، سال چهاردهم، شماره دوم، پیاپی 27، بهار و تابستان 1400، صفحات 43-58

    لزوم توجه به قرائن عقلی منفصل در فهم مراد خدای متعال از ظاهر آیات با رویکرد پاسخ به شبهات

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    علی اکبر بابایی / دانشیار گروه قرآن پژوهی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه / ababayi@rihu.ac.ir
    چکیده: 
    یکی از عوامل مؤثر در تفسیر قرآن و فهم مراد خدای متعال از ظهور آیات، قرائن عقلی است، قرائن عقلی دوگونه است: 1. معرفت ها و معلومات بدیهی صارف از ظهور آیات که از قرائن عقلی متصل شمرده می شود. 2. برهان های عقلی یا معلومات عقلی نظری که از قرائن منفصل آیات است. در تأثیر معلومات بدیهی در ظهور آیات و لزوم توجه به آن در تفسیر آیات اختلافی نیست، ولی در لزوم توجه به برهان های عقلی یا معلومات عقلی نظری در فهم مراد خدای متعال از ظهور آیات اختلاف است. گروهی آن را مسلّم و مفروغ عنه دانسته اند و برخی در مخالفت با آن بر بی نیازی فهم ظواهر قرآن از علوم عقلی به وجوهی استدلال کرده اند. در این مقاله نخست با روش تحلیلی، لزوم توجه به معلومات عقلی نظری در فهم مراد خدای متعال از آیات با بیان سه مقدمه تبیین شده و سپس با روش «تحلیلی ـ انتقادی»، ادله مخالفان آن بررسی و به شبهات آنان پاسخ داده می شود.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Necessity of Paying Attention to Discontinues Rational Indications in Understanding What God Almighty Means by the Appearance of Verses, with the Approach of Answering Doubts
    Abstract: 
    One of the factors effective in interpreting the Qur'an and understanding what God Almighty means by verses is rational indications. Rational indications are of two kinds: 1. Obvious knowledge and information understood from the appearance of verses that are considered as continuous rational indications. 2. Rational arguments or theoretical rational knowledge which are discontinuous indications of verses. There is no disagreement about the effect of obvious knowledge on the appearance of verses and the necessity of paying attention to it in the interpretation of verses, but there are disputes about the need to pay attention to rational arguments or theoretical rational knowledge in understanding what God Almighty’s means by the appearance of verses. Some have regarded it so obvious and evident and some have argued against the need to understand the appearances of the Qur'an based on the rational knowledge. Using the analytical method, this article discusses the necessity of paying attention to theoretical rational knowledge in understanding what God Almighty means by the verses. Stating three introductions and then using the "analytical-critical" method, it responds to the arguments and doubts raised by the opponents
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     
    مقدمه
    «ظاهر» در فرهنگ فارسي به «آشكار» معنا شده (ر.ک: معين، 1371، ج2، ص2248) و در اصطلاح‏ علم اصول فقه، لفظى است كه دلالتش بر معنا آشکار باشد، به‌گونه‌اي که هر آگاهِ به زبانِ آن لفظ، آن معنا را بفهمد؛ ولي احتمال معنايي ديگری به‌صورت مرجوح و ضعيف نيز درباره آن داده شود و در نتيجه دلالتش بر آن معناي ظاهر، ظنّي و راجح باشد (طوسي، 1376، ج1، ص408؛ نراقي، 1390، ج1، ص195؛ حيدري، بي‌تا، ج1، ص127)؛ مانند دلالت «أَقِيمُوا الصَّلاه» بر وجوب نماز که ظهور در وجوب دارد و هر کس آن را ببيند يا بشنود، از آن وجوب برپاداشتن نماز را مي‌فهمد، اما احتمال اينکه از اين امر، استحباب نماز اراده شده باشد منتفي نيست. مي‌توان گفت: «ظاهر کلام» معنايي است که از عبارت کلام با توجه به مفاهيم عرفي کلمات و ساختار ادبي آن و قرائن متصل به آن آشکارا فهميده مي‌شود، هرچند احتمال دارد که مقصود گوينده معناي ديگري باشد. بر اين اساس، منظور از «ظاهر آيات» در اين مقاله نيز معنايي است که از عبارات آيات با توجه به مفاهيم عرفي کلمات و ساختار ادبي آن و قرائن متصل به آن آشکارا فهميده مي‌شود، هرچند ممکن است مراد خداي متعال معناي ديگري باشد. در عبارت آقابزرگ تهراني در تعريف «تفسير» که گفته است: «فالتفسير هو بيان ظواهر آيات القرآن حسب قواعد اللغة العربية» (آقابزرگ تهراني، بي‌تا، ج4، ص232) از کلمه «ظواهر» همين معنا اراده شده است.
    «قرائن» جمع «قرينه» است و در فرهنگ‌ فارسي براي این واژه معاني متعددي ذکر شده؛ مانند: زوجه، علامت، نشانه، و آنچه دليل براي فهم مطلبي يا پيدا کردن مجهولي يا رسيدن به مقصدي باشد (همان، ص2671). در اصطلاح، «قرائن کلام» به عواملي گفته مي‌شود که با کلام ارتباط لفظي يا معنوي داشته و در فهم مفاد کلام و مراد گوينده مؤثر باشد، خواه پيوسته به کلام (قرائن متصل) و خواه گسسته از کلام (قرائن منفصل) و خواه از مقوله الفاظ و خواه از مقوله غير الفاظ. به اين عوامل از آن نظر «قرائن» گفته مي‌شود که همراه با کلام بر مراد گوينده دلالت مي‌کند.
    چنان‌که در تعريف آمده، «قرائن» دو نوع است: قرائن متصل و قرائن منفصل و هريک از آن دو نيز يا لفظي است يا غير لفظي. قرائن عقلي نیز که قسمي از قرائن غير لفظي است دو نوع است:
    1. قرائن عقلي متصل که عبارت است از: معلومات عقلي بديهي مرتبط با کلام و مؤثر در ظهور آن؛
    2. قرائن عقلي منفصل که عبارت است از: معلومات عقلي نظري مرتبط با کلام و مؤثر در تعيين مراد گوينده.
    در تأثير قرائن عقلي متصل در ظهور آيات و لزوم توجه به آن اختلافي ديده نشده، ولي در نقش قرائن عقلي منفصل در فهم مراد خداي متعال از آيات و لزوم توجه به آن اختلاف است. از عبارات عالمان علم اصول فقه و برخي مفسران استفاده مي‌شود که در فهم مراد خداي متعال از ظاهر آيات، لازم است به عنوان قرائن منفصل آيات، ازجمله قرائن عقلي منفصل (معلومات عقلي نظري مرتبط با آيات) نيز توجه شود (ر.ک: مظفر، 1368، ج1، ص144-145 و ج2، ص138؛ خويي، 1419ق، ج1، ص117و ج5، ص204؛ همو، 1417ق، ج2، ص398؛ جوادي آملي، 1390، ج21، ص625).
    ولي برخي با آن مخالفت کرده‌اند؛ از جمله نویسنده مقاله «بي‌نيازي فهم ظواهر قرآن از علوم عقلي» به وجوه متعددي بر متوقف نبودن فهم مراد خداي متعال از آيات بر توجه به معلومات عقلي نظري، استدلال کرده‌ است (ر.ک: ميرعرب، 1398، ص119-143). از عبارات بسياري از عالمان علم اصول فقه و برخي مفسران، به‌نظر مي‌رسد که گويا اعتبار قرائن منفصل عقلي (معلومات عقلي نظري مرتبط با آيات) و لزوم توجه به آنها در فهم مراد خداي متعال از ظاهر آيات را مسلّم، مفروغ‌عنه و بي‌نياز از استدلال دانسته‌اند. نگارنده در برخي از آثار خويش در این‌باره به‌صورت فشرده سخن گفته است (بابايي، 1394، ص192-193؛ بابايي و ديگران، 1379، ص186)، ولي کتاب يا مقاله‌اي که در تبيين و اثبات لزوم توجه به آن در تفسير آيات قرآن بحثي مستوفا کرده و به بررسي و نقد ادلّه يا شبهات مخالفان پرداخته باشد یافت نشد.
