بررسی آرای مفسران دربارهی چیستی ربوبیت و الوهیت فرعون
![](/files/orcid.png)
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
توحيد، اصطلاحي مهم در فرهنگ و معارف اسلام است که از حيث عقيده باور به يکتايي خداوند، و از حيث عمل منحصر به عبادت خداي يکتاست. اهميت توحيد، بيش از هر مفهوم ديگري، بر دو مفهوم «رب» و «اله» استوار است. واژة «رب» در قرآن براي حقتعالي با کميّت زياد بهکار رفته و مدار تبليغ پيامبران و محور درگيري آنان با دشمنان، «توحيد ربوبي» است. برخي از آيات نيز معرفت به توحيد الوهي را يکي از اهداف قرآن و شايد برترين هدف قرآن دانستهاند. بين مفهوم رب و اله ملازمة عقلي وجود دارد؛ يعني هر کس که به ربوبيت معتقد باشد، لازمة عقلي آن، اعتقاد به الوهيت است. اله همان رب است که انسان به او اشتياق دارد و التجا ميبرد و نيز به او گرايش دارد و در پيشگاهش بهعنوان رب کرنش ميکند؛ بر اين اساس، اولاً تا انسان به کسي يا چيزي سمت ربوبي ندهد، آن را اله تلقي نميکند؛ به عبارت ديگر، الوهيت بدون ربوبيت امکانپذير نيست؛ ثانياً خالقِ حقيقي قطعاً رب و مالک مدبر مخلوقات خويش است (نجارزادگان، بيتا، ص190). آيات 101 و 102 سورة انعام به اين مسئله اشاره دارند و توحيد در ربوبيت و در پي آن الوهيت را بر پاية توحيد در خالقيت بيان ميكنند: «...وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ * ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ». اگر تنها خداوند «خالق» همة هستي است، پس به حکم عقل، تنها خدا «ربّ» است؛ يعني مالک مدبر آفرينش تنها اوست و عکس آن؛ چون هيچ کس جز حقتعالي خالق بهمعناي واقعي نيست، پس هيچ کس هيچ شأني از شئون ربوبيت ندارد؛ و چون سِمَت الوهيت تنها براي «ربّ» رقم ميخورد، پس الهي بهجز رب يگانة هستي نيست. به عبارت ديگر، هرچه هست، مخلوق خداست و با او معادل نيست تا شريک او در ربوبيت و سپس الوهيت باشد (نجارزادگان، بيتا، ص192).
در آياتي از قرآن کريم ادعاي ربوبيت و الوهيت فرعون گزارش شده است. در اين راستا سؤالاتي مطرح است که ربوبيت مورد ادعاي فرعون آيا بهمعناي پادشاهي است يا مالک مدبر؟ همچنين الوهيتي که مورد ادعاي اوست، آيا آگاهانه در مقام نفي الوهيت خدا و اثبات الوهيت براي خويش است، يا نسبت به ربوبيت و الوهيت خدا جاهل بوده است؟
در نهايت با تحليل ديدگاه مفسران پاسخ خواهيم داد که از بين نظرات مفسران، ربوبيت مورد ادعاي فرعون بهمعناي «مالک مدبر» است. و در مورد الوهيت او نيز با بررسي زندگي فرعون در سه مقطع قبل از رسالت حضرت موسي، مقطع استدلال حضرت موسي با فرعون و مقطع نشان دادن معجزات و اعتراف متخصصان فن به حقانيت حضرت موسي به اين نتيجه خواهيم رسيد که فرعون در همة مقاطع سهگانه، آگاهانه خود را رب و اله ميپنداشت.
پيشينة پژوهش کهن بوده و ابعاد آن گسترده است؛ چون دامنة اين پژوهش منابع کلامي، اعتقادي و قرآني را دربرميگيرد؛ ازاينرو بهتناسب حجم بحث، تنها به بررسي فشرده از چند اثر بسنده ميکنيم.
الف) منابع کلامي: الذخيرة في علم الکلام از الشريف المرتضي؛ تجريد الاعتقاد از خواجه طوسي؛ شرح الاصول الخمسة از قاضي عبدالجبار؛ المخلص في اصول الدين از الشريف المرتضي؛ گوهر مراد از فياض لاهيجي؛ الاقتصاد فيما يتعلق بالاعتقاد از شيخ طوسي.
ب) منابع اعتقادي: کتاب التوحيد از شيخ محمدبنعلي الصدوق؛ کتاب التوحيد تأليف ابنمنده اصفهاني؛ رسالة التوحيد از شيخ محمد عبده؛ توحيد الإماميه اثر شيخ محمدباقر ملکي ميانجي؛ اهمية التوحيد و خطر الشرک از عبدالله عبدالرّزاق المصري.
ج) منابع قرآني: المصطلحات الاربعة في القرآن، الاله، الرب، العبادة و الدّين از عبدالاعلي مودودي؛ معارف قرآن، خداشناسي، اثر مصباح يزدي؛ التوحيد في القرآن از جوادي آملي؛ التوحيد و الشرک في القرآن الکريم از جعفر سبحاني؛ مباحثي در توحيد قرآن اثر رباني ميانجي؛ اثبات توحيد ربوبي در قرآن از سيدعباس موسوي؛ و دو مقالة «بررسي تطبيقي مفهوم رب و اله از ديدگاه وهابيت و شيعه»، از ابراهيم کاظمي و «اصطلاحشناسي الوهيت هواي نفس در آيات 43 فرقان و 23 جاثيه» از فتحالله نجارزادگان. در زمينة پژوهش حاضر عنوان مستقلي صورت نگرفته است؛ لذا در اين پژوهش ديدگاه مفسران فريقين ذيل آيات مربوط به ربوبيت و الوهيت فرعون مطرح ميشود و مورد مداقه قرار ميگيرد و در پايان ضمن نقد ديدگاهها ديدگاه برتر بيان خواهد شد.
1. معناشناسي «ربّ»
در لغت، «رب» از ربّ يربّ بر وزن نصر ينصُر يا ربّ يربّ بر وزن ضرب يضرِب است. رب را صفت مشبهه از ربب بر وزن خشن يا رَبَب بر وزن حَسَن دانستهاند (طوسي، 1402ق، ج1، ص32؛ ابناثير، 1364، ج2، ص180؛ رازي، 1408ق، ج1، ص27).
برخي از لغتپژوهان اين کلمه را بهمعناي مالک معنا کردهاند؛ مانند فراهيدي که مينويسد: «مَن مَلِک شيئاً فهو ربّه» (فراهيدي، 1414ق، ج1، ص640؛ ابندريد، 1987م، ج1، ص67؛ جوهري، 1956م، ج1، ص130). برخي از واژهپژوهان قرآني نيز آن را از «تربيت» ميداند و چنين ميگويند: «الربّ في الاصل: التربية، وهو انشاء الشيء حالاً فحالاً الي حد التمام» (راغب اصفهاني، 1416ق، ص337؛ مصطفوي، 1365، ج4، ص21).
مفسران نيز همين دو معنا را براي «رب» بهکار بردهاند. بيشتر آنان اصل اين واژه را از مادة «ر.ب.ب» ميدانند و مالکيت صرف را بنماية اصلي در معناي «رب» لحاظ ميکنند (قمي مشهدي، 1411ق، ج1، ص43؛ زمخشري، بيتا، ج1، ص10؛ قرطبي، 1387ق، ج1، ص136). جمعي ديگر علاوه بر معناي مالکيت، تعابير ديگري را براي اين اصطلاح بهکار بردهاند: «المالک لتدبيرهم» (طوسي، 1402ق، ج1، ص32-33؛ طباطبائي، بيتا، ج1، ص21؛ ميبدي، 1371، ج1، ص12).
گروه ديگري از مفسران معناي تربيت را در واژة «رب» لحاظ کرده يا آن را مترادف با «تربيت» دانسته و آن را رساندن هر چيزي به حد کمال درخور آن بهصورت تدريجي دانستهاند (طيب، 1378، ج1، ص99؛ طالقاني، 1362، ج1، ص8 و 99؛ جوادي آملي، بيتا، ج1، ص331). اين گروه تصريح ميکنند که رب از مادة «ر.ب.ب» مترادف و هممعنا با «ر.ب.ي» است.
واژة «ربّ» در تفسير في ظلال القرآن، بهمعناي «مالک متصرف للاصلاح و التربيه» آمده است؛ يعني مالکي که در همة امور مملوک خود تصرف دارد تا آنها را سامان دهد و اصلاح و تربيت کند (سيد قطب، 1402ق، ج1، ص23). مراغي در تفسير خود دراينباره مينويسد: «السّيد المربّي الذي يسوس مَن يُربيّه و يُدبِّر شئونه» (مراغي، 1427ق، ج1، ص30)؛ سرور پرورشدهنده، آن کسي که کار فردي را که تحت تربيت اوست، سياست ميکند و شئون او را (براي رشد) تدبير مينمايد. تفسير لطائف الاشارات آن را به «سيد و سَرور و نيز تربيتکنندة خلق و اصلاحگر امور بندگان» معنا ميكند و هر کدام از اجزاي هستي را به مرتبة خود از تربيت و اصلاح حقتعالي بهرهمند ميداند (قشيري، بيتا، ج1، ص47).
