بررسی نسبت مسئله همزیستی با غیرمسلمانان و آیات نهی از تولّی ایشان
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
«همزيستي مسالمتآميز» که همواره يکي از اقتضائات زندگي در اجتماع بوده، امروزه به مسئلهاي برجسته تبديل شده است. مواجهه با مصایب، تنشها و خشونتها سبب شده است در مطالعات امروزی صلح، تلاش مستمري براي شناسايي عوامل انشقاق در جوامع صورت گیرد و راهحلهايي براي يکپارچهسازي جوامع پيشنهاد شود. اديان اگرچه از منظر برخي جامعهشناسان (مانند آگوست کنت) مايۀ قوام جامعه هستند (هميلتون، 1397، ص 46)، اما از منظر برخي انديشمندان امروزي، يکي از عوامل افتراق و مرزکشي اجتماعي نيز بهشمار ميروند؛ زیرا اديان در منظر اين انديشمندان، مرزهايي را ميان مؤمنان و غيرمؤمنان ترسيم ميکنند (مارتي، 2000، ص 25-26).
يکي از دستورهاي اسلامي که القاکننده مرز اجتماعي ميان مسلمانان و غيرمسلمانان است، دستور به عدم تولّي غيرمسلمانان است. قرآن کريم در برخي آيات خود، مسلمانان را برحذر ميدارد از اینکه يهوديان، مسيحيان و کافران را «ولي» خود بگیرند:
ـ «یاأَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لايَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ» (مائده: 51)؛ اى كسانىكه ايمان آوردهايد، يهود و نصارا را دوستانِ [خود] مگيريد [كه] بعضى از آنان دوستان بعضى ديگرند. و هركس از شما آنها را به دوستى بگيرد، از آنان خواهد بود. خدا گروه ستمگران را راه نمىنمايد.
ـ «لايَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ في شَيْءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اِلَى اللَّهِ الْمَصيرُ» (آلعمران: 28)؛ مؤمنان نبايد كافران را ـ به جاى مؤمنان ـ به دوستى بگيرند و هركه چنين كند، در هيچ چيز [او را] از [دوستىِ] خدا [بهرهاى] نيست، مگر اينكه از آنان به نوعى تقيّه كند و خداوند شما را از [عقوبت] خود مىترساند و بازگشتِ [همه] به سوى خداست.
آيات متعدد ديگري هم با مضامين مشابه در قرآن کريم وجود دارد (از جمله: نساء: 89؛ نساء: 139؛ نساء: 144؛ مائده: 57؛ اعراف: 3؛ توبه: 23؛ رعد: 16؛ کهف: 50؛ ممتحنه: 1). با توجه به اهميت مسئلۀ «همزيستي مسالمتآميز» اين پرسش مطرح ميشود که آيا آيات نهي از تولّي کفار ميتواند مانعي بر سر راه همزيستي مسالمتآميز با ايشان باشد يا خير؟
1. طرح مسئله
برخي از مفسران و فقهاي مسلمان معتقدند: نهي از تولّي يهود و نصارا در اين آيه و نيز نهي از تولّي کافران در برخي آيات ديگر بدان معناست که مسلمانان بايد ملاطفت با کفار را کنار بگذارند. از ابن عباس نقل شده است: «نهى الله المؤمنين أن يلاطفوا الكفار فيتخذوهم أولياء» (قرطبي، 1364، ج 4، ص 57).
زمخشري معتقد است: براساس اين نوع آيات، بر همۀ مسلمانان واجب است که از کفار دوري گزينند. او به سخن خليفه دوم خطاب به ابوموسي اشعري درباره کاتب مسيحياش استناد ميکند که «ايشان را تکريم نکنيد، در حالي که خدا خوارشان کرده است و به آنها اطمينان نکنيد، در حالي که خدا ايشان را خائن دانسته است و به آنها نزديک نشويد، در حالي که خدا دورشان ساخته است» (زمخشري، 1407ق، ج 1، ص 6642).
