تغییرپذیری و اصلاح رفتار انسان از دیدگاه قرآن کریم
Article data in English (انگلیسی)
-
- طرح مسئله
در حيطه فرهنگ و تمدن کهن بشري از اعصار پيش از تاريخ تا امروز، هيچ کتاب مقدسي در حوزه هيچ يک از اديان نيست که صدق، صحت، واقعيت و اعتبار تاريخي آن، به روشني و مقبوليت قرآن کريم باشد (خرمشاهي، 1375، ص19). کتاب وحي در جايگاه متغير نخستين و ذاتي فرهنگ اسلامي، محوريترين منبع شکلدهي اجتماع مطلوب در ميان مسلمانان به شمار ميرود. اين کتاب که مطابق بيان مفسران، در دلالت خود مستقل است (طباطبايي، 1393، ص41)، ميتواند عنصر تعيينکننده در جهتگيري ايدئال در رفتار فردي و اجتماعي جامعه اسلامي تلقي گردد.
در نگاه اين کتاب که جوهره اصلي فرهنگ اسلامي است، انسان در مقامي است که داننده جميع اسماي الهي، و به تعبير عرفا مظهر همه اسما و صفات خداوند است (مصباح يزدي، 1396، ص27)؛ اما او در حيات دنيوي، با اختيار خود توان بروز رفتار دارد و به اراده خود، مسير رشد را ميپيمايد. در قرآن کريم آياتي با صراحت بر اختيار انسان دلالت ميکند؛ براي مثال: «قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ» (کهف: 29). برخي معتقدند کلامي صريحتر از اين آيه درباره اختيار انسان نميتوان يافت (مصباح يزدي، 1396، ص27).
قرآنپژوهان مسلمان مدتهاست ميکوشند در راستاي تعاليبخشي به فرهنگ عمومي جوامع خود، به استخراج الگوها و روشهاي فرهنگي ارائهشده از لابهلاي آيات کتاب خدا بپردازند تا به بهبود رفتار آحاد جامعه مساعدت کرده باشند (برای نمونه، ر.ک: ذوعلم، 1392؛ شرفالدین، 1396). با اين حال، نگاه ظريفتر به آموزههاي قرآن، اثباتگر اين نکته است که درک دقيق ساختار فرهنگ ارائهشده در قرآن، نيازمند پاسخ به مسائلي مقدماتي است تا دستيابي به هدف فرهنگي فوق، هموارتر گردد. يکي از آن مقدمات، شناخت رفتارهايي است که در نگاه قرآن، آسيب فرهنگي شناخته ميشوند؛ زيرا تا زماني که روشن نگردد از منظر وحي، دقيقاً چه مسائلي «آسيب» تلقي ميشود، ارائه ساختار و نظام فرهنگي، نوعي شتابزدگي تلقي ميشود. در حقيقت، کتاب وحي راهکارها و نظام مطلوب را در پاسخ به آسيبهايي که خود شناسانده، در نظر گرفته است.
اما به نظر ميرسد در تمام پژوهشهاي اجتماعي از منظر قرآن، چه در بخش شناخت آسيبها و چه در حوزه شناخت راهکارها، حلقه نخستين بحث از نظر مغفول مانده است. آنچه در مرحله آغازين نيازمند آشکارسازي و تبيين است، پاسخ اين پرسش است که در نظرگاه قرآن، با توجه به ويژگيهاي ذاتي و اکتسابي انسان و با لحاظ چالشهاي محيطي و نژادي، آيا اساساً اصلاح رفتار انسان، امکانپذير است؟ به ديگر سخن، آيا وحي الهي ميپذيرد که رفتارهاي ناصحيح انساني، با بهرهگيري از عوامل آسيبزدا، بازسازي گردد؟ تا آنگاه در گام بعدي بررسي شود که آسيبزدايي از رفتارها نيازمند چه فرايندي خواهد بود.
در باب خاستگاه رفتار انسان در بخش فرهنگ عمومي، به نظر ميرسد در نگاه قرآن کريم، افزون بر عقل، فرهنگ معلول عوامل گستردهتري لحاظ شده است. براي مثال، در نقد علمي گروهي از انسانها، به راهبري شيطان اشاره کرده و فرموده است: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَريد» (حج: 3). علامه طباطبايي معتقد است که جمله آخر آيه بيان مسلک مشرکان در اعتقاد و عمل است و چون شيطان محرک و راهبر آدميان به سوي باطل است، پس در حقيقت اينگونه اشخاص با اغواي شيطان متمايل به وي شدهاند (طباطبايي، ج 14، ص343). بنابراين از ديدگاه قرآن، شيطان يک عنصر اثرگذار بر رفتار انساني است. از ديگر سو، هواي نفس انسان را ميتوان ديگر خاستگاه منش او دانست که خاصيت آسيبزايي رفتاري دارد. قرآن با توجه به اين مسئله، در مورد باورمندي به معاد - که اصلي محوري در شکلدهي رفتار ديني است - فرمود: «فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَاتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى» (طه: 16). پس انکارِ معاد که آسيبي تعيينکننده در نوع رفتار است، برخاسته از پيروي هواي نفس است (قرائتي، ج5، ص330).
نکته مهم در نگره قرآني آن است که تمامي رفتارهاي انساني منهاي آنکه از خاستگاه ارادي خود او برخاسته، ذيل اراده و مشيت الهي تعريف ميشود. به عبارت ديگر، مشيت الهي به اين امر تعلق گرفته است که انسان با اختيار و ارادهاي که آن را خداوند به وي عطا کرده، مسير خود را تعيين و انتخاب کند؛ از همين روست که هم هدايت و هم گمراهي و ضلالت، که نقاط مطلوب و نامطلوب رفتاري هستند، هر دو به خداوند نسبت داده ميشود؛ لذا فرمود: «مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدي وَمَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُون» (اعراف: 178). اين فراز دلالت ميکند که هدايت و ضلالت، منهاي عوامل انساني، در مرتبه نخست، منحصر در خداوند است (طباطبايي،ج 8، ص334). همچنين بهصراحت اعلام ميدارد که «وَلَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعا» (يونس: 99)؛ اما او اين را نخواسته است که انسانها ـ به جبرـ تماماً ايمان آورند و چون اراده الهي در مورد انسان بر ايمان ارادي و اختياري او تعلق گرفته، پس تمام آنان ايمان نميآورند؛ پس براي تو (پيامبر) هم سزاوار نيست که به ايمان همگاني طمع داشته باشي و براي آن تلاش کني؛ زيرا تو قدرت بر اجبار آنان نداري (طباطبايي، ج 10، ص126).
پيش از اين، پژوهشهاي متعددي در باب اصلاح رفتار با نگاه قرآني انجام گرفته است که همگي منطقاً ناظر به گامهاي بعدي پژوهش حاضر است. در پژوهشي با عنوان «آسيبشناسي رفتاري انسان از ديدگاه قرآن» (نوروزی، 1384) نگارنده به بررسي معضلات رفتاري انسان - که در نگاه کتاب وحي بيان گرديده - پرداخته است. در مقاله «قرآن و مهندسي فرهنگي» (ترابی، 1387) ابتدا به نماي کلي اين موضوع در قرآن توجه شده و در ادامه به اين سؤال که آيا آموزههاي قرآن داراي مهندسي فرهنگي است، پاسخ مثبت داده شده است. در مقاله «مباني و ساختار نظام فرهنگي از منظر قرآن کريم» (آقایی و نظری، 1392) نخست به مباني نظام فرهنگي اسلام پرداخته شده و در آن به موضوع آزاد و مختار بودن، به عنوان يکي از مباني انسانشناختي توجه گرديده است که با بحث پيش رو مرتبط است. «قرآن و شيوه اصلاح فرهنگ» (صدر، 1387) پژوهش ديگري است که در آن، بهصورت مستقيم به روش قرآن در اصلاح فرهنگ پرداخته شده است؛ اما تمامي پژوهشهاي فوق، امکان اصلاح رفتار را مفروغعنه لحاظ کردهاند که باعث افتراق مسئله و محتوا در هر دو پژوهش يادشده با نوشتار حاضر ميشود.