    انگیزه نگارش اين مقاله همین است تا در آن، نخست با روش تحليلي، لزوم توجه به معلومات عقلي نظري در تفسير قرآن و فهم مراد خداي متعال از ظاهر آيات تبيين و اثبات گردد و سپس با روش تحليلي ـ انتقادي شبهات مخالفان بررسی و ادله آنان نقد شود.
    لزوم توجه به معلومات عقلي نظري در تفسير
    براي تبيين و اثبات لزوم توجه به معلومات عقلي نظري در تفسير قرآن و فهم مراد خداي متعال از ظاهر آيات، سه مقدمه بيان مي‌شود:
    الف) سيره عقلا در توجه به قرائن عقلي منفصل در فهم معناي کلام
    انسان موجودي اجتماعي و ناگزير از برقراري ارتباط با همنوعان خويش است. يکي از ابزارهاي پرکاربرد و مهم براي برقراري ارتباط انسان‌ها با يکديگر و انتقال مطالب و مقاصدشان به همديگر، الفاظ و عبارات است؛ به اين صورت که الفاظ را بر پايه معنايي که از طريق وضع تعييني يا تعيني براي آنها پديد آمده، در چهارچوب قراردادهاي عرفي و عقلايي ترکيب مي‌کنند و عبارت‌هايي می‌سازند تا توسط آنها مطالبشان را به يکديگر بفهمانند. استفاده انسان‌ها از الفاظ و عبارات براي انتقال مقاصدشان به يکديگر روشن و بي‌نياز از بيان است، ولي آيا انسان‌ها براي انتقال مطالبشان به يکديگر فقط از الفاظ و عبارات استفاده مي‌کنند يا الفاظ و عبارات را به ضميمه وسایط ديگری که از آنها به «قرائن» ياد مي‌شود، واسطه انتقال مطالبشان قرار مي‌دهند و در صورت استفاده از عوامل ديگر، آيا فقط از امور متصل به کلامشان که از آنها به «قرائن متصل» ياد مي‌شود بهره مي‌گيرند؟ يا از امور منفصل که به آنها «قرائن منفصل» گفته مي‌شود نيز استفاده مي‌کنند؟ و در فرض استفاده از قرائن منفصل، آيا فقط از «قرائن منفصل لفظي» استفاده مي‌شود يا از «قرائن منفصل عقلي» (برهان‌هاي عقلي و معلومات نظري) نيز استفاده مي‌گردد؟
    با مطالعه روش انسان‌ها در بيان مطالبشان براي يکديگر و تفهيم مطالبشان به همديگر، پي مي‌بريم که هرچند گاهي انسان‌ها براي تفهيم مطالبشان فقط از الفاظ و عبارات بدون هر قرينه‌اي استفاده مي‌کنند، ولي در بسياري از موارد الفاظ و عبارات را به ضميمه امور ديگر سبب انتقال مطالبشان قرار مي‌دهند و ازاين‌رو در ميان انسان‌ها با زبان‌هاي گوناگون، بحث «قرائنِ کلام» مطرح است و در همه زبان‌ها فراوان از آن ياد مي‌شود؛ هم گويندگان و نويسندگان در بيان مطالبشان، کلام و عبارتشان را با ضميمه قرائني دلالت‌کننده بر مقصودشان قرار مي‌دهند و هم مخاطبان کلام، مقصود صاحبان سخن را از کلام و عبارت آنان با توجه به قرائن به‌دست مي‌آورند.
    در استفاده از قرائن نيز روش انسان‌ها متفاوت است. دسته‌اي از آنان فقط از قرائن متصل بهره مي‌گيرند و کلام آنان قرائن منفصل ندارد؛ به اين صورت که سخن خود را درباره هر موضوعي با جميع قيود و قرائن و تفصيل و بيان جزئيات يکجا و پيوسته به هم بيان مي‌کنند. دسته‌اي از آنان از قرائن منفصل لفظي و عقلي نيز کمک مي‌گيرند؛ به اين صورت که گاه برخي موضوعات مهم را نخست به‌صورت کلي و سربسته مطرح مي‌کنند و درباره اهميت و آثار آن سخن مي‌گويند و سپس در زمان و محل مناسب ديگري ـ البته پيش از زمان عملياتي شدن آن ـ به‌تفصيل، به بيان اجزا و شرايط آن مي‌پردازند؛ و گاه کلامي را که مدلول آن مردد بين چند احتمال است يا ظاهر در معنايي است که مراد آنان نيست بيان مي‌کنند و براي تعيين مقصودشان از آن کلام، به کلام ديگري که پيش از آن گفته‌اند يا بعد از آن بيان خواهند کرد يا به معلومات عقلي مخاطب اتکا مي‌کنند.
    بر اين اساس، براي فهم درست کلام هر گوينده‌اي بايد بررسي کرد که او از کساني است که در بيان مقصودش فقط از قرائن متصل بهره مي‌گيرد يا از کساني است که از قرائن منفصل لفظي یا عقلي نيز استفاده مي‌کند.
    ب) روش قرآن در بيان مطالب
    يکي از سؤال‌هايي که پيش از ورود به تفسير قرآن و فهم معناي آيات آن مطرح است و مفسر بايد پاسخ صحيح آن را بداند تا بر مبناي صحيح به تفسير قرآن اقدام کند اين است که قرآن با چه زباني و با چه روشي با مردم سخن گفته است؟ آيا با زبان و روش خود مردم با آنان سخن گفته است؟ يا مطالبش را با زبان و روش ويژه و مخصوص خود بيان کرده است؟ اگر با زبان و روش ويژه‌اي غير از زبان و روش مردم سخن گفته باشد، شرط ورود به تفسير قرآن آگاهي از زبان و روش ويژه آن است، و کسي که به زبان و روش ويژه آن آگاه نباشد، از تفسير قرآن عاجز است و سخن گفتن وي در تفسير قرآن نارواست.
    بر همين اساس، برخي گفته‌اند: تفسير قرآن ويژه پيامبر و امامان معصوم است و براي غير آنان امکان ندارد و در عصر دسترسي نداشتن به آن بزرگواران، تفسير صحيح و قابل اعتماد فقط تفسير مبتني بر روايات است و تفسير غير روايي اعتباری ندارد (براي آشنايي با طرفداران اين نظريه و بيان و نقد دلايل آنها ر.ک: بابايي، 1381، ج1، ص269-310). ولي اگر قرآن در بيان مطالبش با زبان و روش معمول در ميان مردم سخن گفته باشد، غير پيامبر و امامان معصوم نيز مي‌توانند با روش عرفي و عقلايي (روش معمول انسان‌ها در فهم متون)، قرآن را تفسير کنند و از سخن گفتن در تفسير قرآن بدون روايت ممنوع نيستند. البته بايد با زبان عربي فصيح که زبان قرآن است و روش عرفي و عقلايي (روش معمول انسان‌ها در فهم متون) آشنايي کامل داشته باشند.
