، سال دوازدهم، شماره دوم، پیاپی 23، پاییز و زمستان 1398، صفحات 05-20

    بازتأملی در دلالت آیه 30 سوره روم بر تغییرناپذیری فطرت

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ مراد علی شورگشتی / دانش‌پژوه دکتری تفسیر و علوم قرآن / shoorgashti.5146@yahoo.com
    محمد نقیب زاده / استادیار گروه تفسير و علوم قرآن مؤسسه امام خمینی / mn@qabas.net
    چکیده: 
    بسیاری از مفسران و برخی نویسندگان در آثار مرتبط با انسا ن شناسی، آیه 30 سوره روم را دلیل بر تغییرناپذیری فطرت انگاشته اند؛ اما مشاهده انکارناپذیر تغییر در فطرت از جهت «شدت و ضعف» و «فعلیت و قوه» و نیز دلالت آیاتی متعدد بر تغییر و حتی زوال فطرت، تفسیر یادشده را به چالش می کشد. پژوهش حاضر درصدد است به روش تفسیر موضوعی، دیدگاه یادشده در دلالت آیه بر تغییرناپذیری فطرت را نقد کند و تفسیر صحیح آیه را ارائه دهد. حاصل پژوهش این است که آیه یادشده، اساساً ناظر به مسئله «ثبات یا تغییرپذیری فطرت» نیست؛ بلکه مراد آیه، نفی هرگونه «تبدیل» در «آفرینشگری» خداست؛ بدین معنا که آفرینش خداوند، قانون هایی دارد که هیچ گاه دستخوش تبدیل نمی شود؛ معنایی که در آیات دیگر، با عنوان «تبدیل ناپذیری و تحول ناپذیری سنت خداوند» بیان شده است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Reflection on the Proposition that the 30th Verse of the Surah Ar-Rum Argues for the Immutability of Fitra (Innate Nature)
    Abstract: 
    Many commentators and some writers of anthropological works hold that the 30th Quranic verse of the Surah Ar-Rum argues for the immutability of Fitra (innate nature), but the irrefutable observation about the change in innate nature in terms of "intensity and weakness" and "actuality and strength" as well as the implication of numerous verses that innate nature can change and even decline, challenges this interpretation. The present study seeks to criticize the aforementioned view that the verse argues for the immutability of innate nature and provide a correct interpretation of the verse, using thematic interpretation. The research result shows that the mentioned verse concerned with the question of "variability or invariability of innate nature"; rather, the aim of the verse is to negate any sorts of "conversion" in God's "creation"; that is, the creation of God has laws that never change. The article also examines the idea of "the irreversibility and immutability of the tradition of God" to which the verses refer.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

    ​​​

      1. مقدمه

    بسياري از مفسران قرآن و نويسندگان آثار مربوط به انسان‌شناسي يا فطرت و سرشت انسان، آيه 30 سوره روم را دليل بر ثبات فطرت تلقي کرده و بر اساس آن، فطرت را امري تغييرناپذير شمرده‌اند. اين تلقي از آيه يادشده، ازآن‌رو که امري مسلّم لحاظ شده، در اثر مستقلي مورد بررسي قرار نگرفته و تنها در ذيل تفسير آن آيه يا در ضمن مسائل انسان‌شناسي مطرح شده است (براي نمونه: طباطبایی، 1390، ج16، ص179؛ جوادی آملی، 1392، ص26 و190؛ مصباح یزدی، 1388، ص92 و 93؛  مکارم شیرازی، 1371، ج16، ص419؛ مدرسی، 1419، ج10، ص55؛ رجبی، 1381، ص135؛ واعظی، 1387، ص93؛ شیروانی، 1376، ص104؛ ربانی گلپایگانی، 1388، ص26؛ سهرابی‌فر، 1394، ص76).

    برحسب تلقي يادشده، از آن جهت که فطرت امري ثابت و تغييرناپذير است، بايد ملتزم شد که عواملي همچون تعليم و تربيت، محيط، رفتار خود فرد، رفتار ديگران و... نمي‌توانند هيچ‌گونه تغييري در آن ايجاد کنند. چنين تفسيري براي آيه، در دانش‌هاي مختلف انسان‌شناسي همچون علوم تربيتي و روان‌شناسي، تأثيرگذار و نتيجه‌بخش است.[1]

    از سوي ديگر - همان‌گونه که بيان خواهيم کرد- بنا بر ظهور بسياري از آيات و در مواردي به تصريح برخي از آنها، فطرت انسان نه‌تنها امري تغييرپذير است، بلکه امکان زوال آن به سبب رفتارهاي سوء نيز وجود دارد. بنابراين، فطرت مي‌تواند تحت تأثير عوامل يادشده قرار گيرد.

    هدف ما در اين تحقيق آن است که به روش تفسير موضوعي، اين پرسش اصلي را بررسي كنيم که آيا آيه يادشده، دلالت بر تغييرناپذيري فطرت دارد يا خير و تفسير صحيح آن چيست؟ براي دستيابي به پاسخ اين پرسش، بايد سه پرسش فرعي درباره آيه بررسي شود: 1. مراد از «فطرت» چيست؟ 2. معناي «تبديل» کدام است؟ 3. «خلق الله» به چه معناست؟

    در عنوان مسئله، درباره «تغييرناپذيري فطرت»، بايد دقت داشت با توجه به اينکه معناي «تغيير» شامل هرگونه زوال (ر.ک: فیومی، بی‌‌‌تا، ج2، ص459) و اعم از «تبديل و جايگزيني» (ر.ک: راغب اصفهانی، بی‌تا، ص619) است، مفهوم تعبير «تغييرناپذيري فطرت»، برحسب تفسير يادشده براي آيه اين است که نه ويژگي‌هاي فطرت قابل زوال و تحول‌اند و نه اصل آن قابل «تبديل و جايگزيني» است. به عبارت ديگر، هم اوصاف و هم ذات آن ثابت است. «فطرت» نيز مصدر نوعی (ر.ک: جزری، 1367، ج3، ص457؛ مطرزى، بی‌تا، ج2، ص143) از «فطر»، و «فطر» به معناي شکافتن، ظاهر ساختن (ر.ک: ابن فارس، بی‌تا، ج4، ص510)، آفرينش و ايجاد است (ر.ک: ابن درید، بی‌تا، ج2، ص755؛ جزری، همان). اين واژه در قرآن کريم تنها در آيه يادشده به کار رفته است و به نظر مي‌رسد که در آن، همان مفهوم لغوي «نوع آفرينش» اراده شده است (ر.ک: زمخشری، 1407، ج3، ص479؛ طباطبایی، همان، ص178؛ مصباح یزدی، همان، ص88).

    واژه فطرت در اصطلاح رايج و در کاربرد عرفي، فقط در مورد نوع خلقت مخصوص انسان به كار مي‌رود و درباره حيوانات از تعبير «غريزه» استفاده مي‌شود؛ ولي بايد توجه داشت که «فطرت»، از نظر لغوي غرايز را هم شامل مي‌شود؛ يعني فطرت در لغت اعم از انسان و حيوان است (ر.ک: مصباح یزدی، همان، ص101)؛ ولي مراد ما از «فطرت»، همان معناي رايج اصطلاحي است.

      1. احتمالات مختلف در تفسير «لا تبديل لخلق الله» و بررسي آنها

    به منظور بررسي مسئله، ابتدا احتمال‌هاي مختلف در تفسير «لا تبديل لخلق الله» در آيه فطرت را مطرح و آنها را بررسي كرده، در نهايت، ديدگاه مختار خود در تفسير آن را بيان مي‌کنيم.

