نحو نص قرآنی؛ چیستی و چرایی
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
زبانشناسان غربي (دوسوسور، بلومفيد و چامسکي) تا نيمه نخست قرن بيستم، بزرگترين واحد زبان را جمله ميدانستند (العبد، 2007، ص 34-35؛ وداعي، 2013، ج 1، ص 341؛ هنوش، 2016، ص 58؛ صبيحي، 2008، ص 69). اما از نيمه دوم قرن بيستم، به سبب عدم کفايت جمله در انتقال و فهم معنا ميان مخاطِب و مخاطَب بزرگترين واحد زبان را «نص» قرار دادند. همانگونه که جمله داراي قواعدی است و به آن، «نحو جمله» اطلاق ميشود، براي نص نيز قواعدي بيان شده و به آن «نحو نص» ميگويند. به علمي که به اين قواعد ميپردازد، «لسانيات نص» (زبانشناسي متنبنياد) يا علم «لغة النص» يا «نحو النص» گفته ميشود (عمران، 2013، ج 1، ص 384).
يکي از قواعد نص بهدست دادن معيار براي تشخيص نص از غير نص است. يکي از علماي زبانشناسي متنبنياد درباره کيفيت تشخيص نص از غير نص، هفت معيار ذکر کرده است (دي بوجراند، 1998، ص 103-105). «تماسک نصي» يا ترابط عناصر داخل متني که يکي از مهمترين آن معيارهاست، یعنی: ارتباط بين يک عنصر از نص با عنصر ديگری از آن. تماسک نصي به «ترابط دلالي» (انسجام) و «ترابط شکلي» (اتساق) تقسيم شده است (الوداعي، 2013، ج 1، ص 342).
مؤلف کتاب النحو القرآني في ضوء لسانيات النص براي نخستينبار از نحو نص قرآني در پرتو زبانشناسي متنبنياد سخن گفته است (محمود اسماعيل، 2012، ص 110-141). وي نحو نص قرآني را بر زبانشناسي متن بنياد تطبيق داده و بر اين باور است که:
اولاً، زبانشناسي متنبنياد در نحو نص قرآني بيان و جلوهگر شده است.
ثانياً، هدف و روند اوليه نحو عربي، نحو نص قرآني بوده، اما از آن منحرف شده و در مسير نحو تعليمي قرار گرفته است.
ثالثاً، از قواعد و اصول نحو نص قرآنيِ متأثر از زبانشناسي متنبنياد سخن گفته است (همان).
اين ديدگاه درباره نحو نص قرآني نقد شده (ر.ک: آسه و ديگران، 1400) و در پيشينه به آن اشاره ميشود.
از سوي ديگر در مقدمه تفاسير و کتابهاي روش تفسير قرآن و مباني و قواعد تفسير، از دانش نحو بهمثابه يکي از علوم نقشآفرين در تفسير قرآن ياد ميشود و در سالهاي اخير درباره چگونگي نقشآفريني دانش نحو در تفسير قرآن، پژوهشهاي ويژهاي نيز انجام شده است (براي نمونه، ر.ک فلاحيقمی، 1389؛ آسه، 1392طاهرينيا، 1393).
نگارندگان اين مقاله بر اين باورند که نحو نص قرآني به سبب ويژگيهاي خاص خود و تفاوتهاي آن با علم نحو (نحو علمي ـ تعليمي)، در تفسير قرآن نقشآفريني خاص خود را دارد. ازاينرو پرسش از نقش نحو نص قرآني در تفسير قرآن بجد مجال طرح و بحث و بررسي مييابد. دراينباره دو پرسش اساسي مطرح ميگردد که اين پژوهش با استفاده از روش «تحليلي ـ توصيفي» درصدد پاسخ به آنهاست:
1. نحو نص قرآني چيست و چه ويژگيهايي دارد و تفاوتهاي آن با نحو تعليمي ـ علمي در چيست؟
2. چرا بايد از نحو نص قرآني در ارتباط با تفسير بحث کرد؟
1. پيشينة بحث
کتاب النحو القرآني في ضوء لسانيات النص، تأليف محمود اسماعيل (2012) نخستين اثري است که از اصطلاح «نحو نص قرآني» سخن گفته است. اين اصطلاح از اصطلاح «نحو نص» زبانشناسان غربي وام گرفته شده است. اشکال عمده اين اثر آن است که:
اولاً، نحو را به «نحو قرآني» و «نحو غير قرآني» تقسيم کرده و آن دو را در مقابل هم قرار داده است.
ثانياً، ارتباط يا اختلاف ديدگاه اتخاذ شده درباره نحو نص قرآني با تفسير قرآن ـ بهويژه تفسير بياني ـ را بيان نکرده است (براي آگاهي بيشتر از اشکالات اين برداشت، ر.ک: آسه و ديگران، 1400).
به نظر میرسد از نحو نص قرآني قرائت ديگري ميتوان داشت که اين اشکالات را نداشته باشد که در اين مقاله به آن خواهيم پرداخت. تاکنون درباره نحو نص قرآني براساس قرائت جديد، پژوهشي انجام نشده است. ازاينرو انجام اين پژوهش ضرورت دارد.
2. مفهومشناسي
در اين مقاله از اصطلاحات «اصول نحو»، «توجيه اعرابي» و «نص» استفاده شده است. بدینروی لازم است در آغاز هريک معلوم شود:
1-2. اصول نحو
يکي از نحوپژوهان «اصول نحو» را چنين تعريف کرده است: «علم يبحث فيه عن أدلة النحو الإجمالية من حيث أدلته و کيفية الإستدلال بها و حال المُستَدِلّ» (سيوطي، 2007، ص 72-73). مراد وي از «ادله نحو» سماع (که شامل کلام خدا، کلام پيامبر و کلام عرب ميشود)، اجماع، قياس و استصحاب است.
مراد از «الاجمالية» اين است که در علم اصول نحو، تنها از ادله نحو بحث ميشود و از ادله قواعد نحوي به شکل تفصيلي سخن گفته نميشود. براي نمونه، در اين علم از قاعده «جايز بودن عطف بر ضمير مجرور بدون اعاده جار» سخن به ميان نميآيد. بنابراين علم «اصول نحو» علمي است که در آن از ادله نحو در جهت دليل بودن در اين علم بدون پرداختن به ادله قواعد نحوي به صورت تفصيلي و نيز از چگونگي استدلال در صورت تعارض بين ادله و از شرایط و صفات مستنبِطِ مسائل ادله يادشده بحث ميشود.
اين علم متأثر از علم «اصول فقه» است (شنوقه، 2008، ص 11ـ21؛ علوش، 1981، ص 150ـ151) و از نظر مبادي و تطبيقات، تاريخي به قدمت تاريخ دانش نحو دارد؛ زیرا قبول، رد، ترجيح، تضعيف، قياس و مانند آن به اصولي برميگردد که گرچه مکتوب نبوده، اما نزد نحويان معلوم بوده است (صالح السامرائي، 2007، ص 143؛ زاهد، 1987، ص 111ـ112).