2. ارزيابي ديدگاههاي مفسران
1-2. ارزيابي معناي رب بر محور مالکيت
رب مترادف با مالک نيست؛ چون:
1. هر اسمي بهويژه اسماي حقتعالي در کتاب و سنت در معناي خود مستقلاند و هر کدام به نوبة خود حاکي از صفت و کمالي در حقتعالي است که در ديگري نيست (ملکي ميانجي، 1415ق، ج1، ص110). از همين رو، نميتوان آنها را بهجاي يکديگر بهکار برد.
2. در کاربرد قرآني اين واژه نيز صِرف معناي ملکيت به چشم نميخورد. از اين موارد، سخن حضرت يوسف در موضع پيشنهاد زليخاست: «قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لايُفْلِحُ الظَّالِمُون» (يوسف:23). مراد حضرت يوسف از «رب»، حقتعالي است، نه آن کسي که او را خريداري کرده است. پس رب در اين آيه بهمعناي مالک صرف نيست. بر فرض هم که مراد وي حقتعالي نباشد، همانند مواردي ديگر است که در اين سوره بهکار رفته؛ مانند اين تعابير که ميفرمايد: «أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقي رَبَّه» (يوسف:41) يا «اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّك» (يوسف:42). حضرت يوسف با زبان آن زمان سخن ميگويد. آنان خريدار بردگان و نيز فرعون مصر را رب بهمعناي مالک مدبر خود ميپنداشتند؛ يا آنکه مراد حضرت يوسف از «رب» در اين موارد، «سيد، مطاع، سائس و...» است. برخي از مفسران مانند شيخ طوسي نيز «رب» در اين آيات را بهمعناي «سيد» دانستهاند (طوسي، بيتا، ج1، ص32). پس نميتوان از اطلاق کلمة رب بر معناي مالک در آيات 41 و 42 سورة يوسف، بهمعناي رب دربارة حقتعالي در آية 23 اين سوره راه يافت. اگر بر فرض بخواهيم اين کلمه را مترادف با مالک محسوب کنيم، بايد به عناصر نهفته در مالکيت توجه کنيم و جنبة صيانت يا دستکم نمودهاي مالک را نسبت به دارايياش در نظر آوريم تا نوعي تدبير دربارة دارايياش ملحوظ شود. در اين صورت به آثار ملکيت و لوازم آن عنايت شده است.
3. اگر معناي ملکيت حقيقي را درست تصور کنيم، هرگز اين معنا از تدبير و تصرف در مملوک جدا نيست. در تفسير منسوب به ابنعربي به لوازم معناي مالکيت توجه شده است: «معناي ربوبيت حقتعالي: اختصاص ذاتي پديدآورندگي، حفظ و حراست و مدبّريت همة هستي است» (ابنعربي، 1978م، ج1، ص81). پس اگر رب را بهمعناي مالک بدانيم، بايد لوازم ملکيت را در اين واژه در نظر آوريم. برخي از دانشمندان نيز اطلاق معناي مالک بر رب را به اين دليل ميدانند که «المالک، يحفظ ما يَملکه و يُرَبيّه؛ مالک دارايياش را حفظ ميکند و آن را به رشد و کمال ميرساند» (بيضاوي، 1408ق، ج1، ص28؛ عاملي، 1417ق، ج1، ص52). حاصل آنکه نبايد واژة «رب» را مترادف با مالک، سيد، مصلح و صاحب بدون در نظر آوردن شأن تدبيري يا تربيتي آنان دانست.
2-2. ارزيابي معناي رب بر محور تربيت
به نظر ميرسد كه نميتوان رب را بهمعناي تربيت دانست. ادلهاي که گروهي از مفسران براي معناي رب اقامه کردهاند، ناتمام است؛ چون:
1. ادلة اين گروه، مصادره به مطلوب است. آنان «ر.ب.ب» را مترادف با «ر.ب.ي» بهعنوان پيشفرض در نظر گرفتهاند؛ آنگاه مثالهايي را ذکر ميکنند که از مادة «ر.ب.ي» است؛ اما در کلام آنان دليلي بر اين امر که چرا «ر.ب.ب» مترادف با «ر.ب.ي» است يا آنکه «يا» در آن قلب به «با» شده (آلوسي، 1417ق، ج1، ص130) به چشم نميخورد.
2. آنچه اين گروه از مفسران از قول عرب نقل کردهاند، يعني: «ربّ، يربّ، رباً و ربوباً و ربابةً فهو ربّ» (طوسي، بيتا، ج1، ص32؛ ابناثير، 1364، ج2، ص180؛ رازي، 1408ق، ج1، ص27)، جملگي از مادة «ر.ب.ب» است و اگر آن را هممعنا با «ربّي» بدانند و بگويند: «رَبَّبَه و رَبّاه به يک معناست»، بدون مستند و مخالف با قول لغتشناسان معروف است. پس در عرف لغتپژوهان مشهور، «ر.ب.ب» مترادف با «ر.ب.ي» نيست و دليلي هم دراينباره به چشم نميخورد. آنان نوعاً معناي تدبير و سياست کردن را براي اين واژه پيشنهاد ميکنند.
اگر با نگاه پيوسته به تعاليم قرآن بنگريم، ضمن آنکه به ناتمامي ديدگاه بسياري از مفسران پي ميبريم، ميتوانيم معناي درست اين واژه را با توجه به دو دسته دليل از آيات و روايات تحصيل کنيم:
ادلة قرآني: حضرت موسي فرعون را به پروردگار عالميان دعوت ميکنند. فرعون ميپرسد: «قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى» (طه:49). حضرت موسي ميفرمايد: «قالَ رَبُّنَا الَّذي أعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» (طه:50). «اعطاي خلقت» به موجودات، مملوکيت حقيقي آنها را براي مالک واقعيشان پديد ميآورد و «هدايت آنها» در تکوين و تشريع، حکايت از هدفمندي خلقت و دلالت بر تدبيرِ خالق مالک آنها دارد. پس در اصطلاح «رب» براي حقتعالي، خلقت و در پي آن مالکيت و تدبير نهفته است. علامه طباطبائي ذيل آيه مينويسد: اين کلام (طه:50) مشتمل بر اين برهان است که حقتعالي رب همه چيز است و ربّي غير از او نيست. چون حقتعالي که هستي را آفريد و ايجاد کرد، پس مالک وجود همة هستي است که به او وابستهاند و مالک تدبير امر آن نيز هست (طباطبائي، بيتا، ج14، ص167).
ادلة روايي: در روايات نيز ميتوان معناي «رب» را دريافت. در حديثي از امام رضا آمده است: «ربّ العالمين، توحيد له و تمجيد [تحميد] و اقرار بانه هو الخالق المالک لاغيره (صدوق، بيتا، ج2، ص107، ح1)؛ ربّ العالمين بيان توحيد حقتعالي است و ستايش و اقرار به اين است که تنها او خالق مالک است». در حديثي از امام صادق نيز نقل شده که در آن «رب العالمين» را به «خالق المخلوقين» معنا کرده است (قمي، 1404ق، ج1، ص28). اين معنا به اين دليل است که هر خالق واقعي، مالک واقعي مخلوق خويش است. مالک واقعي نيز تمام شئون مملوک خود را در اختيار دارد و تدبير ميکند و چون همة هستي تنها سِمت مخلوق بودن دارند، هرگز مالکِ مدبِّر مستقل نخواهند بود.
در جمعبندي نهايي دربارة معناي رب در قرآن با توجه به مباحث يادشده از آيات و روايات ميتوان گفت: تعبير «مالک مدبِّر» ميتواند حقيقت معناي «ربّ» را دربارة خداوند در سازمان قرآن نمايان سازد. اين مالکيت و مدبّريت، اعتباري نيست؛ بلکه حقيقي بهمعناي واقعي آن است؛ چون از خالقيت خداوند نشئت گرفته است؛ خداوندي که تنها خالق هستي است؛ بلکه چون با دقت در معناي خالق تأمل کنيم، معناي مالک واقعي و سپس معناي رب را در آن مييابيم. خدايي که مالک مدبر آفرينش است، بهاقتضاي نيازها هستي را ميپروراند و به کمال ميرساند.