هدف پژوهش حاضر همسو با هدفگذاري و برنامهريزي فرهنگي براي جامعه ديني است. بايد دانست در ديدگاه کتاب وحي، اصلاح رفتار انسان که بخشي از فرايند اصلاح فرهنگ است، تا چه ميزان ممکن و مورد توقع است و چه ميزاني از آن اساساً متوقَّع نيست؟ آنگاه روشن گردد، آيا وحدت منش رفتاري چشمانداز و نقطه متوقع در ديدگاه واقعگرايانه قرآن است؟ به ديگر سخن، اهميت اين مسئله در شناخت غرض کتاب وحي در جذب حداکثري يا جذب صددرصدي به سمت فرهنگ ايدئال است که بر وظيفهسنجي فعالان اين حوزه اثرگذار است.
ضرورت اين پژوهش، از يک سو مرتبط با اهميت تربيت انسان بر اساس نظام رفتاري مطلوب در قرآن است؛ و از سوي ديگر مرتبط با اهميت شناخت انواع انسانها در جامعه بشري در جهت درک گونه برنامهريزي براي آنهاست؛ زيرا اگر انسان حقيقت خود را براي شرح، به خدا نسپارد، ديگران او را شرح ميکنند و برايش انسانشناسي مينگارند؛ در نتيجه، هرگز به شناخت حقيقي از خود و مسير سعادت دست نخواهد يافت و ديگران نيز اموري بيگانه را در پوشش خواستههايش بر او تحميل و خواستههاي حقيقي او را جابهجا ميکنند (جوادي آملي، 1381، ص35).
جنبه نوآوري پژوهش حاضر، از يک سو ناظر به فقدان پيشينه مستقل و مجزا پيرامون مسئله است که ضرورت بررسي آن را اثبات مينمايد؛ و از سوي ديگر مرتبط با فرايند پاسخدهي به آن است که دستهبندي آيات محل بحث را در ساختاري جديد ارائه مينمايد. علاوه بر اين، گونههاي ارتباط ميان دستههاي آيات نيز حامل نتيجه جديدي خواهد بود.
اين نوشتار، پژوهشي قرآني است که از جهت بررسي آيات تاريخي قرآن، رويکرد انسانشناسي با رويکرد ديني دارد. در اين رويکرد، تفاوتها و شباهتهاي اجتماعي و فرهنگي جامعههاي گوناگون بررسي ميشود. اين نوع انسانشناسي، هم به واکاوي جوامع بشري خاص معاصر ميپردازد و هم الگوهاي مسلط بر فرهنگ بشري را برميرسد (فلاح، 1397، ص28)؛ هرچند نوع قرآني پژوهش، اين نوشتار را از بررسي انسان معاصر جدا ميسازد. همين جهت قرآني، رويکرد ديني يا وحياني را به انسانشناسي آن ميافزايد.
در پاسخ به مسئله پژوهش و در رويکرد فرهنگي به آيات کلام وحي، آنچه در بدو نظر به ذهن ميرسد، آن است که وجود هنجارها، الزامات و اساساً نظام دين و شريعت - که وحي آن را از جايگاه متغير ذاتي و اولين اسلام ارائه نموده - ميپذيرد که رفتار انسان قابل تغيير و اصلاح است؛ وگرنه تمام آموزههاي دين، چه در بخش شريعت و چه در بخش اخلاق، بيهوده تلقي ميشود.
اما مسئله از آنجا پيچيده ميشود که در آيات گوناگون قرآن در قبال اشخاص و جوامع در وضعيتهاي خاص، موضوع اصلاح رفتار و منش انسان منتفي شمرده شده است. براي مثال، از قول کافران (بدون رد مطلب) با کلمه نفي ابد (لن) چنين نقل فرمود: «وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهَذَا الْقُرْآَنِ وَلَا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْه... » (سبأ: 31)؛ ما هرگز به اين قرآن و کتابهاي ديگري که پيش از آن بوده، ايمان نخواهيم آورد... .
در دستهاي ديگر از آيات کتاب وحي، به متوليان فرهنگي که مخاطب اولينِ آن، شخص رسول خداست، دستور به خودداري از اقدام فرهنگي در قبال گروههايي مشخص داده شده است که اين در نگاه اوليه، پرسشبرانگيز است. براي مثال فرمود: «اتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكين» (انعام: 106)؛ از هرچه از جانب پروردگارت بر تو وحى شده است، پيروى كن. هيچ خدايى جز او نيست. و از مشركان روى برتاب. پس موضوع اصلاح رفتار انسان را نميتوان يکدست ديد و مطلق در نظر گرفت. اين گزارهها موضوع امکانِ اصلاحِ انسانها را در معرض مداقّه قرار ميدهد و مسئله مورد بحث را حساستر مينمايد.
بر اساس يک دستهبندي در ساختاري نو ميتوان گفت: در بحث امکان و امتناع اصلاح رفتاري، با دو دسته کلي آيات مواجه هستيم: دسته نخست، آياتي است که به ضرورت و قابليت اصلاح رفتار و پيروي از فرهنگ معيار تأکيد ميورزند؛ دسته دوم آياتي است که اصلاح رفتار همگان را ممتنع ميشمارند و ناظر به پژوهش حاضر است وخود سه دسته است:
1. آيات ناظر به جنس انسان: آياتي که به مجموع انسانها با لحاظ طبع و نوع بشري آنان مينگرد و نه به مجموعهاي خاص از آنها. بر اساس اين دسته از آيات، انسانها بر اساس ويژگيهاي اکتسابي، مبتلا به کنشهاي منفي ميشوند و تا جايي پيش ميروند که هدايتپذيري را در آنان ممتنع ميسازد.
2. آيات ناظر به افراد و گروههاي خاص: آياتي که اصلاحپذيري را در مورد جمعيتهاي خاص و در وضعيت خاص منتفي شمردهاند.
3. آيات وظيفهنگر: آياتي که متولي فرهنگي را موظف به رهاسازي اقدام در قبال برخي افراد جامعه نمودهاند.
