبط هم نشده باشد؛
ثانياً دليلي نيست هر واژهاي که در زبان عربي هست، پرکاربرد باشد و چنان نيست که اگر در زبان عربي کمکاربرد بود، جعلي بوده باشد؛
ثالثاً بسيار طبيعي است که وقتي يک واژهاي کمکاربرد و در يک متني تکامد بود، ابهام داشته باشد و لذا ابهام داشتن معناي يک واژه، هرگز دليل بر جعلي و مصحف بودن آن نميتواند باشد. در قرآن حدود چهارصد واژه تککاربرد وجود دارد. طبيعي است که وقتي واژهاي به ندرت استعمال ميشود، بر اثر گذشت زمان معناي آن مبهم گردد؛
رابعاً اگر در کتابت واژهاي، از سوي کاتب وحي خطا رخ داده است، بايد آن را گذشتگان گزارش کرده باشند؛ نه اينکه هيچ يک از گذشتگان آن را خطا نشمرده باشند و برخي بعد از گذشت چهارده قرن، به خطا بودن آن پي برده باشند.
بنابراين، ادعاي ابهام در واژۀ «أب» به دليل تکامد بودنش، قابل اثبات نيست؛ چه رسد به اينکه ادعا شود ابهام آن از خطاي کاتبان مصحف ناشي شده است. البته انکار نميشود که بر اثر گذشت زمان و تطوّر معناي واژگان و مهجوريت کاربرد برخي از واژگان، ابهاماتي در معناي واژگاني از قرآن پديد آمده است؛ اما اثبات اينکه چنين ابهامي در همان زمان نزول قرآن وجود داشته، مشکل است.
-
-
- 4. 2. توضيح معناي «أبّ» بر اساس روابط همنشيني
-
در آيات 31-27 سورۀ عبس برخي از نعمتهايي كه خداوند به انسان ارزاني داشته است، يادآوري شدهاند:
«فَأَنبَتْنَا فِيهَا حَبّاً وَعِنَباً وَقَضْباً وَزَيتُوناً وَنَخْلاً وَحَدَائِقَ غُلْباً وَفَاکهَةً وَأَبّاً مَتَاعاً لَکمْ وَلِأَنْعَامِکم؛ پس در آن، دانه رويانيديم و انگور و سبزى و زيتون و درخت خرما، و باغهاى انبوه، و ميوه و چراگاه».
با ملاحظۀ سياق لفظ أب و بر اساس آيۀ آخر اين دسته آيات، يعني «مَتَاعاً لَکمْ وَلِأَنْعَامِکم»، درمييابيم آيه درصدد بيان طعام انسان و چهارپايان است که فاکهه مخصوص انسان، و أب مخصوص چهارپايان است. نگاهي به نوع موارد ذکر شده نشان ميدهد که همگي رويدني و نباتاند که يکي از آن موارد هم «حبّ» به معناي دانه است و به کار بردن مجدد لفظي به معناي دانه وجهي ندارد.
مفسران و لغتشناسان نيز أبّ را در تناسب کامل با فاکهه ميدانند که «فاکهه» غذاي انسان است و «أب» غذاي چهارپايان: «فالأَبُ مِن المَرْعَى للدوابِّ كالفاكهة للإِنْسَانِ؛ أب براي چهارپا همانند ميوه است براي انسان» (حسيني زبيدي، 1414ق، ج1، ص293؛ سمين، 1414ق، ج6، ص482).
افزون بر اين، مفسران و حتي خود بلمي از کجا درباره معناي أبّ اظهار نظر کردهاند؟ مگر جز اين است که نگاهي به سياق لفظ کرده و به معنايي پي برده و بر اساس آن سخن گفتهاند. همۀ اين شواهد بيانگر اين است که سياق و همنشينهاي لفظ، از قرائن و ادلّۀ مهمي است که در کشف تناسب يا عدم تناسب معناي يک مفرد با مجموع متن تأثير بسزا و غير قابل چشمپوشي دارد و اين سياق و همنشينهاي لفظ است که معناي آن را تعيين ميکند. حال به فرض اينکه لفظي تهي از معنا باشد يا لفظي معاني متعدد داشته باشد، چه چيزي جز سياق ميتواند معناي آن را مشخص کند؟ وقتي بناست سياق و همنشينها معناي يک لفظي را مشخص کند و صرف خود لفظ هرگز تعيينکننده معنايش نيست، چه اهميت دارد که آن لفظ مستقل از سياق داراي چه معنايي است؟ فرض ميگيريم که أبّ به طور مستقل از استعمال، لفظ مهمل و بدون معنا باشد؛ اما آيا وقتي در استعمال و به کمک سياق، معناي آن معين ميشود، مهمل بودن آن چه اهميتي دارد.
