نقدی بر سخنان "ذهبی" در معرفی مفسران نخستین و تفسیر شیعه
Article data in English (انگلیسی)
(ص170)
مقدمه
محمدحسين ذهبي متوفاي 1977 ميلادي (1356 هجري شمسي) استاد دانشكدة شريعت دانشگاه الازهر كتاب التفسير و المفسرون را در معرفي تفسير در عصر پيامبر…، صحابه و تابعان و روشهاي تفسيري و كتابهاي تفسيري فرقههاي گوناگون مسلمان نگاشته است. اين كتاب با آنكه در زمينة تاريخ تفسير، روشها و گرايشهاي تفسيري و معرفي و بررسي كتابهاي تفسيري مطالب مفيدي دربر دارد و در برخي مراكز علمي منبع درسي شمرده ميشود، در معرفي مفسران نخستين، توصيف تفسير شيعه و نقد كتابهاي تفسيري آنان، به كاستيها و خطاهاي فاحش و زيانباري گرفتار شده؛ خطاهايي از قبيل ادعاي آگاهنبودن پيامبر(ص) به شماري از معاني قرآن و ناتواني آن حضرت از تفسير آن و بيان نكردن بخشي از معاني آن، قرار دادن امام علي(ع) در رديف مفسران صحابي مانند ابنعباس و ابنمسعود، ادعاي استفادة علمي امام سجاد(ع) از زيد بن اسلم، متهم كردن شيعه به اينكه قرآن را تحريف شده ميدانند و عقل را در فهم و تفسير قرآن تعطيل كردهاند و از سخن گفتن دربارة آن، بدون شنيدن از امامان باز ميدارند.1 بر اين اشتباهات نميتوان چشم پوشيد. چه بسا اگر اين كژيها و كاستيها رفع نشوند، افرادي كه از منزلت پيامبر(ص) و امامان معصوم(س)
در علم به معاني قرآن و تفسير آن يا از باور شيعيان دربارة قرآن و روش تفسيري آنان ناآگاهاند، از مطالب نادرست ذهبي متأثر گردند و به اعتقاداتشان آسيب و خللي وارد شود.
شماري از استادان و دانشجويان علوم قرآن و تفسير رسالهها و مقالاتي در نقد قسمتهايي از التفسير و المفسرون نوشته و منتشر كردهاند،2 ولي هنوز قسمتهاي ديگري از آن به نقد و بررسي نياز دارد. اين مقاله در نقد گفتارهايي از ذهبي در معرفي مفسران نخستين و بيان چگونگي تفسير شيعه تهيه شده و كاستيها و خطاهاي او را در بيان اينكه پيامبر… چه مقدار از قرآن را تفسير كرده است، معرفي مفسران صحابي، مدارس تفسيري عصر صحابه و تابعين، استفادة علمي امام سجاد(ع) از زيد بن اسلم! و تفسير به رأي دانستنِ تفاسير شيعه در پنج عنوان تبيين ميكند.
(ص171)
الف ) پيامبر(ص)چه مقدار از قرآن را تفسير كرده است؟
ذهبي در بيان اينكه رسول خدا(ص) چه مقدار از قرآن را براي اصحاب خود تفسير كرده، پس از نقل اقوال و بررسي ادله گفته است:
رسول خدا صلي الله عليه و سلم بسياري از معاني قرآن را براي اصحابش بيان كرده و كتب صحاح بر آن گواه است و همة معاني قرآن را بيان نكرده است؛ زيرا علم برخي از قرآن را خدا به خود اختصاص داده است و بعضي از آن را عالمان ميدانند و پارهاي از آن را عربها از لغات خود ميفهمند و شماري را همه بايد بفهمند و براي هيچكس در ندانستن آن عذري نيست؛ چنانكه ابنعباس ـ در روايتي كه ابن جرير از او نقل كرده ـ به آن تصريح كرده است.
ذهبي پس از ذكر آن روايت گفته است:
بديهي است رسول خدا صلي الله عليه و سلم، قسمي را كه فهم آن به شناخت كلام عرب بر ميگردد تفسير نكرده است؛ زيرا قرآن به زبان آنان نازل شده و بخشي را كه فهمها به شناخت آن تبادر ميكند نيز تفسير نكرده است و آن همان قسمي است كه هيچ كس در ندانستن آن معذور نيست. همچنين بخشي را كه خدا آگاهي از آن را به خود اختصاص داده ـ مانند برپايي قيامت و حقيقت روح و غير آن از غيبهايي كه خدا پيامبرش را به آن آگاه نكرده استـ تفسير نكرده و فقط دو قسم از معاني قرآن را براي اصحاب خود تفسير كرده است: 1. برخي از امور غيبي كه خدا از آنان پنهان كرده و پيامبرش را به آن آگاه ساخته و او را در بيان آن براي آنان مأمور كرده است؛ 2. بسياري از آنچه در قسم سوم مندرج است؛ يعني قسمي كه عالمان آن را ميدانند و به اجتهاد آنان بر ميگردد؛ مانند روشنكردن امور مجمل و تخصيص امور عام و توضيح مشكلات و هر چيزي كه معنايش پنهان است. از مؤيدات اينكه پيامبر ـ عليه الصلاة و السلام ـ همة معاني قرآن را تفسير نكرده، اختلاف صحابه در تأويل بعضي از آيات است؛ زيرا اگر در آن مورد نصي از رسول خدا صلي الله عليه و سلم، در نزد آنان ميبود، اين اختلافها واقع نميشد يا پس از آگاهي به آن نص، اختلافها برطرف ميشد.3
(ص172)
مدعاي وي در اين سخن دو جهت دارد: 1. «جهت اثبات» و آن اينكه رسول خدا… بسياري از معاني قرآن را تبيين كرده است. 2. «جهت نفي» و آن اينكه آن حضرت همة قرآن را تفسير نكرده و حتي به بخشي از دانش قرآن آگاه نبوده است. در جهت اثبات با وي بحثي نداريم، ولي در جهت نفي، مدعاي ايشان را نميتوان پذيرفت؛ زيرا:
اولاً معقول نيست آياتي از جانب خداي متعال براي افادة معنايي نازل شود و هيچ كس حتي رسول خد… نيز نتواند آن را بفهمد. قرآن كلام خداي متعال است و فايدة هر كلامي دلالت بر معني و افادة مقصود گوينده به مخاطب است. البته ممكن است كلامي با رمز و رازي ويژه القا شود كه تنها شماري از مقصود آن آگاه شوند؛ ولي معقول نيست از كلام معنايي قصد شود كه هيچيك از مخاطبان نتوانند آن را بفهمند و كسي جز گوينده به آن آگاه نباشد.
بنابراين ممكن است قرآن كريم باطني داشته باشد كه همگان نتوانند آن را بفهمند و تنها افرادي خاص يا فقط رسول خدا… توان فهم آن را داشته باشند؛ ولي با توجه به حكمت و علم و قدرت خدا محال است معني و مطلبي از قرآن قصد شده باشد كه هيچ كس حتي رسول خدا… هم نتواند آن را بفهمد. افادة آن معني از طريق كلام يا ممكن نبوده، يا ممكن بوده ولي مصلحت نداشته، يا هم ممكن بوده و هم مصلحت داشته است. در صورتهاي اول و دوم قصد آن با حكمت خداي متعال سازگار نيست و خداي حكيم چنين معنايي را از كلام خود قصد نمي كند و در صورت سوم افادة معناي مقصود با لفظي كه هيچ كس نتواند آن را بفهمد، مستلزم ناداني يا ناتواني است كه خداي متعال از هر دو منزه است.
