نشست علمی مفهومشناسی «تفسیر قرآن به قرآن از دیدگاه علامه طباطبایی» قسمت دوم
Article data in English (انگلیسی)
(ص194)
اشاره
بخش اول نشست علمي مفهومشناسي تفسير قرآن به قرآن از ديدگاه علامه طباطبايي، در شمارة پيشين مجله به محضر خوانندگان فرهيختة قرآن شناخت عرضه شد كه شامل سه سخنراني در موضوع نشست بود. اينك ادامه مطالب نشست كه در قالب ميزگرد برگزار شده است در اين شماره تقديم ميگردد. بخشي از نكات مطرح شده در ميزگرد، ناظر به مطالب سخنرانيهاي نشست قبلي است، بنابراين، مراجعه به قسمت اول نشست براي فهم بهتر مقصود گويندگان و پاسخهاي ارائه شده لازم و مفيد است. طرح پرسشها و اجراي ميزگرد را حجتالاسلام دكتر امير رضا اشرفي بر عهده داشتهاند.
مجري: موضوع نشست، مفهومشناسي روش تفسير قرآن به قرآن از ديدگاه علامه طباطبايي است و هدف از آن عمدتاً تبيين اين مقوله و روشن كردن مقصود علامه طباطبايي از آن است.
چنانكه مستحضريد، كتاب گرانسنگ الميزان في تفسيرالقرآن از نظر اهل فن يكي از تفاسير مطرح، اثرگذار، مرجع و از افتخارات شيعه به شمار ميرود. از ويژگيهاي برجستة اين تفسير، روش تفسير مرحوم علامه طباطبايي است كه از آن با عنوان روش «تفسير قرآن به قرآن» ياد ميشود. تا كنون دهها اثر علمي در بررسي ابعاد مختلف اين تفسير و شخصيت علمي نويسندة آن نگارش يافته است. عدهاي روش علامه را در تفسير الميزان ستوده و ترويج كرده و شماري به نقد و بررسي آن پرداختهاند. گام اول براي بررسي روش تفسير علامة بزرگوار مفهومشناسي دقيق روش تفسير قرآن به قرآن از منظر ايشان است. ابتدا بايد ببينيم دقيقاً منظور علامه از اين روش چه بوده و به چه دليل بر اين روش تكيه و تأكيد كرده است و سپس به بررسي ديدگاه و ادلة ايشان بر درستي اين روش و نقاط قوت يا احياناً نقاط ضعف اين روش و عملكرد علامه بپردازيم.
در محضر استادان محترم حجج اسلام و المسلمين آقايان محمود رجبي،* علياكبر بابايي** و علي اسلامي*** هستيم. از جناب آقاي اسلامي در خواست ميكنم كه
(ص195)
بفرمايند ماهيت تفسير از ديدگاه علامه طباطبايي چيست و آيا بيان مصداقها و بطون آيات تفسير به حساب ميآيند يا خير؟
استاد اسلامي: بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً و الصلاة علي من جعله شاهداً و مبشراً و نذيراً و داعياً الي الله بأذنه و سراجاً منيراً و علي آله الذين اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً. چون فرصت محدود است، من در خصوص نكتهاي كه آقاي بابايي دربارة بحث تطبيق فرمودند، و اينكه آيا از ديدگاه علامه تطبيق هم در چارچوب معناي تفسير ميگنجد و تفسير بر «تطبيق بر مصداق» هم اطلاق ميشود يا نه؟ چند نكته عرض ميكنم. گويا برخي عبارات مرحوم علامه نشان ميدهد كه گسترة تفسير مصداقيابي و مصداقشناسي را هم شامل ميشود؛ همانطور كه در فرمايشهاي آقاي دكتر اشرفي هم بود. اما در موارد زيادي هم از سخنان مرحوم علامه اين نكته استفاده ميشود كه «تطبيقِ بر مصداق»، در محدودة تفسير نميگنجد. اولين شاهدش اين است كه مرحوم علامه از يك سو تفسير قرآن را منحصر به خود قرآن ميداند و از سوي ديگر با عبارات روشن مسئلة تبيين مصاديق را رسالت اهلبيت(س) ميشمارد. پس معلوم ميشود كه ايشان تطبيق بر مصداق را در چارچوب معنايي تفسير داخل نميدانند. شاهد دوم اينكه اصولاً لفظ در معنا به كار ميرود، نه مصداق. مصداق چيزي است كه بعداً مفهوم بر آن انطباق پيدا ميكند. آنچه لفظ در آنجا به كار ميرود، مفهوم است؛ لذا در طول زمان، مصداقها تغيير مييابد، در حالي كه لفظ و معنا باقي است. شاهد سوم اينكه خود مرحوم علامه در بحثهاي روايي، فراوان اين تعبير را دارند كه «روايت در پيِ تطبيق بر مصداق است نه در پي تفسير». اين هم شايد شاهدي باشد بر اينكه علامهŠ تطبيق را جزء چهارچوب مفهومي تفسير نميداند. شاهد چهارم كه شايد اهميت آن بيشتر باشد اينكه در عرف
(ص196)
روايات اهل بيت، تطبيق بر مصداق، «تفسير» ناميده نشده است. سليقة تعبيري اهلبيت(س) اين است كه آن را با عنوان «جَرْي» طرح ميكنند. حاصل اينكه مرحوم علامه تطبيق بر مصداق را جزء محدودة تفسير نميدانند. البته در بعضي كتابها كه جزء متون درسي نيست، گاهي ممكن است بر اثر مسامحه، به تطبيق بر مصداق هم تفسير اطلاق شده باشد؛ ولي از مجموع فرمايشهاي علامه بر ميآيد كه تطبيق بر مصداق جزء تفسير نيست.
مجري: همين مطلب را از استاد رجبي ميپرسم: آيا از ديدگاه علامه پرداختن به مصداق و نيز بطون آيات جزء تفسير اصطلاحي به شمار ميآيد يا خير؟
استاد رجبي: بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين. سيما بقية الله في الارضين عجل الله تعالي فرجه الشريف. راجع به مصداق و داخل بودن آن در محدودة تفسير، نكتة اول اين است كه حتي درمواردي كه به ذهن ميرسد مصداق خاصي از آيات قرآن مراد است، مثلاً در «الصلاة الوسطي»، همان مثالي كه جناب آقاي بابايي فرمودند، اينجاها به نظر ميرسد كه خداوند ميخواهد بگويد نماز خاصي با وصف «وسطي» هست كه به آن توجهِ ويژه كنيد. پس ابتدا به ذهن ميآيد مقصود اين است كه خداوند ميخواهد با واژه تركيبيِ الصلاة الوسطي مصداق مشخص آيه را براي ما بيان كند، اما بي شك چنين نيست. آيه در صدد اين نيست كه با همين بيان قرآن يا قرائني بگويد مصداق اين آيه بشخصه چيست؛ بلكه ميخواهد نوعي تشخص مفهومي نسبت به اين مصداق بيان كند. به عبارت ديگر آيه در صدد بيان مصداق است، ولي بيان مصداق گاه در حد مفهوم و گاه درحد ذكر شخص مصداق به حسب متفاهم عرفي است. اين نوع آيات در صدد بيان مصداق در حد مفاهيم است. يعني نمازهايي كه داريم همه در يك درجة تأكيد نيستند، نمازي هست كه وصف وسطي را دارد و بر اين نماز بيشتر تأكيد ميشود؛ در قالب ذكر خاص بعد از عام، كه يكي از نكاتش تأكيد بيشتر بر خاص است. اما به هيچ وجه نميخواهد اين را به ما بگويد كه مصداق معينش در بين نمازها كدام نماز است، مگر در حد بيان مفهومي،
(ص197)
هرچند مفهومي كه فقط منطبق بر يك مصداق است. بلي در برخي از آيات مصداق مشخصي نام برده شده است كه مراد طبعاّ همان مصداق است، مانند پيامبران الهي يا برخي از مخالفان پيامبران. اينها را مرحوم علامه جزء تفسير ميدانند، اما مواردي كه بيان مفهومي مصداق مراد است، فقط در حد روشن ساختن مفهومي جزء تفسير است نه بيشتر. البته اگر روايات قطعي الصدور يا موثوق الصدوري مصداق را مشخص كنند ميپذيريم، ولي از مقولة تفسير اصطلاحي نيست. نكته ديگر اينكه علامه تأكيد ميكند واژگاني كه ما به كار ميبريم داراي معاني ملموس زندگي خودمان هست، حالا در آياتي كه اشاره شد، لوح و قلم و ملائكه مطرح شده است و چيزهايي كه با فضاي عالم ما تناسب ندارد، آيا ما از اين آيات هيچ چيز نميفهميم؟ مرحوم علامه ميفرمايد: نبايد اينجا مفسر بگويد نميفهميم، يا تعبيري كه مفسران گذشته ميگفتند كه اينها از متشابهات است، نَرُدّه الي اهله؛ نه، چنين نيست. در آيات ديگر اشاراتي هست كه ما في الجمله ميفهميم كه حقايقي فراتر از اين جهان مادي وجود دارد و داراي خصوصياتي است. ما از آيات ديگر قرآن يك ويژگيهاي كلي نسبت به اين گونه مقولات به دست ميآوريم، نه اينكه مصداق آنها باشد، مصداقشان اصلاً از تيررس معرفت ما خارج است و خداوند نميخواهد با اين تعابير مصداق عرش و كرسي و نظاير آن را به ما بفهماند. در اين موارد ما نبايد اينها را بر اين مصاديق عرفي حمل كنيم، آن گونه كه ظاهريه و اشاعره چنين كردهاند. البته بايد توجه داشت كه مقاصد غير از مصاديق است. مقاصد هم ميتواند در حيطة تفسير قرار گيرد. اين نكته نيز شايان توجه است كه واژة تفسير نيز گاهي به معناي لغوي وعام وگاه به معناي خاص به كار رفته است. حتي در بيان مرحوم علامه وقتي كه ميفرمايد اين مصداق را روايت تفسير ميكند، معنايش اين است كه آيه در صدد بيان اين مصداق با عبارت قرآني نيست، ولي در روايات بيان شده است. در اين موارد معناي عام تفسير مراد است؛ يعني مصداق را از طريق اهلبيت(س) پيدا كنيد. راهش را نشان داده است كه اگر بخواهيد مصداق آن را كشف كنيد به اهلبيت(س) رجوع كنيد، آنها به شما ميگويند.