بنابراين از سياق آيه مشخص است کلمۀ أبّ با همين شکل موجود در آيه کاملاً معنادار است و هيچ ناسازگاري با بافت و سياق آيات ندارد و شاهد ادعاي بلمي از اساس مورد مناقشه است و حتي نوبت به بررسيهاي بعدي نميرسد.
-
-
- 4. 3. توضيح معناي «أبّ» بر پايۀ روابط جانشيني
-
يکي از راههاي کشف معناي واژگان، تحليل معناشناختي و کشف معناي واژه بر اساس جانشينهاي آن است. با بررسي آيات مشابه و همچنين سياق آيات مورد بحث، موارد زير به عنوان جانشينهاي واژۀ أبّ محسوب ميشوند:
الف. زرع: يکي از جانشينهاي أبّ، «زرع» است که ميان درختان ميروييده و مورد بهرهبرداري بوده است؛ چنانکه در آيات زير آمده است:
وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنا ِلأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَحَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَجَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً؛ و براى آنان، آن دو مرد را مَثَل بزن كه به يكى از آنها دو باغ انگور داديم و پيرامون آن دو [باغ] را با درختان خرما پوشانديم و ميان آن دو را كشتزارى قرار داديم (کهف:32). بر اساس آيه، زرع ميان درختان انگور و خرما ميرويده است.
ينْبِتُ لَکمْ بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّيْتُونَ وَالنَّخيلَ وَاْلأَعْنابَ وَمِنْ کلِّ الثَّمَراتِ إِنَّ في ذلِك لآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَکرُونَ؛ به وسيله آن، كشت و زيتون و درختان خرما و انگور و از هر گونه محصولات [ديگر] براى شما مىروياند. قطعاً در اينها براى مردمى كه انديشه مىكنند، نشانهاى است (نحل:11).
وَهُوَ الَّذي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکلُهُ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَغَيْرَ مُتَشابِهٍ کلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ وَلا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفينَ؛ و اوست كسى كه باغهايى با داربست و بدون داربست، و خرمابن، و كشتزار با ميوههاى گوناگون آن، و زيتون، و انار، شبيه به يكديگر و غيرشبيه پديد آورد. از ميوه آن- چون ثمر داد- بخوريد، و حق [بينوايان از] آن را روز بهرهبردارى از آن بدهيد، و[لى] زيادهروى مكنيد كه او اسرافكاران را دوست ندارد (انعام:141).
البته، هم سياق آيه مورد بحث و هم موارد استعمال زرع نشان ميدهد که آن فقط مورد استفاده چهارپايان نبوده و طعام انسان نيز به حساب ميآمده است؛ چيزي مثل يونجه و شبدر بوده که هم انسانها ميخورند و هم چهارپايان. آيۀ زير شاهدي بر اين مطلب است:
أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى اْلأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْکلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَأَنْفُسُهُمْ أَفَلا يُبْصِرُونَ؛ آيا ننگريستهاند كه ما باران را به سوى زمينِ باير مىرانيم، و به وسيله آن كِشتهاى را برمىآوريم كه دامهايشان و خودشان از آن مىخورند؟ مگر نمىبينند؟ (سجده:27).
ب.حرث: گاهي هم لفظ «حرث» جانشين أبّ در سياق مشابه استعمال شده که با زرع مترادف است:
أَفَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ءَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَکهُونَ؛ آيا آنچه را كِشت مىكنيد، ملاحظه كردهايد؟ آيا شما آن را [بىيارى ما] زراعت مىکنيد، يا ماييم كه زراعت مىكنيم؟ (واقعه:65-63).
وَجَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَاْلأَنْعامِ نَصيباً؛ و [مشركان، ] براى خدا از آنچه از كِشت و دامها كه آفريده است، سهمى گذاشتند (انعام:136).
زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالْبَنينَ وَالْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَاْلأَنْعامِ وَالْحَرْثِ ذلِک مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ؛ دوستىِ خواستنيها [ى گوناگون] از: زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سيم و اسبهاى نشاندار و دامها و كشتزار [ها] براى مردم آراسته شده، [ليكن] اين جمله، مايه تمتّع زندگى دنياست، و [حال آنكه] فرجام نيكو نزد خداست (آلعمران:14).
