، سال چهاردهم، شماره اول، پیاپی 26، بهار و تابستان 1400، صفحات 61-80

    نحو قرآنی، دیدگاه‌ها و نقد

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ جواد آسه / دانشجوی دکتری علوم قرآن و حدیث، دانشگاه پیام نور، ایران / narok30114@yahoo.co.uk
    سیدمحمود طیب حسینی / استاد گروه قرآن پژوهی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه / tayyebhoseini@rihu.ac.ir
    رحمت الله عبدالله زاده آرانی / استادیار گروه علوم قرآن و حدیث، دانشگاه پیام نور، ایران / r.abdollahzadeh@pnu.ac.ir
    علی فتحی زنجانی / استادیار گروه قرآن پژوهی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه / ali.fathi@ut.ac.ir
    محمدجواد سعدی / استادیار گروه علوم قرآن و حدیث، دانشگاه سمنان / sadi@semnan.ac.ir
    چکیده: 
    علم نحو از علوم نقش آفرین در تفسیر قرآن است. برخی از نحو پژوهان بر این باورند که علم نحو متعارف، از نظر محتوا و روش، از نحوی که در قرآن به کار رفته و نیز هدف مورد نظرش یعنی کاربست آن در فهم و تفسیر قرآن، منحرف شده است. ازاین رو از اصطلاح جدیدی با عنوان «النحو القرآنی» سخن گفته اند. در این مقاله دیدگاه ها درباره‌ی این اصطلاح و کارکردهای متمایز نحو قرآنی، ذیل عناوین «نحو علمی قرآنی»، «نحو تعلیمی قرآنی» و «نحو نص قرآنی» با روش تحلیلی ـ توصیفی بررسی و نقد شده است. نتیجه‌ی این پژوهش نشان می دهد که اولاً بین قواعد نحوی به کاررفته در نحو جمله‌ی قرآنی و نحو نص قرآنی با قواعد علم نحو متعارف تفاوتی وجود ندارد؛ ثانیاً در تفسیر قرآن باید از نحو نص قرآنی استفاده کرد؛ یعنی در مقامِ تفسیر هر آیه ای باید قواعد نحوی به کاررفته در آن آیه بر اساس معنای آن آیه تعیین گردد تا از تطبیق و تحمیل قواعد نحو تعلیمی بر آیات جلوگیری شود. 
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Qur’anic Syntax, Opinions and Criticism
    Abstract: 
    The syntax is the most important knowledge in the interpretation of the Qur'an. Some syntactic researchers believe that conventional syntax in terms of content and method, the syntax that is used in the Qur'an and its main purpose that is its implementation of understanding and interpreting the Qur'an, has deviated. Therefore, they have introduced a new term called "Quranic syntax". This study examines and criticisms the views about this term and the distinct functions of Qur'anic syntax under the headings of "Qur'anic scientific syntax", "Qur'anic teaching syntax" and "Qur'anic text syntax" by using the analytical-descriptive method. The result of this study shows that firstly, there is no difference between the syntactic rules used in the syntax of the Qur'anic sentence and the syntax of the Qur'anic text with the rules of conventional syntax; secondly, in the interpretation of the Qur'an, the syntax of the Qur'anic text should be used; that is, in the interpretation of each verse, the syntactic rules used in that verse should be determined based on the meaning of that verse in order to prevent the application and imposition of the rules of teaching syntax on the verses.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     
    بيان مسئله
    علوم مختلفي در تفسير قرآن نقش مي‌‌‌آفرينند. علم نحو که از قواعد بناء کلام/ نص بحث مي‌کند (خثلان، 2017، ص7 و 9)، از جملة علوم‌ نقش‌آفرين در تفسير است (عک، 1986، ص156؛ لبدي، 1978، ص273-278؛ رفيده، 1990، ج1، ص13). اين علم براي فهم و تفسير قرآن ايجاد شد (راجحي، 1975، ص10؛ سامرائي، 1981، ص81). برخي از نحو‌پژوهان بر اين باورند که علم نحو در محتوا و روش از نحوي که در قرآن به‌کار رفته و هدفي که براي آن ايجاد شده، يعني فهم و تفسير قرآن منحرف شده است (جواري، 1974، ص7-12؛ محمود اسماعيل، 2012، ص65-79). ازاين‌رو از اصطلاح «النحو القرآني» (جواري، 1974، ص8؛ مکي انصاري، 1405ق، ص13؛ همو، 1972، ص250؛ سالم مکرم، 1978، ص215؛ محمود اسماعيل، 2012، ص65-79) و «نحو القرآن» (جواري، 1974، ص8؛ مخزومي، 2002، ص56؛ زيدي، 2003، ص85؛ سالم مکرم، 1978، ص213) سخن گفته‌اند.
    در اين پژوهش به سه پرسش پاسخ داده مي‌شود:
    1. نحو قرآني چيست؟ انواع آن کدام است و تفاوت آن با علم نحو در چيست؟
    2. نقش نحو قرآني در تفسير قرآن چيست و چه ديدگاه‌هايي دراين‌باره وجود دارد؟
    3. چه نقدي بر اين ديدگاه‌ها وارد است؟
    1. پيشينه
    تاکنون به زبان فارسي پژوهشي دربارة نحو قرآني و ديدگاه‌هاي مختلف دربارة آن انجام نشده؛ اما در کشورهاي عربي کارهايي علمي دراين‌باره صورت پذيرفته است؛ از جمله يک پايان‌نامه و چهار مقاله نوشته شده‌اند که به‌اختصار آنها را گزارش مي‌کنيم.
    «الدعوة الي النحو القرآني دراسة (وصفية نقدية)» تأليف زوينة بنت علي‌بن‌عيسي الحارثية (پايان‌نامه): هدف نويسنده به‌دست دادن راهکار عملياتي جهت تطبيق ديدگاه‌هاي بيان‌شده دربارة نحو قرآني است؛ به‌طوري‌که از چهارچوپ نظري خارج و وارد ميدان عملي شود. وي ديدگاه‌ها دربارة نحو قرآني را برمي‌شمارد و در نقد آنها به اين اکتفا مي‌كند که هيچ يک از آنها دربارة نحو قرآني راهکار عملياتي جهت تطبيق به‌دست نداده‌اند (حارثية، 2017، ص1).
    اما مقالات: «قرائة في کتاب: نظرية النحو القرآني للدکتور احمد مکي الانصاري»، تأليف محمدحسن عوّاد: نويسندة اين مقاله ديدگاه احمد مکي الانصاري (ت1964م) را در کتاب نظرية النحو القرآني: نشأتها و تطورها و مقوماتها الاساسية نقد کرده است.
    «النحو القرآني بين الحقيقة و الخيال»، تأليف محمدبن‌حجر: صاحب اين مقاله که تحت تأثير محتواي مقالة قبلي است، به نقد ادلة باورمندان به نحو قرآني پرداخته است. وي در اين نقد، ديدگاه‌ها دربارة نقد نحو علمي قرآني را به نقد کشيده است.
    «النحو القرآني في ضوء منهج جديد (المدونة المغلقة)» تأليف وفاء عباس فياض: نويسندة اين مقاله بدون آنکه به نقد نحو قرآني در دو مقالة پيش‌گفته اشاره و ديدگاهش را در قبال اين نقدها بيان کند، به دو ديدگاه دربارة نحو قرآني (نحو جمله) اشاره مي‌کند.
    «مصطلح النحو القرآني قرائة تأصيلية في المفهوم و الاصطلاح»، تأليف هناء محمود اسماعيل: نويسنده در اين مقاله در مقام اصطلاح‌شناسي مفهوم «النحو القرآني» است؛ ازاين‌رو فقط به ديدگاه‌هاي مختلف از مفهوم «النحو القرآني» اشاره کرده، اما آنها را نقد نکرده است.
    نقد کلي پيشينة يادشده اين است که اولاً در آن تعريفي از نحو قرآني و انواع آن ارائه نشده (فقط در مقالة آخر، از نحو قرآني تعريفي آمده؛ ولي از نقش آن در تفسير و تفاوت آن با علم نحو سخن به ميان نيامده است)؛ ثانياً همة ديدگاه‌ها دربارة نحو قرآني نقل و نقد نشده‌اند.
    به‌نظر ما اين پژوهش از دو جهت ضرورت دارد: يک) تاکنون همة ديدگاه‌هاي موجود دربارة «نحو قرآني» يک‌جا به صورت تحليلي ـ توصيفي در زمينة تفسير قرآن نقد نشده‌اند؛ دو) در هيچ يک از کتاب‌هاي موجود در زمينة روش تفسير قرآن، از اين مقوله بحثي به ميان نيامده است.
    در کتاب‌هاي روش‌شناسي تفسير قرآن (بابايي و همکاران، 1379، ص105، ذيل قاعدة «در نظر گرفتن قواعد ادبيات عرب»)، روش‌هاي تفسيري (مؤدب، 1398، ص142-144، ذيل عنوان «علوم مورد نياز مفسر در تفسير ادبي»)، قواعد تفسير (بابايي، 1394، ص107، ذيل عنوان «لزوم مطابقت تفسير با قواعد ادبي برگرفته از فصيح‌ترين عبارت‌هاي عربي») و اصول تفسير (عک، 1986، ص159-162، ذيل عنوان «منهج اعراب القرآن»)، (فتحي، 1399، ص179، ذيل عنوان «قواعد ادبي») اثري از بحث نحو قرآني و چگونگي نقش‌آفريني آن در تفسير ديده نمي‌شود.
    2. مفهوم‌شناسي
    در اين مقاله از دو گرايش علم نحو، يعني «نحو تعليمي» و «نحو علمي» و از اصطلاح «نحو قرآني» و تقسيمات آن ياد شده است؛ ازاين‌رو لازم است در آغاز تعريف شوند:
    الف) نحو تعليمي: نحوي است که از نحوِ علمي تغذيه مي‌گردد و قواعد نحوي در آن جهت آموزش و با لحاظ سطح فراگير ارائه مي‌شود. ازاين‌رو در آن، مسائل اختلافي مطرح نمي‌شود و از تعليل قياسي و چالشي استفاده نمي‌گردد (راجحي، 1995، ص102؛ ابن‌موسي، 2011، ص53؛ امينة، 2020، ص167-168؛ حاج صالح، 2012، ج2، ص14). براي نمونه، کتاب‌هاي صمديه، هدايه و أنموذج، موجود در مجموعة جامع المقدمات (جمعي از علماء، 1372) که از کتاب‌هاي اولية آموزش نحو است، بر اساس نحو تعليمي نوشته شده‌اند.