پيشفرض در پژوهش حاضر آن است که در ديدگاه قرآن کريم، اصلاح رفتار انسان ذاتاً و فطرتاً امکانپذير است؛ اما شرايط مختلفي متصوَّر شده و حتي وقوع يافته است که اصلاح را نسبت به يک جامعه يا بخشي از يک جامعه ناممکن ميسازد؛ اما براي حل روشمند مسئله فوق، ابتدا نيازمند آشکارسازي مفهوم امکان و سپس اصلاح هستيم:
-
- اصلاح در زبان قرآن
اين واژه را در لغت به معناي به سامان آوردن، سازش دادن و نيکو کردن شمردهاند (عميد، 1389، ص138). مراد از اين اصطلاح با رويکرد فرهنگي تربيتي، تغيير مشي رفتاري يک فرد يا يک جامعه از رويکرد ضدارزشي به سمت جريان ارزشي به روش و با استفاده از محتواي ديني است. به ديگر سخن، هر کنشي براي زدايش نقصان يا انحراف رفتاري خود يا ساير افراد جامعه، اصلاح ناميده ميشود. براي اين اصطلاح، کاربست واژگان متعددي در آيات وحي قابل مشاهده است:
1. اصلاح: اين واژه که در قرآن نقطه مقابل افساد است، در همين باب، يکي از اهداف حرکت انبيا شمرده شده است. حضرت شعيب به قوم خود چنين فرمود: «إِنْ أُريدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْت» (هود: 88). قرآن كريم همچنين در بعد خانوادگي به اين موضوع تأکيد دارد و آن را روش حل ناسازگاري در خانواده ميداند (نساء: 16و35). همچنين بر اصلاح امور يتيمان در جامعه تأکيد ميورزيد و آن را رفتاري ارزشي تلقي ميكند (بقره:220) که درواقع، تلاش براي بسامانسازي زندگي يتيمان بيسرپرست شناخته ميشود. بهطورکلي «اصلاح بينالناس» يکي از شاخههاي اين رفتار در بعد ارزشهاي اجتماعي شناخته ميشود که در قرآن و حديث (کلینی، 1407ق، ج 2، ص209، باب اصلاح بینالناس) مکرر بيان گرديده است (بقره: 224؛ نساء: 114). بنابراين اصلاح، کنشي ارزشي در فرهنگ اسلامي است که آسيبهاي رفتاري در حيطه فردي و اجتماعي را برطرف ميكند و باعث همسويي در تمام ابعاد حيات انساني با فرهنگ تراز ميگردد.
2. هدايت: اين ماده را نقيض ضلالت دانستهاند (فراهيدي، 1409ق، ج 4، ص78). راغب آن را به معناي دلالت همراه با لطف گرفته است (راغب اصفهاني، 1412ق، ص835). ديگر واژهشناسان با لحاظ معناي متعدي آن، مثالهاي مادي و معنوي مثل راه و ايمان براي آن برشمردهاند (فيومي، 1414ق، ج2، ص636). برخي واژهشناسان معاصر اصل اين واژه را چنين معنا کردهاند: «بيان طريق الرشد والتمکن من الوصول الي الشيئ» (مصطفوي، 1368، ج 11، ص247). لغتشناسان قرآني معاصر به بيان اقسام آن - که هدايت تکويني و تشريعي است - پرداختهاند (قرشي، 1412ق، ج7، ص146). در نگاه فرهنگي، اين واژه را ميتوان فرايند ايجاد وضعيت مطلوبي دانست که همسويي نظام نگرشي، ارزشي و رفتاري را با فرهنگ معيار به دنبال دارد و اين معنا تنها شامل برخي موارد آن در قرآن کريم ميگردد:
ـ منش انساني مطابق با ارزشهاي الهي: «أولئکَ الّذينَ هَدَي اللهُ فَبِهُداهُم اقتَدِه» (انعام:90)؛
ـ محتواي هدايتبخش الهي: «هُوَ الّذي أرسَلَ رَسُولَه بِالهُدي وَدينِ الحَقِّ» (توبه:33)؛
ـ حرکت و رشد انساني در مسير حق و هدايت: «هَدَيناهُمَا الصّراطَ المُستَقيم» (صافات:118)؛
ـ تغيير از نقطه نامطلوب ارزشي به سمت مطلوب: «وَما أنتَ بِهادِي العُمي عَن ضَلالَتِهِم» (نمل:81).
همانگونهکه مشاهده ميشود، موردي که به محل بحث مربوط است، آخرين دسته ميباشد که ناظر به گروهي از انسانهاست که دچار آسيب ديني هستند و به انحراف در عقيده و باورهاي خود مبتلايند و ثمره آن، بروز آسيبهاي رفتاري است. درحاليکه مورد اول از جنس کنش انساني بوده و ناظر به رفتار مطلوب انسانهاي شاخص است؛ مورد دوم ناظر به عنصر وحياني، و مورد سوم مربوط به سلوک انسان در پيمودن مسير کمال است.
3. تزکيه: اين واژه اصطلاحي ديني و اخلاقي و متخذ از آيات قرآن کريم است. کتاب وحي رستگاري انسان را مشروط به تزکيه نفس ميداند و ميفرمايد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها» (شمس: 9) و يکي از مأموريتهاي انبيا در قبال مردم را نيز همين موضوع ميشمارد (بقره: 129). در فارسي آن را به معناي پاکيزه کردن دانستهاند (عميد، 1389، ص349)؛ اما واژهشناسان قرآنپژوه اصل اين ماده را به معناي بيرون آوردن آنچه حق نيست از متن سالم دانستهاند؛ مانند ازاله صفات رذيله از قلب، يا رفتارهاي ناشايست از برنامه زندگي انسان (مصطفوي، 1368، ج4، ص337).
اکنون پس از تبيين دو مقدمه نخست، به بررسي گونههاي بيانشده از آيات مرتبط با مسئله پژوهش ميپردازيم تا در خلال آن، به اصل امکان اصلاح رفتار و سپس به حجم آن راه يابيم.
-
- گونه نخست: آيات ناظر به جنس انسان
بخشي از آيات قرآن، با ديد کلي به مجموع جامعه بشريت، مشي و رفتار انسانها را ضدارزشي دانستهاند که ميدانيم ناظر به اقتضاي طبع و جنس بشر است؛ اگر ما انسانشناسي قرآني را سنجه اين موضوع بدانيم، اين دسته از آيات نگرشي منفي به منش نوع بشر دارد و درصدد شناساندن جنس «انسان» است. ظلوم و جهول، دو نمونه از اين نگاه منفي است که دراينباره فرمود: «إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولا» (احزاب: 72). طبق بيان مفسران، ظلوم و جهول دو وصفاند، درباره کسي که ظلم و جهل در او امکان داشته باشد (طباطبايي،1390ق، ج 16، ص351) و بر اين اساس، انسان ظرفيت اين دو کنش منفي را دارد؛ هرچند اين دو کنش، از باب فقدان عدل و علم باشد؛ يعني امکان بروز رفتارهاي غيرعادلانه و غيرعالمانه، چه سهواً و چه تعمداً در او وجود دارد.
در اين دسته از آيات، علاوه بر وجود ظرفيت رفتار منفي، وقوع رفتارهاي ضدارزشي از جانب انسان گزارش ميشود. در فرازي از آيات وحي، در توضيح «هَلوع» بودن انسان آمده است: «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً$ وَإِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً» (معارج:20و21). مفسران توضيح دادهاند که ويژگي حرص شديد، از فروع حبّ ذات است و بهخوديخود رذيله اخلاقي به شمار نميرود؛ بلکه وسيلهاي براي کماليابي و سعادت انسان است (طباطبايي، همان، ج 20، ص13)؛ اما نگاه واقعگرايانه از تعامل انسان با اين ويژگي، دو رفتار منفي را گزارش ميكند که مورد نکوهش وحي است؛ زيرا از يکسو انسان را در مقابل ناملايمات ناپايدار، و از سوي ديگر در برابر برخورداريهاي مادي انحصارگرا ميسازد که با ارزشهاي اسلامي در باب نوعدوستي، احسان و صدقه منافات دارد.
پس از بيان نظري، آنگاه گزاره فوق با نمونههاي عيني تاريخي تکميل ميشود و جوامع خاص مربوط به يک نژاد (مانند بنیاسرائیل، ر.ک: بقره: 83)، يک سرزمين (مانند مدین، ر.ک: اعراف: 85) و يک دين (مانند مسیحیت، ر.ک: مائده: 73) مورد توجه و نقد رفتاري قرار ميگيرند. برآيند اين مسئله در سرنوشت آن اقوام بايد ديده شود که نقطه تعيينکننده اصلاح يا عدم اصلاح آنان است؛ لذا در گزارهاي کلان فرمود: «وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا» (يونس: 13). لحظه نابودي آن مردمان، لحظه روشنگر نقطه عدم اصلاح ايشان است که ديگر راهي براي تغيير جهت ايماني و رفتاري وجود ندارد.