ثانياً روايات معتبر دلالت ميكند كه رسول خدا… از همة راسخان در علم برتر بوده و تنزيل و تأويل قرآن را به تعليم خداي متعال ميدانسته و چنين نبوده است كه
(ص173)
خدا چيزي بر او نازل كرده باشد و تأويل آن را به او ياد نداده باشد. برخي از آن روايات چنين است:
از بريد بن معاويه نقل شده است: از يكي از دو امام (باقر يا صادق(ع)) شنيدم كه در تفسير آية وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ4 فرمود: فرسول الله افضل الراسخين في العلم قد علمه عز و جل جميع ما انزل عليه من التنزيل و التأويل و ما كان الله لينزل عليه شيئاً لم يعلمه تأويله و اوصياؤه من بعده يعلمونه؛5 «رسول خدا برترين راسخان در علم است. خداي عزوجل تنزيل و تأويل همة آنچه را بر او نازل كرده، به او تعليم داده است و هرگز چنين نبوده است كه خدا چيزي را بر او نازل نمايد و تأويل آن را به او ياد نداده باشد، و اوصياي او نيز بعد از او تمام آن را ميدانند».6
ثالثاً روايات فراواني در كتابهاي شيعه و سني دلالت دارند كه رسول خدا… تفسير و تأويل تمام آيات قرآن را براي اميرمؤمنان علي(ع) بيان فرموده و آن حضرت تمام آنها را به املاي پيامبر… نوشته است. براي نمونه، حاكم حسكاني، از دانشمندان اهل تسنن، با سند متصل از امام علي(ع) روايت كرده است كه فرمود:
ما نزلت علي رسول الله… آية من القرآن الا اقرأنيها ـ او املاها ـ عليّ فاكتبها
كذا بخطّي و علّمني تأويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابهها و دعا الله لي ان يعلمني فهمها و حفظها فلم اتس منه حرفاً واحداً؛ 7 «هر آيه كه بر رسول خدا… نازل شد، قرائت آن را به من ياد داد يا آن را بر من املا كرد و من آن را با خط خود نوشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه آن را به من آموخت و از خدا خواست فهم و حفظ آن را به من ياد دهد و بر اثر آن، حتي يك حرف آن را فراموش نكردم».
ابن عساكر، دانشمند معروف اهل تسنن، نيز نظير اين روايت را با سندي ديگر در تاريخ مدينة دمشق آورده است.8
(ص174)
محمد بن يعقوب كليني، دانشمند معروف و مورد اعتماد شيعه، نيز روايتي را با سند صحيح از ابوالصباح كناني نقل كرده است كه در ضمن آن بيان شده رسول خدا… تنزيل و تأويلي را كه خدا به وي آموخته، به علي(ع) آموزش داده است.9 كليني در روايت طولاني ديگري كه از اميرمؤمنان علي(ع) نقل كرده نيز به تعليم تفسير و تأويل تمام آيات قرآن به آن حضرت تصريح شده است.10
محمد بن صفار، ديگر دانشمند شيعه، در بصائرالدرجات در ضمن دو باب 23 حديث در اين باره آورده است كه رسول خدا… همة علمش را به اميرمؤمنان(ع) ياد داده و آن حضرت در دانش رسول خدا… مشاركت داشته و در نبوت مشاركت نداشته است.11 از همة آنها به خوبي بر ميآيد كه رسول خدا… همة معاني قرآن را نيز به امام علي(ع) ياد داده است.
بنابراين اگر منظور ذهبي از اين سخن كه رسول خدا همة معاني قرآن را تبيين نكرده است، اين باشد كه همة معاني قرآن را براي همة اصحاب بيان نفرموده، مطلبي صحيح و پذيرفته است ـ زيرا همة اصحاب استعداد، توان و حتي علاقة يادگيري همة معاني قرآن را نداشتهاند تا رسول خدا تفسير همة آيات را براي آنان بيان كرده باشد ـ ولي اگر مراد اين باشد كه حتي خود آن حضرت بخشي از معاني قرآن را نميدانسته يا اگر ميدانسته به هيچ كس از اصحاب خود ياد نداده است ـ چنانكه سخن وي ظهور در همين معنا دارد ـ مدعاي وي، هم با برهان عقلي ناسازگار است و هم با روايات فراواني كه در كتابهاي شيعه و سني وجود دارد.
اما روايت مورد استناد وي از ابنعباس كه تفسير را چهار قسم بيان كرده است:
1ـ بخشي كه عرب آن را از كلام خود ميشناسد (با زبان خود ميفهمد)؛ 2 ـ تفسيري كه هيچ كس در ندانستن آن معذور نيست؛ 3 ـ تفسيري كه دانشمندان آن را ميدانند؛ 4 ـ تفسيري كه هيچ كس جز خدا نميداند.12
(ص175)
با چشمپوشي از بررسي سند اين روايت و پذيرش اين فرض كه ابنعباس اين سخن را فرموده باشد، دربارة آن گفته ميشود:
اولاً اين روايت بر مدعاي ذهبي دلالت ندارد؛ زيرا روشن است كه در اين حديث به اين تصريح نشده است كه رسول خدا(ص) بخشي از معاني قرآن را تفسير نكرده باشد. پس اگر بر آن دلالت داشته باشد، بايد به دلالت مفهومي يا التزامي يا اشاري و مانند آن باشد. دلالت مفهومي نداشتن سه جملة اول اين روايت (وجه تعرفه العرب من كلامها، تفسير لايعذر احد بجهالته، تفسير يعلمه العلماء) روشن و مورد اتفاق است. دلالت التزامي نيز بر اين مدعا ندارند؛ چون اين مدعا لازم بيّن به معناي اخص مدلول مطابقي اين جملهها نيست و به عبارت سادهتر از معنا و مضمون اين جملهها اين مدعا به ذهن نميآيد. دلالت اشاري نيز ندارند؛ زيرا معنا و مدلول اين جملهها ملازمة عقلي با اين مدعا ندارد، و اين سخن ذهبي كه: بديهي است رسول خدا(ص) صورتهاي اول و دوم را تفسير نكرده است، ادعايي بيش نيست. آيا اينكه رسول خدا(ص) تفسيري را كه هيچ كس در ندانستن آن معذور نيست بيان فرموده باشد، خلاف بداهت است؟!
فهم معنايي كه خدا از آيات اراده فرموده است، يا به تفسير نياز دارد يا ندارد. اگر به تفسير نيازي نداشته باشد كه سالبه به انتقاء موضوع است و محل نزاع نيست؛ چنانچه به تفسير نياز باشد، بيان پيامبر دربارة آن، حتي در آن بخشي كه تفسير آن براي غير آن حضرت نيز ممكن است، مفيد و مانع از اشتباه و اختلاف است. اما جملة چهارم (تفسير لايعلمه الّا الله) دلالت مفهومي دارد كه رسول خدا(ص) اين قسم از تفسير را بدون تعليم از جانب خداي متعال نميداند، ولي بر مدعاي ذهبي دلالت ندارد؛ زيرا منظور از تفسير تفسير قرآن است ولي تفسير قرآن به معناي دريافتن حقيقت برخي از معارفي است كه در آيات آمده است. همان گونه كه خود ذهبي نيز قسم چهارم تفسير را به اموري مانند برپايي قيامت، حقيقت روح تطبيق داده و معلوم است كه تفسير اين گونه امور غير از تفسير قرآن است. يا منظور از اينكه اين تفسير را جز خدا كسي نميداند اين باشد كه
(ص176)
دانستن آن جز از طريق وحي الهي ميسر نيست و با اين منافات ندارد كه خدا علم آن را در اختيار پيامبر… قرار داده و با وجود اين دو احتمال، بر اينكه رسول خدا(ص) قسمي از معاني قرآن را تفسير نكرده باشد دلالت ندارد.
