کاربست شناخت شگرد ادبی «استخدام» در تفسیر قرآن

Article data in English (انگلیسی)
-
- مقدمه
ساختار ادبي قرآن نمايانگر معارف والا و معاني ژرف اين متن است که اين ساختار، بسان محتوايش شگفت است و در رساندن معنا، نقشي برجسته دارد. براي پردهبرداري از لايهها و زيباييهاي معناي قرآن، نياز به دانشهاي ادبي است. در ميان اين دانشها، علوم بلاغي با شاخههاي سهگانة معاني، بيان و بديع، در شيوههاي شيوايي و رسايي سخن کندوکاو ميکنند که دانش بديع بهطور ويژه، در پي يافتن آرايههاي معنوي و لفظي سخنِ هنري است. يکي از آرايههاي چندمعنايي دانش بديع، شگرد ادبي «استخدام» است که چندمعنايي آن بر پاية «چندپيوندي» است. اين شگرد ادبي هرچند ميتواند به شيوههاي گوناگون و در هر شيوه نيز با سطوح کارايي و گيرايي مختلف بهکار گرفته شود، ولي بيشتر مفسران و قرآنپژوهان با نگاهي حداقلي، تنها نمونههاي بهنجار و عرفي استخدام با ضمير را در متن قرآن کاويدهاند و براي ايشان، نمونههاي فاخر و نغزِ استخدام با ضمير و غيرضمير، ناشناخته يا کمشناخته مانده است.
هدف بنيادين اين نوشتار، بررسي نقش شناخت آرايه استخدام در تفسير قرآن است؛ چراکه خواهد آمد برخي تفسيرپژوهان، شناخت آرايههاي دانش بديع را در فرايند فهم متن کارا ندانستهاند. ازاينرو پرسش اصلي اين پژوهش اين است که شناخت آرايه استخدام چه نقشي در فرايند برداشت معناي متن دارد؟ براي رسيدن به پاسخي فراگير و کاربردي در فرايند تفسيرپژوهي، با بازخواني تاريخچه و بازنگري تعريفهاي گوناگون آراية استخدام، نشان داده ميشود كه اين فن ادبي، تنها به شيوة مشهور استخدامِ با ضمير نيست و گونههاي متعددي ميتواند داشته باشد. پس از ارائة تعريفي جامع و مختصر از استخدام، اين جستار براي آنکه تنها به بررسي نمونههاي بهنجار و متعارف استخدام در قرآن بسنده نکند، آشکار ميسازد که سازوکار اين شگرد هنري چيست و با چه معياري ميتوان از منظر زيباييشناسي، ناهمساني نمونههاي قرآني اين آرايه را سنجيد. با اين دستاوردها، اين پژوهش براي نخستين بار در کاوشهاي زبانيـ تفسيري، افزون بر يافتن نمونههاي برجسته و نغز استخدامِ با نشانة ضمير و حرف عطف در قرآن، نشان ميدهد كه آشنايي با سازوکار فن استخدام، چه کارکردهايي در فرايند تفسير آيات با اين شيوة ادبي دارد.
-
-
- پيشينة بحث
-
تا کنون پژوهشي جداگانه دربارة نقش شناخت آراية استخدام در تفسير قرآن انجام نشده است. از سويي، ازآنجاکه برخي قرآنپژوهان هيچگونه نقشي را براي دانش بديع در تفسير قرآن نپذيرفتهاند، کاوش در اين مسئله و نشان دادن کارايي شناخت اين آرايه در تفسير آيات، ضرورتي دوچندان مييابد. با اين همه، از مقالاتي که به آرايه استخدام در قرآن پرداختهاند، ميتوان به مقاله «مبالغه، ايهام و استخدام» (خرقاني، 1377) و همچنين مقالة «آرايه ايهام در آيات قرآن» (حسنزاده، 1384) اشاره کرد که تنها به بررسي برخي نمونههاي مشهور و پرتکرار استخدام قرآني بسنده کرده و از کاوش نظري در زمينه شناخت سازوکار اين آرايه نيز خالياند. تنها در زمينة بازشناخت اين آرايه ميتوان از مقالة «بازنگري تعاريف استخدام بديعي و كشف نمونهاي ناشناخته از آن در قرآن كريم» (ميمندي، 1434) ياد کرد که نويسنده در آن كوشيده است افزون بر بازبيني برخي تعاريف استخدام، يک نمونة تازة استخدام قرآني را در آية «انعام:59» بيابد. برخي پژوهشگران قرآني در بخشهايي از کتابهاي خويش نيز به نمونههاي استخدام قرآني پرداختهاند که اين کتابها نيز در بازکاوي اين آرايه، دچار کاستي نوآوري شده و در نمونهيابي اين فن ادبي در قرآن، تلاشي تازه نداشتهاند؛ همچون البديع في ضوء أساليب القرآن؛ البديع في القرآن؛ أنواعه و وظائفه؛ و أساليب البديع في القرآن و... . در اين ميان، نخستين بار کتاب چندمعنايي در قرآن کريم به تحليل ويژگي چندمعنايي آرايه استخدام در قرآن اقدام کرده است؛ اما تمرکز اين کتاب، بر ارتباط چندمعنايي با آرايه استخدام بوده و در زمينه بازکاوي عملکرد اين آرايه و گسترهشناسي و نقش شناخت آن در تفسير قرآن و بررسي نمونههاي ناشناخته قرآني، تلاشي نداشته است. نوشتار پيش روي با هدف مقالات و کتابهاي يادشده تفاوتي اساسي دارد؛ چراکه اين نوشتار، افزون بر تبيين سازوکار و معيار سنجش کارايي شگرد استخدام و يافتن چندين نمونة نغز ناشناخته يا کمشناختة قرآني، در پي بررسي دستاوردهاي کلي دانش بديع در فرايند برداشت معناي متن و واکاوي نقش شناخت آراية استخدام در تفسير قرآن خواهد رفت که هيچ يک از آثار پيشين، به اين مهم نپرداختهاند.
-
- تاريخچه آرايه استخدام در دانش بلاغت
نخستين ادبپژوه زبان عربي که فن «استخدام» را تعريف کرده، أُسامة بن مُنقِذ (584ق) است (عکاوي، 1417، ص79؛ مطلوب، 2000، ص709). وي مينويسد: «الاستخدام هو أن تكون الكلمة لها معنيان فتحتاج اليها فتذكرها وحدها فتخدم للمعنيين»؛ استخدام آن است که يک واژه داراي دو معنا باشد و به آن در سخن نياز داشته باشي و اين واژه را بهتنهايي بياوري و در هر دو معنا بهکار گيري (ابن منقذ، بيتا، ص82). وي چگونگي بهکارگيري يک واژه را در دو معنا تبيين نميکند؛ ولي عبدالعظيم بن ابي الاصبع (656ق) ميگويد: با آوردن يک واژة دومعنا در ميان دو کلمه، ميتوان اين واژه را در پيوند با آن دو، در دو معنا بهکار بست (ابن ابي اصبع، 1957، ص104). يکي از گواههاي قرآني وي براي اين شيوة ادبي، آية «لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ* يمْحُوا اللَّهُ ما يشاءُ وَيثْبِت» (رعد:38-39) است که واژة دومعناي «کتاب»، در پيوند با «أجل» در معناي «الأمد المحتوم» (سرآمد حتمي) و در پيوند با «يمحو» در معناي «المکتوب» (نوشته) بهکار رفته است (همان؛ زرکشي، 1990، ج3، ص495؛ سيوطي، بيتا، ج1، ص376). بنابراين با در نظر گرفتن هر دو معنا ميتوان مضمون آيه را اينگونه دانست: «مدت هر چيزي، سرآمدي حتمي دارد (بدون اذن خدا دير يا زود نميشود)؛ خدا هر نوشتهاي را بخواهد، پاک ميکند يا ثابت ميدارد». بدرالدين بن مالک (686 ق) نيز آرايه استخدام را همانند ابن ابي الاصبع تعريف کرده است؛ با اين تفاوت که ميگويد: در شيوة استخدام، واژة دومعنا ميتواند پيش از آن دو کلمه يا ميان آنها يا پس از آنها نيز باشد (ابن حجه الحموي، 1425، ص119).
با درنگ در تعريف اين بلاغيها از آرايه استخدام، بهدست ميآيد که اين فن در نگاه ايشان، فراگير و گسترده است؛ بهگونهاي که هر نشانهايـ چه ضمير و چه غير ضميرـ ميتواند ذهن شنونده را به يکي از معاني واژة چندمعنا رهنمون سازد؛ ولي با اين همه، خطيب قزويني (666 ق) تنها با تأمل در چند نمونه استخدامِ با ضمير، از فراگيري تعريف پيشنيان کاسته است و از استخدام، تعريفي حداقلي ارائه ميدهد که اين تعريف در دانش بلاغت عربي تا امروز مشهور شده است و ازاينرو بسياري از مفسران نيز بر پاية همين تعريفِ ﺗﻘﻠﯿﻞﮔﺮاﯾﺎﻧﻪ به متن قرآن پرداختهاند. خطيب قزويني و پيروان وي، استخدام را شيوهاي ميدانند که به يک واژة دومعنا، ضميري بازگردد که از ضمير، معنايي غير از معناي نخست آن واژه اراده شود (خطيب قزويني، 2010، ص268؛ تفتازاني، 1376، ص272؛ ابن عربشاه، 1422، ج2، ص399؛ سبکي، 1423، ج2، ص245). يکي از گواههاي مشهور خطيب قزويني براي استخدام با ضمير، بيت زير از شاعر جاهلي، مَعُوّد الحکماء (معاوية بن مالک) است:
إذا نَزَلَ السّماءُ بأرضِ قومٍ
رَعَيناه و إن كانوا غِضابا
(هرگاه «باران» به سرزمين قومى ببارد، (دامهاي خود را) در «گياه» آن زمين ميچرانيم؛ گرچه آن قوم خشمگين باشند)
در اين بيت، واژة «السماء» نخست در همنشيني با واژة «نَزَلَ» (فروآمدن) در معناي مجازي «باران» بهکار رفته است ولي از ضمير منصوبي «رعيناه»ـ هرچند به واژة «السماء» بازميگردد ـ ارادة معناي مجازي «گياه» شده است؛ چراکه متعلق «چراندن»، «گياه» است، نه «باران»؛ ازاينرو واژة «السماء» يکبار در معناي «باران» و بار ديگر به ياري ضمير، در معناي «گياه» بهکار رفته است (خطيب قزويني، 2010، ص268).