بنابراين، نتيجه دريافتي از مجموع آيات فوق آن است که غير از مؤمنان صالح در هر عصر و زمان، ديگر اعضاي جامعه بشري مسير ناهمسو با ارزشهاي اصيل را طي ميکنند؛ چراکه مفسران، کلمه انسان در نسبت خسران به وي را ناظر به جنس انسان ميدانند (طباطبايي،1390، ج 20، ص356). ازاينرو، قرآن روند حيات جامعه بشري را تا زماني که دو کنش مشخص «ايمان» و «عمل صالح» در نظام رفتاري وي بروز نکند، بهطور معمول حرکتي منفي و در مسير زيانمندي ميداند. اين خسران بهطور قطع مرتبط با عدم مطلوبيت کنشهاي دروني وي از يکسو و عدم اصلاح کنشهاي بيروني و رفتار او از سوي ديگر ميباشد؛ حال به هر علتي که روي داده باشد: «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» (عصر: 2).
-
- دسته دوم: آيات ناظر به گروههاي خاص
برخي آيات قرآن بهبود رفتاري را در مورد جمعيتهاي خاص و در وضعيت خاص منتفي شمردهاند. اين موضوع بهطور مشخص به کنش الهي در قبال اين مردمان مربوط ميشود که مانع اصلاح آنان ميگردد. قرآن کريم در مقاطع مختلف مکرراً تأکيد ميورزد که «وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ» (رعد: 33). يا درباره منافقان ميفرمايد: «أَتُريدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً» (نساء: 88). مفسران بهطور مفصل معناي اضلال الهي در اين آيات را تشريح نمودهاند (طبرسی، 1372، ذیل آیه 26 سوره بقره؛ فخر رازی،1420ق، ج 2، ص365). بهطور خلاصه بايد گفت: اين موضوع کاملاً وابسته به سوء رفتار ارادي يک فرد و جمعيت است که کنشهاي ضدارزشي مکرر، سببساز واکنشي منفي از سوي پروردگار ميشود تا او در مسير ضدفرهنگي خود ابقا شود و اصلاح رفتاري در مورد ايشان کاملاً منتفي گردد.
وضعيت فوق، يعني امتناع جزئي اصلاح، حتي در مورد قرآن که عنصر سازنده فرهنگ تراز است نيز لحاظ ميگردد. کتاب وحي با وجود جايگاه اصلاحگر خود، در مورد گروهي از انسانها نقش معکوس دارد؛ ازاينرو چنين تصريح فرمود: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَلا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً» (اسراء: 82). مفسران معتقدند: قرآن بدون شک مايه هدايت گمراهان است و گمراهاني که در جستوجوي حقاند، به همين انگيزه به سراغ دعوت قرآن ميآيند؛ اما متعصبان لجوج و دشمنان قسمخورده حق که با حالت صددرصد منفي به سراغ قرآن ميآيند، مسلماً بهرهاي نخواهند داشت؛ بلکه بر عناد و کفرشان افزوده ميشود (مکارم شيرازي، 1371، ج 12، ص238). برخي نيز در بيان خود، بياعتنايي آنان و اتمام حجت بر ايشان را سبب زيادت خسران دانستهاند و معتقدند در دنيا همه چيز از جهتي خير و به مناسبتي شرّ است (قرشي، 1412ق، ج 2، ص246). بههرروي آنچه مسلّم است، تأثير منفي اين محتواي اصلاحگرانه بر گروهي از انسانهاست. پس در مقطع خاصي از حيات اينان، ميتوان امتناع قطعي اصلاح رفتاري را اثبات كرد. به ديگر سخن، وقوع وضعيت محال بودن اصلاح رفتاري در حيات گروهي از انسانها، با توجه به گزارههاي فوق، کاملاً محتمل شمرده شده است؛ هرچند منوط به شرايط و مقدماتي از جانب خود آنهاست.
از سوي ديگر، ظاهر بعضي از آيات آن است که اراده الهي نقش پيشيني در هدايتناپذيري برخي از انسانها دارد. قرآن کريم وجود عناصر انساني ناصالح در هر جامعه بشري را ناشي از اراده و اقدام الهي ميداند و ميفرمايد: «وَكَذلِكَ جَعَلْنا في كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِميها لِيَمْكُرُوا فيها» (انعام: 123). آيه در اين معنا ظهور دارد که پيش از اراده انسان، حکمت خداوندي به بسترسازي در بروز اراده انساني براي کنشهاي منفي تعلق گرفته است. هرچند راغب اصفهاني «مکر» را به محمود و مذموم تقسيم کرده است (راغب اصفهاني، 1412ق، ص772)، اما تعبير «اکابر مجرميها» نوع مکر را در آيه روشن ميسازد. بهعلاوه، اگر مطابق بيان برخي، اکابر را به معناي «رؤسا» بدانيم (بحراني، 1374، ج 2، ص476)، اين تعبير نهتنها وجود يک جمعيت ناهمسو را آشکار ميسازد، بلکه بهوضوح روشنگر عموميت يک جريان ضدفرهنگي در تمام جوامع است؛ اما روشن است نبايد آيه مذکور بهگونهاي معنا شود که موهم جبر باشد؛ بلکه ناظر به تعلق اراده الهي به خلقت انسان با تمام ويژگيهاي اوست که از جمله آنها حق انتخاب و اختيار است. در واقع «جعلنا» در اين فراز، يعني انسانها به اقتضاي فطرت و نوع خلقتشان زمينه آن را دارند که در هر جامعهاي افراد صاحب نفوذي پديد آيند که با انتخاب و اختيار خود، در برابر ارزشها و فرهنگ اصيل و معيار قد علم كنند و مکر بورزند.
در بخشي ديگر از اين آيات، بهروشني امتناع تغيير رفتار را درباره گروهي خاص شاهديم که در قالب الفاظ «ختم» و «طبع» بيان گرديدهاند. براي مثال، درباره برخي افراد فرموده است: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّه» (جاثيه: 23). طبرسي در ارتباط اين گزاره با رفتار انسان، مراد از آيه را به نقل از ابنعباس چنين بيان کرده است: آيا ديدهاي کسي که دين خود را خواستهاش قرار دهد و چيزي را نخواهد، مگر آنکه انجام دهد؟ (طبرسي، 1372، ج 9، ص17). نتيجه آنکه بنابر مفهوم اين آيه، کسي که به هر علتي دچار مختوميت قلبي شده باشد، منش و رفتارش اصلاحپذير نخواهد بود.