علم مزبور نحويان را از خطا در قاعدهمندسازي قواعد نحوي مصون ميدارد. بنابراين هر نحوي براساس اصول و ضوابطي که در علم اصول نحو صورت ميپذيرد، به استنباط قواعد نحوي اقدام ميکند (خطيب، 2006، ج 1، ص 36) و آن را در قالب نحو علمي ارائه ميدهد.
برخي از نحوپژوهان از چهار دليل نحو، فقط «سماع» را دليل نحو ميدانند (ناصح الخالدي، 2016، ص 371ـ382)، و همين ديدگاه صحيحتر به نظر ميرسد.
2-2. توجيه اعرابي
«توجيه» مصدر «وَجَّهَ» در لغت، به معناي «قرار دادن چيزي بر جهت واحد است (انيس و همکاران، 1412ق، ص 1015). از اين معنا اين نکته را ميتوان استفاده کرد که «توجيه» هنگامي صورت ميگيرد که يک شيء يا امر يا کلام داراي وجوه متعدد باشد و يک وجه از آن وجوه تعيين و مشخص شود (صبره، 2006، ص20).
با توجه به معناي لغوي «توجيه» و معناي اصطلاحي «اعراب»، «توجيه اعرابي» يک آيه، يعني: تعيين و اختيار وجه اعرابي يک کلمه يا يک جمله از وجوه اعرابي گوناگون آن، يا يک معناي نحوي از معاني متفاوت نحوي يک کلمه (براي نمونه، حروف معاني) در يک آيه از سوي نحويان، مفسران و اعرابشناسان (مُعرِبان). توجيه اعرابي ميتواند در سه مقام صورت پذيرد:
يک مقام آن مربوط به استنباط قواعد نحوي از سوي نحويان در کتابهاي نحوي تعليمي ـ علمي است.
مقام ديگر از سوي اعرابشناسان در کتابهاي اعراب القرآن است.
مقام سوم از سوي مفسران براساس نحو نص قرآني در فرايند تفسير آيات است.
مراد از «توجيه اعرابي» در اين مقاله، توجيه اعرابي آيه در هر سه مقام است.
3-2. نص
به جملات متوالي، به شرط آنکه بين جملات و عناصر تشکيلدهنده آنها ارتباطی وجود داشته باشد (اعم از شکلي و دلالي) «نص» اطلاق ميشود (خطابي، 2006، ص 13). مراد از «نص» در اين مقاله، نص در مقابل ظاهر نيست.
3. علم نحو و گرايشهاي مطرح در آن
مطابق مطالعات جديدي که مبتنی بر دانش زبانشناسي بر روي نحو عربي صورت گرفته، از سه گونه يا سه گرايش در نحو يا از علم نحو با سه کارکرد سخن گفته ميشود که در ذيل، به اجمال آنها را برميشماريم:
1-3. نحو علمي
همانگونه که در بخش مفاهيم بيان شد، در علم اصول نحو از ادله نحو بحث ميشود. در «نحو علمي» به صورت تطبيقي و عملي نشان داده ميشود که چگونه مکاتب نحوي و نحويان با استفاده از ادله نحو به استخراج، استنباط، تحليل و تعليل قواعد نحوي اقدام ميکنند. اين نحو بهتنهايي براي آموزش قواعد نحو مناسب نيست. براي نمونه، کتاب الانصاف في مسائل الخلاف (الانباري، 1427ق) از جمله کتابهايي است که با رويکرد نحو علمي نوشته شده است. در اين کتاب، ابنالانباري به اختلافات نحوي دو مکتب نحوي بصره و کوفه اشاره کرده و با استفاده از استدلال نحوي به داوري در اختلافات نحوي ميان اين دو مکتب پرداخته است.
2-3. نحو تعليمي
از نحو علمي تغذيه ميکند و قواعد نحوي در آن به منظور آموزش و با لحاظ سطح فراگير در سطوح گوناگون ارائه ميشود. يک سطح از ارائه نحو تعليمي آن است که در آموزش قواعد نحوي، از ارائه استدلال نحوي درباره آنها و بيان مسائل اختلافي نحوي پرهيز ميشود (راجحي، 1995، ص 102؛ ابنموسي، 2011، ص 53؛ أمينه، 2020، ص 167-168؛ حاج صالح، 2012، ج 2، ص 14). براي نمونه، کتابهاي صمديه، هدايه و أنموذج موجود در مجموعه جامع المقدمات (جمعي از علما، 1372) که از کتابهاي اوليه آموزش نحو است، «نحو تعليمي» شمرده ميشود.
3-3. نحو تعليمي ـ علمي
در آن افراد متخصص نحوي با بهرهگيري از استدلال نحوي و براساس مباني اصول نحوي خود، به اثبات يا نفي قواعد نحوي و دفاع از ديدگاه نحوي خود و آموزش قواعد نحوي و رد ديدگاه نحوي مکاتب نحوي و نحويان ميپردازند (راجحي، 1995، ص 102؛ ابنموسي، 2011، ص 53؛ أمينه، 2020، ص 167؛ حاج صالح، 2012، ج 2، ص 13، با اضافات).
بر اين اساس «نحو تعليمي ـ علمي» برخلاف نحو علمي، داراي قابليت آموزشي است. براي نمونه کتاب شرح التسهيل (عبداللهبن مالک، 2001) که متن و شرح آن از ابن مالک (م672ق) است، و شرح الرضي علي الکافيه (استراباذي، 1395ق) که متن آن را ابنحاجب (م646ق) و شرح آن را رضي (م688ق) نگاشته، براساس «نحو تعليمي ـ علمي» نوشته شده است؛ يعني ابنمالک و رضي در اين دو کتاب، قواعد نحوي را با استدلال نحوي بيان و از ديدگاه نحوي خود دفاع و ديدگاه نحوي مکاتب نحوي و نحويان را نقد و بررسي کردهاند.
4. نحو قرآني و گونههاي آن بر حسب کارکرد
«نحو قرآني» نحوي است که در آن از قواعد نحوي بهکار رفته در قرآن بحث ميشود. نحو قرآني بر حسب کارکردش نيز بر سه گونه «تعليمي»، «علمي» و «نصي» است:
1-4. نحو تعليمي قرآني
در آن از قواعد و شواهد قرآني براي آموزش قواعد نحوي استفاده ميشود. براي نمونه ميتوان به کتاب النحو القرآني؛ قواعد و شواهد (احمد ظفر، 1998) اشاره کرد. در اين کتاب از قواعد نحوي بهکار رفته در قرآن از حیث تعليم قواعد نحوي به فراگيران بحث شده است (همان، ص 1).
2-4. نحو علمي قرآني
از شیوه قواعد نحوي بهکاررفته در قرآن براساس شواهد قرآني به صورت موضوعي و به شکل تطبيقي و نيز از ديدگاه نحويان و نحويان مفسر و مفسران درباره آنها بحث ميکند. کتابهاي دراسات لاسلوب القرآن الکريم (عضيمه، بيتا)؛ دروس في النحو القرآني؛ آيات المجيء أنموذجا (جبوري، 2016)؛ و «ما» في القرآن الکريم (زيدان، 2020) را ميتوان نمونههايي از «نحو علمي قرآني» دانست.