جصاص بيان ميکند: آيه 51 سوره مائده بر برائت و دشمني نسبت به کفار دلالت دارد؛ زيرا نقطۀ مقابل ولايت، عداوت است (جصاص، 1405ق، ج 4، ص 99).
صاحب مجمع البيان نيز معتقد است: ذکر يهود و نصارا در آيه 51 سوره مائده اشاره به تمام کفار دارد. ازاينرو دشمني ورزيدن با همه ايشان واجب است (طبرسي، 1372، ج 3، ص 319).
ابنادريس حلي نيز دشمني با هر کافر به خدا و رسولش را واجب ميداند (حلي، 1409ق، ج 1، ص 231).
مرحوم طيب ذيل آيه 51 سوره مائده مينويسد:
«لاتَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ» ذكر يهود و نصارا با اينكه تمام كفار و مشركين و معاندين و مخالفين و ساير مذاهب باطله و اهل بدع و ضلالت در اين حكم مشتركند، بايد مؤمنان از آنها تبرى بجويند و مورد لعن و طرد قرار دهند و با آنها كمال عداوت را داشته باشند، براى اين است كه در زمان نزول آيه، كفارى كه اطراف مسلمين بودند مشركين و يهود و نصارا بودند، اما مشركين كه دائماً در جنگ و قتال با مسلمين بودند توهّم اينكه مسلمانان با آنها اظهار مودتى بكنند نبود. فقط يهود و نصارا بودند به توهّم اينكه با آنها مساعدت ميكنند در دفع مشركين (طيب، 1378، ج 4، ص 392).
معناي چنين تعابيري آن است که مسلمانان بايد از هر غير مسلماني در زندگي اجتماعي کنارهگيري داشته باشند و دشمني نسبت به ايشان را بر خود واجب بدانند. اين تعابير، هم کفار حربي را دربر ميگيرد و هم کفار غيرحربي را.
در يک تقسيم بندي، مسلمانان با دو گروه از غيرمسلمانان مواجه هستند: «حربي» و «غير حربي». «کفار حربي» کساني هستند که با مسلمانان سر جنگ دارند و «کفار غير حربي» کساني هستند که به دنبال جنگ و شبيخون عليه مسلمانان نيستند. آنچه منطقاً واضح است وظيفه مسلمانان در مواجهه با کفار حربي است. طبعاً در مقابل هجوم و جنگافروزي ايشان، چارهاي جز مقاومت و دفع شرشان نيست و عموم فقها دفاع را واجب شمردهاند (طوسي، 1387، ص 290؛ ابنادريس، 1410ق، ج 10، ص 8؛ سبزواري، 1413ق، ج 15، ص 101).
اما آنچه موضوع بحث اين مقاله است، نحوه مواجهه با کفار غيرحربي است. همچنانکه در مقدمه بيان شد، دشمني نسبت به کفار غيرحربي سبب ترسيم مرزهاي خودي و غيرخودي شده، روابط مسالمتآميز با مسلمانان و غيرمسالمتآميز با غيرمسلمانان غيرحربي را توجيه ميکند. بر اين اساس، اين مقاله درصدد است به اين سؤالات پاسخ دهد:
1. نهي از تولّي غيرمسلمانان به چه معناست؟ و آيا از ارتباطات اجتماعي مسلمانان با کفار غيرحربي نيز نهي ميکند؟
2. آيا وجود مرزهاي فکري مسلمانان با غيرمسلمانان غيرحربي مانع روابط اجتماعي مسالمتآميز با ايشان است؟ ملاک داشتن يا نداشتن روابط اجتماعي چيست؟
2. پيشينة بحث
در تفاسير گوناگون قرآن، ذيل آيات نهي تولّي غيرمسلمانان، ميتوان نکاتي را درباره پرسش اول يافت (ر.ك: طباطبائي، 1417ق، ج 5، ص 368؛ آلوسي، 1415ق، ج 3، ص 324؛ قمي مشهدي، 1368، ج 4، ص 136). مقالات متعددي هم درباره «نفي ولايت غيرمسلمانان» و ارتباطش با مسئله «نفي سبيل» منتشر شده است.