(ص198)
اما اينكه بگوييم خداوند ميخواسته با همين بيانات مصداق را بيان كند، چنين نيست؛ مگر در جايي كه مصداق جزء مراد خداست؛ يعني خدا با اين عبارت خواسته باشد مصداق را روشن و به ما منتقل كند، و الا چيزي كه با اين لفظ نميخواهد به ما منتقل كند، تفسير آيه نيست. به نظر ميرسد مصاديق ياد شده از اين مقوله است.
اما معاني بطني دو كاربرد دارد: در يك كاربرد نوعي تعميم در معناي واژههاست كه طبق نظر مرحوم علامه ميتوانيم آن را به دست آوريم و يك مصداق آن همان آية شريفة «و اعبدوا الله و لاتشركوا به شيئاً» (نسا: 36) است كه ميفرمايند: شرك، درجات و مصاديقي دارد و مصاديق آن با قرائن آيات ديگر به دست ميآيد. كاربرد دوم، مصاديق يا معانياي است كه در روايات آمده است و از عبارات آيات نميتوانيم به آنها برسيم. اين گونه معاني خارج از تفسير است؛ يعني مرحوم علامه در خود تفسير الميزان خيلي جاها دستة اول را گفته است كه در مقولة تفسير ميگنجد، تفسير به معناي كشف مراد خداوند از عبارات طبق قواعد محاورة عقلايي؛ ولي آن معناي دوم كه در روايات آمده است ـ مثل مصاديقي كه آقاي اشرفي ذكر كردند ـ از خود آيات به دست نميآيد. آن وقت معنايش اين خواهد بود كه اين معاني خارج از تفسير است؛ تفسير به معناي بيان بطن غيرِ قابل دسترس با شيوة تقسير قرآن به قرآن وطبق قواعد محاورة عقلايي نيست.
مجري: آقاي بابايي اگر نكتهاي در اين باب داريد كه آيا مصداق جزء تفسير است يا خير ، بفرماييد.
استاد بابايي: بسم الله الرحمن الرحيم. من تطبيق را تفسير نميدانم وآن را تفسير نناميدم. نكتة ديگري كه فرمودند مبني بر اينكه در روايات هم، بيان مصاديق تفسير ناميده نشده است، بايد بگويم چرا، فراوان در روايات آمده است كه «تفسيرها في الباطن كذا». به هر حال در مواردي كه كشف مقاصد خداوند متعال از آيات مبتني بر روشن شدن مصداق است، در آن موارد بيان مصداق جزء تفسير به حساب ميآيد. مثال
(ص199)
آن، آية ولايت است. در «و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة وهم راكعون» (مائده : 55) تا مصداق اين بيان معلوم نگردد، مقصود خداوند روشن نميشود. خداوند در اين آيه ميخواهد علاوه بر ولايت خود و پيامبر(ص) ولايت امير مؤمنان(ع) را نيز بيان كند. بدون روشن شدن مصداق «الذين آمنوا...» مقصود خداي متعال معلوم نميشود. اين گونه جاها بيان مصداق جزو تفسير است، نه در همة موارد. اگر آيهاي مفهوم و مقصودش روشن است، شمارش مصاديق آشكار آن تفسير نيست. وقتي انطباق عرفي با مصاديق، آشكار باشد به تفسير نيازي نداريم، تا گفته شود بيان مصاديق نيز تفسير است. البته در بحث باطنِ آيات مواردي هست كه براي انطباق آيه با مصاديق، به توسعه در معنا نياز دارد. در اين گونه موارد اگر به مصداق توجه نكنيم ممكن است معنا و مقصود آيه به طور كامل به دست نيايد. مثلاً در آية فلينظر الانسان الي طعامه (عبس : 24) معناي طعام از نظر زبان عربي روشن است و به تفسير نيازي ندارد، ولي ما احتمال ميدهيم خداي متعال از اين طعام معنايي اعم از طعام جسم و طعام روح را اراده كرده باشد. طعام در زبان عربي ظهور در طعام جسمي دارد، ولي وقتي در روايت ديديم كه فرموده «الي علمه»، و علم را هم طعام معرفي كرده است، لذا از آن كشف ميكنيم كه خداي متعال از طعام معنايي فراتر از معناي عرفي اراده كرده است. يعني از بيان مصداق طعام به دست ميآوريم كه معناي واقعي آيه چيست. در اين گونه موارد به نظر ميرسد كه بيان مصداق تأثير دارد.
به عبارت جامع و خلاصه ميتوان گفت هر جا كه مقصود خداوند متعال از آيات متوقف بر روشن شدن مصداق باشد، آنجا بيان مصداق جزو تفسير است. در مصاديق باطني نيز در لسان روايات عنوان تفسير به كار رفته است؛ البته مصاديقي كه عرف في حد نفسه نميتواند بفهمد و نياز به تبيين دارد. حالا آيا تفسيري كه ما در بارهاش بحث ميكنيم و علامه دربارهاش سخن گفته اين حوزه را در بر ميگيرد يا نه؟ جاي بحث دارد و ظاهراً نظر علامه به اين نوع از تفسير نباشد. يكي از ويژگيهاي روش تفسيري ايشان اين است كه بحث باطن را جدا ميكند. در موارد بسياري از بحثهاي روايي در
(ص200)
بيان معناي روايات ميفرمايد اين معناي باطن آيه است. مثلاً در تفسير«عن النبأ العظيم» نبأ را به قيامت تفسير كرده و در بيان معناي رواياتي كه آن را به ولايت امير مؤمنان(ع) تفسير كردهاند، فرموده است: اين، تفسير يا معناي باطن آيه است. اجمالاً اينكه ما همه جا نميگوييم كه بيان مصداق تفسير است؛ بلكه آنجايي كه كشف مقاصد متوقف بر آن است، تفسير است. مصاديق باطني هم ميتواند عنوان تفسير پيدا كند. مثلاً چنانكه كسي تبييني عقلايي داشته باشد كه با آن تبيين دلالت آيه بر معناي باطني آشكار شود، در آنجا عنوان تفسير صادق است.
مجري: بحث دربارة تأويل و باطن و ملاك آنها مفصل است كه براي دور نماندن از بحث اصلي از آن ميگذريم. از آقاي اسلامي تقاضا دارم بفرمايند كه منظور علامه از روش تفسير قرآن به قرآن چيست و از نظر علامه در چه حوزهاي فهم قرآن وابسته به غير نيست و در چه حوزهاي وابسته به غير است؟
استاد اسلامي: عنوان «تفسير قرآن به قرآن» حدوداً در پنجاه ـ شصت منبع تفسيري شيعه و اهل سنت آمده است. عنوانها و تعابيرش با هم مختلف است. گاهي به «يفسَر بعضه بعضاً» تعبير شده است و گاهي به «يصدّق بعضها بعضاً» و گاه به «يبيّن بعضه بعضاً» و نيز در مواردي به «يتمّم بعضه بعضاً»، «يوضّح بعضه بعضاً» و «يشهد بعضه علي بعض» كه دوستان ما در مركز تحقيقاتي اِسراء همة منابع و مصادر اين تعابير را از تفاسير شيعه و اهل سنت استخراج كردهاند. بعضي مفسران هم مطلب را در قالب شعر بيان كردهاند: «معني قرآن ز قرآن پرس و بس» كه گويا معطوف به همان «قرآن بسندگي در تفسير» باشد.
نكتة دوم اينكه دربارة شيوة مرحوم علامه در تفسير قرآن به قرآن افراد فراواني تاكنون اظهار نظر كردهاند. در برخي كشورهاي عربي در اين زمينه كتاب نوشتهاند و متأسفانه بعضيها به مقام شامخ علامه جسارت كردهاند، ولي خوشبختانه شاگردان بزرگوار مرحوم علامه، مانند آيت الله مصباح، آيت الله معرفت، آيت الله جوادي هم وارد ميدان شدهاند و دربارة شيوة علامه در الميزان و اينكه تفسير قرآن به قرآنِ علامه چگونه است، بحث كردهاند. استاد مصباح در مصاحبهاي كه از ايشان موجود است، به
(ص201)
آن پرداختهاند. مرحوم آقاي معرفت يك روز قبل از ارتحالشان سخنراني اي در اين باره داشتند. جناب استاد آقاي بابايي در مكاتب تفسيري به تفصيل به آن پرداختهاند و انصافاً از مقام شامخ مرحوم علامه خوب دفاع كردهاند. همين طور جناب آقاي قدسي.
نكتهاي كه عرض ميكنم، به عنوان يكي از راه حلها، بيشتر برگرفته از تفسير تسنيم حضرت آيت الله جوادي آملي ـ دامت بركاته ـ است. ايشان مقدمة بسيار مبسوطي بر جلد اول تفسير تسنيم نوشتهاند كه بيشتر از آنجا استفاده كردهام و همچنين از مباحثي كه در جلسات فرمودهاند. مطالبم را در دو بخش عرض ميكنم، گرچه ممكن است براي طرح بخش دوم فرصت نباشد. بخش اول، طرحِ خود نظر است و بخش دوم شواهدي است كه براي تأييد اين نظر وجود دارد.