    از آيات و روايات فراوان استفاده مي‌شود، هرچند آيات قرآن کريم بطون و تأويل‌هايي دارد که فراتر از فهم افراد عادي است و فقط راسخان در علم (پيامبر و امامان معصوم) مي‌توانند به آنها دست يابند (ر.ک: آل‌عمران: 7؛ عنکبوت: 49؛ کليني، 1413ق(ب)، ج8، ص212، ج485)، ولي معاني ظاهري نيز دارند که افراد آگاه به زبان عربي فصيح و اصول عقلايي محاوره مي‌توانند آنها را بفهمند؛ زيرا در آيات و روايات فراوان، قرآن، هدايت و بيان براي مردم و آسان براي پندگيري از آن معرفي شده و انسان‌ها به استفاده از آن و تدبر در آن و هدايت‌يابي و پندگيري از آن دعوت شده‌اند (ر.ک: قمر: 17، 22، 32 و 40؛ آل‌عمران: 138؛ ص: 29؛ کليني، 1413ق(الف)، ج2، ص573؛ نهج‌البلاغه، 1368، ص234 و 339؛ مجلسي، 1403ق، ج37، ص209؛ حرّ عاملي، بي‌تا، ج18، ص143، ح44). از اين آيات و روايات با دلالت التزامي فهميده مي‌شود که خداي متعال در بيان اين بخش از معاني قرآن براي مردم با زبان و روش خود آنان سخن گفته است، به‌ويژه آنکه روش خاصي از جانب خداي متعال و پيامبر و امامان معصوم براي فهم قرآن بيان نشده، بلکه از برخي آيات استفاده مي‌شود که خداي متعال، هر پيامبري را با زبان قومش فرستاده است: «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيّنَ لَهُمْ» (ابراهيم: 4). قرآن را هم به زبان عربي نازل کرده است تا انسان‌ها آن را بفهمند: «اِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيا لَّعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ» (يوسف: 2).
    البته آيات و روايات ديگري نيز هست که ظاهر آنها بر اختصاص فهم قرآن به پيامبر و امامان معصوم دلالت دارد؛ مانند «وَ مَا يعْلَمُ تأويلهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» (آل‌عمران: 7)؛ «بَلْ هُوَ آياتٌ بَينَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» (عنکبوت: 49)؛ «انّما يعرف القرآن من خوطب به» (کليني، 1413ق(ب)، ج8، ص212، ح485). ولي با توجه به قرائن متصل و منفصل روشن است كه این دسته از آيات و روايات به بطون و تأويل قرآن نظر دارند و منظور از آنها اين است که تفسير کامل قرآن و فهم همه معاني آيات، حتي معاني باطني آنها به آن بزرگواران اختصاص دارد؛ زيرا اولاً، در درون خود آن آيات و روايات قرائني است دالّ بر اينکه اين آيات و روايات نسبت به فهم ظاهر قرآن شمول ندارند و به فهم کامل قرآن و باطن آن نظر دارند (ر.ک: بابايي، 1381، ج1، ص299). ثانياً ـ چنان‌که در فراز پيشين بيان شد ـ آيات و روايات فراوانی دلالت دارند بر اینکه فهم ظاهر آيات براي غير پيامبر و امامان معصوم نيز ممکن و ميسر است و خداي متعال در بيان اين بخش از معاني قرآن براي مردم، با زبان و روش خود آنان سخن گفته و این حاکی از آن است که اين آيات و روايات نسبت به فهم ظاهر قرآن شمول ندارند. البته برخي به اين آيات و روايات بر اختصاص فهم مطلق معاني قرآن به پيامبر و امامان استدلال کرده‌اند، ولي استدلال آنان تمام نيست و اين مقاله گنجايش نقل و نقد استدلال آنان را ندارد (براي اطلاع از چگونگي استدلال آنان و نقد آن ر.ک: بابايي، 1381، ج1، ص283-310؛ همو، 1391، ج1، ص105-124؛ بابايي و ديگران، 1379، ص46-55).
    بنابراين مي‌توان گفت: قرآن ظاهري دارد و باطني. فهم و تفسير معاني باطن آن به پيامبر و امامان معصوم اختصاص دارد و پي بردن به آن براي ديگران جز از طريق روايات معتبر آن بزرگواران ممکن نیست؛ زيرا اين قسم از معاني قرآن با زباني ويژه و روشي فراعرفي بيان شده که فقط پيامبر و امامان معصوم به آن آگاهند. ولي فهم و تفسير معاني ظاهر آن براي همه کساني که با زبان عربي فصيح آشنا و علوم پيش‌نياز تفسير را فراگرفته باشند و از شرايط و مهارت لازم براي تفسير برخوردار باشند ميسّر است؛ زيرا خداي متعال در قرآن کريم اين قسم از معاني را براي انسان‌ها با زبان و روش خود آنان که زبان و روشي عرفي است بيان نموده؛ ولي ـ چنان‌که در مقدمه نخست بيان شد ـ روش انسان‌ها در بيان مطالب و تفهيم مقاصدشان به يکديگر متفاوت است. برخي مقاصدشان را با الفاظ و عبارات، بدون هيچ ضميمه‌اي و برخي با الفاظ و عبارات به ضميمه خصوص قرائن متصل و برخي به ضميمه قرائن متصل و منفصل ـ هر دو ـ بيان مي‌کنند. پس دربارۀ قرآن نيز بايد بررسي شود که بيان آن بخش از معاني و مطالب آن که با زبان و روش مردم بيان شده به چه صورتي از صورت‌هاي يادشده است؛ با الفاظ و عبارات بدون قرائن يا به ضميمه خصوص قرائن متصل يا به ضميمه قرائن متصل و منفصل هر دو؟
    کساني که با قرآن و تفسير آن آشنايي دارند و درصدد فهم معاني قرآن بر‌آمده باشند به‌خوبي مي‌دانند که قرآن کريم از کتاب‌هايي نیست که ابواب و فصولي دارند و در هر باب يا فصل تمام مطالب مربوط به يک موضوع را بيان کرده‌اند. فراوان ديده مي‌شود که در يک آيه به موضوعي اشاره يا مطالبي کلي درباره آن بيان شده و قيود و قرائن و تفصيل جزئيات آن در آيات ديگر يا در روايات آمده است. با توجه به اين ويژگي، معلوم مي‌شود که آيات قرآن از قبيل کلام‌هاي داراي قرائن متصل و منفصل است و ازاين‌رو مفسران حال و گذشته نيز در تفسير آيات ـ کم يا زياد ـ به قرائن توجه داشته و معنا و مقصود آيات را با درنظر گرفتن قرائن بيان کرده‌اند. بر اين اساس، ظهور آيات و مراد استعمالي آنها را بايد با توجه به قرائن متصل آيات به‌دست آورد و مقصود خداي متعال از آيات را با توجه به قرائن منفصل تعيين و تبيين کرد.
    ج) قرينه بودن معلومات عقلي نظري
    از آنچه در دو مقدمه پيشين بيان شد، روشن گرديد که آيات قرآن کريم از قبيل کلام‌هاي داراي قرائن متصل و منفصل است و سيره عقلا در فهم و تفسير چنين کلام‌هايي توجه به قرائن متصل و منفصل آنهاست. حال بايد بررسي کرد که آيا براهين عقلي و معلومات عقلي نظري نيز از قرائن منفصل کلام هستند که در تفسير آيات و در فهم مراد خداي متعال از ظاهر آيات نيز لازم باشد به آنها توجه شود، يا از قرائن آيات نيستند و در فهم مراد خداي متعال از ظاهر آيات، بي‌نياز از توجه به آنها هستيم.
    در اين‌باره با سه دليل اثبات مي‌شود که براهين عقلي و معلومات عقلي نظري نيز از قرائن منفصل کلام هستند و در تفسير آيات بايد به آنها نيز توجه شود:
    یکم. دليل عقلي
    اگر معنايي که از ظاهر آيات فهميده مي‌شود با معلوم نظري حاصل از برهان عقلي آشکار مخالف باشد قطعاً خداي متعال آن معنا را از آيات اراده نکرده است؛ زيرا مطلبي که برهان عقلي آشکاری بر امتناع يا نفي آن باشد واقعيت ندارد و حق نيست، و محال است که خداي متعال از کلام خود مطلبي را که واقعيت ندارد و حق نيست اراده کرده باشد.