-
- دسته سوم: آيات وظيفهنگر
دستهاي ديگر از آيات قرآن که ناظر به ضلع ديگري از مسئله پژوهش حاضر است، مبلغان را معاف، بلکه ملزم به رهاسازي اقدام در جامعه در قبال افراد خاص ميكند. اين گروه از آيات که تنوع فرهنگي در جامعه را لحاظ مينمايد، همسو با اين واقعيت، تکاليف فعال فرهنگي را نيز متنوع ميبيند. ازهمينروست که در عين تعيين وظيفه براي رسول خدا در ابلاغ پيام الهي به همگان (مائده: 99)، از کنشي به نام «اعراض» نيز ياد ميکند که وظيفهاي سلبي است. اين کنش منهاي آنکه يکي از رفتارهاي ضدارزشي جريان باطل در برابر هنجارهاي ارزشي شناسانده شده است (طه: 100)، در بخش مقابل يکي از مسئوليتهاي فعالان جريان حق شناخته ميشود. براي مثال، از گروهي با رفتار دوگانه ياد ميکند که نزد رسول خدا از اطاعت دم ميزنند، لکن بهطور پنهاني عليه جريان حق برنامهريزي ميکنند. خداوند در برخورد با اينان به رسول خدا چنين دستور ميدهد: «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّه» (نساء: 81)؛ هرچند برخي مفسران اين دستور را نوعي برخورد رواني دانستهاند (رضايي اصفهاني، 1387، ج4، ص218). رويگرداني، خود نوعي انقطاع در ارتباط با منافقان شناخته ميگردد که جدايي از آنان و خودداري از ادامه اقدام را به دنبال دارد.
همچنين در تعيين بخشي از وظيفه تقابلي با مشرکان فرمود: «اتّبِع ما أوحي اليکَ مِن رَبَّکَ لا اله الا هُوَ وَأَعرِض عَن المُشرِکينَ» (انعام: 106).[1] اين در حالي است که ميدانيم قرآن، هم خود بهطور مستقيم تخاطب فراواني با آن گروه دارد و هم پيامهاي زيادي را به رسول خدا منتقل ميکند و با تعبير «قُل» از او ميخواهد که آن پيامها را به ايشان ابلاغ کند. پس وظيفه ابلاغ پيام دين، در کنار وظيفه ديگري به نام رويگرداني تعريف شده است.
همسنجي اين دو گروه از آيات به استنتاج نتيجهاي دقيق از آن ميانجامد. اين نتيجه عبارت است از سطحبندي وظايف فعال فرهنگي با توجه به شرايط ايماني و رفتاري مخاطب در جامعه؛ بدينسان که پيامرساني آنچه از سوي خداوند در نظام دين ابلاغ شده است، در مرتبه نخست، شمول کلي دارد و لازم است آن پيام به همگان در هر شرايطي واصل شود. در مرتبة بعد، شرايط متفاوتي لحاظ شده است: براي برخي مخاطبان، تکرار با تغيير لحن، براي برخي تغيير قالب و در مورد برخي کنش سلبي توصيه ميگردد. در اين راستا، در قبال برخي از همين گروه فرمود: «وَلَو عَلِمَ اللهُ فيهِم خَيراً لَأسمَعَهُم وَلَو أسمَعَهُم لَتَوَلّوا وَهُم مُعرِضونَ» (انفال: 23). اين آيه بهطور مشخص اشاره به گروهي دارد که سخنان حق را ميشنوند و درک ميکنند و از آن روي برميتابند (رضايي اصفهاني، 1387، ج 8، ص58). پس اين رفتار آنان از روي فقدان درک و شعور ابتدايي نيست. قرآن در بيان وحياني، با نوعي واژهپردازي ظريف و حکيمانه، عناوين مشخصي بر اين دسته افراد وضع ميكند تا در واقع به علتسنجي وظيفه اعراض پرداخته باشد. اين عناوين ناظر به مجاري ادراکي است که عنصر شناخت و فهم در وجود هر فرد دانسته ميشود. در اين راستا، در مقام ارزشگذاري وجودي آنان فرمود: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُون» (انفال: 22). «نابينايي» و «ناشنوايي» که در آيات وحي مکرر درباره افراد معارض با فرهنگ مطلوب به کار رفته، تعبير روشني از قطعيت تغييرناپذيري اين افراد است. در واقع، از ديدگاه قرآن ارزش انسان به خردورزي اوست و اگر تعقل نکند، بدترين موجودات ميشود (رضايي اصفهاني، همان، ص56). اين حاکي از امکان انحطاط رفتار انسان حتي در مقايسه با حيات حيواني است.
اين حقيقت در برخي ديگر از آيات، چنين نمود يافته است: «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُون» (بقره: 6). هرچند خطاب در اين آيه ناظر به همه کفار است، اما مفسران به عدم کليت اين فراز درباره همه کافران توجه داشته و يکي از احتمالات در مصداق اين دسته از کفار را کفار مکه دانستهاند (طباطبايي، 1390ق، ج 1، ص52). مصداقِ آيه هر گروه از کفار که باشد، در اصل مسئله - که يکساني انذار و عدم انذار براي گروهي از کافران است - تغييري ايجاد نميشود.
علاوه بر اين، نهتنها انذار، بلکه دعوتگري نيز در قبال گروهي خاص بيثمر دانسته شده است؛ چنان خداوند در تعبيري نزديکتر به محل بحث ميفرمايد: «وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَتَّبِعُوكُمْ سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُون» (اعراف: 193). بنابر سياق اين آيه، ضمير «هُم» به بتپرستان و مشرکان برميگردد؛ يعني گروهي از آنها بهقدري لجوج و متعصباند که هرچه آنها را به توحيد دعوت کنيد، تسليم نميشوند (مکارم شيرازي، 1371، ج 7، ص54). عجيبتر آنکه آنان خود به هدايتناپذيريشان اقرار ميكنند و قرآن اينگونه آن را از زبان قوم عاد خطاب به حضرت هود نقل ميکند: «قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظين» (شعراء: 136). اين بيان، چه از سر اختلال مجاري ادراکي باشد و چه از سر لجبازي و عناد، به هر روي وضعيت روشني از رويه رفتاري آن جمعيت به دست ميدهد که فعاليت تبليغي در قبال ايشان بينتيجه خواهد بود؛ زيرا هدايتپذيري منوط به خواست و اراده فرد هدايتپذير است و امر اجباري و اکراهي نيست. به همين دليل رويدادي که پس از چنين تکذيبي اتفاق ميافتد، عذاب الهي است که از زبان وحي گزارش شده است (شعراء: 139).
حال، اينکه چنين افرادي در جامعه دقيقاً چه اشخاصي و با چه ويژگيهايي هستند، موضوعي است که از مجال پژوهش حاضر بيرون بوده و درخور کاوشی مستقل است. آنچه با توجه به نگاه فراعصري و فرامکاني قرآن نبايد فراموش شود، اين حقيقت است که همسان با جامعه عصر نبوي و جوامع پيشيني که در قرآن مورد توجه قرار گرفتند، تمام جوامع ديگر در تمام قرون و اعصار هم قطعاً داراي چنين عناصري هستند که اقدام اصلاحي در قبال آنها بيثمر دانسته ميشود. در واقع، اگر جامعنگري يا نگرش سيستمي را يکي از ويژگيهاي مدير فرهنگي بدانيم (حبيبي، 1379، ص76)، توجه به گروه اثرناپذيري که رفتارهاي بسته دارند، در فرايند فرهنگسازي، بخشي از همان نگرش سيستمي تلقي ميگردد؛ و مشاهده ميشود که کتاب وحي ذيل سياست فرهنگي خود بدان توجه داده است. بنابراين، ديدگاهي که معتقد است وجود هنجارهاي اجتماعي و منشهاي هنجارين در يک مجموعه انساني به معناي جبرگرايي فرهنگي نيست (وکيلي، 1389، ص133)، مورد پذيرش قرآن است؛ البته با حفظ نظام اجتماعي اسلام که شرايط حريم خصوصي و حريم عمومي را متفاوت ميبيند.