3. معناشناسي «اله»
بيشتر لغويان اله را بهمعناي معبود صرف در نظر گرفتهاند (فراهيدي، 1414ق، ج1، ص98؛ ابنفارس، 1387، ج1، ص42؛ راغب اصفهاني، 1416ق، ج1، ص17-16). مفسران نيز بهتبع ايشان همين معنا را براي اله ذکر کردهاند (طوسي، بيتا، ج1، ص27؛ طبري، 1412ق، ج1، ص54؛ زمخشري، بيتا، ص9؛ فخر رازي، 1420ق، ج1، ص159). معناي اصطلاحي اله، با معناي لغوي آن تفاوت دارد. در معناي اصطلاحي، بهمعناي معبود صرف نيست. علامه طباطبائي اله را بهمعناي اله حقيقي و معبود بحق معنا کرده است (طباطبائي، بيتا، ج1، ص393)، در جاي ديگري «الوهيت را بهمعناي استحقاق عبوديت ميداند» (همان، ج15، ص385). از کنار هم قرار دادن اين دو جمله بهدست ميآيد که وي الهي را حقيقي ميداند که استحقاق عبوديت داشته باشد؛ وگرنه نميتوان آن را اله حقيقي دانست. آيتالله مصباح يزدي مينويسد: «در اله، مانند بسياري از مشتقات، معناي شأنيت و شايستگي لحاظ شده است و ازاينرو ميتوان آن را "پرستيدني" يا "شايستة پرستش" معنا کرد» (مصباح يزدي، 1391، ج1، ص32). بنابراين معناي اصطلاحي اله، «مستحق عبوديت و شايستة پرستش» است، البته معاني ديگري نيز شايان توجه مفسران قرار گرفتهاند که در پنج دسته طبقهبندي ميشوند:
الف) اله از مصدر «ألاله»، بهصورت «اله يأله» و بهمعناي التجا (پناه بردن) است؛ زيرا «الخلق يألهون اليه. اي: يفزعون اليه في امورهم» (طوسي، بيتا، ج1، ص27؛ طبرسي، 1372، ج1، ص91؛ فخر رازي، 1420ق، ج1، ص167).
ب) از همان مصدر و به همان شکل، اما بهمعناي «سکنت اليه» است؛ چون «ان الخلق يسکنون اليه، اي الي ذکره» (ابوحيان اندلسي، 1420ق، ج1، ص124؛ طبرسي، 1372، ج1، ص91؛ فخر رازي، 1420ق، ج1، ص165).
ج) از مصدر «وَلَه» بهمعناي ولع (اشتياق) و تضرع است؛ زيرا «العباد مولعون بذکره والتضّرع اليه» (فخر رازي، 1420ق، ج1، ص167؛ بيضاوي، 1408ق، ج1، ص7؛ آلوسي، 1417ق، ج1، ص56).
د) از همان مصدر و بهمفهوم تحير است؛ يعني «إنّه الذي تَحير العقول في کُنه عظمتِه» (طبرسي، 1372، ج1، ص91؛ ابوحيان اندلسي، 1420ق، ج1، ص124؛ بيضاوي، 1408ق، ج1، ص8)، برخي همين معناي دهشت و تحير را بهطور مستقيم از «ألَه» استنباط کردهاند (فخر رازي، 1420ق، ج1، ص164)؛ در اين صورت برخلاف سه معناي گذشته، با حرف اضافة «في» بهکار ميرود.
ه) از مصدر «ليه» يا «لوه» و بهمعناي ارتفاع و احتجاب است؛ زيرا «احتجب بالکيفية عن الاوهام والظاهر بالدلايل والاعلام» (طوسي، بيتا، ج1، ص27؛ طبرسي، 1372، ج1، ص۹۱؛ فخر رازي، 1420ق، ج۱، ص159).
البته اين معاني جمعپذيرند؛ زيرا اله واقعي کسي است که با اشتياق به او پناه برده شود و با ياد او آرامش پديد آيد. درعينحال اله واقعي چنان بلندمرتبه است که عقول در برابر اوج عظمت او متحير ميمانند و هرگز چشمها او را درنيابند.
4. پيوند بين رب و اله
در آيات متعدد قرآن، تلازم ربوبيت و الوهيت بهدست ميآيد؛ مانند: «إِنَّ إِلَهَكُمْ لَوَاحِدٌ*رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَرَبُّ الْمَشَارِقِ» (صافات:5-4) و نيز: «لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ» (دخان:8؛ رعد:30؛ کهف:14).
اين آيات دربارة رابطة رب و اله واقعي است. آيات سورة صافات دلالت دارند بر اينکه بهدرستى «اله» شما يكى است؛ بهدليل اينكه ملاك در الوهيت «اله» و معبود بحق بودن او اين است كه او رب و مدبر امر عالم باشد، كه خود شما هم به اين مطلب اعتراف داريد و خدا هم رب و مدبر آسمانها و زمين و موجودات بين آن دو است كه در همة آنها دخل و تصرف مىكند. پس معبود بحق در همة عالم اوست. پس خدا بهتنهايى رب تمامى عالم و مدبر امور آن است، و در نتيجه معبود واحد هم اوست (طباطبائي، بيتا، ج17، ص123). شيخ طوسي نيز مينويسد: «اله کسي است که مستحق عبادت است و اله شما، همان که مستحق عبادت است، کسي است که خالق و مالک متصرف آسمان و زمين و مشارق و مغارب است» (طوسي، بيتا، ج8، ج483؛ ابنکثير، 1402ق، ج7، ص4). علامه طباطبائي ذيل آيات 7 و 8 سورة دخان نيز «رَبِّ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَ... لا إِلهَ إِلَّا هُوَ...» مينويسد: «ازآنجاكه ربوبيت (يعنى ملك و تدبير) منحصر در خداى تعالى است و نيز چون الوهيت (يعنى معبوديت بحق) از لوازم ربوبيت است، لذا دنبالش كلمة توحيد را آورد كه تمامى آلهة غير خدا را نفى مىكند» (طباطبائي، بيتا، ج18، ص133). دربارة رب و اله غيرواقعي نيز اين رابطه را مشاهده ميکنيم كه تا آدمي به کسي يا چيزي سِمت ربوبي ندهد، اله او نخواهد بود. بر همين اساس، ابتدا مشرکان به غير خدا سمت ربوبي ميدادند، آنگاه با احساسِ گرايش و کرنش نسبتبه اين ارباب، آنها را اله ميگرفتند. اين رابطه دربارة ربوبيت احبار و رهبان و نيز ربوبيت فرعون وجود دارد. الوهيت نفس اماره (23 جاثيه و 43 فرقان) و نيز الوهيت حضرت مسيح و مريم (مائده:116) در پندار برخي از مسيحيان نيز مبتني بر ربوبيت آنهاست؛ يعني ابتدا برخي از انسانها نفس اماره را مالک مدبر شئون زندگي خود قرار ميدهند و سپس به آن گرايش مييابند و پناه ميبرند. در اين صورت، نفس بهعنوان اله اتخاذ ميشود. همينطور برخي از مسيحيان نيز بهنوعي حضرت عيسي و مريم را مالک مدبر پارهاي از امور زندگي خود ميبينند؛ آنگاه به آنها التجا ميبرند و آنها را بهعنوان اله برميگزينند (نجارزادگان، بيتا، ص182). از جمله آيات دربارة شرک ربوبي، شرک مسيحيان و يهوديان است که در آية 31 سورة توبه «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَمَرْيَمَ وَما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» بيان شده است. اين كلام دلالت دارد بر اينكه، همانطوركه عبادت هر چيز مساوى با اعتقاد به ربوبيت اوست، اطاعت بيقيدوشرط از هر چيز نيز مساوى با رب دانستن آن چيز است؛ پس طاعت هم وقتى بهطور استقلال باشد، خودْ عبادت و پرستش است و لازمة اين معنا اين است كه شخص مطاع را بدون قيد و شرط و بهنحو استقلال اله بدانيم؛ زيرا اله آن كسى است كه سزاوار عبادت باشد؛ و جملة مورد بحث بر همة اينها دلالت دارد؛ زيرا با اينكه ظاهر كلام اقتضا داشت كه بفرمايد: «و ما امروا الا ليتخذوا ربا واحدا» بهجاى «رب» كلمة «اله» را بهكار برد تا بفهماند كه اتخاذ رب بهوسيلة اطاعت بدون قيد و شرط، خود عبادت است؛ و رب را معبود گرفتن، همان اله گرفتن است؛ چون اله بهمعناى معبود است (طباطبائي، بيتا، ج9، ص245).
