واکاوی چیستی «سیاق»

Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
مطالعه تطبیقي و مقایسه میان تعريفهاي ارائهشده براي سياق در منابع مهم علوم قرآنی، زمينه تضارب آراء در شناخت چيستي «سياق» را فراهم ميآورد و نقاط قوت و ضعف دیدگاهها در اين زمينه را آشکار و راه رسيدن به شناختي هرچه پيراستهتر از نقايص در اين عرصه را هموار ميسازد. گرچه با پيمايش اين راه به هيچ روي نميتوان مدعي شد كه بحث درباره چيستي سياق به غايت رسيده است، بلكه اين مسير هرچه بيشتر سپري شود، افقهاي بيشتري از ابعاد مجهول چيستي «سياق» آشكار ميگردد و دشواري اين مسئله كه قبل از مداقه در آن سهل به نظر ميرسد، بيشتر جلوه ميكند.
1. پيشينة بحث
بر محور موضوع «سياق» تحقيقات متعددي انجام پذيرفته، اما تا جايي كه جستوجو شد، در اين تحقيقات «چيستي سياق» ـ چنانكه در اين نوشتار بررسي گردیده ـ بررسي نشده و برخي قيود كه در اين نوشتار در تعريف «سياق» مدنظر قرار گرفته، بيان نشده است.
2. بيان مسئله
در اين مقاله «مسئله چيستي سياق» با طرح و نقد تعريف شهيد سيدمحمدباقر صدر از «سياق» و سه تعريف ديگرْ واكاوي و تلاش شده است تعريفي ـ حدالامكان ـ فاقد اشكالات و ابهامات تعريفهاي مذكور ارائه شود؛ تعريفي كه شايد بتوان گفت: ارائهدهنده ابعادي بديع و ناگفته از چيستي سياق است. وجه گزينش تعاريف مذكورْ رواج و اعتبار منابعي است كه اين تعاريف را ارائه كردهاند.
براي فهم و تفسير مراد متكلم از كلام، توجه به قراين كلام، روشي عقلايي در همه زبانهاست و آگاهي از گونههاي متفاوت قرينهها و نقش هريك در فهم و تفسير كلام، از ضروريات فهم و تفسیر آن کلام به شمار میآید. در ميان قراين، «سياق (که در اصطلاح دانش اصول فقه، قرينهاي لفظي محسوب میشود) از جايگاه خاصي برخوردار است. با نگاهي به كاربردهاي متنوع سياق در پژوهشهاي تفسيري، اهميت و ضرورت شناخت چيستي سياق تصديق ميشود.
براي نمونه ر.ك: استفادههاي متنوع از قرينه سياق در تفسير الميزان، علامه طباطبائي. در اين تفسير، بيمبالغه هزاران بار به قرينه سياق استناد شده كه اين استنادات متنوع در بيش از بيست گونه استفاده تفسيري، قابل تبويب است. برخي از آنها عبارت است از:
1. نفي برخي وجوه تفسيري (طباطبائي، 1417ق، ج 4، ص 345)؛
2. تشخيص مصداق معنا (همان، ج 1، ص 222)؛
3. تشخيص مرجع ضمير (همان، ص 261)؛
4. تشخيص حدود زماني نزول آيه (همان، ص 343)؛
5. تشخيص نقش نحوي كلمه (همان، ص 408)؛
6. ترجيح برخي وجوه تفسيري بر ساير وجوه (همان، ج 3، ص 190)؛
7. تشخيص تقدير كلام (همان، ج 4، ص 56)؛
8. سنجش اعتبار روايات اسباب النزول (همان، ص 74).
ضرورت آگاهي تفصيلي از چيستي سياق در دو مقام، آشكارا خودنمايي ميكند: يكي در مقام تفسيرِ متن كه به كشف مراد متكلم از كلام میانجامد؛ و ديگري در مقام سنجش اعتبار تفسيرهايي كه مفسران متن با استناد به سياق آن ارائه دادهاند. استقصاي قراین دخیل در معناي متن، از جمله سیاق، از مراحل اساسي فرايند تفسير متن است، و تا هنگامي كه مفسر اشراف كافي بر چيستي قرينه سياق نداشته باشد، نخواهد توانست در مسير يافتن مصاديق سياق و استناد به آن، قدمهاي مطمئني بردارد.
از ديگر سو، در مواضع فراواني از متون تفسيري، ملاحظه ميشود كه مفسران ديدگاه تفسيري خويش را مستند به سياق نمودهاند. ارزيابي و اعتبارسنجي روشمند چنين آراء تفسيريِ مستند به سياق نيز منوط به اشراف كافي بر چيستي سياق است.