3-4. نحو نص قرآني
از نحو علمي قرآني تغذيه ميکند و در آن از روش استفاده از قواعد نحوي در تفسير قرآن به شکل نظري و کاربردي بحث ميشود. براي نمونه کتاب مغني اللبيب عن کتب الاعاريب (ابنهشام انصاري، 1421ق) را ميتوان کتابي کاربردي در زمینه نحو نص قرآني دانست. اما تاکنون درباره نحو نص قرآني از حيث نظري پژوهش مستقلي انجام نشده است.
5. ويژگيها و تفاوتهاي نحو نص قرآني با نحو تعليمي ـ علمي
«نحو نص قرآني» در مقايسه با «نحو تعليمي ـ علمي» از ويژگيهايي برخوردار است و با آن تفاوت دارد. اين ويژگيها و تفاوتها عبارتند از:
1-5. عامل اصلي پيدايش و تدوين علم نحو
پيش از نزول قرآن قواعد نحوي به صورت شفاهي از سوي مردم عرب (اهل زبان) استعمال ميشد و ضرورتي براي تدوين و قاعدهمندسازي آن وجود نداشت (عثمان، 2012، ص 109؛ حديثي، 1974، ص 7). اما پس از نزول قرآن تدوين قواعد نحوي ضرورت يافت؛ زيرا ازيکسو بروز خطا و شيوع اشتباه کلامي بين عام و خاص در بهکارگيري زبان عربي فصيح (زبان قرآن و زبان رسمي مورد استفاده اَعراب) از نظر لغوي، صرفي، نحوي و اِعرابي و دلالي، خطري براي نص قرآن تلقي شد. از ديگر سو پيوستن غيرعربزبانان به عربزبانان و نياز به آموزش زبان عربي فصيح (زبان قرآن) برای قرائت و فهم و تفسير قرآن ضرورت تدوين قواعد نحوي را ايجاب کرد (غازي زاهد، 2010، ص 17ـ18و20ـ21و26؛ روّاي، 2003، ص 57؛ طنطاوي، بيتا، ص 34؛ ياقوت، 1994، ص90؛ خزعلي، 1387، ص18-19؛ حديثي، 1974، ص 7-8و129).
ازاينرو ابوالاسود دئلي (م69ق) به امر و راهنمايي حضرت علي در اين زمينه اقدام کرد (حاج صالح، 2012ب، ج 2، ص 15؛ رفيده، 1990، ج 1، ص 44-46؛ سليمان ياقوت، 2015، ص 16ـ18و22؛ سالم مکرم، 1993، ص 29-31). نخستين اقدام ابوالاسود در اينباره اعرابگذاري قرآن با نقطه (نقط الاعراب) گزارش شده است (غازي زاهد، 2010، ص 31). پرسشي که درخصوص اين اقدام ابوالاسود مطرح ميشود اين است که چرا او نخست به اعرابگذاري قرآن با نقطه رويآورد؟
پاسخ اين است که نزول قرآن به زبان عربي، اين زبان را به زبان دين جديد (اسلام) تبديل ساخت و قرائت و فهم و تفسير صحيح قرآن نزد مسلمانان از اهميت بسياري برخوردار گشت (غازي زاهد، 2010، ص 26و53؛ ابوالمکارم، 2006، ص 91؛ ناصح الخالدي، 2016، ص 207ـ208). بر اين اساس پس از توحيد مصاحف، دو اقدام ديگر، يعني اِعرابگذاري از سوي ابوالاسود و نقطهگذاري قرآن از طرف يکي از شاگردان او به نام نصربن عاصم در اين زمینه انجام شد (غازي زاهد، 2010، ص26-27؛ خزعلي، 1387، ص 28و30ـ31).
با اين دو اقدام اولاً، از تحريف و تصحيف قرآن جلوگيري شد. ثانياً، مقدمه لازم را براي استخراج قواعد نحوي با محوريت زبان قرآن (نحو نص قرآني) به منظور آموزش علم نحو در جهت قرائت، فهم و تفسير صحيح قرآن آماده ساخت (غازي زاهد، 2010، ص 18و29ـ31 و 35ـ36و54؛ سالم مکرم، 1993، ص 53؛ عبيدي، 1989، ص49-50؛ خاطر، 2009، ص69-70).
اما با وجود قواعد نحوي موجود در قرآن و قرائات (نحو نص قرآني) براي تدوين قواعد نحوي، مدار بحث نحوي از قرآن و قرائات به کلام عرب تعمیم داده شد. براي اين تعمیم، ميتوان ادله گوناگونی بيان کرد. يکي از آنها اين است که ابن ابياسحاق و ابوعمروبن العلاء همانند ابوالاسود و شاگردان او از قرّاء، با قرائتهاي گوناگون و بالطبع وجوه اعرابي و تفسيرهاي متفاوت از آيات مواجه بودند. حتي از اين دو قاري قرائتهايي برخلاف قرّاء ديگر از برخي آيات روايت شده و هر کدام در دفاع از قرائت خود، از کلام عرب و تأويل و توجيه اعرابي و نحوي استفاده کردهاند.
اين اختلافات در قرائات بين قرّاء و دفاع هريک از آنان از قرائت خود، حاکي از آن است که تا عصر ابن ابياسحاق و ابوعمرو بر سر قواعد نحوي اتفاق نظري صورت نگرفت. ايجاد اين اجماع و کشف نظام نحوي قرآن (نحو نص قرآني) براي ارائه توجيه اعرابي و نحوي بر صحت قرائات و تفسير نحوي دلالي آيات براساس قواعد کلي، نيازمند استخراج و استنباط قواعد نحوي از کلام عرب بود.
اما روش ابن ابياسحاق و ابوعمروبن العلاء در اين باره متفاوت است. آنچه براي ابوعمروبن العلاء در استخراج قواعد نحوي مبنا و اصل است، قرآن و قرائات است. اما استفاده او از کلام عرب (نحو و اساليب آن) براي دفاع از قرآن و قرائات براساس قواعد کلي و معناست.
ديگر آنکه وي به تبويب اوليه و تقسيمات ابتدايي نحو پرداخت. ولي ابن ابياسحاق در استخراج قواعد نحوي علاوه بر آوردن شاهد از کلام عرب، به قرآن و قرائات نيز احتجاج ميکند و درصدد تطبيق قواعد کلي بر قرائات و غير آن است (السيد، بيتا، ص 64ـ78؛ بلاشير، 1973، ج 1، ص 138ـ143؛ حاج صالح، 2012ب، ج 2، ص 14؛ ابوالمکارم، 1971، ج 1، ص 90ـ91؛ سامرائي، 1981، ص 49؛ زاهد، 1987، ص 111ـ112).
پس از ابن ابياسحاق و ابوعمرو، خليلبن احمد فراهيدي (م 175ق) از برجستهترين شاگردان ابوعمرو، روش استادش را در کشف نظام نحوي قرآن (نحو نص قرآني) در پيش گرفت. خليل نيز براي کشف نظام قرآني همانند استادش، به سماع کلام عرب روي آورد، با اين تفاوت که وي با فکر رياضيگونهاش اولاً، به مفهومسازي و مفهومشناسي ابواب نحوي پرداخت. ثانياً، با اصل قرار دادن قواعد بهکاررفته در قرآن و قرائات (نحو نص قرآني) و تأييد آن قواعد با کلام عرب براساس سماع و قياس و تأويل صحيح، نظام لغوي عربي را بنيان نهاد.