-
- جمعبندي مدلول آيات سهگانه
اينک پس از التفات به سه گونه آيات مرتبط با پژوهش حاضر، ميتوان رهيافت روشنتري از مسئله تحققسنجي اصلاح رفتار انسان بر اساس نگرش قرآني داشت و مصاديق امکان و امتناع را با نگاه دقيقتري دريافت. گونه نخست آيات با توجه به تجارب تاريخي و معاصر در دسترس انسان، وجود عوامل اصلاحناپذيري را نسبت به اکثريت جامعه بشري يادآور شده است. مؤيد اين موضوع، آنجا مشاهده ميشود که وعده شيطان به گمراهسازي همه انسانها به استثناي بندگان مخلَص، نفي نشده و تنها چنين اعلام گرديده است: «لأملأنّ جَهَنّمَ مِنکَ وَمِمّن تَبِعَکَ مِنهُم أجمَعينَ» (ص: 85). در مقطعي ديگر نيز خداند در پاسخ به او فرموده است: «إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوين» (حجر: 42). نقطه مشترک هر دو گزاره فوق در موضوع گمراهي، «تبعيت و پيروي» است که باعث مشي در جهت ضدارزشي ميباشد و از پيروان شيطان نفي نگرديده است. مؤيد مدلول اين آيات، گزارهاي است که فرمود: «وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللَّه» (انعام: 116).
بايستي توجه داشت كه امتناع فوق، ناظر به وقوع خارجي است، نه امتناع ذاتي؛ زيرا در دايره تشريع، تمامي مکلّفين، قادر و موظف به پيروي از فرهنگ معيار هستند. به همين دليل، خداوند تنها رفتار مطابق با فرهنگ اسلامي را پذيرفته دانسته و تأکيد فرموده است: «وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ» (آل عمران: 85). بنابراين، از حيث وقوعي و بر اساس تجربه تاريخي، منش اکثريت جامعه بشري، با وجود اختيار و اراده، برخلاف مسير فرهنگ معيار است. مؤيد اين سخن، ناسپاس دانستن اکثر مردم ـ بدون تعيين مصداق عينيـ در آيات وحي است: «وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَشْكُرُونَ» (نمل: 73) که ناظر به رفتار ضدارزشي کفران است.
گونه دوم آيات که بر اساس مصداق مشخص، امتناع اصلاح را مطرح كرده و ناظر به جامعه يا جمعيت مشخص است، علاوه بر تجربه تاريخي، مبتني بر انسانشناسي قرآني است؛ چراکه قرآن بر اساس تعريفي که خود از نقاط ضعف انساني دارد، چنين گزارشهايي را منعکس مينمايد و از يکسو، مرتبط با خالقيت خداوند است که باعث ميگردد تنها او بهنحو جامع از رفتار پيدا و پنهان انسان آگاه باشد و آسيبهاي محتمل را به انسان معاصر و آينده بشناساند؛ و از سوي ديگر، مرتبط با آگاهيبخشي از عناصر بيروني و دروني انحراف رفتاري است که در نگاه وحياني بهصورت جامع منعکس گرديده است. قرآن هواي نفس را از درون (جاثيه: 23) و شياطين جنّ و انس (انعام: 112) را از بيرون، عوامل چالشزا در مسير رفتار مطلوب معرفي ميكند و تأکيد دارد بر طبق اصل اختيار، بستر حرکت برخلاف فرهنگ ناب وجود دارد؛ هرچند با تحريک عناصر ارزشي مانند فطرت و عقل از درون و نيز وحي و نبوت از بيرون، ميکوشد تعادل کششي در دو سوي حرکت ارزشي و ضدارزشي برقرار گردد و انسان بتواند با داشتههاي ادراکي خود، به اصلاح فرهنگ قومي و نژادي خود بپردازد. آنگاه در نظام تشريع، او را ملزم به ترجيح حق بر باطل ميكند.
پيامدسنجي دو دسته پيشين از آيات، ما را به دسته سوم ميرساند که به دليل امتناع اصلاح رفتاري در بخشي از انسانها که بر اساس سوء اختيار خود آنان رقم خورده است، وظيفه اصلاحگري نيز ـ البته در فرايندي مشخصـ منتفي ميگردد تا هم از عواقب احتمالي منفي در برخورد با اين گروه جلوگيري شود و هم در فعاليت فرهنگي، نگاه واقعگرايانه حاکم باشد. نتيجه آنکه اصلاح صددرصدي رفتار تمامي انسانها، هم بر اساس سنن الهي و هم بر اساس تجربه تاريخي، هيچگاه قابل وقوع نيست و قطعاً اقليتي از جامعه ايماني و اکثريتي از جامعه جهاني ناهمسو با فرهنگ معيارند. حجم اين انحراف رفتاري را، عملکرد متوليان فرهنگي از يکسو، و ميزان اقدامات ضدفرهنگي جبهه باطل از سوي ديگر تعيين مينمايد.
ازهمينروست که قرآن وجود قشر معارض با انبيا را چالش مشترک تمام جوامعي ميداند که در آنها نذير فرستاده شده است و ميفرمايد: «و ما أرسَلنا في قَريةٍ مِن نَذيرٍ الّا قال مُترَفوها إنّا بِما أرسِلتُم به کافِرونَ» (سبأ: 34). عموميت چالش آنگاه تکميل ميشود که فرمود: «وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذير» (فاطر: 24). مطابق بيان برخي مفسران، مراد از نذير، اعم از يک پيامبر يا عالِمي است که آن امت را انذار کند (آلوسي، 1415ق، ج 11، ص360). پس معناي اين سخن آن نيست که در هر شهر و ديار پيامبري مبعوث شود؛ بلکه همين اندازه که دعوت پيامبران و سخنان آنها به گوش جمعيتها برسد، کافي است (مکارم شيرازي، 1371، ج 18، ص239). ازاينرو، عموميت گزاره فوق، اختصاصي به دوران حضور انبيا ندارد و تمام جوامع را دربرميگيرد.
حال ممکن است پرسيده شود: آيا اين موارد امکان و امتناع، در دوران پساظهور - که به تعبير قرآن، وضعيت «لِيظهِرَه عَلَي الدّينِ کُلّه» (توبه: 33) جاري است - همچنان برقرار است؟ پاسخ اين سؤال مثبت است؛ زيرا تفاوت آن دوران، نه در تطابق همگاني و صددرصدي با دين، بلکه در حاکميت جهاني دين حق و فرهنگ معيار است که بستر و اسباب رشد ايماني جامعه بشري را فراهم ميسازد. به همين دليل، مفسران مرجع ضمير در آيه - که متبادر از سياق آيه هم ميباشد - را به «دين حق» برگرداندند (طباطبايي، 1390ق، ج 9، ص247). اين موضوع به معناي انتفاي اختيار انساني و نيز انتفاي عامل هواي نفس در انحرافزايي براي انسان نيست؛ هرچند در آن عصر، ديگر اکثريت با اهل ضلالت نخواهد بود، بلکه پيروان راه حق در اکثريت قرار خواهند گرفت.