3. بررسي مفهوم «سياق»
«سياق» از ماده «س و ق» در اصل «سِواق» بوده كه واو آن به سبب مكسور بودن سين، به ياء بدل گشته است. اين كلمه مصدر فعل «ساقَ يَسُوقُ» است (ابناثير، 1367، ج 2، ص 424؛ ابنمنظور، 1414ق، ذيل ماده «س و ق»).
«ساقَ الدابَّةَ» يعني: چهارپار را راند (سوق داد). ميگويند: «ساقَ نَفْسَهُ» يعني: او نفْسش را راند. و گفته ميشود: «هو في السَّياق»؛ او در (حال) نَزْع، يعني جان كندن است (فيومي، 1414ق، ذيل ماده «س و ق»).
كاربرد ديگر كلمه «سياق» در كتابهاي لغت عبارت است از: مهريه زن (ازهري، 1421ق، ذيل ماده «س و ق»). سبب ناميدن مهريه به «سياق» آن است كه عربها غالباً شتران و گوسفندان را مهريه زنان خود قرار ميدادند كه هنگام پرداخت، آن چهارپايان را به سمت منزل همسر خويش روانه ميكردند و سوق ميدادند (ابناثير، 1367، ذيل ماده «س و ق»).
با بررسي موارد كاربرد ماده «سوق» و كلمه «سياق» بهنظر ميرسد معناي اصلي اين ماده، راندن و تحریک و وادار کردن براي حرکت و سیر است.
4. «سياق» در اصطلاح مفسران
در ميان مجموعه علومي كه براي تفسير قرآن كريم و مباني و قواعد آن نیاز است، دانش «اصول» بيش از ساير علوم، مظان تعريف اصطلاحي «سياق» است و شگفت اينكه بهرغم كثرت چشمگير استناد به قرينه سياق در استظهارهاي بهعملآمده از جانب فقها، اصولیان و مفسران در آيات و روايات و ساير متون، در اكثر قريب به اتفاق منابع و مراجع مشهور علوم مذكور، جاي تعريف دقيق «سياق» خالي است.
در اين ميان، شهيد صدر به اين مهم اهتمام ورزيده و «سياق» را چنين تعريف كرده است:
نريد بالسياق كل ما يكتنف اللفظ الذي نريد فهمه من دوالّ أخرى، سواء كانت لفظية كالكلمات التي تشكّل مع اللفظ الذي نريد فهمه كلاماً واحداً مترابطاً، أو حالية كالظروف و الملابسات التي تحيط بالكلام، و تكون ذات دلالة في الموضوع (صدر، 1425ق، ج 1، ص 123).
مراد ما از «سياق» هر دالي از ديگر دلالتكنندههاست كه لفظي كه فهمش را اراده كردهايم دربر گرفته است، خواه از جنس لفظ باشد (مانند كلماتي كه با لفظ مدنظر، کلامی یکپارچه را تشكيل ميدهد) يا دالي از جنس قرائن حالي است (مانند موقعيتها و شرايطي كه كلام را احاطه كرده و در موضوع سخن داراي دلالت است).
شهيد صدر در اين تعريف، تمام قراین پيوسته، اعم از لفظي و غيرلفظي را از مصاديق سياق معرفي كرده است، و حال آنكه فقها، اصوليان و مفسران بهطور متداول، سياق را قرينهاي صرفاً لفظي ميشناسند. ازاینرو اين تعريف ـ درواقع ـ بيانگر اصطلاحي جديد براي «سياق» است كه با اصطلاح متعارف سياق در دانش فقه و اصول و تفسير، تفاوت دارد.
«سياق» در اصطلاح مرسوم اين علوم، برآمده از چینش الفاظ و جملهها در کنار هم است و قرینهاي لفظي به شمار میآید؛ اما در اين اصطلاح جديد، دو نوع لفظي و غيرلفظي براي سياق قابل تشخيص است (ر.ك: حيدرى، 1432ق، ص 212).
اين تعريف با چشمپوشي از قيودي كه سبب شمول سياق به قرائن غيرلفظي شده، اهم اوصاف ذاتيِ سياق را بيان كرده است: نخست اينكه سياق نوعي «دال» است. دوم آنكه اين قرينه، ذوالقرينه را (يعني لفظي كه به مدد قرينه، درصدد فهم معنا و مراد آن هستيم) دربر گرفته است، بهگونهاي كه همراه آن، يك كلام مترابط و یکپارچه را شكل ميدهد. اين يعني: سياقْ «قرينه متصل» است.
تعبير «من دوالّ أخري» (از ديگر دلالتكنندهها) در عين اينكه اولاً، جنس سياق را مشخص ميكند كه عنصري دلالتگر است و ثانياً، بيان ميكند كه سياقْ متمايز از ساير عناصر دلالتگر كلام است، اما تمايز آن از ساير دالها را مشخص نميكند.