ج. مرعي: مرعي نيز جانشين ديگر واژۀ أب در قرآن است که همچون زرع و أب، هم متاع انسان و هم متاع چهارپايان دانسته شده است:
أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَمَرْعاها وَالْجِبالَ أَرْساها مَتاعاً لَکمْ وَلأَنْعامِکمْ؛ آبش و چراگاهش را از آن بيرون آورد و كوهها را لنگر آن گردانيد [تا وسيلۀ] استفاده براى شما و دامهايتان باشد (نازعات:33-31).
د. نبات: گاهي هم نبات به عنوان جانشين أبّ به کار رفته است؛ همچون آيات زير:
إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا کماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ اْلأَرْضِ مِمَّا يَأْکلُ النَّاسُ وَاْلأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ اْلأَرْضُ زُخْرُفَها وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصيداً کأَنْ لَمْ تَغْنَ بِاْلأَمْسِ کذلِک نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَکرُونَ؛ در حقيقت، مَثَلِ زندگى دنيا بسان آبى است كه آن را از آسمان فرو ريختيم، پس گياه زمين- از آنچه مردم و دامها مىخورند- با آن درآميخت؛ تا آنگاه كه زمين پيرايه خود را برگرفت و آراسته گرديد و اهل آن پنداشتند كه آنان بر آن قدرت دارند. شبى يا روزى فرمان [ويرانى] ما آمد و آن را چنان درويده كرديم كه گويى ديروز وجود نداشته است. اينگونه نشانهها [ى خود] را براى مردمى كه انديشه مىكنند، به روشنى بيان مىكنيم (يونس:24).
وَهُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ کلِّ شَيْءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبّاً مُتَراکباً وَمِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ وَجَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَغَيْرَ مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ إِنَّ في ذلِکمْ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ؛ و اوست كسى كه از آسمان، آبى فرود آورد؛ پس به وسيله آن از هرگونه گياه برآورديم؛ و از آن [گياه] جوانه سبزى خارج ساختيم كه از آن، دانههاى متراكمى برمىآوريم؛ و از شكوفه درخت خرما خوشههايى است نزديك به هم و [نيز] باغهايى از انگور و زيتون و انار- همانند و غير همانند- خارج نموديم. به ميوه آن چون ثمر دَهَد و به [طرز] رسيدنش بنگريد. قطعاً در اينها براى مردمى كه ايمان مىآورند، نشانههاست (انعام:99).
وَأَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً لِنُخْرِجَ بِهِ حَبّاً وَنَباتاً وَجَنَّاتٍ أَلْفافاً؛ و از ابرهاى متراكم، آبى ريزان فرود آورديم، تا بدان دانه و گياه برويانيم و باغهاى درهمپيچيده و انبوه (نبأ:16-14).
وَأَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى کلُوا وَارْعَوْا أَنْعامَکمْ إِنَّ في ذلِک َلآياتٍ ِلأُولِي النُّهى؛ همان كسى كه زمين را برايتان گهوارهاى ساخت، و براى شما در آن، راهها ترسيم كرد و از آسمان آبى فرود آورد؛ پس به وسيله آن رُستنيهاى گوناگون، جفتجفت بيرون آورديم. بخوريد و دامهايتان را بچرانيد كه قطعاً در اينها براى خردمندان نشانههايى است (طه:54-53).
حاصل بحث آنکه بررسي جانشينهاي أب در آيات مشابه، نشانگر معناي أبّ است. وقتي در آيات مشابه به جاي أبّ الفاظي چون زرع، حرث، نبات و مرعي به کار رفته باشد، اين صفتِ جانشيني مشخص ميکند که مقصود از أبّ نيز همان زرع، حرث، نبات و مرعي است، نه دانه. مفسران نيز چنانکه در ذيل ميآيد، مراد از أبّ را همين موارد دانستهاند.