    ب) نحو علمي: نحوي نظري و تخصصي است و در آن، قواعد نحو تعليمي بر اساس اصول نحو، استنباط و تحليل و تعليل مي‌شود (راجحي، 1995، ص102؛ ابن‌موسي، 2011، ص53؛ امينة، 2020، ص167؛ حاج صالح، 2012، ج2، ص13). براي نمونه، کتاب‌هاي شرح التسهيل (عبدالله بن مالک، 2001) و شرح الرضي علي الکافية (استراباذي، 1978) بر اساس نحو علمي نوشته شده‌‌اند.
    ج) نحو قرآني: نحوي است که در آن از قواعد نحوي به‌کار رفته در قرآن از نظر تعليمي، علمي و نصي بحث مي‌شود. ازاين‌رو مي‌توان نحو قرآني را به سه قسم تقسيم کرد: نحو جملة تعليمي، نحو علمي و نحو نص قرآني.
    نحو تعليمي قرآني: نحوي است که در آن از قواعد و شواهد قرآني براي آموزش قواعد نحوي استفاده مي‌شود. براي نمونه مي‌توان به کتاب النحو القرآني قواعد و شواهد (احمد ظفر، 1998) اشاره کرد. در اين کتاب دربارة قواعد نحوي به‌کاررفته در قرآن از جهت تعليم قواعد نحوي به فراگيران بحث شده است (همان، ص1).
    نحو علمي قرآني: نحوي است که دربارة اسلوب قواعد نحوي به‌کاررفته در قرآن بر اساس شواهد قرآني به‌صورت موضوعي و به‌شکل تطبيقي و نيز ديدگاه نحويان، نحويان مفسر و مفسران دربارة آنها بحث مي‌کند. کتاب‌هاي دراسات لاسلوب القرآن الکريم (عضيمة، بي‌تا)، دروس في النحو القرآني آيات المجيء أنموذجا (جبوري، 2016)، «ما» في القرآن الکريم (زيدان، 2020) را مي‌توان نمونه‌هايي از نحو علمي قرآني دانست.
    نحو نص قرآني: نحوي است که از نحو علمي قرآني تغذيه مي‌گردد و در آن دربارة روش استفاده از قواعد نحوي در تفسير قرآن بحث مي‌شود. در توجيه اعرابي آيات در مقام تفسير، قاعدة نحوي را بايد از آيات مورد تفسير و متناسب با معنا و تفسير آن آيات به‌دست آورد و اصل قرار داد و در صورت نياز، با قواعد نحوي موجود در کلام عرب يا در آيات ديگر تأييد کرد؛ چراکه خود قرآن يک منبع بي‌نظير و اصيل در استنباط قواعد نحوي است (خالدي، 2016، ص210 و 380). بنابراين از تطبيق و تحميل قواعد نحوي بر آيات بر اساس نحو تعليمي بايد پرهيز کرد. براي نمونه، کتاب مغني اللبيب عن کتب الاعاريب (ابن‌هشام انصاري، 1421ق) را مي‌توان کتابي در راستاي نحو نص قرآني دانست.
    برخي از قرآن‌پژوهان معاصر دربارة نحوة استفاده از قواعد نحوي در تفسير قرآن گفته‌اند:
    تفسير آيات بايد طبق قواعد ادبي مورد اتفاق دانشمندان علوم صرف، نحو، معاني و بيان باشد و در موارد اختلاف بايد بر اساس تتبع و تحقيق در عبارت‌هاي فصيح عربي، به‌ويژه عبارت‌هاي قرآن که فصيح‌ترين آنهاست و عبارت‌هاي نبي‌اکرم و اميرالمؤمنين که از فصيح‌ترين افراد عرب بوده‌اند، ديدگاهي اختيار يا قاعده‌اي جديد تأسيس شود و تفسير آيات مبتني بر آن باشد (رجبي و همکاران، 1379، ص109؛ رجبي، 1383، ص83؛ بابايي، 1394، ص111).
    به‌نظر مي‌رسد كه اين نکته صحيح نيست؛ چون اولاً در بسياري از قواعد نحوي اختلاف وجود دارد (حسن، 1966، ص105)؛ پس اتفاق نظري بين دانشمندان نحوي در آن زمينه وجود ندارد؛ ثانياً استفادة مفسر از قواعد نحو تعليمي در تفسير سبب مي‌شود که چه‌بسا او قواعد نحوي را بر آيات تطبيق دهد و تحميل کند؛ چراکه تحليل کلام در مقام تعليم با تحليل آن در مقام نص، مانند تفسير قرآن، شرح حديث و شرح شعر متفاوت است (عبدالراضي، 2008، ص46)؛ ثالثاً قرآن [مقدم و] فوق قواعد نحويان است (حسان، 2010، ص278). ازاين‌رو در توجيه اعرابي آيات در مقام تفسير، از نحو نص قرآني بايد استفاده کرد.
    براي نمونه، يکي از قواعدي که در عطف نسق به آن پرداخته شده، قاعدة عطف اسم بر ضمير جرّ متصل است؛ مانند «سلّمت عليه و أخيه». سيبويه عدم اعادة جارّ بر معطوفٌ‌عليه را در شعر جايز دانسته است (سيبويه، 2009، ج2، ص403-404). کلمة «الارحام» در آية «تسائلون به و الارحام» (نساء:1) به نصب و جرّ قرائت شده است (طبرسي، 1372، ج3، ص4). اخفش قرائت نصب را احسن از قرائت جرّ مي‌داند و دليل را عدم عطف اسم مجرور بر ضمير مجرور بيان کرده است (سعيد بن مسعدة (الاخفش الاوسط)، 1990، ج1، ص243). فراء قرائت «الارحام» به جرّ را قبيح مي‌داند؛ چون عرب اسم مخفوض را بر ضمير جرّ عطف نمي‌کند. البته در شعر به‌سبب محدوديت، اين عطف جايز است (يحيي‌بن‌زياد (الفراء)، 1983، ج1، ص252-253). بنابراين از ديدگاه مکتب بصره و کوفه، اعادة ضمير در غير شعر لازم است؛ اما صاحب کتاب الانصاف في مسائل الخلاف بين النحويين: البصريين و الکوفيين (انباري، 2006) دربارة اين قاعده گفته است: بين دو مکتب نحوي بصره و کوفه اختلاف وجود دارد؛ با اين توضيح که نحويان کوفه با استدلال به آياتي اين عطف را جايز مي‌دانند، اما نحويان بصره با استدلال به آياتي آن را جايز نمي‌دانند (انباري، 2006، ج2، ص379). با توجه به عبارت‌هايي که از سيبويه، اخفش و فراء نقل کرديم، سخن صاحب الانصاف صحيح نيست و هر دو مکتب اين عطف را بدون اعادة خافض/جارّ جايز نمي‌دانند (حلواني، بي‌تا، ص257-265). با وجود اين، نحويان به سخن صاحب الانصاف اعتماد و سخن او را در کتاب خود نقل کرده‌اند (ابن‌مالک، 2001، ج3، ص232؛ استرآباذي، 1978، ج2، ص336؛ ابوحيان، 1998، ج4، ص2013-2014؛ ابن‌هشام انصاري، 1414ق، ص449؛ سيوطي، 1998، ج3، ص189).
    از مفسران هم برخي اعادة جارّ را لازم ‌دانسته‌اند؛ اما برخي ديگر اعاده را لازم ندانسته‌اند. براي نمونه در آية «وَ‌جَعَلْنا لَكُمْ فيها مَعايِشَ وَ‌مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقينَ» (حجر:20) سخن در توجيه اعرابي کلمة «مَن» است. برخي از مفسران کلمة «مَن» را عطف بر ضمير «لکم» ندانسته‌اند؛ چون اعادة جارّ را لازم مي‌دانند (طوسي، بي‌تا، ج6، ص327؛ زمخشري، 1407ق، ج2، ص576)؛ اما برخي ديگر از مفسران چون اعادة جارّ را لازم نمي‌دانند، کلمة «مَن» را عطف بر ضمير «لکم» دانسته‌اند (ابوحيان، 1420ق، ج6، ص473؛ طباطبائي، 1417ق، ج12، ص140).
    اکنون پرسش اين است که آيا اعادة جارّ لازم است يا خير؟ پاسخ آن است که اولاً نبايد قواعد نحوي را بر اساس نحو تعليمي بر آيات تطبيق داد و تحميل کرد؛ ثانياً همان‌طورکه بيان شد، در توجيه اعرابي آيات در مقام تفسير، قواعد نحوي بايد متناسب با معنا و تفسير آيات به‌دست آيد. ازاين‌رو اگر بر اساس توجيه اعرابي آيه‌اي در مقام تفسير قاعدة نحوي متناسب با آن توجيه اعرابي و معنا و تفسير آيه مشخص شود، آن قاعده نحوي را بايد صحيح دانست. البته در صورت نياز، اين قاعده بايد با آيات ديگر يا با کلام عرب تأييد شود (چراکه نحويان همة قواعد نحوي را از کلام عرب و قرآن استنباط نکرده‌اند (شافعي، 1938، ص42-44؛ عضيمة، بي‌تا، ج1، ص5-12؛ افغاني، 1987، ص34؛ صافي، 1990م، ج3، ص240). برخی از نویسندگان قاعده نحوی قابل حمل بر آیات را در صورتی صحیح ¬دانسته¬اند که نحویان دربارة آن قاعده نحوی اتفاق‌نظر داشته باشند (طاهری‌نیا، 1393، ص329). حال آن‌که در بسیاری از قواعد نحوی اختلاف وجود دارد (حسن، 1966، ص105). دربارة قاعدة نحوي عطف بر ضمير مجرور و لزوم يا عدم لزوم اعادة حرف جرّ در معطوف و استفادة آن در توجيه اعرابي آيات در مقام تفسير بايد گفت: آياتي را که اين قاعده در آنها وجود دارد (براي نمونه، بقره:217؛ نساء:127؛ حجر:20؛ جن:3)، بايد توجيه اعرابي در مقام تفسير کرد. نتيجة توجيه اعرابي اين آيات در مقام تفسير در برخي از تفاسير حاکي از اين است که اعادة حرف جرّ در معطوف لازم نيست؛ بلکه جايز است (ابوحيان، 1420ق، ج2، ص387؛ طباطبائي، 1417ق، ج5، ص99). بنابراين در توجيه اعرابي آيات در مقام تفسير نبايد قواعد نحو تعليمي را بر آيات تطبيق داد و تحميل کرد؛ بلکه بايد بر پاية نحو نص قرآني، قواعد نحوي را از آياتي که در مقام تفسير توجيه اعرابي مي‌شوند، به‌دست آورد.