در ادامه، درصدد كشف تمايز سياق از ساير عناصر دلالتگر كلام، برخي تعريفهاي ارائهشده براي سياق را بررسي ميكنيم:
1-4. تعریف اول
برخي دانشوران در تعريف «سياق» آوردهاند:
سياق نوعي ويژگي براي واژگان يا عبارت و يا يك سخن است كه بر اثر همراه بودن آنها با كلمهها و جملههاي ديگر بهوجود ميآيد (بابايي و همکاران، 1379، ص 120).
اين تعريف سياق را «نوعي ويژگي براي واژگان يا عبارات يا سخن» معرفي ميكند و در پاسخ به اين سؤال مقدّر كه مراد از سياق كدام ويژگي كلام است و نسبت آن با ساير ويژگيها چيست؟ ميگويد: آن ويژگي كه بر اثر همراه بودن واژگان، عبارات يا سخن با كلمهها و جملههاي ديگر بهوجود ميآيد.
نقدي كه بر اين تعريف وارد بهنظر ميرسد آن است كه «همراه بودن واژگان يا عبارات يا يك سخن با كلمهها و جملههاي ديگر» ميتواند موجد ويژگيهاي متعددي براي واژگان يا عبارت و يا يك سخن در ناحیه آرايههاي لفظي و معنوي كلام (مانند آهنگين و مسجع شدن كلام، واجآرايي، جناس، تضاد و...) باشد؛ اما در اين ميان، سياقْ كدام ويژگي است؟
اين سؤال مشخص ميكند كه آنچه در تعريف پيشگفته براي معرفي سياق آمده، وافي به مقصود نيست، مگر آنكه اشاره دارد به اینکه سياق ـ هرچه هست ـ محصول همراهي اجزاي كلام است؛ اما در اينباره كه اين محصولْ خود چيست، چيزي نميگويد. بنابراین تعريف مزبور از اين نظر، دچار نوعي ابهام و عدم وضوح است؛ زیرا بهروشني مشخص نکرده که ویژگي یادشده چیست. به دیگر سخن، تعبیر «نوعي ویژگی» نیاز به توضیح دارد و با توجه به اين اشکال، تعريف مذكور شرط مانعیت را ندارد و امور دیگري را نیز که مد نظر تعریفکننده نیست نیز دربر میگیرد.
2-4. تعریف دوم
تعريفي ديگر «سياق» را چنين معرفي كرده است:
سياق ويژگي يك يا چند جمله است كه از پيوستگي و انسجام ساختاري و وحدت يا ارتباط محتوايي و موضوعي بهدست ميآيد (رباني گلپايگاني، 1383، ص 251).
اين تعريف مشابه تعريف قبل، ذهن جوياي شناخت سياق را با اين پرسش مواجه ميكند: پيوستگي و انسجام ساختاري و وحدت يا ارتباط محتوايي و موضوعيِ يك يا چند جمله، ويژگيهاي متعدد و متنوعي به آن يك يا چند جمله ميبخشد؛ مانند شيوايي و بلاغت و زودفهم بودن، رواننواز بودن و امثال آن؛ اما سياق كداميك از اين ويژگيهاي گفته و ناگفته است؟
اين تعريف از پاسخ به اين پرسش، ساكت است و تنها ميگويد كه سياق ويژگياي حاصل انسجام است، اما از بيان چيستي اين ويژگي لب فروبسته است. تنها سخن معتنابه اين تعريف درباره سياق، سخن از منشأ سياق است و آن اينكه منشأ سياق پيوستگي و انسجامِ ساختاري و وحدت يا ارتباط محتوايي و موضوعي است.
3-4. تعریف سوم
تعريف ديگری «سياق» را چنين معرفي ميكند:
سياقْ ساختاري كلي است كه بر مجموعهاي از كلمات، جملات و يا آيات، سايه ميافكند و بر معاني آنها اثر ميگذارد (رجبي، 1396، ص 86).
توصيفي كه در پي اين تعريف براي سياق كلمهها ارائه شده، چنين است:
سياقِ كلمهها شكلهاي گوناگونی دارد؛ مانند مبتدا و خبر، فعل و فاعل، فعل و نایب فاعل، فعل و مفعول، و معطوف و معطوف عليه (همان، ص 94).
از اين توصيف به دست میآید كه مراد از «ساختار كلي» ـ دستكم ـ در سياق كلمات، هيأتهاي تركيبي كلمات است كه در اصطلاح دانش اصول، وضع نوعي دارند.
مرحوم مظفر در توضيح «هيأت» كه وضع نوعي دارد، آورده است:
ثمّ الهيئة الموضوعة لمعنى تارة تكون في المفردات؛ كهيئات المشتقّات التي تقدّمت الإشارة إليها، و أخرى في المركّبات؛ كالهيئة التركيبية بين المبتدأ و الخبر لإفادة حمل شيء على شيء و كهيئة تقديم ما حقّه التأخير لإفادة الاختصاص (مظفر، 1380، ص 39).