        1. احتمال اول: انشاي نهي از «تبديل» در «مخلوق»‌هاي خداوند

    برخي مفسران در تفسير «لا تبديل لخلق الله» اين احتمال را مطرح کرده‌اند که مفاد آن، انشاي نهي از تبديل در مخلوق‌هاي خداوند باشد، نه اخبار از عدم تبديل در آنها (براي نمونه، ر.ک: طبرسی، 1372، ج‏8، ص475؛ ابن‏جوزى، 1422، ج3، ص423؛ ابن عاشور، 1420، ج21، ص50). ثعلبي اين تفسير را ديدگاه بيشتر علما و مفسران دانسته است (ر.ک: ثعلبی، 1422، ج‏7، ص301) و کلام زمخشري در تفسير آيه نيز ظاهراً [2] اشاره به اختيار همين معناست (ر.ک: زمخشری، همان، ج3، ص479). بر اساس اين احتمال، تبديل در مخلوق‌هاي خداوند، بايد امري ممکن لحاظ گردد تا نهي از آن صحيح باشد؛ وگرنه معقول نيست كه امر محال، متعلق نهي خداوند قرار گيرد؛ چراکه نهي از تحقق بخشيدن به امر محال، لغو است و از حکيم صادر نمي‌شود.

          1. بررسي و نقد اين احتمال

    بر اساس اين احتمال، آيه هيچ‌گونه تعارضي با عالم واقع مبني بر وقوع انواع تغيير و نيز تبديل در مخلوق‌هاي خداوند، از جمله فطرت، ندارد؛ پس اين احتمال بر احتمال‌هاي دوم و سوم -که در تعارض با عالم واقع هستند[3]- رجحان دارد و در صورتي که در بيان مقصود آيه، ناچار از پذيرش يکي از اين سه احتمال باشيم، همين احتمال را مي‌پذيريم؛ اما اشکال اين احتمال اين است که حمل جمله خبريه بر انشاي امر يا نهي، نيازمند قرينه‌اي قوي است تا بتواند حجيت ظهور جمله در إخباري بودن را از بين ببرد؛ اما در اين آيه چنين قرينه‌اي وجود ندارد.

        1. احتمال دوم: إخبار از «تغيير» و «تبديل»‌ناپذيري «مخلوق»‌هاي خداوند

    احتمال ديگري که در عبارت‌هاي بسياري از مفسران و نويسندگان وجود دارد، اين است که مفاد آيه، إخبار از «تغيير»ناپذيري و «تبديل»ناپذيري مخلوق‌هاي خداوند است (طباطبایی، همان، ص179؛ جوادی آملی، همان؛ مصباح یزدی، همان، ص92 و 93؛ مکارم شیرازی، همان؛ مدرسی، همان؛ رجبی، همان؛ واعظی، همان؛ شیروانی، همان؛ ربانی گلپایگانی، همان؛ سهرابی‌فر، همان). براي نمونه، درباره مفاد آيه گفته شده است:

    ... با فشار و تحميل، نمي‌توان آن [فطرت] را زايل کرد؛ لذا «تغيير»پذير نخواهد بود؛ به عبارت ديگر: ثابت و پايدار است... (جوادی آملی، همان، ص26).

    فطرت قابل تبديل نيست؛ نه خدا آن را عوض مي‌کند و نه غير خدا. خدا آن را «تغيير» نمي‌دهد؛ چون انسان را به احسن تقويم آفريده و تغيير احسن به غيراحسن، گرچه مقدور خداوند است، اما دليلي ندارد که آن تغيير را ايجاد کند؛ زيرا مخالف با حکمت اوست؛ و غير خداوند آن را «تغيير» نمي‌دهد، چون قادر بر تبديل نيست و لذا در آيه، تبديل با «لاي» نفي جنس به طور مطلق نفي شده است... (همان، ص190)

    ... سومين ويژگي امور فطري اين است كه «تغيير» و تبديلي نمي‌پذيرند و هميشه ثابت‌اند. پس، از اين آيه شريفه مي‌توان سه ويژگي براي فطرت استنباط كرد: اولاً...، ثانياً ...، ثالثاً قابل تبديل و تغيير نيست (مصباح یزدی، همان، ص92 و 93).

    ... «لا تبديل لخلق الله؛ در خلقت الهي تبديل و تغييري نيست»؛ يعني آن فطرت الهي که به انسان ارزاني داشتيم، امري است که «تغيير»پذير نيست... (واعظی، همان، ص93؛ رجبی، همان، ص135).

    عبارت «لا تبديل لخلق الله» بر اين امر تأکيد دارد که اين فطرت، همگاني و همه‌جايي و همه‌زماني است؛ «تغييري» در آن نيست... (شیروانی، همان، ص104).

    آنچه در ذات انسان نهاده شده، عوض شدني يا از بين رفتني نخواهد بود... (سهرابی‌فر، همان، ص76).

    همان‌گونه که مشاهده مي‌شود، در اين تعبيرها، اولاً در برخي از آنها «تبديل» در آيه شريفه، هم‌معنا با «تغيير» لحاظ شده است؛ ثانياً «فطرت»، تغييرناپذير شمرده شده و ظاهر چنين تعبيري اين است که امور فطري، از هر جهت تغييرناپذيرند. البته در ادامه برخي از همين تعبيرات، جملاتي آورده شده است که نشان مي‌دهد مقصود از «عدم تغيير»، «عدم تبديل» و «عدم زوال» است؛ براي نمونه، در ادامه برخي تعبيرهاي يادشده چنين گفته‌اند:

    ... و به عبارت ديگر، ثابت و پايدار است؛ گرچه ممکن است تضعيف شود (جوادی آملی، همان).

    ... «لا تبديل لخلق الله؛ در خلقت الهي تبديل و تغييري نيست»؛... فطرت الهي ممکن است مورد غفلت و عدم التفات قرار گيرد... (واعظی، همان؛ رجبی، همان).

    آنچه در ذات انسان نهاده شده، عوض شدني يا از بين رفتني نخواهد بود؛ گرچه ممکن است مورد غفلت يا فراموشي قرار گيرد و يا در تعارض با ديگر فطريات و غرايز کنار گذاشته شود (سهرابی‌فر، همان).

    در صورتي که مقصود واقعي از «عدم تغيير» در اين‌گونه تعابير، تنها «عدم تبديل» باشد، افراد مطرح‌شده در اين احتمال ملحق به قائلان به احتمال سوم (دلالت آيه بر «تبديل»ناپذيري فطرت) خواهند بود.

          1. نقد اين احتمال

    همان‌گونه که گذشت، برخي از طرفداران «تبديل» و «تغيير»ناپذيري فطرت، با وجود عموميت نفي تبديل در آيه فطرت و عدم دليل بر تخصيص آن، امکان تحقق تغيير در فطرت را دست‌کم از جهت شدت و ضعف يا غفلت و عدم التفات يا فعليت و قوه پذيرفته‌اند.

    در مورد اين گروه -که بعد از تفسير مفاد آيه به «تبديل» و «تغيير»ناپذيري، مواردي را از تغييرناپذيري استثنا کرده‌اند- اشکال اين است که اگر نفي تبديل به وسيله لاي نفي جنس در آيه فطرت (لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّه) را به معناي نفي «تبديل» و «تغيير» در فطرت دانستيم، ديگر مجالي براي پذيرش امکان تغيير فطرت از جهت شدت و ضعف يا فعليت و قوه باقي نمي‌ماند و استثناي آن موارد، بدون دليل است. بنابراين بايد به صورت عموم قائل شويم که در فطرت هيچ‌گونه «تغيير»ي، حتي تغيير به شدت و ضعف يا فعليت و قوه، ممکن نيست.