-
-
- 5. وضوح معناي «أبّ» نزد مفسران
-
در ارتباط با کلمۀ «أبّ»، اختلاف قرائتي وجود ندارد (ابنخالويه، 1413ق، ج2، ص441)؛ اما در بيان معناي آن در تفاسير، شاهد اختلافاتي هستيم که در ذيل به گزارشي از آنها خواهيم پرداخت:
الف. آنچه چهارپايان از آن تغذيه ميکنند: بنا بر اين معنا، أبّ مفعول «أنبتنا» و به معناي روييدن در علفهاست، نه در محل آنها. برخي آن را مطلق غذاي چهارپا دانستهاند که از زمين ميرويد. قرطبي مينويسد: «أب هر چيزي است که از زمين ميرويد و انسان آن را نميخورد؛ اما آنچه که انسانها ميخورند، حصيد ناميده ميشود». اين سخن را مستند کردهاند به شعري که در مدح پيامبر سروده شده است: «له دعوة ميمونة ريحها الصبا/ بها ينبت الله الحصيدة و الأبا؛ آن حضرت دعوت پربرکتي دارد که باد آن صباست و به وسيلۀ آن، خداوند زراعت درو شده و علف را مي روياند» (قرطبى، 1364، ج19، ص223). فراء مينويسد: «أب آن چيزي است که چهارپايان ميخورند» و اين قول را به ابنعباس نسبت ميدهد (1980 م، ج3، ص238). در اين ميان، برخي غذاي چهارپا را منحصر در علف دانستهاند و برخي ديگر منحصر در کاه، که اين قول به ضحاک نسبت داده شده است (اندلسي، 1420ق، ج10، ص410؛ قرطبى، 1364، ج19، ص223؛ ابنعطيه اندلسي، 1422ق، ج5، ص439).
ب. چراگاه: عدهاي از مفسران أب را به چراگاه و مرتع تفسير کردهاند (يزيدى، 1405ق، ص414؛ سمين، 1414ق، ج6، ص482). أب از أبّ يؤبّ، به معناي قصد چيزي را کردن. از اين جهت که چهارپايان در جستوجوي علف قصد آن را ميکنند، أبّ ناميده شده است (سمين، 1414ق، ج6، ص482). أبوعبيده ميگويد: «الأب: كل مرعى للهوام» (ابوعبيده، 1381ق، ج2، ص286). اين معنا به ابنعباس، مجاهد، ابنزيد و قتاده نسبت داده شده است (سمين، 1414ق، ج6، ص482).
ج. ميوۀ خشک: در برخي از تفاسير اين قول هم به عنوان قولي ضعيف آمده است (قرطبى، 1364، ج19، ص223). «وقيل الأبّ: يابس الفاكهة» (سمين، 1414ق، ج6، ص482). در البحر المحيط از قول كلبي چنين آمده است: «كل نبات سوى الفاكهة رطبها، و الأب: يابسها» (ابوحيان اندلسي، 1420ق، ج10، ص410؛ قرطبى، 1364، ج19، ص223).
د. هر روييدني، اعم از غذاي حيوان و انسان: اين معنا را به ابنعباس نسبت دادهاند: «ما تنبت الأرض مما يأكل الناس و- الانعام» (قرطبى، 1364، ج19، ص222).
چنانکه ملاحظه شد، باوجود اختلافنظر در معناي اين واژه، هيچيک از مفسران متعرض خطايي در اين آيه نشدهاند و معانياي كه براي آن ذکر كردهاند، مثل غذاي چهارپا، چراگاه، ميوۀ خشک و... علاوه بر تناسب با سياق آيه، با يکديگر هم ارتباط نزديکي دارند.
-
-
- 6. بررسي روايات مورد استناد جيمز بلمي
-
يکي از معيارهاي جيمز بلمي در اشتباه خواندن «أبّا»، وجود دو روايات، دالّ بر جهل ابوبکر و عمر نسبت به اين واژه است. اکثر مفسران در ذيل آيه، اين دو روايت را ذکر کرده و برخي با استناد به آنها حکم به غرابت واژۀ «أبّ» و تکلّف در فهم آن دادهاند. در المحرر الوجيز آمده است: «وفي اللفظة غرابة وقد توقف في تفسيرها أبوبكر وعمر (رضي اللّه عنهما)؛ در اين لفظ غرابتي وجود دارد و ابوبکر و عمر در تفسير آن توقف کردند» (اندلسي، 1422ق، ج5، ص439)؛ با اين حال، کسي به جز جيمز بلمي، غرابت و تکلّف أب را دليل بر اشتباه بودن آن ندانسته است. اين دو روايت که جيمز بلمي آنها را از منابع اسلامي نقل کرده است، بدين قرارند:
الف. در روايتي از ابراهيم تميمي آمده است:
سئل أبو بكر الصديق (رضىالله عنه) عن تفسير الفاكهة و- الأب فقال: أي سماء تظلّني وأى أرض تقلني إذا قلت: في كتاب الله ما لا أعلم؛ از ابوبکر تفسير فاکهه و أبّ را پرسيدند. ابوبکر گفت: كدام آسمان و كدام زمين مرا پناه ميدهد، اگر دربارۀ قرآن حرفي بزنم كه بدان علم ندارم؟ فاکهه را ميدانيم چيست؛ ولي معناي أبّ را خدا بهتر ميداند (قرطبى، 1364، ج19، ص223؛ زمخشرى، 1407ق، ج4، ص704؛ هروى، 1426ق، ص227).