هيأت وضعشده براي يك معنا، گاه در مفردات است؛ مانند هيأت مشتقات كه بدان اشاره شد، و گاه در مركبات است؛ مانند هيأت تركيبي بين مبتدا و خبر براي دلالت بر حمل يك شيء بر شيء ديگر و مانند هيأت مقدم داشتن آنچه جايگاه اصلي آن متأخر است براي دلالت بر اختصاص.
تعريف مزبور از دو جهت محل تأمل است:
نخست اينکه اگر سياق را همان هيأت تركيبي كلمات بدانیم كه وضع نوعي دارند، قهراً بايد در مرحله نخستِ فرايند تفسير متن، به شناسايي آن بپردازيم و اين با قرينه بودن سياق ناسازگار است. توضيح آنکه در فرايند تفسير متن، مرحله تشخيص معاني وضعي ـ اعم از وضع نوعي و وضع شخصي ـ متقدم بر مرحله تشخيص قرائن است. در اين فرايند، مرحله نخستْ مرحله شناسايي آن دسته معاني است كه الفاظ با صرف نظر از هر قرينهاي بر آن معاني دلالت ميكنند و «موضوعٌ له» لفظ و «ذوالقرينه» خوانده ميشوند. مرحله بعد مرحله شناسايي قرائن است و قبل از تشخيص و استقصاي معاني وضعي، منطقاً نوبت به شناسايي قراین نميرسد. حال اگر سياق داراي وضع و معناي وضعي باشد، بايد قبل از شناخت قرائن شناسايي شود و اين بدان معناست كه سياق از زمره قرائن نيست، و حال آنكه سياق، مسلّماً از قرائن است.
دوم آنكه سياق را قرينهاي صرفاً ساختاري معرفي ميكند و اين بدان معناست كه سياق با معاني مواد هيأتهاي لفظي، نامربوط است، درحالیكه كم نيستند مجموعههايي از كلمات يا جملات كه واجد ساختار كلي واحد و در عين حال، سياقهاي متفاوت هستند. خاستگاه تفاوت سياق در چنين مواردي منطقاً نميتواند چيزي جز تفاوت مواد آنها باشد.
براي نمونه، اگر در عبارت «ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ» (دخان: 49) كه به قرينه سياق، بر استهزا و سخريه دلالت دارد (زركشى،1410ق، ص 335)، مواد كلمات تغيير كند و گفته شود: «ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الذَّلِيلُ الحَقِيرُ» دلالت عبارت مذكور بر استهزا، منتفي خواهد شد، در حالي كه ساختار كلمات و جملات هيچ تغييري نكرده است.
ممكن است گفته شود: «پیشفرض این اشکال دوم عدم شمول ساختار نسبت به بررسي مواد هیأتهاي لفظي است، در حالي كه ساختار در لغت میتواند شامل چگونگي ساختمان ماده کلمه نیز باشد و اختصاصي به هیأت حاکم بر جمله ندارد.
پس این ادعا که ساختار دو جمله «ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ» و «ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الذَّلِيلُ الحَقِيرُ» هیچ تفاوتي ندارد، با توجه به تفاوت مواد به کار رفته در این دو، ادعایي صحیح به نظر نميرسد».
پاسخ آن است كه اگرچه «ساختار» واژهاي است كه ميتوان از آن، مواد كلمات را هم افزون بر ساختار تركيبي آنها اراده كرد، اما در نقد تعريف مزبور، مراد ارائهدهنده اين تعريف براي سياق از واژه «ساختار»، به قرينه مصاديقي كه از آن ارائه نموده، صرفاً چگونگي تركيب است و نه مواد كلمات. چنانكه در متن بيان شد، توصيفي كه در پي اين تعريف براي سياق كلمهها ارائه شده، چنين است:
سياق كلمهها شكلهاي گوناگون دارد؛ مانند مبتدا و خبر، فعل و فاعل، فعل و نائب فاعل، فعل و مفعول و معطوف و معطوف عليه (همان، ص 94).
از اين توصيف به وضوح درمييابيم كه در تعريف ارائه شده براي «سياق»، از واژه «ساختار» صرفاً هيأت تركيبي الفاظ با چشمپوشي از مواد آنها اراده شده است. بر اين اساس، در متن اين نوشتار نيز در بخش مشارٌ الیه، از «ساختار» همين معنا اراده شده است.