فخر رازي مينويسد: اکثر مفسران بر اين نظرند، مراد از ارباب اين نيست که يهوديان و مسيحيان معتقد باشند آنان اله عالم هستند؛ بلکه منظور اين است که در اوامر و نواهي آنان را اطاعت ميکردند (فخر رازي، 1408ق، ج16، ص31). در حديثي از صادقين نيز آمده است كه فرمودند: «به خدا آنان (براى احبار و رهبانان) نماز و روزه به جاي نياوردند؛ ولى آنها حرامى را براى آنها حلال كردند و حلالى را حرام كردند و آنان نيز پيرويشان نمودند؛ و ازآنجاكه نميدانستند، پرستش آنها را كردند (و اين است منظور از پرستش احبار و رهبانان در اين آيه)» (طبرسي، 1372، ج5، ص37). در جمع بين نظرات مفسران ميتوان گفت: يهوديان و مسيحيان بدون قيد و شرط اطاعت احبار و رهبان ميکردند و نادانسته آنها را رب و اله ميدانستند.
5. ربوبيت فرعون از ديدگاه مفسران
از جمله آيات دربارة شرک ربوبي، گزارش قرآن دربارة ادعاي فرعون است که در مقابل دعوت و معجزات حضرت موسي خود را «الربّ الاعلي» مينامد: «... فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى» (نازعات:21-24).
مفسران فريقين دربارة تفسير «أنا رَبُّکم الأعلي» اختلاف نظري با يکديگر ندارند؛ چند احتمال در معناي آيه نقل کردهاند که برخي از آنها از سهام نقد مصون نيستند. ديدگاههاي اساسي فريقين را ميتوان در سه گروه دستهبندي کرد: برخي به ذکر معناي اجماليِ آيه اکتفا کرده و بدون آنکه شرح دهند، نوشتهاند: «لاربّ فوقي» (طبرسي، 1372، ج10، ص656؛ عاملي، 1417ق، ج3، ص433؛ شبّر، 1435ق، ج1، ص547). گروه دوم، رب را بهمعناي «مولي و پادشاه» معنا کرده و گفتهاند: منظور فرعون اين است که بزرگان و فرماندهان، ارباب شما هستند و من رب همة شما و آنهايم و زمام امور کشور تنها به عهدة من است (بيضاوي، 1408ق، ج5، ص284؛ بروسوي، 1426ق، ج10، ص322؛ مراغي، 1427ق، ج30، ص29). گروه سوم رب را در معناي خود بهکار برده و با الوهيت فرعون پيوند زدهاند؛ از جمله نوشتهاند: «فرعون ادعا ميکرده که او در ربوبيت، از ديگر اربابانيکه قوم بتپرست او پرستش ميکردند، برتر است. پس خودش را بر ساير خدايان برتري ميداده است» (طباطبائي، بيتا، ج20، ص189).
گروه سوم در شرح ادعاي تفضيل فرعون بر ساير ارباب و الههها چند نظريه را مطرح کردهاند؛ از جمله از قول عطا چنين نقل ميکنند: «کان [فرعون] صنع لهم اصناماً صغاراً و أمرهم بعبادتهم و قال أنا ربّ أصنامکم» (سمرقندي، بيتا، ج3، ص534؛ شوکاني، بيتا، ج5، ص455). برخي بر همين ديدگاه، عبادت ستارگان را هم ميافزايند و ميگويند: «قال فرعون: و الأصنام کلُّها اربابٌ لکم من دوني و کذلک الکواکب و أنَا ربّ الجميع» (ملاحويش، 1382، ج4، ص421). ابنعاشور دراينباره توجيه ديگري دارد و مينويسد: «آنها پادشاه مصر را "اله" ميدانستند؛ چراکه کاهنان به آنان گفته بودند که پسر آمونرع که او را "اله" قرار دادند، نمادش خورشيد است و آوردن واژة انحصاري "أنا ربکم" در پاسخ به دعوت موسي است... بنابراين خود را پروردگار بلندمرتبه توصيف کرد؛ چراکه او پسر آمونرع پروردگار بلندمرتبه است؛ پس پسرش هم از اين توصيف برخوردار است» (ابنعاشور، بيتا، ج30، ص72).
همينطور علامه طباطبائي دراينباره مينويسد: «بعيد نيست منظورش از اين برترى ـ با اينكه خودش هم بتپرست بوده و به حكايت قرآن، درباريانش او را مورد خطاب قرار ميدادند و براى تحريكش مىگفتند: "آيا موسى را آزاد مىگذارى تا در زمين فساد نموده، تو و خدايانت را تباه كند" ـ اين بود كه او از همة خدايان به آنها نزديكتر است؛ براى اينكه ارزاقشان به دست او تأمين مىشود و شئون زندگى و شرافت و آقاييشان به همت او حفظ مىشود؛ ولى ساير خدايان داراى اين صفت نيستند» (طباطبائي، بيتا، ج20، ص189).
1-5. ارزيابي ديدگاهها
ديدگاه نخست توضيحي دربارة معناي رب نداشت تا بررسي شود. ديدگاه دوم نيز ادعاي ربوبيت فرعون را به زمامداري معنا کرده بود که با چند مناقشه روبهروست؛ از جمله با معناي «ربّ»، كه بهمعناي مالک تدبير است و مترادف با مَلِک نيست؛ چون مَلک تنها مالک تدبير و مالک مِلک است؛ ولي «ربّ» مالک مُلک و تدبير و مالک مِلک است.
افزون بر آن، اين معنا با ساير آيات در اين زمينه ناهمخوان است که در توضيح معناي سوم خواهيد ديد. مفسران دربارة معناي سوم ميگويند: فرعون، خود را مالک مدبر همة امور مردم ميدانست و با اين پندار طغيانگرانه بهسر ميبرد که هيچ کس نميتواند در برابر ارادة او کاري کند و...؛ پس فوق او کسي نيست تا بر اراده و خواست او غالب آيد يا رسولي فرستد و به مردم امر و نهي کند. اين معنا ـ برخلاف ديدگاه دوم ـ به چند دليل واقعبينانه است:
اولاً اين آيه در سياق آياتي بهکار رفته است که سخن از طغيان فرعون دارد. وي در اين شرايط روحي گفت: «منم برترين پروردگار شما» و همين ادعا موجب شد خداوند او را به عذاب آخرت و دنيا گرفتار سازد. پس ادعاي ربوبيت او بسي برتر از فرمانروايي بر ساير فرماندهان است.
ثانياً اين معنا با ساير آيات در اين زمينه همخوان است که نشان ميدهد وي بر تمام شئون مردم ادعاي مالکيت و مدبريت داشته است: «وَنادى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي (زخرف:51)؛ اى قوم! آيا ملک مصر از آن من نيست كه بهدلخواه خود در آن حكمرانى ميكنم» (طبرسي، 1372، ج9، ص78) و هر طوري بخواهم در آن تصرف ميکنم و کسي نميتواند مانع من شود (طوسي، 1402ق، ج9، ص207) و آيا رود نيل و ديگر رودهاى مصر نيست كه تحت نفوذ و با ارادة من در كشورم جارى است؟ (همان؛ طبرسي، 1372، ج9، ص78)؛ در آية ديگري ميفرمايد: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ (قصص:4)؛ فرعون در زمين علو كرد و با گستردن دامنة سلطنت خود بر مردم و انفاذ قدرت خويش در آنان بر مردم تفوق جست» (طباطبائي، بيتا، ج16، ص8)؛ با زور و اجبار ادعاي ربوبيت ميکرد (طوسي، 1402ق، ج8، ص129)؛ از اهل مصر چندين گروه مختلف و متفرق ساخت و طايفة بنياسرائيل را به استضعاف کشاند (طبرسي، 1372، ج18، ص157؛ بيضاوي، 1408ق، ج4، ص171) و... . اين اقدامات نيز بسي فراتر از حکمراني و پادشاهي است.
ثالثاً ساير روحيات فرعون نيز حکايت از اين معنا نسبتبه ادعاي وي دربارة ربوبيت خود دارد؛ مانند آياتي که ميفرمايد: «إِنَّهُ طَغَى» (طه:24)؛ «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ» (قصص:4)؛ «وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِي الْأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ» (يونس:83) و... .
رابعاً فرعون بر اثر همين ادعا خود را «اله» ميپنداشت و بر اين پندار بود اکنون که رب برتر است، بايد به او بهعنوان «ربّ» گرايش داشته باشند و به او التجا برند؛ چون او ميگويد: من «اله» هستم و بايد نسبتبه او انقياد کنند و او را معبود خود بدانند. قرآن در دو جا از اين پندار سخيف فرعون پرده برداشته است: 1. «وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرِي» (قصص:38)؛ 2. «لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ» (شعراء:29). اگر وي ادعاي ربوبيت بهمعناي مالک مدبر نداشت، نميتوانست ادعاي الوهيت کند.
خامساً آنگاه که حضرت موسي و هارون نزد او رفتند و گفتند: «... إِنَّا رَسُولَا رَبِّكَ...» (طه:47)، وي با نوعي تمسخر چنين گفت: «قَالَ فَمَنْ رَبُّكُمَا يَا مُوسَى» (طه:49). اين تحقير از اين روست که وي منکر ربوبيت و الوهيت مطلق براي پروردگار جهان بود و کسي را جز خود، رب و اله مردم نميدانست.