    البته ممکن است در پاسخ به اين اشکال چنين گفته شود که مقصود نويسندگان يادشده نفي تغييرهاي مهم در فطرت است، نه نفي هرگونه تغييري؛ بنابراين، تغيير به شدت و ضعف يا فعليت و قوه، ممکن است؛ يا اينكه گفته شود استثناي آن به دليل اين واقعيت قابل مشاهده و انکارناپذير است که امور فطري، هم از جهت شدت و ضعف و هم از جهت فعليت و قوه، تغييرپذيرند؛ بنابراين، آيه نمي‌تواند دلالت بر نفي چنين تغييري داشته باشد و اين‌گونه تغيير، مستثناست.

    روشن است که چنين پاسخ‌هايي تجويز نمي‌کند که «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّه» را شامل «تغيير»ناپذيري فطرت بدانيم و چون چنين معنايي را مخالف واقعيت خارجي مي‌يابيم، درصدد توجيه يا تخصيص آن برآييم. به عبارت ديگر، چرا «تبديل» را - که خواهيم گفت به معناي «جايگزيني» است- به معنايي اعم، يعني به «تغيير»، تفسير كرده، سپس قلمرو «تغيير» را با وجود لاي نفي جنس، محدود به مواردي خاص کنيم.

    در مجموع، اين‌گونه مفسران و نويسندگان را مي‌توان با توجه به تعبير «تغيير»ناپذيري فطرت در کلام ايشان، هم در زمره قائلان به اين احتمال دوم برشمرد و هم از جهت چنين استثناهايي در ادامه کلامشان، در شمار قائلان به احتمال سوم (تبديل‌ناپذيري و عدم زوال فطرت) دانست. اگر مقصود ايشان از دلالت آيه بر تغييرناپذيري فطرت، دلالت آيه بر تبديل‌ناپذيري و عدم زوال فطرت باشد، ايشان جزء قائلان به احتمال سوم به شمار مي‌روند و بررسي و نقد ديدگاه ايشان، در ادامه، در بررسي احتمال سوم خواهد آمد؛ اما اگر مقصود ايشان، دلالت آيه بر نفي هرگونه «تغيير»، حتي تغيير از جهت شدت و ضعف يا فعليت و قوه باشد ـکه ظاهر چنين تعبيري نيز نفي هرگونه تغيير است ـ اشکال بر ايشان اين است که:

    اولاً استفاده چنين معنايي از آيه - با توجه به فرق ميان «تبديل» مطرح در آيه و معناي «تغيير»، و با دقت در ساير نکاتي که در تفسير صحيح آيه خواهد آمد- اساساً صحيح نيست.

    ثانياً چنين دلالتي براي آيه، مخالف دلالت آيات فراواني است که در آنها مشاهده مي‌شود که فطرت الهي در برخي انسان‌ها دچار «تغيير» شده است. از اين آيات برمي‌آيد که تغيير در فطرت، نه‌تنها امري ممکن، بلکه در موارد بسياري تحقق ‌يافته است. بنابراين نمي‌توان فطرت را امري «تغيير»ناپذير شمرد. محتواي برخي از مهم‌ترين آيات يادشده چنين است: 1. از بين رفتن فعليت گرايش فطري به دين در نهاد برخي انسان‌ها؛ 2. از بين رفتن فعليت توانش ادراک حقيقت در برخي انسان‌ها؛ 3. فراموشي يا غفلت از معاد توسط برخي انسان‌ها؛ 4. قسي شدن برخي «قلوب»؛ 5. مسخ برخي انسان‌ها.

      1. گروه اول: آيات زوال فعليت گرايش فطري به دين در برخي انسان‌ها يا ضعف شديد آن

    به تصريح آيه فطرت، خداوند انسان‌ها را بر اساس دين حق، يعني هم‌جهت و موافق آن آفريده است: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها». لازمه چنين آفرينشي اين است که انسان‌ها گرايش فطري به سوي دين حق و مفاد آن داشته باشند (ر.ک: جوادی آملی، همان، ص149-147). با اين حال، آيات فراواني بسياري از انسان‌ها را متنفر و گريزان از دين الهي مي‌شمرد. تنفر و فرار ايشان از دين حق، دلالت بر از بين رفتن فعليت فطرت يادشده يا ضعف شديد آن دارد. برخي از آيات يادشده چنين است:

    ـ «أَفَغَيْرَ دينِ اللَّهِ يَبْغُون...» (آل‌عمران: 83). «يَبْغُونَ» از «ب، غ، ي»، بنا بر نقل برخي لغت‌شناسان به معناي طلب، خواست و گرايش (براي نمونه، ر.ک: فراهیدی، بی‌تا، ج4، ص453؛ ابن دريد، همان، ج1، ص371؛ ابن فارس، همان‏، ج1، ص271) و به گفتۀ برخي ديگر به معناي طلب، خواست و گرايش شديد است (براي نمونه، ر.ک: جوهری، بی‌تا، ج6، ص2281؛ راغب اصفهانی، همان، ص136؛ مصطفوی، همان، ج1، ص307).

    با توجه به معناي اول، آيه شريفه اشاره دارد که گروهي از مردم به ديني غير از دين خداوند گرايش دارند؛ و بنابر معناي دوم، اين گرايش در ايشان خواسته‌اي معمولي نيست؛ بلکه گرايشي شديد و بالاتر از حد متعارف است. برحسب هر دو معنا، اگر فطرت الهي مستفاد از آيه فطرت در آنان فعال يا قوي بود، هرگز گرايش به غير دين خداوند تحقق پيدا نمي‌کرد يا دست‌کم شدت نمي‌يافت.

    ـ «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً... كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ» (شوری: 13). در آيه شريفه، بعد از بيان وحدت حقيقت اديان الهي و دعوت به برپاداشتن دين حق و عدم تفرقه در آن، فرموده است: «كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ». با توجه به اينکه در ابتداي آيه، سخن از دين حق و دعوت به برپايي آن است، مقصود از «ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ» در ادامه آيه، همان دين حق موضوع سخن در صدر آيه است. بنابراين، مقصود از «كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ» اين است که پذيرش دين حق، بر مشرکان دشوار است. روشن است که اگر فطرت ايشان بر همان حالت مطابقت با دين حق باقي مانده بود، دين حق را مي‌پذيرفتند. پس اين دشواري، نشان از ناسازگاري اين دين، با بينش‌ها و گرايش‌هاي حاکم بر ايشان دارد.

    در آيات متعدد ديگري (نساء: 89؛ ممتحنه: 2؛ توبه: 23؛ آل‌عمران: 176؛ مائده: 41)، خداوند برخي انسان‌ها را دوست‌دار کفر و مشتاق به آن شمرده است. براي نمونه، در آيات «وَلا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ...» (آل‌عمران: 176) و «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْر...» (مائده: 41) بيان شده است که برخي انسان‌ها مشتاق کفر و شتابان به سوي آن‌اند. اين امر نشان‌دهنده آن است که فطرت الهي مطابق با دين حق، در افراد يادشده تغيير يافته است.

      1. گروه دوم: آيات زوال فعليت توانش ادراک حقيقت در برخي انسان‌ها

    انسان‌ها مکلف‌اند و يکي از شرايط ضروري تکليف، برخورداري از ادراک حقيقت است؛ ازاين‌رو، خداوند فطرت انسان‌ها را به گونه‌اي آفريده که بر ادراک حقيقت تواناست. با اين حال، در آيات متعددي برخي انسان‌ها ناتوان از ديدن يا شنيدن حقيقت، و کور و کر معرفي شده‌اند (براي نمونه: انعام: 109و110؛ اعراف: 64؛ انبیاء: 45؛ نساء: 78).