ب. در روايتي ديگر از انسبنمالک نقل شده است:
سمعت عمربنالخطاب (رضيالله عنه) قرأ هذه الآية ثم قال: كل هذا قد عرفناه، فما الأب؟ ثم رفع عصا كانت بيده و- قال: هذا لعمرالله التكلف، و ما عليك يابن أم عمر ألا تدري ما الأب؟ ثم قال: اتبعوا ما بين لكم من هذا الكتاب، و ما لا فدعوه؛ عمربنالخطاب اين آيه را خواند و بعد انس به او گفت: همه را فهميديم، ولي معناي أبّ چه هست؟ عمر عصايش را برداشت و گفت: اين در حقيقت يک تکلّف است؛ سپس گفت: به شما چه که اصلاً معناي أبّا چيست؟ هرچه را که براي شما در اين کتاب پيغمبر معنا کرده و روشن شده است، تبعيت کنيد و هرچه را که روشن نشده است، رها کنيد (قرطبى، 1364، ج19، ص223؛ زمخشرى، 1407ق، ج4، ص704).
مفسران اهل سنّت ذيل اين روايات، توجيهاتي را ذکر کردهاند؛ از جمله:
1. اشتغال صحابه به فهم آنچه مورد عمل قرار ميگيرد، نه آنچه مورد عمل نيست. زمخشري ميگويد:
بيشتر همّت اين مردم به عمل معطوف بود و سرگرمي به علمي که مورد عمل نباشد، به نظر آنان خود را زحمت دادن شمرده ميشد. اين آيه در مقام منّت نهادن به انسان به جهت خوراکش است و از او ميخواهد که براي آن سپاسگزار باشد. از فحواي اين آيه دانسته ميشود که أبّ، گياهي است که خدا براي بهرهبرداري انسان و چهارپايانش رويانده است. پس بر ماست به سپاسگزاري آن نعمتهايي بپردازيم که برشمرده است؛ نه اينکه سرگرم جستوجوي معناي أبّ و شناخت آن گياهي باشيم که أبّ ناميده شده است (زمخشرى، 1407ق، ج4، ص705؛ ماتريدى، 1426ق، ج1، ص218).
2. رعايت تقوا از جانب ابوبکر و عمر و ورع آنها نسبت به تفسير به رأي. برخي از مفسران اهل تسنّن گفتهاند: عمر از تفسير و ترجمه اين كلمه عاجز ماند و به دليل تقوايي كه داشت، ترجمۀ آن را به خدا واگذار نمود. ابنعاشور در بيان اين توجيه چنين ميگويد: «کلمه أبّ بر چيزهاي بسياري اطلاق ميشود؛ نظير گياهي که چهارپايان ميخورند، کاه يا گياه خشک. پس خودداري ابوبکر و عمر از بيان معناي آن به اين جهت بوده است که به مراد خدا به صورت معين يقين نداشتند» (ابنعاشور، 1420ق، ج30، ص117).
3. غير مستعمل بودن «أبّ» در ميان عربها. برخي در توجيه روايات فوق گفتهاند: لفظ أبّ از واژگان فراموش شده بود و عرب آن را استفاده نميکرد و قرآن آن را زنده کرد (آلوسى، 415ق، ج15، ص250؛ ابنعاشور، 1420ق، ج30، ص117).
4. کفايت علم اجمالي به کلمات قرآن. طبراني در مقدمۀ تفسيرش مينويسد: «لازم نيست كه عربها به علت عربي بودن قرآن، به تمام كلمات و ترجمۀ آنها آگاه باشند و تفصيلاً به آن علم داشته باشند؛ بلكه علم اجمالي هم كفايت ميكند؛ زيرا كه علم تفصيلي داشتن به قرآن، نيازمند علم وافر است. به همين علت، صحابه بر اساس اختلاف مراتب علمي و ذكاوت و تيزهوشيشان، به قرآن علم داشتند». در ادامه، طبراني اشاره ميكند كه عمر از ترجمۀ كلمه «أبّا» عاجز ماند؛ با اينكه از صحابه بود و زبان او عربي بود (طبرانى، 2008 م، ج1، ص42).