    3. ديدگاه‌ها دربارة نحو قرآني
    ديدگاه‌ها دربارة «نحو قرآني» را مي‌توان بر پاية تقسيم آن و اقسام سه‌گانة پيش‌گفته مطرح و نقد کرد.
    1-3. نحو علمي قرآني
    از اين نحو دو تلقي و تقرير ارائه شده است:
    1-1-3. تلقي و تقرير اول
    اين تقرير از احمد عبدالستار الجواري (1924-1988م) است. وي نخستين کسي است که از ترکيب «نحو القرآن» در عنوان کتابش استفاده کرده است. وي معتقد است كه نحويان نخستين در قاعده‌مندسازي به‌جاي استفاده از قرآن، از شعر استفاده کرده‌اند (جواري، 1974، ص7). او نحو قرآني را معيار براي ارزش‌گذاري قواعد نحوي مي‌داند و معتقد است كه در وضع اين قواعد، قرآن بايد مهم‌ترين منبع به‌شمار آيد؛ چراکه اسلوب و ترکيب قرآن از ضرورات و شواذ موجود در اشعار مبرّاست (همان، ص8-9).
    از ديگر باورمندان به اين تلقي، احمد مکي الانصاري است. وي ديدگاهش را به‌صورت نظريه در کتاب نظرية النحو القرآني نشأتها و تطورها و مقوماتها الاساسية مطرح ساخته است. بر اساس اين نظريه، او قرآن را مصدر اول و تنها مصدر در استنباط قواعد نحوي ‌دانسته است (مکي انصاري، 1405ق، ص16و 67).
    عبدالعال سالم مکرم از ديگر باورمندان به اين تلقي است (سالم مکرم، 1978، ص213و 215). وي نيز معتقد است كه در استنباط قواعد نحوي، قرآن بايد مصدر اول و معيار صحت يا عدم صحت قواعد نحوي باشد. برخي از قواعد نحوي متأثر از فلسفه و منطق بوده و از اشعاري استنباط شده‌اند که گويندة آنها نامشخص و مجهول است. اين قواعد بايد از قواعد موثق جدا شده، با تشکيل لجنه‌اي قواعد جديد از قرائات استخراج و به قواعد موثق افزوده شود (همان، ص347).
    نقد تلقي اول: اولاً برخي از نحو‌پژوهان اثبات کرده‌اند که اعتماد نحويان به نثر، بيش از اعتماد به شعر بوده است (حاج صالح، 2012الف، ج1، ص325-332)؛ پس اين‌گونه نيست که شواذ شعري معيار استخراج بسياري از قواعد نحوي بوده باشد؛ ثانياً شعر در زمان فصاحت و عصر تدوين در مقايسه با نص قرآن، داراي حجم بيشتر و عناصر نحوي نامحدودي بوده است (همان، ج1، ص333-334)؛ ثالثاً نحويان درصدد استنباط و استخراج و تدوين قواعد نحوي زبان قرآن (زبان عربي) بوده‌اند، نه قواعد نحوي به‌کاررفته در قرآن (خطيب، 2006، ج1، ص273-274و 277)؛ چراکه همة قواعد نحوي، در قرآن به‌کار نرفته‌اند (اعلم شنتمري، بي‌تا، ص226) تا قرآن تنها مصدر در استشهاد و تقعيد قرار بگيرد؛ رابعاً قرآن در الکتاب سيبويه در مصدر نخست استشهاد و تقعيد قرار گرفته‌ است (حديثي، 1974، ص31-33)، نه يگانه مصدر براي استخراج قواعد نحوي؛ خامساً با توجه به تحدي قرآن به آوردن آيه يا سوره‌اي مثل آن (هود:13) و عربي مبين بودن آن (نحل:103)، با جست‌وجو در آيات قرآن قاعدة نحوي‌اي در آن يافت نشد که عرب آن را استعمال نکرده باشد يا نحويان در روند استنباط قواعد نحوي به آن استدلال نکرده باشند.
    2-1-3. تلقي و تقرير دوم
    اين تلقي متکي بر مباحث زبان‌شناختي معاصر است. از پژوهشگراني که بر اساس ديدگاه‌هاي زبان‌شناختي عصر حاضر دربارة نحو قرآني سخن گفته‌اند، صاحب کتاب النحو القرآني في ضوء لسانيات النص (محمود اسماعيل، 2012) است. در عنوان اين اثر در کنار اصطلاح «النحو القرآني» از عنوان و تعبير «لسانيات النص» نيز استفاده شده است.
    وي اساساً بر اين باور است که عامل اصلي پيدايش علم نحو، فهم و تفسير قرآن بوده است و نحويان نخستين به نحو قرآني اشتغال داشتند. وي نحو قرآني را نحوي معناگرا و مربوط به متن و نص قرآن (نحو نص قرآني) مي‌داند و نحوي را که به روش استنباط قواعد نحوي، قاعده‌مندسازي آن و آموزش قواعد نحوي بدون لحاظ معنا مي‌پردازد، در مقابل نحو قرآني قرار مي‌دهد و دربارة آن از نحو غير قرآني استفاده کرده است. مراد او از اصطلاح نحو غير قرآني، اصطلاحاتي است که در کتاب‌هاي نحوي با عناوين نحو العربية، نحو تعليمي، نحو شکلي و نحو علمي يا نظري استفاده مي‌شود (همان، ص30-45).
    او براي تحقيق دربارة نحو قرآني (نحو علمي قرآني و نحو نص قرآني) و اصول و قواعد آن، به مقايسة مفاهيم عامل، تعليل، تأويل، نص و احوال مخاطب، معنا، قصد، قرائن کلام، و شاهد قرآني، در نحو قرآني و نحو غير قرآني پرداخته است (همان، ص81-157). تلقي وي از نحو علمي قرآني را مي‌توان ذيل عنوان‌هاي «عامل»، «تعليل»، «تأويل نحوي» و «شاهد قرآني» جست‌وجو و ارزيابي کرد.
    الف) عامل: او از عامل در نحو قرآني و در نحو غير قرآني دو گونه تلقي متفاوت دارد. به‌نظر او، در نحو غير قرآني به «عامل» نگاهي فلسفي مي‌شود؛ اما در نحو قرآني جهت تحليل نص قرآني، به عاملِ معنوي و قصد و تعمق در دلالت‌هاي اعراب [کلمات و جمله‌ها] تمسک مي‌گردد. اين دو نگاه متفاوت به عامل سبب شده است، برخي از قواعد به‌کاررفته در قرآن، براي نمونه در باب «حال»، قاعدة تقديم حال بر ذوالحالي که جار و مجرور باشد، در نحو قرآني مُجاز، اما در نحو غيرقرآني غيرمُجاز شمرده شود (همان، ص86-88).
    نقد: اولاً تقسيم نحو به نحو قرآني و نحو غير قرآني و ايجاد تقابل ميان اين دو نحو صحيح نيست؛ چراکه نحو غير قرآني بر اساس ديدگاه اين نويسنده، شامل نحو تعليمي و نحو علمي است (همان، ص44) و هر يک از اين دو نحو داراي تعريف و ويژگي‌ها و اهداف خاصي است؛ ازاين‌رو تفاوت در تعريف و ويژگي‌ها و اهداف وجود دارد؛ اما تقابل وجود ندارد؛ ثانياً وي نحو جملة قرآني را با نحو نص قرآني خلط کرده است؛ چراکه او درصدد مقايسة نحو نص قرآني با نحو تعليمي و نحو علمي است و دو نحو اخير، در مقام بحث دربارة جمله از نظر آموزش قواعد و روش استنباط آن است؛ در اين صورت، اين دو نحو بايد با نحو جملة قرآني مقايسه شوند، نه با نحو نص قرآني، که در مقام بحث دربارة معنا و قصد و دلالت‌هاي اعراب است؛ ثالثاً نگاه متفاوت به عامل سبب نشده است كه برخي از قواعد به‌کاررفته در قرآن، مانند تقديم حال بر ذوالحالي که جار و مجرور است، در نحو قرآني مُجاز، اما در نحو غيرقرآني غيرمُجاز شمرده شود؛ زيرا ابن‌مالک، که اين نويسنده کتاب‌هاي او را از مصادر نحو قرآني به‌شمار نياورده (همان، ص61-64)، اين قاعده را مُجاز دانسته است (عبدالله بن مالک، 2001، ج2، ص253).
    ب)تعليل: وي تعليل را پديده‌اي عقلي و مرتبط با نحو عربي از زمان پيدايش و تطور آن و حکم نحوي دانسته است؛ سپس در مقام مقايسة نحو قرآني با نحو غير قرآني مي‌گويد: «پيداست که نحو قرآني به کشف اسرار متن قرآن و معاني آن اهتمام دارد و تعليل‌هاي نحويان بر فهم نص قرآن استوار است و با اساليب داراي اعجاز آن و قرائن معنوي و مقامي انسجام دارد. نحويان قديم در آشکار ساختن اين تعليل‌ها بدون پيچيدگي و تحميل بر نص (قرآني) کوشيدند» (محمود اسماعيل، 2012، ص90).