ثانياً بر فرض دلالت، اين روايت ديدگاه ابنعباس است و ديدگاه يك صحابي نميتواند دليل اثبات اين مدعا باشد، بهخصوص كه اين ديدگاه با برهان عقلي و روايات فراوان مخالف است.
اختلاف صحابه در تأويل برخي آيات نيز اين مدعا را تأييد نميكند؛ زيرا ممكن است پيامبر(ص) همة معاني قرآن را بيان كرده باشد، ولي همة صحابه آن را تلقي نكرده باشند و از طريق ديگران نيز به آنها نرسيده باشد يا حتي در نقل آن از پيامبر اختلاف باشد. پس اينكه پيامبر همة معاني قرآن را بيان كرده باشد، ملازمه ندارد با اينكه همة صحابه به آن آگاه باشند و زمينهاي براي اختلاف آنان نباشد تا وجود اختلاف بين آنان مؤيد آن باشد كه آن حضرت همة معاني را بيان نكرده است.
ب ) معرفي مفسران صحابي
ذهبي در معرفي مفسران صحابي، در آغاز سخن، به پيروي از سيوطي ده نفر از صحابه را از كساني ميداند كه به تفسير (و مفسر بودن) مشهورند، و شش نفر را كساني ميشمرد كه در تفسير سخني دارند. سپس به معرفي چهار نفر از آنان (امام علي(ع)، ابن عباس، ابن مسعود و ابي بن كعب) ميپردازد. وي مناط ترتيب در ذكر آنان را كثرت روايات نقل شده از آنان قرار ميدهد و بر اين اساس، اول عبدالله بن عباس دوم عبدالله بن مسعود و سوم علي بن ابيطالب(ع) و چهارم ابيّ بن كعب را معرفي ميكند.13
در اين بخش از مطالب وي نيز كاستيهايي وجود دارد:
1. امام حسن و امام حسين(ع) نيز از مفسران صحابي بودهاند. از منظر شيعه آنان مفسران برگزيدة خدا و آگاه به همة معاني واقعي قرآن و مصون از خطا هستند و از منظر اهل تسنن نيز آنان دستكم از كساني هستند كه دربارة تفسير سخني دارند؛ زيرا
(ص177)
سخن تفسيري داشتنِ آنان حتي براي اهل تسنن انكارپذير نيست و در كتابهاي تفسيري اهل تسنن نيز از آنان مطالب تفسيري نقل شده است.14 ولي ذهبي به پيروي از سيوطي آن دو را از مفسران صحابي ـ حتي از كساني كه در تفسير سخني دارند ـ به شمار نياورده است. گويا منشأ اين كاستي بسنده كردن به سخن سيوطي و بازگفتن چيزي است كه وي بيان كرده؛ حال آنكه تحقيق اقتضا ميكند به ذكر آنچه پيشينيان دربارة مسئلهاي بيان كردهاند، بدون تأمّل در صحت و سقم و كمال و نقصان آن، اكتفا نشود.
2. معيار ترتيب را كثرت روايات نقل شده قرار دادن ـ آن هم رواياتي كه صحت بيشتر آنان ثابت نيست و حتي در مواردي دو روايت متضاد از يك شخص نقل شده كه قطعاً يكي از آنها مجعول استـ عالمانه و محققانه نيست. مقتضاي تحقيق آن بود كه ذهبي نيز مناط ترتيب را كثرت دانش افراد به تفسير قرآن و رابطة استادي و شاگردي آنان قرار ميداد كه بر پاية اين ملاك، علي بن ابي طالب(ع) در رتبة اول قرار ميگرفت؛ چنانكه سيوطي چنين كرده است.15
البته از منظر شيعه اصل قياس علي بن ابي طالب(ع) به افرادي از قبيل ابن عباس و ابنمسعود و آوردن آن حضرت در رديف آنان درست نيست.16 از منظر اهل تسنن نيز امام علي(ع) به مناط كثرت علم و استاد تفسير بودن در رتبة اول قرار دارد. فراوانيِ دانش و اعلم بودن آن حضرت از ابن عباس و ديگر صحابه، بر اهل تسنن نيز پنهان نيست و در روايات آنان نيز به اعلم بودن آن حضرت از جميع صحابه، و شاگردي ابنعباس و ابن مسعود در دانش تفسير از محضر آن حضرت تصريح شده است. براي نمونه، حاكم نيشابوري با سندي كه آن را صحيح دانسته و ذهبي، رجالشناس معروف اهل تسنن، نيز صحت آن را تقرير كرده، از رسول خدا… چنين آورده است: علي مع القرآن و القرآن مع علي لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض؛17 «علي با قرآن و قرآن با علي است؛ هرگز از هم جدا نميشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند».
(ص178)
روشن است كه منظور، جدا نشدن جسم حضرت علي(ع) از كاغذ و مركّب قرآن نيست، بلكه معناي «علي با قرآن است» اين است كه آن حضرت از نظر علم و عمل هميشه با قرآن، و دانش و كردار وي پيوسته مطابق قرآن است و معناي «قرآن با علي است» اين است كه تمام علوم و معارف قرآن نزد علي است؛ زيرا اگر آن حضرت قسمتي از قرآن و معارف آن را نداند، آن قسمت از او جداست و اين كلام آن را نفي ميكند. پس اين روايت دلالت ميكند كه علي(ع) به همة معاني و معارف قرآن آگاه بوده و تا روز قيامت نيز اين علوم براي آن حضرت باقي است و از آن حضرت جدا نميشود.
ابونعيم از پيامبر اعظم… روايت كرده است: انّ القرآن اُنْزِل علي سبعة احرف ما منها حرف الا له ظهر و بطن و ان علي بن ابي طالب عنده علم الظاهر و الباطن؛18 «همانا قرآن بر هفت حرف نازل شده است و هر حرف آن ظاهر و باطني دارد، به راستي علم ظاهر و باطن قرآن فقط19 در نزد علي بن ابي طالب است».