    دوم. سيرۀ عقلا
    براي اثبات قرينه بودن معلومات عقلي نظري به دو صورت مي‌توان به سيره عقلا استدلال کرد:
    الف) کاشفيت ظهور کلام از مراد گوينده و اعتبار و حجيت آن مبتني بر بنا و سيره عقلاست و عقلا ظهوري را که مخالف با برهان قطعي باشد کاشف از مراد گوينده قرار نمي‌دهند و آن را معتبر و قابل احتجاج نمي‌دانند، و با توجه به اينکه کاشفيت و اعتبار ظهور آيات قرآن نيز بر سيره عقلا مبتني است، ظهور آيات نيز در صورتي که مخالف با معلوم نظري حاصل از برهان عقلي قطعي باشد کاشف از مراد خداي متعال نيست و نمي‌توان به آن احتجاج و استدلال کرد.
    ب) خردمندان در گفت‌وگو با يکديگر، معلومات عقلي نظري را نيز قرينه کلام خود قرار مي‌دهند. هم گوينده در بيان مقصودش به عبارتي که همراه با معلومات عقلي نظري بر مقصودش دلالت داشته باشد اکتفا مي‌کند و هم مخاطب براي پي بردن به مراد گوينده به معلومات عقلي نظري توجه مي‌کند؛ و معنايي را که از ظاهر عبارتش فهميده مي‌شود اگر با معلوم عقلي نظري مخالف باشد مراد او نمي‌دانند و کلام را به معنايي که با معلوم عقلي نظري مخالف نباشد تفسير مي‌کنند.
    با توجه به اينکه قرآن کريم با مردم به زبان و شيوه مکالمه خود آنان سخن گفته است، پي مي‌بريم که در قرآن کريم نيز معلومات عقلي نظري قرينه منفصل آيات است و معناي آيات را بايد با توجه به آن به‌دست آورد.
    سوم. روايات
    در بسياري از روايات نقل شده از معصومان مشاهده مي‌شود که از ظهور آيات به استناد مخالفت آن با معلوم عقلي نظري صرف‌نظر شده و آيات به معناي مناسبي براي لفظ که با معلومات عقلي مخالفت ندارد تفسير شده است. براي نمونه:
    ـ شیخ صدوق با سند خويش از امام رضا روايت کرده است که در بيان معناي «كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ» (مطففين: 15) فرمودند: «اِنَّ اللهَ تَعالي لايوصَفُ بِمَکانٍ يحِلّ فيهِ فَيحْجَبُ عَنْهُ فيهِ عِبادُهُ، وَلکِنَّهُ يعْني: اِنَّهُمْ عَنْ ثَوابِ رَبِّهِمْ مَحْجُوبُونَ؛ به‌راستي که خداي تبارک و تعالي به مکاني که در آن فرود آيد و بندگانش در آن مکان از او در حجاب و پوشيده باشند، وصف نمي‌شود، لیکن مقصود اين است که آنان از ثواب پروردگارشان پوشيده و در حجاب‌اند» (صدوق، بي‌تا، ص162).
    در اين روايت به قرينه اينکه معلوم عقلي است که خداي متعال در مکان قرار نمي‌گيرد تا در آن مکان بندگانش از رؤيت يا حضور در پيشگاه او در حجاب باشند، کلمه «عن ربهم» به «عن ثواب ربهم» تفسير شده و اسناد «لمحجوبون» به «عن ربهم» اسناد مجازي و مجاز عقلي به‌شمار آمده است.
    ـ در روايت ديگري از آن حضرت در تفسير «وَ جَاء رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا» (فجر: 22) نقل شده است که فرموند: «إنَّ اللهَ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ لايوصَفُ بِالْمَجيءِ وَالذَّهابِ، تَعالي اللّهُ عَنِ الْاِنْتِقالِ؛ إنَّما يعْني بِذلِکَ وَ جَاء اَمْرُ رَبِّکَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»؛ به‌راستي خداي عزوجل به آمدن و رفتن وصف نمي‌شود، [او] از انتقال (جابه‌جا شدن) برتر است. جز اين نيست که [خداي تعالي] از آن آيه، «و فرمان پروردگارت آيد» را قصد مي‌کند (صدوق، بی‌تا، ص162).
    در اين روايت نيز به قرينه اينکه معلوم عقلي است که خداي متعال از آمدن و رفتن و انتقال و جابه‌جا شدن منزه است، «وَ جَاء رَبُّكَ» به «جاء امر ربک» تفسير شده و اسناد «جاء» به «ربّک» اسناد مجازي و مجاز عقلي به‌شمار آمده است (براي مشاهده نمونه‌هاي ديگري از اين قبيل روايات، ر.ک: کليني، 1413ق(الف)، ج1، ص133؛ صدوق، بي‌تا، ص132 و 133، ح15؛ همان، ص149، ح1؛ همان، ص168، ح1 و 2؛ همان، ص169، ح2؛ همان، ص319، ح1؛ همو، 1361، ص12، ح1 و ص18، ح16 و ص19، ح1 و 2؛ عياشي، بي‌تا، ج1، ص330، ح145؛ مجلسي، 1403ق، ج3، ص291، ح7؛ همان، ص344، ح45؛ همان، ج4، ص4، ح6؛ همان، ص5، ح8؛ همان، ص65، ح5 و 6؛ همان، ج54، ص95، ح80؛ حويزي، بي‌تا، ج1، ص65، ح279؛ همان، ج2، ص338، ح15 و 16؛ همان، ج3، ص386، ح89؛ همان، ج4، ص146، ح131).
    نتيجه
    از مجموع اين سه مقدمه به اين نتيجه مي‌رسيم که در تفسير قرآن، پس از بيان ظهور آيات، طبق سيره عقلا که از جانب معصومان نيز رد نشده است، بايد براي فهم مراد خداي متعال به قرائن منفصل، از جمله معلومات عقلي نظري حاصل از برهان‌هاي عقلي نيز توجه شود.
    بررسي ادله بي‌نيازي فهم ظواهر قرآن از علوم عقلي
    در مقاله‌اي که با عنوان «بي‌نيازي فهم ظواهر قرآن از علوم عقلي» منتشر شده، به وجوه متعددي از بي‌نيازي تفسير قرآن از علوم عقلي و متوقف‌نبودن فهم مراد خداي متعال از آيات بر برهان‌هاي عقلي استدلال شده است. در اينجا آن وجوه را ذيل دو عنوان بررسي و نقد مي‌کنيم:
    الف) استلزام توقف فهم قرآن بر برهان‌هاي عقلي با نقصان آيات آن
    نويسنده مقاله يادشده با اذعان به اينکه قضاياي عقليِ بديهي مبناي عقلا در گفت‌وگوها و مفاهمه هستند و با تأکيد بر اهميت کارکرد عقل در فهم قرآن و روايات، به‌صورت مصباح بودن آن براي فهم معاني قرآن و تفسير آن، استفاده از عقل در تفسير آيات به‌مثابه يک منبع شناخت و توجه به برهان‌هاي عقلي به‌مثابه قرينه صارف از ظهور آيات را نادرست و مستلزم نقصان عبارات قرآن دانسته و ازاين‌رو، توقف فهم مراد خدا از آيات بر برهان‌هاي عقلي را نفي کرده و در بيان آن گفته‌ است: گرچه مخاطب قرآن همه مردمان عاقل هستند و ديوانگان و سفيهان خارج از حوزه خطاب‌اند، آيا ممكن است خداوند آيه‌اي را ناتوان از افاده مراد فرستاده باشد كه فهم آن تا زمان مساعدت اصحاب برهان و توليدات عقلى آنان معطل باشد؟ اينكه هر كسي مطالعات و دانش بيشتري داشته باشد از هر متنى استفاده بيشتري مى‌كند و اينكه اهل تفكر و تعقل انتزاع‌ها و استفاده‌هاي بيشتري از آيات كتاب خدا دارند، جاي بحث ندارد، بلكه مسئله، توقف فهم مراد قرآن بر برهان‌هاي توليد عقل بشري يا عدم توقف است. بعضى از مفسران معتقدند: افزون بر بديهيات عقلى كه در نهاد هر انسانى وجود دارد و زيرساخت فهم را فراهم مى‌كند، براي فهم مراد برخى آيات، نيازمند برهان‌هاي توليدي عقل بشري نيز هستيم و خداي متعال با اتكا به آن برهان‌ها، آياتى را نازل كرده است! با همين مبنا مفسران متكلم و فيلسوف، آياتى را كه ظاهرشان مخالف برهان‌هاي آنها بوده، تأويل كرده‌اند. به‌نظر علامه طباطبائى اين روش باطل است و با مبانى قرآن‌شناخت ايشان نمى‌سازد (ر.ک: طباطبائى، بي‌تا، ج1، ص6)، رهبران مكتب اعتزال و اشعري‌گرا مظهر افراطى اين ادعا هستند كه با استناد به برهان‌هاي ادعايى، مراد آيات را به نفع خود جهت داده‌اند.