با تأملاتي كه در تعريفهاي پيشگفته صورت گرفت، روشن ميشود كه براي نيل به افقي روشنتر در شناخت چيستي «سياق» لازم است در اين پرسش انديشه شود: حال كه ميدانيم «سياق» گونهاي «دال لفظيِ» متمايز از ساير دوال است، وجه تمايز آن با ساير دوال لفظي چيست؟
براي شناخت تمايز سياق با ساير عناصر دلالتگر لفظي در كلام، در تقسيمات و اقسام دلالت و سپس در اقسام دلالت لفظي تأمل ميكنيم:
5. اقسام دلالت
در آثار منطقي براي «دلالت»، اعم از آنكه دالْ لفظ باشد يا غير لفظ، سه قسم معرفي شده است:
1-5. دلالت عقلى
در این نوع دلالت، وجود خارجى دال و مدلول ملازمه ذاتى دارند؛ مانند ملازمه ميان مؤثر و اثر آن. چنین ملازمهاي تنها بین علت و معلول و یا بین دو معلول یک علت واحد موجود است؛ مانند دلالت صدا بر وجود شخص يا شيئي كه صدا را توليد كرده است.
2-5. دلالت طبعى
در اینگونه دلالت، ملازمه میان دو شىء، مقتضاي طبع انسان است؛ مانند دلالت خمیازه بر خوابآلودگی. در ملازمه طبعى برخلاف ملازمه عقلي که استثنا ندارد، تقارن میان لازم و ملزوم گاهی استثنا ميپذيرد.
3-5. دلالت وضعى
در این دلالت، ملازمه میان دو شىء از وضع و قرارداد نشئت ميگيرد؛ قرارداد بر اینکه وجود یکى دلیل بر وجود دیگرى باشد؛ مانند دلالت علامت «ورود ممنوع» در رانندگي بر مفهوم آن.
چون «دال» در هريك از اقسام سهگانه مزبور، ممكن است لفظ يا غير لفظ باشد، در اين تقسيم براي دلالت لفظي، سه قسم تصوير ميشود كه عبارتند از: دلالت لفظي عقلي، دلالت لفظي طبعي، و دلالت لفظي وضعي (ر.ك: جرجانی، بيتا، ص 5).
با اين مقدمات میگوييم: ميدانيم که «سياق» گونهاي دال لفظي است؛ اما سؤال تأملانگيز اين است كه اين دال لفظي از كداميك از سه قسم عقلي، طبعي و وضعي است؟ براي پاسخ به اين سؤال لازم است ملازمه ميان «سياق» بهمثابه «دال» و معناي سياق يعني «مدلول» آن را بررسي نماييم. اينجاست كه سؤال اصلي اين مقاله كه «چيستي سياق» است، به دو سؤال تفكيك ميشود: يكي «چيستي سياق» بهمعناي چيستي دال سياقي، و ديگري «چيستي سياق» بهمعناي چيستي معنايي كه مدلول سياق است.
6. «دال سياقي» و مدلول سياق
تعريف «سياق» وقتي به نصاب قبول نزديك ميشود كه ويژگي اين نوع خاص از دوال لفظي، هم از حيث «دال» بودنش و هم از حيث «مدلول» آن تبيين گردد. ملاحظه شد كه ويژگي سياق كه گونهاي دال لفظي است، نسبت به ساير دالهاي لفظي آن است كه دلالتش بر مدلول خود، از مقوله دلالت وضعي نيست. كلمات يا جملات تشكيلدهنده كلامي كه واجد قرينه سياق است، به مثابه يك كل، متشكل از اجزاي دلالتگر هستند كه هريك از اين دالها بهطور مستقل بر مدلول وضعي خود دلالت ميكند و غير از اين اجزاي لفظي، لفظ ديگري وجود ندارد كه مقوّم سياق باشد. اين بدان معناست كه لفظ داراي قرينه سياق، هم ذوالقرينه است و هم قوامبخش قرينه سياق.
ويژگي سياق از حيث دلالت آن است كه همواره برايند دلالت چند عنصر دلالتگر است؛ يعني همواره قائم به غير و وابسته است و نمیتواند مستقل از ذوالسياق (لفظ داراي قرينه سياق) تحقق يابد و دلالتي داشته باشد. نتيجه قهري تركيبي و چند عنصري بودن سياق بهمثابه نوعي دال، آن است كه مدلول سياق هرگز نميتواند معنايي مستقل و اسمي باشد، بلكه سياق بهمنزله دال، همواره بر معنايي نسبي و حرفي دلالت دارد. معنا و مدلول سياق، همواره برايند روابط چند معناست و برايند چند معنا هرگز نميتواند هيچيك از آنها باشد، بلكه برآمده از آنها و در عين حال، غير از يكيك آنهاست. معنا و مدلول سياقْ معنايي ربطي و نامستقل است.
براساس توضيحاتي كه گذشت، سياق بهمثابه قرينهاي دال (دلالتكننده)، عبارت است از: «روابط دلالتگر فاقد وضع كه متكلم ميان اجزاي دلالتگر كلامش ايجاد ميكند».