ما بايد تبييني از شيوة مرحوم علامه به دست دهيم كه در اين تبيين اولاً شخصيت و جايگاه ممتاز علمي وي روشن شود و محفوظ بماند. چون بعضي گفتهاند كه مرحوم علامه دچار تهافت در گفتار و عمل شده است. البته عمل علامه كمتر مورد اشكال قرار گرفته است، اشكالها بيشتر معطوف به سخنان علامه است. بعضي ديگر گفتهاند كه مرحوم علامه در جلدهاي اول الميزان تند سخن گفته و در جلدهاي پاياني جبران كرده است. پس اگر نخواهيم علامه را به تهافت در رفتار و نوشتار يا تهافت در خصوص گفتارهاي مختلفش متهم كنيم، و همين طور اگر شواهد موجود در كلام علامه را هم ناديده نگيريم، بايد تبييني متناسب با شان و جايگاه علامه ارائه كنيم. ثانياً مهم اين است كه طرحي ارائه كنيم كه جايگاه ثَقَل اكبر و ثَقَل اصغر كاملاً محفوظ بماند. طرحي كه ما در اينجا خدمت دوستان عرضه ميكنيم، متكي بر اين مبناست كه قرآن داراي شئون و اوصاف گوناگون و كاركردها و نقشهاي مختلف است. مثلاً قرآن از يك سو سند نبوت پيامبر اكرم است. در اين شأن قرآن با منكران نبوت روبهروست. از سوي ديگر قرآن در برابر عترت(س) قرار دارد و همتاي عترت است و آنها مخاطباني
(ص202)
هستند كه همة بطون هفت گانه و بنا بر برخي نقلها هفتادگانة قرآن را ميشناسند و بر تأويل قرآن كاملاً واقفاند. از سوي سوم قرآن عهدهدار و بيان كنندة خطوط كلي دين و به منزلة قانون اساسي اسلام است و تبيين حدود، تفاصيل و جزئيات دين را اهلبيت(س) و در صدر آنها پيامبر اكرم عهدهدار است. از سوي چهارم قرآن افزون بر تنزيل، داراي تأويل است و علاوه بر ظَهْر داراي بطن و به تعبير روايات داراي بطون هفت يا هفتادگانه است و با مخاطبان مختلفي روبهرو است. از سوي پنجم قرآن تأمين كنندة عقايد، اخلاقيات و احكام عملي و رفتاري انسان مسلمان است. پس قرآن داراي شئون مختلف است و ما اگر بخواهيم به شيوة مرحوم علامه دست پيدا كنيم، بايد ميان شئون مختلف قرآن كريم فرق بگذاريم.
در نظريهاي كه جناب آقاي بابايي در كتاب مكاتب تفسيري دربارة معناي تفسير قرآن به قرآن بيان كردهاند، سه احتمال را مطرح نمودهاند: احتمال اول را «قرآن بسندگي» عنوان دادهاند. احتمال دوم را با عنوان «قرآن بسندگي در تفسير» آوردهاند و از احتمال سوم با عنوان «متوقف نبودن فهم قرآن بر روايات» ياد كردهاند كه در آن از خود قرآن و روايات تا حد ممكن استفادة حداكثري ميشود و در واقع جمع بين تفسير قرآن به قرآن و قرآن به سنت است.
دو ملاحظه دربارة فرمايشهاي آقاي بابايي وجود دارد: ملاحظة اول اين است كه احتمال اول جزء معاني تفسير قرآن به قرآن نيست؛ چون دو بحث هست: گاهي بحثمان دربارة «منابع دين» است و گاهي دربارة «منابع تفسير قرآن». نظرية قرآن بسندگي كه در ضمن آن به «حسبنا كتاب الله» اشاره شده، مربوط به آنجايي است كه بحث منابع دين مطرح است نه منابع تفسير قرآن، و آن نظريه ميگويد: تأمين كنندة دين يك منبع و آن هم فقط قرآن است كه نظريهاي مردود است و در بين مفسران باورمندانِ اندكي دارد. بنابراين آن را از حوزة احتمالات خارج ميكنيم و متوجه دو احتمال ديگر ميشويم. ملاحظة دوم اين است كه در كنار احتمالاتي كه آقاي بابايي مطرح كرده و دقتهاي خوبي كه داشتهاند، احتمال چهارمي را هم مطرح ميكنيم.
(ص203)
براي اينكه بحث روشن شود، سه احتمال را در مقصود علامه از معناي تفسير قرآن به قرآن مطرح ميكنيم: احتمال اول خودبسندگي قرآن است؛ يعني يگانه منبع تأمين كنندة مواد ديني قرآن است، كه گفتيم اين مردود است. احتمال دوم اينكه منظور از تفسير قرآن به قرآن خودبسندگي قرآن در تفسير باشد: «معني قرآن ز قرآن پرس و بس». احتمال سوم اينكه علامه در الميزان ميخواهد بفرمايد فهم قرآن متوقف بر روايات نيست؛ ولي ضمن به كارگيري روش تفسير قرآن به قرآن، از روايات هم فراوان بايد استفاده كرد. احتمال چهارمي كه من اضافه ميكنم، از جمع احتمالهاي دوم و سوم آقاي بابايي به دست ميآيد و آن اينكه چون قرآن شئون مختلف دارد، ما اين شئون را سه بخش ميكنيم: در برخي از بخشها حتماً بايد قرآن با روايات تفسير شود و اگر با روايات تفسير نشود، نميتوانيم از آن استفاده كنيم. در بعضي بخشها براي تفسير قرآن به طور نسبي بايد به روايات پرداخته شود، نه به طور كلي و فراگير؛ و در برخي بخشها هم نياز نيست به روايات مراجعه شود.
ما معتقديم علت گوناگونيِ تعابير و سخنان علامه در تفسير الميزان آن است كه آيات قرآن داراي شئون و حوزههاي مختلف است؛ يعني مرحوم علامه در پانزده موردي كه بحث تفسير قرآن به قرآن را مطرح كردهاند، بعضي جاها تأكيد ميكنند كه بايد به سراغ پيامبر(ص) و اهل بيت(س) برويم. بعضي جاها هم نقش روايات را در تفسير نفي ميكنند. عرض ما اين است كه با تفكيك نقشها و شئون قرآن همة عبارتهاي مرحوم علامه جايگاه خود را پيدا ميكند؛ زيرا در مواردي، خودبسندگي قابل طرح است و ما بايد بگوييم قرآن فهمش با روايات نبايد صورت بگيرد. آن موارد كجاهاست؟ در مقام تحدي است. چون در مقام تحدي قرآن با منكران نبوت روبهروست. مورد دوم جايي است كه قرآن ميزان سنجش روايات است. مورد سوم از موارد خود بسندگي جايي است كه قرآن ميخواهد خطوط كلي دين و قانون اساسي دين را بيان كند و دنبال طرح جزئيات نيست. مورد چهارم جايي
(ص204)
است كه قرآن با مخاطبان خاص يعني پيامبر(ص) و اهلبيت(س) مواجه است. در اينجا نيز قرآن به روايت نياز ندارد. آنها كساني هستند كه سراسر ظواهر و بطون هفت يا هفتادگانة قرآن را ميدانند.
اينها حوزههاي خود بسندگي است و كلمات مرحوم علامه مبني بر نياز نداشتن به غير، معطوف به اين بخشهاست. اما حوزههايي هست كه قطعاً بدون روايت نميتوان به قرآن استناد كرد. اولين مورد، حوزة تمسك اعتقادي و عملي به قرآن است. مورد دوم هم آنجايي است كه شيوة تفسير قرآن به قرآن را ميخواهيم از اهل بيت(س) فرا بگيريم. مورد سوم در اسرار و بطون است. پس چهارحوزه به عنوان حوزههاي خود بسندگي مطرح شد و سه حوزه به عنوان همبستگي ثقلين كه بدون مراجعه به ثقل اصغر به هدف نميرسيم.
مجري: جناب استاد بابايي! شما در نشست اول در باب مراد علامه از تفسير قرآن به قرآن روي دو احتمال تأكيد كرديد: يكي اينكه مراد علامه از تفسير قرآن به قرآن، قرآن بسندگي در تفسير باشد و دوم اينكه مراد استفادة حداكثري از خود قرآن در تفسير باشد و به شواهدي براي هر يك از آن دو احتمال اشاره كرديد. لطفاً شواهد و دلايلي از كلام علامه كه مراد ايشان را مشخص مينمايد، ارائه فرماييد.
استاد بابايي: قبل از پاسخ به اين سؤال، مناسب است يك نكته را بيان كنم و آن اينكه وقتي گفته ميشود در تفسير قرآن، به غير قرآن از قبيل روايات و مانند آن نيز نياز است، اين با رسا بودن و فصيح بودن آيات قرآن منافات ندارد. وجهش اين است كه در محاورات عرفي هميشه اين گونه نيست كه گوينده تمام مقاصدش را تنها با عبارات و الفاظ به مخاطب منتقل كند. محاوره براي اين است كه گوينده مطالب خود را به مخاطب برساند و براي اين كار از ابزاري استفاده ميكند. ابزار اين كار آيا فقط كلمات و عبارات و الفاظ است يا از امور ديگري هم استفاده ميشود؟ به تعبير ديگر آيا تمام دال بر مقصود گوينده همين الفاظ و عبارتهاست يا اينكه گوينده، اين الفاظ و عبارات
(ص205)
را با قرائن و ضمائمي، دال بر مقصودش قرار ميدهد؟ گاهي اگر گوينده بخواهد مقصودش را فقط با همين الفاظ بفماند، بايد عبارات زيادي را به كار ببرد؛ ولي اگر الفاظ را به ضميمة قرائن، دال بر مقصودش قرار دهد، مقصودش با عبارتي مختصر به مخاطب منتقل ميشود و گويندة حكيم براي پرهيز از زياده گويي راه دوم را اختيار ميكند و براي رساندن مقصودش به مخاطب از عبارتي كوتاه استفاده ميكند.
قرائن اقسامي دارد؛ گاهي گوينده حركات دست و سر و آهنگ كلامش را قرينة عبارتش قرار ميدهد و گاهي زمان و مكان و فضاي سخن را، و گاهي اطلاعات و معلومات مخاطب را دربارة خصوصيات خود و گاهي كلامهاي پيشين خود و گاهي كلامهاي آيندة خود را قرينه قرار ميدهد؛ يعني به مخاطب ميفهماند كلامي كه اكنون ميگويد تماماً دال بر مقصودش نيست، قيود و قرائني دارد كه در آينده بيان ميشود و حتي ممكن است گوينده مرجعي را قرار دهد كه مخاطب براي آگاهي از قرائن كلامش به او مراجعه كند. در همة اين موارد مخاطب براي پي بردن به مقصود گوينده بايد عبارتها و الفاظ گوينده را با قرائن آن در نظر بگيرد و از آن به مقصود گوينده آگاه شود. در تمام اين موارد اگر عبارت گوينده با مجموعة قرائن آن، رسانندة مقصود وي به مخاطب باشد، كلام آن گوينده رساست و اگر كلام گوينده حتي با قرائن نيز رسانندة مقصود گوينده نباشد، ناقص و نارساست. پس ملاك و معيار رسا بودن و رسا نبودن، عبارت و الفاط گوينده به ضميمة قرائن است و كافي نبودن عبارت و الفاظ گوينده براي رساندن مقصودِ گوينده، با رسا بودن كلامش منافات ندارد؛ چون استفاده از قرائن در محاورات عرفي امري رايج و پذيرفته شده است.