سيوطي(991ق) تلاش کرد چندين نمونة ناشناختة استخدام با ضمير را در قرآن بيابد و روشنترين نمونة قرآني اين شيوه را آية «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكين» (مؤمنون:12-13) دانسته است. وي ميگويد: در جمله نخست، مراد از «الانسان»، آدم است؛ ولي مراد از ضمير منصوبي «جعلناه» که به واژة «الانسان» بازميگردد، فرزندان آدم است (سيوطي، بيتا، ج1، ص377). بنابراين مضمون آيه اين ميشود که نخست آدم را از عصارهاي از گِل آفريديم؛ سپس براي آفرينش فرزندان وي، ايشان را به صورت نطفهاي در جايگاهي استوار قرار داديم.
در شناخت انواع شگرد استخدام، شهابالدين خفاجي (1069ق) در کاوشي باريکبينانه با آوردن نمونههاي گوناگون ادبي نشان ميدهد كه شگرد استخدام تنها با نشانة «ضمير» نيست و با نشانههايي همچون عطف، تمييز، اسم اشاره، استثنا و... نيز ميتواند بيايد. براي نمونه، وي بيت «أبدا حديثى ليس بالمنسوخ إلّا فى الدفاتر» را براي استخدامِ با نشانة «استثنا» گواه ميآورد (خفاجي، 1284، ص262-263؛ همو، 1966، ص33). واژة «منسوخ» در اين شعر، نخست در معناي «ازبينرفته» و سپس در پيوند با «في الدفاتر»، در معناي «نسخهبرداري شده» بهکار رفته است. ازاينرو معناي بيت چنين ميشود: «(نهتنها) سخنم هرگز از بين نميرود؛ بلکه در دفاتر رونويسي و نسخهبرداري ميشود». ساير بديعپژوهان زبان عربي پس از وي، تلاش چشمگيري در شناخت اين آرايه نکرده و برخي بلاغتپژوهان معاصر، همچون مراغي در علوم البلاغة، هاشمي در جواهر البلاغة، و ميداني در البلاغة العربية، از فراگيري استخدام کاسته و تنها به همان تعريف استخدام مُضمَرِ ارائهشده از سوي خطيب قزويني بسنده کردهاند. با اين همه، بديعپژوهان بسياري در زبان فارسي، همچون فشارکي در نقد بديع، کزازي در زيباييشناسي سخن پارسي (بديع)، و وحيديانکاميار در بديع از ديدگاه زيباييشناسي، نگاهي فراگير به شيوة استخدام داشته و آن را منحصر در استخدام مضمر ندانستهاند. برخي بديعپژوهان، گونة «استخدام تشبيهي» را نيز بدين بحث افزودهاند (آزادبلگرامي، 1382، ص95؛ شميسا، 1393، ص137). راستگو در ميان بديعپژوهان معاصر كوشيده است تا ناهمساني عملکرد آرايههاي گوناگون چندمعنايي دانش بديعـ همچون استخدام، توجيه، ايهام و...ـ را آشکار سازد. وي نشان ميدهد كه فنون چندمعنايي بديع، يا بر پاية چندپيوندي يا چندپهلويي يا چندساختاري و... است که در اين ميان، آراية استخدام، گونهاي ويژه از آرايههاي چندمعنايي و بر پاية «چندپيوندگي» است (ر.ک: راستگو، 1382، ص272). در بخش ديگر، با بررسي سازوکار آرايه استخدام، چندپيوندي استخدام و رمزوراز کارايي آن پيگيري ميشود.
روشن شد که آرايه «استخدام»، شگردي با شيوههاي گوناگون است؛ ازاينرو ميتوان با جمعبندي تعاريف پيشين، در تعريفي جامع و مختصر از اين فن ادبي گفت: «استخدام، بهکار بستن يک واژه چندمعنا يا ترکيبِ چندمعنا ـ به ياري پيوند با چند بخش متن ـ در معاني مختلف است». پيوند يک واژه با چند بخش متن، ميتواند با نشانههاي گوناگوني همچون ضمير، عطف، استثنا، تشبيه و... باشد. بر پايه اين تعريف، يک واژه حتي در پيوند با بخشهاي پيشين خود نيز ميتواند در چند معنا بهکار رود. چند معنا نيز در اين تعريف، اعم از آن است که همگي حقيقي يا همگي مجازي يا برخي حقيقي و برخي مجازي باشند. لازم به ذکر است كه هرگونه چندمعنايي، شيوة استخدام نيست؛ بلکه چندمعنايي استخدام بر اساس «چندپيوندي» است که همين ويژگي، اين آرايه را از ديگر آرايههاي چندمعنايي دانش بديع ـ همچون ايهام و...ـ متمايز ميکند. در آرايه ايهام، اگر فقط يک معناي واژة چندمعنا در نظر گرفته شود، جمله داراي معناست؛ ولي در استخدام، بهدليل چندپيوندي واژة چندمعنا در متن، بايد همة آن معاني در نظر گرفته شود تا بتوان جمله را معنا کرد (شميسا، 1393، ص137). براي نمونه، واژة «نجم» داراي دو معناي «ستاره» و «گياه بدون ساقه» است (ابن منظور، 1414، ج12، ص568) که اگر هر يک از اين دو در آيات «الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبان وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يسْجُدان» (الرحمن: 5-6) لحاظ شود، ميتوان جمله را معنا کرد. اين مثال، يکي از نمونههاي مشهور آرايه ايهامِ تناسب نزد بلاغيهاست (ر.ک: تفتازاني، 1376، ص268؛ عتيق، بيتا، ص181) که چندمعنايي آن، برپاية چندمعناپذيري است و بهدليل همين ويژگي، مفسران در تفسير اين آيه، برخي معناي «ستاره» و برخي معناي «گياه بدون ساقه» را برگزيدهاند (ر.ک: طبرسي، 1372، ج9، ص300)؛ ولي در تفسير آية «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ... وَكَثيرٌ مِنَ النَّاس» (حج:18)، بايد دو معناي واژة «يسجُدُ» (سجده تکويني و سجده تشريعي) را در نظر گرفت تا بتوان آن را تفسير کرد؛ چراکه مراد از «يسجُدُ» در پيوند با آسمانيها و ديگر موجودات غيرمختار، «انقياد تکويني» است؛ ولي اين واژه در پيوند با «کثيرٌ من الناس»، نميتواند به همان معناي نخست «يسجد» باشد (طباطبايي، 1390، ج14، ص360)؛ زيرا نه بيشتر انسانها، بلکه همه انسانها بدون استثنا، همچون ساير موجودات، مقهور در برابر اراده الهياند؛ بدين روي بايد گفت كه نخست مراد از «يسجد»، معناي حقيقي «سجده تکويني» و سپس مراد از آن در پيوند با «کثيرٌ من الناس»، معناي مجازي «سجده تشريعي» است (ابن عاشور، 1420، ج17، ص164؛ طيبحسيني، 1389، ص28و221). بنابراين در اين آيه، وارونة آيه قبل، نميتوان تنها يکي از معاني «يسجد» را در نظر گرفت و آيه را معنا کرد. اين آيه يک نمونة چندمعنايي استخدام و بر پاية چندپيوندي با حرف عطف است. در ميان مفسران، ابن عاشور (1394ق) توجه ويژهاي به چندمعنايي استخدام با حرف عطف در قرآن پيدا کرده است (ابن عاشور، 1420، ج30، ص507). در بخشهاي ديگر، به نمونههاي قرآني بيشتري از چندمعنايي با حرف عطف پرداخته خواهد شد.