حاصل آنکه معناي سوم دربارة ربوبيت فرعون به صواب نزديکتر است. پس بايد گفت: فرعون خود را در شئوني از حيات مردم، مالک مدبر مستقل و اله ميدانست و چهبسا منشأ اين پندار سخيف نيز اين بود که فرعون گمان ميکرد تدبير امور عالم پس از آفرينش، بين ارباب گوناگون که يکي از آنها پادشاهانِ مقتدرند، تقسيم شده و وي خود را رب برتر در بين همة پادشاهان ميپنداشته است.
در اين ميان برخي از مفسران از قول ابنعباس و ديگران چنين نقل کردهاند: ابتدا فرعون ادعاي الوهيت کرد و گفت: «مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرِي» (قصص:38) و پس از چهل سال ادعاي ربوبيت کرد و چنين گفت: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى». آنان ميگويند كه قرآن بر همين اساس فرمود: «فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكَالَ الْآخِرَةِ وَالْأُولَى»؛ يعني خداوند او را به عقوبت ادعاي نخستين و ادعاي پاياني گرفتار ساخت (سمرقندي، بيتا، ج3، ص543؛ ابنکثير، 1402ق، ج8، ص317). البته ساير مفسران «نکال الاخرة و الاولي» را عقوبت در دنيا و آخرت ميدانند (طبرسي، 1372، ج5، ص432). ابنتيميه نيز ضمن آنکه اين تقدم و تأخر را پذيرفته است، ميگويد: فرعون منکر وجود صانع بوده است. وي «ربّ» را بهمعناي صانع ميداند (ابنتيميه، 1416ق، ج17، ص631 به نقل از: مغراوي، 2014م، ج36، ص631).
اين ادعاها ناتمام است چون دليلي بر تقدم و تأخر ادعاي الوهيت و ربوبيت فرعون نيست. ضمن آنکه اساساً الوهيت بدون ربوبيت تحقق نمييابد. ابتدا بايد ادعاي ربوبيت باشد تا ادعاي الوهيت صورت پذيرد. شايد از همين روست که برخي گفتهاند: ابتدا فرعون ادعاي ربوبيت داشته؛ سپس مدعي الوهيت شد (سمرقندي، بيتا، ج3، ص543). در اين صورت، اين ديدگاه قابل توجيه است. قول ابنتيميه نيز که رب را بهمعناي صانع ميداند و ميگويد فرعون منکر صانع بود، بدون دليل است. از قرآن نميتوان استفاده کرد كه وي منکر صانع بودن خداست. گويي از همين روست که حضرت موسي در پاسخ به فرعون که ميگويد: «فَمَنْ رَبُّكُمَا يَا مُوسَى»، به خالقيت خدا استناد ميکند و ميفرمايد: «رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» (طه:50). برخي ديگر از مفسران مطالب تربيتي به بحث ربوبيت فرعون افزودهاند که قابل توجه است؛ مانند قول سيد قطب که مينويسد: «فأمّا فرعون فوجد في قومه من الغفلة والذّلة ومن خواء القلب من الايمان ما جرؤ به على قول هذه الکلمة الکافرة الفاجرة وما کان ليقولها ابداً لو وجد امّة واعية کريمة مؤمنه تعرف انّه عبد ضعيف لايقدر علي شيء (سيد قطب، 1402ق، ج6، ص3815)؛ اما فرعون چون در قومش غفلت و ذلت و خالي بودن قلبشان از ايمان را ديد، چنين چيزي به او جرئت داد كه اين کلمة کفرآميز و فسقآميز را بگويد و اگر آن قوم را يک قوم آگاه و مؤمن و کريم ميديد که ميدانند او مردي ضعيف است که قدرت بر انجام کاري ندارد، اين سخن را هرگز نميگفت». آنچه سيد قطب آورده، نتيجة نظام فرهنگي تربيتي فرعون است که جامعه را از درون پوک کرده بود؛ همانگونهکه قرآن ميفرمايد: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ» (زخرف:54).
6. الوهيت فرعون از ديدگاه مفسران
قرآن کريم در دو آيه از ادعاي الوهيت فرعون پرده برميدارد. هر دو مورد در مواجهة وي با حضرت موسي است که بهصورت فشرده بدين شرح است:
خداوند به حضرت موسي و هارون ميگويد: «فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولَا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ» (شعراء:17). فرعون ميپرسد: «وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ» (شعراء:24). حضرت موسي رب العالمين را از چند زاويه معرفي ميکند؛ ابتدا ميفرمايد: «رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ». واکنش فرعون در برابر اين منطق فطرتپذير، چيزي جز نمايشي از تعجب و انکار نيست. وي ميگويد: «قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلَا تَسْتَمِعُونَ». حضرت موسي در برابر اين واکنش، بدون وقفه چنين ادامه ميدهد: «قَالَ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ» (شعراء:26)؛ ولي فرعون به اتهام و تمسخر روي ميآورد و ميگويد: «قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ» (شعراء:27). باز حضرت به توصيف حقيقت از زاوية ديگري ميپردازد و ميفرمايد: «قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ» (شعراء:28). حضرت در اينجا ميگويد: اگر عقل خود را بهکار گيريد، درمييابيد که نظام حاکم بر مشرق و مغرب و همة موجودات ميان آن دو از رب يکتا خبر ميدهد. اينجاست که فرعون در برابر چنين منطق آشکار و نيرومند، چارهاي جز اين نميبيند که به تهديد روي آورد و گويد: «قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ» (شعراء:29). اين آيات بخشي از گزارش قرآن دربارة مواجهة حضرت موسي با فرعون است که در آيات 24 تا 30 سورة شعراء نقل شده است.
مورد ديگر در ادعاي الوهيت فرعون، آيات سورة قصص است. اين سوره از رسالت حضرت در برابر فرعونيان بدين گونه گزارش ميدهد: «فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً وَما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِين» (قصص:36). حضرت موسي به اين تجاهل و اتهام چنين پاسخ داد: «... رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جَاءَ بِالْهُدَى مِنْ عِنْدِهِ وَمَنْ تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لَايُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» (قصص:37). چون فرعون با اين پاسخ قاطع و خردمندانه مواجه شد، خوي استکباري خود را به نمايش گذاشت و گفت: «يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرِي» (قصص:38) و در پي آن به هامان دستور داد کاخي مرتفع بسازد تا بر فراز آن برآيد تا از اله موسي آگاهي يابد؛ و در پايان گفت: «وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ (قصص:38)؛ من ميپندارم که او از دروغگويان است».
پرسشي که بايد به آن پرداخت، اين است كه چرا فرعون خود را «اله» ميداند و مقصود وي از اين الوهيت چيست؟ ابتدا ديدگاه مفسران را دراينباره ملاحظه خواهيم كرد؛ سپس با ارزيابي ديدگاهها به پاسخ درست نائل خواهيم شد.
ديدگاه مفسران: برخي از مفسرانِ مشهور فريقين ذيل آيات، متعرض اين بحث نشدهاند و آن را فرو گذاشتهاند (طبرسي، 1372، ج8، ص187؛ ابنکثير، 1402ق، ج6، ص126؛ بروسوي، 1426ق، ج6، ص271). ديدگاه مفسراني را که به اين موضوع پرداختهاند، در دو گروه کلي ميتوان دستهبندي کرد.
يک: گروهي که ميگويند فرعون ميدانست نظام آفرينش رب يگانه دارد و همو اله يکتاست؛ اما براي حفظ قدرت و فريب مردم، با جنجال تبليغاتي از حضرت موسي پرسيد: «وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ» (شعراء:23) و پس از ادلّة روشن حضرت موسي باز بر همان مشي فريبکاري گفت: «قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ» (شعراء:29) (فخررازي، 1420ق، ج 24، ص111)؛ باز بر همين اساس براي فريب مردم به هامان گفت: «فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى» (قصص:38). علامه طباطبائي در الميزان (ج26، ص36) و آلوسي در روحالمعاني (ج24، ص318) اين احتمال را نقل کردهاند.
وي با اين دستور ميخواست به مردم بگويد: اله موسي مانند خود اوست که نياز به مکان دارد و در جهتي از جهات قرار ميگيرد؛ وگرنه در واقع وي ميدانست كه اله يگانة هستي، مکان و جهت ندارد (طبرسي، 1372، ج4، ص255).