    ناتواني ايشان از درک حقيقت، با وجود تکليف آنها به تبعيت از حق، نشان‌دهنده آن است که خداوند در ابتدا ايشان را تواناي بر ادراک حقيقت آفريده است؛ پس شرط تکليف را دارا بوده‌اند؛ اما بر اثر عاملي همچون سوء اختيار، توانايي بر ادراک حقيقت از ايشان سلب، و به تعبير ديگر، فطرت توانشي ايشان دچار تغيير شده است. براي نمونه، در آيات «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ في‏ ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ، صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ» (بقره: 17و18)، بعد از تشبيه منافقان به شخصِ گرفتار در تاريکي بسيار شديد، ايشان کران، گنگان و نابيناياني معرفي شده‌اند که به حقيقت راهي ندارند و به سوي آن بازنمي‌گردند. كري، گنگي و نابينايي در آيه مزبور، عيب‌هاي ظاهري جسماني نيست؛ بلکه مقصود، ناتواني از ادراک حقيقت و به عبارتي، کوري و کري باطني است؛ امري که در آيه «... فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَلكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي‏ فِي الصُّدُورِ» (حج: 46) به‌صراحت آمده است.

    تعبير «هُمْ لا يَرْجِعُونَ» نيز که با فاء (فَ) بر «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ» تفريع شده، تأکيد بر اين است که ناتواني از درک حقيقت، در نهاد ايشان به درجه‌اي از شدت رسيده است که ديگر هيچ اميدي به بازگشت ايشان وجود ندارد.[4]

      1. گروه سوم: آيات فراموشي يا غفلت از معاد در برخي انسان‌ها

    يکي از معلومات فطري انسان، «علم» به معاد است (ر.ک: جوادی آملی، همان، ص86-83؛ مکارم شیرازی، 1376، ص37-31)‏؛ اما آياتي دلالت دارند که اين علم، در موارد بسياري، دچار تغيير مي‌شود و به «فراموشي» (سجده: 14؛ جاثیه: 34) يا «غفلت» (انبیاء: 97؛ روم: 8) مبدل مي‌گردد؛ به‌گونه‌اي که بسياري افراد با شنيدن يادآوري معاد توسط پيامبران، آن را انکار و حتي در مواردي ايشان را تمسخر و استهزا مي‌كنند (براي نمونه: سبأ: 7و8؛ مؤمنون: 38-35؛ ق: 3).

    «نسيان» در جايي صدق مي‌کند که شخص ابتدا چيزي را بداند، سپس از ذهنش پاک شود و آن را فراموش کند (ر.ک: فراهيدى، همان، ج7، ص304؛ راغب اصفهانی، همان، ص83)؛ «غفلت» نيز در جايي است که با وجود آگاهي از مطلبي، بر اثر سهو، سهل‌انگاري و عدم التفات آن آگاهي، به ناآگاهي تبديل گردد (ر.ک: راغب اصفهانی، همان، ص609؛ فیومی، همان، ص449). بنابراين، بينش فطري يادشده دچار تغيير مي‌شود.

      1. گروه چهارم: آيات ناتواني و سختي برخي «قلوب»

    «قلب» در قرآن کريم، در ظاهر برخي آيات، به معناي ابزار تعقل، تفکر، تذکر و يادآوري، و در برخي ديگر، به معناي منبع احساس‌ها، کشش‌ها و گرايش‌ها لحاظ شده است. برخي از آيات دسته اول چنين است:

    ـ «وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها...» (اعراف: 179). در اين آيه شريفه، با توجه به معناي استعانت با در «بِها»، «قلوب» ابزاري براي فهميدن (فقه) لحاظ شده است.

    ـ «أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها» (محمد: 24). در اين آيه، با توجه به تقابل ميان «تدبر در قرآن» و «قفل بودن قلوب»، مي‌توان گفت که «قلوب» ابزاري براي تدبر و تفکر در قرآن لحاظ شده است؛ به طوري که اگر اين ابزار کارکرد درستي داشته باشد، شخص مي‌تواند در قرآن تدبر کند؛ اما اگر کارکرد خود را از دست داده و به اصطلاح قرآن، مهر و موم شده باشد، شخصْ ناتوان از تدبر در قرآن است. برخي از آيات دسته دوم عبارت‌اند از:

    ـ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ... (حج: 35)

     ـ ... ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ... (زمر: 23)

    ـ وَإِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ... (زمر: 45)

    ـ ... وَجَعَلْنا في‏ قُلُوبِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً... (حدید: 27)

    اين آيات، صفات ترس (وَجِلَتْ)، آرامش (تَلينُ)، تنفر (اشْمَأَزَّتْ)، رأفت و مهرباني (رَأْفَةً وَرَحْمَةً) را به «قلوب» نسبت داده‌اند. با توجه به اينکه ترس، آرامش روحي، تنفر، رأفت و مهرباني، از قبيل احساسات و انفعالات روحي انسان است، بنابراين «قلب» در آيات يادشده، به معناي منبع انفعالات روحي و گرايش‌ها لحاظ شده است.

        1. الف) «قلب» به معناي اول و پديد آمدن قساوت در آن

    در دسته اول آيات، روشن است که خداوند ابزار تعقل و يادآوري را که از آن با عنوان «قلب» ياد کرده است، در فطرت تمام انسان‌ها قرار داده و بر همين اساس، ايشان را مکلف به بهره‌برداري از آن نموده است؛ اما مطابق برخي آيات، «قلوب» برخي انسان‌ها، «قسي» يعني سخت و ناتوان از تعقل، تذکر و پندپذيری (ر.ک: ابن منظور، بی‌تا، ج15، ص181؛ زمخشری، همان، ج1، ص155) شده است؛ يعني «قلوب» ايشان که ابزاري در فطرت الهي بود، توان يادشده را از دست داده است؛ براي نمونه، آيات «... كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى‏ وَيُريكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ، ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً...» (بقره: 73 و 74) بر قساوت قلوب به معناي يادشده دلالت دارد.

    در اين آيات تصريح شده است که خداوند نشانه‌هاي متعدد دال بر قدرت و توحيد خود را به بني‌اسرائيل نشان داد تا در آن نشانه‌ها تعقل كنند؛ اما قلب‌هاي با قساوت ايشان توانايي ادراک را از دست داده بود و ايشان از هيچ يک از آن نشانه‌ها بهره‌اي نبردند.

    اينکه بعد از «لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» فرموده است «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ»، مي‌فهماند که از «قلوب» انتظار مي‌رفت در نشانه‌هاي الهي (آياتِهِ) تعقل نمايند؛ ولي به جهت ابتلا به «قساوت»، آن توقع برآورده نشده است. بنابراين، مقصود از «قساوت قلب»، عدم تعقل در نشانه‌هاي الهي است.

        1. ب) «قلب» به معناي دوم و پديد آمدن «قساوت» در آن

    درخصوص معناي دوم قلب نيز ـ که مرتبط با گرايش‌هاي انسان و منبع يا ابزار آنهاست ـ در برخي آيات تعبير «قساوت» به کار رفته است؛ يعني قلب از حالت فطري «نرم‌دلي» به «سنگدلي» تغيير يافته است؛ براي نمونه، در آيه زير بيان شده است که قلب برخي افراد، به جهت قساوت، در سختي‌ها و عذاب‌هاي الهي متوجه خداوند نمي‌شود و گرايش به سوي او نمي‌يابد؛ درحالي‌که انتظار آن است که در چنين حالتي، به خداوند گرايش يابند و به درگاه او دعا و تضرع کنند: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ، فَلَوْلا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَلكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ...» (انعام: 42 و43)؛ يعني بعد از ارسال پيامبراني به سوي برخي امت‌هاي پيشين، خداوند آنها را به سختي‌هايي چون تنگدستى و مشکلاتي چون بيمارى گرفتار كرد؛ شايد در درگاه او خضوع و زارى كنند؛ اما هنگامى كه عذاب الهي به آنها رسيد، خضوع نكردند؛ چراکه دل‏هايشان دچار قساوت شده بود و تأثيري در حرکت دادن ايشان به سوي خداوند نداشت.