پرسشي که در اين بخش بايد بدان پاسخ داده شود، اين است که رمز و راز گيرايي «استخدام» و سازوکار آن چيست؟ چراکه هرچند استخدام در نگاه ادبسنجان، جايگاه ويژه و ممتازي در سامانة شگردهاي بلاغي دارد (ابن حجه الحموي، 1425، ج1، ص122؛ سيوطي، بيتا، ج1، ص376)، ولي نميتوان تمام نمونههاي قرآني يادشده از سوي قرآنپژوهان براي اين فن ادبي را از منظر کارايي و زيباييشناسي در يک سطح دانست. بنابراين براي نمايانسازي اين ناهمساني و شناسايي نمونههاي نغز و جذاب اين آرايه در قرآن، نياز است معيار کارايي اين شيوه ادبي را شناخت. رمز و راز زيبايي شگرد هنري استخدام، به آشناييزدايي (Defamiliarization) آن است؛ چراکه هر نوع ابداع در حوزه ادبيات و هنرها، مصداق آشناييزدايي است و هنر براي نشان دادن امور به شيوهاي نو و نامنتظر، بر پاية توانايي آشناييزدايي از آنهاست (ماکاريک، 1995، ص528). آنچه عامل اصلي آشناييزدايي است، شگردهاي ادبياي است که با ناديده گرفتن قواعد حاکم بر زبان معيار، ميتوان سخني هنري آفريد (شفيعي کدکني، 1396، ص104؛ صفوي، 1394، ص80). سخنور گاهي براي رعايت بلاغت (تأثير کلام)، از هنجار و قواعد زباني تخلف ميكند و فصاحت گفتار و نوشتار عادي را ناديده ميگيرد (ر.ک: شميسا، 1394، ص203-206و209-212). بر پاية کاوش گسترده جرجاني (471ق) در مرزبندي ميان سخن هنري و سخن داراي تعقيد و غرابتِ ناسازگار با فصاحت، ميتوان گفت که سخن در هنجارگريزي ناسازگار با فصاحت، بيهوده مخاطب را به رنج و دشواري انداخته و رسيدن به معنايي سطحي را بيجهت و بدون غرض بلاغي ديرياب ساخته است؛ ولي در هنجارگريزي هنري، سخنور با شگردهاي ادبي تلاش ميکند مخاطب را به انديشه وادارد تا وي با درنگ و تفکر، به گوهرهاي معناي متن برسد؛ که اين تلاش و کوشش براي رسيدن به لايههاي معنايي نهفته در سخن، براي وي دلپذير شده، معنا نيز در ذهن و جان وي پايدارتر خواهد شد؛ بدين روي، در غرابت متضاد با فصاحت، مخاطب بيهوده به سختي ميافتد و بهرهاي از تلاش خويش نميبرد؛ ولي سخنور در کلام هنري، به ياري شگردهاي ادبي با بهکاربستن نشانهها و ساختارهايي در سخن، مخاطب را در رسيدن به لايههاي معنايي متن رهنمون ميسازد (ر.ک: جرجاني، 2001، ص109-113). سازوکار آرايه استخدام نيز بر پاية سرپيچي از قواعد زبان معيار در محور همنشيني نشانههاي متن است؛ زيرا شنونده انتظار دارد كه هر واژه (يا ترکيب)، در پيوند با بخشهاي مختلف متن در معناي يکسان بهکار رود؛ ولي در اين صنعت ادبي، سخنور يک واژه را در پيوند با اجزاي مختلف متن، در چند معنا بهکار ميبرد که رويارويي مخاطب با اين شيوة سخن گفتن، براي وي شگفتانگيز خواهد شد.
با اين همه، برخي قرآنپژوهان و دانشمندان اصول فقه، هرگونه دو معنايي با ضمير، همچون استعمال لفظ در معناي عام و بازگشت ضمير بهمعناي خاص آن را نيز شيوهاي از استخدام شمردهاند (خويي، 1422، ص496؛ معرفت، 1410، ج5، ص488). براي نمونه، برخي اصوليان آية فقهي «وَالْمُطَلَّقاتُ يتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ... وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ في ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً» (بقره: 228) را به شيوة استخدام دانسته و گفتهاند: مراد از «مطلقات» در جملة نخست، تمامي طلاق دادهشدگان ـ اعم از رجعي و بائن ـ است؛ ولي ضمير «بعولتهُنّ»، به شيوة استخدام فقط به طلاق دادهشدگان رجعي بازميگردد؛ زيرا تنها براي شوهران مطلقات رجعي جايز است كه در ايام عده به آنها بازگردند (انصاري، 1383، ج2، ص209؛ مظفر،1430، ج1، ص210). واژة «الأنعام» در آيات «وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقيكُمْ مِمَّا في بُطُونِها» (مؤمنون:21) يا «وَالْأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ... وَتَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُس» (نحل: 5-7)، بهمعناى «شتر، گاو و گوسفند» است؛ ولي ضمير «بطونها» در آية نخست، تنها به انعامِ مؤنث بازميگردد؛ و در آية دوم، ضمير «تَحْمِلُ» تنها به «شتر» بازمىگردد؛ زيرا تنها شتر در ميان آنها، بار را به دوردست حمل ميکند؛ برخي مفسران، بازگشت ضمير به بخشي از معناي عام در اين آيات را نيز به شيوة استخدام دانستهاند (بقاعي، 1427، ج5، ص194؛ هاشميرفسنجاني، 1386، ج9، ص227). روشن است بازگشت ضمير به بخشي از معناي عام، هميشه هنجارگريز و شگفتساز نيست؛ براي نمونه، در جمله «أکرِم العلماء وأولادَهم» (دانشمندان و فرزندانشان را گرامي بدار)، هرچند مراد گوينده از واژة «علماء» همه دانشمندان است و ضمير «هُم» تنها به دانشمندانِ فرزنددار بازميگردد، ولي اين شيوة سخن گفتن که در زبان معيار بسيار رخ ميدهد، شگردي هنري نيست. بنابراين ميتوان گفت: هرچه فعاليت ذهن شنونده در تداعي معاني، بيشتر، و انتقال ذهن وي از يک معنا به معناي ديگر ديرتر باشد، اين شيوه، از زبانِ معيار دورتر و لذت هنري سخن بيشتر ميشود (ر.ک: شفيعيکدکني، 1396، ص445-446). در بخشهاي ديگر ميتوان ديد که در قرآن، کاربرد يک واژه در دو معناي حقيقي و مجازي با هم، از زيبايي و گيرايي ويژهاي برخوردار است که از سويي واژه در دو معنا بهکار رفته، و از سوي ديگر، سخن مُغلق و گرهدار هم نشده است.
برخي تفسيرپژوهان معاصر، هيچ کارکردي را براي دانش بديع در تفسير و فهم معناي قرآن نديده و نوشتهاند: «اين علم (بديع) از آن رو كه از وجوه و مزايايى بحث مىكند كه استعمال آنها تنها بر حُسن و زيبايى كلام مىافزايد و نقشى در فهم معنا ندارد، از علوم پيشنياز در تفسير بهشمار نيامده است» (رجبي، 1383، ص258-259). پژوهشگر ديگري ميگويد: «بديع، نظر به زيباييهاي لفظي و معنوي دارد كه نقش اساسي در سخن ندارد؛ بلكه بر زيبايي سخن ميافزايد؛ برخلاف معاني و بيان كه نقش مهمي را در پيامرساني و تأثر و تحول روحي مخاطب بازي ميكند» (نقيپورفر، 1381، ص182). در اين بخش براي نشان دادن نادرستي اين ديدگاه، با ياري از دستاوردهاي پيشين اين پژوهش، از نگرگاههاي گوناگون به نقش شناخت آراية معنوي استخدام در فرايند برداشت معناي متن پرداخته ميشود.
ضابطه نحوي بهکارگيري ضمير در زبان روزمره و خودکار، تطابق ضمير با مرجع خويش و بازگشت آن به همان معناي مرجعش است؛ ولي در زبان هنر با انحراف از هنجارهاي نحوي ميتوان سخن را برجسته ساخت (ر.ك: ليچ، 1969، ص44). آشکار شد که از گونههاي معروف هنجارگريزي به شيوة استخدام نزد همة بلاغتپژوهان زبان عربي، استخدام با نشانة ضمير است. آزاد بلگرامي (1786م) مينويسد: «استخدام مُضمَر در عربي مزة خاص دارد و در فارسي پُر بيمزه واقع شده و منشأ اين معنا خصوصيت زباني است» (آزاد بلگرامي، 1382، ص51). در اين بخش نشان داده ميشود كه مفسرِ آشنا با شيوة استخدام مُضمَر در زبان عربي، از گمانة چندمعنايي واژة مرجع در آيات فروگذاري نخواهد كرد و در بازگرداندن ضمير دچار سرگرداني و خطا نخواهد شد. در دو نمونة قرآني متنوع، با نشان دادن کاربست واژة مرجع در دو معناي حقيقي/ مجازي و همچنين مجازي/ حقيقي، اين کارکرد شناخت استخدام در تفسير پيگيري ميشود:
در گفتوگوي اصحاب کهف در آية «فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْينْظُرْ أَيها أَزْكى طَعاماً فَلْيأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ» (کهف:19)، پيشنهاد ميشود يك نفر به «شهر» فرستاده شود تا غذايي تهيه كند. روشن است ضمير «أيها» نميتواند به واژة «المدينة» بهمعناي «شهر» بازگردد؛ چراکه جملة «پس بنگرد کداميک از "آن شهر"، طعام پاکتري دارد؟» بيمعناست. برخي احتمال دادهاند كه اين ضمير بهمعناي «الأطعمة» بازميگردد و گفتهاند: واژة «الأطعمة» هرچند در سخن پيشين ذکر نشده است، معناي آن از سياق کلام برداشت ميشود (ابوالفتوح رازى، 1408، ج12، ص334). سستي اين احتمال آن است که بر پاية اين برداشت، ديگر نيازي به تمييز «طعاماً» در جمله «أي "الأطعمة" أزکي طعاماً» نيست؛ چراکه ابهامي در اسنادِ جمله «أي الأطعمةِ أزکي» (کدام غذا پاکتر است؟) وجود ندارد تا نيازي به «تمييز» (طعاماً) باشد. شايد بر پاية همين کاستي است که برخي مفسران اين احتمال را بعيد دانسته يا تنها بهعنوان يک نظر مطرح کردهاند (سمين، 1414، ج4، ص444؛ شوکاني، 1414، ج3، ص337). برخي ترجمههاي زبان فارسي نيز بر پايه همين احتمال نوشتهاند: «تا ببيند كداميك از "غذاهاى آن" پاكيزهتر است» (فولادوند، 1418، ص295).