    نويسنده درصدد نفى جايگاه عقل در فهم قرآن نيست و ظاهري‌گري و جمود بر الفاظ قرآن را باطل مى‌داند، ولى بر آن است كه نشان دهد خداوند آيات كتابش را ناقص نازل نكرده است تا فهم آن گزاره‌ها به ضميمه كردن مدركات عقل نظري بشر وابسته باشد، بلكه مراد الهى همان است كه انسان عاقل با فطرت سالم مي‌فهمد. و در بيان کارکرد عقل در تفسير نيز پس از ذکر نقش عقل در تفسير به‌مثابه منبع، گفته است:
    اگر كسى اين قسم از تفسير را راه فهم مراد خدا از آيات بداند، در واقع به مخاطبان خود القا مى‌كند كه تا توليدات عقل نظري يا علومى را كه خود «علوم برهانى» ناميده‌اند، فرانگيرند، ـ دست‌كم ـ در بخشى از آيات قرآن، مراد خدا قابل دريافت نيست و ظواهر قرآن حجت نبوده و دلالت تامى بر مراد ندارد (ر.ک: ميرعرب، 1398، ص122).
    بررسي
    چنان‌که در مقدمه نخست گذشت، گرچه انسان‌ها گاهي براي بيان مطالبشان و تفهيم مقصودشان به يکديگر فقط از الفاظ و عبارات بدون هيچ قرينه‌اي استفاده مي‌کنند، ولي غالباً الفاظ و عبارات را به ضميمه قرائن، دال بر مقصودشان قرار مي‌دهند. در استفاده از قرائن نيز هرچند دسته‌اي از آنان فقط از قرائن متصل بهره مي‌گيرند و کلام آنان قرائن منفصل ندارد، ولي دسته‌اي از آنان از قرائن منفصل نيز کمک مي‌گيرند؛ به اين صورت که گاه برخي موضوعات مهم را نخست به‌صورت کلي و سربسته مطرح مي‌کنند و درباره اهميت و آثار آن سخن مي‌گويند و سپس در زمان و محل مناسب ديگري ـ البته پيش از زمان عملياتي شدن آن ـ به‌تفصيل و بيان اجزا و شرايط آن مي‌پردازند، و گاه کلامي را که مدلول آن مردد بين چند احتمال است يا ظاهر در معنايي است که مراد آنان نيست، بيان مي‌کنند و براي تعيين مقصودشان از آن کلام، به کلام ديگري که پيش از آن گفته‌اند يا بعد از آن بيان خواهند کرد يا به معلومات عقلي مخاطب اتکا مي‌کنند و بر اين اساس، مي‌توان گفت: ضميمه کردن قرائن منفصل به کلام نيز از سيره عقلاست.
    نیز چنان‌که در مقدمه دوم بيان شد، در قرآن کريم معارف، احکام و ساير مطالب ديني الفاظ و عباراتِ آيات با قرائن متصل و منفصل لفظي و غير لفظي بيان شده است و ازاين‌رو مفسر در فهم معاني و تفسير آيات، پس از آنکه با شناخت مفاهيم عرفي و ساختار ادبي کلمه‌ها و جمله‌ها و توجه به قرائن متصل، ظهور آيات را به‌دست آورد، بايد از قرائن منفصل ـ آيات چه لفظي و چه غير لفظي ـ نيز تفحص کند و با توجه به قرائن منفصل، مراد خداي متعال از آيات را کشف و بيان نماید. اين روش، يعني بيان مطالب توسط الفاظ و عبارات با قرائن متصل و منفصل لفظي و عقلي و به تبع آن، فهم ظاهر آيات با توجه به قرائن متصل و کشف مراد خداي متعال از آيات با توجه به قرائن منفصل ـ از جمله معلومات عقلي نظري ـ روشي معمول و مقبول نزد عرف و عقلاست. کلامي که با قرائن منفصل بيانگر مقصود گوينده باشد نيز کلامي تام و بيّن است و لزوم توجه به قرينه منفصل عقلي کلام براي فهم معنا و مقصود گوينده آن نزد عرف و عُقلا نقصان کلام شمرده نمي‌شود. بر اين اساس، آيه‌اي که لفظ و عبارت آن به تنهايي براي بيان مقصود خداي متعال کافي نباشد ولي با توجه به قرائن متصل و منفصلش بيانگر مقصود خداي متعال باشد ناتوان از افاده مراد و معطل نيست تا اشکال شود که آيا ممكن است خداوند آيه‌اي را ناتوان از افاده مراد فرستاده باشد كه فهم آن تا زمان مساعدت اصحاب برهان و توليدات عقلى آنان معطل باشد؟
    چنان‌که گفته شد، روش قرآن بيان مطالب با لفظ و عبارت آيات ـ به‌تنهايي ـ نيست، مطالب با لفظ و عبارت آيات به ضميمه قرائن متصل و منفصل لفظي و غير لفظي بیان شده است. و اگر چنين نباشد بايد آياتي که به قرينه آيات ديگر مقصود خداي متعال را بيان مي‌کند و آياتي که به قرينه تبيين پيامبر و اوصياي آن حضرت و روايات آنان بيانگر مقصود خداي متعال است و به تنهايي براي بيان مقصود خدا کافي نيست از آيات ناتوان از افاده مراد و معطل تا زمان نزول آيات ديگر يا معطل تا زمان تبيين پپامبر و اوصياي آن حضرت شمرده شود، و حال آنکه هيچ‌کس حتي خود مستشکل، اين‌گونه آيات را ناتوان از افاده مراد و معطل نمي‌دانند.
    وي در ادامه سخن براي تأييد مدعاي خود، از اعتقاد بعضى از مفسران به اينکه در فهم مراد برخى آيات، نيازمند برهان‌هاي توليدي عقل بشري نيز هستيم، ياد کرده و در ابطال آن گفته است: با همين مبنا مفسران متكلم و فيلسوف آياتى را كه ظاهرشان مخالف برهان‌هاي آنها بوده، تأويل كرده‌اند.
    به‌نظر علامه طباطبائى اين روش باطل است و با مبانى قرآن‌شناخت ايشان نمى‌سازد. ولي اين ابطال وي نيز قابل مناقشه است؛ زيرا نياز به برهان عقلي در فهم مراد برخي آيات و ـ به تعبير دقيق‌تر ـ لزوم توجه به برهان عقلي در فهم مراد برخي آيات امري است و تأويل و تطبيق آيات به اعتقادات خود بر اساس برهان‌هاي پنداري (اموري که برهان پنداشته مي‌شوند، ولي در واقع برهان نيستند) امری ديگر. روشي که نادرست است و مرحوم علامه نيز آن را باطل دانسته، تأويل و تطبيق آيات به اعتقادات خود بر اساس برهان‌هاي پنداري است؛ اما مراد ندانستن ظاهر آيه‌اي که برهان عقلي برخلاف آن است، روشي صحيح است و ناگزير بايد آن را پذيرفت؛ زيرا معقول نيست که خداي متعال از کلامش معنايي را اراده کرده باشد که برهان عقلي بر امتناع آن وجود دارد و مرحوم علامه نيز نه تنها آن را صحيح دانسته و پذيرفته، بلکه خود، برخي آيات را با همين روش تفسير کرده است.