حاكم حسكاني، از دانشمندان اهل تسنن، در شواهد التنزيل فصلي را در «يگانه بودن علي(ع) به شناخت قرآن و معاني آن و آگاهي به نزول آن و آنچه در آن است» قرار داده و در اين باره بيست و دو روايت با سند متصل آورده است.20
يكي از آنها روايتي است كه از ابوالطفيل، صحابي بزرگ رسول خدا…، نقل كرده كه گفته است: «نزد علي(ع) در حالي كه خطبه ميخواند حاضر بودم. در آن خطبه فرمود: از من بپرسيد. به خدا قسم! دربارة هر چيزي كه تا روز قيامت پديد ميآيد از من بپرسيد، شما را از آن خبر ميدهم. دربارة كتاب خدا از من بپرسيد. به خدا سوگند هيچ آيهاي از آن نيست مگر آنكه ميدانم كجا نازل شده است در شب يا در روز، در دشت يا كوه».21
ـ يكي ديگر از آنها روايتي است كه از عايشه نقل كرده است كه گفت: «علي بر آنچه بر محمد… نازل شده، داناترين اصحاب اوست».22
(ص179)
ـ از ابن عمر روايت كرده است كه گفت: «علي داناترين مردم است به آنچه خدا بر محمد… نازل كرده است».23
ـ از عبدالملك بن ابي سليمان روايت كرده است كه «به عطاء بن ابي رباح گفتم: آيا در ميان اصحاب پيامبر كسي داناتر از علي بوده است؟ گفت: نه به خدا قسم! كسي را داناتر از او سراغ ندارم».24
ابن عطيّه25 با عبارت «فاما صدرالمفسرين و المؤيد فيهم فعلي بن ابي طالب» به منزلت تفسيري آن حضرت اشاره و از ابن عباس نقل كرده كه گفته است: «آنچه از تفسير قرآن فراگرفتهام، از علي بن ابي طالب است».26
ابن جزي نيز در مقدمة تفسير خود آورده كه ابن عباس گفته است: «آنچه از تفسير قرآن در نزد من است، از علي بن ابي طالب ميباشد».27
ابن ابي الحديد دربارة اينكه آن حضرت سرچشمة همة فضيلتهاست، ميگويد: «از جملة دانشها، دانش تفسير قرآن است كه از آن حضرت گرفته شده و انشعاب يافته است و با رجوع به كتابهاي تفسير به صحت اين مدعا آگاه ميشوي؛ زيرا بيشتر تفسير از او و از عبدالله بن عباس است و حالت ابن عباس در ملازمتش با وي وانقطاعش به سوي او بريدنش از ديگران و آمدنش به نزد او و شاگرد و تربيت شدة او بودنش را مردم ميدانند. به وي ابن عباس گفتند: علم تو نسبت به علم پسرعمويت علي در چه مرتبهاي است؟ گفت: نسبت قطرهاي از باران به اقيانوس پهناور».28
زركشي گفته است: «درصدر مفسران صحابه نخست علي بن ابي طالب، سپس ابن عباس است كه خود را براي اين كار فارغ ساخته بود و آثار تفسيري حفظ شده از وي، بيش از آثار تفسيري حفظ شده از علي(ع) است، ولي ابن عباس مطالب تفسيرياش را از علي(ع) فراگرفته است».29
(ص180)
خود ذهبي نيز گفته است: «علي اعلم صحابه به مواقع تنزيل و شناخت تأويل بوده و از ابن عباس روايت شده است كه: آنچه از تفسير قرآن فراگرفتهام، از علي بن ابي طالب است».30
از علقمه نقل شده است روزي ابنمسعود گفت: «اگر كسي را داناتر از خودبه كتاب خدا سراغ داشتم به سوي او سفر ميكردم. مردي به او گفت: آيا علي(ع) را ملاقات كردهاي؟ گفت آري او را ملاقات كرده و از او علم قرآن فرا گرفته و قرائت قرآن آموختهام. او بهترين مردم و عالمترين آنان بعد از رسول خدا… بود و او را چون دريايي روان ديدم».31
3. ذهبي ابنعباس را به لحاظ كثرت روايات و آراي تفسيرياش نفر اول قرار داده است، در نقد اين كار گفته ميشود: اگر منظور كثرت روايات و آراي تفسيريِ واقعيِ اوست، با توجه به اينكه اكثر آرا و روايت تفسيري نقل شده از او مرسل يا ضعيف و فاقد سند معتبر است، كثرت آن معلوم نيست؛ بلكه اندك است. سيوطي از خليلي نقل ميكند: «اين تفسيرهاي طولاني كه به ابن عباس نسبت دادهاند، پسنديده نيست و راويان آنها مجهول است.32 همچنين از شافعي نقل كرده كه «از ابنعباس در تفسير جز شبيه صد حديث ثابت نيست».33 اگر منظور كثرت روايات و آراي تفسيري نقل شده از وي در كتابهاي تفسيري اهل تسنن است، اختصاص نظر به كتابهاي تفسيري اهل تسنن و ناديده گرفتن كتب تفسيري شيعه وجهي ندارد. چنانچه منظور كثرت روايات و آراي تفسيري نقل شده از وي در مطلق كتابهاي تفسيري است، با توجه به كثرت رواياتي كه در كتب تفسيري شيعه از حضرت علي(ع) نقل شده است، بيشتر بودن روايات و آراي تفسيري منسوب به وي از روايات و آراي تفسيري منسوب به امام علي(ع) معلوم نيست. بنابراين، مقدم داشتن ابنعباس بر اميرمؤمنان(ع)، به مناط كثرت روايات نيز مورد اشكال است.
(ص181)
4. بسياري از مطالبي كه محمدحسين ذهبي در معرفي و بيان شخصت ابنعباس و ابنمسعود و حتي امام علي(ع) ذكر كرده، بدون سند و مأخذ است و ذكر مطالب بدون سند و مأخذ روش محققانه نيست و اين كاستي در بخشهاي ديگري از كتاب وي نيز وجود دارد. براي نمونه، ابنعباس را به پادارندة مدرسة تفسير در مكه معرفي كرده و سعيد بن جبير، مجاهد، عكرمه، طاووس يماني و عطاء بن ابي رباح را از رجال مشهور مدرسة تفسيري وي به شمار آورده، ولي براي اين مدعا شاهد و دليلي ارائه نداده است.34 نظير اين كاستي در بيان مدرسة تفسير در مدينه و مدرسة تفسير در عراق نيز ديده ميشود.35 بنابراين هرچند در موارد بسياري مطالب را مستند بيان كرده است، در مواردي نيز روش تحقيق را رعايت نكرده و مطالب را بدون شاهد و دليل و بدون سند و ذكر مأخذ آورده است.
ج ) معرفي مدارس تفسيري عصر صحابه و تابعين
ذهبي دربارة وضعيت تفسير در عصر تابعان از سه مدرسة تفسيري خبر داده است: 1. مدرسة تفسيري ابن عباس در مكه و شاگردان آن را پنج نفر از تابعين (سعيد بن جبير، مجاهد، عكرمه، طاووس يماني و عطاء بن ابي رياح) ذكر كرده است؛ 2. مدرسة تفسيري ابيبنكعب در مدينه و شاگردان آن را سه نفر از تابعين (ابوالعاليه، محمد بن كعب قرظي و زيد بن اسلم) معرفي كرده است؛ 3. مدرسة تفسيري ابنمسعود در عراق و شاگردان آن را هفت نفر از تابعين (علقمه، مسروق، اسودبن يزيد، مرّة همداني، عامر شعبي، حسن بصري و قتاده) بيان كرده است. اما امام علي(ع) را صاحب مدرسة تفسيري يا حتي كسي كه ديگران علم تفسير از وي آموختهاند نشمرده است.36
البته همان گونه كه در بخش پيشين به آن اشاره شد، بسياري از مطالب وي در اين بخش از كتاب، حدسي و بدون مستند است. جا داشت اميرمؤمنان(ع) را نيز در زمرة كساني كه شاگرداني در تفسير داشتهاند ياد ميكرد؛ زيرا شواهد بر اينكه امام علي(ع) معلم تفسير بوده، اگر بيشتر از شواهد بر مدرسة تفسيري ابنعباس و ابنمسعود و
(ص182)
ابيّبن كعب نباشد، كمتر از آن نيست. پيش از اين، روايات تفسير آموختن ابن عباس و ابنمسعود از امام علي(ع) بيان شد.37 از ميثم بنتمار نيز نقل شده است كه «به ابنعباس گفتم آنچه از تفسير قرآن كه ميخواهي از من بپرس؛ زيرا متن تنزيل قرآن را بر اميرمؤمنان، علي(ع) قرائت كردم و او تأويل آن را به من آموخت. ابنعباس دوات و كاغذي را خواست و دست به كار نوشتن شد».38 در كتابهاي رجالي و در بين آثار تفسيري شواهدي يافت ميشود كه جابربن عبدالله انصاري، علقمة بن قيس، مسروق بن اجدع، عمروبن شرحبيل، عبيد بن قيس، مرة همداني، زرّبن حبيش، ابوالعاليه رفيع بن مهران، زيد بن وهب و سعيد بن مسيب از اصحاب امام علي(ع) بوده و از آن حضرت روايت تفسيري نقل كردهاند.39
كاستي ديگر وي در اين بخش از كتاب آن است كه از افرادي مانند مجاهد، عكرمه، قتاده و حسن بصري به عنوان مفسران قرآن ياد كرده، ولي از بزرگاني مانند امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام كاظم، و امام رضا(س)
ذكري به ميان نياورده است؛ در حاليكه ايشان بر پاية حديث ثقلين و غير آن به همة معاني قرآن آگاه بودهاند،40 و يكي از شئون آنان تفسير و تبيين قرآن بوده و آثار تفسيري ارزندهاي از ايشان به جا مانده است.41 اسفانگيزتر آنكه حتي از آنان به عنوان كساني كه سخني در تفسير دارند ياد نكرده است.