مفسر آشنا با شيوة ادبي استخدام، در يافتن نشانهاي در اين جمله بهعنوان مرجع ضمير دچار چالش نميشود و با بازگرداندن ضمير «أيها» به واژة «المدينه» و ارادة معناي مجازي «اهل المدينة» از آن، نيازي به ارجاع ضمير به معنايي بدون واژه در جمله، همچون «الأطعمة»، نميبيند. نويسنده تفسير الميزان ميگويد: «والضميرُ في "أَيها" راجِعٌ إلى المدينةِ والمرادُ بِها "أهلُها" مِنَ الكَسَبَةِ استخداماً» (ضمير در أيها به واژه «المدينه» بازميگردد و مراد از آن، (از باب فن) استخدام، فروشندگان اهل شهر است) (طباطبايي، 1390، ج13، ص269). با درنگ در شيوة استخدام اين آيه، افزون بر برونرفت از چالش بازگرداندن ضمير به نشانهاي در جمله، ميتوان برداشتي نغز از متن نيز داشت و وارونة برداشت قبل، تمييز «طعاماً» را در جمله زياده نديد:
همانگونه که در دانش نحو آمده، تحول مبتداي جمله به نشانة «تمييزِ نسبت»، براي مبالغه و تأکيد است (مدني، 1431، ص333؛ صبان، 1425، ج2، ص312)؛ چراکه در جملة «مالي أکثرُ مِن مالِک»، سخنور از همان ابتداي کلام، تنها فزوني ثروت خود را نسبت به ديگري مطرح ميکند؛ ولي با دگرگوني اين ساختار به «تمييز نسبت» در جملة «أنا أکثرُ مِنک مالاً» (کهف:34)، نخست افزوني خويش را در هر چيزي نسبت به ديگري نمايان ميكند و با اين کليگويي، موجب مبالغه در کلام ميشود؛ سپس با آوردن تمييز نسبت، اطلاق و ابهام سخن خود را برطرف ميكند و با اين تفسير بعد از اجمال، موجب تأکيد سخن نيز ميشود و پيامِ افزوني ثروت خويش را با قوت بيشتر آشکار ميسازد. در آيه محل بحث نيز بر پاية آراية استخدام در ضميرِ «أيها»، در گزارة «فلينظر أي أهل المدينة أزکي»، روشن ميشود که اصحاب کهف، نخست درباره پارسايي خود فروشندة اهل شهر سخن ميگويند؛ چراکه ابتدا بيان ميکنند بايد شخص فرستادهشده بنگرد فروشنده از هر نظر پاکيزهتر باشد؛ که اين مطلقگويي، پاکي و درستي وي را از همة جهات به ذهن شنونده ميآورد؛ سپس با آوردن تمييز «طعاماً»، بر غرض اصلي سخن که پاکي در طعام است، پافشاري ميکنند. بدين روي با شناخت شيوة استخدام، افزون بر يافتن مرجع ضمير در متن و بدون زياده ديدن «طعاماً»، برداشتي نغز از متن نيز ميتوان داشت که کمتر مفسري بدان پرداخته است.
آية «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً» (اسراء:78)، نخست به پيامبر دستور ميدهد كه از زوال خورشيد (هنگام ظهر) تا نهايت تاريكى شب (نيمهشب) نمازهاي چهارگانه (ظهر و عصر و مغرب و عشا) را بهپا دارد؛ سپس با عطف «قرآنَ الفجر» بر «الصلاةَ»، به ياري قرينه «أقِم» در جمله معطوفٌعليه، روشن ميشود که واژة «قرآنَ الفجر» از باب نامگذاري کلّ به اسم جزء، در معناي مجازي «صلاة الفجر» (نماز صبح) بهکار رفته است (مدني، 1384، ج1، ص164)؛ چراکه در قرآن، واژة «أقِم» با «صلاة» همنشين ميشود و واژگاني چون «تلاوة» با «قرآن» ميآيند. بنابراين، اين آيه رويهمرفته به برپاداري نمازهاي پنجگانه امر ميکند که بهطور ويژه بر نماز صبح تأکيد کرده است. بر پاية روايات اهلبيت نيز مراد از «قرآن الفجر» در اين آيه، «نماز صبح» است (حويزي، 1415، ج3، ص201). در ادامة اين آيه ميآيد: «وَمِنَ اللَّيلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ» (اسراء:79). ضمير مجروري «بِهِ» نميتواند بهمعناي پيشين «قرآن الفجر» (نماز صبح) بازگردد؛ چراکه شبزندهداري با «نماز صبح» بيمعناست. برخي مفسران گفتهاند كه اين ضمير به واژة «الليل» بازميگردد و حرف جرّ «باء» نيز بنا بر اين بازگشتِ ضمير، بهمعناي «في» خواهد بود و معناي آيه اينگونه ميشود: «و پاسي از شب، شبزندهدار باش در آن» (ابن عطيه، 1422، ج3، ص478؛ سلطان عليشاه، 1408، ج2، ص450). بر پاية اين برداشت، جارومجرورِ «بِهِ» براي تأکيد خواهد بود (اشکوري، 1373، ج2، ص840)؛ ولي بهنظر ميرسد گزارة «پاسي از شب، شبزندهدار باش»، نيازي به تأکيد دوبارة «در آن» ندارد؛ در برابر اين ديدگاه ميتوان در برداشت آشکارتري، اين آيه را به شيوه استخدام دانست و ضمير مجروي «بِهِ» را بهمعناي حقيقي واژة «قرآنِ» در آية پيش بازگرداند (صاوي، 1427، ج2، ص333)؛ هرچند پيش از اين، واژة «قرآن» به دليل پيوند با «أقِم» در معناي «نماز» بهکار رفته است، ولي در اين بخش، مانعي از حمل ضمير بر معناي حقيقي اين واژه نيست؛ بنابراين، معناي آيه اينگونه ميشود: «در پاسي از شب، با (تلاوتِ) قرآن شبزندهدار باش». اين دستور، اعم از آن است که در اين بيداري شبانه، چه قرآن بهتنهايي تلاوت شود و چه در نمازشب خوانده شود (ميانجي، 1400، ص138). بر پايه اين مرجعيابي به شيوة استخدام، اين آيه هماهنگي کاملي با آيات «قُمِ اللَّيلَ إِلاَّ قَليلاً... وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً» (مزمل: 2-4) دارد که در هر دو بر محوريت قرآن در شبزندهداري پيامبر تأکيد شده است. از سويي در روايات اهلبيت نيز واژة «تهجّد» با «قرآن» همنشين شده است؛ همچون «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ إِذَا تَهَجَّدَ بِالْقُرْآنِ تَسْمَعُ لَهُ قُرَيشٌ بِحُسْنِ صَوْتِه» (قمي، 1404، ج2، ص21) يا «لَا سَهَرَ إِلَّا فِي ثَلَاثٍ تَهَجُّدٍ بِالْقُرْآنِ و...» (ابن حيون، 1385، ج2، ص210).
تفاوت متون ادبي با متون ديگر آن است که تنها در پي رساندن پيام خويش به مخاطب خود نيست؛ بلکه آرمان هر متن هنري، افزون بر پيامرساني به ذهن خوانندگان، توجهانگيزي و ذوقپذيري نيز هست. ازاينرو براي آنکه از تأثيرگذاري و گيرايي سخن ادبي کاسته نشود، نياز است مفسر هر متن هنري با شيوههاي زبان ادب آشنا باشد و بر پاية سازوکارهاي زبان ادب، توانمندي متن در اثربخشي بر مخاطب را آشکار سازد. يکي از اين ابزارهاي ادبي، آراية «استخدام» است که با توسعه در دلالتهاي قرآني، روند بهنجارِ سخن را ـ که جان و جوششي نداردـ بر هم ميزند و با به درنگ کشاندن مخاطب، چند معنا را در ذهن و جان شنونده استوار ميسازد و قدرت گفتمان را ميافزايد (مير، 2008، ص44). امروزه ادبسنجان، طراحي عمدي ساختارهاي پيچيده براي آفريدن چندين معنا را از اصول زيباييشناسي پذيرفتهاند (تاشيرو، 1968، ص49). در اين بخش نشان داده ميشود كه مفسر با شناخت سازوکار صنعت ادبي استخدام، ميتواند تبادر و انسباق يک معناي واژه را به ذهن و سپس بهکارگيري معناي دوم آن واژه را بهخوبي آشکار سازد و از رمز و راز جذابيت و کارسازي آيات پرده بردارد:
يکي از نمونههاي زيباي استخدامِ قرآني در آيههاي «وَفُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً عُرُباً أَتْراباً» (واقعه:34-37) آمده است. پيش از اين آيات، تصويري از درختان ميوه و سايهاي کشيده و آبشاري ريزان و ميوههاي پايانناپذير بهشتي در برابر چشم و گوش شنوندة اين آيات ترسيم ميشود و اين بخش، از نعمتِ «فُرُشٍ مرفوعةٍ» سخن ميگويد. واژة «فُرُش»، جمع «فِراش» بهمعناي حقيقي «گستردنيها و بسترها»ست؛ همچون آية «مُتَّكِئينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ» (اين در حالى است كه بر بسترهايى كه آستر آنها از حرير ستبر است، تكيه زدهاند) (الرحمن:54)؛ ازاينرو «فُرُش مرفوعة»، بهمعناي فرشهاي بر بالاي تخت يا بر روي هم و بالابرده شده است (زمخشري، 1407، ج4، ص461). پس از آنکه با اين آيه خبر از نعمت گستردنيهاي برافراشته بر تختها در ذهن شنونده جاي ميگيرد، آية ديگر چنين ميگويد: «إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكارا» (ما آنها را بهگونهاى ويژه پديد آورده و آنها را دوشيزه آفريديم) (واقعه:35-36). تنها مرجع نزديک و شايسته در متن براي ضمير «هُنّ»، واژة «فُرُش» است؛ ولي روشن است که ضمير «هنّ» نميتواند بهمعناي نخست «فُرُش» بازگردد؛ چراکه از ويژگيهاي «گستردنيها»، دوشيزگي نيست! ازاينرو مفسر در بازگرداندن ضمير به «فُرُش» دچار سرگرداني ميشود و از سويي واژة درخور ديگري نيز براي مرجع ضمير نميبيند.