چنانکه ملاحظه شد، تلاش مفسران اهل سنّت بر اين است اين روايات را که در منابع اهل تسنّن نقل شدهاند و حکم به صحت آنها شده است، به نحوي توجيه کنند تا خدشهاي به مقام علمي خلفا وارد نشود؛ حال آنکه اين توجيهات جايي ندارند؛ چراكه اولاً ديگر روايات نقل شده درباره جهل خلفا به آياتي ديگر از قرآن را چگونه توجيه ميکنند؟ ثانياً بر فرض قبول هر يک از اين توجيهات، رواياتي را که در آنها معناي أب توسّط ديگر صحابه بيان شده است، چگونه توجيه ميکنند؟ آيا ديگراني که معناي اين واژه را بيان کردهاند، تقوا نداشتند؟ يا اگر اين واژه از واژگان فراموش شده بود، چگونه است که ديگر صحابه معناي آن را ميدانستند؟
اشکالي که به جيمز بلمي هم وارد است، عدم تفحّص کامل در منابع روايي است که از نقاط ضعف او در تحقيقاتش است. وي تنها بر اساس روايات دالّ بر جهل ابوبکر و عمر، حکم به نامأنوس بودن اين واژه کرده است؛ در حالي که در رواياتي ديگر نقل شده است که صحابه و تابعان به معناي آن پي برده و آن را مرعي و مانند آن معنا کردهاند. اگر اين واژه نامأنوس بود، چگونه است که فقط ابوبکر و عمر معناي آن را نميدانستند و ديگر صحابه يا تابعان به معنايش پي بردهاند؟ سؤال مهم ديگري نيز مطرح است که چرا از ميان همۀ رواياتي که به بيان معناي اين واژه پرداختهاند، جيمز بلمي تنها به اين دو روايت بسنده کرده و به نظر ديگر مفسران صحابه توجهي نکرده است. جيمز بلمي روايات زيادي را که دالّ بر تفسير اين واژه توسط ديگر صحابه است، نديده؛ از جمله روايت حضرت علي پس از آنکه سخن ابوبکر به ايشان رسيد:
فبلغ أمير المؤمنين مقاله في ذلك- فقال: سبحان الله أ ما علم أن الأب هو الكلاء و المرعى؟ و أن قوله تعالى: «وَفاكِهَةً وَأَبًّا» اعتداد من الله- بإنعامه على خلقه فيما غذاهم به و خلقه لهم- و لأنعامهم مما تحيى به أنفسهم و تقوم به أجسادهم؛ سبحانالله! چطور ابوبکر نميداند كه كلمه «أبّ» به معناي علف و چريدنيهاست؟ و اينكه خداي تعالي در اين آيه ميخواهد نعمتهايي را كه به خلقش داده و از آن جمله آنچه غذاي آنان و غذاي چهارپايان ايشان است كه به وسيله آن، هم جانشان زنده ميماند و هم جسمشان نيرو ميگيرد، به رخ آنان بكشد (شيخ مفيد، 1372، ج1، ص200؛ طباطبايى، 1390ق، ج 20، ص212).
جيمز بلمي به صرف ناآگاهي دو نفر از صحابه از معناي يک واژه، حکم به نامأنوس و در نتيجه اشتباه بودن واژۀ قرآن داده است؛ حال آنکه افرادي را که بلمي با اتکاي به جهل آنان به اشتباه بودن واژهاي از قرآن حکم داده است، خود در مواضع ديگري نيز به عدم آگاهي خويش در فهم آيات قرآن اعتراف کردهاند. از جمله روايتي ديگر که ناآگاهي ابوبکر را نسبت به آيهاي از قرآن ميرساند، روايت زير است:
سُئِلَ أَبُو بَكْرٍ عَنِ الْكَلَالَةِ فَقَالَ أَقُولُ فِيهَا بِرَأْيِي فَإِنْ أَصَبْتُ فَمِنَ اللَّهِ وَإِنْ أَخْطَأْتُ فَمِنْ نَفْسِي وَمِنَ الشَّيْطَانِ فَبَلَغَ ذَلِكَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِين فَقَالَ مَا أَغْنَاهُ عَنِ الرَّأْيِ فِي هَذَا الْمَكَانِ أَ مَا عَلِمَ أَنَّ الْكَلَالَةَ هُمُ الْإِخْوَةُ وَالْأَخَوَاتُ مِنْ قِبَلِ الْأَبِ وَالْأُمِّ وَمِنْ قِبَلِ الْأَبِ عَلَى انْفِرَادِهِ وَمِنْ قِبَلِ الْأُمِّ أَيْضاً عَلَى حِدَتِهَا...؛ از ابوبکر درباۀ کلاله (نساء:12) سؤال شد. او پاسخ داد: من رأي خود را ميگويم؛ اگر درست بود، از خداست و اگر خطا بود، از من و از شيطان است. چون اين سخن را به امام علي رساندند، فرمود آيا او ندانست که کلاله برادران و خواهران پدري و مادري و برادران و خواهران پدري به تنهايي و برادران و خواهران مادري به تنهايي است... (شيخ مفيد، 1372، ج1، ص200).