    براي نمونه، در تفسير «وَ الي رَبّها ناظِره» (قيامت: 22) گفته است: مراد از نظر كردن به خداى تعالى، نظركردن حسى كه با چشم جسماني انجام مي‌شود، نيست؛ چون برهان‌هاي قطعي بر محال بودن آن در حق خداي تعالي قائم است، بلكه مراد، نظر قلبى و ديدن قلب به وسيله حقيقت ايمان است؛ چنان‌که برهان [ذهن را] به اين معنا سوق مي‌دهد (طباطبائي، بي‌تا، ج20، ص112).
    با توجه به آنچه گفته شد، پاسخ سخن پاياني مستشکل در نفي منبع بودن عقل در تفسير قرآن نيز روشن است؛ زيرا ـ وقتي با بياني که گذشت ـ معلوم شد که روش قرآن بيان مطالب با الفاظ به ضميمه قرائن، چه متصل، چه منفصل، چه لفظي و چه عقلي است، روشن است که حجيت ظاهر هر آيه و کاشف بودن آن از مراد خداي متعال منوط به فحص از قرائن منفصل و از جمله برهان‌هاي عقلي مرتبط با آن است. پس اگر با فحص احراز شد که قرينه‌اي منفصل و ازجمله برهاني عقلي برخلاف آن نيست، آن ظاهر حجت و دلالتش بر مراد خدا تامّ است، و اگر برهان عقلي برخلاف آن بود معلوم مي‌شود آن ظاهر مراد خدا نيست و با توجه به آن برهان و ساير قرائن، معناي آيه کشف مي‌شود و آيه نسبت به آن معنا حجت و دلالتش بر مراد خدا بودن آن معنا تمام است. پس در هيچ صورتی از لزوم توجه به برهان عقلي در فهم معنا و مقصود آيات مشکلي پديد نمي‌آيد، بلکه با توجه به آن، فهم صحيح معناي آيات و مراد خداي متعال حاصل مي‌شود.
    ب) نور مبين و تبيان بودن قرآن
    دليل ديگري که نويسنده مقالۀ ياد شده بر بي‌نيازي فهم ظواهر قرآن از علوم عقلي و توقف نداشتن فهم مراد خدا از آيات بر برهان‌هاي عقلي آورده، «نور مبين» و «تبيان» بودن قرآن است؛ به اين بيان که اگر برهان‌هاي عقلي قرينه‌اي براي فهم معناي آيات و مراد خداي متعال از آيات به‌حساب آيد، لازم مي‌آيد که نور و تبيان بودن قرآن منوط به کمک عقل و متوقف بر آگاهي از برهان‌هاي عقلي باشد و قرآن به‌تنهايي نور و تبيان نباشد، و حال آنکه خداي متعال قرآن را «نور مبين» و «تبيان» براي هر چيزي معرفي کرده است (نساء: 174؛ نحل: 89). پس بايد ملتزم شويم هر معنايى كه ظواهر آيات بر آن دلالت دارد مراد است و ظواهر قرآن به‌منزله نصوص‌ است و دلالتش بر آنچه مى‌نمايد، اطمينان‌بخش است؛ زيرا اگر جز اين باشد و در ظواهر قرآن معنايى خلاف آن محتمل دانسته شود، قرآن با تاريكى‌ها قرين مي‌شود و در اين صورت، ديگر «نور»، «تبيان»، «بيان» و «مبين» نخواهد بود؛ زيرا مخاطب همواره نگران است كه شايد اين معنايى كه از ظاهر مبين آيه برمى‌آيد مراد نباشد.
    اگر تجويز شود احكام و مدركات عقل قرينه كلام به حساب آيد و بدين طريق، ظواهر آيات تأويل شود، مى‌توان مدعى شد كه نور بودن، حق بودن و باطل نبودن ويژه قرآن نيست، بلكه همه كتاب‌ها در همه فنون و تمام كتاب‌هاي تحريف شده اديان اين‌گونه‌اند؛ زيرا هرگاه در آنها مطلبى يافت شود كه پسند عقل نيست، جا دارد گفته شود كه ظواهر آن مراد نيست و همان‌گونه كه عقل و مدركاتش قرينه‌ای بر ظواهر قرآن است، قرينه بر ظواهر آن كتاب‌ها نيز هست. براي نمونه اگر در كتاب‌هاي تحريف شده اديان مي‌خوانيم كه خداوند شبى را تا صبح با حضرت يعقوب كشتى گرفت و سرانجام مغلوب شد، آيا مى‌پسنديم گفته شود كه ظواهر اين كلمات مراد نيست؟ زيرا نه كشتى گرفتن شأن خداست و نه مغلوب شدنش معقول است. پس مراد از كشتى گرفتن خدا با يعقوب، آزمون‌هاي مكرر اوست؛ يعنى خداوند پى‌درپى يعقوب را آزمود و او از هر آزمون پيروز برآمد و تمام اين ظواهر از باب تشبيه، استعاره، كنايه و مجاز است. اگر به ديدة انصاف بنگريم، آيا تفاوتى ميان توجيه يادشده در مثال، با توجيه موجود در آيه 22 سوره قيامت وجود دارد كه گفته‌اند: مراد از نگريستن به خدا، نگريستن به نعمت‌هاي اوست؛ زيرا عقل و مدركات عقلى اين‌گونه قضاوت مى‌كنند!
    بررسي
    چنان‌که در بررسي دليل پيشين گفته شد، در کتاب قواعد تفسير تبيين و اثبات شده است که روش قرآن بيان مطالب با لفظ و عبارت آيات به تنهايي نيست. بيان مطالب با لفظ و عبارت آيات به ضميمه قرائن متصل و منفصل لفظي و غير لفظي صورت می‌گیرد و اين روش بيان، روشي معمول و معروف نزد عقلا نيز هست و بر اين اساس، وصفي که براي قرآن از حیث بيان مطالب و دلالت بر معاني ذکر مي‌شود مانند اوصاف «نور مبين»، «بيان» و «تبيان» بودن آن براي هرچيز، وصف عبارات آن به ضميمه قرائن است، نه وصف عبارات آن به‌تنهايي؛ زيرا روشن است کتابي که با الفاظ و قرائن، مطالب و مقاصدش را بيان مي‌کند، معقول نيست نور مبين و تبيان بودنش براي هر چيز، وصف الفاظ و عباراتش بدون قرائن باشد و در اين صورت، لزوم کمک‌گرفتن از عقل و توجه به معلومات و برهان‌هاي عقلي در فهم معنا و مقصود آيات ـ که يکي از قرائن منفصل آيات است ـ نه با اينکه خداي متعال قرآن را نور مبين، بيان و تبيان براي هرچيز معرفي کرده است منافات دارد و نه با حجت‌ بودن ظواهر آيات؛ زيرا هم آن اوصاف براي قرآن با توجه به قرائن آن است و هم حجيت ظاهر آيات با در نظرگرفتن قرائن آنهاست.
    کساني که ظاهر قرآن را حجت مي‌دانند و بر آن استدلال کرده‌اند نيز منظورشان حجيت ظاهر آيات با توجه به قرائن متصل و پس از فحص از قرائن منفصل و احراز نبودن قرينه‌اي برخلاف آن است. ظهور آيات را با توجه به قرائن متصل به‌دست مي‌آورند و اگر قرينه‌اي ـ منفصل چه نقلي معتبر و چه عقلي قطعي ـ برخلاف آن ظاهر باشد، آن ظاهر را معناي آيه و مراد خداي متعال نمي‌دانند و می‌کوشند معنا و مراد آيه را از عبارت آيه با در نظر گرفتن مجموع قرائن متصل و منفصل آن کشف کنند.