به دليل مجاورت (Contiguity) اشيا در خارج، ذهن ميتواند ميان مفاهيم پيوند برقرار كند و واژهها را در معاني مجازي بهکار برد (گيرآرتس، 2010، ص27و63). واژة «فِراش» نيز ازاينرو در زبان عربي افزون بر معناي «بستر»، به قرينه مجاورت، در معناي مجازي «همسر» بهکار بسته ميشود (راغب اصفهاني، 1412، ص630). بنابراين ميتوان گفت، شنوندة عربزبان نخست از «فُرُشٍ مرفوعة»، معناي نزديک به ذهنِ «گستردنيها و بسترهاي برافراشته» را درمييابد که اين معنا با ديگر نعمتهاي ويژة تفرجگاهها، همچون درختان و سايهها و آبشارها و ميوهها در بافت پيشين سخن هماهنگ است؛ سپس وي با گزارة «إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكارا» درمييابد كه ضمير «هُنَّ» بهمعناي دوم و دورِ «فُرُش» بازميگردد (بقاعي، 1427، ج7، ص410). ازاينرو بر پايه شناخت شيوه استخدام، از سويي مرجعشناسي ضمير «هنّ» ساده ميشود؛ و از سوي ديگر، برداشتي زيبا و گيرا از اين متن ميتوان داشت؛ چراکه اين کاوشِ ذهني و پويش در چنين سخنِ چندلاية فشرده، براي تصور اين دو نعمت بهشتي، براي شنونده دلکش و دلپذير است. ابن عاشور (1393ق) ميگويد: بهترين تفسير براي اين آيه، بر پاية چندمعنايي واژه «فُرُش» است و با اين برداشت، واژه «مرفوعة» در پيوند با «گستردنيها»، در معناي حسّي (برافراشته) و بار ديگر در پيوند با «زنان»، در معناي معنوي (بلندپايه و گرامي) بهکار رفته است (ابن عاشور، 1420، ج27، ص276). بدينروي، آيه بدون آنکه آشکارا و به شيوة مستقيم نامي از زنان بهشتي بر گستردنيها بياورد، به شيوة «استخدام» با بازگرداندن ضمير بهمعناي ديگرِ «فُرُش»، از آنها با ادبي هرچه تمامتر و با هنري والا ياد کرده است (ميداني، 1361، ج3، ص223). در حديثي از امام باقر که به آية «فرش مرفوعه» استناد شده، واژة «فُرُش» در معناي حقيقي بهکار رفته است؛ بنابراين، اين حديث شاهدي است بر آنکه نخست معناي حقيقي واژة «فُرُش» به ذهن يک عربزبان متبادر ميشود: «فِيهَا فُرُشٌ مَرْفُوعَةٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ مِنَ الْحَرِيرِ وَالدِّيبَاجِ بِأَلْوَانٍ مُخْتَلِفَةٍ... وَذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ "وَفُرُشٍ مَرْفُوعَة"» (کليني، 1407، ج8، ص95).
فرايند شگرد ادبي استخدام، بر پاية ايجاز و فشردهگويي است؛ چراکه در استخدام، يک واژه يا ترکيب در پيوند با بخشهاي ديگر سخن، داراي چند معنا ميشود و همين «ايجاز»، آن را شگفتانگيز و انديشهساز ميکند (فيود، 1998، ص185). ازاينرو مفسر بايد با پردهبرداري از آرايه سخن، چند معناي نهفته در آن را از متنِ موجز و متراکم بيرون آورد و با چند گزاره، به ذهن خواننده نزديک سازد.
پيش از آية «فَكُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيهِ حاصِباً وَمِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيحَةُ وَمِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَمِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا» (عنکبوت:40)، سخن دربارة قوم لوط و عاد، قوم ثمود و شعيب، قارون، قوم نوح، و فرعون و هامان است. گزاره «َكُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِهِ» دربارة همة آن ناباوراني است که پيشتر از آنها ياد شده است و در اين آيه، فرجام اين اقوام و افراد بهتفصيل ميخواهد بيان شود. چالش تفسيري پيش روي مفسرِ اين متن آن است که مراد از گزارة «فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيهِ حاصِباً» کدام دسته از آن ناباوران است؟ چراکه بهروشني از آيات ديگر قرآن بهدست ميآيد گزارة «مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيحَةُ» دربارة قوم ثمود و شعيب، و جملة «مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ» دربارة قارون، و «مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا» دربارة قوم نوح و فرعون و هامان است و از ناسپاسان يادشدة پيش از اين آيه، تنها فرجام دو قوم لوط و عاد در اين آيه آشکار نشده و از آيه نيز تنها گزارة «فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيهِ حاصِباً» بازمانده است.
بر پاية پژوهش لغتدانان، واژة «حَصَب» بهمعناي «سنگ پرتابشده» است؛ ازاينرو واژة «حاصب» در آيه بهمعناي عذابي است که سنگها را پرتاب ميکند؛ از سويي در زبان عربي به «طوفان همراه با خاک و شن» نيز «حاصب» گفته ميشود (ازهري، 1412، ج4، ص153؛ ابن منظور، 1414، ج1، ص320). بر پاية اين دو معنا، برخي مفسران گفتهاند در آية بالا واژه «حاصب» بهمعناي نخست است و بنابراين جملة «فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيهِ حاصِباً» سازگار با قوم لوط است (ابن قتيبه، 1411، ج1، ص288)؛ چراکه دربارة قوم لوط در قرآن آمده است: «أَمْطَرْنا عَلَيها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُود» (هود:82). برخي نيز گفتهاند كه اين واژه بهمعناي «باد تند و سردِ همراه شن» است و ازاينرو جملة محل بحث، منطبق بر قوم عاد است (ابن کثير، 1419، ج6، ص252؛ مکارمشيرازي، 1371، ج16، ص273)؛ چراکه دربارة قوم عاد در قرآن آمده است: «وَأَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِريحٍ صَرْصَرٍ عاتِية سَخَّرَها عَلَيهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَثَمانِية» (حاقه:6-7). ميتوان بر اين تفاسير خرده گرفت که بر پاية هر يک از آنها، به سرانجام يک قوم اشاره نشده است؛ با اينکه اين آيه در جايگاه شمردن سرانجام همة کافران پيشين است. ابن جُزَى (741ق) در تفسير خويش، هرچند نامي از آرايه استخدام نميآورد، با تأمل در اينکه آيه در پي بيان سرگذشت همه اقوام پيشين است، واژة «حاصب» را در پيوند با بخشهاي گذشته چندمعنا دانسته و فرجام هر دو قوم لوط و عاد را از اين بخش آيه آشکار ميسازد (ابن جزي، 1416، ج2، ص126). بدين روي به قرينة قوم لوط در آيات گذشته، «حاصب» بهمعناي «عذاب پرتابکنندة سنگ» و به قرينة قوم عاد، اين واژه بهمعناي «باد تند همراه شن» است. سيوطي (911ق) نيز استعمال لفظ «حاصب» در اين آيه را در بيش از يک معنا دانسته است (سيوطي، بيتا، ج2، ص389). بنابراين بر پايه شيوة چندمعنايي استخدام، يک واژه در پيوند با دو بخش گذشتة متن نيز ميتواند در دو معنا بيايد که نياز است مفسر پيوند آن را با دو بخش متن روشن كند و پيام فشرده متن را آشکار سازد.
در آية «لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَأَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَلا جُنُباً إِلاَّ عابِري سَبيل» (نساء:43) واژة «الصلاة» در دو معنا بهکار رفته که نياز است مفسر متن با درنگ در شيوة استخدامِ با حرف عطفِ اين آيه، اين دو معنا را نمايان كند و با دو گزاره، معناي متراکم متن را آشکار سازد. قيدِ «حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ» نشانهاي است بر اينكه واژة «الصلاة» در گزارة «لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَأَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ»، دلالت بر معناي حقيقي «نماز» ميکند و ازاينرو معناي اين بخش آيه چنين ميشود: «آنگاه که مست هستيد، به نماز نزديك نشويد (نماز نخوانيد) تا بدانيد چه مىگوييد»؛ ولي ازآنجاکه «عبور»، از محل نماز است، نه خود نماز (طبرسي، 1372، ج3، ص81)، گزارة «إِلاَّ عابِري سَبيلٍ»، دلالت بر معناي مجازي «مسجد» از واژه «الصلاة» ميکند؛ همچون آية «حج:40». بدين روي، معناي «لا تقربوا الصلاة» در پيوند با «وَلا جُنُباً إِلاَّ عابِري سَبيلٍ» اينگونه ميشود: «ولا تقربوا المسجد جنباً إلا عابري سبيل» (و آنگاه که جنب هستيد، به مسجد نزديک نشويد (به مسجد نرويد)؛ مگر آنكه رهگذر باشيد).