بنابر آنچه گفته شد، اينکه برخي معتقدند آيات قرآن بر شکلگيري فرهنگ واحد و يگانه در آينده دلالت دارند و براي اثبات آن، به آيات مرتبط با عصر ظهور استدلال ميکنند (جمشيدي، 1393،ص140و141)، نميتواند دقيق باشد؛ زيرا اولاً قرآن سنت الهي را بر وجود قشر ضدفرهنگي ميداند که اصلاح رفتاري در قبال آنان به دليل ويژگي ذاتي اراده و اختيار در انسان از سويي، و وجود زمينههاي انحراف در کنار زمينههاي هدايت در درون انسان از سوي ديگر، ممتنع است. روشن است که چندگانگي رفتارهاي جامعه بشري، منافي با يگانگي فرهنگي است. به ديگر سخن، هدف قرآن، اصلاح رفتار جامعهاي است که به سطح امتناع اصلاح نرسيده باشد و اين تنها بهنحو فيالجمله مورد پيگيري است، نه بالجمله. اين الگوي واحد، اثباتگر قانونمندي جامعه در اعصار مختلف تاريخي است. در عصر ظهور نيز آنچه روي خواهد داد، حاکميت فرهنگ معيار در بستر حکومتي جهانشمول است که باعث رواج حداکثري آن خواهد بود؛ نه اينکه اراده و اختيار انساني که لازمه کمال اوست، برچيده شود؛ مگر اينکه مشارکت حداکثري در فرهنگ معيار را به همان معناي وحدت فرهنگي بدانيم. علاوه بر اينکه قرآن در برخي موضوعات مهم فرهنگي، مانند «زبان»، اساساً رويکردي به يکسانسازي و وحدت ندارد و حتي اختلاف السنه را نشانه الهي ميشمارد (روم: 22)؛ که اين موضوع از حوزه پژوهش حاضر خارج است.
موضوع فوق داراي شواهد متعددي در قرآن کريم است. براي نمونه، قرآن به امتداد رفتارهاي ضدارزشي برخي جريانها تا روز قيامت اشاره دارد که طبعاً دوران پساظهور را نيز شامل است؛ مثلاً درباره رفتارهاي درونديني مسيحيان فرمود: «فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَة»(مائده: 14). همچنين تعبير مشابهي در آسيبشناسي رفتار يهوديان دارد و دشمني و کينه را به آنها هم منتسب ميداند و ميفرمايد: «وَأَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَة» (مائده: 64). پس جريانهاي ضدفرهنگي و باطل - که داراي رفتارهاي نابهنجارند - تا برپايي قيامت ادامه دارند و نميتوان ادعاي وحدت فرهنگي درباره جامعه بشريت در دوران پساظهور داشت.
اگر پرسيده شود: آيا گزارش جريان قوم حضرت يونس در قرآن (يونس: 98)، امکان مطلق اصلاح رفتار را ثابت نميسازد، در پاسخ بايد گفت: اولاً نمونه قوم يونس در برابر نمونههاي عذاب در قرآن کريم، در اقليت مطلق است. در واقع، برآيند آيات تاريخي قرآن روشن ميسازد که هشدارهاي قرآن درباره انسانهايي که اصلاح نشدند و اهلاک شدند، در اکثريت است. ثانياً شرايطي که آن قوم در آن قرار داشتند، لزوماً با شرايط ديگر انسانها منطبق نيست و قطعاً امکان اصلاح در شرايط متفاوت، يکسان لحاظ نميشود تا بتوان امکان را براي تمام جامعه بشريت لحاظ نمود. بنابراين بايد گفت: اين گزاره به ضميمه ديگر گزارههاي قرآني، امکان اصلاح را بهنحو فيالجمله و بخشي ثابت مينمايد، نه بهصورت بالجمله و مجموعي.
تفاوت عصر ظهور و اعصار پيش از آن نيز در حجم اصلاح، فيالجمله ملاحظه ميشود؛ به اين صورت که تا پيش از آن، به گواهي قرآن، اکثريت جامعه بشريت در وضعيت عدم اصلاح قرار دارند و پس از آن، به قرينه «ليظهره علي الدين کلّه»، آن گروه غيراصلاحيافته در اقليت قرار ميگيرند و البته موارد امتناع اصلاح، همچنان باقي است. اين موارد امتناع، هيچ منافاتي با هدف بعثت انبيا و هدف خلقت انسان و حاکميت فرهنگ معيار ندارد.
در مجموع بايد گفت: اگر مقصود از انسان را نوع انسان لحاظ کنيم، به قرينه هدف خلقت انسان و هدف بعثت انبيا و وجود نظام دين، اصلاح رفتاري قطعاً ممکن است؛ ولي اگر آحاد جامعه بشريت در گذشته و حال و آينده لحاظ شوند، اصلاح در محدوده کل جامعه بشري فيالجمله ممکن است. انعکاس اين نکته در اين گزاره قرآني قابل دريافت است که فرمود: «وَلَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعا» (يونس: 99). اين گزاره بهدقت امتناع وقوعي اصلاح نسبت به مجموع جهان بشريت را يادآور ميشود. آنگاه موارد خلود و جاودانگي در دوزخ که مکرّر مورد اشاره آيات قرآن واقع شده است (مرتدان: بقره: 217؛ برخی کفار: آلعمران: 116 و قاتل متعمّد: نساء: 93)، بهصورت روشن به مواردي مرتبط ميشود که اصلاح رفتاري آنها ممتنع شمرده شده است. همچنين برشهاي کميتي در قبال اهل بهشت (ثُلّة من الأولّين و ثلّة من الآخرين) (واقعه 39و40) - که طبعاً جمعيتي را از مدار حسن عاقبت و اصلاح خارج ميداند - مربوط به امتناع وقوعي و ناظر به مجموع خواهد بود.
بنابر آنچه گذشت، شرايطي در حيات برخي انسانها وجود داشته و دارد که يقين به عدم هدايتشان حاصل ميشود. اين يقين، از يکسو اثبات شده از تجارب تاريخي مورد تصريح قرآن است؛ از سوي ديگر، از تعيين وظيفه اعراض براي پيامبر روشن ميگردد و از سوي سوم، از عذاب و اهلاک الهي بر جمعيتهاي خاص به دست ميآيد. به همين دليل، قرآن در تلاش است تا رسول خدا را از نااميدي از اقدام فرهنگي و تبليغي بازدارد و او را باورمند به عدم اصلاحپذيري تعدادي از افراد نمايد؛ لذا فرمود: «فلعّلک باخعٌ نفسک علي آثارهم إن لم يؤمنوا بهذا الحديث أسفاً» (کهف: 6).
در پايان بايد به اين پرسش پاسخ داده شود که تلاش مستمر انبيا و ائمه براي اصلاح فاسدترين افراد که اصلاح هم نشدند، چگونه با نتيجه اين پژوهش سازگار است؟ در پاسخ بايد به دو نکته توجه داشت: اولاً قرآن در اصل موضوع نبوّت و تبليغ، بر مسئله اتمام حجت تأکيد دارد و معتقد است كه يکي از اهداف ارسال رسل آن است که حجتي براي مردم بر خدا باقي نماند و هدايت اوليه شامل همه انسانها شود (نساء: 165)؛ لذا آن سيره، کارکرد خاص خود را دارد و با علم به امتناع اصلاح برخي افراد هيچ منافاتي ندارد. نکته مهمتر که منطبق با دستاورد پژوهش حاضر است، نفرينهايي است که در تاريخ و قرآن از سوي پيامبران و ائمه به درگاه خداوند در طلب اهلاک برخي افراد نقل گرديده است. نمونه قرآني آن، شکوائيه نوح نبي و نفرين او بر کفار قوم خود است (نوح: 26). اين موضوع، حتي در سيره ائمه هم قابل رديابي است که باعث هلاکت فوري برخي افراد ميگرديده است.[2] تحليل روشن اين عملکرد، علم آن رهبر ديني به وضعيتي روشن از قطعيت امتناع تغيير مسير اشخاص و گروههاي خاص است که باعث شده به دعاي وي، نابودي آنها قطعي گردد.