دو: گروه دوم از مفسران ميگويند: فرعون و اطرافيان وي نسبت به ربوبيت و الوهيت خداي يگانه جاهل بودهاند يا دستکم در ترديد بهسر ميبردند. به همين دليل، فرعون به هامان دستور داد براي او برجي مرتفع بسازد تا به خداي موسي دست يابد. در اين گروه، چند دسته بدين شرح قرار دارند:
الف) دستهاي که فخر رازي از آنان بهعنوان قول جمهور ياد ميکند و ميگويد: فرعون با ادعاي الوهيت درصدد بيان اين امر بوده که وي خالق آسمان و زمين است (فخررازي، 1420ق، ج24، ص214).
ب) فرعون با ادعاي الوهيت خويش نهتنها آفرينندة هستي، بلکه ربّي غير از خود را که شايستة عبادت باشد، انکار ميکرد؛ چون او بر آيين دهريون بود که بر اين باورند افلاک واجبالوجودند و حرکات آنها سبب حصول حوادث در اين عالم ميشود. فرعون بر اين اساس، اعتقاد داشت تکليفي بر مردم نيست، جز آنکه پيرو فرمانروايان خود باشند. پس هر کس فرمانرواي سرزميني شود، بايد اهل آن سرزمين او را بپرستند (همان، ج24، ص111؛ قمي مشهدي، 1411ق، ج9، ص466؛ آلوسي، 1417ق، ج22، ص35).
ج) فرعون منکر آفرينندة هستي نيست؛ منکر ربوبيت اعلي براي غير خويش است؛ به همين دليل، چون حضرت موسي رب العالمين را توصيف ميکند، از سر تعجب و انکار به اطرافيان خود ميگويد: «أَلَا تَسْتَمِعُونَ» (شعراء:25). بر اين اساس ميگويند: وي منکرِ اربابهاي ديگر ـ در سطح پايينتر از خودش ـ نيست؛ بلکه آنها را عبادت ميکرد؛ اما تنها خود را رب أعلي و در نتيجه اله أعلي ميدانست (آلوسي، 1417ق، ج19، ص74).
د) فرعون مذهب حلولي داشت و حلوليان بر اين پندارند كه ذات رب و در پي آن اله آفرينش، در جسد انسانهاي معيّن حلول ميکند؛ و چون در جسم او حلول کرده، وي خود را اله ميناميد (فخررازي، 1420ق، ج24، ص111؛ آلوسي، 1417ق، ج19، ص74).
ه) فرعون بر آيين وَثنيّون در امر ربوبيت ـ و در نتيجه الوهيت ـ هستي بوده است. آنان بر اين باورند که آفريدگار جهان فقط خداست و شريکي ندارد؛ اما تدبير امور عالم پس از آفرينش بين موجوداتي داراي منزلت مانند فرشتگان، جنيان، و پادشاهانِ بزرگ و مقتدر تقسيم شده و خدا معبود و مدبرّ اين خدايان است (طباطبائي، بيتا، ج15، ص267).
اين ديدگاه از يک نظر همانند ديدگاه سوم در اين گروه است و در آن به اين نکته نيز تصريح شده که بنا به ديدگاه وثنيّون امکان دارد کسي از مقام ربوبيت و الوهيت برخوردار باشد و درعينحال بنده و مربوب خداي ديگر باشد؛ مانند فرعون که خود را رب و معبود مردم کشور خويش ميدانست، ولي خودش پرستشگر فرشته يا چيزي ديگر بوده است (همان). پس منافاتي بين ادعاي فرعون (ادعاي الوهيت) و محاجه با حضرت موسي که ميگويد: «مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرِي» نيست؛ چون فرعون در اين محاجّه، تنها در مقام نفي الوهيت خدا و اثبات الوهيت براي خويش است و متعرض ساير الهههايي که وي و قومش ميپرستيدند، نيست (طباطبائي، بيتا، ج16، ص37).
1-6. ارزيابي ديدگاهها
براي آنکه بتوان به مقصود فرعون دربارة ادعاي الوهيتش پي برد و ديدگاههاي مفسران را واقعبينانهتر ارزيابي کرد، لازم است مقاطع زندگي فرعون را به سه دوره تقسيم کنيم: دورة اول، مقطع پيش از رسالت حضرت موسي براي هدايت اوست؛ دورة دوم، مقطع محاجّة حضرت موسي با فرعون و محاجّة حضرت براي ربوبيت حقتعالي نزد فرعون است؛ دورة سوم، از زمان نشان دادن معجزات به اوست که به اتهام سحر به حضرت موسي و هماوردي ساحران با ايشان انجاميد كه در پي آن، ساحران مغلوب شدند و حقيقت را دريافتند و به حضرت ايمان آوردند تا آن هنگام که فرعون در آب غرق شد و گفت: «آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ» (يونس:90).
آيا فرعون در مقطع اول از زندگي خود ادعاي ربوبيت و الوهيت داشته است؟ بنا به گزارش قرآن کريم، فرعونيان پيرو آيين نياکان خود بودند (يونس:78)؛ آنگاه كه حضرت موسي نزد آنان آمد، گفتند: «وَما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ (قصص:36)؛ چنين آييني که موسي مدعي آن است، از نياکان ما شنيده نشده است». البته احتمال دارد كه آنان حقيقت را کتمان ميکردند؛ چون مؤمن آلفرعون ماجراي يوسف را به آنان چنين يادآوري کرد: «وَلَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ فَما زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا» (غافر:34). در هر صورت، اگر ادعاي ربوبيت و الوهيت فرعون را در محدودة زمامداري او بدانيم، بايد بگوييم كه او در اين مقطع بهدليل خوي استکباري چنين ادعايي داشت و بر اثر همين امر، خود را مالک مدبر امور مردم و در نتيجه اله آنان ميدانست. بنابراين نميتوان گفت كه فرعون پس از مواجهه با حضرت موسي ناگزير خود را اله ناميد تا در برابر آن حضرت که خود را رسول رب (و اله) العالمين معرفي کرد، مقابله و مقاومت کند.
مقطع دوم حيات فرعون، دورهاي است که حضرت موسي بهسوي وي آمد و خود را رسول رب فرعون و ربّ العالمين ناميد (طه:47؛ شعراء:16). فرعون دربارة ربّ العالمين پرسيد و حضرت با ادلة متعدد، ربوبيت يگانة خداوند را اثبات کرد (شعراء:24-28؛ طه:50-55). وي که در برابر اين ادلة صريح ناتوان ماند، بر اساس همان خوي طغيانگريِ گذشتة خويش به انکار و تهديد روي آورد و خود را اله ناميد: «قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ» (شعراء:29).
مقطع سوم پس از نشان دادن معجزات يد بيضاء (قصص:32) و تبديل شدن عصا به مار (اعراف:107) و اذعان متخصصان فن به حقانيت حضرت موسي است. فرعون در اين مقطع نيز باز عالماً و عامداً به انکار برميخيزد و همان مشي قبلي خود را دنبال ميکند. بر همين اساس به ساحران ميگويد: «آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ» و همان دم به هامان ميگويد: «...فَأَوْقِدْ لِي يَاهامَانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحًا لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ» (قصص:38). دستور به ساختن اين بنا چيزي جز شگرد تبليغي و فريب ديگران نبوده است. علامه طباطبائي نيز اين احتمال را موجه ميدانند (ر.ک: طباطبائي، بيتا، ج16، ص37). فرعون که قوم خود را سبکمغز ساخته بود (زخرف:54)، در اينجا نيز ميخواست اين نابخردان را فريب دهد تا مبادا در پيروي از آيين او ترديد کنند؛ وگرنه او دستکم پس از تعليمات حضرت موسي ـ بهويژه در مقطع سوم ـ ميدانست رب و اله موسي که رب و اله يکتاي آفرينش است، مکان و جهت ندارد تا بخواهد به او دست يابد و حضرت موسي نيز هرگز نفرمود: رب آسمانها و زمين در آسمانهاست (نجارزادگان، بيتا، ص237).
حضرت موسي با قاطعيت هرچه تمامتر در برابر اين دستور فريبنده، فرعون را مخاطب قرار داد و گفت: «قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ بَصائِرَ وَإِنِّي لَأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً» (اسراء:102)؛ تو خوب مىدانى كه اين معجزات روشن را غير پروردگار آسمانها و زمين كسى نازل نكرده، و او بهمنظور بصيرت يافتن مردم نازل كرده است تا ميان حق و باطل را تميز دهند؛ و من گمان مىكنم كه تو بهدليل عناد و انكارت، سرانجام هلاك شوى. اى فرعون! بنابراين تو با علم و اطلاع و آگاهى حقايق را انكار ميكنى؛ تو بهخوبى ميدانى كه اينها از طرف خداست و من هم ميدانم كه ميدانى! (طباطبائي، بيتا، ج13، ص219). چون فرعون نتوانست در برابر استدلالهاى دندانشكن حضرت موسى مقاومت كند، اراده كرد كه آنها را از آن سرزمين بيرون كند؛ اما خداوند او و همة همراهانش را غرق كرد: «فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَمَنْ مَعَهُ جَمِيعاً» (إسراء:103).