اكنون با لحاظ اين نكته و با توجه به اينكه قرآن كريم با مردم به زبان خود آنان سخن ميگويد و با همان شيوة عرفيِ رايج در بين آنان، معاني و مقاصدش را به آنها ميرساند و ميفهماند، روشن است كه براي فهم مقصود خداي متعال از آيات نيز بايد به قرائن توجه شود و در نتيجه براي فهم و تفسير قرآن به آگاهي از قرائن آيات نياز
(ص206)
است. يكي از راههاي آگاه شدن به قرائن آيات، روايات است. بنابراين، نيازمند بودن به روايات براي فهم و تفسير معاني و مراد جدي آيات با رسا بودن آيات و فصاحت وبلاغت قرآن منافات ندارد. به خصوص كه بسياري از قرائن براي مردم و مخاطبان قرآن در زمان نزول قرآن روشن و آشكار بوده و به تتبع و مطالعه نياز نداشتهاند.
براي مثال، وقتي آية انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يوتون الزكاة و هم راكعون نازل شد، براي مسلماناني كه در مسجد بودند و ديدند كه اين آيه پس از انفاق اميرمؤمنان علي(ع) در حال ركوع نازل شد، آشكار بود كه منظور از الذين آمنو ... آن حضرت است و اين آيه «وليّ بودن» آن حضرت را در رديف «ولي بودن» خدا و رسول خدا بيان ميكند و به تفسير و بيان نيازي نداشت؛ ولي كساني كه در آن زمان در مسجد نبودند و نيز كساني كه در زمانهاي بعدي بهوجود آمدهاند و مردم اين عصر، براي پيبردن به مقصود اين آيه نياز دارند كه سبب نزول آيه را شناسايي كنند و با توجه به آن، معنا و مقصود آيه را به دست آورند. روشن است كه سبب نزول آيه با تدبر در آيات قرآن به دست نميآيد، بلكه از طريق روايات و اخبار تاريخي بهدست ميآيد. پس اين نيازمندي به روايات و اخبار تاريخي در تفسير اين آيه و فهم مقصود آن، با رسا بودن اين آيه و فصاحت و بلاغت آن منافاتي ندارد.
بنابراين نميتوان گفت در تفسير اين آيه نيز به غير قرآن نياز نيست؛ زيرا قطعاً مقصود خداي متعال از نزول اين آيه آن بوده است كه مسلمانان بدانند اميرمؤمنان علي(ع) نيز بعد از خدا و رسولش وليّ آنان است و اين مقصود بدون توجه به سبب نزول آيه از آن فهميده نميشود، و سبب نزول آيه را نيز با تدبر در خود اين آيه و آيات ديگر نميتوان به دست آورد و فقط از طريق روايات و اخبار تاريخي دستيافتني است. برگرديم به سؤالي كه طرح كرديد: اينكه منظور علامه از تفسير قرآن به قرآن چه بوده، آيا منظور وي استفاده حداكثري از قرآن بوده يا اينكه مقصود آن است كه در
(ص207)
تفسير قرآن به چيز ديگري نياز نداريم؟ آيا ميتوان شواهدي ارائه داد كه مقصود علامه دقيقاً مشخص شود؟
چنانكه عرض شد، بخشي از بيانات علامه، اگر نگوييم صريح، دست كم ظاهر در اين است كه در تفسير قرآن به غير قرآن نيازي نداريم. البته چون در كنار همين عبارت، خود ايشان فرمودهاند كه ما در اين تفسير از نكتههاي ادبي، و از امور بديهي استفاده ميكنيم، معلوم ميشود كه وقتي ميفرمايند به چيز ديگر نيازي نيست، اين امور را نميخواهند نفي كنند؛ اين مقدار از خود عبارت ايشان به دست ميآيد. اما دربارة بعضي مطالب ديگر مثل معلومات عقليِ غير بديهي يا روايات، آيا ايشان قائلاند كه در تفسير به اينها نيز نياز است يا خير؟ ظاهر برخي از عبارات علامه اين است كه به اينها نيازي نيست. برخي عبارات هم صريح است در اينكه به روايات هم نيازي نيست. در جلد سوم الميزان در بحث روايي تفسير به رأي فرمودهاند كه آنچه در اين روايات نهي شده، استقلال در تفسير قرآن و اعتماد مفسر بر خودش بدون رجوع به غير است، و لازمة اين كار وجوب رجوع به غير و استمداد از آن است، و آن غير، يا كتاب است يا سنت. اما اينكه سنت باشد، هم با قرآن و هم با رواياتي كه رجوع به قرآن و عرضة روايات به آن را فرمان ميدهد، منافات دارد. پس براي رجوع به آن غير و كمك گرفتن از آن در تفسير قرآن، جز خود قرآن باقي نميماند.1 اين عبارت اگر صريح نباشد، دست كم ظاهر است در اينكه براي تفسير قرآن رجوع به روايات لازم نيست.
در مقابل، علامه عبارتهايي دارند كه با اين عبارت تفاوت دارد. از جمله اينكه در كتاب قرآن در اسلام، روش صحيح تفسير را «تفسير آيه با استمداد از تدبر و استنطاق معني آيه از مجموعة آيات مربوطه و استفاده از روايت در مورد امكان»2 بيان كردهاند. ميبينيم كه در اين عبارت استفاده از روايت در مورد امكان را قيد روش صحيح تفسير دانستهاند.
به علاوه، ضمن تفسير آية و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نُزِّلَ اليهم (نحل: 44) آوردهاند: سخن پيامبر(ص) به دليل اين آيه، و كلام اهلبيت(س) آن حضرت به دليل حديث
(ص208)
ثقلين در بيان آيات قرآن حجت است و اين حجت بودن به بيان تشابهات و اسرار و تأويل آيات اختصاص ندارد، بلكه در مورد نص و ظاهر آيات نيز حجت است.3
لازمة اين ديدگاه آن است كه اگر روايتي از پيامبر(ص) يا اهل بيت(س) دلالت كند كه اطلاق يا عموم و ظهور يا حتي نص آيهاي مراد نيست، به اتكاي آن روايت از ظهور يا نص و اطلاق يا عموم آن آيه صرفنظر ميكنيم و آيه طبق روايت تفسير ميشود، و اگر وجود چنين روايتي محتمل باشد، بايد جستوجو كرد و تا نبودن چنين روايتي محرز نشود، عموم و اطلاق و نص و ظهور آيات مستقر نيست و مراد خداي متعال را نميتوان به دست آورد. در اين عبارات تصريح نميكند كه در تفسير به روايات نياز است، ولي لازمة آن اين است كه بايد به روايات نيز مراجعه شود. البته ممكن است بين موارد نياز به روايات ومواردي كه به روايات نيازي نيست، تفكيك شود؛ ولي در پاسخ اين سؤال كه آيا به طور كلي علامه در تفسير قرآن به بينيازي از غير قرآن قائل است يا خير؟ عبارات علامه مختلف است و در اين باره قاطعانه نميتوان نظر داد؛ لذا در مكاتب تفسيري جلد دوم، پس از نقل عبارات مختلف، نظرية ايشان را در چگونه تفسير كردن قرآن با ترديد بيان كردهام.
مجري: با تشكر از استاد علياكبر بابايي، سؤال بعدي را از استاد علي اسلامي ميپرسم. شما در پاسخ به سئوال قبلي بين شئون مختلف قرآن تفكيك قائل شديد و فرموديد در بعضي از شئون قرآن قطعاً خود بسنده است و در بعضي از شئون به غير نياز دارد؛ در صورت امكان شواهد و دلايلي از بيانات علامه در اين باره ارائه نماييد و بفرماييد منظور علامه از اينكه ما در استنطاق قرآن نيازي به غير نداريم، چيست؟
استاد اسلامي: از فرمايشهاي استادان بزرگوار آقايان بابايي و رجبي استفاده كرديم. اجمال آنچه در پاسخ به سؤال قبلي طرح كرديم اين بود كه قرآن شئون مختلفي دارد:
(ص209)
در برخي از شئون، به طور كلي نبايد به سراغ روايات برويم. در برخي از شئون تا حدودي روايات قابل استفاده است و در برخي از شئون هم كه اگر از روايات استفاده نكنيم، برداشت ما از قرآن براي منظور خاص حجت نخواهد بود. باز تاكيد ميكنم «براي منظور خاص»، بعداً آن را توضيح ميدهم. اين دستهبندي با فرمايشهاي استاد رجبي منافاتي ندارد. با استفاده از تعبيرخودبسندگي كه آقاي بابايي در جلد دوم كتاب مكاتب تفسيري به كار بردهاند، ميتوان گفت: خودبسندگي قرآن در تفسير گاهي به طور مطلق مطرح است؛ يعني مطلقاً قرآن در برخي از شئون در تفسيرش خودبسنده است، در برخي از شئون به طور نسبي خودبسنده است و در برخي از شئون اصلاً بحث خودبسندگي قابل طرح نيست.