    کاربرد «لعل» در «أَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ» که براي اميدواري و انتظار است (ر.ک: طباطبایی، همان، ج7، ص90. خصوصاً با توجه به این نکته که امیدواری و انتظار یادشده، از سوی خداوند متعالی نیست، بلکه به ملاحظۀ حالات کسانی است که آیه در مورد آنها نازل شده است) مي‌فهماند که «قلوب» در ذات خود اقتضاي حرکت و گرايش به طرف پروردگار را به‌ويژه در سختي‌ها دارد؛ ولي چون دچار «قساوت» شده، آن حرکت و گرايش تحقق نيافته است. پس هرچند که سختي‌ها و مشکلات يادشده در اين آيات ـ همان‌گونه که مرحوم علامه طباطبايي فرموده (ر.ک: همان)‌ـ موجب جبري شدن گرايش به خداوند نبوده است، اين آيات مي‌فهماند که قلوب در سختي‌ها اقتضاي توجه به خداوند را دارد و چنين توقعي از آن هست؛ اما ممکن است به جهت «قساوت»، آن گرايش به سمت خداوند، در قلب‌ها پيدا نشود.

    آيه ديگر همسو با آيات بالا (همسو از جهت دلالت بر تغییر «قلب به معنای منبع گرایش‌ها»)، آيه «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما...» (تحریم: 4) است. در اين آيه بيان شده که قلوب شما دو نفر (از همسران پيامبر. ر.ک: طباطبایی، همان، ج19، ص331) دچار «صغو» شده است. «صغو» در لغت به ميل و گرايش يافتن معنا شده (ر.ک: جوهری، همان، ج6، ص2400؛ ابن فارس، همان، ج3، ص289) و مقصود در آيه، گرايش يافتن به باطل و مايل شدن از راه مستقيم است (ر.ک: طبرسی، 1372، ج10، ص474؛‏ طباطبایی، همان).

    اينکه آيه فرموده است: «قلوب شما به باطل گرايش پيدا کرده و از راه مستقيم منحرف شده است»، نشان مي‌دهد که «قلوب» در اصل خلقتش، گرايش به حق دارد و راهي مستقيم را دنبال مي‌کند؛ اما ممکن است دچار تغيير شود و به باطل گرايش يابد و از راه مستقيم به بيراهه تغيير مسير دهد.

      1. گروه پنجم: آيات مسخ

    در آياتي بيان شده است که برخي انسان‌ها بر اثر سوء رفتار و گناه، به عذاب الهي «مسخ» ـ تبديل شدن به حيوان‌ـ دچار شده‌اند و فطرت انساني آنها زايل شده است. آيات يادشده چنين‌اند:

    ـ ... وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنازيرَ... (مائده:60)

    ـ وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئين (بقره: 65)

    ـ فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئين (اعراف: 166)

    در اين آيات، با تعبير «جَعَلَ...» و «كُونُوا...»[5] بيان شده است که خداوند گروهي از مردم را به ميمون و خوک تبديل کرده و سبب آن، صدور رفتارهايي از ايشان با عنوان «تجاوز از امر الهي در روز شنبه» (اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ) و «سرکشي از نهي خداوند» (عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ) بوده است. بنابراين، آيات يادشده دلالت دارند که رفتارهاي سوء مي‌تواند سبب زوال فطرت انساني گردد.

    هرچند ظهور اين آيات در زوال فطرت انساني از افراد مسخ شده، انکارناشدني نيست، اما از کلام مرحوم علامه طباطبايي برداشت مي‌شود که اين ظهور، از جهت ابتلاي به اشکالي عقلي (ر.ک: طباطبایی، همان، ج1، ص206) حجت نيست و ازاين‌رو نمي‌توان ملتزم به زوال فطرت انساني شد. ايشان با توجه به آن محذور عقلي، تصريح کرده‌اند: چنين نيست که افراد مسخ شده، از اساس و حقيقتاً به ميمون و خوک تبديل شده باشند؛ بلکه انسانيت ايشان باقي بوده است (ر.ک: همان، ص208و209).

    به نظر مي‌رسد محذور عقلي مورد نظر ايشان، از آن جهت که امري يقيني و قطعي نيست،[6] صلاحيت قرينه بودن بر مقصود آيه را ندارد و نمي‌تواند مانع حجيت ظهور آيه باشد. بنابراين، دلالت آيات يادشده بر سببيت رفتار براي زوال فطرت انساني، تمام است.

      1. احتمال سوم: اِخبار از تبديل‌ناپذيري مخلوق‌هاي خداوند

    احتمال ديگري که در مورد مقصود آيه بيان شده، اين است که آيه اِخبار از «تبديل»ناپذيري مخلوق‌هاي خداوند است. بر اساس اين معنا، فطرت، هرچند از جهت شدت و ضعف يا فعليت و قوه «تغيير»پذير است، هرگز دچار «تبديل» نمي‌گردد و به عبارت ديگر، هرگز زايل نمي‌شود.

    همان‌گونه که در احتمال دوم بيان شد، مفسران و نويسندگاني را که بعد از تفسير آيه به «تغيير»ناپذيري، جهات «شدت و ضعف» و «فعليت و قوه» را از «تغيير»ناپذيري استثنا کرده‌اند، مي‌توان از قائلين به اين احتمال در تفسير آيه برشمرد. علاوه بر ايشان، مي‌توان تمام مفسراني را که ذيل تفسير آيۀ يادشده، تنها واژۀ «تبديل» را به کار برده و کلمۀ «تغيير» را نياورده‌اند، قائل به اين ديدگاه دانست (براي نمونه: طوسی، بی‌تا، ج8، ص247؛ فضل‌الله، 1419ق، ج18، ص129).  برخي از مفسران نيز در تفسير آيه تصريح کرده‌اند که فطرت، هرچند «تغيير»پذير است، «تبديل»پذير نيست (ر.ک: صادقی تهرانی، 1419، ص407).

        1. نقد اين احتمال

    در مورد اين احتمال مي‌توان گفت:

    اولاً استفاده چنين معنايي از آيه، با توجه به نکاتي که در تبيين تفسير صحيح آيه خواهد آمد، اساساً صحيح نيست.

    ثانياً اين احتمال در فرض صحت، مخالف با مفاد آيات مسخ است که در زوال فطرت انساني از افراد مسخ شده ظهور دارد (آیات مسخ و دلالت آنها بر زوال فطرت، در نقد احتمال دوم بیان شد).

    بنابراين، اين احتمال در آيه، نه‌تنها صحيح نيست؛ بلکه با مانعي قوي روبه‌روست.

      1. احتمال چهارم: اِخبار از «تبديل»ناپذيري «آفرينشگري» خداوند (ديدگاه مختار)

    احتمال ديگري که در تفسير آيه مي‌توان مطرح کرد، اين است که آيه، اِخبار از «تبديل»ناپذيري آفرينشگري خداوند است. اين معنا، در آيات ديگري -که خواهد آمد- با تعبير «تبديل»‌ناپذيري و «تحول»‌ناپذيري قوانين و سنت‌هاي الهي اشاره شده است. به نظر مي‌رسد که همين احتمال چهارم در مورد مقصود از «لا تبديل لخلق الله» صحيح است و آيه اساساً ناظر به مسئله «ثبات و تغيير فطرت» نيست. به عبارت ديگر، آيه نفياً و اثباتاً هيچ‌گونه دلالتي بر آن مسئله ندارد.