    نقد: اولاً اين نويسنده تعليل در نحو تعليمي و تعليل در نحو علمي را با تعليل نحو نص قرآني خلط کرده است؛ چراکه تعليل در نحو تعليمي و نحو علمي، در راستاي حکم نحوي است و اساساً در آن معنا لحاظ نمي‌شود؛ اما در نحو نص قرآني، تعليل براي حکم نحوي و حکم اعرابي متمرکز و معنامحور است؛ ثانياً ويژگي بيان‌شده دربارة تعليل نحو نص قرآني، ويژة اين نحو نيست و در تفسير نص غيرقرآني نيز آمده است (سيبويه، 2009، ج1، ص340-341). ازاين‌رو قياسِ نحو نص قرآني با نحو تعليمي و نحو علمي، قياس مع‌الفارق است.
    ج) تأويل: اول اينکه تأويل در نحو قرآني درصدد کشف دلالات قرآني و تفسير مقاصد آن است. ابن‌جني ذيل عنوان «باب في تجاذب المعاني و الاعراب» گفته است: وقتي در نظم و نثر، اعراب به سويي و معنا به سوي ديگر مي‌خواند، بايد به معنا توجه و در اعراب تصرف و آن را تصحيح کرد. براي نمونه، وي به آية «إِنَّهُ عَلى‏ رَجْعِهِ لَقادِرٌ * يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ» (طارق:8-9) اشاره مي‌کند. معناي آيه چنين است: «إنه علي رجعه يوم تبلي السرائر لقادر»؛ اما اِعراب آن اين معنا را برنمي‌تابد؛ چراکه بين ظرف (يوم تبلي السرائر) و متعلق آن (رجعه)، اجنبي (لقادر) فاصله ايجاد کرده است. براي حل اين مشکل، بايد در اِعراب تصرف نمود و آن را تصحيح کرد. در اين مورد، فعل «يرجعه» که مصدر «رجعه» بر آن دلالت دارد، قبل از «يوم تبلي السرائر» در تقدير گرفته مي‌شود. او مي‌گويد: اين عبارت ابن‌جني «احتلت له بأن تضمر ناصبا»، بر اين دلالت دارد که نحويان در تقدير محذوف، در مقام چاره‌جويي اِعرابي بدون لحاظ علاقة آن با معنا بوده و درصدد اصلاح صنعت اعراب بوده‌اند؛ اما نحويان متأخر به صنعت اعراب (تقدير فعل ناصب) تمسک جسته‌اند؛ اما در نحو غير قرآني با کثرت تأويلات و تعدد آرا و ازهم‌گسيختگي آرا در يک مسئله مواجهيم. وي در اين مورد به اختلاف نحويان در آمدن «هذان» به‌صورت مثني و مرفوع در آية «إِنْ هذانِ لَساحِرانِ» (طه:63) اشاره مي‌کند. وي مغايرت قاعدة نحوي به‌کاررفته در اسلوب قرآني در دو آية پيش‌گفته با قاعدة رايج را غايت و قصد الهي و سرّي از اسرار اعجاز قرآن برشمرده است (محمود اسماعيل، 2012، ص100-102).
    دوم اينکه تأويل در نحو قرآني با سياق نص و قرائن مقام انسجام دارد و مخاطب در آن لحاظ مي‌شود. در نحو قرآني از تقدير و تأويل فقط در مواضعي از قرآن، با استناد به علم مخاطب و القائات قرائن نص و ادلة حاليه يا مقاميه براي کشف دلالت نص استفاده شده است؛ اما منهج تعليمي، نحويان را وادار ساخته است تا در مواجهه با هر ترکيبي، همة عناصر آن را آشکار سازند. تقديرات آنان در جملات و ترکيب‌ها صرفاً بر اساس صنعت اعراب و بدون در نظر گرفتن نظم قرآن و بلاغت آن بوده است. وي تأويلات نحويان را مخل در فرق‌هاي معنايي دقيق براي اساليب قرآني ‌مي‌داند (همان، ص103-109).
    نقد: اولاً تأويل اعراب در صورت تجاذب معاني و اعراب، خاص نحو قرآني نيست و در نظم و نثر نيز جاري است (ابن‌جني، 1999، ج3، ص258-263)؛ ثانياً بر پاية تعريف نحو علمي و نحو تعليمي، تأويل در نحو علمي در مقام استنباط قواعد نحوي، و در نحو تعليمي در مقام آموزش قواعد نحوي است؛ ازاين‌رو قياس اين دو نحو با نحو نص قرآني که در مقام تفسير آيات است، قياس مع‌الفارق است؛ ثالثاً راه‌حل بيان‌شده از سوي وي، حاکي از آن است که قرآن از قواعد نحويِ مخالف با قواعد نحوي مورد استعمال عرب استفاده کرده است؛ حال آنکه چنين نيست. در آية نخست، عامل ظرف «يوم تبلي السرائر» را مي‌توان همان «رجعه» دانست؛ چراکه رايحة فعل در عمل در ظرف کافي است (استراباذي، 1978، ج3، ص407). در توجيه «هذان» هم مي‌توان گفت که کلمة «هذان» نيز بر اساس لهجة فصيح بني‌الحارث آمده است. در اين لهجه، اسم مثني در حالت رفعي، نصبي و جري با الف به‌کار مي‌رود (همان، ج3، ص349-350)؛ رابعاً آنچه دربارة تأويل در نحو قرآني بيان شده، دربارة نحو نص قرآني است و آنچه دربارة تأويل در نحو غير قرآني گفته شده، دربارة جمله است؛ ازاين‌رو قياس تأويل در نحو نص قرآني با تأويل در نحو غير قرآني، قياس مع‌الفارق است؛ خامساً به‌تصريح او وظيفة نحويان در منهج تعليمي (نحو تعليمي) آشکار کردن همة عناصر ترکيب و رويکرد شکلي به ساختار جمله‌ها و ترکيب‌هاست. در اين صورت، اين سخن که نحويان متأخر به‌جاي استفاده از اصطلاح «ترک»، از اصطلاح «حذف» استفاده کرده‌اند و تقديرات نحويان با نظام بياني و بلاغت و نظم قرآن مرتبط نيست، مخالف با مبناي اوست.
    د) شاهد قرآني: ايشان در مورد شاهد قرآني معتقد است که اولاً نحو قرآني در استشهاد نحوي، نص قرآني را اصل قرار داده و بر ادلة استشهاد ديگر مقدم ساخته است (محمود اسماعيل، 2012، ص142)؛ اما در نحو غير قرآني شاهد شعري از جايگاه مهم‌تري ميان مصادر استشهاد برخوردار است؛ ثانياً استشهاد به نص قرآني در نحو قرآني تنها جهت مشخص ساختن وظيفة نحوي قرآني نيست؛ بلکه از آن براي کشف معاني و قرائن و علاقات نص مورد استشهاد استفاده مي‌شود؛ اما نحويان متأخر، در استشهاد به نص قرآني به جوانب شکلي و ظاهري نص قرآني در مقام تعليم و تنها به‌صورت جزئي به مفردات و الفاظ اهتمام ورزيده‌اند، بدون آنکه سياق را لحاظ کنند (همان، ص146-148)؛ ثالثاً نحو قرآني به آشکار ساختن ژرف‌ساخت تراکيب نحوي در قرآن، مانند «واشتعل الرأس شيبا» (مريم:4) و «و فجرنا الارض عيونا» (قمر:12) و غرض معنوي آن يعني عدول فاعل يا مفعول به تميز و بيان اسرار زيباشناختي نظم قرآني و ترابط آن عنايت دارد؛ اما در نحو غير قرآني، اين‌گونه از تراکيب از نظر اصول عامل و معمول بدون لحاظ جنبه‌هاي معنوي و دلالي آن به بحث گذاشته‌ و به مباحث نحوي ـ اعرابي اهتمام ورزيده‌ شده است (همان، ص149-151).
    نقد: اولاً وي استشهاد به قرآن و قرائات در نحو نص قرآني را با استشهاد در نحو علمي و استشهاد در نحو تعليمي خلط کرده است؛ چراکه در استشهاد به قرآن و قرائات در نحو نص قرآني، قاعدة نحوي در نص قرآني اصل قرار داده مي‌شود و براي تأييد آن به شعر استشهاد مي‌گردد؛ اما در نحو علمي، از همة مصادر استشهاد، از جمله قرآن و قرائات استفاده مي‌شود (همان، ص115؛ خالدي، 2016، ص210؛ بنيان حسون، 2002، ص309-315). طبعاً در نحو تعليمي، بسته به سطح فراگيران، ميزان استفاده از مصادر استشهاد متفاوت خواهد بود (يحياوي، 2016، ص200)؛ در برخی مقالات احتمالاً به‌سبب عدم توجه به تفاوت استشهاد نحوی در نحو تعلیمی، نحو علمی و نحو قرآنی، بعضاً نکاتی به نحویان و کتاب¬های نحوی انتساب داده شده است که درست به‌نظر نمی‌رسد (ر.ک: نقیب‌زاده، 1388، ص1، 27، 30 و33). ثانياً در اين مورد نيز وي نحو جملة قرآني را با نحو نص قرآني خلط کرده است؛ زيرا در نحو جملة قرآني، هدف مي‌تواند نحو علمي قرآني يا نحو تعليمي قرآني باشد؛ اما در نحو نص قرآني، هدف تفسير قرآن است. در اين صورت، در نحو جملة قرآني به معناي دلالي آيات توجه نمي‌شود؛ اما در نحو نص قرآني توجه مي‌شود. بنابراين مقايسة اين دو گونه نحو از نظر ميزان پرداخت اين دو نحو به کشف معنا و در نظر گرفتن قرائن و روابط متني، صحيح نيست.