دو شأن را به عنوان شئوني كه كاملاً در آنجا قرآن خودبسنده است و به سراغ روايت نبايد رفت طرح ميكنم: مورد اول مقام «تحدّي» است. آنجايي كه قران تحدي ميكند و مبارز ميطلبد و به عنوان سند نبوت رسول اكرم خودش را معرفي ميكند و جنبه اعجازي خود را نشان ميدهد، جايي است كه قرآن بايد كاملاً و به طور استقلالي قابل فهم باشد. البته به مقداري كه در صدد بيانش هست؛ نه اينكه ما انبوهي از توقعات را در كنار آيات قرآن قرار دهيم و بعد بگوييم كه قرآن بر اينها دلالت ندارد. در مرحله تحدّي آنچه قرآن ميخواهد بگويد، بايد در بيانش گنگي و نارسايي و معمّاگونگي وجود نداشته باشد و روش قرآن در اين بخش نميتواند تعميه باشد. حال چرا در اين قسمت نميتوانيم از حديث استفاده كنيم؟ چون اينجا قرآن با منكران نبوت رو به روست و اساساً نوبت به حديث نميرسد. به عبارت ديگر، اگر حديث در اينجا كارايي ندارد، به «قابليت قابل» بر ميگردد، نه «فاعليت فاعل»؛ نه اينكه اهل بيت(س) كه ثَقَل اصغر هستند در ساحت قرآن كريم و در تبيين قرآن توانمند نيستند، بلكه چون قرآن در اينجا با كسي رو به روست كه اصلاً پيغمبر را به عنوان رسول خدا قبول ندارد و همچنين كساني را كه آورندة قرآن آنها را جانشين خود (امامان اهلبيت(س)) معرفي
(ص210)
ميكند، باور ندارد، تا به روايات پيغمبر و اهلبيت(س) در فهم قرآن اتكا و مراجعه كند. اگر قرآن در مقام تحدّي ميگويد من پيراسته از اختلاف هستم: افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً (نساء:82)، حتماً بدون مراجعه به روايات بايد قرآن براي او قابل فهم باشد، تا ببيند آيا آياتش با هم اختلافي دارند يا ندارند.
مجري: اين خود بسندگي در تحدّي آيا شامل آيات خاصي ميشود يا تمام آيات را در بر ميگيرد؟
اسلامي: پاسخ اين است كه سراسر قرآن، يعني قرآن آنچه هست (البته ظاهر قرآن) در مقام تحدّي بايد روشن باشد: وقتي ميگويد: افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً اگر امروز يك متفكر ماترياليست كه هيچ اعتقادي به پيغمبر و امام معصوم ندارد بخواهد كاوشگرانه كتاب الهي را ببيند كه آيا تهافت و تناقضي در آن وجود دارد يا نه، لازمه اش اين است كه بتواند سراسر قرآن را يعني آنچه را قرآن در اين مرحله در صدد تفهيمش بوده است، بفهمد. مثلاً همان بحث صلاةِ وسطي را كه طرح فرمودند، اينجا بحث مصداقيابي مطرح نيست و به آن نيازي نيست. قرآن ميخواهد بگويد مواظبت كنيد بر نمازها و يكي از نمازهاي پنج گانه را تخصيص به ذكر كرده است؛ به عنوان ذكر خاص بعد از عام، و آن نماز در ميانه نمازها قرار گرفته است؛ اما مصداقش چيست؟ براي كسي كه ميخواهد تمسك عملي به آية شريفه پيدا كند، دانستن مصداق لازم است و گرنه براي كسي كه ميخواهد ببيند در قرآن تهافت و ناهماهنگي محتوايي وجود دارد يا نه، او همين كه بفهمد پيام اين آيه محافظت بر نمازهاست و در ميان نمازها نمازي به نام نماز وسطي وجود دارد (كلمههاي صلوة و وسطي هر دو مفهومشان روشن است) و تأكيد بيشتري روي اين نماز است، همين مقدار براي او كافي است كه آيهاي ديگر كه مخالف با آن باشد پيدا نكند. بنابراين در مقام تحدّي امر سهل است؛ چون اينجا مقام عمل نيست تا بخواهيم اعتقاد پبدا كنيم يا عمل كنيم و به دنبال تفاصيل و جزئيات باشيم. اينجا قرآن به تنهايي روشن است.
(ص211)
محور دوم خود بسندگي آنجاست كه قرآن با مخاطبان معصوم سخن ميگويد. همانان كه دربارة آنها فرمودهاند: إنما يعرف القرآن من خوطب به. البته منظور از معرفت، شناخت كُنْه قرآن است. اينجا هم روايت مطرح نيست. چون فرض بر اين است كه مخاطبان معصوم كساني هستند كه مابراي فهم قرآن از روايات آنها استفاده ميكنيم. جالب اين است كه اهل بيت(س) حتي آنجا كه صريحاً نفرمودهاند اين آيه را با چه آيهاي تفسير ميكنيم، اما در جاهاي ديگر فرمودهاند: همة روايات ما برگرفته از قرآن است و همه را از قرآن استفاده ميكنيم و حتي گاهي به مخاطبان فرمودهاند: جايگاه و خاستگاه قرآنيِ هر روايتي را از ما بپرسيد تا از قرآن نشانتان ميدهيم. بنابراين اهلبيت(س) حتي اگر در جايي تصريح نكنند كه ما اين آيه را با كدام آيه تفسير ميكنيم، تفسيرشان تفسير قرآن به قرآن خواهد بود. پس قرآن براي چنين كساني خودبسندة مطلق است.
در دو مورد هم خودبسندگي به طور نسبي قابل طرح است: يكي آنجا كه قرآن ميزان سنجش احاديث قرار ميگيرد و يكي هم آنجا كه قرآن به عنوان بيانگر خطوط كلي دين مطرح است. چرا ميگوييم قرآن به طور نسبي خودبسنده است؟ چون روايات دو دسته است: يك دسته سنت قطعي است و يك دسته سنت غيرقطعي؛ و ميدانيم كه سنت قطعي به عرضه بر قرآن نياز ندارد، بلكه همپاية قرآن است. حتي طبق تصريح مرحوم علامه هرجا كه به صدور روايت اطمينان هست، از مصاديق عرضه بر قرآن نيست و به عرضه نيازي نيست؛ چون عرضه بر قرآن براي تأمين سند و حجيت است. البته در حجيت وامدار قرآن است، ولي به عنوان ميزان سنجش به عرضه بر قرآن نياز ندارد.
بنابراين، قرآن ميزان سنجش سنت غير قطعي است و در آن محور بايد قرآن خود بسنده باشد. يعني وقتي روايتي را بر قرآن عرضه ميكنيم، قرآن بدون بهرهگيري از سنت غيرقطعي بايد كاملاً روشن باشد تا بتواند ميزان سنجش قرار گيرد. آنجا كه روايت بايد بر ميزان قرآن عرضه شود تا حجيت و جايگاه خود را به دست آورد، روايت «موزون» و قرآن «ميزان» است و از موزون نميتوان براي تمام كردن نصاب
(ص212)
ميزان خرج كرد. در اينجا قرآن بايد با خودش تفسير شود و به عنوان ميزان سنجش روايت معلوم و روشن باشد كه چيست تا روايت بر آن عرضه شود. وقتي روايت بر قرآن عرضه شد و مخالف قرآن نبود، و مخالف نبودنش احراز شد، چنين روايتي در دامنة قرآن قرار ميگيرد و خادم قرآن در تفسير خواهد بود؛ چون موافقت شرط نيست، بلكه مخالفت مانع است.
مورد دوم هم كه باز بحث خودبسندگي به طور نسبي مطرح است جايي است كه قرآن خطوط كلي دين را بيان ميكند كه بخش عمدة فرمايشهاي استاد رجبي ناظر به همين قسمت بود. در جايي كه قرآن خطوط كلي دين را بيان ميكند، به روايت احتياجي نيست؛ چون خطوط كلي در حد كلي به روشني بيان شده است و نياز به روايات، در تبيين جزئيات و حدود و تفاصيل احكام و معارف است.
اما موردي كه جناب آقاي بابايي به عنوان نقض بيان كردند، يعني بحث صلاة وسطي، من توضيحي دربارة آن عرض كنم. بحث در اينكه كدام نماز صلاة وسطي است، بحث مصداقي است و حتي بحث ولايت و امامت اصلش جزو خطوط كلي دين است و در آيات متعددي مانند اطيعوا الله و اطيعو الرسول و اولي الامر منكم (نساء: 59) و در «آيه ولايت» آمده است؛ منتها اينكه آيا مصداق آية ولايت اميرمؤمنان علي(ع) است و بعد از ايشان چه كساني هستند، خود اهلبيت(س) فرمودهاند: اين تبيين مصداق را خداوند بر عهدة ما گذاشته است. در جلد اول كافي آمده است كه ابوبصير از امام صادق(ع) ميپرسد كه مردم ميگويند: چرا نام اهلبيت(س) در قرآن نيامده است؟ امام صادق در پاسخ فرمودند: به آنها بگو: نماز بر پيامبر فرود آمد؛ اما خداوند در قرآن نامي از سه يا چهار ركعت آن نبرد تا آنكه پيامبر اين امر را براي مردم تفسير كرد و نيز زكات براي آنها نازل شد؛ ولي خداوند مشخص نكرد كه بر هر چهل درهم يك درهم زكات است و پيامبر اين امر را براي مردم تبيين كرد و نيز حج را نازل كرد و به آنها نفرمود كه بايد هفت شوط طواف كنند تا آنكه پيامبر اين امر را براي آنها تفسير كرد؛
(ص213)
همچنين آية اطيعوا الله و اطيعو الرسول و اولي الامر منكم دربارة علي و حسن و حسين(ع) نازل شد و پيامبر فرمود: «هر كس من مولاي او هستم علي مولاي اوست».4 بنابراين در تبيين خطوط كلي دين هم قرآن خود بسنده است؛ چون خطوط كلي امور محدودي است و مواردي كه به عنوان نقض مطرح ميشود چيزهايي است كه وارد حوزه جزئيات ميشود. پس در بيان كليات چون به تبيين جزئيات نيازي نداريم، خود قرآن پاسخگوست.