      1. تفسير صحيح آيه فطرت

    براي استدلال بر احتمال چهارم، کافي است که معناي «فطرت»، «تَبْديل» و «خَلْق اللَّه» در آيه به خوبي روشن و به نکات مهم درباره آنها توجه شود.

        1. مقصود از «فطرت»

    پيش‌تر گذشت که «فطرت» در لغت، مصدر نوعي و به معناي نوع آفرينش است و در آيه مورد بحث نيز همين معناي لغوي مراد است. نکته‌اي که در تفسير آيه بايد مورد توجه باشد، اين است که معناي لغوي يادشده، شامل معناي اصطلاحي «فطرت» نيز مي‌شود و بر همين اساس است که طرفداران تغييرناپذيري «فطرت»، همواره به آيه يادشده تمسک کرده‌اند.

        1. مقصود از «تبديل»

    برخي لغت‌شناسان، تبديل را به «تغيير» (براي نمونه: جوهری، همان، ج4، ص1632؛ فیومی، همان، ص39؛ بن فارس، همان، ج1، ص210) ، و برخي ديگر به «جايگزيني و بَدَل کردن چيزي به جاي چيز ديگر» (براي نمونه: عسكرى، بی‌تا، ص233؛ ابن سیده، بی‌تا، ج9، ص338) معنا کرده‌اند. برخي ديگر از اهل لغت نيز تصريح کرده‌اند که «تبديل» براي بيان هر کدام از آن دو معنا به کار مي‌رود (راغب اصفهانی، همان، ص111). روشن است که معناي اول، بر هرگونه تغييري همچون تغيير در جهات شدت و ضعف، فعليت و عدم فعليت، و حتي کيفياتي چون رنگ، بو و... صادق است؛ اما معناي دوم، تنها بر موردي صدق مي‌کند که چيزي از اساس برداشته و چيزي ديگر جايگزين آن گردد.

    با بررسي آيات، مي‌توان گفت که برخي موارد کاربرد تبديل و مشتقات آن (باب تفعيل) در قرآن کريم، متعين در معناي دوم (جايگزيني) است. البته در برخي ديگر، احتمال معناي اول (تغيير) نيز وجود دارد؛ ولي با توجه به متبادر از ماده «تبديل» (ب د ل) مي‌توان گفت که همان موارد نيز ظاهر در معناي جايگزيني چيزي به جاي چيز ديگر است و نه مطلق تغيير. برخي آيات متعين در معناي «جايگزيني» براي باب تفعيل اين ماده عبارت‌اند از:

    ـ «... فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْديلاً وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْويلاً» (فاطر: 43). در اين آيه، با توجه به اينکه «تَحْويلاً» به معناي تغيير است (ر.ک: راغب اصفهانی، همان، ص266؛ مصطفوی، همان، ج2، ص318)، بايد «تَبْديلاً» به معناي جايگزيني باشد؛ وگرنه مفاد جمله دوم (لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْويلاً)، تکرار مفاد جمله اول (لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْديلاً) مي‌شود که برخلاف ظاهر است.

    ـ «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً...» (ابراهیم: 28). در اين آيه، معناي تبديل در «بَدَّلُوا»، «جايگزيني و تعويض» است و هرگز مناسب با معناي «تغيير» نيست؛ چراکه آيه، به نوعي «مبادله» اشاره دارد که بنابر حکم ضروري عقل، بايد در برابر عطاي نعمت صورت پذيرد؛ يعني عقل و وجدان حکم مي‌کند که بايد از جانب نعمت‌گيرنده، «نعمت» با «شکر» معاوضه و «مبادله» گردد؛ اما افراد مورد اشاره در آيه، به جاي «شکر»، «کفران» (ناشکري/ناسپاسي) را بَدَل نعمت قرار داده‌اند. بنابراين، «بَدَّلُوا» در آيه، به معناي جايگزيني، تعويض و مبادله است.

    ـ «نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَشَدَدْنا أَسْرَهُمْ وَإِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْديلاً» (انسان: 28). به تصريح بسياري از مفسران، معناي جملۀ «بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْديلاً» اين است که گروهي از مردم از بين بروند و گروهي ديگر جايگزين آنها شوند (براي نمونه، ر.ک: طوسی، همان، ج10، ص221؛ طبرسی، همان، ج10، ص626؛ طباطبایی، همان، ج20، ص142)؛ نه اينکه افراد موجود ـ بدون آنکه تعويض و جايگزيني گروهي به جاي گروه ديگر، تحقق يابد ـ تنها دچار تغيير شوند. اين معنا در برخي آيات ديگر، با وضوح بيشتري ديده مي‌شود؛ مانند: «... وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ» (محمد: 38) و «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَيَأْتِ بِآخَرينَ...» (نساء: 133) که صريح در معناي جايگزيني افرادي به جاي افراد ديگر است.

    ـ «وَقالَ فِرْعَوْنُ ذَرُوني‏ أَقْتُلْ مُوسى‏... إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ...» (غافر: 26). در اين آيه نيز جملۀ «أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ» بدين معناست که مي‌ترسم او دين شما (شرک) را از اساس نابود و ديني جديدي (توحيد) جايگزين آن کند (طباطبایی، همان، ج17، ص328). اين برداشت با توجه به تقابل و ناسازگاري اساسي تفکر توحيدي با انديشۀ شرک‌آميز اطرافيان فرعون و عدم امکان جمع ميان اين دو باور، توجيه روشن‌تري مي‌يابد. پس مقصود از «تبديل»، مطلق تغيير نيست؛ بلکه جايگزيني چيزي به جاي چيز ديگر است.

    به‌جز موارد يادشده، در برخي ديگر از کاربردهاي واژۀ «تبديل» و مشتقات آن در قرآن کريم، هرچند اراده معناي «تغيير» نيز محتمل است، ولي با توجه به ظهور ماده «ب،‌ د، ‌ل» در معناي «جايگزيني» (فراهیدی، همان، ج8، ص45؛ ابن فارس، همان، ج1، ص210؛ مصطفوی، همان، ج1، ص232)، اين کاربردها نيز ظهور در معناي «جايگزيني چيزي به جاي چيز ديگر» دارد، نه صرف «تغيير» به صورت مطلق و بدون جايگزيني. از باب نمونه، آيه‌اي که «تبديل» در آن را به معناي «تغيير» گرفته، اين آيه است: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذاب‏» (نساء: 56).