ممکن است گفته شود كه اين آيه به شيوة استخدام نيست و واژة «الصلاة» در پيوند با بخش دوم نيز بهمعناي حقيقي «نماز» است و ازاينرو آيه بر جواز نماز خواندن جنب در حالت سفر دلالت ميکند (محلي، 1416، ج1، ص88). اشکال اين سخن آن است که جنب، چه مسافر باشد و چه نباشد، در صورت عدم دسترسي به آب، جايز است با تيمم نماز بخواند و ازاينرو تخصيص جواز نماز خواندن جنب به حالت سفر وجهي ندارد. اشکال ديگر نيز اين است كه ادامة اين آيه، درباره حکم تيمم و جواز نماز خواندن مسافر و جنب هنگام دسترسي نداشتن به آب است و با اين برداشت، گزارة بعدي تکرار کلام پيشين ميشود (طوسي، بيتا، ج3، ص207)؛ ولي اگر اين آيه را به شيوة استخدام بدانيم، نخست دربارة جواز عبور جنب از مسجد و سپس در کلامي تازه، دربارة حکم تيمم و جواز نماز خواندن جنب سخن ميگويد. بنابراين به ياري شناخت شيوة استخدام در آيه، ميتوان دو معناي واژة «الصلاة» در پيوند با دو بخش متن را شناخت و معناي اين متن فشرده را آشکار ساخت و دچار تکلّف در تفسير نيز نشد (اشکوري، 1373، ج1، ص479). فيضکاشاني (1091ق) پس از برشماري روايات تفسيري اين آيه، برداشت درستِ سازگار با احاديث مختلف اهلبيت را تفسير بر پاية «استخدام» ميداند و ميگويد: برداشت برخي از مفسران اهلسنت بر پاية تکمعنايي واژة «صلاة» خالي از تکلّف نيست (فيضکاشاني، 1415، ج1، ص454).
از ديرباز، يکي از مسائل پربحث در مطالعات قرآني، تببين انسجام و پيوستگي متن قرآن است؛ تاآنجاکه برخي خاورشناسان، متن قرآن را گسسته و ناپيوسته پنداشتهاند (ر.ك: سيوپرس، 2009، ص25؛ وات، 1970، ص73). در فرايند کشف انسجام نشانههاي سخن، خواننده متن بايد تلاش کند منطق حاکم بر متن بلاغي را با درنگ در آرايههاي برجستهساز سخن بشناسد (عبدالرؤوف، 2004، ص217). در اين بخش نشان داده ميشود اگر مفسري در نمونههاي آرايه استخدام، پيوند تمامي معاني واژة چندمعنا را با بخشهاي مختلف متن نبيند و بهخوبي اين وابستگيها را نمايان نسازد، برداشتي ناپيوسته و نارسا از متن ارائه خواهد داد.
از چالشبرانگيزترين بحثهاي تفسيري، يافتن مرجع ضمير «فيهِنّ» در آية «فيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ» (الرحمن:56) است؛ چراکه سخن، پيش از اين دربارة دو بهشت براي خائفان مقام پروردگار و نعمتهاي آن دو است؛ ولي در اين آيه پس از ضميرها و واژگانِ مُثنّاي آيههاي پيشين، يکباره ضمير جمعِ «فيهِنّ» ميآيد: «وَلِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ...ذَواتا أَفْنانٍ...فيهِما عَينانِ تَجْرِيانِ....فيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ...مُتَّكِئينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَجَنَى الْجَنَّتَينِ دانٍ... فيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ يطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَلا جَانٌّ» (الرحمن:46-56). مفسران براي پاسخ به چرايي اين دگرگوني ضمير از مثنا به جمع، پيشنهادهاي گوناگوني دادهاند:
برخي گفتهاند: اين ضمير به واژة «فُرُش» ـ در معناي حقيقي «گستردنيها و بسترها» ـ بازميگردد (ابن عطيه، 1422، ج5، ص233؛ طبرسي، 1372، ج19، ص110) و ازاينرو معناي آيه چنين ميشود: «در آن فرشها، زنان فروبستهچشم (شوهردوست) هستند». اشکال اين برداشت آن است که به «فُرُش» در معناي حقيقي آن، سزاوار است ضمير مفرد مونثِ «ها» بازگردد، نه «هُنّ»؛ چنانکه در «بَطائِنُها» ضمير «ها» به «فُرُش» بازگشته است و بدين روي اين پرسش بدون پاسخ ميماند که چرا پس از بازگشت ضمير «ها» به «فُرُش» در «بَطائِنُها»، در اين بخش ضمير «هُنّ» آمده است؟ اشکال ديگر آن است که در زبان عربي براي قرار گرفتن انسان (قاصرات الطرف) بر «فُرُش» (گستردنيها)، حرف جرّ «علي» بهکار برده ميشود، نه «في»؛ همانطور که در «متکيئن عليها» حرف جر «علي» آمده است (سمين، 1414، ج6، ص247).
برخي ديگر براي برونرفت از چالشهاي گذشته گفتهاند: ضمير «هُنّ» به «جِنان» (جمع مکسر جَنّة) بازميگردد؛ هرچند واژة «جِنان» در آيات پيشين نيامده است، ولى ازآنجاکه هر يك از مؤمنان در آخرت دو جنت دارند، پس در آنجا جنتهاى بسياري خواهد بود و بدين روي ضمير جمع «هُنّ» ميتواند به «جنان» بازگردد (ابوحيان، 1420، ج10، ص68؛ بقاعي، 1427، ج7، ص395). بر اين تفسير نيز ميتوان خرده گرفت که چرا در آيات پيشين، همچون «فيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ» (الرحمن:52)، همينگونه ضمير جمع «هُنّ» به «جنان» بازنگشته و گفته نشده است: «فِيهنّ من کل فاکهة زوجان» و چرا در آية محل بحث يکباره ضمير «هُنّ» آمده است؟ از سويي، هرچند بازگشت ضمير به جمع مکسّر غيرعاقل، هم به شکل جمع (هنّ) و هم به شکل مفرد (ها) جايز است، ولي افصح در زبان عربي آن است که اگر جمع از ده به بالا (جمع کثرت) باشد، ضمير به شکل مفرد بيايد (صبان، 1425، ج1، ص100؛ ابوحيان، 1420، ج9، ص308).
بنابراين، هيچ يک از اين تفاسير خالي از اشکال نيست؛ در برابر اين تفاسير، ميتوان آيه را به شيوة استخدام دانست و افزون بر مرجعيابي صحيح ضمير از نشانههاي درون متن، برداشتي يکپارچه و زيبا از متن نيز داشت. بر پاية شيوة استخدام، ضمير «هُنّ»، همچون آيه 35 سورة واقعه ـ که پيشتر توضيح داده شد ـ بهمعناي مجازي «فُرش» (همسران) بازميگردد. روشن است که در بهشت، افزون بر همسران دنيايي مؤمنان (رعد:23؛ غافر:8)، حوريان بهشتي نيز همسر ايشان خواهند شد (دخان:54؛ طور:20). ازاينرو اين آيه براي انگيزهسازي و ايجاد شوق به چنين بهشتي با حوريانِ پاک و دوشيزه، بر پاية شگرد ادبي استخدام ميگويد: «در ميان همسرانشان در بهشت، حوريانِ همسردوستي هست که نه انساني با آنها پيش از اين تماس داشته و نه جنّي». بر پاية اين برداشت، ضمير «هُنَّ» به «فُرُش» در معناي مجازي «همسران بهشي» بازميگردد و دچار هيچ يک از چالشهاي گذشته نيز نميشود. از ديگر سو، آشکار ميشود كه آوردن نعمت «فُرُش» بهمعناي «گستردنيها» پس از نعمتهاي ديگر بهشتي (همچون دو باغ با شاخههاي انبوه و چشمهها و ميوهها) بدين سبب است که ذهن مخاطب با شنيدن اين واژة دومعنا، آمادگي انتقال به نعمت همسران بهشتي را پيدا کند و با واژهاي کم، دومعنا به ذهن شنونده کشانده شود (ابن عاشور، 1420، ج27، ص250). با اين تفسير، افزون بر برونرفت از چالش مرجعيابي ضمير و پيشآوري تفسيري زيبا از متن، پيوستگي و هماهنگي ترتيب بيان نعمتهاي بهشتي نيز روشن ميشود و آشکار ميگردد كه چرا پس از ذکر لذتهاي گذشته، از نعمت «متکئين علي فُرُش» و سپس از «فيهن قاصرات الطرف» ياد شده است.