نتيجه آنکه فرعون واقعاً در همة مقاطع سهگانه، خود را رب و اله ميپنداشت. تنها تفاوت در اين مقاطع، اقامة دليل توسط حضرت موسي براي ابطال اين پندار در مقطع دوم است که تشديد روحية طغيانگري او را بههمراه دارد و در مقطع سوم اتمام حجت با ارائة معجزات است که گردنکشي فرعون را به اوج ميرساند و بر ربوبيت و الوهيت خود اصرار ميورزد؛ با آنکه حقيقت کاملاً براي او آشکار شده است. از آنچه گفته شد، ميتوان چنين نتيجه گرفت:
يك ـ اين احتمال که برخي از مفسران نقل کردهاند که جمعي بر اين باورند ادعاي الوهيت فرعون واقعي نبوده و نوعي جنجال تبليغاتي براي فريب مردم محسوب ميشده، ناتمام است؛ زيرا ادعاي الوهيت فرعون در هر سه دوره زندگي وي قابل درک است که مبتني بر ادعاي ربوبيت اوست؛ وي خود را مالک مدبر مستقل در شئون نفع و ضرر در حيات مردم ميديد. بنابراين ادعاي الوهيت او تنها براي حفظ قدرت يا جنجال تبليغاتي و فريب مردم نبوده است؛ بلکه واقعاً خود را اله ميپنداشت؛ هرچند خالق هستي را انکار نميکرد (نجارزادگان، بيتا، ص239).
دو ـ ادعاي برخي از مفسران که ادعاي الوهيت فرعون را که ميگفت: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى» (نازعات:24)، مبتني بر ربوبيت او دانستهاند، واقعبينانه است. در واقع فرعون با اين ادعا که رب برتر است، خود را در شئون حيات مردم مالک مدبر مستقل ميپنداشت و بر اين باور سخيف بود که پس او اله مردم است و همه بايد براي تأمين نيازهايشان به او گرايش داشته باشند و بهعنوان رب در برابر او کرنش کنند.
سه ـ باز برخي از مفسران تصريح کردهاند، فرعون با آنکه خود را رب و اله ميدانست، مربوب و عبد ارباب و الههاي ديگر هم بود. در جواب این سؤال مقدر که چرا فرعون ادعای «ربوبیت و الوهیت» داشت، ولی خود مربوب ارباب و الههای دیگر بود، باید گفت که نبايد از مشرکان بهطور عام و فرعون بهطور خاص، انتظار نظام فکري با منطقي ثابت داشت. چون شرک بيپايه است و هر امر بيپايهاي باطل و چهبسا در درون خود متناقض باشد؛ اين حقيقت در خصوص فرعون، آشکارتر است. چون وي به تعبير قرآن، طغيانگر است (طه: 24 و43) و طغيان نفس خردورزی را از آدمي سلب ميکند (برای توضیح بیشتر ر.ک: مکارم شيرازي، 1374، ج26، ص93). علامه طباطبائی نیز اینگونه پاسخ میدهند: «بعيد نيست منظورش از اين برترى با اينكه خودش هم بتپرست بوده، و به حكايت قرآن درباريانش براى تحريكش مىگفتند: آيا موسى را آزاد مىگذارى تا در زمين فساد نموده، تو را و خدايانت را تباه كند (اعراف: 127)، اين بوده كه بگويد: من از همه خدايان به شما نزديكترم، براى اينكه ارزاق شما بهدست من تأمين مىشود، و شئون زندگى و شرافت و آقائيتان به همت من حفظ مىشود، ولى ساير خدايان داراى اين صفت نيستند» (طباطبائی، بیتا، ج20، ص189؛ صادقی، 1365، ج30، ص5).
بنابراين منافاتي بين دو دسته از آيات نيست؛ دستهاي که ميگويد: فرعون خود را رب و اله ميدانست (نازعات:24؛ قصص:38؛ شعراء:31) و دستهاي که ميگويد: وي اله داشته است (اعراف:127). در اين ميان، برخي از مفسران گمان بردهاند كه فرعون ادعاي ربوبيت و الوهيت مطلق دارد و ناگزير اين آية شريفه را که ميفرمايد: «وَيَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ»، بر اساس قرائتي توجيه کردهاند که «آلِهتک» را «إلهتک» قرائت کرده است (ابنجرير، 1408، ج1، ص54) يا «آلهتک» را بهمعناي «خداييهاي تو» معنا کردهاند (طيّب، 1378ق، ج10، ص22). اين توجيه واقعبينانه نيست.
چهار ـ ديدگاه مفسراني که گفته بودند از ادعاي الوهيت فرعون فهميده ميشود كه وي آفرينندة هستي را انکار و افلاک را واجبالوجود ميدانسته يا خود را خالق آسمانها و زمين ميپنداشته، ناتمام است؛ چون دليلي بر آن اقامه نکرهاند؛ بلکه ميتوان گفت: فرعون منکر «الله» بهعنوان خالق آفرينش نيست؛ چون:
اولاً اساس دعوت انبيا، از جمله حضرت موسي، براي تعليم و تنبّه نسبتبه توحيد ربوبي و الوهي است و نوعاً توحيد خالقي از مدار بحث آنها بيرون است؛ شاهد هم تأمل در محاجّههاي حضرت موسي با فرعون است كه جملگي دربارة ربوبيت و الوهيت خداست.
ثانياً چون در کلام مؤمن آلفرعون بنگريم، درمييابيم که وي وجود «الله» را براي فرعونيان مفروض گرفته است: «وَقالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَقَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُم» (غافر:25) و تنها در پي اثبات ربوبيت الله بهعنوان رب يگانه در نظام تکوين و تشريع است... (غافر:28-42) و از اينكه جملة «من ربكم» را بهكار برد، فهميده مىشود آن معجزات و بيّنات حضرت موسى دلالت داشتند بر اينكه اللَّه تعالى رب ايشان نيز هست (طباطبائي، بيتا، ج17، ص330)؛ ربي که سمت ربوبيت در مورد او مطرح است و او رب شماست که جز او ربي نيست (آلوسي، 1417ق، ج12، ص317).
ثالثاً حضرت موسي نيز در مقام احتجاج با فرعون خالقيت خدا را مطرح و ربوبيت حقتعالي را بر اساس آن اثبات کرد و به فرعون که گفت «فَمَنْ رَبُّكُمَا يَا مُوسَى» (طه:49)، فرمود: «...رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» (طه:50). فرعون نيز منکر خالقيت خدا نشد؛ بلکه در ربوبيت خدا ترديد و آن را انکار ميکرد.
بر اين اساس، فرعونيان به توحيد ربوبي کفر ميورزيدند و به گفتة علامه طباطبائي، آنان دچار شرک ربوبي و در پي آن شرک الوهي بودند. آنان گمان ميکردند كه تدبير امور عالم پس از آفرينش بين ارباب گوناگون که يکي از آنها پادشاهاناند، تقسيم شده است.
نتيجهگيري
1. رب در معناي حقيقي بهمعناي «مالک مدبر» و اله نيز بهمعناي «مستحق عبوديت» است. بين اين دو واژه پيوند عميقي وجود دارد؛ بدين معنا که الوهيت بدون ربوبيت امکانپذير نيست. ادعاي الوهيت (غيرواقعي) فرعون نيز مبتني بر ربوبيت اوست.
2. مفسران فريقين در تفسير ربوبيت فرعون سه نظريه را مطرح کردند: الف) «لاربّ فوقي»؛ ب) «مولي و پادشاه»؛ ج) مالک مدبر. معناي سوم دربارة ربوبيت فرعون به واقع نزديکتر است؛ زيرا اولاً با ساير آيات در اين زمينه همخوان است که نشان ميدهد وي بر تمام شئون مردم ادعاي مالکيت و مدبريّت داشته است (زخرف:51؛ اعراف:123؛ غافر:29؛ قصص:4)؛ ثانياً ساير روحيات فرعون نيز حکايت از اين معنا نسبتبه ادعاي وي دربارة ربوبيت خود دارد؛ مانند آياتي که ميفرمايد: «إِنَّهُ طَغَى» (طه:24)؛ «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ» (قصص:4)؛ «وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِي الْأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ» (يونس:83). بر اثر همين ادعا، خود را «اله» ميپنداشت و بر اين پندار بود، اکنون که رب برتر است، پس تنها «اله»، اوست و همه بايد در برابر او بهعنوان «ربّ»، انقياد و تذلل داشته باشند.
3. در مورد الوهيت او نيز مفسران دو قول را مطرح کردند: الف) فرعون ميدانست كه نظام آفرينش رب يگانه دارد و همو اله يکتاست؛ ب) فرعون و اطرافيان وي دربارة ربوبيت و الوهيت خداي يگانه جاهل بودند يا دستکم در ترديد بهسر ميبردند.