    2-3. نحو جملة تعليمي قرآني
    جميل احمد ظفر يکي از گويندگان اين ديدگاه است. وي اَشعار را به‌سبب تعدد در روايت يا مجهول‌النسب بودن گويندة آن يا منسوب بودن به بيش از يک شاعر، دچار ضعف و قصور مي‌داند؛ ازاين‌رو در قضاياي نحوي به شواهد قرآني اعتماد کرده است. وي در بيان قواعد و شواهد، از تعليل يا قياس يا بحث‌هاي فلسفي نحوي استفاده نمي‌کند. در بيان قواعد، اتفاق يا اختلاف نحويان در آن قواعد لحاظ نمي‌شود. آنچه معيار است، استعمال آن قواعد در قرآن است. او در استدلال براي قواعد نحوي فقط از شواهد قرآني استفاده مي‌کند. گرچه افزون بر آن، نصوص موثقي از حديث و شعر و مانند اين دو يافت شود (احمد ظفر، 1998، ص1-2).
    ابراهيم سيد البليزي از ديگر طرفداران اين ديدگاه است. وي دو هدف براي تأليف اين کتاب برشمرده است. هدف اول را جمع بين زبان‌آموزي (تعلم اللغة) و خدمت به کتاب الله، و هدف دوم را تلخيص مطولات، تقريب معضلات، دوري از فلسفات و بيان اشکالات دانسته است. او معتقد است كه همة قواعد در قرآن استعمال نشده‌اند. وي براي قواعدي که در قرآن به‌کار رفته‌اند فقط از شواهد قرآني، اما براي قواعدي‌ که در قرآن نيامده‌اند، از شواهد غير قرآني (شعر، نثر و حديث) استفاده مي‌کند (سيد بليزي، 2009، ص7-8).
    نقد: اولاً استفاده از عنوان النحو القرآني براي اين تقرير، کژتابي دارد؛ چراکه اين عنوان به مخاطب چنين القا مي‌کند که قواعد نحوي به‌کاررفته در قرآن با قواعد نحوي به‌کاررفته در کلام عرب تفاوت دارد؛ ازاين‌رو به‌نظر ما جايگزيني «نحو قرآني» با عنوان «نحو تعليمي قرآني» مناسب مي‌نمايد؛ ثانياً بين نحو علمي و نحو تعليمي خلط شده است؛ چراکه از يک سو از آموزش قواعد نحوي به فراگيران سخن گفته شده، و از ديگر سو از عدم استشهاد به شعر و آوردن تعليل و قياس سخن به ميان آمده است. همان‌طورکه بيان شد، در نحو تعليمي نبايد از تعليل قياسي و چالشي استفاده کرد؛ اما استفاده از اشعار ديروزين و امروزين و آوردن تعليل تعليمي، براي فراگيران سودمند است (حسان، 2009، ص167؛ زجاجي، 1986، ص64؛ قاسم، 2007، ص52 و 352-355؛ يحياوي، 2016، ص194-195). پس انتخاب عنوان «النحو القرآني» و استدلال اقامه‌شده بر آموزش قواعد نحوي بر اساس قواعد نحوي به‌کاررفته در قرآن، صحيح نيست.
    3-3. نحو نص قرآني
    مؤلف کتاب النحو القرآني افزون بر بيان قرائت خود دربارة نحو علمي قرآني، براي نخستين بار از نحو نص قرآني در پرتو لسانيات نص سخن گفته است (محمود اسماعيل، 2012، ص110-141). زبان‌شناسان غربي (دوسوسور، بلومفيد و چامسکي) تا نيمة نخست قرن بيستم، بزرگ‌ترين واحد زبان را جمله مي‌دانستند (عبد، 2007، ص34-35؛ وداعي، 2013، ج1، ص341؛ هنوش، 2016، ص58؛ صبيحي، 2008، ص69)؛ اما از نيمة دوم قرن بيستم، به‌سبب عدم کفايت جمله در انتقال و فهم معنا ميان مخاطِب و مخاطَب، بزرگ‌ترين واحد زبان را «نص» قرار دادند. مراد از نص، نص در مقابل ظاهر نيست؛ بلکه به جملات متوالي، به شرط آنکه بين جملات و عناصر تشکيل‌دهندة آنها علاقه و ارتباط وجود داشته باشد (اعم از شکلي و دلالي)، نص اطلاق مي‌شود (خطابي، 2006، ص13). همان‌طورکه جمله داراي قواعد است (نحو جمله)، براي نص نيز قواعدي بيان شده است (نحو نص). به علمي که به اين قواعد مي‌پردازد، «لسانيات نص» گفته مي‌شود. افزون بر اين، به آن «نحو النص» و «علم لغة النص» نيز اطلاق شده است (عمران، 2013، ج1، ص384). يکي از قواعد نص به‌دست دادن معيار براي تشخيص نص از غير نص است. يکي از علماي لسانيات نص دربارة کيفيت تشخيص نص از غير نص هفت معيار ذکر کرده است (دي‌بوجراند، 1998، ص103-105). تماسک نصي يا ترابط عناصر داخل متني، يکي از مهم‌ترين آن معيارهاست. تماسک نصي يعني ترابط و علاقه و ارتباط بين يک عنصر از نص با عنصر ديگر از آن. تماسک نصي به ترابط دلالي (انسجام) و ترابط شکلي (اتساق) تقسيم شده است (وداعي، 2013، ج1، ص342).
    نويسندة کتاب النحو القرآني درصدد است که اولاً اثبات کند لسانيات نص در نحو قرآني بيان و جلوه‌گر شده است؛ ثانياً هدف و روند اولية نحو عربي، نحو قرآني بوده، اما از آن منحرف شده و در مسير نحو تعليمي قرار گرفته است؛ ثالثاً قواعد و اصولِ نحو نص قرآني را بيان کند. او نحو نص قرآني را ذيل عنوان‌هاي «نص و احوال مخاطب»، «معنا»، «قصد» و «قرائن کلام»، با نحو غير قرآني مقايسه کرده است (همان، ص110-141). 
    در ادامه بر طبق ديدگاه وي، اين مقايسه ذيل چند عنوان‌ نقل و سپس نقد مي‌شود:
    1-3-3. اصطلاح نص
    به اعتقاد وي، اولاً در نحو نص قرآني، نص قرآني به‌صورت يک واحد کلي شمولي (به‌مثابة يک سورة واحد (ابن‌هشام انصاري، 1421ق، ج3، ص336) در نظر گرفته مي‌شود؛ ازاين‌رو از مهم‌ترين عناصر آن، تماسک و ترابط نحوي و تناسق بين اجزاي نص است؛ اما در نحو غير قرآني، به‌ويژه نزد متأخرين، به نص قرآني به‌صورت يک واحد کلي شمولي نگريسته نمي‌شود. در اين نحو، به جوانب شکلي آيه از نظر نحو و اعراب جداي از نص پرداخته مي‌شود (همان، ص113)؛ ثانياً نحو نص قرآني به کشف علاقه‌هاي ترابط و تماسک نصي به شکل‌هاي متعدد (نحوي و دلالي) عنايت دارد؛ اما نحو غير قرآني به علاقة‌ ترابط معنوي نصي و نقش آن در تماسک نص التفات ندارد؛ بلکه به نقش اعرابي کلمات بدون بحث از اتصال آن به نص اهتمام مي‌ورزد (همان، ص117-118).
    نقد: نحو تعليمي، به قواعد ترکيبي جمله در مقام آموزش اهتمام دارد و اساساً به قواعد نص قرآني، مانند ترابط عناصر داخل متني و فهم آن نمي‌پردازد؛ بنابراين از نحو تعليمي نبايد انتظار داشت به قواعد نص قرآن بپردازد و آن را يک واحد کلي شمولي بداند و به اعراب آيه با لحاظ قرائن و اتصال آن به نص عنايت بورزد.
    2-3-3. اصطلاح احوال مخاطب
    به نظر او، مراعات مخاطب و احوال او در فرايند تفاهم و پيوند ميان مخاطب و متکلم اهميت دارد. غالب ترکيب جمله‌ها و اسلوب‌هاي گفتاري، در اين راستاست. ازاين‌رو در نحو قرآني به مخاطب و احوال او توجه ويژه مي‌شود. نحويان قديم مانند سيبويه در اين زمينه جهد و تلاش کرده‌ و بسياري از احکام نحوي در نص قرآني را با لحاظ احوال مخاطب تفسير کرده‌اند (همان، ص123-124).
    وي براي نمونه به سه آية ذيل اشاره كرده است: «لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ‌الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ‌الْمَلائِكَةِ وَ‌الْكِتابِ وَ‌النَّبِيِّينَ وَ‌آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى‏ وَ‌الْيَتامى‏ وَ‌الْمَساكينَ وَ‌ابْنَ السَّبيلِ وَ‌السَّائِلينَ وَ‌فِي الرِّقابِ وَ‌أَقامَ الصَّلاةَ وَ‌آتَى الزَّكاةَ وَ‌الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ‌الصَّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ‌الضَّرَّاء» (بقره:177)؛ آية «لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ‌الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ‌ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ‌الْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَ‌الْمُؤْتُونَ الزَّكاة» (نساء:162) و آية «وَ‌امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَب» (مسد:4). در اين سه آيه، کلمات «الصَّابِرينَ» و «الْمُقيمينَ الصَّلاةَ» و «حَمَّالَةَ الْحَطَب» به‌صورت منصوب استعمال شده‌اند. در نحو غير قرآني که نگاه عامل و معمولي حاکم بوده و نحو همان اعراب است، دربارة اين سه کلمه به تقدير عامل از باب قطع از صفتيت اکتفا شده است؛ اما سيبويه در تحليل چرايي منصوب شدن اين سه کلمه، به قرائن مخاطب و قرائن اشاري و عرفي رهنمون شد. او تفاوت بيان‌شده را خلط در تفکير نحوي و سبب آن را گرايش تعليمي به نحو و تقريب معنا براي متعلمين، به‌ويژه غير عرب، دانسته است. وي مواجهه‌ با آيات با اين نگاه را سبب ايجاد خلل در معناي آنها مي‌داند؛ اما در نحو قرآني اين نگاه محدودکننده وجود ندارد و با لحاظ معنا نيازي به تقدير عامل نيست (همان، ص125-128).