ممكن است در مقام نقد تعريف پيشنهادي گفته شود: به فرض پذیرش ربطي و غیرمستقل بودن سیاق، چرا بايد چنین معنایي لزوماً فاقد وضع باشد؟ حال آن كه مثلاً فعل ربطيِ «است» با وجود غیرمستقل بودن، براي دلالت بر رابطۀ میان دو کلمه «زید» و «عادل» در جمله «زید عادل است» وضع شده است؛ همچنین در اصول فقه درباره معاني حرفي گفتهاند: کیفیت وضع در آنها از نوع وضع عام و موضوعٌ له خاص است.
پاسخ آن است كه فرض معناي وضعي داشتن سياق، با قرينه بودن سياق ناسازگار است. قرينه فاقد ذوالقرينه صورتي بيمصداق است. امكان ندارد قرينهاي داشته باشيم كه ذوالقرينه نداشته باشد. اساساً قرينه يعني: دالي كه قرين دالي ديگر است تا دلالت جديدي پديد آيد. پس هنگامي كه تنها يك لفظ يا هيأت تركيبي واجد معناي وضعي را بهتنهايي لحاظ ميكنيم ممكن نيست چنين دالي بهتنهايي و در حالي كه پاي دال ديگري در ميان نيست، سياق (كه نوعي قرينه است) باشد. به تعبير ديگر، اساساً پيشفرض وجود قرينه سياقْ وجود دوال متعدد است. پس هنگامي كه تنها يك دال را مستقلاً تصور ميكنيم، ممكن نيست چنين دالي قرينه سياق باشد.
همچنين ممكن است گفته شود: «تکرار وصف دلالتگر در این تعریف بر ابهام آن افزوده و این پرسش را پدید آورده که آیا مقصود از این دو، یک مفهوم است، یا آنکه از نوع مشترک لفظي است؟»
پاسخ آن است كه چون هم اجزاي كلام و هم روابط ميان اجزاي كلام بر دو قسم است (اجزا و روابطي که «دال» هستند و مدلولي دارند، و اجزا و روابطي كه «دال» نيستند و مدلولي ندارند)، بدینروی وصف «دلالتگر» (مقابل فارسي دال) قيد احترازي از اجزا و روابطي است كه دال نيستند و جنبه دلالتگري ندارند.
7. بررسي موردي چيستي سياق در آيه 44 سورة نحل
در اين قسمت متعلق تفکر در آیه 44 سوره نحل را با تكيه بر قرينه سياق، بررسي میکنیم. آيات شریفه «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي اِلَيْهِمْ فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُر وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» (نحل: 43و44) به دو غایت براي فروفرستادن قرآن کریم بر پیامبر اکرم تصریح کردهاند:
نخست آنکه پیامبر اکرم آنچه را براي [هدایت] انسانها بر ایشان نازل شده است، براي آنان «تبیین» کند.
دیگر آنکه ایشان (یعني عموم آدمیان که مخاطبان قرآن کریم هستند) «تفکر» کنند.
اما این آیه به اینکه مخاطبان قرآن موظفند در چه چیز بیندیشند، تصریح نكرده و متعلق تفکر را در ظاهر، مقید به امري ننموده و مطلق نهاده است. بیشتر مفسران ـ تا جایي که جستوجو شد ـ متعلق تفکر در این آیه را خود قرآن کریم دانستهاند (از جمله، ر.ك: ذیل آیه 44 سوره نحل در تفاسير سمرقندى، 1413ق؛ سورآبادى، 1380؛ زمخشرى، 1407ق؛ خازن، 1415ق؛ شبر، 1407ق؛ حقى بروسوى، بىتا؛ آلوسى، 1415ق؛ سيدقطب، 1425ق).
در وجه این استظهار، به نظر میرسد: شروع شدن این آیه با «بالْبَيِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ» (عبارتي که جایگاه طبیعي آن پایان آیه 43 است، اما با قرار گرفتن آن در صدر آیه 44) قهراً گونهاي تأکید غیرقابل اغماض بر موضوع «کتابهاي آسمانی» را به ذهن متبادر میسازد و بلافاصله سخن گفتن از انزال قرآن نشان میدهد که موضوع اصلي آیه 44 مصداقي تازه فرود آمده از کتابهاي آسماني (یعني قرآن کریم) است. بر این اساس، ظهور آیه در آن است که متعلق تفکر در جمله پایاني آن (وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ) خود قرآن کریم و مراد از آن چنین است:
«وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ "في الذِّكْر"»؛ و ما اين ذكر [قرآن] را بر تو نازل كرديم، تا براي مردم آنچه را بهسوى آنان نازل شده است تبیین نمایي و تا آنان [در این ذکر] تفکر کنند.