احمدي (1395) در مقالة «مباني و ادله اصل اعمال ولايت در روابط بينالملل از منظر اسلام» با اشاره به آيات نهي از تولّي غيرمسلمانان، سلطه کفار بر مسلمانان و کشورهاي اسلامي را مردود دانسته، هرگونه تعامل با كفـار و دولتهاي كفر را، كه مـوجب كاهش ولايت و سرپرستي حق و دولت اسلامي شده، زمينه استيلای كفار را فراهم كند، لازمالاجتناب ميداند.
حسيني و ناظري (1395) در مقالة «تأثير قاعده فقهي نفي سبيل بر روابط بينالمللي مسلمانان» از منظر روابط بينالمللي به قاعده «نفي سبيل» پرداخته و حکم اوّلي را جواز روابط مسلمان با کافر دانستهاند.
اسکندري (1396) در مقالة «تحليل ولايتهاي متعارض در پرتو قرآن کريم» بيان ميکند که قرآن مسلمانان را، هم از تن دادن به سلطه كفار و هم از دوستي با ايشان منع كرده است. وي معتقد است: زمينه نهي از تولّي كفار، اعتقاد صرف نيست، بلكه جنبه سياسي دارد و به سرنوشت جامعه مربوط ميشود.
سلطاني (1383) در مقالة «روابط اخلاقى و اجتماعى مسلمانان با غيرمسلمانان از ديدگاه قرآن» از جمله اصول اخلاقي در روابط با غيرمسلمانان را رعايت عدالت و نيکي کردن به پيمان داران برميشمارد و در عين حال، دوستي نکردن با غيرمسلمانان را هم يکي از همين اصول برميشمارد.
مقالاتي هم اختصاصاً درباره مسئلۀ «همزيستي مسالمتآميز» تأليف شده است (ر.ك: ابراهيمي ورکياني، 1382؛ موحدي ساوجي، 1393؛ کريمينيا، 1382). اما هيچيک بر بررسي نسبت مسئلۀ همزيستي با کفار و آيات نهي از تولّي کفار متمرکز نشدهاند.
بنابراين نوآوري اين مقاله در بررسي مسئلۀ همزيستي مسالمتآميز با غير مسلمانان با تمرکز بر آيات نهي از تولّي کفار است. علاوه بر آن، بررسي صريحي بر پرسش دوم انجام خواهد داد. اين مقاله به روش تفسير «قرآن به قرآن» به بررسي مسئله مزبور ميپردازد.
بررسي درست پرسشهاي مقاله مستلزم آن است که آيات محل بحث، هم از جهت موضوع بررسی شوند و هم از جهت حکم، و چون حکم عمدۀ اين آيات نهي از تولّي کفار است، بررسي معناي «تولّي» نقش مهمي در فهم حکم اين آيات خواهد داشت؛ همچنانکه به سبب تناسب موضوع و حکم، به فهم موضوع اين آيات نيز کمک خواهد کرد.
3. معناي «ولايت» و «ولي»
در قرآن کريم، «ولي» با مشتقاتش بيش از 230 بار بهکار رفته است. ماده «ولي» را اهل لغت به معناي «قرب و نزديکي» (فيومي، ج 2، ص 672؛ زبيدي، 1414ق، ج 20، ص 310)، «قرار داشتن يک شيء در ورای شيئي ديگر همراه با رابطهاي ميان آنها» (مصطفوي، 1360، ج 13، ص 203) گفتهاند.
کلمه «ولايت» که از همين ريشه است، به معناي تدبير امور (همان، ص 204) آمده و بر قدرت و فعل اشعار دارد (ابنمنظور، 1416ق، ج 15، ص 407).
«ولي» کسي است که داراي «ولايت» باشد و ازاینرو عهدهدار تدبير امور و قيام به آنهاست (راغب اصفهاني، 1412ق، ص 885). جمع آن «اولياء» است. بنابراين، رابطه ميان «ولي» و «مولّي عليه» چيزي بيش از ارتباط صرف و نزديکي است؛ يعني عبارت است از: رابطهاي که در آن، نوعي تدبير از طرف «ولي» اعمال ميشود.