    نقد: نحويان نخستين، مانند خليل و سيبويه، و نحويان پيرو روش آن دو، مانند عبدالقاهر الجرجاني (در کتاب المقتصد في شرح الايضاح، شرح جمل، العوامل النحوية للجرجاني) و ابن‌هشام الانصاري (در کتاب شذور الذهب و قطر الندي)، بر پاية نظرية عامل و نحو علمي، قواعد نحوي را جهت استنباط قواعد بناي کلام از نظر اعراب و بنا (نحو جمله) و آموزش آن (نحو تعليمي) و فهم و تفسير قرآن (نحو نص قرآني) مدون ساخته‌اند (ياقوت، 1994، ص72؛ ضيف، بي‌تا، ص9؛ حديثي، 1974، ص123 به بعد؛ ناصح خالدي، 2016، ص210؛ خثلان، 2017، ص9؛ حديثي، 1974، ص123 به بعد؛ مهيري، 1974، ص127؛ حاج صالح، 2012ب، ج2، ص13-14؛ حربي، 2016، ص484-485 و 516؛ ناصح خالدي، 2016، ص210و 229-235و 413؛ راجحي، 1975، ص10). ازاين‌رو نحو تعليمي مقدمة لازم براي ورود به نحو نص قرآني است؛ چراکه جمله، عنصري از عناصر نص به‌شمار مي‌آيد (قواوة، 2018، ص79). بنابراين خليل و سيبويه در نحو نص قرآني، از قواعد بيان‌شده در نحو جمله (نحو تعليمي) استفاده کرده‌ و بين نحو جمله (نحو تعليمي) و نحو نص قرآني تقابل ايجاد نکرده‌اند.
    سيبويه در تحليل تغيير اعرابي رخ داده در سه کلمة پيش‌گفته، از نحو علمي، نحو جمله (نحو تعليمي) و نحو قرآني استفاده کرده است. وي نخست به تغيير اعرابي رخ‌داده در اين آيات اشاره و سپس به نظير آن در شعر تمسک مي‌کند (نحو علمي)؛ آن‌گاه عامل آن را که ظاهر نمي‌شود، فعل «أذکُر» مي‌داند (بريک، 2010، ج2، ص1058) (نحو جمله (نحو تعليمي))؛ سپس به تحليل تغيير حالت اعرابي آن کلمات و معناي حاصل از آن مي‌پردازد (نحو نص قرآني) (سيبويه، 2009، ج2، ص57-61 و 65-66). سيبويه مي‌گويد: قصد متکلم در تغيير اعرابي در کلمات مزبور اين نيست که بخواهد خبري را که مخاطب به آن جهل دارد، به او منتقل سازد؛ بلکه مخاطب از آنچه متکلم مي‌داند، آگاه است؛ بلکه متکلم براي ثنا و تعظيم (الصَّابِرينَ و الْمُقيمينَ الصَّلاةَ) و ذمّ و شتم (حَمَّالَةَ الْحَطَب)، اعراب آنها را تغيير داده است. پس متکلم براي اين انتقالِ معنايي، از تغيير اعراب استفاده کرده است (بريک، 2010، ج2، ص1057)؛ اما با صِرف اِعرابِ نصب نمي‌توان به معنايي که متکلم درصدد انتقال آن بوده است، دست يافت؛ بلکه بايد ارتباط ميان متکلم و مخاطب را در نظر گرفت. سيبويه با ظاهر ساختن عاملي که عرب آن را ظاهر نمي‌سازد، درصدد بيان غرض تداولي از کلام است (همان). سیبویه و خلیل در تحلیل خطاب از جمله نص قرآنی همانند مورد يادشده، ارتباط بین متکلم و مخاطب را لحاظ کرده‌اند (ابریر، 2012 ، ص13-29). اما زبان‌شناسان غربی در سال 1938م به این ارتباط تحت‌عنوان pragmatics پرداخته‌اند. مباحث آنان در این راستا با عنوان¬های ذرائیة، براکماتیة/براجماتیة، تخاطبیة، نفعیة، تبادلیة، علم التخاطب و تداولیة در کشورها و محافل زبان عربی منعکس شده است. برخی از پژوهشگران عرب اصطلاح «علم التخاطب» را معادل مناسب‌تري مي‌دانند (یونس علی، 2004، ص102، پاورقی ش135). نحويان پس از سيبويه در کتاب‌هاي نحو جمله ـ علمي (براي نمونه، ابن‌سراج، 1999، ج2، ص40؛ عبدالله‌بن مالک، 2001، ج3، ص180؛ ابن‌عقيل، 1372، ج3، ص204؛ استراباذي، 1978، ج2، ص322) و در نحو تعليمي (براي نمونه، عبدالرحمن بن اسحاق(زجاجي)، 1926، ص28؛ ابن‌هشام انصاري، 1414ق، ص434)، بدون پرداخت به معناي ساختاري سه آية يادشده و نظاير آن در شعر، تنها به قاعدة نحوي مربوط به آن بر اساس عامل و معمول اشاره کرده‌اند. همان‌طورکه بيان شد، سيبويه عامل نصب در اين ساختار را «أذکر» در نظر گرفته؛ اما در کتاب‌هاي پيش‌گفته، عامل نصب «أذمّ» يا «أمدح» دانسته‌ شده است؛ چنان‌که مشخص است، تفاوت تقدير در «الکتاب» و کتاب‌هاي مزبور در اين است که سيبويه بر اساس ارتباط ميان متکلم و مخاطب درصدد مشخص ساختن معناي اين ساختار است؛ اما در اين کتاب‌ها تلاش شده است تا معناي ساختار با تقدير عامل، نشان داده شود؛ حال آنکه به تعبير سيبويه، اين تقدير از باب تمثيل است (سيبويه، 2009، ج1، ص330) و اساساً استعمال نمي‌شود و به‌تعبير کتاب‌هاي نحو تعليمي، هرگز ظاهر نمي‌گردد (ابن‌عقيل، 1372، ج3، ص204-205)؛ چراکه هدف در کتاب‌هاي نحو تعليمي (نحو جمله) تنها آموزش قواعد نحوي به فراگيران و تبيين و تعيين ساختارها در ترکيب‌ها بر پاية عامل و معمول است (ياقوت، 1994، ص92)؛ ازاين‌رو مقايسة نحو تعليمي با نحو نص قرآني صحيح نيست.
    3-3-3. اصطلاح معنا و قصد و قرائن کلام
    او مي‌گويد پژوهش‌هاي نحويان قديم بر اين تأکيد دارد که در فهم نص بايد عناصر لغوي و غير لغوي (مانند متکلم و مخاطب) و آنچه محيط بر نص است، با هم لحاظ شود. در اين صورت، عامل نحوي که پاية فکر نحوي است، با مقام و سياق و قصد متکلم براي تحقيق غايت معنوي در نص مرتبط خواهد بود. ازاين‌رو نحويان در فهم نص، بر معنا، قصد و قرائن کلام تکيه کرده‌اند. نزد نحويان قديم بين معنا و اعراب، ملازمه و ارتباط ناگسستني وجود دارد. وي براي نمونه به کتاب‌هاي معاني و اعراب‌القرآن‌ها اشاره مي‌کند که دلالت معنا و اعراب را با هم در نظر گرفته‌اند؛ تاآنجاکه معنا نقش عمده دارد. او ربط بين معنا و اعراب را روش اکثر معربين قرآن، و توجه به معنا در کتاب‌هاي اعراب و معاني‌القرآن و اعراب‌القرآن المنسوب خطأ للزجاج را حاکي از توجه نحويان به اهميت معنا دانسته‌ است؛ زيرا آنان عنصر معنا را از عناصر بنيادين در فهم نص قرآني و معيار مهم از معيارهاي تصحيح احکام نحوي قرار داده‌اند (محمود اسماعيل، 2012، ص129-130). نحو قرآني به صحت معنا و نيک بودن آن عنايت و به تلازم دلالت معنا و اعراب اهتمام دارد (همان، ص131)؛ اما در نحو غير قرآني نحويان متأخر در مقايسه با مباحث معنا، دلالت و اساليب، به اعراب و مباحث آن اهتمام و تمسک جسته‌ و علم نحو را مختص به اعراب و مباحث آن دانسته‌اند (همان، ص134-135). وي قصد را يکي از پايه‌هاي اساسي نحو قرآني دانسته و بر آن است که نحو قرآني به توجيه احکام نحوي بر طبق مقاصد نص و اغراض آن اهتمام دارد. نحويان بسياري، ظواهر نحو را بر اساس قصد تفسير کرده‌اند. از بين نحويان، از خليل نام مي‌برد (همان، ص136). نحو قرآني توجه فراواني به قرائن کلام و سياق نص و احوال آن دارد. براي نمونه در آية «وما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْرى‏ لَكُمْ ولِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ» (آل‌عمران:126)، جار و مجرور «به» بعد از «قلوبکم» آمده؛ اما در آية «وما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْرى‏ ولِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ» (انفال:10)، جار و مجرور «به» قبل از «قلوبکم» آمده است. در نحو قرآني در زمينة دلالت تقديم و تأخير حرف جر «به»، از قرينة مقام و سياق استفاده شده است (همان، ص137 و 140-141)؛ اما در نحو متأخرين (غير قرآني) خالي بودن آن از اشارات دلالي و فرق‌هاي معنوي دقيق بين اساليب قرآن، غلبه دارد (همان، ص141).
    نقد: اينکه گفته شده است، نحويان متأخر به اعراب تمسک جسته و علم نحو را مختص به اعراب دانسته‌اند، سخن درستي است؛ زيرا اين نحويان در مقام بيان نحو تعليمي‌اند و در اين نحو، قواعد بناي کلام بر اساس عامل و معمول و اعراب و حذف و تقدير و تأويل، بيان و آموزش داده مي‌شود (ياقوت، 1994، ص74و 85-86 و89؛ حسن، 1966، ص190-191) و مقصود اهم از علم نحو، شناخت اعراب حاصل در کلام به‌سبب عقد و ترکيب است (استراباذي، 1978، ج1، ص31)؛ ازاين‌رو نحو تعليمي در مقام تعليم قواعد کلام است و به معناي دلالي آيات و ارتباط آن با اعراب نمي‌پردازد. بنابراين، نقد آن در راستاي تهي بودن آن از اشارات دلالي و فرق‌هاي معنوي دقيق بين اساليب قرآن، صحيح نيست.