به عقیده علامه طباطبائي پیامد نادرستي که بر اين استظهار از آیه 44 سوره مبارکه نحل مترتب است گسست این آیه از سیاق آیه قبل «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِم» (نحل: 43) و آیات پیشتر است. متن اشکال علامه بدین قرار است:
انقطاع الآية بسياقها عن سياق الآية السابقة عليها: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ» و الآيات المتقدمة عليها (طباطبائي، 1417ق، ج 12، ص 261).
تقریر این اشکال براساس استظهار علامه از آیه 44 سوره نحل و نیز مجموع نقدهاي ایشان بر استظهار رایج از آیه مذکور چنین است: چون آیه 43 و آیات پیشتر درباره رسولان الهي سخن میگویند، اما نگاه رایجْ موضوع سخن در این آیه را، بهویژه در جمله پایاني آن «وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» موضوعي دیگر (قرآن کریم) قلمداد میکند، پیامد این استظهارْ گسست آیه 44 از سیاق آیه قبل «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِم» (نحل: 43) و آیات پیشتر از آن است.
8. بررسي نقد علامه طباطبائي بر نظر رايج درباره متعلق تفكر در آيه 44 سورة نحل
بنا بر نظر علامه، تنها با این فرض که متعلق تفکر در جمله پایاني آیه 44 سوره نحل «وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» شخص پیامبر اکرم باشد رشته سیاق میان این آیه و آیات پیشین پیوسته میماند. اما بهنظر میرسد که اگر متعلق تفکر در این آیه را طبق نظر عموم مفسران، «قرآن کریم» بدانیم، باز هم رابطه و پیوستگي معنایي این آیه با آیات پیشین که نشانگر پیوستگي سیاقي این آیات است، مختل نخواهد گشت؛ زیرا بر این اساس نیز این آیات حول محور «شئون پیامبران» سخن میگویند و همین موضوع است که میان این آیات پیوستگي معنایي ایجاد میکند.
جمله «وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» نیز بر این اساس که متعلق تفکر، خود قرآن کریم باشد در ربطی آشکار با شأن پیامبري نبي خاتم است؛ زیرا این جمله تحریض بر تفکر در قرآني است که محکمترین برهان بر پیامبري خاتم الانبیاء به شمار میآید؛ قرآني که مهمترین هدف از فراخوان تفکر در آن، دریافت از جانب خدا بودن آن و حقانیت آورنده آن است: «أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً» (نساء: 82)؛ آيا در قرآن نمىانديشند؟ و اگر از نزد غير خدا بود قطعاً در آن اختلاف بسيار مىيافتند.
ملاحظه ميشود كه علامه طباطبائي پيوستگي حاصل از موضوع محوري «رسولان الهي» را بهمثابه سياق در اين آیات معرفي ميكند و بر پايه این تلقي از سياق، استظهار رايج از آيه 44 سوره نحل را كه در آن، متعلق تفكر «قرآن كريم» در نظر گرفته ميشود، مخدوش ميداند؛ زیرا از منظر ايشان اين تلقي كه متعلق تفكر در اين آيه، «قرآن كريم» است، با پيوند موضوعي جملات در اين آيات كه همان پيوستگي سياقي (يعني سياق اين آيات) است، منافات دارد.
همچنين ملاحظه ميشود كه نقد اين نظر و تأييد استظهار رايج از آيه مذكور در خصوص متعلق تفكر در آن، با توجيه حفظ پيوستگي موضوعي جملات اين آیات با فرض تعلق تفكر به قرآن كريم صورت ميپذيرد. سياق در آیه 43و44 سوره مباركه نحل، بهطور مصداقي، عبارت است از: رابطهاي كه پديدآورنده اين آيات ميان جملات تشكيلدهنده اين آیات با محور سخن قرار دادن موضوع «رسولان الهي» پديد آورده و همين رابطه است كه متعلق تفكر در آيه 44 را مشخص ميكند و به تعبير ديگر، معنابخش به اين آيه از حيث متعلق، تفكر در آن است.
در پايان متذكر ميگردد كه اگر در مقام عمليةالتفسير، تعريفهاي مورد نقد را دستمايه تشخيص و نقد آنچه علامه طباطبائي بهمنزله سياق در آيات 43و44 سوره مباركه نحل مورد اشاره قرار ميدهد قرار دهيم، درخواهيم يافت كه شناسايي و تشخيص مصداقي سياق توسط تعريفهاي مذكور، عملاً ممكن نيست.
نتيجهگيري
1. «سياق» قرينه پيوسته به كلام و نوعي دال لفظي است.
2. ملازمه ميان «سياق» بهمثابه گونهاي «دال» و معنايي كه مدلول اين دال است، ملازمه وضعي و طبعي نيست، بلكه ملازمه عقلي است.