    شگفت است که مستدل، ضمن بيان ادله بي‌نيازي فهم مراد قرآن از علوم عقلي، براي تأييد مدعايش به برخي سخنان آيت‌الله خوئي و آيت‌الله جوادي در حجيت ظواهر قرآن استناد کرده است، به‌گونه‌اي که تصور مي‌شود ايشان نيز به مدعاي او قائل بوده‌اند (ر.ک: ميرعرب، 1398، ص130)، ولي به ديدگاه صريح آنان در منبع بودن عقل براي تفسير و مقدم بودن بودن مطلبي که با عقل برهاني اثبات شده بر ظاهر قرآن (جوادي آملي، 1386، ج1، ص57) و لزوم توجه به قرائن متصل و منفصل ـ ازجمله برهان عقلي در فهم معنا و تفسير قرآن ـ (ر.ک: خويي، 1408ق، ص269-270) توجه نکرده است. همچنين به برخي از سخنان علامه طباطبائي نيز براي تأييد ديدگاهش استناد کرده است، و حال آنکه ايشان نيز در تفسير آيات، به برهان عقلي توجه مي‌کند و به استناد برهان عقلي، ظاهر آيه را معنا و مراد خدا نمي‌داند و معناي ديگري را براي آيه بيان مي‌کند (طباطبائي، بي‌تا، ج20، ص112).
    اما اين گفته که اگر قرينه کلام بودن مدرکات عقل تجويز شود مي‌توان مطالب ناپسند عقل در کتاب‌هاي تحريف شده اديان را نيز توجيه و تأويل کرد و آنها را نيز نور و حق دانست و نور بودن، حق بودن و باطل نبودن را ويژه قرآن ندانست، در صورتي درست است که ظاهر عباراتي از آن کتاب‌ها که مخالف برهان عقلي است، مانند عبارات قرآن، قابل حمل بر مجاز، استعاره، کنايه و قابل توجيه و تأويل عقل‌پسند باشد. ولي اگر غير عقلاني بودن برخي از عبارت‌هاي آن کتاب‌ها به‌گونه‌اي صريح باشد که از نظر عرفي حمل آنها بر مجاز، استعاره، کنايه و مانند آن نادرست باشد و راهي براي توجيه و تأويل عرف‌پسند و عقلاپذير آنها نباشد، آن گفته صحيح نيست؛ زيرا شرط صحت کلام و حق بودن آن، اين است که اگر قرينه‌اي عقلي بر مراد نبودن ظاهر آن دلالت کند و ـ به اصطلاح ـ صارف از ظهور آن باشد، کلام بر معناي ديگري که اراده شدن آن از کلام در چهارچوب ادبيات عرب و اصول عقلايي محاوره پذيرفتني باشد دلالت کند و حمل کلام بر آن مستهجن نباشد؛ چنان‌که براي عبارت‌هايي از قرآن که برهان عقلي صارف از ظهور آنهاست چنين معنايي وجود دارد. ولي در کتاب‌هاي تحريف شده اديان (کتاب‌هاي ـ به‌اصطلاح ـ مقدس مسيحيان و يهوديان) هرچند ممکن است برخي از عبارت‌هاي آنها که برهان عقلي برخلاف ظاهر آنهاست قابل تأويل به معنايي عرف‌پسند و عقلاپذير باشد، ولي عبارت‌هايي غيرعقلاني نيز در آنها مشاهده مي‌شود که هيچ راهي براي توجيه و تأويل عرف‌پسند و عقلاپذير آنها نيست. براي نمونه، در بيان خارج‌شدن آدم و حوا از بهشت، در تورات چنين آمده است:
    خدا به آدم اجازه داد که از تمام ميوه‌هاي بهشت بخورد، جز از ميوه درخت معرفتِ خير و شر و به او گفت: اگر روزي از اين درخت بخوري مي‌ميري... ماري آمد و زنش حوّا را به آن درخت دلالت و آنها را به خوردن از ميوه آن تشويق کرد و به آنان گفت: شما با خوردن از ميوه اين درخت نمي‌ميريد، بلکه چون خدا آگاه بوده به اينکه اگر از اين درخت بخوريد چشمانتان باز مي‌شود و خوبي و بدي را مي‌شناسيد شما را از خوردن ميوه آن نهي کرده است. پس زماني که از ميوه آن درخت خوردند چشمانشان باز شد و فهميدند که برهنه هستند و خودشان را با پوششي پوشاندند و در اين حال، آواز خدا را شنيدند که به هنگام نسيم روز در باغ مي‌خراميد. آدم و همسرش خود را در ميان درختان پنهان کردند. خدا آدم را صدا زد که کجايي؟ جواب داد: آواز تو را شنيدم؛ چون برهنه بودم خود را از تو پنهان کردم. خدا گفت: که تو را گفت برهنه‌اي؟ آيا از درختي که تو را امر فرمودم از آن نخوري، خوردي؟ آدم گفت: زني که از براي بودن با من، دادي از آن درخت به من داد که خوردم. خدا به زن گفت: اين چه کاري بود که مرتکب شدي؟ زن گفت: مار مرا اغوا کرد... (ر.ک: پيدايش 3: 1-18).
    در اين گزارش، خداي متعال دروغگو، بازدارنده از معرفت و ناآگاه به حال بندگانش معرفي شده است؛ زيرا طبق اين گزارش، خدا براي اينکه آدم و همسرش را از درخت معرفت و دست‌يافتن به شناخت خوبي و بدي باز دارد به او گفته است: اگر از اين درخت بخوريد مي‌ميريد و آدم و همسرش از آن درخت خورده‌اند و نمرده‌اند! و خدا در بهشت راه مي‌رود و آواز مي‌خواند و از اينکه آدم و حوّا از درخت معرفت خورده‌اند، آگاهي ندارد! و هيچ توجيه و تأويل عرف‌پسند و عقلاپذير براي اين گزارشِ مخالف عقل متصور نيست.
    همچنين در کتاب مقدس اخبار متناقض يا متضادي وجود دارد که به هيچ وجه قابل جمع عرفي و عقلايي نيست. براي نمونه، محل وفات هارون برادر حضرت موسي به دو صورت مختلف و در دو مکان متفاوت گزارش شده است که چون آن دو مکان فاصله زيادي با يکديگر دارند، راهي براي جمع عرفي آنها نيست. در يکجا چنين آمده است:
    پس‌ تمامي‌ جماعت‌ بني‌اسرائيل‌ از قادش‌ كوچ‌ كرده‌، به‌ كوه‌ هور رسيدند و خداوند موسي‌ و هارون‌ را در كوه‌ هور نزد سرحد زمين‌ ادوم‌ خطاب‌ كرده‌، گفت‌: هارون‌ به‌ قوم‌ خود خواهد پيوست... . پس‌ موسي‌ به‌ کاري‌ كه‌ خداوند او را امر فرموده‌ بود، عمل‌ کرده است. ايشان‌ در نظر تمامي‌ جماعت‌ به‌ فراز كوه‌ هور برآمدند و موسي‌ لباس‌ هارون‌ را بيرون‌ كرده‌، به‌ پسرش‌ العازار پوشانيد و هارون‌ در آنجا بر قله‌ كوه‌ وفات‌ يافت‌ و موسي‌ و العازار از كوه‌ فرود آمدند و چون‌ تمامي‌ جماعت‌ ديدند كه‌ هارون‌ مرد، جميع‌ خاندان‌ اسرائيل‌ براي‌ هارون‌ سي‌ روز ماتم‌ گرفتند (اعداد 20: 22-29).
    در جاي ديگر گفته شده است: «و بني‌اسرائيل‌ از بيروتِ بني‌يَعقان‌ به‌ موسيره‌ كوچ‌ كردند و در آنجا هارون‌ مرد و در آنجا دفن‌ شد و پسرش‌ العازار در جايش به‌ كهانت‌ پرداخت» (تثنيه 10: 6).