د ) استفادة علمي امام سجاد(ع) از زيد بن اسلم
ذهبي به استناد روايتي از تاريخ بخاري امام علي بن الحسين(ع) را از كساني به شمار آورده كه به مجلس زيد بناسلم ميرفته و از وي دانش فرا ميگرفتهاند و معتقد بوده است كه نفع وي براي آن حضرت از ديگران بيشتر است. 42
بيگمان كسي كه با مقام علمي امام سجاد(ع)و تاريخ شهادت آن حضرت و وفات زيد بن اسلم آشنا باشد، به بطلان اين خبر آگاه است.
(ص183)
اولاً همانگونه كه در مكاتب تفسيري بيان و اثبات شده است، امام سجاد(ع) مفسر آگاه به همة معاني قرآن و زيد مفسر آگاه به بعضي از معاني قرآن است.43 زيد نياز علمي به امام سجاد(ع) داشته است نه به عكس. ثانياً امام سجاد(ع) در سال 92 يا 93 يا 95 به شهادت رسيده44 و زيد بن اسلم متوفاي 136 بوده است45 و از نظر سني امام سجاد(ع) شيخ و استاد زيد به شمار ميآمده است. ثالثاً در كتابهاي رجالي امام سجاد(ع) از مرويعنههاي زيد بن اسلم و زيد بن اسلم از راويان آن حضرت به شمار آمده و هيچ كس امام سجاد(ع) را از راويان زيد بن اسلم بشمار نياورده است.46 شيخ طوسي نيز زيد را از اصحاب امام سجاد(ع) به شمار آورده و فرموده است: كان يجالسه كثيراً؛ «زيد با آن حضرت مجالست فراوان داشته است».47 با توجه به نكات ياد شده صحت خبر شيخ طوسي و بطلان خبر بخاري آشكار است.
ه ( تفسير به رأي شمردن تفاسير شيعه
ذهبي تفسير را به تفسير به رأي و تفسير مأثور تقسيم كرده و تفسير به رأي را به دو گونه دانسته است: تفسير به رأي جائز و تفسير به رأي مذموم. او كتابهاي تفسيريِ اشعري مذهبان مانند تفسير فخر رازي و تفسير بيضاوي و روح المعاني را از قسم تفسير به رأي جائز و كتابهاي تفسيري فرقههاي ديگر، از جمله شيعه دوازده امامي را از قسم تفسير به رأي نكوهيده شمرده است.48 همچنين ضمن بيان موقف شيعة دوازده امامي درباره قرآن كريم آنان را متهم كرده است به اينكه چون محتواي قرآن را با خواستهها و اغراضشان مساعد نيافتهاند، اولاً ادعا ميكنند قرآن ظاهر و باطن بلكه باطنهاي فراوان دارد و علم قرآن نزد امامان است، و عقلها را تعطيل كرده و مردم را از سخن گفتن در تفسير قرآن بدون شنيدن از امامانشان باز ميدارند. ثانياً معتقدند همه يا بيشتر قرآن دربارة امامان، دوستان و دشمنان و مخالفشان وارد شده است. ثالثاً ميگويند قرآن تحريف و تبديل شده است.49
در اين بخش از مطالب وي خطاهايي وجود دارد كه به آنها اشاره ميشود:
(ص184)
1. تفسير به رأي را به دو گونة تفسير به رأيِ روا و نكوهيده تقسيم كرده و اين با ظاهر و اطلاق روايات تفسير به رأي ـ كه مطلق تفسير به رأي را نكوهش كرده ـ مخالف است.
2. وي در اين بيان «رأي» را معادل «اجتهاد» پنداشته و تفسير به رأي را تفسير اجتهادي دانسته است و از اينرو، هر تفسير غيرمأثور را تفسير به رأي شمرده است. ولي حق اين است كه رأي به معناي ديدگاه و نظريه است نه اجتهاد و تفسير به رأي نيز با تفسير اجتهادي فرق دارد؛50 و تفسير اجتهادياي كه با رعايت اصول و قواعد عقلايي تفسير انجام گيرد تفسير به رأي نيست.51
3. اينكه وي كتابهاي تفسيريِ هممذهبان خود را تفسير به رأي جايز و كتابهاي تفسيري پيروان مذاهب ديگر را تفسير به رأي مذموم معرفي كرده، برخوردي تعصبآميز و روشي غير علمي است.
4. نسبتهايي كه به شيعه داده خلاف واقع است و نشان ميدهد كه وي از عقائد و افكار شيعه بياطلاع بوده و دربارة شيعه ذهنيت نادرست داشته است. نادرستي گفتار وي در نزد شيعه معلوم و بينياز از بيان است، ولي براي آگاهي اهل تسنن و پيبردن آنان به نادرستي گفتههاي امثال ذهبي به نكاتي اشاره ميشود:
يك. وجود باطن و معاني باطني براي قرآن مورد اتفاق شيعه و سني است و به شيعه اختصاص ندارد و اشارة برخي از دانشمندان شيعه به باطنهاي فراوان براي قرآن، مستند به پارهاي از روايات است كه برخي از آنها در مصادر روايي اهل تسنن نيز آمده است.52 پس اين سخن كه شيعه چون محتواي قرآن را با اميال و اغراض خود مساعد نيافته، ادعا كرده است قرآن باطنهاي فراوان دارد، تحليلي نادرست و اتهامي نارواست.
دو. شيعيان به استناد ادلة قطعي از كتاب و سنت، دوازده امام معصوم را جانشين رسول خدا… و همانند آن حضرت آگاه به همة معاني و معارف قرآن و توانا بر تفسير و تبيين آن ميدانند، ولي تدبر در قرآن و تفسير آيات در چارچوب قواعد ادبي و اصول
(ص185)
عقلاني محاوره را ممنوع نميدانند و شاهد آن، تفاسير اجتهادي فراواني است كه دانشمندان شيعه براي قرآن نوشته و در توضيح و تبيين آيات بدون روايت نيز سخن گفتهاند. البته برخي معتقد بودهاند كه در تفسير آيات بايد به آنچه در روايات آمده است بسنده كرد، ولي اين ديدگاه برخي از شيعه است نه همة دانشمندان شيعه. نظير اين گونه افراد در بين اهل تسنن نيز بودهاند و اين موضوع ويژة شيعه نيست.53
سه. اين باور كه بيشتر آيات قرآن دربارة امامان و دوستان و دشمنان آنان (ثلث يا ربع دربارة امامان و دوستان و ثلث يا ربع دربارة دشمنان است، مستند به روايات مستفيض است كه در كتابهاي شيعه و اهل تسنن نقل شده است54 و برخي از آنها با سند موثق در معتبرترين مصدر روايي شيعه (اصول كافي) آمده است، از جمله روايتي كه كليني،55 از ابوعلي اشعري56 و او از محمد بن عبدالجبار57 و او از صفوان58 و او از اسحق بن عمار59 و او از ابوبصير60 و ابوبصير از ابوجعفر (امام محمد باقر)(ع) روايت كرده است كه فرمود: نزل القرآن اربعة ارباع: ربع فينا و ربع في عدونا و ربع سنن و امثال و ربع فرائض و احكام.61 اين موضوع از نظر معنا نيز استبعادي ندارد؛ زيرا بيشتر آيات قرآن در مدح مؤمنان و پرهيزگاران و نكوهش كافران، منافقان، ظالمان، فاسقان و فاجران است و مصداق كامل و آشكار مؤمنان و پرهيزكاران امامان و پيروان و دوستان آنان است و مصداق كامل و آشكار كافران، منافقان و ستمكاران و دشمنان و مخالفان امامان است.