در صحت و سقم اين روايات ترديد هست؛ زيرا وجهي ندارد، وقتي پيامبر از قريش است و در ميان قريش باليده و ابوبکر و عمر نيز از قريش بودهاند، به واژگاني که بدان سخن ميگويند، ناآشنا باشند؛ بهويژه آنکه قرآن در مقام هدايت قريش بوده است. لذا وجهي ندارد در آن، واژگاني به کار رفته باشد که آنان بدان واژگان آشنايي نداشته باشند. آيه مورد بحث، خطاب به مشرکان قريش اظهار شده است که به طعام خود بنگريد و مواردي، از جمله «ابّ» از موارد طعام آنان برشمرده شده و در ادامه آمده است که آن مورد، بهرهبرداري قريش و چهارپايانشان است. حال چگونه موجّه است كه گفته شود، آنان معناي «أبّ» را نميدانستند؟ به طور طبيعي و به اقتضاي بلاغت قرآن، بايد آنچه مورد بهرهبرداري قريش و چهارپايانشان واقع ميشده، در همان منطقه مکه ميرويده و لذا قريش به آنها آشنايي داشته باشند.
به هر حال، اين قبيل روايات ـ حتي اگر پذيرفته شوند ـ بيانگر آن است كه برخي صحابه معناي شماري از واژگان قرآن را نميدانستند. بر اين اساس، نميتوان به خطا بودن متن قرآن به دليل آگاهي نداشتن ايشان حکم داد؛ چون اگر صحابهاي نسبت به واژهاي از قرآن ناآگاه باشد، اين امر صرفاً جهل او را ميرساند؛ نه مبهم و نامعلوم بودن واژۀ قرآن را نزد تمامي اهل زبان.
-
- نتيجهگيري
1. عدم گزارش اختلاف قرائتي در مورد واژۀ أبّ در کتب قرائات و تفاسير قرآن، دليل بر صحت اين واژه به همين شکل کنونياش در قرآن است.
2. با توجه به سياق آيات مورد بحث، آيات مشابه و آنچه از کتب تفسير در معناي آن به دست ميآيد، ميتوان گفت اين كلمه در زبان عربي به معناي غذاي چهارپايان يا چراگاه استعمال ميشده و کاربرد اين واژه براي حفظ تناسب و ارتباط با آيه بعدي است كه درصدد بيان نعمتهاي الهي به انسان و حيوان است و اگر بنا به ادعاي بلمي، به جاي آن كلمۀ «لبّا» گذاشته شود، ارتباط معنايي بين اين آيه و آيه بعدي قطع خواهد شد؛ زيرا در اين صورت، خداوند براي نعمتهاي روزيشده به انسان شاهدي ذكر نموده است؛ ولي نعمت و رزقي كه براي حيوانات ذكر كرده، بدون شاهد خواهد ماند.
3. بهرغم آنچه بلمي ادعا ميکند، صرف اختلافنظر مفسران درباره واژهاي، دليل بر نامفهوم و مبهم بودن آن نيست.
4. بر فرض اشتباه پيشآمده، لازم بود مفسراني چون زمخشري، ابنعاشور، ابنقتيبه و... که هم اديب و بليغاند، هم به روايات دالّ بر ناتواني خلفا در تفسير اين کلمه اشاره کردهاند و همچنين به اختلافنظر مفسران ذيل اين آيه آگاهي دارند، به آن اشاره ميکردند.
5. استعمال لفظ أبّ در اشعار شاعران عرب و بيان معناي مرعي و مانند آن توسط مفسران از صحابه و تابعان، بيانگر مأنوس بودن معناي آن نزد ايشان است.