    در گزارش نخست، حضرت هارون در کوه هور وفات کرده و در گزارش دوم آن حضرت در موسيره از دنيا رفته است و فاصله آن دو مکان هفت منزل ـ به اصطلاح قديم ـ بيان شده است؛ زيرا کتاب «اعداد» مسير حرکت بني‌اسرائيل از مصر تا فلسطين را اين‌گونه شرح داده است: آنها در روز پانزدهم‌ از ماه‌ اول‌، يعني‌ يك‌ روز بعد از پِسَح‌، از شهر رعمسيس‌ مصر خارج‌ شدند.... و پس‌ از حركت‌ از رعمسيس، قوم‌ اسرائيل‌ در سوكوت‌ اردو زدند و... از حشمونه‌ به‌ موسيره، از موسيره به‌ بني‌‌يعقان‌، از بني‌‌يعقان‌ به‌ حورالجدجاد، از حورالجدجاد به‌ يطبات‌، از يطبات‌ به‌ عبرونه‌، از عبرونه‌ به‌ عصيون‌ جابر، از عصيون‌ جابر به‌ قادش‌ (در بيابان‌ صين‌)، از قادش‌ به‌ كوه‌ هور (در مرز سرزمين‌ ادوم‌)، و وقتي‌ در دامنه‌ كوه‌ هور بودند، هارون‌... در آنجا وفات‌ يافت‌ (اعداد 33: 3-39). گفته‌اند: دانشنامه جودائيکا (دانشنامه‌‌‌اي ۲۶ جلدي به زبان انگليسي در معرفي يهوديان و باورهاي آنان، تأليف پژوهندگان يهودي) نيز فاصله اين دو مکان را هفت مرحله گزارش کرده است (ر.ک: تثنيه 1: 46).
    بنابراين، آن کتاب‌ها با قرآن متفاوت هستند و بسياري از عبارات غير‌عقلاني آنها را نمي‌توان با قرينه برهان‌ عقلي به معنايي عرف‌پسند و عقلاپذير تفسير کرد، گرچه اگر مي‌شد عبارات آن کتاب‌ها را نيز با قرينه قراردادن برهان عقلي به معنايي عرف‌پسند و عقلاپذير تفسير کرد. نتيجه‌اش دفع اشکال تناقض يا تضاد و غير عقلاني‌بودن از آن کتاب‌ها بود، نه بطلان قرينه بودن برهان عقلي براي فهم معناي آيات.
    نتيجه‌گيري
    از آنچه در اين مقاله بيان شد، نتيجه مي‌گيريم که سيره عقلا و روش انسان‌ها در بيان مطالب و انتقال مقاصدشان به يکديگر استفاده از الفاظ و عبارات به ضميمه قرائن است. هم گويندگان و نويسندگان در بيان مطالبشان، کلام و عبارتشان را به ضميمه قرائن، دال بر مقصودشان قرار مي‌دهند و هم مخاطبان کلام، مقصود صاحبان سخن را از کلام و عبارت آنان با توجه به قرائن به‌دست مي‌آورند. البته دسته‌اي از آنان هميشه يا گاهي به استفاده از قرائن متصل اکتفا مي‌نمایند، ولي گروهي از آنان به قرائن منفصل نيز اتکا مي‌کنند و کلامشان داراي قرائن منفصل نيز هست. قرآن کريم نيز گرچه بطون و تأويل‌هايي فراتر از فهم افراد عادي دارد، ولي در بيان معاني ظاهر براي مردم با روش خود آنان سخن گفته ‌و بر اين اساس، بسياري از آياتش طبق سيره عقلا، افزون بر قرائن متصل، داراي قرائن منفصل نيز هست و در فهم و تفسير آنها بايد به قرائن منفصل آنها نيز توجه کرد. از جمله قرائن منفصل، معلومات عقلي نظري است که در تفسير آيات، توجه به آنها نيز لازم است و لزوم توجه به آنها در تفسير آيات، نه مستلزم نقصان عبارات قرآن است و نه با نور مبين و تبيان بودن قرآن منافات دارد.
     
     

    References: 
    • نهج‌البلاغه، 1368، ترجمه فيض‌الاسلام، تهران، فيض‌الاسلام.
    • کتاب مقدس، 2002م، ترجمه قديم، چ سوم، لندن، ايلام.
    • آقابزرگ تهرانى، محمدمحسن، بي‌تا، الذريعة الى تصانيف الشيعة، بيروت، دارالاضواء.
    • بابايي و ديگران، 1379، روش‌شناسي تفسير قرآن، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، تهران، سمت.
    • بابايي، علي‌اکبر، 1381، مکاتب تفسيري، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تهران، سمت.
    • ـــــ ، 1394، قواعد تفسير قرآن، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تهران، سمت.
    • جوادي آملي، عبدالله، 1386، تسنيم، تفسير قرآن کريم، قم، اسراء.
    • ـــــ ، 1390، تسنيم، تفسير قرآن کريم، قم، اسراء.
    • حرّ عاملي، محمدبن حسن، بي‌تا، وسائل الشيعة، تهران، المکتبة الاسلامية.
    • حويزي، عبدعلي، بى‌تا، تفسير نور الثقلين، قم، دارالکتب العلميه.
    • حيدري، علي‌نقي، بي‌تا، اصول الاستنباط، قم، مکتبة المفيد.
    • خويى، سيد ابوالقاسم، 1408ق، البيان في تفسير القرآن، بيروت، دارالزهراء.
    • ـــــ ، 1417ق، الهداية في الأصول، قم، مؤسسة صاحب الامر.
    • ـــــ ، 1419ق، محاضرات في اصول الفقه، به قلم محمد اسحاق فياض، قم، دارالهادي.
    • صدوق، محمدبن على بن بابويه، بى‌تا، التوحيد، قم، جامعه مدرسين.
    • ـــــ ، 1361، معاني الاخبار، قم، اسلامي.
    • طباطبائى، سيد محمدحسين، بى‌تا، الميزان فى تفسير القرآن، قم، جامعه مدرسين.
    • طوسي، محمدبن حسن، 1376، العدّة في اصول الفقه، قم، بي‌نا.
    • عياشي، محمدبن مسعود، بي‌تا، تفسير العياشي، تهران، المکتبة العلمية الاسلامية.
    • کليني، محمدبن يعقوب، 1413ق(الف)، اصول الکافي، بيروت، دارالاضواء.
    • ـــــ ، 1413ق(ب)، روضة الکافي، بيروت، دارالاضواء.
    • مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، بيروت، دار احياء التراث العربي.
    • مظفر، محمدرضا، 1368، اصول الفقه، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
    • معين، محمد، 1371، فرهنگ فارسي، تهران، اميرکبير.
    • ميرعرب، فرج‌الله، 1398، «بي‌نيازي فهم ظواهر قرآن از علوم عقلي»، فلسفه و الهيات، ش94، ص119-143.
    • نراقي، محمدمهدي، 1390، انيس المجتهدين في علم الأصول، قم، بوستان کتاب.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    بابایی، علی اکبر.(1400) لزوم توجه به قرائن عقلی منفصل در فهم مراد خدای متعال از ظاهر آیات با رویکرد پاسخ به شبهات. ، 14(2)، 43-58

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    علی اکبر بابایی."لزوم توجه به قرائن عقلی منفصل در فهم مراد خدای متعال از ظاهر آیات با رویکرد پاسخ به شبهات". ، 14، 2، 1400، 43-58

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    بابایی، علی اکبر.(1400) 'لزوم توجه به قرائن عقلی منفصل در فهم مراد خدای متعال از ظاهر آیات با رویکرد پاسخ به شبهات'، ، 14(2), pp. 43-58

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    بابایی، علی اکبر. لزوم توجه به قرائن عقلی منفصل در فهم مراد خدای متعال از ظاهر آیات با رویکرد پاسخ به شبهات. ، 14, 1400؛ 14(2): 43-58