چهار. نسبت ادعاي تحريف به شيعه نيز اتهامي است كه برخي اهل تسنن به شيعه وارد كردهاند و ديگران نيز بدون تحقيق آن را تكرار ميكنند. شاهد گزافه بودن اين ادعا تصريحات فراوان دانشمندان شيعه در نفي تحريف و اثبات صيانت قرآن كريم است.62 البته برخي از شيعيان به استناد روايات به نوعي تحريف قائل شدهاند، ولي اولاً برخي به آن معتقدند نه همة آنان. ثانياً تحريفي كه برخي قائل شدهاند، با اعجاز و اعتبار قرآن موجود منافات ندارد و لذا قرآن موجود را معجزه و معتبر و قابل استدلال ميدانند.63 ثالثاً روايات دال بر تحريف در كتابهاي اهل تسنن حتي صحاح آنان نيز وجود دارد و به كتابهاي شيعه اختصاص ندارد.64
(ص186)
نتيجهگيري
از آنچه در اين مقاله در بررسي و نقد برخي گفتهها و آراي ذهبي بيان شد، نتيجه ميگيريم:
1. پيامبر(ص) به همة معاني قرآن آگاه بوده و همة قرآن را تبيين كرده است.
2. امام علي(ع) نيز پس از پيامبر(ص) آگاه به همة معاني قرآن و برترين مفسران است و با مفسران صحابي مانند ابنعباس و ابن مسعود قابل قياس نيست.
3. امام سجاد(ع) به مجلس زيد بن اسلم نميرفته و از او دانش نياموخته، بلكه زيد نيازمندبه دانش آن حضرت بوده و از او روايت شنيده و از راويان او به شمار آمده است.
4. تفسيرهاي شيعه را تفسير به رأيِ مذموم شمردن برخوردي تعصبآميز و ادعايي بيپايه و بر اساس روشي غير علمي است.
5. اين باور كه قرآن افزون بر معناي ظاهر، معاني باطني نيز دارد، به شيعه اختصاص ندارد؛ اهل تسنن نيز آن را گفتهاند و اعتقاد شيعه به باطن داشتن قرآن و اينكه بسياري از معاني باطني آن را فقط پيامبر و امامان معصوم(س)
ميدانند، مستند به رواياتي است كه برخي از آنها در مصادر روايي اهل تسنن نيز آمده است.
6. دانشمندان بزرگ شيعه تدبر در قرآن و تفسير اجتهادي آن را روا و نيكو ميدانند و شاهد آن، تفاسير اجتهاديِ فراواني است كه دانشمندان شيعه نواشتهاند. محدود دانستنِ تفسير آيات به آنچه در روايات آمده است، ديدگاه افراد اندكي از شيعه بوده و در ميان اهل تسنن نيز نظير اين ديدگاه وجود داشته است.
7. نسبت ادعاي تحريف به شيعه نيز اتهامي است كه برخي اهل تسنن به شعه وارد كردهاند و ذهبي نيز بدون تحقيق آن را تكرار كرده است. گواه نادرستيِ اين ادعا، كتابهاي فروان دانشمندان شيعه در نفي تحريف و اثبات صيانت قرآن كريم است و ادعاي نوعي تحريف از جانب برخي از افراد شيعه را نيز بزرگان شيعه باطل دانسته و در رد آن كتابها نواشتهاند. اخر دعوانا ان الحمد لله ربالعالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.
(ص187)
پي نوشت ها
* . استاديار گروه قرآنپژوهي پژوهشگاه حوزه و دانشگاه. دريافت: 16/9/87 ـ تاييد: 25/11/87
1. براي ديدن اين خطاها ر.ك: ذهبي، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 53 ـ 54، 61 ـ 93، 100 ـ 127، 152، 255، 284، 288، 363 و ج 2، ص 27.
2. شمارة 12 فصلنامة تخصصي طلوع به نقد آراي ذهبي در اين كتاب اختصاص يافته و در آن، نه مقاله در نقد مطالب مختلف اين كتاب منتشر شده است: «نقد مباني و روشهاي تفسيري در كتاب التفسير و المفسرون، «بررسي آراي ذهبي دربارة تأويل»، «نقد آراي ذهبي در معرفي مجمع البيان»، «وقفة مع الدكتور الذهبي في كتابه التفسير و المفسرون»، «تأملي در آراي ذهبي در مورد وضع در تفسير»، «نقد و بررسي انديشههاي ذهبي دربارة آيات ولايت»، … تحليل آراي ذهبي پيرامون عقائد شيعه»، «روش تفسير عقلي و نقد ديدگاههاي ذهبي»، «تأملي در بررسيهاي ذهبي دربارة سه تفسير (مرآة الانوار، صافي، حقائق التفسير)». دو پاياننامه نيز با عناوين نگرشي بر ديدگاههاي ذهبي در التفسير و المفسرون، نقدي بر تفسير و مفسران در نقد آن گزارش شده است (ر.ك: فصلنامة طلوع، ش 12، ص 207).
3. ر.ك: ذهبي، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 53 ـ 54.
4. آل عمران: 7.
5. كليني، اصول الكافي، ج 1، ص 270 و 271 (باب ان الراسخين في العلم هم الائمة(س)
، حديث 2)؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 23، ص 199.
6. براي اطلاع از وضعيت سند اين روايت و توضيح دلالت آن بر نفي مدعاي ذهبي و برخي از روايات ر.ك: بابايي، مكاتب تفسيري، ج 1، ص 32 ـ 34.
7. ر.ك: حاكم حسكاني، شواهد التنزيل، ج 1، ص 48، حديث 41 و ص 43، حديث 33.
8. ر.ك: ابنعساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 386، حديث 8993.
9. ر.ك: كليني، فروع الكافي، ج 7، ص 439 (باب لايلزم من الايمان و النذور، حديث 15).
10. ر.ك: همان، ج 1، ص 116 (كتاب العلم، باب اختلاف الحديث، حديث 1)؛ كتاب الخصال، ج 1، ص 257 (باب الاربعة، حديث 131).
11. ر.ك: صفار، بصائر الدرجات، ص 290 ـ 294 (جزو 4 بابهاي 10 و 11).
12. متن عربي آن چنين است: التفسير علي اربعة اوجه: وجه تعرفه العرب من كلامها و تفسير لايعذر احد بجهالته و تفسير يعلمه العلماء و تفسير لايعلمه الا الله. (طبري، جامع البيان، ج 1، ص 26).
13. ر.ك: ذهبي، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 61 ـ 93.
14. براي نمونه ر.ك: سيوطي، الدرالمنثور، ج 6، ص 332؛ ميبدي، كشف الاسرار و عدة الابرار، ج 4، ص 366.
15. ر.ك: سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، ج 2، ص 1227.
(ص188)
16. زيرا از امام علي(ع) روايت شده كه فرمود «نحن اهلالبيت لايقاس بنا احد» (مجلسي، بحارالانوار، ج 26، ص 269). اين مضمون از رسول خدا… و امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نيز روايت شده (ر.ك: همان، ج 22، ص 406 و 407، ج 26، ص 12، ج 46، ص 278، ج 65، ص 45، ج 110، ص 13). در برخي از كتابهاي اهل تسنن نيز اين مضمون از امام علي(ع) نقل شده است (ر.ك: ابنعساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 30، ص 361؛ متقي هندي، كنزالعمال، ج 12، ص 104، حديث 34201).
17. حاكم نيشابوري، المستدرك علي الصحيحن، ج 3، ص 124.
18. ابونعيم، حلية الاولياء، ج 1، ص 65.