يکي از چالشهاي تفسيري، در آيات «وَتَرَكْنا فيها آيةً لِلَّذينَ يخافُونَ الْعَذابَ الْأَليمَ *وَفي مُوسى إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبينٍ» (ذاريات:38-37)، يافتن پيوند آية «في مُوسى إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ» با بخشهاي پيشين است. از معاني واژة «تَرک»، «رها کردن شيئي در جايي» است: «تَرَكْتُ الشيءَ تَرْكاً: خَلّيتُه» (آن شيء را رها کردم). لازمة اين «رها کردن»، باقي گذاشتن آن شيء است؛ «تَرَکَ المَيتُ مالاً؛ آن مرده، مالي را باقي گذاشت» (ابن منظور، 1414، ج10، ص405؛ فيومي، 1414، ص75). بنابراين جملة «ترکنا فيها آيةً»، بهمعناي باقي گذاشتن نشانهاي در شهر نابودشدة قوم لوط براي عبرت آيندگان است؛ نشانهاي همچون سنگها و صخرهها و...، که عبورکنندگان از کنار شهر قوم لوط آن را مشاهده ميکردند (صاوي، 1427، ج4، ص86). بدين روي، اگر آية «في موسي إذ...» عطف بر آية قبل گرفته شود، چون «ترکنا» بر جملة معطوف نيز عمل خواهد کرد، جملة دوم چنين ميشود: «وترکنا في موسي آيةً»؛ ولي چون هيچ نشانهاي از شخص و معجزات حضرت موسي براي آيندگان نمانده است، مفسر متن در پيوند اين آيه با آية گذشته دچار چالش ميشود. برخي قرآنپژوهان براي رهايي از اين چالش، آية «وَفي مُوسى...» را نه عطف بر آية گذشته، بلکه از پايه، عطف بر آية «وَفِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ» (ذاريات:20) گرفتهاند (واحدي، 1415، ج2، ص1030؛ طبرسي، 1372، ج9، ص239) که در چند آيه قبل آمده است. بر اين عطفگيري، بسياري از مفسرانِ اديب خرده گرفتهاند که چنين عطفي با فاصلة طولاني، از ساحت زبان فصيح قرآن دور است (ابوحيان، 1420، ج9، ص558؛ فخررازي، 1420، ج28، ص182)؛ چراکه با اين عطف طولاني، پيوستگي شايستهاي از جملههاي متن نمايان نميشود.
در برابر اين برداشت، ميتوان بر پاية چندمعنايي واژة «تَرَکَ»، آية «وفي موسي...» را عطف بر همان آية گذشته دانست و افزون بر پيشآوري تفسيري يکپارچه، از چالش باقي نماندن موسي و معجزات وي نيز رهايي يافت؛ چراکه واژة «تَرَکَ» چندمعناست؛ «تَرَکَ»، هم در معناي «خَلّي» (رها کرد و باقي گذاشت) و هم در معناي مجازي «جَعَلَ» (قرار داد) بهکار ميرود (راغب اصفهاني، 1412، ص166؛ ابن عاشور، 1420، ج1، ص306)؛ بنابراين بايد گفت: «تَرَکنا» در پيوند با جمله معطوفٌعليه، بهمعناي «باقي گذاشتيم» است که توضيحش گذشت؛ ولي همين واژه در پيوند با جملة معطوف و دربارة موسي، در معناي «جعلنا» (قرار داديم) بهکار رفته است (زمخشري، 1407، ج4، ص403؛ قونوي، 1422، ج18، ص220؛ محلي، 1416، ج1، ص525)؛ بدين روي، معناي جملة دوم چنين ميشود: «ما در ماجراي موسي، نشانهاي ـ همچون معجزات گوناگون و غرق شدن فرعون ـ قرار داديم»؛ نه آنکه نشانهاي از او باقي گذاشتيم. بنابراين با درنگ در چندمعنايي واژة «ترک» در اين عطف، پيوستگي متن بهخوبي آشکار ميشود. در ميان مفسران، ابن عاشور (۱۹۷۳م) اين آيه را در بهکارگيري واژة چندمعناي «ترک»، به شيوة «استخدام با حرف عطف» دانسته است (ابن عاشور، 1420، ج27، ص40).
نکته تفسيري نهفته در استخدامِ با عطف آيه اين است که قرآن براي قرار دادن «آية» در داستان موسي، از واژه «ترک» استفاده کرده و نگفته است: «وترکنا فيها آية للذين يخافون العذاب الأليم وجعلنا في مُوسى آية»؛ زيرا ميخواهد اين معنا را برساند که بهگونهاي نشانهاي در داستان موسي قرار دادهايم که هرچند موسي و معجزات وي باقي نيستند، ولي چون داستان موسي و غرق شدن فرعون براي مخاطب عصر نزول، چنان آشنا و زبانزد است، گويا چنين آيه و نشانهاي هنوز هم که هنوز است، براي ايشان مانند آثار برجايمانده از شهر قوم لوط، پابرجا و باقي است (همان، ص40). براي تقريب به ذهن، در شعرِ «من ايستاده تا کُنَمش جان فدا چو شمع/ او خود گذر به ما چو نسيم سحر نکرد» از حافظ، واژة «ايستاده» به شيوة استخدام در پيوند با شمع، در معناي حقيقي «سرپا» و در پيوند با «من»، در معناي مجازي «پايدار و پافشار» بهکار رفته است (ر.ک: شميسا، 1393، ص138). شاعر بهراستي نايستاده است؛ ولي ميگويد: من بهگونهاي در راه تو و عهد با تو پايدار هستم که گويا همچون شمعي که ميسوزد، ايستادهام و ارادة نشستن ندارم. آيه نيز نميخواهد بگويد كه بهراستي معجزات موسي باقي مانده است؛ بلکه ميگويد: چنان آنها براي مخاطب عصر نزول، مشهور و آشنا بودند که گويا براي ايشان باقي ماندهاند.
با بازبيني کاوش مفسران بهدست ميآيد كه در آيات بسياري از قرآن، عامل جملة معطوفٌعليه نسبت به جملة معطوف در معناي ديگري بهکار رفته است که در سطور پاياني اين نوشتار، تنها بدين آيات اشاره ميشود: «وَأَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِي أَنْ تَميدَ بِكُمْ وَأَنْهاراً وَسُبُلاً» (نحل:15)؛ «وَنادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَينا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّه»ُ (اعراف:50)؛ «الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَالْإِيمان» (حشر:9)؛ «وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يعْلَمُها وَلا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَلا رَطْبٍ وَلا يابِسٍ إِلاَّ في كِتابٍ مُبين» (انعام: 59)؛ «إِنَّ اللَّهَ وَمَلائِكَتَهُ يصَلُّونَ عَلَى النَّبِي» (احزاب:56) و... .
در اين نوشتار با بازخواني تاريخچة استخدام در دانش بلاغت، نشان داده شد که اين آرايه يکي از آرايههاي چندمعنايي دانش بديع است و چندمعنايي آن، برپاية چندپيوندي است. با بازبيني تلاش بديعپژوهان در گستره تاريخ بلاغت بهدست آمد که استخدام، بهگونههاي مختلفي ميتواند در متن ادبي بهکار بسته شود؛ همچون استخدام با ضمير، حرف عطف، استثنا و...؛ ولي با نگاه حداقلي برخي بلاغتپژوهان (همچون خطيب قزويني) به اين شيوة ادبي، در کاوشهاي قرآني بيشتر به استخدام با ضمير، آن هم استخدامهاي متعارف با ضمير، پرداخته شده است. در تعريفي نو و فراگير از اين فن ادبي گفته شد: «استخدام، بهکارگيري يک واژة چندمعنا يا ترکيبِ چندمعنا ـ به ياري پيوند با چند بخش متنـ در معاني مختلف است»؛ که پيوند يک واژه با بخشهاي مختلف متن، ميتواند با نشانههاي گوناگوني همچون ضمير، عطف، استثنا و... باشد. آشکار شد كه چون رمز و راز کارايي و گيرايي استخدام، به هنجارگريزي هنري و آشناييزدايي آن است، نمونههاي قرآني اين آرايه همسطح نيستند و هرچه معاني واژة چندمعنا در نمونههاي آين آرايه از يکديگر دورتر باشند، سخن از منظر زيباييشناسي، هنريتر خواهد شد.
جدا از يافتن نمونههاي گوناگونِ نو و نغز از آيههاي با اين شگرد ادبي، در بخش اصلي اين مقاله، در برابر ديدگاه برخي قرآنپژوهان ـ که شناخت دانش بديع را در تفسير کارا نميدانند ـ نشان داده شد كه مفسر آشنا به آراية استخدام، از گمانة چندمعنايي واژة مرجع فروگذاري نميكند و در بازگرداندن ضمير دچار سرگرداني و خطا نميشود. همچنين در يک نمونة هنري استخدام در قرآن، روشن شد كه با درنگ در چگونگي فراخواندن دو معنا در ذهن شنونده، ميتوان از رمز و راز جذابيت و اثرگذاري آيات پردهبرداي کرد. از ديگر سو، چون فرايند استخدام بر پاية ايجاز است، مفسر با شناخت اين فن ميتواند معناي جمله را از متنِ متراکم بيرون آورد و با چند گزاره، به ذهن خواننده نزديک سازد. افزون بر اين چند سودمندي، در دو نمونة ناشناخته و نغز استخدام قرآني، آشکار شد كه نمايانسازي انسجام و يکپارچگي متن و ارائة برداشتي رسا و پيوسته از آن، از ديگر کارکردهاي شناخت استخدام است.
- قرآن كريم، 1418ق، ترجمه: فولادوند، محمدمهدى، تهران، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامى.