علامه طباطبائي معتقد است:
كلمه «اولياء» جمع كلمه «ولى» است كه از ماده «ولايت» است، و «ولايت» در اصل به معناى مالكيت تدبير امر است؛ مثلاً، ولى صغير يا مجنون يا سفيه كسى است كه مالك تدبير امور و اموال آنان باشد، كه خود آنان مالك اموال خويشند، ولى تدبير امر اموالشان به دست وليشان است (طباطبائي، 1417ق، ج 3، ص 151).
بر همين اساس است که اهل لغت هم در معناي «تولّي» چيزي بيش از دوستي صرف را بيان کرده و آن را به رابطهاي معنا نمودهاند که نوعي رضايت و تبعيت نسبت به «ولي» را نيز در خود نهفته دارد:
وَلّی و تَولّى بمعْنَى واحِدٍ؛ عن أَبيمعاذ النَّحوي، يقالُ: تَولَّاهُ اتَّبَعَهُ و رَضِيَ به؛ و منه قولهُ تعالى: «وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ» (زبيدي، 1414ق، ج 20، ص 316).
البته اين معنا از «تولّي» دوستي و نزديکي را هم به همراه دارد و موجب محبت نیز ميشود، اما محبتي که تاثيرپذيري و تبعيت و نيز رضايت از کار «ولي» را به دنبال دارد. علامه طباطبائي مينويسد:
اين معناى اصلى كلمه «ولايت» است، ولى در مورد حب نيز استعمال شده و به تدريج استعمالش زياد شد، و اين بدان مناسبت بود كه غالباً ولايت مستلزم تصرف يك دوست در امور دوست ديگر است. يك ولى در امور مولّى عليه (يعنى كسى كه تحت سرپرستى اوست) دخالت مىكند تا پاسخگوى علاقه او نسبت به خودش باشد يك مولّى عليه اجازه دخالت در امور خود را به ولياش مىدهد تا بيشتر به او تقرب جويد، اجازه مىدهد چون متأثر از خواست و ساير شئون روحى اوست. پس تصرف محبوب در زندگى محب، هيچگاه خالى از حب نيست (طباطبائي، 1417ق، ج 3، ص 151).
1-3. شواهد قرآني معناي ولايت
با تکيه بر کاربردهاي قرآني اين ماده ميتوان مفهوم آن را به روشني به دست آورد. بهطور خلاصه، «ولي» (که جمع آن «اولياء» است) و «ولايت» در کاربرد قرآني واجد چند ويژگي است:
1. قابليت تبعيت و پيروي دارد: «اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لاتَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَليلاً ما تَذَكَّرُونَ» (اعراف: 3)؛ آنچه را از جانب پروردگارتان به سوى شما فرو فرستاده شده است، پيروى كنيد و از اوليای ديگر پيروى نكنيد. چه اندك پند مىگيريد!
2. ولايتپذيري وابسته به تبعيت است، وگرنه مايۀ خروج از ولايت ميشود: «وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍ وَ لا واقٍ» (رعد: 37)؛ و اگر از هواها و تمايلات آنان، پس از دانشى كه برايت آمده است، پيروى كنى براى تو در برابر خدا هيچ سرپرست و نگهدارندهاى نخواهد بود.
در اين آيه، تبعيت هواي نفس که در نقطه مقابل تبعيت از خداست، مايۀ خروج از ولايت الهي شمرده شده است.
3. ولي بر «مولّي عليه» تسلط و سيطره دارد؛ چنان که قرآن درباره شيطان ميفرمايد: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُون» (نحل: 100)؛ تسلطش فقط بر كسانى است كه او را سرپرست خود گرفتهاند و بر كسانى است كه براى خدا شريك قرار دادهاند.
بايد توجه داشت که اگرچه آيۀ فوق در مصداق خاص ولايت شيطان بهکار رفته، اما ميتوان چنين استظهار کرد که وصف «تولّي» در اين آيه، وصفي مشعر به عليت است و بيان ميدارد: تسلط و سيطره ناشي از «تولّي» است و ازاینرو اين سيطرۀ ولي بر مولّي عليه، اختصاص به شيطان ندارد و نتيجۀ طبيعي ولايت است. به تعبير ديگر، ميتوان از شيطان در اين آيه، الغای خصوصيت کرد.