اين نكته را بيشتر توضيح بدهم كه چرا در اين دو مورد (آنجا كه قرآن به عنوان ميزان سنجش روايات مطرح است،و آنجا كه قرآن به عنوان بيانگر خطوط كلي دين مطرح است) خودبسندگيِ نسبي مطرح است؟
سنت دو دسته است: قطعي و غير قطعي. سنت قطعي ميتواند در كنار قرآن قرار گيرد و در اين دو شأن در خدمت قرآن باشد؛ يعني همان گونه كه قرآن ميزان سنجش سنت غير قطعي است، سنت قطعي هم (مطابق روايات) ميزان سنجش سنت غير قطعي است. نتيجه اينكه قرآن و سنت قطعي با هم ميزان سنجش براي سنت غير قطعياند؛ و اما سنت قطعي به عرضه بر قرآن و سنجش با آن نيازي ندارد. دوم اينكه در بيان خطوط كلي دين هم سنت قطعي در خدمت قرآن قرار ميگيرد. اما تبيين حدود، جزئيات و تفاصيل معارف و احكام بر عهدة سنت است، اعم از سنت قطعي و غير قطعي.حاصل اينكه در اين دو مورد، بخشي از سنت (سنت قطعي) ميتواند در خدمت قرآن قرار گيرد و چنين نيست كه قرآن بايد بدون روايت تفسير شود، چنانكه در مقام تحدّي چنين بود كه اصلاً نميتوانيم در تفسير از روايت استفاده كنيم.
اما يكي از زمينهها و حوزههايي كه قرآن حتماً بايد با روايات تمام شود، حوزة «تمسك اعتقادي و تمسك عملي» است. واژة تمسك برگرفته از حديث ثقلين است: «ما إنْ تمسكتم بهما لن تضلوا». چنانكه قبلاً گفته شد جايي كه قرآن با منكران نبوت سخن ميگويد كاملاً روشن است و مفاد خودش را ميرساند و مستقل در بيان مراد و
(ص214)
حجت است. آنجا كه با مخاطبان معصوم سخن ميگويد و خطوط كلي دين را بيان ميكند، يا به عنوان ميزان سنجش روايات غيرقطعي مطرح است، خودبسنده است؛ اما جايي كه بخواهيم عقايد را از قرآن بگيريم، تا رواياتي كه بيانگر حدود و تفاصيل كليات آيات است در كنار آيات قرآن قرار نگيرد، اعتقاديات قرآن را نميتوانيم مبناي عملي خودمان در «عمل جوانحي» قرار دهيم. در «عمل جوارحي» هم همين گونه است. مثلاً اينكه صلوة وسطي كدام است، و ويژگيهاي زكات و قتال چيست، حتماً بايد روايات در كنار آيات قرآن قرار گيرد و بيان آيات با روايات تكميل و تتميم شود. البته اين نقص قرآن نيست، چون قرآن بيان محدودة خاصي را برعهده دارد. خود قرآن ما را به پيامبر گرامي اسلام(ص) و از راه پيامبر به عترت(س) ارجاع ميدهد. اينجا چون حوزة تمسك اعتقادي و عملي است، تعبير بزرگان ما اين است كه «قرآن به تنهايي حجت نيست». البته حجت نبودن بدين معنا نيست كه نارسا و ناقص است، بلكه براي «عمل» كافي نيست؛ اعم از عمل جوانحي كه اعتقاد باشد يا عمل جوارحي مثل نماز و روزه و مانند آنها. به هر حال جايي كه قرآن ميخواهد تأمين كنندة اعتقادات واخلاقيات و احكام عملي مسمانان باشد، تا وقتي مخصصها، مقيدها و مبيّنهاي كليات قرآن را در روايات نيابيم، نميتوانيم به قرآن استناد كنيم.
دومين مورد در تعليم خود شيوة تفسير قرآن به قرآن است كه آنجا نيز حتماً بايد از روايت استفاده شود و اگر از تعليم معلمان حقيقتيِ قرآن در تعليم اين شيوة تفسيري محروم باشيم، به بخشهاي فراواني از خود اين شيوه نميتوانيم دست پيدا كنيم، يا برايمان مشكل خواهد بود، يا دير به آن ميرسيم، اما با تعليم آنها راه آسانتر ميشود. مورد سوم در مورد اسرار و بطون قرآن است كه حتماً در آنجا وابسته به بيان اهل بيت(س) هستيم. باز تأكيد ميكنم آنچه در اين دستهبندي گفته شد، با مباحثي كه حضرت استاد جناب آقاي رجبي طرح كردند و ناظر به خطوط كلي دين بود، هماهنگ است.
(ص215)
در بيانات علامه شواهدي وجود دارد؛ هم در كتاب قرآن در اسلام كه جناب آقاي رجبي بخشي را خواندند، هم در تفسير الميزان، كه اين دستهبندي ارائه شده را تأييد ميكند. مرحوم علامه در الميزان و قرآن در اسلام در پانزده جا عباراتي دارند كه بحثانگيز شده است. از اين پانزده عبارت، چهار عبارت نفي صريح يا نسبتاً صريح نسبت به روايات دارد و يازده عبارت آن قابل توجيه است. مهم اين است كه آن چهار عبارتي را كه مرحوم علامه نقش روايات را در تفسير قرآن نفي ميكند توجيه كنيم كه به نظر ميرسد توجيهش اين باشد كه اگر شئون مختلف قرآن كريم را از هم تفكيك كنيم، هم جاهايي كه علامه تأكيد ميكنند بايد از روايت استفاده كرد جايگاهش معلوم ميشود، و هم آنجا كه ميفرمايند در تفسير قرآن نيازي به روايت نداريم مشخص ميشود.
مجري: جناب استاد رجبي! ما با عباراتي در تفسير الميزان مواجه ميشويم كه به فرمايش استاد بابايي صريح يا ظاهر در اين است كه در تفسير قرآن نيازمند به غير نيستيم؛ در عين حال وقتي به عملكرد علامه در الميزان نگاه ميكنيم، ميبينيم كه در تفسير قرآن از روايات بسيار استفاده كردهاند؛ حتي استفادههايي كه ديگران نكردهاند و مستحضريد كه علامه قبل از الميزان مشغول نگارش كتابي بودهاند با عنوان تفسير البيان في الموافقة بين الحديث والقرآن.5 ايشان در آن كتاب در صدد اثبات اين مطلب بودهاند كه ظاهر قرآن با روايات هيچ ناسازگاري ندارد. بنده بخشهايي از اين كتاب را كه با الميزان مقايسه كردم ديدم هشتاد تا نود درصد آن عينا در الميزان آمده است. با اين حال چرا علامه بر اين مطلب اصرار دارند كه قرآن را بايد با خود قرآن تفسير كرد و به غير نياز نيست و استنطاق قرآن متوقف بر بيان غير نيست؛ آيا مرحوم علامه با مخاطبان خاصي مواجه بودند يا شرايط ويژهاي وجود داشته است؛ به هر حال اين تعارض ظاهري بين سخنان و عملكرد ايشان را چگونه بايد برطرف كرد و سرانجام مقصود علامه از روش تفسير قرآن به قرآن دقيقاً چيست؟
(ص216)
استاد رجبي: همة ابهامهايي كه در سخنان جناب آقاي بابايي مطرح شد، و در برخي كتابها هم آمده، به اين نكته بر ميگردد كه حد تفسير چيست. اگر گفتيم تفسير كشف مفهومي است كه خداوند طبق محاورة عقلايي ميخواست با اين عبارات منتقل كند، بسياري از اينها برطرف ميشود. براي مثال، در آية ولايت: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون، شكي نيست كه مقصود و مصداق، اميرالمؤمنين است، ولي آيا خداوند در اين آيه با اين عبارات طبق قواعد محاورة عقلايي ميخواست بگويد مصداق علي(ع) است، يا ميخواست بگويد يك شخصي با اين ويژگيها كه ولايت او عِدل ولايت خدا و رسول است، نه هر مؤمني؛ همه بايد از او تبعيت كنند؟ يا در آية تطهير، از خود عباراتي كه آورده، در حد مفهوم آيه معلوم است كه مقصود از اهل البيت زنان پيامبر نيست. در آية اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم وقتي دقتهاي لازم را در همان حد مفهومي داشته باشيم ـ كه نميكنيم و فكر ميكنيم اينها فايده اي ندارد- ميبينيم همين بيان به قدري دقيق است كه اگر كسي بخواهد برود و بفهمد اولي الامر كيست، اين گونه نيست كه نتواند بفهمد چه كسي است. كما اين كه وقتي اوصاف خدا را بيان ميكنيد، ممكن است آنقدر اوصاف را دقيق كنيد كه جز بر يك مصداق منطبق نشود، ولي باز نميدانيم مصداق چيست؛ چون آخرش با مفاهيم سروكار داريم.
پس بحث اين نيست كه بايد قرائن را در نظر بگيريم، بحث اين نيست كه به تفسير نياز داريم يا نداريم. مگر مرحوم علامه ميگويد نياز نداريم؟! مگر مرحوم علامه قرائن را نميبيند؟! مگر به قرائن رجوع نميكند؟! بحث اين است كه حدي كه قرآن ميخواسته به ما منتقل كند، چيست؟ اگر ما بتوانيم اثبات كنيم كه حتماً در اينجا (آيه ولايت) قرآن ميخواسته با اين الفاظ شخص اميرالمؤمنين را معرفي كند و شخص اميرالمؤمنين را به فردي كه اين آيه را ميشنود و ميخواند، نشان دهد، هرگز اين بيان دال بر آن نيست. يا وقتي آية تطهير را ميخواند، از اين عبارت مصداق خارجي اهل
(ص217)
البيت را بفهمد كه خمسة طيبهاند؛ از عبارت آيه هرگز اين مصداق فهميده نميشود. پس قرآن در اين موارد با اين بيان مصداق را نميخواسته بگويد؛ يعني اين دليل ميخواهد كه خداوند ميخواسته با همين عبارت مصداق خارجي را بگويد. البته نبايد گفت كه پس اين گونه بيان چه فايدهاي دارد؟! چرا، فايده زياد دارد. اگر كسي بخواهد به حقيقت پي ببرد، ميفهمد كه قرآن كسي را وليّ قرار داده كه بايد عِدل پيامبر باشد. پس بايد بگردد او را پيدا كند؛ و اگر خودش درماند، خود قرآن گفته برو تبيينش را از اهلبيت(س) بخواه. حجيت روايات براي همين است. بيان مرحوم علامه اين است كه اهلبيت(س) معلماند؛ يا به من ميفهمانند كه تو متوجه نبودي كه اين آيه چه ميگويد، اگر توجه كني ميفهمي كه مصداقش چه كساني هستند، يا بيش از اينها به تفاصيل و جزئياتي ميپردازند كه اين آيه نميخواهد بگويد و خارج از حد تفسير است. آري در برخي آيات مانند آية دين جزئيات را هم گفته است، اما در اقيموا الصلاة خصوصيات نماز ذكر نشده است و نميخواسته با اين عبارت آنها را بگويد. خداوند فرموده: اقيموا الصلاة، و نميخواسته بگويد نماز عشا و ظهر و عصر چهار ركعت است.