    نويسندة کتاب النحو القرآني با بيان ضوابط و قواعدي که نحو قرآني بر آن استوار است، همچون قصد، ترابط عناصر داخل متني (تماسک نصي)، مراعات معنا و مراعات مخاطب و احوال مقام (محمود اسماعيل، 2012، ص159)، تلاش کرده است تا نحو قرآني را به نحو نص پيوند بزند (همان، ص17-21 و 165-166)؛ ازاين‌رو از اصطلاح «نحو النص القرآني» استفاده کرده است. او بر اين باور است که نحو نص قرآني بابي براي کشف معاني نص قرآني و تراکيب آن و روش‌هاي تأليف جمله‌ها (بيان اسرار نظم نص قرآني و اسلوب‌هاي تعبير) در نص قرآني است (همان، ص224). قرآن داراي نحو خاص است و اين نحو اصول و قواعدي دارد؛ ازاين‌رو نص قرآني داراي نظام لغوي خاص است (همان، ص246). وي نحو قرآني را فکر معنوي متکي بر قواعد معنوي مي‌داند که از مرز شکلي در درس نحوي عبور کرده است. علماي نحو تبيين مقاصد و اغراض گويندگان را با استوار ساختن عناصر معنوي، از قرآن آغاز کرده‌اند؛ ازاين‌رو معنا، قصد و قرائن مقام، مشکل فلسفة عوامل و قياس و علل را که نحو عربي به آن مبتلا شده و نص قرآني به بطلانش حکم داده، با جايگزين معنوي حل کرده است. او در پرتو مفاهيم نحو نص قرآني و ترابط معنوي نص قرآن، خواستار تجديد نظر در بسياري از مفاهيم و قضاياي لغوي و بازخواني تراث نحوي شده است (همان، ص247-248).
    نقد: اولاً در تعريف نحو نص قرآني، به ارتباط و اختلاف آن با تعريف تفسير قرآن و تعريف تفسير بياني قرآن اشاره نشده است؛ چراکه اين تعريف، ترکيبي از تعريف تفسير قرآن و تفسير بياني قرآن است؛ ثانياً بر اساس قواعدي که وي براي «نحو قرآني» برشمرده و تقابلي که بين «نحو قرآني» و « نحو غير قرآني» ايجاد کرده است، «نحو قرآني» فقط شامل «نحو نص قرآني» مي‌شود و شامل «نحو جملة قرآني» نمي‌شود؛ در صورتي که اين دو نحو، چه در ديدگاه غربيان و چه در ديدگاه نحويانِ مفسر، از هم جداشدني نيستند (بوهادي، 2013، ص54)؛ زيرا نحو جمله به قواعد بناي نص و نحو نص به تحليل/تفسير نحوي دلالي قرآن/ نص مي‌پردازد (خثلان، 2017، ص9؛ درويش، 2016، ص17-22)؛ ازاين‌رو نحو جمله براي نحو نص، همانند سر براي جسد است؛ در صورت نبودن سر، جسدي نمي‌ماند و با نبود نحو جمله، نحو نص وجود نخواهد داشت (صالح نعيمي، 2010، ص238)؛ ثالثاً اين ادعا که قرآن داراي نحو خاص است، به چه معناست؟ از عبارت‌هاي ديگر وي به‌دست مي‌آيد که مراد، تفاوت نحو قرآن با نحو نحويان است (محمود اسماعيل، 2012، ص65-67). در نقد ديدگاه نحو علمي قرآني، بر نادرستي اين ديدگاه استدلال شد؛ اما اگر به اين معناست که در قرآن عدول نحوي رخ داده و از اين نظر، قرآن داراي نحو خاص است، سخن درستي است؛ اما تعبير از آن به وجود نحو خاص در قرآن، صحيح نيست و کژتابي دارد؛ بلکه بايد در اين موارد، از اصطلاح «عدول نحوي» استفاده کرد؛ همان‌طورکه وي به تعبير «عدول» اشاره کرده است (همان، ص150)؛ چراکه در «عدول نحوي» از قواعد نحوي‌اي استفاده مي‌شود که نحويان گفته‌اند؛ رابعاً نحو قرآني فقط به معنا نمي‌‌پردازد؛ بلکه به مبنا و قواعد نحوي نيز اهتمام دارد؛ خامساً، اينکه از فلسفة عوامل و قياس و علل به مشکل تعبير کرده و مدعي است که نص قرآني بر بطلانش حکم داده، صحيح نيست؛ زيرا هم زبان عربي زبان اعراب مي‌باشد و اعراب زاييدة عامل است (ابن‌فارس، 1997، ص43؛ مبارک، 1979، ص73 و 102؛ مسدي، 2010، ص63، 73؛ سيد، 2003، ج2، ص38) و ازاين‌رو قرآن نيز چنين است؛ و هم نحوياني که وي آنان را از احياکنندگان نحو قرآني مي‌داند، مانند ابن‌هشام (محمود اسماعيل، 2012، ص57) در کتاب مغني اللبيب از عامل و قياس و علل استفاده کرده‌اند (ابن‌هشام، 2007، ص17، 494 و 506).
    نتيجه‌گيري
    نحو قرآني از قواعد نحوي موجود در قرآن، از نظر تعليمي، علمي و نصي بحث مي‌کند؛ ازاين‌رو به نحو تعليمي، نحو علمي و نحو نصي تقسيم مي‌شود. در تفسير قرآن، بايد از نحو نص قرآني استفاده کرد؛ يعني خود قرآن به‌عنوان يک منبع بي‌نظير و اصيل در استنباط قواعد نحوي مبنا قرار مي‌گيرد و در مقامِ تفسير هر آيه‌اي، قواعد نحوي به‌کاررفته در آن آيه بر اساس معناي آن آيه (مراد جدي خداوند) تعيين مي‌گردد تا از تطبيق و تحميل قواعد نحو تعليمي بر آيات جلوگيري شود.
    علم نحو از نظر محتوا و روش، از نحوي که در قرآن به‌کار رفته و هدفي که براي آن ايجاد شده، يعني فهم و تفسير قرآن، منحرف نشده است؛ زيرا اولاً پس از سيبويه، علم نحو (نحو جمله و نحو علمي) در المقتضب مبرد و الاصول في النحو ابن‌السراج، و نحو قرآني در کتاب‌ مجاز القرآن ابوعبيده، معاني القرآن اخفش و فراء و کتب تفسيري متأثر از اين کتاب‌ها، مانند تفسير طبري و کشاف زمخشري ادامه يافت؛ در قرن چهارم هجري نيز براي نخستين‌بار شاهد تأليف کتاب‌هايي در راستاي نحو تعليمي هستيم؛ ثانياً در نحو تعليمي به آموزش قواعد نحوي، و در نحو علمي به روش استنباط قواعد نحوي و قاعده‌مندسازي آنها پرداخته مي‌شود و از معناي دلالي سخن به‌ميان نمي‌آيد. بنابراين ايجاد تقابل بين نحو قرآني و نحو غير قرآني، و مقايسة علم نحو و دو گرايش آن (نحو تعليمي و نحو علمي) با نحو قرآني (نحو علمي قرآني و نحو نص قرآني) صحيح نيست.
     
     

    References: 
    • ابرير، بشير، 2012م، «آليات تحليل الخطاب في کتاب سيبويه»، کلية الآداب و اللغات، عدد10و11، ص11-32.
    • ابن‌سراج، محمد، 1999م، الاصول في النحو، بيروت، مؤسسة الرسالة.
    • ابن‌جني، ابوالفتح عثمان، 1999م، الخصائص، قاهره، الهيئة المصرية.
    • ابن‌عقيل، بهاءالدين عبدالله، 1372، شرح ابن‌عقيل، قم، سيدالشهداء.
    • ابن‌فارس، ابوالحسين احمد، 1997م، الصاحبي في فقه اللغة العربية و مسائلها و سنن العرب في کلامها، بيروت، دار الکتب العلمية.
    • ابن‌قنبر، عمرو بن عثمان، 2009م، الکتاب، تعليقه إميل بديع يعقوب، بيروت، دارالکتب العلمية.
    • ابن‌موسي، زين‌الدين، 2011م، «طرائق تعليم نحو العربي بين القديم و الحديث»، العلوم الانسانية، ش36، ص45-59.
    • ابن‌هشام انصاري، جمال‌الدين، 2007م، مغني اللبيب، تحقيق مازن مبارک و محمدعلي حمدالله، بيروت، دارالفکر.
    • ـــــ ، 1414ق، شرح شذور الذهب، قم، دار الهجرة.
    • احمد ظفر، جميل، 1998م، النحو القرآني قواعد و شواهد، چ2، مکة المکرمة، فهرسة مکتبة الملک فهد الوطنية أثناء النشر.
    • استراباذي، رضي‌الدين محمدبن الحسن، 1395، شرح الرضي علي الکافية، تهران، مؤسسة الصادق.
    • اعلم شنتمري، سليمان بن عيسي، بي‌تا، النکت في تفسير کتاب سيبويه، بيروت، دارالکتب العلمية.
    • أمينة، سعدالدين، 2020م، «مکانة الدرس النحوي بين تعليم اللغة العربية و مختلف منهجيات تعليم اللغات»، إشکالات في اللغة و الأدب، ج9، ش1، ص165-180.
    • انباري، کمال‌الدين ابوالبرکات، 1427ق، الانصاف في مسائل الخلاف بين النحويين: البصريين و الکوفيين، بيروت، المکتبة العصرية.
    • بابايي و همکاران، 1379، روش‌شناسي تفسير قرآن، قم، پژهشکده حوزه و دانشگاه.
    • بابايي، علي‌اکبر، 1394، قواعد تفسير قرآن، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
    • بريک، محروس، 2010م، کتاب المؤتمر الدولي السادس لقسم النحو و الصرف سيبويه امامالعربية، قاهره، کلية دارالعلوم،جامعة القاهرة.