4. ولي مولّي عليه را به سوي خود حرکت ميدهد و از جنس خود ميکند. پذيرش ولايت الهي انسانها را از ظلمت به نور سوق ميدهد و پذيرش ولايت طاغوت اثري عکس دارد:
«اللَّهُ وَلِيُ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات» (بقره: 257)؛ خدا سرپرست و يار كسانى است كه ايمان آوردهاند؛ آنان را از تاريكىها به سوى نور بيرون مىبرد. و كسانىكه كافر شدند، سرپرستانشان طغيانگرانند كه آنان را از نور به سوى تاريكىها بيرون مىبرند.
5. تبعيت ناشي از ولايت، عامل يکرنگي و يگانگي مولّي عليه با ولي ميشود. قرآن کريم از زبان حضرت ابراهيم بيان ميکند: «فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي» (ابراهيم: 36). همچنانکه درباره تولّي يهود و نصارا به اين اصل کلي اشاره ميکند که «مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ» (مائده: 51).
عياشي به طريق خود از امام صادق نقل ميکند که هرکس تولّاي آل محمد را پيشه کند و ايشان را بر همۀ مردم مقدم دارد، به سبب اين تولّي و تبعيت، خود از آل محمد است، البته نه اينکه عين آنها باشد (عياشي، 1380ق، ج 2، ص 231).
6. «ولي» تکيهگاهي است که بايد به آن پناه برد: «فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصيرُ» (حج: 78)؛ پس نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد و به خدا تمسك جوييد. او سرپرست و ياور شماست. چه خوب سرپرست و ياورى، و چه نيكو يارىدهندهاى است!
چنانکه پيشتر هم بيان شد، تولّي در اين آيات، اشعار به عليت دارد و ازاینرو مفاهيم مطرحشده در هريک از آيات فوق، صرفاً ناظر به مصداق خاصي از ولايت نیست که در هر آيه بيان گشته (مانند ولايت خدا) و ميتوان از آن مصاديق، الغای خصوصيت کرد. ازاینرو مفهوم کلي «ولايت» را براساس کاربردهاي مذکور در آيات اخير ميتوان استخراج کرد.
بر اين اساس، در کاربرد قرآني، «ولي» به معناي نزديکي و دوستي صرف نيست، بلکه رابطهاي است که در آن علاوه بر محبت و دوستي، غلبهاي هم مطرح است و طبعاً اين تفوّق ـ که البته از سر رضاست ـ سبب ميشود که ولي بتواند امور مولّي عليه را تدبير کند و به انجام آنها قيام نمايد و او را تحت تأثير خود قرار دهد و به رنگ خود درآورد. زمينه اين يکرنگي محبت مولّي عليه نسبت به ولي و تبعيت از اوست.
4. معناي نهي از تولّي غيرمسلمانان
آيات محل بحث در اين مقاله، از «اتخاذ اوليا» از ميان کفار و منافقان نهي ميکنند. به دلايل ذیل ميتوان گفت: مقصود از اين آيات، صفکشي و مرزبندي اجتماعي ميان مسلمانان و غيرمسلمانان و بنا کردن روابط براساس دشمني نيست، بلکه اين آيات هيچ منافاتي با نيکي و حسن معاشرت در برابر غيرمسلمانان ندارند.
1-4. اخص بودن مفهوم «ولايت» از رابطۀ اجتماعي
با توضيحي که درباره مفهوم «ولي» و «ولايت» داده شد، معلوم ميشود که خداوند متعال در اين آيات مسلمانان را از ارتباط داشتن و يا همپيماني نهي نکرده، بلکه مؤمنان را از تکيه و اعتماد و سپردن تدبير امور خود به دست غيرمسلمانان نهي نموده است. به تعبير ديگر، آنچه در آيات مزبور از آن نهي شده، اصل ارتباط داشتن با غيرمسلمانان نيست، بلکه وابسته شدن به آنها و تأثير گرفتن از ايشان در اثر اين وابستگي است.