نتيجه آنکه نحويان نخستين براي فهم و تفسير قرآن از قواعد نحوي موجود در قرآن (نحو نص قرآني) استفاده ميکردند. اما بروز اختلاف در قواعد نحوي موجود در قرآن ميان نحويان نخستين و دفاع آنان از قواعد نحوي مورد استدلال خود در قرآن، نحوياني مانند ابن ابياسحاق، ابوعمرو و خليل را بر آن داشت تا براي تأييد قواعد نحوي موجود در قرآن (نحو نص قرآني) به استخراج و استنباط قواعد نحوي براساس کلام عرب روي آورند و علم نحو را در کنار نحو نص قرآني به وجود آورند. بنابراين نحو نص قرآني را ميتوان عامل و پايه و مايه اصلي تدوين علم نحو دانست و اساساً علم نحو براي تأييد قواعد نحوي استفاده شده در قرآن (نحو نص قرآني) پديد آمد.
2-5. نحوِ تفسيرمحور
«نحو نص قرآني» نحوي تفسيرمحور است و در مقام تفسير قرآن از آن استفاده ميشود. اما «نحو تعليمي ـ علمي» نحوي آموزشمحور است و در مقام آموزش علم نحو از آن استفاده ميگردد. براي نمونه، زمخشري و بيضاوي در توجيه اعرابي حرف «لام» در آيه «وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى» (ضحي: 5) با اين استدلال که چون فعل مضارع «يُعْطيكَ» پس از لام، مؤکَّد به نون تأکيد نشده، آن را لام قَسَم ندانستهاند، بلکه لامِ ابتدا گرفتهاند. چون لام ابتدا بر جمله اسميه درميآيد، ضمير «أنت» را بهمثابه مبتدا در تقدير گرفته (لأنت سوف يعطيک) و آيه را براساس همين توجيه اعرابي، معنا و تفسير کردهاند (زمخشري، 1407ق، ج 4، ص 767؛ بيضاوي، 1418ق، ج 5، ص 319). اما برخي ديگر از مفسران لام در کلمه «لَسَوْفَ» را لامِ قسم دانستهاند (طبرسي، 1372، ج 10، ص 763ـ764؛ بنت الشاطي، بيتا، ج 1، ص 40ـ41).
درباره توجيه اعرابي لام در آيه پيشگفته، اين پرسش مطرح است که چرا زمخشري و بيضاوي آن را لام ابتدا و برخي ديگر آن را لامٍ قَسَم دانستهاند؟ به نظر ميرسد اين اختلاف در توجيه اعرابي، از يک نظر به اين برميگردد که در تعيين قاعده نحوي در آيهاي که تفسير ميشود اولاً، به قرآن بهمثابه يکي از بينظيرترين و فصيحترين و مطمئنترين منبع استنباط قواعد نحوي توجه نشده، و ثانياً، به معنا و تفسير آيه قبل از تعيين قاعده نحوي توجه نگردیده است.
به نظر ميرسد مفسراني که در آيه محل بحث، لام را لامِ ابتدا دانستهاند، به معنا و تفسير آيه توجه نکردهاند؛ زیرا قبل از آنکه به معنا و تفسير آيه اشاره کنند از قاعده نحوي سخن گفتهاند و پس از تطبيق قاعده نحوي (براساس نحو تعليمي ـ علمي) بر آيه، از معنا و تفسير آيه سخن به ميان آوردهاند (ر.ک: بنت الشاطي، بيتا، ج 1، ص 40ـ41). در الکتاب سيبويه (م180ق)، المقتضب مبرّد (م285ق) و الاصول في النحو ابنالسراج (م316ق) از قَسَم و جواب قَسَم سخن گفته شده، اما از قاعده اين دو صورت از جواب قَسَم که در دو آيه «لَإِلَىالله تُحْشَرُونَ» (آلعمران: 158) و در آيه «وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى» (ضحي: 5) بهکار رفته و متعلق فعل قَسَم و کلمه «سوف» بين لام و فعل قَسَم فاصله شده و فعل قَسَم مؤکد به نون نشده، سخني به ميان نيامده است.
ثمانيني (م442ق) اولين نحوي است که به قاعده صورت اول و آيه اول اشاره کرده است (ثمانيني، 2003، ص704). اما ابنمالک (م672ق) اولين نحوي است که از هر دو قاعده و دو آيهاي که اين دو قاعده در آنها آمده سخن گفته است (ابنمالک، 2001، ج 3، ص 75). ازاینرو زمخشري در کتاب المفصل في صنعة الاعراب و نحويان قبل از او در باب قَسَم، به اين دو قاعده و دو آيه يادشده اشاره نکردهاند.
نتيجه آنکه مبناي نحوي زمخشري در توجيه اعرابي لام در اين آيه متأثر از نحو علمي ـ تعليمي است. اما مباني نحوي مفسراني که لام در آيه مورد اشاره را لامِ قَسَم گرفتهاند، متاثر از نحو نص قرآني است.
3-5. نحوِ معنامحور
نحو نص قرآني، نحوي است معنامحور و قواعد اين نحو در مقام تفسير آيات، مشخص ميگردد. ازاينرو قواعد نحو نص قرآني را فقط بايد در مقام تفسير بهکار بست. در نحو نص قرآني معنا و تفسير آيه، ملاک و معيار در تعيين قاعده نحوي بهکاررفته در آيه است (ر.ک: ابنهشام، 2007، ص 491ـ506).
اما در نحو تعليمي ـ علمي ملاک و معيار در تعيين قاعده نحوي در آيه، عامل و معمول است (ياقوت، 1994، ص 91ـ92). ازاينرو در تفسير قرآن نميتوان به اين نحو اکتفا کرد.
براي نمونه، سيبويه از خليل درباره جواب «اذا»ي شرطيه در آيه «وَ سيقَ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُوها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدين» (زمر: 73) پرسید. خليل در پاسخ گفت: «إن العرب قد تترک في مثل هذا الخبر الجوابَ في کلامهم، لعلم المخبر لأي شيء وضع هذا الکلام» (سيبويه، 2009، ج 3، ص 119ـ120)؛ يعني عرب در چنين بياني گاهي به سبب علم مخاطب به هر آنچه کلام بر آن بنيان نهاده ميشود، جواب را در اين کلام نميآورد.
چنانکه ملاحظه ميشود، پرسش سيبويه درباره قواعد ادوات شرط، از جمله «اذا»ي شرطيه نيست، بلکه از چيستي جواب «اذا»ي شرطيه در آيه پرسش شده است. براساس قواعد نحو علمي ـ تعليمي، هريک از ادوات شرط علاوه بر فعل شرط، نيازمند جواب و جزا هستند. ازاينرو اگر جمله شرطيهاي بدون جواب باشد نحويان براي آن جواب تدارک ميبينند.