-
- نتيجهگيري
بر اساس يافتههاي پژوهش حاضر، اولاً قرآن کريم رفتار انساني را متأثر از عوامل فراانساني (چه الهي و چه شيطاني) ميداند و اين موضوع دقيقاً همسان با نگاه قرآني به جريان تاريخ بشر است که انسان و خدا، هر دو، عوامل محرک تاريخ دانسته ميشوند (دانشکيا، 1393،ص59)؛ اما از سوي ديگر، اين انسان از قدرت ارادهاي برخوردار است که در طول اراده و مشيت الهي قرار دارد؛ يعني خداوند اراده فرموده است که انسان با ارادهاش توان فعل يا ترک امور را داشته باشد و مسيرش را خود اختيار نمايد؛ ثانياً اصلاح همگاني جامعه بشريت را ـ چه در جامعه ايماني و چه در جامعه غيرايماني ـ ممتنع ميشمارد؛ چراکه گروهي از انسانها در مسير گمراهي، عامدانه تا جايي پيش ميروند که عملاً ـ و نه ذاتاً ـ امکان هدايت را در مورد خودشان منتفي ميسازند. حاصل اين نگاه قرآن به هدايتناپذيري برخي انسانها آن است که رسول خدا در ابلاغ وحي، خود را به مشقّت نيندازد و وقت و نيروي خود را پس از ابلاغ عموميِ پيام، صَرف افرادي که قابليت ندارند، نکند. نتيجه آنکه در مورد هر کدام از اجزاي بدنه اجتماع که بر اساس نظام تکليف و شريعت، يک فعال ديني تلقي ميشوند، اين تهديد وجود دارد که به عنصر سوخته تبديل شوند و حکم مخلّد در آتش بگيرند؛ آنگاه سرمايهگذاري فرهنگي در قبال آن دسته بيهوده بوده، هيچ تلاش تبليغي در قبال ايشان مثمر ثمر نخواهد بود. از همين رو، متولي فرهنگي مأمور به «اعراض» ميشود تا هم از اقدام لغو جلوگيري شود و هم از اصطکاک بيثمر آن قشر فرهنگناپذير با توده ايماني پيشگيري گردد.
بنابراين، امتناع اصلاح رفتار در قبال گروه خاص، نه متوجه خداوند، که متوجه خود آنان است. در حقيقت، تا قبل از وضعيت «اضلال»، امکان اصلاح رفتار وجود دارد؛ اما بعد از آن، امکان پيشين منتفي ميشود و اصلاح، ممتنع ميگردد. اينجاست که مسئوليت هادي و رهبر فرهنگي نيز متفاوت ميشود و وي لازم است سلب مسئوليت کند.
پيرو سخنان پيشگفته، امکان اصلاح در نگاه قرآن، مشروط است به «اتباع» فرد يا بدنه اجتماع از فرهنگ معيار؛ اما طبق سنت الهي که در نوع خلقت بشر تجلي يافته است، بخشي از جامعه لزوماً از پيروي فرهنگ معيار استنکاف دارند؛ بنابراين، حتي اگر تمام ساختار فرهنگسازي در يک اجتماع، کاملاً مطابق الگوي قرآني پيش رفت، نبايد انتظار انطباق صددرصدي رفتار جامعه با فرهنگ معيار داشت؛ چه اينکه عوامل متعددي در فرايند انگيزش و اراده اشخاص دخيلاند؛ هرچند هيچ يک از اين امور، چيزي از مسئوليت متوليان فرهنگي جامعه نميکاهد؛ اما نگاه واقعگرايانه قرآن، ضمن تعريف وظايف فرهنگي در تلاش براي اصلاح همگاني، بر شناخت عناصر ممتنع در اصلاح نيز تأکيد دارد.
- قرآن کريم، ترجمه مکارم شيرازي.
- آلوسي، محمود بن عبدالله، 1415ق، روح المعاني، بيروت، دار الکتب العلميه.
- آقایی، محمدرضا و نصرالله نظری، 1392، «مبانی و ساختار نظام فرهنگی از منظر قرآن کریم»، قرآن و علم، ش 12، ص79.
- بحراني، سيدهاشم بن سليمان، 1374، البرهان في تفسير القرآن، قم، مؤسسه بعثه.
- بلاذري، احمد بن يحيي، 1417ق، انساب الاشراف، بيروت، دار الفکر.
- ترابی، احمد، 1387، «قرآن و مهندسی فرهنگی»، پژوهشهای قرآنی، ش 54 و55، ص4.
- جمشيدي، مهدي، 1393، نظريه فرهنگي استاد مطهري، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
- جوادي آملي، عبدالله، 1381، صورت و سيرت در انسان، چ دوم، قم، اسراء.
- حبيبي، محمد، 1379، خصايص مديران فرهنگي، تهران، تبيان.
- خرمشاهي، بهاءالدين، 1375، قرآنشناخت، چ دوم، تهران، طرح نو.
- خزاز رازي، علي بن محمد، 1401ق، کفاية الاثر في النص علي الائمة الاثني عشر، قم، بيدار.
- دانشکيا، محمدحسين، 1393، نگاهي ديگر به تاريخ در قرآن، قم، معارف.
- ذوعلم، علی، 1392، فرهنگ معیار از منظر قرآن کریم، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
- راغب اصفهاني، حسين بن محمد، 1412ق، مفردات الفاظ القرآن، بيروت، دار القلم.
- رضايي اصفهاني، محمدعلي، 1387، تفسير قرآن مهر، قم، پژوهشهاي تفسير و علوم قرآن.
- شرفالدین، سیدحسین، 1396، ارزشهای اجتماعی از منظر قرآن کریم، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
- صدر، سیدموسی، 1387، «قرآن و شیوه اصلاح فرهنگ»، پژوهشهای قرآنی، ش 54.
- طباطبايي، سيدمحمدحسين، 1390ق، الميزان في تفسير القرآن، چ دوم، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات.
- ـــــ ، 1393، قرآن در اسلام، چ هفتم، قم، بوستان کتاب.
- طبرسي، فضل بن حسن، 1372، مجمع البيان في تفسير القرآن، چ سوم، تهران، ناصرخسرو.
- عميد، حسن، 1389، فرهنگ فارسي عميد، تهران، راه رشد.
- فخر رازي، محمد بن عمر، 1420ق، تفسير الکبير (مفاتيح الغيب)، چ سوم، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- فراهيدي، خليل بن احمد، 1409ق، کتاب العين، چ دوم، قم، هجرت.
- فلاح، محمدجواد، 1397، انسانشناسي از منظر علامه طباطبايي، قم، معارف.
- فيومي، احمد بن محمد، 1414ق، المصباح المنير في غريب الشرح الکبير، چ دوم، قم، دار الهجره.
- قرائتي، محسن، 1388، تفسير نور، تهران، مرکز فرهنگي درسهايي از قرآن.
- قرشي بنايي، علياکبر، 1412ق، قاموس قرآن، چ ششم، تهران، دار الکتب الاسلاميه.
- قمي، علي بن ابراهيم، 1404ق، تفسير القمي، چ سوم، قم، دار الکتاب.
- کليني، محمد بن يعقوب، 1407ق، الکافي، چ چهارم، تهران، دار الکتب الاسلاميه.
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1396، انسانشناسي در قرآن، چ چهارم، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- مصطفوي، حسن، 1368، التحقيق في کلمات القرآن الکريم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
- مصلح، علياصغر، 1393، فلسفه فرهنگ، تهران، علمي.
- معين، محمد، 1386، فرهنگ معين، چ چهارم، تهران.
- مکارم شيرازي، ناصر و جمعي از نويسندگان، 1371، تفسير نمونه، چ دهم، تهران، دار الکتب الاسلاميه.
- نوروزی، محمد، 1384، آسیبشناسی رفتاری انسان از دیدگاه قرآن، قم، بوستان کتاب.
- وکيلي، شروين، 1389، نظريه منشها، تهران، نقد افکار.