    • بنيان الحسون، خليل، 2002م، النحويون و القرآن، عمان، مکتبة الرشد.
    • بوهادي، بوهادي، 2013م، «أثر النحو في تماسک النص»، دراسات العلوم الانسانية و الاجتماعية، ج40، ش1، ص54-65.
    • ترزي، فؤاد حنا، بي‌تا، في اصول اللغة و النحو، بيروت، دارالکتب.
    • جبوري، سناء منير عبدالرزاق، 2016م، دروس في النحو القرآني آيات المجيء أنموذجا، عمان، دار جرير.
    • جمعي از علماء، 1372، جامع المقدمات، قم، تصحيح مدرس افغاني، مؤسسه انتشارات هجرت.
    • جواري، احمد عبد الستار، 1974م، نحو القرآن، بغداد، مکتبة اللغة العربية.
    • حاج الصالح، عبد الرحمن، 2012الف، السماع اللغوي العلمي عند العرب و مفهوم الفصاحة، الجزائر، موفم للنشر.
    • ـــــ ، 2012ب، منطق العرب في علوم اللسان، الجزائر، موفم للنشر.
    • حارثية، زوينة بنت علي بن عيسي، 2017م، الدعوة الي النحو القرآني دراسة وصفية نقدية، پايان‌نامه، جامعه نزوي.
    • حديثي، خديجة، 1974م، الشاهد و اصول النحو في کتاب سيبويه، کويت، مطبوعات جامعة الکويت.
    • حسان، تمام، 2009م، الأصول، قاهره، عالم الکتب.
    • حسن، عباس، 1966م، اللغة و النحو بين القديم و الحديث، قاهره، دار المعارف.
    • خالدي، کريم حسين ناصح، 2016م، الفکر النحوي العربي بين فهم النص القرآني و تأثير سلطه العقل، الاردن، دارالرضوان.
    • خثلان، عبدالعزيز بن عبدالرحمن، 2017م، «النحو العربي: بين مفهوم بناء النص و تحليله»، الدراسات اللغوية و الادبية، س8، ش1، ص6-28.
    • خطابي، محمد، 2006م، لسانيات النص مدخل الي انسجام الخطاب، چ2، مغرب، المرکز الثقافي العربي.
    • خطيب، محمد عبدالفتاح، 2006م، ضوابط الفکر النحوي، قاهره، دار البصائر.
    • درويش، احمد محمود، 2016م، التفسير النحوي الدلالي لسورة النساء من خلال کتاب سيبويه رؤية في تفسير النص، قاهره، مکتبة الآداب.
    • دي بوجراند، روبرت، 1998م، النص و الخطاب و الاجراء، تحقيق تمام حسان، قاهره، عالم الکتب.
    • راجحي، عبده، 1975م، دروس في کتب النحو، بيروت، دار النهضة العربية.
    • ـــــ ، 1995م، علم اللغة التطبيقي و تعليم العربية، اسکندرية، دار المعرفة.
    • رفيدة، ابراهيم عبدالله، 1990م، النحو و کتب التفسير، بنغازي، الدار الجماهير.
    • زاهد، زهير غازي، 2010، موضوعات في نظرية النحو العربي، دمشق، دارالزمان.
    • زجاجي، ابوالقاسم، 1926م، الجمل في النحو، الجزائر، جول کربونل.
    • ـــــ ، 1986، الايضاح في علل النحو، بيروت، دارالنفائس.
    • زمخشري، محمود بن عمر، 1407ق، الکشاف، بيروت، دار الکتاب العربي.
    • زيدي، کاصد ياسر، 2003م، دراسات نقدية في اللغة و النحو، عمان، دار أسامة.
    • سالم مکرم، عبدالعال، 1978م، القرآن الکريم و اثره في الدراسات النحوية، کويت، مؤسسة علي جراح الصباح.
    • سامرائي، ابراهيم، 1981م، التطور اللغوي التاريخي، بغداد، دارالاندلس.
    • سعیدبن مسعدة، ابوالحسن، 1990م، الاخفش الاوسط، تحقیق هدی محمود قراعه، قاهره، مکتبة الخانجی.
    • سمين حلبي، احمد بن يوسف، بي‌تا، الدر المصون، دمشق، دارالقلم.
    • سيد البليزي، ابراهيم، 2009م، النحو القرآني طريقة منهجية في الربط بين القواعد النحوية و کتاب رب البرية، قاهره، دارالمحدثين.
    • سيد، عبدالحميد، 2003م، دراسات في اللسانيات العربية، عمان، دار و مکتبة الحامد.
    • صالح النعيمي، ناصر ابراهيم، 2010م، «جذور نحو النص في التراث النحوي الکتاب أنموذجا»، جامعة التکريت للعلوم الانسانية، ج17، ش7، ص236-252.
    • صبيحي، محمد الاخضر، 2008م، مدخل الي علم النص و مجالات تطبيقه، الجزائر، الدار العربية للعلوم ناشرون.
    • ضيف، شوقي، بي‌تا، تيسير النحو التعليمي قديما و حديثا مع نهج تجديد، قاهره، دار المعارف.
    • طاهري‌نيا، احمد، 1393، نقش علوم ادبي در تفسير قرآن، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • طباطبائي، سيد محمدحسين، 1417ق، الميزان في تفسير القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
    • طبرسي، فضل بن حسن، 1372، مجمع البيان في تفسير القرآن، تهران، ناصرخسرو.
    • عبد، محمد، 2007م، اللغة و الابداع الادبي، قاهره، مکتبة دارالمعرفة.
    • عبدالفتاح الخطيب، محمد، 2006م، ضوابط الفکر النحوي، القاهرة، دارالبصائر.
    • عبدالله بن مالک، جمال‌الدين، 2001م، شرح التسهيل، بيروت، دارالکتب العلميه.
    • عک، خالد عبدالرحمن، 1986م، اصول التفسير و قواعده، بيروت، دار النفائس.
    • عمران، رشيد، 2013م، مسارات التحول من لسانيات الجملة الي لسانيات النص ضمن کتاب «لسانيات النص و تحليل الخطاب»، اردن، دارالکنوز المعرفة العلمية للنشر و التوزيع.
    • فتحي، علي، 1399، اصول و مقدمات تفسير، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
    • قاسم، حسام احمد، 2007م، الاسس المنهجية للنحو العربي، قاهره، دار الآفاق العربية.
    • قواوة، طيب عزالي، 2018م، «من نحو الجملة الي نحو النص»، الرسالة و البحوث الانسانية، ج7، ش7، ص71ـ96.
    • لبدي، محمد سمير نجيب، 1978م، أثر القرآن و القراءات في النحو العربي، کويت، دارالکتب الثقافية.
    • مبارک، مازن، 1979م، نحو وعي لغوي، بيروت، مؤسسة الرسالة.
    • محمود اسماعيل، هناء، 2012م، النحو القرآني في ضوء لسانيات النص، بيروت، دار الکتب العلمية.
    • مخزومي، مهدي، 2002م، قضايا نحوية، أبوظبي، المجمع الثقافي.
    • مسدي، عبدالسلام، 2010م، العربية و الاعراب، بيروت، دار الکتاب الجديد.
    • مصلوح، سعد، 1990م، العربية من نحو الجملة الي نحو النص بحث منشور ضمن الکتاب التذکاري لذکري الاستاذ عبدالسلام هارون، کويت، جامعة الکويت.
    • مکي انصاري، احمد، 1405ق، نظرية النحو القرآني نشأتها تطورها و مقوماتها الاساسية، رياض، دارالقبلة بجدة.
    • ـــــ ، 1972م، سيبويه و القراءات، قاهره، دارالمعارف.
    • مهيري، عبدالقادر، 1974م، «کتاب سيبويه بين التقعيد و الوصف»، حوليات الجامعة التونسية، ش11، ص125-139.
    • نقيب‌زاده، محمد، 1388، «نقش‌آفريني قرآن در ادبيات عرب و مهجوريت آن در ميان اديبان»، قرآن شناخت، ش3، ص27-63.
    • وداعي، عيسي جواد، 2013م، التماسک النصي في الدرس اللغوي العربي ضمن کتاب لسانيات النص و تحليل الخطاب، اردن، دارکنوز المعرفة العلمية للنشر و التوزيع.
    • هنوش، عبدالجليل، 2016م، التأسيس اللغوي للبلاغة العربية، عمان، دار کنوز المعرفة.
    • ياقوت، احمد سليمان، 1994م، ظاهرة الاعراب في النحو العربي، اسکندرية، دار المعرفة الجامعية.
    • یحیی بن زیاد، ابوزکریا، 1983م، الفراء، بیروت، عالم الکتب.
    • يحياوي، عامر، 2016م، «الشاهد النحوي و اثره في تعليمية النحو»، الممارسات اللغوية، ج7، ش35، ص191-202.
    • يونس علي، محمد محمد، 2004م، مدخل الي لسانيات، بنغازي، دار الکتاب الجديد المتحدة.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    آسه، جواد، طیب حسینی، سیدمحمود، عبدالله زاده آرانی، رحمت الله، فتحی زنجانی، علی، سعدی، محمدجواد.(1400) نحو قرآنی، دیدگاه‌ها و نقد. ، 14(1)، 61-80

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جواد آسه؛ سیدمحمود طیب حسینی؛ رحمت الله عبدالله زاده آرانی؛ علی فتحی زنجانی؛ محمدجواد سعدی."نحو قرآنی، دیدگاه‌ها و نقد". ، 14، 1، 1400، 61-80

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    آسه، جواد، طیب حسینی، سیدمحمود، عبدالله زاده آرانی، رحمت الله، فتحی زنجانی، علی، سعدی، محمدجواد.(1400) 'نحو قرآنی، دیدگاه‌ها و نقد'، ، 14(1), pp. 61-80

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    آسه، جواد، طیب حسینی، سیدمحمود، عبدالله زاده آرانی، رحمت الله، فتحی زنجانی، علی، سعدی، محمدجواد. نحو قرآنی، دیدگاه‌ها و نقد. ، 14, 1400؛ 14(1): 61-80