    در اين آيه براي خصوص تحولاتي که در پوست جهنميان رخ مي‌دهد، چند ديدگاه وجود دارد. رماني به استناد ظاهر اين آيه معتقد است كه خداوند پوست‌هايي غير از پوست سوخته‌شدۀ آنان ايجاد مي‌کند؛ اما برخي ديگر از مفسران گفته‌اند كه خداوند پوست سوخته‌شدۀ آنان را به حالت قبلي برمي‌گرداند، بي‌آنکه کاملاً تبديل يافته باشد (ر.ک: طوسی، همان، ج‏3، ص230 و231)؛ ولي به نظر مي‌رسد، چنان‌که رماني نيز اشاره کرده، ظاهر آيه، تبديل پوست آنان به معناي مغايرت کامل پوست بعدي با قبلي است؛ زيرا گذشته از واژۀ «بَدَّلْناهُمْ»، اگر مقصود از تحول پوستي آنان صرفاً تغيير آن و نه تبديل اساسي بود، مي‌توانست با تعبيري موجز بفرمايد: «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناها لِيَذُوقُوا الْعَذاب»؛ اين در حالي است که در اطنابي آشکار و البته هدفمند فرموده است: «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذاب». در اين تعبير، با بيان دو مفعول براي فعل «بدّلنا» و کاربرد اسم ظاهر «جلوداً» به جاي ضمير آن، واژۀ «غيرها» را نيز براي تأکيد فرموده است. بر همين اساس ـ وجود معناي جايگزيني در واژه «تبديل» ـ است که بسياري از مترجمان قرآن، در ترجمه‌ آيه يادشده، تعبير دقيق «جايگزيني پوستي به جاي پوست سابق» را آورده‌اند (براي نمونه، مکارم شیرازی، مشکینی، رضایی اصفهانی، جلال‌الدین مجتبوی).

    در مورد آيه «وَإِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ...» (یونس: 15) نيز گفته شده که مقصود از «بَدِّلْهُ»، «غيّره» است؛ چراکه «ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا» به معناي جايگزيني قرآن با غير آن است و ازاين‌رو صحيح نيست که مقصود از «بَدِّلْهُ» نيز جايگزيني قرآن با غير قرآن باشد (ر.ک: طباطبایی، همان، ج10، ص26).

    اما در اين آيه نيز جملۀ «ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا» مي‌تواند به معناي تغيير دادن همين قرآن باشد؛ يعني در همين قرآن موجود، تغييرهايي ايجاد کن، که قرآن تغييريافته غير از اين قرآن فعلي باشد. در نتيجه، «بَدِّلْهُ» بر همان معناي «جايگزيني چيزي به جاي چيز ديگر» باقي مي‌ماند.

      1. مقصود از «خَلْق اللَّه»

    «خلق» در «خَلْقِ اللَّه» داراي دو احتمال معنايي است:

    1. معناي «آفريدن» (مصدر)

    2. معناي «آفريده و مخلوق» (حاصل مصدر يا مصدر به معناي اسم مفعول. ر.ک: ابن درید، همان، ج1، ص618؛ راغب اصفهانی، همان، ص297؛ ابن سیده، همان، ج4، ص535؛ فیومی، همان، ص180)

    مفسراني که آيه يادشده را دال بر تغييرناپذيري فطرت دانسته‌اند، ظاهراً «خلق الله» در اين آيه را به معناي دوم لحاظ کرده و بر همين اساس، فطرت انسان را - که يکي از مصاديق آفريده‌هاي خداوند است- امري تغييرناپذير شمرده‌اند.

    هرچند که «خَلْق اللَّه» در آياتي به معناي دوم به کار رفته است (نساء: 119؛ لقمان: 11)، اما به نظر مي‌رسد که در آيه فطرت، تنها معناي اول صحيح است و معناي دوم نمي‌تواند مقصود باشد. دو نکتۀ ذيل، دليل اين ادعاست:

    نکته اول: جملۀ «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» در آيه فطرت، به منزله کبرايي کلي بعد از صغراي «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» است؛ به اين معنا که جمله «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» مي‌فرمايد: خداوند سرشت مردم را به گونه‌اي خاص (مطابق با دين حق) آفريده است. بعد از بيان اين حکم سرشت، با جمله «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» قاعده و قانوني کلي بيان کرده که مفاد جمله قبل (آفريدن سرشت مردم بر اساس دين حق) يکي از مصاديق آن است. حال اگر خداوند بعد از بيان جمله «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»، درصدد بيان حکمي در خصوص فطرت انسان بود، نه بيان قاعده و قانوني کلي، بايد به جاي جمله «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»، با استفاده از ضمير «ها» مي‌فرمود: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لها» تا بفهماند همان فطرت، چنين خصوصيتي دارد که قابل «تبديل» نيست؛ نه آنکه با استفاده از اسم ظاهر و ترکيب کلي «خلق الله» بفرمايد: «...لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ». بنابراين، مقصود از «خَلْق اللَّه»، خصوص فطرت انسان نيست و هر «خلق الله» را شامل مي‌شود.

    نکته دوم: با توجه به شمول و کليت تعبير «خلق الله»، اگر مقصود از اين تعبير را مخلوق‌هاي خداوند (معناي دوم: حاصل مصدر يا مصدر به معناي اسم مفعول) بدانيم، مفاد جمله «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» مفادي باطل و ناپذيرفتني مي‌گردد؛ چراکه در عالم واقع، مواردي بي‌شمار و انکارناپذير از وقوع تغيير و تبديل در آفريده‌هاي خداوند، مشاهده مي‌شود.[7]

    بنابراين، با توجه به وقوع تغيير و تبديل در آفريده‌هاي خداوند، نمي‌توان «خلق» را به معناي «آفريده و مخلوق» (معناي دوم) دانست و بايد آن را به «آفريدن» (معناي اول) معنا کرد. علاوه بر اين دليل، شاهد بر ترجيح معناي اول اين است که در آيه مورد بحث، واژه «فطرت» مصدر نوعي و اشارتگر به نوع خلقت است و اگر «خلق الله» مرتبط با همان «فطرت» است، بهتر اين است که «خلق» را نيز مصدر بدانيم؛ در نتيجه، جمله «لا تبديل لخلق الله» يعني آفريدن خداوند دچار تبديل نمي‌شود؛ اما اگر «خلق» را به معناي مخلوق بدانيم، انطباق روشني با «فطرت الله» -که به معناي مصدري و نوعي آفرينش اشاره دارد- پيدا نمي‌کند.

    مفاد آيه بر اساس معناي اول چنين است: روي خود را به سمت دين حق کن؛ همان نوع آفرينشي که خداوند مردم را بر اساس آن آفريده است. در آفريدن خداوند هيچ تبديلي راه ندارد.

    جملۀ «در آفريدن خداوند هيچ تبديلي راه ندارد» بدين معناست که آفرينشگري خداوند و اساساً کار او، قانون‌ها و سنت‌هايي دارد که هيچ‌گاه دچار تغيير و تبديل نمي‌گردند. اين معنا، در بسياري از آيات ديگر، به صراحت آمده است؛ مانند:

    ـ ... فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْديلاً وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْويلا (فاطر: 43)

    ـ ... وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلا (فتح: 23)

    ـ ... وَلا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْويلا (اسراء: 77)

    جمله‌هاي «لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلاً» و «لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْويلاً» در اين آيات نيز درصدد بيان يک کبراي کلي درباره کارهاي خداوند، با عنوان «تبديل‌ناپذيري قانون الهي» است.

    با توجه به نکات يادشده، مقصود از «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» اين است که آفريدن خداوند و قانون‌هاي او در آفريدن، هرگز دچار تبديل نمي‌گردد؛ پس آفريدن فطرت بر طبق دين حق نيز دچار تبديل نمي‌شود. به تعبير روشن‌تر، اين‌گونه نيست که فطرت برخي انسان‌ها را بر طبق دين حق بيافريند؛ ولي در مورد برخي ديگر، اين کار را انجام ندهد.

    چنين معنايي شبيه اين است که بگوييم «فرايند توليد» فلان کارخانه، از جهت تجهيز محصولاتش به ابزاري خاص، هرگز دچار «تبديل» نمي‌گردد؛ يعني تمام محصولاتش را در مرحله توليد، مجهز به آن ابزار مي‌کند و اين‌گونه نيست که حتي يک مورد از محصولاتش، مجهز به آن افزوده نباشد. روشن است که اين تبديل‌ناپذيري در فرايند توليد (خلق)، منافات ندارد که ابزار محصول بعد از توليد، دچار تبديل و زوال گردد و آن ابزار افزوده شده، از بين برود.