نحويان در نحو علمي ـ تعليمي بر پايه اين مبنا، چند گونه مواجهه با اين آيه و امثال آن در جهت تعيين جواب «اذا»ي شرطيه از خود بروز دادهاند:
برخي از نحويان به سبب شباهت آيه محل بحث با آيه «وَ سيقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُوها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها» (زمر: 71) که عبارت «فُتِحَتْ أَبْوابُها» در آن بدون واو آمده، «واو» اول در آيه 73 را زاید دانستهاند (انباري، 2006، ج 2، ص 374).
برخي ديگر «واو» اول را عاطفه و جواب شرط را محذوف گرفتهاند، به تقدير «فازُوا و نَعِمُوا» (همان، ص 376).
تعدادي ديگر «واو» اول را عاطفه و «واو» دوم را زاید درنظرگرفتهاند (ابنمالک، 2001، ج 3، ص 212؛ سيوطي، 1998، ج 3، ص 161).
عدهاي ديگر «واو» اول را حاليه و جواب را محذوف دانستهاند (سيوطي، 1998، ج 3، ص 161).
همانگونه که مشاهده ميشود، توجيه اعرابي نحويان در آيه مشارٌالیه درباره «واو» است. اما پرسش سيبويه و پاسخ خليل درباره توجيه اعرابي کلمه «اذا» است. «چون نحويان در نحو علمي ـ تعليمي در مقام استنباط و قاعدهمندسازي و آموزش قواعد نحوي براساس روش عامل و معمولياند، آنان در اين مقام غالباً معنا و تفسير و نظم آيه را لحاظ نميکنند و صرفاً درصدد ارائه ساختارها و اسلوبهاي نحوي هستند» (ناصح الخالدي، 2007، ص 140و143؛ ياقوت، 1994، ص 92). به همين علت آنان بدون سخن گفتن درباره چرايي حذف جواب ««اذا»، درصدد مشخص ساختن جواب، براساس ظاهر آيه برآمدهاند. ازاينرو برخي از آنان به مقايسه آيه 73 زمر با آيه 71 همين سوره اقدام کردهاند و براساس اين مقايسه به توجيه اعرابي «واو» در آيه 73 پرداختهاند. نحويان ديگر نيز توجيه اعرابي در اين آيه را به «واو» اختصاص دادهاند، تا آنجا که نحويان در کتابهاي نحو علمي ـ تعليمي از توجيه اعرابي اين آيه در باب «عطف نسق» و ذيل حرف «واو» سخن به ميان آوردند.
اما خليل چون در مقام تفسير آيه 73 زمر است، نه استنباط و قاعدهمندسازي قواعد ادوات شرط، بدون لحاظ معنا و تفسير آيه، به توجيه اعرابي آيه نپرداخته؛ زیرا او به مقايسه اين آيه با آيه 71 زمر اقدام نکرده است. او توجيه اعرابي در آيه 73 را مختص «واو» ندانسته است.
وي در پاسخ به پرسش سيبويه درباره چيستي «اذا»، به يک عنصر مهم در توجيه اعرابي آيات، يعني ارتباط بين متکلم و مخاطب اشاره ميکند. خليل با اين پاسخ ميخواهد بگويد: توجيه اعرابي آيات در مقام تفسير، با توجيه اعرابي آيات در مقام استنباط و آموزش قواعد نحوي تفاوت دارد. نبايد در مقام تفسير آيات، قواعد نحوي را براساس نحو علمي ـ تعليمي بر آيات تطبيق و تحميل کرد؛ زیرا اين روش مربوط به مقام استنباط و آموزش قواعد نحوي براساس عامل و معمول است، بلکه قواعد نحوي بهکار رفته در آيات را بايد با لحاظ معنا و تفسير آيات مشخص ساخت (نحو نص قرآني).
4-5. اثبات قاعده نحوي
در فرايند توجيه اعرابي آيات براساس نحو نص قرآني، ميتوان قاعده نحوي را برخلاف اصولِ نحو در نحو علمي ـ تعليمي، بر پايه نحو نص قرآني اثبات کرد. در اين باره به دو نمونه اشاره ميکنيم:
1-4-5. نمونه اول
تا آنجا که بررسي شده در نحو علمي ـ تعليمي درباره تقديم جواب «لولا» بر «لولا» با استشهاد به دليل و شاهد قرآني يا غيرقرآني سخني بيان نشده است. اما يکي از نحويان مفسر در کتاب نحوي و در تفسير خود با دليل قرآني و آوردن دو شاهد قرآني «وَ هَمَّ بِها لَوْلا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» (يوسف: 24) و «إِنْ كادَتْ لَتُبْدي بِهِ لَوْلا أَنْ رَبَطْنا علي قلبها» (قصص: 10)، تقديم جواب «لولا» بر «لولا» را جايز دانسته است (ابوحيان، 1998، ج 4، ص 1906؛ همو، 1420ق، ج 6، ص 258).
براساس اصول نحو، ادله نحو عبارتند از: سماع (کلام خدا، کلام پيامبر و کلام عرب، اعم از نثر و شعر)، قياس، اجماع و استصحاب. در فرايند نحو نص قرآني، ميتوان فقط با دليل قرآني قاعده نحوي را اثبات کرد، هرچند دليل ديگري بر اثبات آن قاعده وجود نداشته باشد. در نمونه بيانشده، فقط با دليل قرآني و بيان دو شاهد قرآني بر جواز تقديم جواب «لولا» بر «لولا» حکم شده است.
2-4-5. نمونه دوم
ابنمالک در باب حال، در بيان قاعده «تقديم حال بر ذوالحال مجرور به حرف جرّ اصلي»، با استفاده از نحو نص قرآني به آيه «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشيراً وَ نَذيرا» (سبأ: 28) استشهاد کرده و «كَافَّةً» را حال براي «لِلنَّاسِ» دانسته است (ابنمالک، 2001، ج 2، ص 252ـ253). اما نحويان ديگر در مخالفت با ابنمالک، برخي «كَافَّةً» را حال براي «ک» در «أَرْسَلْناكَ» (زجاج، 1988، ج 4، ص 254) و برخي آن را صفت براي مفعول مطلق محذوف از فعل «أَرْسَلْناكَ» (ارسالة کافة) دانستهاند (زمخشري، 1407ق، ج 3، ص 583).
برخي از شارحان ابنمالک اين روش ابنمالک در استنباط قواعد نحوي را نقد کردهاند (شاطبي، 2007، ج 3، ص 455ـ460). پاسخ اين نقد آن است که قرآن بهتنهايي ميتواند دليل و شاهد نحوي براي قواعد نحوي بهکار رفته در قرآن قرار گيرد؛ زیرا قرآن فصيحترين متن عربي است. ازاينرو منبعي بينظير و اصيل در استنباط قواعد نحوي بهشمار ميآيد.