پس رساييِ مورد بحث اين است كه انصافاً اگر خداوند ميخواست مصداق آية ولايت را مشخص كند و بگويد اميرالمؤمنين وليّ شماست، آيا رساترين عبارت همين عبارت آيه بود؟ قرآن كه فقط براي آن زمان نيست، براي ما هم هست. آيا اگر ميخواست خمسة طيبه را معرفي كند بايد ميگفت انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت؟ يا رساترين عبارت اين بود كه نامشان را ببرد و مشخصات دقيقشان را بگويد؟ شكي نيست كه اين رساتر بود. در تمام آياتي كه بيان كلي آمده، اگر خداوند ميخواست مصداق را بگويد، مسلماً ذكر مصداق آسانتر و رساتر بود. چه طور در سورة تبت مشخصاً مصداق و دشمن رسول خدا را ذكر كرده است، اما در اينجا كه ميخواسته وليّ خدا را معرفي كند، مشخصاً ذكر نكرده است؟ البته اينكه چرا ذكر نكرده، بحث ديگري است. عرض ما اين است كه آيا رساترين بيان براي اينكه بفرمايد
(ص218)
اميرالمؤمنين وليّ شماست اين بوده كه با اين عبارت (آيه) آن را بگويد، بعد هم بگويد برويد مصداقش را در خارج به دست آوريد و از معصوم بپرسيد؟ همة مسلمانان كه آنجا نبودند تا بروند از آنهايي بپرسند كه شاهد نزول آيه بودند. آيا اين رساترين است، يا اينكه بگويد علي بن ابي طالب و ابنائه وليّ شما هستند؟ كيست كه بگويد اين رساتر نيست. پس بحث اين است كه با اين آيه خداوند چه ميخواسته بگويد. اگر خدا ميخواست منظورش را با رساترين عبارت بيان كند، آيا آن عبارت همين عبارتي بود كه در قرآن آمده است؟ هر جا شما بگوييد خدا ميخواست مصداق را بگويد، بايد اين را هم ثابت كنيد كه رساترين عبارت براي بيان مقصودش همين است كه بيان كرده است. آيا ميتوانيد ثابت كنيد براي اينكه خدا بفهماند صلاة وسطي نماز ظهر است، رساترين عبارت اين است كه بگويد وسطي؟ روشن است كه اگر ميگفت صلاة ظهر يا با يك تعبيري مشخصتر آن را بيان ميكرد، بيشك رساتر بود.
پس سخنان مرحوم علامه با اين مطلبي كه گفتيم جمع ميشود؛ يعني آنچه آيه در صدد بيانش بوده، در حدي كه ميخواسته منتقل كند، رساترين عبارت را به كار برده و در آن حد روشن است و بيش از آن نياز نيست. در آية ولايت و امثال آن هم ميخواسته مصداق ولايت را با وصف آن بيان كند، نه به شخص آن معرفي كند. البته مفسر از روايات بايد استفاده كند. خود مرحوم علامه فرموده تفاصيل احكام، تفاصيل معاد و قصص را از روايات بگيريد. بنابراين ما موافقيم با جناب آقاي بابايي كه بايد قرائن را ببينيم، به تفسير نياز داريم. ما موافقيم كه افراد در فهم آيه متفاوتاند، به دليل آنكه قرائن كمتر پيششان هست. بله آنكه در صدر اسلام بوده شايد آسانتر به مصداق ميرسيد و ما ديرتر. اين مربوط به تفسير نيست. اين تطبيق است. تطبيق آيه بر مصداق را او آسان انجام داده، چون در زمانش بوده و چه بسا اشتباه هم تطبيق كند. برخي، علت شأن نزولهاي مختلف و متفاوتي را كه دربارة برخي آيات آمده، اين دانستهاند كه راويان در تطبيق اشتباه كردهاند. فكر كردهاند راجع به فلان موضوع است، لذا گفتهاند
(ص219)
«نزلت الآيه في كذا» و آيه را اينگونه معنا كردهاند. منتها اگر آن فرد همان تعبير قرآن را با آن دقتهايي كه در آيه آمده است، لحاظ ميكرد، حتي در تطبيق هم اشتباه نميكرد. اشتباه در تطبيق معلول اين است كه در عبارات دقت نكرده و حد مطلبي را كه آيه ميخواسته بگويد ندانسته است. اگر حد را ميگرفت، درست تطبيق ميكرد. بنابراين، مطالب متعدد مرحوم علامه در كل قابل جمع است. آنجا كه ميفرمايد مفسر حتماً بايد به روايات رجوع كند و آنجا كه ميفرمايد بيان قرآن شفاف است و در حدي كه در صدد انتقالش هست، خيلي روشن است.
البته خيلي جاها اين حد براي آنچه خدا از ما ميخواهد، كافي نيست. در اينجا وظيفة مفسر اين نيست كه در حد كلي چيزي بگويد. اينجا مفسر، علاوه بر وظيفة فهم آيات و رجوع به اين روايات در حد بيان الهي، وظيفه دارد كه مصاديق را هم نشان دهد، حتي برود تفاصيل را ذكر كند. اين كمكي است كه مفسر به مخاطب خودش ـ در فهم بيش از آنچه خود اين آيه ميگويد ـ در فهم معارف اسلامي ميكند. من به نظرم اگر آن حد مشخص شود، يا كسي در تمام اين مواردي كه قرآن با بيان كلي گفته ثابت كند كه بهترين عبارت براي تبيين آن مصداق همينهاست و قبلش اثبات كند كه در همة اين موارد قرآن ميخواسته مصاديق را بشخصه مشخص كند نه بمفهومه، و اگر نميفهميد برويد از اهلبيت(س) بپرسيد يا برويد تاريخ بخوانيد و در شأن نزولي كه آمده دقت كنيد، در اين صورت فرمايش جناب آقاي بابايي كاملاً درست بود.
عرض ما اين است: جايي كه مفسر به عنوان تفسير ميخواهد چيزي بگويد، بايد چيزي باشد كه خود قرآن همين حدش را با همين عبارت ميخواهد بيان كند. تفسير اين آيه يعني بيان اينكه با همين عبارت خداوند ميخواهد به من چه چيزي را منتقل كند. اما اگر گفتم قرآن گفته: اقيموا الصلاة، و دهها قيد ديگر هم در بيرون هست، خصوصيات ديگري هم هست، بعد بگويم همة اينها تفسير اين آيه است؛ و خدا با اين
(ص220)
عبارت ميخواسته همة آنها را بگويد، اين درست نيست. خداوند نميخواسته مصداقش را بگويد. بله به روايات هم بايد رجوع شود، اشكالي ندارد، مفسر وظيفهاش اين است كه به روايات هم رجوع كند؛ چه بسا روايت در فهم آيه كمك كند و جنبة معلمي داشته باشد كه مرحوم علامه هم فرمودهاند. چه بسا ابتداءً در مواجهه با آيه آن دقتها برانگيخته نشود، اما پس از ديدن روايات آن دقت لازم در آيه بشود. مثلاً آيات وضو را وقتي ميخوانيم، اين را شايد خيلي دقت نكنيم كه چرا رؤوس را همراه «باء» آورده و فرموده: وامسحوا برؤوسكم، ولي درمورد وجوه، بدون باء گفته: فاغسلوا وجوهكم؛ اما وقتي روايت را ميبينيم اين نكته را ميفهميم. يعني به اين نكته توجه نداشتيم؛ وقتي كه حضرت فرمود، ميفهميم اين آيه ميخواست از اين طريق چه نكتهاي را بگويد. اينها همه جزء تفسير است.
آن توافق بين روايات و آيات كه مرحوم علامه ميگويد هم همين است. ميفرمايد اگر به روايات مراجعه كنيد، هيچ جا اهلبيت(س) چيزي نفرمودهاند كه بخواهد نفي كنندة آن چيزي باشد كه شما از آيات در حد مقدار بيانش، استفاده ميكنيد. يعني ما نداريم جايي قرآن مطلبي را در حد اطلاق بگويد، بعد يك روايت بگويد نه اين اطلاقي كه آيه ميگويد، مراد نيست. چون معنايش اين خواهد بود كه اين آيه با اينكه مطلق ميگويد، مطلق نميگويد. وقتي مطلق ميگويد مطلق است ديگر.
البته شبههاي مطرح است مبني بر اينكه بيان مقصود قرآن بدون آن قيدها و تفسير بدون لحاظ آن قيود نادرست است، ولو آيه روشن باشد، اما چون هنوز مقيدات و مخصصات را نداريد، پس تفسير درستي از آيه نميتوانيد داشته باشيد.
پاسخش اين است كه شما در بحث فقهي چگونه عمل ميكنيد؟ مگر غير اين است كه روايت اول را ميآوريد و بحث ميكنيد و ميگوييد اين روايت بر اين مطلب دلالت دارد. نميگوييد اين روايت معلوم نيست چه ميگويد، برويم روايت دوم و سوم يا آية ديگر را بياوريم. نه، شما يك روايت را ميآوريد و ميگوييد: در حد بيان عبارات اين
(ص221)
روايت، اين مطلب از آن استفاده ميشود. روايت دوم را ميآوريد و ميگوييد اين روايت يك قيدي زده، پس با توجه به اين روايت آن اطلاق قيد ميخورد و هكذا. در بررسي آيات فقهي هم همين كار را ميكنيم. آية اول را ميآوريم، آية را جدا بررسي ميكنيم و ميگوييم آيه اين را ميگويد و هكذا.