    بنابراين، آيۀ مورد بحث، تنها ناظر به مرحله آفرينش موجودات توسط خداوند ـ از جمله ناظر به مرحله تجهيز تمام انسان‌ها به فطرتِ مطابق با دين- است و هرگز دلالت ندارد که مخلوق‌هاي او ـ از جمله فطرت- بعد از آفريده شدن، دچار تغيير و تبديل نمي‌گردند.

    با توجه به اين معنا، فطرت، همچون ديگر آفريده‌ها، امکان تغيير يافتن يا تبديل شدن دارد و ازاين‌رو عوامل مختلفي همچون تعليم و تربيت، محيط، رفتار و... مي‌توانند بر آن تأثير داشته باشند.

      1. نتيجه‌گيري

    1. ديدگاه تغييرناپذيري فطرت بر اساس آيه 30 سوره روم، ديدگاه رايج ميان مفسران و نويسندگان در باب انسان‌شناسي است که پيامد آن، نفي هرگونه تأثيرپذيري فطرت از عواملي چون تعليم، تربيت، رفتار و... است.

    2. مفسران و نويسندگان در مورد تفسير «لا تبديل لخلق الله» در آيه يادشده، در مجموع، سه احتمال «نهي از تبديل فطرت»، «تغيير و تبديل»‌ناپذيري فطرت، و «تبديل»‌ناپذيري آن را بيان کرده‌اند.

    3. با توجه به نبود قرينه بر اراده احتمال اول، اين احتمال پذيرفتني نيست؛ هرچند که در دَوَران ميان اين احتمال و دو احتمال ديگر، اين احتمال، از جهت عدم مخالفت با واقع، برتري دارد.

    4. احتمال دوم نيز با توجه به نکات مطرح در تفسير مختار آيه و همچنين مشاهده انکارناپذير تحقق تغيير در فطرت از جهت «شدت و ضعف» و «فعليت و قوه»، و نيز دلالت گروه‌هاي متعددي از آيات بر وقوع تغيير و حتي زوال فطرت، پذيرفته نيست.

    5. احتمال سوم نيز با توجه به مطالب طرح شده در تفسير مختار آيه و همچنين دلالت برخي آيات بر وقوع تبديل در فطرت، قابل پذيرش نيست.

    6. به نظر مي‌رسد که آيه يادشده، اساساً ناظر به مسئله «ثبات يا تغييرپذيري فطرت» نيست؛ بلکه مراد آيه، نفي هرگونه تبديل از «آفريدن خدا»ست؛ معنايي که در آيات ديگر، با تعبير «تبديل‌ناپذيري و تحول‌ناپذيري سنت خداوند» آمده است.

     

    References: 
    • ابن دريد، محمد بن حسن، بي‌تا، جمهرة اللغه، بيروت، دار العلم للملايين.
    • ابن سيده، علي بن اسماعيل، بي‌تا، المحکم و المحيط الاعظم، بيروت، دار الکتب العلميه.
    • ابن عاشور، محمدطاهر، 1420ق، التحرير و التنوير، بيروت، مؤسسة التاريخ العربي‏.
    • ابن فارس، احمد، بي‌تا، معجم مقاييس اللغه، قم، مکتب الاعلام الاسلامي.
    • ابن منظور، محمد بن مکرم، بي‌تا، لسان العرب، چ سوم، بيروت، دار صادر.
    • ابن‏جوزى، عبدالرحمن بن على، 1422ق، زاد المسير فى علم التفسير، بيروت، دار الکتب العربي.
    • ثعلبي، احمد بن محمد، 1422ق، الکشف و البيان، بيروت، دار إحياء التراث العربي‏.
    • جزري، ابن اثير، 1367، النهايه في غريب الحديث و الاثر، چ چهارم، قم، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان.
    • جوادي آملي، عبدالله، 1392، فطرت در قرآن، چ هفتم، قم، اسراء.
    • جوهري، اسماعيل بن حماد، بي‌تا، الصحاح، بيروت، دار العلم للملايين.
    • راغب اصفهاني، حسين بن محمد، بي‌تا، مفردات الفاظ القرآن، بيروت، دار القلم.
    • رباني گلپايگاني، علي، 8 138، فطرت و دين، چ دوم، تهران، کانون انديشه جوان.
    • رجبي، محمود، 1381، انسان‌شناسي، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • زمخشري، محمود بن عمر، 1407ق، الکشاف، بيروت، دار الکتاب العربي.
    • سهرابي‌فر، محمدتقي، ۱۳۹۴، چيستي انسان در اسلام، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.‎
    • شيرواني، علي، 1376، سرشت انسان، قم، معاونت امور اساتيد.
    • صادقي تهراني، محمد، 1419ق، البلاغ في تفسير القرآن بالقرآن، قم، مكتبة محمد الصادقي الطهراني‏.
    • طباطبايي، سيدمحمدحسين، 1390ق، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات‏.
    • طبرسي، فضل بن حسن، 1372، مجمع ‌البيان، چ سوم، تهران، ناصرخسرو.
    • طوسي، محمد بن حسن، بي‌تا، التبيان في تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي.
    • عسکري، حسن بن عبدالله، بي‌تا، الفروق في اللغه، بيروت، دار الآفاق الجديده.
    • فراهيدي، خليل بن احمد، بي‌تا، کتاب العين، قم، هجرت.
    • فضل‌الله، محمدحسين، 1419ق، من وحي القرآن، بيروت، دار الملاک.
    • فيومي، احمد بن محمد، بي‌تا، المصباح المنير، چ دوم، قم، مؤسسه دار الهجره.
    • مدرسي، محمدتقي، 1419ق، من هدي القرآن، تهران، دار محبي ‌الحسين.
    • مشکيني، علي، 1381، ترجمه قرآن، چ دوم، قم، الهادي.
    • مصباح يزدي، محمدتقي، 1388، پيش‌نيازهاي مديريت اسلامي، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • مصطفوي، حسن، بي‌تا، التحقيق في کلمات القرآن الکريم، چ سوم، بيروت، دار الکتب العلميه.
    • مطرزي، ناصر بن عبد السيد، بي‌تا، المغرب، حلب، مكتبه اسامه بن زيد.
    • مکارم شيرازي، ناصر، 1371، تفسير نمونه، چ دهم، تهران، دار الکتب الاسلاميه.
    • ـــــ ، 1376، معاد و جهان پس از مرگ، چ ششم، قم، سرور.
    • ـــــ ، 1373، ترجمه قرآن، چ دوم، قم، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامى‏.
    • واعظي، احمد، 1387، انسان از ديدگاه اسلام، چ نهم، تهران، سمت.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شورگشتی، مراد علی، نقیب زاده، محمد.(1398) بازتأملی در دلالت آیه 30 سوره روم بر تغییرناپذیری فطرت. ، 12(2)، 05-20

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مراد علی شورگشتی؛ محمد نقیب زاده."بازتأملی در دلالت آیه 30 سوره روم بر تغییرناپذیری فطرت". ، 12، 2، 1398، 05-20

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شورگشتی، مراد علی، نقیب زاده، محمد.(1398) 'بازتأملی در دلالت آیه 30 سوره روم بر تغییرناپذیری فطرت'، ، 12(2), pp. 05-20

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شورگشتی، مراد علی، نقیب زاده، محمد. بازتأملی در دلالت آیه 30 سوره روم بر تغییرناپذیری فطرت. ، 12, 1398؛ 12(2): 05-20