5-5. معيار در حل اختلافات نحوي
چون ملاک و معيار تعيين قواعد نحوي موجود در آيه براساس نحو نص قرآني، معنا و تفسير آيه است، ازاينرو در اين نحو، اختلاف قواعد نحوي وجود ندارد و اين نحو ميتواند معيار و ملاک در حل اختلاف مکاتب نحوي و نحويان در قواعد نحوي باشد. اما در نحو تعليمي ـ علمي اختلاف در قواعد نحوي وجود دارد؛ زیرا ملاک و معيار تعيين قواعد نحوي در اين نحو، «سماع» و «قياس» است.
براي نمونه، يکي از قواعدي که در عطف نسق به آن پرداخته شده، قاعده «عطف اسم بر ضمير جرّ متصل» است؛ مانند «سلّمت عليه و أخيه». سيبويه عدم اعاده جار بر معطوف عليه را در شعر جايز دانسته است (سيبويه، 2009، ج 2، ص 403ـ404). کلمه «الارحام» در آيه «تساءلون به و الارحام» (نساء: 1) به نصب و جر قرائت شده است (طبرسي، 1372، ج 3، ص 4). اخفش قرائت نصب را احسن از قرائت جر ميداند و علت را عدم جواز عطف اسم مجرور بر ضمير مجرور بيان کرده است (اخفش، 1990، ج 1، ص 243). فراء قرائت «الارحام» به جر را قبيح ميداند؛ زیرا عرب اسم مجرور را بر ضمير جر عطف نميکند. البته در شعر به سبب محدوديت، اين عطف جايز است (فرّاء، 1983، ج 1، ص 252ـ253).
بنابراين از ديدگاه مکتب بصره و کوفه، اعاده ضمير در غير شعر لازم است. اما صاحب کتاب الانصاف في مسائل الخلاف بين النحويين: البصريين و الکوفيين (انباري، 1427ق) درباره اين قاعده گفته است: بين دو مکتب نحوي بصره و کوفه اختلاف وجود دارد، با اين توضيح که نحويان کوفه با استدلال به آياتي اين عطف را جايز، اما نحويان بصره با استدلال به آياتي آن را جايز نميدانند (انباري، 1427ق، ج 2، ص 379).
با توجه به عبارتهايي که از سيبويه، اخفش و فرّاء نقل شد، سخن صاحب الانصاف صحيح نيست و هر دو مکتب اين عطف را بدون اعاده خافض(حرف جر) جايز نميدانند (حلواني، بيتا، ص 257ـ265). با وجود اين، نحويان به سخن صاحب الانصاف اعتماد و سخن او را در کتاب خود نقل کردهاند (ابنمالک، 2001، ج 3، ص 232؛ استرآباذي، 1978، ج 2، ص 336؛ ابوحيان، 1998، ج 4، ص 2013ـ2014؛ ابنهشام انصاري، 1414ق، ص 449؛ سيوطي، 1998، ج 3، ص 189).
از مفسران هم برخي اعاده و تکرار حرف جر را لازم دانستهاند. اما برخي ديگر اعاده را لازم ندانستهاند. براي نمونه، در آيه «وَ جَعَلْنا لَكُمْ فيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقينَ» (حجر: 20) سخن در توجيه اعرابي کلمه «مَن» است. برخي از مفسران کلمه «مَن» را عطف بر ضمير «لکم» ندانستهاند؛ زیرا اعاده جار را لازم ميدانند (ر.ك: طوسي، بيتا، ج 6، ص 327؛ زمخشري، 1407ق، ج 2، ص 576). اما برخي ديگر چون اعاده جار را لازم نميدانند کلمه «مَن» را عطف بر ضمير «لکم» دانستهاند (ابوحيان، 1420ق، ج 6، ص 473؛ طباطبائي، 1417ق، ج 12، ص 140).
اکنون پرسش اين است که آيا اعاده جار لازم است يا خير؟ پاسخ آن است که اولاً، نبايد قواعد نحوي را براساس نحو تعليمي بر آيات تطبيق داد و بر آنها تحميل کرد. ثانياً، همانگونه که بيان شد، در توجيه اعرابي آيات در مقام تفسير، قواعد نحوي بايد متناسب با معنا و تفسير آيات بهدست آيد. ازاينرو اگر براساس توجيه اعرابي آيهاي، در مقام تفسير، قاعده نحوي متناسب با آن توجيه اعرابي و معنا و تفسير آيه مشخص شود، آن قاعده نحوي را بايد صحيح دانست، برخلاف ديدگاه برخي از نويسندگان که قاعده نحوي قابل حمل بر آيات را در صورتي صحيح دانستهاند که نحويان درباره آن قاعده نحوي اتفاق نظر داشته باشند (طاهرينيا، 1393، ص 29).
این در حالی است که در بسياري از قواعد نحوي اختلاف وجود دارد (حسن، 1966، ص 105). البته در صورت نياز، اين قاعده بايد با آيات ديگر يا با کلام عرب تأييد شود؛ زیرا نحويان همه قواعد نحوي را از کلام عرب و قرآن استنباط نکردهاند (شافعي، 1938، ص 42ـ44؛ عضيمه، بيتا، ج 1، ص 5ـ12؛ افغاني، 1987، ص 34؛ صافي، 1990، ج 3، ص 240).
درباره قاعده نحوي «عطف بر ضمير مجرور و لزوم يا عدم لزوم اعاده حرف جر در معطوف و استفاده آن در توجيه اعرابي آيات در مقام تفسير»، بايد گفت: آياتي را که اين قاعده در آنها وجود دارد (براي نمونه، بقره: 217؛ نساء: 127؛ حجر: 20؛ جن: 3) بايد در مقام تفسير، توجيه اعرابي کرد.
نتيجه توجيه اعرابي اين آيات در مقام تفسير در برخي از تفاسير، حاکي از آن است که اعاده حرف جر در معطوف لازم نيست، بلکه جايز است (ابوحيان، 1420ق، ج 2، ص 387؛ طباطبائي، 1417ق، ج 5، ص 99). بنابراين در توجيه اعرابي آيات در مقام تفسير، نبايد قواعد نحو تعليمي را بر آيات تطبيق داد و بر آنها تحميل کرد، بلکه بايد بر پايه نحو نص قرآني، قواعد نحوي را از آياتي که در مقام تفسير، توجيه اعرابي ميشوند، بهدست آورد. در اين صورت اختلاف نحوي در قواعد نحوي حل و فصل ميشود.
6. چرايي بحث از نحو نص قرآني
با توجه به ويژگيهاي بيانشده درباره نحو نص قرآني و تفاوتهاي آن با نحو تعليمي ـ علمي، آن نحوي که در تفسير قرآن نقش عمده و تأثيرگذار دارد، نحو نص قرآني است، تا آنجا که تأثيرپذيري مفسران در توجيه اعرابي آيات از نحو تعليمي ـ علمي و نحو نص قرآني، نقش بسزايي در تفسير آنان داشته است. اين نکته موجب شده است توجيه اعرابي آيات و تفسير آنها از سوي برخي از مفسران براساس نحو تعليمي ـ علمي، از جانب برخي از تفسيرپژوهان معاصر آماج انتقاد قرار گيرد.