- آزاد بلگرامي، ميرغلامعلي، 1382، غزالان الهند، تصحيح سيروس شميسا، تهران، صداي معاصر.
- ابن ابي اصبع، عبدالعظيم، 1957م، بديع القرآن، تحقيق: حفني محمد شرف، قاهره، نهضة مصر.
- ابن جزى، محمد بن احمد، 1416ق، التسهيل لعلوم التنزيل، بيروت، شركة دار الأرقم.
- ابن حجه الحموي، تقىالدين، 1425ق، خزانة الأدب و غاية الأرب، بيروت، دار صادر.
- ابن حيون، نعمان بن محمد مغربى، 1385، دعائم الإسلام، قم، آلالبيت.
- ابن عاشور، محمدطاهر،1420ق، التحرير و التنوير، بيروت، مؤسسة التاريخ العربي.
- ابن عربشاه، ابراهيم بن محمد، 1422ق، الأطول، بيروت، دار الكتب العلمية.
- ابن عطيه، عبدالحق بن غالب، 1422ق، المحرر الوجيز، بيروت، دار الكتب العلمية.
- ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم، 1411ق، تفسير غريب القرآن، بيروت، دار و مكتبة الهلال.
- ابن كثير، اسماعيل بن عمر، 1419ق، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دار الكتب العلمية.
- ابن منظور، محمد بن مكرم، 1414ق، لسان العرب، بيروت، دار صادر.
- ابن منقذ، أسامة بن مرشد، بيتا، البديع في نقد الشعر، الجمهورية العربية المتحدة، وزارة الثقافة.
- ابوالفتوح رازى، حسين بن على، 1408ق، روض الجنان و روح الجنان، مشهد، آستان قدس رضوى.
- ابوحيان، محمد بن يوسف، 1420ق، البحر المحيط فى التفسير، بيروت، دار الفكر.
- ازهرى، محمد بن احمد، 1412ق، تهذيب اللغة، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- اشكورى، محمد بن على، 1373، تفسير شريف لاهيجى، تهران، داد.
- انصاري، مرتضي بن محمدامين، 1383، مطارح الأنظار، قم، مجمع الفکر الإسلامي.
- بقاعى، ابراهيم بن عمر، 1427ق، نظم الدرر فى تناسب الآيات و السور، بيروت، دار الكتب العلمية.
- تفتازانى، مسعود بن عمر، 1376، مختصر المعاني، قم، دار الفکر.
- جرجاني، عبدالقاهر، 2001م، أسرار البلاغة في علم البيان، بيروت، دار الکتب العلمية.
- حسنزاده، 1384، «آرايه ايهام در آيات قرآن»، پيام جاويدان، ش 8، ص135-144.
- حويزى، عبدعلى بن جمعه، 1415ق، تفسير نور الثقلين، قم، اسماعيليان.
- خرقاني، 1377، «مبالغه، ايهام و استخدام»، علوم و معارف اسلامي، ش6-7، ص99-118.
- خطيب قزوينى، محمد بن عبدالرحمن، 2010م، الإيضاح، بيروت، دار الكتب العلمية.
- خفاجي، احمدبن محمد، 1284ق، طراز المجالس، بيجا، المطبعة الوهبية.
- ـــــ ، 1966م، ريحانة الألبا و زهرة الحياة الدنيا، قاهره، عيسي الباني الحلبي.
- خويى، ابوالقاسم، 1422ق، مصباح الأصول، قم، مکتبة الداوري.
- راستگو، سيدمحمد، 1382، هنر سخنآرايي (فن بديع)، تهران، سمت.
- راغب اصفهانى، حسين بن محمد، 1412ق، مفردات ألفاظ القرآن، بيروت، دار الشامية.
- رجبي، محمود، 1383، روش تفسير قرآن، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه.
- زرکشي، محمد بن عبدالله، 1990م، البرهان في علوم القرآن، بيروت، دار المعرفة.
- زمخشرى، محمود بن عمر، 1407ق، الكشاف، بيروت، دار الكتاب العربي.
- سبكى، على بن عبد الكافى، 1423ق، عروس الأفراح، بيروت، المكتبة العصرية.
- سلطان علىشاه، سلطان محمد، 1408ق، بيان السعادة في مقامات العبادة، بيروت، مؤسسة الأعلمي.
- سمين، احمد، 1414ق، الدر المصون فى علوم الكتاب المكنون، بيروت، دار الكتب العلمية.
- سيوطي، عبدالرحمن، بيتا، معترك الاقران فى اعجاز القرآن، بيروت، دار الفکر العربي.
- شفيعيکدکني، محمدرضا، 1396، رستاخيز کلمات، چ چهارم، تهران، سخن.
- شميسا، سيروس، 1393، نگاهي تازه به بديع، تهران، ميترا.
- ـــــ ، 1394، معاني، ويرايش دوم، چ چهارم، تهران، ميترا.
- شوكانى، محمد، 1414ق، فتح القدير، دمشق، دار ابن كثير.
- صاوى، احمد بن محمد، 1427ق، حاشية الصاوي على تفسير الجلالين، بيروت، دار الكتب العلمية.
- صبان، محمد بن على، 1425ق، حاشية الصبان على شرح الأشمونى، بيروت، المكتبة العصرية.
- صفوي، کورش، 1394، از زبانشناسي به ادبيات (جلد اول: نظم)، تهران، سوره مهر.
- طباطبايى، سيدمحمدحسين، 1390، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات.
- طبرسى، فضل بن حسن، 1372، مجمع البيان في تفسير القرآن، تهران، ناصرخسرو.
- طوسى، محمد بن حسن، بيتا، التبيان في تفسير القرآن، بيروت، دار إحياء التراث العربي.
- طيبحسيني، سيدمحمود، 1389، چندمعنايي در قرآن کريم، چ دوم، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- عتيق، عبدالعزيز، بيتا، علم البديع، بيروت، دار النهضة العربية.
- عکّاوي، أنعام فوّال، 1417ق، المعجم المفصّل في علوم البلاغة، بيروت، دار الکتب العلمية.
- فخررازى، محمد بن عمر، 1420، التفسير الكبير (مفاتيح الغيب)، بيروت، دار إحياء التراث العربي.
- فيود، بسيوني عبدالفتاح، 1998م، علم البديع، قاهره، مؤسسة المختار.
- فيضكاشانى، محمد، 1415ق، تفسير الصافي، تهران، مكتبة الصدر.
- فيومى، احمد بن محمد، 1414ق، المصباح المنير، قم، دار الهجرة.
- قمى، على بن ابراهيم، 1404ق، تفسير القمي، قم، دار الكتاب.
- قونوى، اسماعيل بن محمد، 1422ق، حاشية القونوى علي تفسير البيضاوي، بيروت، دار الكتب العلمية.
- كلينى، محمد بن يعقوب، 1407ق، الكافي، تهران، دار الكتب الإسلامية.
- محلى، محمد بن احمد، 1416ق، تفسير الجلالين، محقق: سيوطي، بيروت، مؤسسة النور للمطبوعات.
- مدنى، عليخان بن احمد، 1384، الطراز الأول، مشهد، مؤسسة آلالبيت.
- ـــــ ، 1431ق، الحدائق الندية في شرح الفوائد الصمدية، قم، ذوي القربي.
- مطلوب، احمد، 2000م، معجم المصطلحات البلاغية و تطورها، بيروت، ناشرون.
- مظفر، محمدرضا، 1430ق، أصول الفقه، قم، اسلامى.
- معرفت، محمدهادى، 1410ق، التمهيد في علوم القرآن، قم، مركز مديريت حوزه.
- مكارم شيرازى، ناصر، 1371، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية.
- ميمندي، 1434ق، «بازنگري تعاريف استخدام بديعي و كشف نمونهاي ناشناخته از آن در قرآن كريم»، الجمعية العلمية الإيرانية للغة العربية و آدابها، ش26، ص135-149.
- ميانجى، محمدباقر ملكى، 1400ق، بدائع الكلام في تفسير آيات الأحكام، بيروت، مؤسسة الوفاء.
- ميدانى، عبدالرحمن حسن، 1361ق، معارج التفكر و دقائق التدبر، دمشق، دار القلم.
- نقىپورفر، وليالله، 1381، پژوهشى پيرامون تدبر در قرآن، تهران، اسوه.
- واحدى، على بن احمد، 1415ق، الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، بيروت، دار القلم.
- هاشمي رفسنجاني، اکبر، 1386، تفسير راهنما، قم، بوستان کتاب.
- Abdul-Raof, Hussein, (2004), Text linguistics of Qur’anic discourse: an analysis, New York, Routledge.
- Cuypers, M, (2009), The Banquet; A reading of The Fifth Sura of The Quran, Paris, Convivium Press.
- Geeraerts, Dirk, (2010), Theories of Lexical Semantics, New York: Oxford University Press.
- Leech, G.N, (1969). A Linguistic Guide to English Poetry. London: Longman.
- Makaryk, Irena Rima, (1995), Encyclopedia of Contemporary Literary Theory: Approaches, Scholars, Terms. Canada, University of Toronto Press.
- Mir, Mustansir, (2008), “Some Figures of Speech in the Qur'an”, Religion & Literature, vol. 40, no. 3, pp. 31–48.
- Tashiro, Tom, (1968), “Ambiguity as Aesthetic Principle”, Dictionary of the History of Ideas, Edited by Philip P. Wiener, vol. I, 48-59.
- Watt, WM, (1970), Bell’s Introduction to The Quran, Edinburgh, University Press.