3. سؤال از «چيستي سياق» به دو سؤال تفكيك ميشود: يكي چيستي سياق بهمعناي «چيستي دال سياقي»؛ و ديگري چيستي سياق بهمعناي «چيستي معنايي كه مدلول اين دال خاص است».
4. دال سياقي همواره مركب از چند عنصر دلالتگر و همواره وابسته است و مستقل از ذوالسياق (لفظ داراي قرينه سياق) تحقق نمييابد و دلالتي ندارد، بلكه لفظ داراي قرينه سياق، هم ذوالقرينه است و هم از جمله عناصر قوامبخش قرينه سياق است.
5. معنا و مدلول سياق همواره برايند روابط چند معناست و برايند چند معنا هيچيك از آنها نيست، بلكه برآمده از آنها و در عين حال، غير از يكيك آنهاست. معنا و مدلول سياق معنايي ربطي و نامستقل، يعني «معنايي حرفي» است. معنا و مدلول سياق، «معنايي اسمي» نيست.
6. سياق بهمنزله گونهاي دال (دلالتكننده) عبارت است از: روابط دلالتگر عناصر دلالتگر كلام كه اين روابط فاقد وضع هستند و متكلمْ اين روابطِ فاقد وضع را ميان اجزاي دلالتگر كلامش ايجاد ميكند. بر اين اساس، قرينه سياق در هر كلام، خاص همان كلام است، گرچه ممكن است با عناويني عام از آن ياد شود؛ مانند «سياق مدح» و «سياق توبيخ».
7. متعلق تفکر در آیه 44 سوره نحل به دلالت سياق آیات 43و44 در اين سوره قابل تشخيص است.
8. بیشتر مفسران متعلق تفکر در آیه 44 سوره نحل را خود قرآن کریم دانستهاند.
9. علامه طباطبائي اين تلقي را كه متعلق تفكر در آيه 44 سوره نحل «قرآن كريم» است، با پيوستگي سياقي اين آيه و آيات قبل از آن در تنافي ميبيند.
10. محور سخن در آيه 44 سوره نحل و آيات قبل از آن «رسولان الهي» است و بهمدد همين موضوع واحد، پيوستگي سياقي آيات مذكور، محفوظ است و بر اين اساس، ديدگاه مشهور درباره متعلق تفكر در آيه 44 سوره نحل تأييد ميشود.
- آلوسى، محمودبن عبدالله، 1415ق، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، بيروت، دار الكتب العلميه.
- ابناثير، مباركبن محمد، 1367، النهاية في غريب الحديث و الأثر، چ چهارم، قم، اسماعيليان.
- ابنمنظور، محمدبن مكرم، 1414ق، لسان العرب، بيروت، دار صادر.
- ازهري، محمدبن احمد، 1421ق، تهذيب اللغة، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- بابایی، علياکبر و دیگران، 1388، روششناسي تفسیر قرآن، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- جرجانی، عليبن محمد، بيتا، کبري در منطق، اصفهان، كتابفروشي دانشوران.
- حقى بروسوى، اسماعيل، بىتا، تفسير روح البيان، بيروت، دارالفكر.
- حيدرى، كمال، 1432ق، شرح الحلقة الاولى، قم، دار الفرائد.
- خازن، علىبن محمد، 1415ق، تفسير الخازن المسمى لباب التأويل في معاني التنزيل، بيروت، دار الكتب العلميه.
- رباني گلپايگاني، علي، 1383، هرمنوتيك و منطق فهم دين، قم، مرکز مدیریت حوزة علمیه.
- رجبي، محمود، 1396، روش تفسير قرآن، چ هشتم، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- زركشى، محمدبن بهادر، 1410ق، البرهان فى علوم القرآن، لبنان، دار المعرفه.
- زمخشرى، محمودبن عمر، 1407ق، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، چ سوم، بيروت، دار الكتاب العربي.
- سمرقندى، نصربن محمدبن احمد، 1413ق، بحرالعلوم، بیروت، دار الکتب العلمیه.
- سورآبادي، ابوبكر عتيقبن محمد، 1380، تفسير سورآبادى، تهران، فرهنگ نشر نو.
- سيدقطب، 1425ق، فى ظلال القرآن، چ سي و پنجم، بيروت، دار الشروق.
- شبر، عبدالله، 1407ق، الجوهر الثمين في تفسير الكتاب المبين، كويت، شركة مكتبة الالفين.
- صدر، سيدمحمدباقر، 1425ق، دروس في علم الأصول، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- طباطبائى، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان فى تفسير القرآن، قم، جامعة مدرسين.
- فيومي، احمدبن محمد، 1414ق، المصباح المنير، چ دوم، قم، هجرت.
- مظفر، محمدرضا، 1380، اصول الفقه، قم، حوزة علميه.