براي نمونه، همانگونه که در توجيه اعرابي حرف «لام» در آيه «وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى» (ضحي: 5) بيان شد، زمخشري در توجيه اعرابي حرف «لام» در اين آيه صرفاً به ديدگاه بيان شده درباره جواب قسم از جانب نحويان بسنده کرده و آن را لام ابتدا دانسته است. به تعبير ديگر، او در توجيه اعرابي حرف لام، از نحو تعليمي ـ علمي متأثر بوده است.
يکي از مفسران معاصر اين توجيه اعرابي زمخشري را براساس نحو نص قرآني رد کرده و لام در آيه محل بحث را لام قسم دانسته است. وي در اين نقد از «ستم فن اعراب بر بيان عالي قرآني» سخن گفته است. او بر اين باور است که صرف آمدن تعبيري در قرآن کافي است تا شاهد و حجت و اصل قرار گيرد. او بر اين اساس، نتيجه گرفته است که قواعد زباني و بلاغي بايد بر قرآن عرضه شوند و نبايد قواعد نحويان و بلاغيان را در قالب نحو و بلاغت علمي و تعليمي، بر قرآن حاکم ساخت (ر.ک: بنت الشاطي، بيتا، ج 1، ص 40ـ41).
بنابراين مبناي نحوي اين مفسر در توجيه اعرابي حرف «لام» در آيه پيشگفته متأثر از گرايش نحو نص قرآني است، اما مبناي زمخشري متأثر از گرايش نحو علمي ـ تعليمي است. ازاينرو تأثيرپذيري از گرايش «نحو تعليمي ـ علمي» و گرايش «نحو نص قرآني» دو مبناي نحوي متفاوت را براي مفسر رقم ميزند. اگر مفسر فقط بر پايه نحو تعليمي ـ علمي به تفسير آيات بپردازد، نميتواند به مراد خداوند از آيات دست پيدا کند؛ زیرا مبناي نحو تعليمي ـ علمي به مفسر کمک ميکند تا به مبناي نحو نص قرآني دست يابد. مفسر با استفاده از مبناي نحو نص قرآني ميتواند به مراد خداوند از آيات دست يابد. بر اين اساس نحو تعليمي ـ علمي شرط دستيابي مفسر به نحو نص قرآني است و نحو نص قرآني شرط رسيدن مفسر به مراد خداوند در تفسير آيات است.
نتيجهگيري
«نحو نص قرآني» يکي از اقسام نحو قرآني است. اين نحو، معنامحور است و به معناي دلالي آيات ميپردازد. اما نحو «تعليمي ـ علمي» آموزشمحور است و اساساً در مقام آموزش قواعد نحوي، به معناي دلالي آيات نگاه نميشود.
قواعد نحو نص قرآني متکي به قرآن و مؤيد به نظم و نثر عربي است و در تفسير از آن استفاده ميگردد. ولي قواعد نحوي در نحو تعليمي ـ علمي مستند به قرآن و نثر و نظم عربي است. در نحو نص قرآني اختلافات مفسران، مکاتب نحوي و نحويان در توجيه اعرابي آيات، بر پايه قواعد نحوي موجود در آيات با لحاظ معنا و تفسير آيات تحليل ميشود. اما اختلافات مفسران، مکاتب نحوي و نحويان در توجيه اعرابي آيات بر پايه قواعد نحوي موجود در آيات، با لحاظ معنا و تفسير آيات تحليل نميشود.
تفاوت نحو نص قرآني و نحو تعليمي ـ علمي در کاربري آن دو میباشد، نه در قواعد. کاربري نحو تعليمي ـ علمي در آموزش قواعد نحوي، اما کاربري نحو نص قرآني در تفسير قرآن است. ازاينرو نحو تعليمي ـ علمي در مقابل نحو نص قرآني نيست. نحو نص قرآني در تفسير قرآن نقش دارد و درباره نقش آن در تفسير قرآن بايد پژوهش کرد.
- آسه، جواد، 1392، نقش علم نحو در تفسیر قرآن کریم، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- ــــ و ديگران، 1400، «نحو قرآني، ديدگاهها و نقد»، قرآن شناخت، سال چهارم، ش 26، ص 61ـ80.
- ابنمالک، جمالالدين، 2001م، شرح التسهيل، بيروت، دارالکتب العلميه.
- ابنموسي، زينالدين، 2011م، «طرائق تعليم نحو العربي بين القديم و الحديث»، العلوم الانسانيه، ش 36، ص 45-59.
- ابنهشام انصاري، جمالالدين، 1414ق، شرح شذور الذهب، قم، هجرت.
- ـــــ ، 1421ق، مغني اللبيب، تحقيق مازن مبارک و محمدعلي حمدالله، بيروت، دارالفکر.
- ابوالمکارم، علي، 1971م، تاريخ النحو العربي حتي اواخر القرن الثاني الهجري، قاهره، الحديثة للطباعه.
- ابوحيان، محمدبن يوسف، 1420ق، البحر المحيط في التفسير، بيروت، دارالفکر.
- ـــــ ، 1998م، ارتشاف الضرب من لسان العرب، تحقيق رجب عثمان محمد، قاهره، مکتبة الخانجي.
- احمد ظفر، جميل، 1998م، النحو القرآني قواعد و شواهد، مکة المکرمه، مکتبة الملک فهد الوطنية أثناء النشر.
- اخفش، سعدبن مسعده، 1990م، معاني القرآن، تحقيق هدي محمود قراعه، قاهره، مکتبة الخانجي.
- استراباذي، رضيالدين محمدبن حسن، 1395ق، شرح الرضي علي الکافيه، تهران، مؤسسة الصادق.
- الافغانی، سعید، ،1987م، فی اصول النحو، بیروت، المکتب الاسلامی.
- امينة، سعدالدين، 2020م، «مکانة الدرس النحوي بين تعليم اللغة العربية و مختلف منهجيات تعليم اللغات»، اشکالات في اللغة و الأدب، ش 1، ص 165-180.
- انباري، کمالالدين ابوالبرکات، 1427ق، الانصاف في مسائل الخلاف بين النحويين: البصريين و الکوفيين، بيروت، المکتبة العصريه.
- انیس، ابراهیم و همکاران، 1408ق، المعجم الوسیط، چ چهارم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
- ـــــ ، 1978، من أسرار اللغة، ج ششم، قاهره، مکتبة الانجلوالمصريه.
- بلاشير، رجيس، 1973م، تاريخ الادب العربي، دمشق، منشورات وزارة الثقافه.
- بنت الشاطي، عائشة عبدالرحمن، بيتا، التفسير البياني للقرآن الکريم، چ هشتم، قاهره، دارالمعارف.
- بيضاوي، عبداللهبن عمر، 1418ق، انوار التنزيل و اسرار التأويل، تحقيق محمد عبدالرحمن مرعشلي، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- الثمانینی، عمربن ثابت، 2003م، الفوائد و القواعد، بیروت، مؤسسة الرساله.
- جبوري، سناء منير عبدالرزاق، 2016م، دروس في النحو القرآني آيات المجيء أنموذجا، عمان، دار جرير.
- جمعي از علما، 1372، جامع المقدمات، تصحيح مدرس افغاني، قم، هجرت.