حالا در بحث تفسيري قرآن ميگوييم اين عبارات به ما اين مقدار را منتقل ميكند، بيش از اين نداريم. اگر رواياتي را آورديم ممكن است چيز ديگري را بفهميم، آن چيز ممكن است از خود اين آيه فهميده شود و ما دقت نكرده باشيم، اما بعد ميفهميم. ممكن است خارج از آن باشد كه در نتيجه مجموعش ديدگاه اسلامي ما ميشود. ولي اينكه اين آيه چنين چيزي ميگويد، چنين نيست. شبيه اين است كه ميگوييم روايت اول مفادش چيست، روايت دوم مفادش چيست. ما در مقام تفسير ميگوييم اين عبارت كه در آية انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً (احزاب : 33) هست، چه ميخواهد بگويد. با اين تعبيرات، با اين تركيبات، با اين حصر چه چيزي ميگويد. هرچه از اين ميفهميم ميشود تفسير اين آيه. هرچه فراتر از اين است، يعني شما هرچه دقت كنيد، از اين عبارت به دست نميآيد، اين ديگر تفسير اين آيه نيست.
آري، طبق معناي عام تفسير كه روشن كردن است، روشن ساختن آيه به معناي لغوي است؛ تفسير به معناي توضيح است، به اين معني تفسير است. اما اين گونه نيست كه تفاصيل را هر مقدار بياوريم و آيه را توضيح دهيم، باز تفسير به معناي اصطلاحي بر آن صدق كند.
يك نكته هم در مورد فرمايش آقاي اسلامي كه فرمودند نميدانم در روايات تعبير تفسير است يا تبيين، عرض كنم. تفسير در بيان روايات با اين اصطلاح خاص ما متفاوت است. در آن تعبير، تفسير يعني روشن كردن كه ميتواند اعم از تفسير اصطلاحي باشد. بيان تفاصيل احكام را هم ميتوانيم بگوييم تفسير است، اشكالي ندارد.
(ص222)
موارد و دستهبندي آقاي اسلامي جالب بود؛ ولي اينكه فرمودند ما در حوزة تمسك اعتقادي و عمل جوانحي حتماً به روايات نياز داريم، من ميخواهم نكتهاي بگويم و شايد به مسئله رئوس مطالب و خطوط كلي دين برگردد. اگر بعضي از اين معتقدات از رئوس مطالب و خطوط كلي دين بود، مثل توحيد، آيا در تمسك به قرآن نيازمند رواياتيم؟ واقعاً كسي ميتواند بگويد وقتي به آيات قرآن رجوع ميكنيم، آخرش شك داريم كه بايد موحد باشيم يا مشرك؟ مفسر در اين موارد وقتي در قرآن دقت كند هيچ ترديدي برايش باقي نميماند. پس اگر امر اعتقادي در حد بيان رئوس مطالب و خطوط كلي دين باشد، بينياز از روايات است. البته نوعاً اين گونه نيست. جاهايي هست كه چون قيود و خصوصيات دارند، به خصوص در اعمال جوارحي كه احكام است همان فرمايش درست است.
مجري: من مباحثي را كه استادان ارجمند در اين نشست عرضه كردند، جمعبندي ميكنم. به نظر استاد بابايي تطبيق را نبايد تفسير ناميد، اما در روايات فراوان بيان مصاديق تفسير ناميده شده است. هر جا كه مقصود خداوند متعال از آيات متوقف بر روشن شدن مصداق باشد، آنجا بيان مصداق جزو تفسير است. در مصاديق باطني نيز در لسان روايات عنوان تفسير به كار رفته است، البته مصاديقي كه عرف في حد نفسه نميتواند بفهمد و به تبيين نياز دارد. البته ظاهراً علامه به اين نوع از تفسير نظر ندارد ويكي از ويژگيهاي روش تفسيري ايشان اين است كه بحث باطن را جدا ميكند. ايشان اضافه كردند:
فصاحت و بلاغت قرآن با نياز به غير و قرينه داشتن منافاتي ندارد؛ چون قرآن به هر حال بر اساس اصول محاورة عقلايي مقاصد خود را بيان كرده است و ما در استنطاق قرآن طبق همان اصول محاورة عقلايي به قرائني نياز داريم كه از جملة آنها روايات اهل بيت(س) است. بنابراين، ديدگاهي كه ميگويد قرآن در تفسير و بيان مقاصد خويش خودبسنده است شايد قابل دفاع نباشد، بلكه قطعاً در تفسير قرآن به غير نياز داريم. به
(ص223)
هر حال روشن بودن و رسا بودن و بليغ بودن با نياز داشتن به غير منافات ندارد. حداقل در كشف بعضي از مراتب معنايي قرآن به غير نياز داريم؛ چه كشف مصداق مورد نظر باشد، چه معناي مراد آيه. به اعتقاد ايشان عبارات علامه در نياز به غير براي تفسير قرآن مختلف است. صريح يا ظاهر بخشي از بيانات علامه اين است كه در تفسير قرآن به غير قرآن نيازي نداريم و عبارات ديگري از علامه داريم كه عكس عبارات دستة اول است. به هر خال قاطعانه نميتوان در اين باره نظر داد.
استاد اسلامي فرمودند: از مجموع فرمايشهاي علامه بر ميآيد كه تطبيق بر مصداق جزء تفسير نيست و در عرف روايات اهلبيت(س) ، تطبيق بر مصداق با عنوان «تفسير» نيامده، بلكه از آن به «جَرْي» تعبير شده است. ايشان فرمودند: قرآن داراي شئون و نقشهاي مختلف است. در برخي از آنها حتماً بايد قرآن با روايات تفسير شود. در بعضي ديگر براي تفسير قرآن به طور نسبي بايد به روايات پرداخته شود، نه به طور فراگير؛ و در برخي بخشها هم نبايد به روايات مراجعه شود. بنابراين بايد گفت كه قرآن در بعضي از شئون قطعاً خودبسنده است؛ مثلاً قرآن در تحدي خودش در آيات مختلف خودبسنده است، در مخاطبه و گفتگو با معصومين(س) خودبسنده است و معنا ندارد در اين مقام، قرآن نيازمند به غير باشد. همچنين قرآن به عنوان ميزان سنجش احاديث و همين طور در بيان خطوط كلي دين به طور نسبي خود بسنده است و نيازمند غير و استنطاق از آن متوقف به غير نيست؛ اما در تمسك به قرآن در اعتقادات و نيز در احكام عملي قطعاً به غير نيازمنديم، و همين طور در فرا گرفتن شيوة فهم قرآن به غير نياز داريم و شيوة تعليم قرآن را بايد از اهل بيت(س) استفاده كنيم؛ همين طور در بيان اسرار و بطون.
به نظر استاد رجبي در مواردي كه بيان مفهومي مصداق مراد است، فقط در حد روشن ساختن مفهومي جزء تفسير است و بيش از آن از مقوله تفسير اصطلاحي نيست. اما مقاصد غير از مصاديق است و ميتواند در حيطة تفسير قرار گيرد. معاني بطني اگر همان مصاديق يا معانياي است كه در روايات آمده، اينها هم خارج از تفسير است.
(ص224)
ايشان تأكيد داشتند كه بايد حد تفسير را بشناسيم و ببينيم خداوند در قرآن در مقام بيان چه مطلبي بوده و تا چه حد ميخواسته مقصود خود را بيان كند؛ آيا ميخواسته مصاديق را بيان كند يا اينكه در صدد ارائة مصاديق نبوده است. استاد نظرشان اين بود كه در همان مقامي كه قرآن در صدد بيانش بوده قطعاً قرآن كافي است و به غير نيازمند نيست. نه اينكه در فهم مقاصد قرآن نبايد به غير مراجعه كنيم، بلكه در فهم قرآن نيز مانند هر كلام متعارف ديگر نيازمند به قرائن هستيم؛ ولي قرآن در اداي مقاصد خود در حدي كه در مقام بيانش بوده، متوقف بر غير نيست؛ يعني آن چنان نيست كه قرآن گنگ و نارسا باشد؛ زيرا قرآن فصيح ترين و بليغ ترين كلام است. بله اگر كسي بخواهد مصاديق و تفاصيل مطالبي را كه در قرآن هست به دست آورد، يا شيوة تفسير قرآن را بياموزد، بايد به روايات مراجعه كند.
استاد رجبي: مجدداً از محضر استادان، دانشپژوهان و محققاني كه در بحث شركت كردند تشكر ميكنم. من انصافاً از آقاي بابايي و اسلامي تشكر ميكنم و ما خيلي خوشبختيم و بايد افتخار كنيم كه در حوزة علميه شخصيتهاي علمياي داريم كه با اين دقت و با اين وسعت علمي در يك مبحث بسيارخاص و جزئي ميتوانند اظهار نظركنندوان شاءالله درآينده هم جهان اسلام از نبوغ وتوانمنديهاي ايشان بهرهمند شود.
پينوشتها
* جانشين سردبير.
* دانشيار گروه تفسير و علوم قرآن مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره).
** استاديار گروه قرآنپژوهي پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
*** پژوهشگر مرکز تحقيقاتي اسراء و از محققان آثار قرآني آيت الله جوادي آملي.
1. ر.ک: الميزان، ج 3 ، ص 77.
2. قرآن در اسلام، ص 61.
3. الميزان، ج 12، ص 261.
4. ر.ک: کليني، کافي، ج1، ص287.
5. اين کتاب در شش جلد به همت دفتر تنظيم و نشر آثار علامه طباطبايي، در سال ۱۳۸۳ش/ ۱۴۲۵ق، در قم منتشر شده است.
- ـ طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، جامعة المدرسين بقم المشرفه، مؤسسة النشر الاسلامي، بيتا.
- ـ ــــــــــــــــــ ، قرآن در اسلام، قم، دفتر نشر اسلامي وابسته به جامعة مدرسين حوزة علميه قم، 1361 ش.
- ـ الكليني ، محمد بن يعقوب ، اصول الكافي، تصحيح علياكبر غفاري، بيروت، دارالاضواء، 1405 ق.