19. تقديم «عنده» بر «علم الظاهر و الباطن» كه تقديم خبر بر مبتداست، بر حصر دلالت دارد و از اين رو در ترجمه، كلمة «فقط» ذكر شده است.
20. ر.ك: حاكم حسكاني، شواهد التنزيل، ج 1، ص 39 ـ 51، حديثهاي 28 ـ 49.
21. همان، ص 42، حديث 31.
22. همان، ص 47، حديث 40.
23. همان، ص 39، حديث 29.
24. همان، ص 49 و 50، حديثهاي 44 و 45.
25. ابن عطيه، عبدالحق بن غالب بن عطيّه اندلسي متوفاي 546 ق مؤلف تفسير المحرر الوجيز في التفسير الكتاب العزيز است.
26. ر.ك: ابن عطيّه، المحرّر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ج 1، ص 41.
27. ابن جزي، التسهيل لعلوم التزيل، ج 1، ص 13.
28. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 19.
29. بحراني، البرهان في علوم القرآن، ج 2، ص 157.
30. ذهبي، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 89 و 90.
31. ر.ك: سيد بن طاووس، سعد السعود، ص 285. نظير اين روايت در بحارالانوار، ج 92، ص 105 از ابوعمرو زاهدي نقل شده است.
32. سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، ج 2، ص 1231 (النوع الثمانون في طبقات المفسرين معرفي ابنعباس).
33. همان، ص 1233.
34. ر.ك: ذهبي، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 101.
35. ر.ك: همان، ص 114، 118.
36. ر.ك: ذهبي، همان، ص 100 ـ 127.
37. ر.ك: بابايي، تاريخ تفسير قرآن، ج 1، ص 127 ـ 130، 137.
38. طوسي، اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 294.
(ص189)
39. براي اطلاع از شواهد آن ر.ك: بابايي، تاريخ تفسير قرآن، ج 1، ص 138 ـ 165.
40. ر.ك: بابايي، مكاتب تفسير، ج 1، ص 64 ـ 75.
41. ر.ك: بابايي، تاريخ تفسير قرآن، ج 1، ص 56 ـ 74.
42. ذهبي، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 116 و 117.
43. ر.ك: بابايي، مكاتب تفسيري، ج 1، ص 64 ـ 75، 189، 190، 245، 253.
44. ر.ك: ذهبي، تاريخ الاسلام، ص 439، سنة 81 ـ 100.
45. ر.ك: ابنحجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج 3، ص 342.
46. ر.ك: همان، ج 7، ص 369 رقم 521، ج 3، ص 341 رقم 827؛ مزي، تهذيب الكمال، ج 1، ص 13، رقم 2088؛ داوودي، طبقات المفسرين، ج 1، ص 176، رقم 175.
47. طوسي، رجال الطوسي، ص 90 (اصحاب علي بن الحسين(ع) باب الزاء، رقم 5).
48. ر.ك: ذهبي، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 152، 255، 284، 288، 363 و ج 2، ص 1 ـ 323.
49. ر.ك: همان، ج 2، ص 27.
50. براي اطلاع از معناي لغوي «رأي» و معناي اصطلاحي تفسير به رأي ر.ك: بابايي و ديگران، روششناسي تفسير قرآن، ص 57 ـ 58.
51. تفسير اجتهادي به معناي صحيح را در مكاتب تفسيري، ج 2، ص 108 بيان كردهام.
52. براي نمونه، ابونعيم اصفهاني و ابن عساكر از ابن مسعود نقل كردهاند: «ان القرآن نزل علي سبعة احرف ما منها حرف الا و له ظهر و بطن و ان علي بن ابي طالب(ع) عنده علم الظاهر و الباطن» (ابونعيم، حلية الاولياء، ج 1، ص 65؛ ابنعساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 400) و نظير آن را قندوزي (سليمان بن ابراهيم) نيز در ينابيع المودة، ج 1، ص 72 آورده است.
53. به عنوان شاهد راغب اصفهاني كه از دانشمندان اهل تسنن است، در بيان ديدگاه برخي از اهل سنت چنين خبر داده است: «اختلف الناس في تفسيرالقرآن، هل يجوز لكل ذي علم الخوض فيه؟ فبعض تشدد في ذالك و قال لايجوز لاحد تفسير شيء من القرآن و ان كان عالما اديباً متسعاً في معرفة الادلة و الفقه و النحو و الآثار و انما له ان ينتهي الي ما روي له عن النبي و عن الذين شهدوا التنزيل من الصحابة ـ رضي الله عنهم ـ او عن الذين اخذوا عنهم من التابعين و… (راغب اصفهاني، مقدمة جامع التفاسير، ص 93). گفته نشود شايد منظور وي از «بعضي» برخي از مفسران شيعه باشد، زيرا منتهيشدن به روايت صحابه و تابعين از ويژگيهاي اهل تسنن است نه شيعه.
54. ر.ك: كليني، اصول الكافي، ج 2، ص 599 (كتاب فضل القرآن، باب النوادر حديثهاي 2 ـ 4)؛ صفار، بصائر الدرجات، ص 121؛ كوفي، تفسير فراتالكوفي، ص 46 ـ 48 حديث 31؛ عيّاشي، التفسير، ج 1، ص 9 ـ 10. «في ما انزل القرآن» حديث1، 3 و 7؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 92، ص 114 ـ 115، حديثهاي 1 و 4، ج 24، ص 305، حديث 1ج 35، ص 356 و 359، حديث 6 و 11؛ حاكم حسكاني، شواهد التنزيل، ج 1، ص 43، حديث
(ص190)
75، ابن مغازلي، علي بن محمد، مناقب اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب(ع)، ص 328، حديث 375؛ قندوزي، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودة، ج 1، ص 126.
55. محمد بن يعقوب كليني كه نجاشي دربارهاش گفته است: «شيخ اصحابنا في وقته بالري و وجههم و كان اوثق الناس في الحديث و اثبتهم» (نجاشي، رجال النجاشي، ص 377 رقم 1026) و شيخ طوسي گفته است: «ثقة عارف بالاخبار» (طوسي، الفهرست، ص 211، رقم 602).
56. ابوعلي احمد بن ادريس بن احمد اشعري كه شيخ، نجاشي، علامه و ابن شهر آشوب او را توثيق كردهاند (ر.ك: خويي، معجم رجال الحديث، ج 2، ص 40 ـ 41، ج 21 ص 244 ـ 247).
57. شيخ طوسي و علامه حلي او را توثيق كردهاند (ر.ك: تجليل، معجم الثقات، ص 110 رقم 734).
58. او صفوان بن يحيي است كه شيخ و نجاشي و كشي او را توثيق كردهاند (رك: خويي، همان، ج 9،
ص 123 ـ 127).
59. او اسحق بن عمار ساباطي است كه شيخ دربارهاش گفته است: «كان فطحيّا الا انه ثقة» (طوسي، الفهرست، ص 54، رقم 52).
60. او يا يحيي بن قاسم اسدي است كه نجاشي بر وثاقتش گواهي داده است يا ليث بن بختري است كه كشّي دربارهاش گفته است: «اجمعت العصابة علي تصديق قوله علي قول بعض» و علامه حلي گفته است: «و الذي اعتمد عليه قبول روايته» (تجليل، معجم الثقات، ص 134، رقم 914، ص 131، رقم 892، ص 98، رقم 658). پس سند اين روايت موثق است و اينكه برخي، سند همة اين روايات را ضعيف شمردهاند (شاكر، روشهاي تأويل قرآن، ص 153) نادرست است.
61. كليني، اصول الكافي، ج 2، ص 599 (كتاب فضل القرآن، باب النوادر، حديث 4).