- حاج صالح، عبدالرحمن، 2012الف، السماع اللغوي العلمي عند العرب و مفهوم الفصاحه، الجزائر، موفم للنشر.
- ـــــ ، 2012ب، منطق العرب في علوم اللسان، الجزائر، موفم للنشر.
- حديثي، خديجه، 1974م، الشاهد و اصول النحو في کتاب سيبويه، کويت، مطبوعات جامعة الکويت.
- حسن، عباس، 1966م، اللغة و النحو بين القديم و الحديث، قاهره، دار المعارف.
- حسنین، صبرة محمد، 2006م، تعدد التوجیه النحوی مواضعه، قاهره، دارغریب.
- حلواني، محمدخير، 1979م، المفصل في تاريخ النحو العربي، بيروت، مؤسسة الرساله.
- خاطر، سلیمان یوسف، 2009، التوجیه النحوی لوجوه القراءات القرآنیةالمشکلة فی کتاب سیبویه و مواقف النحاة و المفسرین منه، ریاض، مکتبة الرشد.
- خزعلی، انسیه، 1387، تفکر نحوی عرب، تهران، خورشید باران.
- خطابي، محمد، 2006م، لسانيات النص مدخل الي انسجام الخطاب، چ دوم، مغرب، المرکز الثقافي العربي.
- خطيب، محمد عبدالفتاح، 2006م، ضوابط الفکر النحوي، قاهره، دار البصائر.
- دی بوجراند، روبرت، 1998م، النص و الخطاب و الاجراء، قاهره، عالم الکتب.
- راجحي، عبده، 1975م، دروس في کتب النحو، بيروت، دار النهضة العربيه.
- رفيدة، ابراهيم عبدالله، 1990م، النحو و کتب التفسير، بنغازي، الدار الجماهير.
- روّای، صلاح، 2003م، النحو العربی نشأته، قاهره، دارغریب.
- زاهد، زهير غازي، 1987م، ابوعمروبن العلاء جهوده فی القراءة و النحو، بصره، مطبعة جامعة البصره.
- ـــــ ، 2010م، موضوعات في نظرية النحو العربي، دمشق، دارالزمان.
- زجاج، ابراهیمبن السری، 1988م، معانی القرآن و اعرابه، بیروت، عالم الکتب.
- زجاجی، ابوالقاسم، 1986م، الإیضاح فی علل النحو، چ پنجم، بیروت، دارالنفائس.
- زمخشري، محمودبن عمر، 1407ق، الکشاف، بيروت، دار الکتاب العربي.
- زیدان، عبدالجبار فتحی، 2020م، ما فی القرآن الکریم، بیروت، دارالکتب العلمیه.
- سالم مکرم، عبدالعال، 1978م، القرآن الکريم و اثره في الدراسات النحويه، کويت، مؤسسة علي جراح الصباح.
- ـــــ ، 1993م، الحلقة المفقودة فی تاریخ النحو العربی، بیروت، مؤسسة الرساله.
- سلیمان، یاقوت، 2015، اصول النحو العربی، اسکندریه، دارالمعرفة الجامعيه.
- سیبویه، عمروبن عثمان، 2009م، الکتاب، چ دوم، بیروت، دارالکتب العلمیه.
- السيد، عبدالرحمن، مدرسة البصرة النحوية نشأتها و تطورها، بيتا، قاهره، دارالمعارف.
- سيوطي، جلالالدين، 1998م، همع الهوامع في شرح جمع الجوامع، تحقيق احمد شمسالدين، بيروت، دارالکتب العلميه.
- ـــــ ، 2007م، الاقتراح فی علم أصول النحو، تحقیق و تعلیق حمدی عبدالفتاح مصطفی خلیل، قاهره، مکتبة الآداب.
- شاطبي، ابراهيمبن موسي، 2007م، المقاصد الشافية في شرح الخلاصة الکافية، مکة المکرمه، جامعة ام القري.
- شافعی، محمدبن ادریس، 1938م، الرساله، قاهره، مطبعة مصطفی.
- شنوقة، السعيد، 2008م، في أصول النحو العربي، قاهره، المکتبة الازهريه.
- صافی، محمود، 1990م، الجدول فی اعراب القرآن و صرفه و بیانه،بیروت، دارالرشید.
- صالح السامرائی، فاضل، 2007م، ابوالبرکات ابن الانباری و دراسات النحويه، عمان، دارعمار.
- صبيحي، محمد الاخضر، 2008م، مدخل الي علم النص و مجالات تطبيقه، الجزائر، الدار العربية للعلوم ناشرون.
- طاهرينيا، احمد، 1393، نقش علوم ادبي در تفسير قرآن، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان في تفسير القرآن، قم، جامعة مدرسين.
- طبرسي، فضلبن حسن، 1372، مجمع البيان في تفسير القرآن، تهران، ناصرخسرو.
- طنطاوي، محمد، نشأة النحو و تاريخ أشهر النحاة، بيتا، قاهره، دار المعارف.
- العبد، محمد، 2007م، اللغة و الابداع الادبي، قاهره، دارالمعرفه.
- العبیدی، شعبان عوضمحمد، 1989م، النحو العربی و مناهج التألیف و التحلیل، بیجا، منشورات جامعة قاریونس.
- عثمان، رياض، 2012م، العربية بين السليقة و التقعيد دراسة لسانية، بيروت، دارالکتب العلميه.
- عضیمة، محمد عبدالخالق، دراسات لاسلوب القرآن الکریم، قاهره، دارالحدیث.
- علوش، جميل، 1981م، ابنالأنباري و جهوده في النحو، ليبي، الدار العربية للکتاب.
- عمران، رشيد، 2013م، مسارات التحول من لسانيات الجملة الي لسانيات النص ضمن کتاب «لسانيات النص و تحليل الخطاب، اردن، دارالکنوز المعرفة العلمية للنشر و التوزيع.
- فرّاء، یحییبن زیاد، 1983، معانی القرآن، بیروت، عالم الکتب.
- ـــــ ، بيتا، معاني القرآن، تحقيق احمد يوسف نجاتي و محمدعلي النجار، بيروت، دارالسرور.
- فلاحی قمی، محمد، 1389، تأثیر علوم ادبی در فهم قرآن، قم، بوستان کتاب.
- فهمي حجازي، محمود، 2003م، أسس علم اللغة العربية، قاهره، دار الثقافه.
- محمود اسماعيل، هناء، 2012م، النحو القرآني في ضوء لسانيات النص، بيروت، دار الکتب العلميه.
- ناصح الخالدي، کريم حسين، 2016م، الفکر النحوي بين فهم النص القرآني و تأثير سلطة العقل، عمان، دار الرضوان.
- هنوش، عبدالجليل، 2016م، التأسيس اللغوي للبلاغة العربية، عمان، دار کنوز المعرفه.
- وداعي، عيسي جواد، 2013م، التماسک النصي في الدرس اللغوي العربي ضمن کتاب لسانيات النص و تحليل الخطاب، اردن، دارکنوز المعرفة العلمية للنشر و التوزيع.
- ياقوت، احمد سليمان، 1994، ظاهرة الاعراب في النحو العربي، اسکندريه، دار المعرفة الجامعيه.