در پايان به بررسي زندگي فرعون در سه مقطع پرداخته شد: مقطع اول، پيش از رسالت حضرت موسي؛ مقطع دوم، محاجّة حضرت موسي با فرعون؛ مقطع سوم، پس از نشان دادن معجزات و اذعان متخصصان فن به حقانيت حضرت موسي. فرعون در مقطع اخير به انکار حضرت موسي برميخيزد. در تمام اين مقاطع، فرعون با اين ادعا که رب برتر است، خود را در شئون حيات مردم مالک مدبر مستقل ميپنداشت و بر اين باور سخيف بود که پس او اله مردم است و همه بايد براي تأمين نيازهايشان به او گرايش داشته باشند و بهعنوان رب در برابر او کرنش کنند.
- آلوسي، محمود، 1417ق، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، بهکوشش محمدحسين العرب، بيروت، دارالفکر.
- ابناثير، مبارک، 1364، النهاية في غريب الحديث و الأثر، تحقيق محمود محمد الطناحي و طاهر احمد الزاوي، قم، مؤسسه اسماعيليان.
- ابنالانباري، ابوبکر، 1412ق، الزاهر في معاني کلمات الناس، بيروت، مؤسسة الرسالة.
- ابنتيميه، احمد بن عبدالحليم، 1416ق، مجموع الفتاوي، تحقيق عبدالرحمن بن محمد بن قاسم، المدينة المنورة، مجمع الملک فهد للطباعة المصحف الشريف.
- ابنجرير، محمد، 1408ق، جامع البيان عن تأويل اي القرآن (تفسير طبري)، بيروت، بينا.
- ابندريد، محمد، 1987م، جمهرة اللغة، تحقيق رمزي بعلبکي، بيروت، دارالعلم.
- ابنعاشور، محمدطاهر، بيتا، التحرير و التنوير، ليبي، الدار التونسيه للنشر.
- ابنعربي، محيالدين، 1978م، تفسير القرآن الکريم [المنسوب الي ابنعربي]، تحقيق مصطفي غالب، تهران، ناصرخسرو.
- ابنفارس، احمد، 1387، ترتيب مقاييس اللغة، ترتيب علي العسکري و وحيد المسجدي، قم، مرکز دراسات الحوزة و الجامعة.
- ابنکثير، اسماعيل، 1402ق، تفسير القرآن العظيم، بيروت، بينا.
- ابنمنظور، محمدبن مکرم، 1988م، لسان العرب، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- ابوحيان اندلسي، محمدبن يوسف، 1420ق، البحر المحيط في التفسير، بيروت، دارالفکر.
- بروسوي، اسماعيل، 1426ق، روح البيان، بيروت، دار الفکر.
- بغوي، حسين، 1407ق، معالم التنزيل (تفسير بغوي)، تحقيق خالد عبدالرحمن العک، بيروت، بيجا.
- بيضاوي، عبدالله، 1408ق، انوار التنزيل و اسرار التأويل (تفسير بيضاوي)، بيروت، دارالکتب العلمية.
- جوادي آملي، عبدالله، بيتا، تسنيم، قم، اسراء.
- جوهري، اسماعيل، 1956م، الصحاح، تحقيق احمد عبدالغفور عطّار، بيروت، دار العلم للملايين.
- رازي، ابوالفتوح، 1408ق، روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن، تصحيح محمدمهدي ناصح و محمدجعفر ياحقي، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي.
- راغب اصفهاني، حسين، 1416ق، مفردات الفاظ القرآن، تحقيق عدنان داوودي، بيروت، الدار الشاميّة.
- زمخشري، جارالله محمود، بيتا، الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التأويل، قم، ادب حوزه.
- سبزواري نجفي، محمد، 1419ق، ارشاد الاذهان الي تفسير القرآن، بيروت، دار التعارف للمطبوعات.
- سمرقندي، نصربن محمد، بيتا، بحرالعلوم، بيجا، بينا.
- سيد قطب، 1402ق، في ظلال القرآن، بيروت، دار الشروق.
- شبّر، سيدعبدالله، 1435ق، تفسير القرآن الکريم، تهران، دار الاسوة.
- شريف لاهيجي، محمد، بيتا، تفسير شريف لاهيجي، تصحيح مير جلالالدين حسيني ارموي، بيجا، بينا.
- شوکاني، محمد، بيتا، فتح القدير بين فني الرواية و الدراية من علم التفسير، بيروت، دارالمعرفة.
- صادقي تهراني، محمد، 1365، الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن و السنة، تهران، فرهنگ اسلامي.
- صدوق، محمدبن علي (شيخ صدوق)، بيتا، عيون أخبار الرضا، قم، مکتبة المصطفوي.
- طالقاني، محمد، 1362، پرتوي از قرآن، تهران، شرکت سهامي انتشار.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، بيتا، الميزان في تفسير القرآن، قم، منشورات جماعة المدرسين.
- طبرسي، احمدبن علي، 1413ق، الاحتجاج علي اهل اللجاج، تحقيق ابراهيم بهادري، قم، اسوه.
- طبرسي، فضلبن حسن، 1372، مجمع البيان في تفسير القرآن الکريم، چ سوم، تهران، ناصرخسرو.
- طبرى، ابوجعفر محمدبن جرير، 1412ق، جامع البيان فى تفسير القرآن، بيروت، دار المعرفه.
- طوسي، محمدبن حسن، بيتا، التبيان في تفسير القرآن، بيروت، داراحياء التراث العربي.
- طيّب، سيد عبدالحسين، 1378ق، اطيب البيان في تفسير القرآن، تهران، اسلام.
- عاملي، عليبن حسين، 1417ق، الوجيز في تفسير القرآن العزيز، تحقيق مالک المحمودي، قم، دار القرآن الکريم.
- الغازي، ملاحويش عبدالقادر، 1382ق، بيان المعاني، دمشق، مطبعة الترقي.
- فخر رازي، 1420ق، مفاتيح الغيب (التفسير الكبير)، قم، مركز نشر مكتب الاعلام الاسلامي.
- فراهيدي، خليل، 1414ق، ترتيب کتاب العين، تحقيق مهدي المخزومي و ابراهيم السامرايي، قم، اسوه.
- فيّومي، احمد، 1414ق، المصباح المنير في غريب الشرح الکبير، قم، مؤسسة دار الهجرة.
- قاسمي، محمد، 1398ق، محاسن التأويل (تفسير القاسمي)، بيروت، دار الفکر.
- قرطبي، محمد، 1387ق، الجامع لأحکام القرآن، قاهره، دار الکتاب العربي.
- قشيري، عبدالکريم، بيتا، لطائف الاشارات، مصر، الهيئة المصرية العامة للکتاب.
- قمي، عليبن ابراهيم، 1404ق، تفسير [المنسوب الي] القمي، تصحيح سيد طيب الموسوي، قم، بينا.
- قميمشهدي، محمدرضا، 1411ق، كنز الدقائق و بحر الغرائب، تهران، مؤسسة الطبع و النشر لوزارة الثقافة و الارشاد.
- کاظمي، ابراهيم و علي رباني گلپايگاني، 1396، «بررسي تطبيقي مفهوم رب و اله از ديدگاه وهابيت و شيعه»، علمپژوهي سلفپژوهي، ش5، ص7-24.
- مراغي، احمدبن مصطفي، 1427ق، تفسير المراغي، بيروت، دار الفکر.
- مصباح يزدى، محمدتقى، 1391، معارف قرآن، قم، مؤسسة آموزشى و پژوهشى امام خمينى.
- مصطفوي، حسن، 1365، التحقيق في کلمات القرآن الکريم، تهران، دارالثقافة و الارشاد الاسلامي.
- مغراوي، محمدبن عبدالرحمن، 2014م، التدبر و البيان، بيروت، بينا.
- مکارم شيرازي، ناصر و همکاران، 1374، تفسير نمونه، تهران، دار الکتب الاسلاميه.
- ملکي ميانجي، محمدباقر، 1415ق، توحيد الاماميه، تنظيم محمد بياباني اسکويي، تهران، مؤسسة الطباعة و النشر لوزارة الارشاد الاسلامي.
- ميبدي، ابوالفضل، 1371، کشف الاسرار و عدة الابرار، تحقيق علياصغر حکمت، تهران، اميرکبير.
- نجارزادگان، فتحالله، بيتا، سلسله پژوهشهاي تفسير تطبيقي (کتاب پنجم)، بررسي تطبيقي آموزة توحيد و شرک و نظريه شفاعت از ديدگاه مفسران فريقين، بی¬جا، بی¬نا.
- وهبة زحيلي، 1418ق، التفسير المنير في العقيدة و الشريعة و المنهج، بيروت، دارالفکر المعاصر.