6. اين ادعا که لفظ «لبّ» نازل شده و به هنگام کتابت و در اثر خطاي نگارشي «أب» پديد آمده است، اما هيچ کسي بدان التفات پيدا نکرده، ادعاي بسيار ناموجهي است؛ چون قرآن يک کتاب شخصي و غير قابل توجه مردم نبوده؛ بلکه کتابي بوده است که مورد توجه توده مردم قرار داشته و مردم به حفظ، قرائت، تعليم و تعلّم آن اهتمام داشتهاند؛ لذا هرگز پذيرفته نيست كه در مصحف خطايي پيش بيايد؛ اما مردم به آن بيتوجه بوده و هيچ اعتراضي نکرده باشند و در تاريخ هم ثبت نشده باشد و حال پس از چهارده قرن ادعا شود كه در کتابت قرآن خطا پديد آمده است. هيچ توجيهي ندارد مسلمانان نسل اندر نسل لفظ «أبّ» را که خطايي بيش نبوده، قرائت و حفظ كرده باشند؛ اما «لبّ» را که ميانشان مأنوس بوده است و به کار ميبردند، وانهاده باشند و هيچکس هم متعرض اين امر مهم نشده باشد.
- آلوسى، محمودبنعبدالله، 415ق، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، بيروت، دار الكتب العلمية.
- ابنخالويه، حسينبناحمد، 1413ق، اعراب القراءات السبع و عللها، قاهره، مكتبة الخانجي.
- ابنعاشور، محمدطاهر، 1420ق، التحرير و التنوير، بيروت، مؤسسة التاريخ العربي.
- ابنمنظور، 1408ق، لسان العرب، بيروت، دار إحياء التراث العربي.
- ابوعبيده، معمربنمثنى، 1381ق، مجاز القرآن، قاهره، مكتبة الخانجي.
- اندلسي، ابنعطيه، 1422ق، المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، بيروت، دار الكتب العلمية.
- اندلسي، ابوحيان، 1420ق، البحر المحيط فى التفسير، بيروت، دار الفكر.
- حسيني زبيدي، محمد مرتضي، 1414ق، تاج العروس من جواهر القاموس، بيروت، دار الفکر للطباعة و النشر.
- زركشى، محمدبنعبدالله، 1410ق، البرهان في علوم القرآن، بيروت، دار المعرفة.
- زمخشرى، محمودبنعمر، 1407ق، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الأقاويل فى وجوه التأويل، چ سوم، بيروت، دار الكتاب العربي.
- سجستانى، ابنابىداوود، 1423ق، كتاب المصاحف، القاهرة، الفاروق الحديثه للطباعه والنشر.
- سمين، احمدبنيوسف، 1414ق، الدر المصون فى علوم الكتاب المكنون، بيروت، دار الكتب العلمية، منشورات محمد علي بيضون.
- سيوطى، جلالالدين، 1421ق، الإتقان في علوم القرآن، چ دوم، بيروت، دار الكتاب العربى.
- طباطبايى، سيدمحمدحسين، 1390ق، الميزان في تفسير القرآن، چ دوم، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- طبرانى، سليمانبناحمد، 2008م، التفسير الكبير، تفسير القرآن العظيم، اردن – اربد، دار الكتاب الثقافي.
- فراء، يحيى بن زياد، 1980م، معانى القرآن، چ دوم، قاهره، الهيئة المصرية العامة للكتاب.
- قرطبى، محمدبناحمد، 1364، الجامع لأحكام القرآن، تهران، ناصرخسرو.
- کريمينيا، مرتضي، 1393، «تکامد در قرآن، تحليلي بر واژهها و ترکيبات تککاربرد در قرآن کريم»، پژوهشهاي قرآن و حديث، سال47، شماره 2، ص247-284.
- ماتريدى، محمدبنمحمد، 1426ق، تأويلات أهل السنة، بيروت، دار الكتب العلمية.
- مفيد، محمدبنمحمد، 1372، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، قم، دار المفيد.
- هروى، ابوعبيد القاسمبنسلام، 1426ق، فضائل القرآن، بيروت، دار الكتب العلمية.
- يزيدى، عبداللهبنيحيى، 1405ق، غريب القرآن و تفسيره، بيروت، عالم الكتب.
- James Bellamy, Some proposed emendations to the text of the Koran, Journal of American Oriental Society. 113 iv (1993) pp.564.