62. براي نمونه ر.ك: خويي، البيان في تفسير القرآن، ص 259؛ التحقيق في نفي التحريف عن القرآن الشريف، ص 13 ـ 35؛ معرفت، تحريف ناپذيري قرآن، ص 64 ـ 85؛ رضوي، البرهان علي عدم تحريف القرآن، ص 239 ـ 261.
63. براي نمونه ر.ك: مجلسي، مرآة العقول، ج 12، ص 525.
64. براي نمونه در صحيح بخاري از عمر بن خطاب روايت شده است كه گفت: «ان الله بعث محمداً بالحق. انزل عليه الكتاب فكان مما انزل الله آية الرجم فقرأناها و عقلناها و وعيناها…» (بخاري، صحيح البخاري، ج 4، جزو 8، ص 586) (كتاب المحاربين من اهل الكفر و الردّة، باب رجم الحبلي من الزنا اذا زنت، حديث 1674). مالك بن انس از عمر نقل كرده كه گفت: «قسم به آن كسي كه جان من به دست اوست، اگر مردم نميگفتند عمر به كتاب خدا افزوده است: «الشيخ و الشيخة اذا زينا فارجموها البتة» را در آن مينوشتم (مالك بن انس، الموطأ، ج 2، ص 824) اين روايت و امثال آن گوياي آن است كه قسمتي از قرآن ساقط شده است. البته اهل تسنن ميگويند اين قسمت نسخ شده. ولي افزون بر اينكه نسخ ناسخ ميخواهد و ناسخي براي آن وجود ندارد، متن روايت نيز با نسخ سازگار نيست. براي توضيح بيشتر ر.ك: ميلاني، التحقيق في نفي التحريف، ص 157 ـ 259. (ص191)
(ص191)
منابع
ـ ابن ابي الحديد، عبدالحميد، شرح نهجالبلاغة، بيروت، داراحياء الكتب العربية، 1385 ق.
ـ ابن جزي، محمد بن احمد، التسهيل لعلوم التنزيل، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ق.
ـ ابن حجر عسقلاني، احمد بن علي، تهذيب التهذيب، بيروت، دارالكفر، 1404 ق / 1984 م.
ـ ابن عساكر، علي بن حسن، تاريخ مدينة دمشق، بيروت، دارالفكر، 1417 ق.
ـ ابن عطيّه، عبدالحق بن غالب، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، بيروت، دارالكتب العلمية،1428 ق / 2007م.
ـ ابن مغازلي، علي بن محمد، مناقب اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب(ع)، تهران، المكتبة الاسلامية، 1403 ق.
ـ ابونعيم اصبهاني، احمد بن عبدالله، حلية الاولياء، بيروت، دارالفكر، بيتا.
ـ بابايي، علياكبر، تاريخ تفسير قرآن، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني€، 1387 ش.
ـ ــــــــــــــــ ، مكاتب تفسيري ج 1، قم، پژوهشكدة حوزه و دانشگاه، تهران، سمت، 1381.
ـ ــــــــــــــــ ، مكاتب تفسيري ج 2، قم پژوهشكدة حوزه و دانشگاه، تهران، سمت، 1386.
ـ بابايي، علياكبر و ديگران، روششناسي تفسير قرآن، قم، پژوهشكدة حوزه و دانشگاه، تهران، سمت، 1379.
ـ بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري، بيروت، دارالقلم، 1407 ق.
ـ حاكم حسكاني، عبيدالله بن عبدالله، شواهد التنزيل، تهران، مؤسسة طبع و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1411 ق.
ـ حاكم نيشابوري، محمد بن عبدالله، المستدرك علي الصحيحين، بيروت، دارالمعرفة، بيتا.
ـ خويي، سيدابوالقاسم، معجم رجال الحديث، بيروت، بينا، 1403 ق.
ـ ــــــــــــــــ ، البيان في تفسير القرآن، بيروت، دارالزهراء، 1408 ق.
ـ داوودي، محمد بن علي، طبقات المفسرين، قاهرة، مكتبة وهبه، 1415 ق / 1994 م.
ـ ذهبي، محمد بن احمد بن عثمان، تاريخ الاسلام، بيروت، دارالكتاب العربي، 1411 ق.
ـ ذهبي، محمدحسين، التفسير و المفسرون، بيجا، بينا، بيتا.
ـ راغب اصفهاني، حسين بن محمد، مقدمة جامع التفاسير، كويت، دارالدعوة، 1405 ق.
ـ رضايي اصفهاني، محمدعلي، آشنايي با شخصيت و آثار دكتر ذهبي، فصلنامة طلوع، شمارة 12، مدرسة عالي امام خميني€، زمستان 1383.
ـ رضوي، سيدمرتضي، البرهان علي عدم تحريف القرآن، بيروت، الارشاد، 1411 ق.
ـ سيدبن طاووس، علي بن موسي، سعدالسعود، نجف، المطبعة الحيدرية، 1369 ق.
ـ سيوطي، عبدالرحمن، الاتقان في علوم القرآن، بيروت، دار ابن كثير، 1407 ق.
ـ ــــــــــــــــ ، الدرالمنثور في التفسير بالمأثور، قم، منشورات مكتبة آيةالله المرعشي، 1404 ق.
(ص192)
ـ شاكر، محمدكاظم، روشهاي تأويل قرآن، قم، بوستان كتاب، 1381 ش.
ـ صدوق، محمد بن علي، الخصال، قم، جامعة مدرسين حوزة علميه قم، 1403 ق.
ـ صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، قم، منشورات مكتبة آيةالله المرعشي، 1404 ق.
ـ طبري، محمد بن جرير، جامع البيان في تأويل آي القرآن، بيروت، دارالمعرفة، 1412 ق.
ـ طوسي، محمد بن الحسن، الفهرست، قم، مؤسسة نشر الفقاهة، 1417ق.
ـ ــــــــــــــــ ، اختيار معرفة الرجال (رجال كشّي)، قم، مؤسسة آل البيت، 1404 ق.
ـ ــــــــــــــــ ، رجال الطوسي، قم، جامعة مدرسين، 1415 ق.
ـ قندوزي حنفي، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودّة، كاظميّة، منشورات دارالكتب العراقي، قم، مكتبة المحمدي، 1385 ق.
ـ كليني، محمد بن يعقوب، اصول الكافي، بيروت، دارالاضواء، 1413 ق.
ـ كليني، محمد بن يعقوب، فروع الكافي، بيروت، دارالاضواء 1413 ق.
ـ كوفي، فرات بن ابراهيم، تفسير الفرات الكوفي، تهران، بينا، 1410 ق.
ـ مالك بن انس، الموطأ، بيروت، دارالجيل، المغرب، دارالآفاق الجديدة، بيتا.
ـ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1403 ق.
ـ مجلسي، محمدباقر، مرآة العقول، تهران، دارالكتب الاسلاميّة، 1363 ش.
ـ مزي، يوسف، تهذيب الكمال، بيروت، دارالفكر، 1414 ق (ج 10، ص 13 رقم 2088).
ـ معرفت، محمدهادي، تحريفناپذيري قرآن، ترجمة علي نصيري، تهران، سمت، 1379 ش.
ـ ميبدي، ابوالفضل رشيدالدين، كشف الاسرار و عدةالابرار، تهران، اميركبير، 1371 ش.
ـ ميلاني، سيدعلي حسيني، التحقيق في نفي التحريف عن القرآن الشريف، قم، الشريف الرضي، 1417 ق.
ـ هندي، متقي بن حسام الدين، كنزالعمال، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1409 ق.
ـ تجليل، ابوطالب، معجم الثقات، مؤسسة النشر الاسلامي، 1404 ق.
ـ عياشي، محمد بن مسعود، التفسير يا تفسير العياشي، تهران، المكتبة العلمية الاسلامية، بيتا.
ـ نجاشي، احمدبنعلي، رجال النجاشي، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1416ق.