علامه طباطبائي و برخي ديگر از مفسران (طباطبائي، 1417ق، ج 5، ص 372؛ موسوي سبزواري، 1409ق، ج 11، ص 292) معتقدند: ولايتي که مسلمانان از اتخاذ آن نهي شدهاند ولايت مودت و محبت است؛ يعني تبعيت و سپردن تدبير امور به دست ولي بر مبناي محبت و مودت، که طبعاً موجب يکرنگي با ولي ميشود، در حالي که در امر دين، چنين اتفاقي هرگز براي يک مسلمان معتقد به دين خاتم پذيرفتني نيست. اما انواع ديگر ارتباط نزديک، مثل همسوگند شدن يا همپيمان شدن در اينجا محل بحث نيست؛ زیرا تعليل «وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ» (مائده: 51) و نيز «وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ في شَيْءٍ» (آلعمران: 28) گوياي حالتي است که يکرنگي رخ ميدهد و چنين حالتي درباره مودت و محبت حاصل ميشود، نه در همپيماني و همزيستي صرف.
ولايتى كه از نظر اعتبار، باعث مىشود قومى به قومى ديگر ملحق شود، ولايت مودت است، نه ولايت سوگند و نصرت، و اين پرواضح است. و اگر مراد از جمله «وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ» اين باشد كه هركس بعد از اين نهى، با كفار بر مسئله يارى دادن در روزگار سخت همسوگند شود خود او نيز از كفار مىشود، صرف نظر از اينكه معنايى است مبتذل، عبارت آيه آن را نمىرساند، مگر آنكه قيودى از پيش خود بر عبارت آيه اضافه كنيم (طباطبائي، 1417ق، ج 5، ص 372).
2-4. قراین لفظي در آيات
شواهد ديگري که در خود آياتِ نهي از تولّي کفار وجود دارد، معناي فوقالذکر از تولّي کفار را تأييد ميکند؛ از جمله اينکه در دستهاي از اين آيات، عبارت «مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ» قيد شده است که صدر آيه را تبيين ميکند (طباطبائي، 1417ق، ج 3، ص 151):
ـ «لايَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ» (آلعمران: 28)؛ مؤمنان نبايد كافران را ـ به جاى مؤمنان ـ به سرپرستي بگيرند.
ـ «الَّذينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً» (نساء: 139)؛ همانان كه غير از مؤمنان، كافران را سرپرست [خود] مىگيرند، آيا سربلندى را نزد آنان مىجويند؟ [اين خيالى خام است؛] زیرا عزت، همه از آنِ خداست.
ـ «ياأَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ» (نساء: 144)؛ اى كسانىكه ايمان آوردهايد، به جاى مؤمنان، كافران را به دوستى خود مگيريد.
اين عبارت به حالتي اشاره ميکند که افرادي از مؤمنان بخواهند تمام رابطه و محبت خود را با غيرمؤمنان شکل دهند و هيچ مودت و رابطهاي که در زندگي و تدبير امورشان تأثيرگذار باشد، با مؤمنان نداشته باشند. معنا و نتيجه ايجاد ارتباط و وابستگي با صرف کافران آن است که چنين مؤمناني خود را کاملاً تحت تدبير غيرمؤمنان قرار دادهاند و گروهي که ميتوانند در زندگي آنها تأثيرگذار باشند، گروه کافران خواهند بود. اين همان معناي سر سپردن به غيرمؤمنان و قرار دادن خود در پناه ايشان و پذيرفتن تدبير و تأثير ايشان در امور زندگي مؤمنان است.
از اين قيد به خوبى فهميده مىشود كه منظور آيه اين است كه بفرمايد: اگر تو مسلمان اجتماعى و ـ به اصطلاح ـ نوعدوست هستى، بايد ـ حداقل ـ مؤمن و كافر را به اندازه هم دوست بدارى. و اما اينكه كافر را دوست بدارى و زمام امور جامعه و زندگى جامعه را به او بسپارى و با مؤمنين هيچ ارتباطى و علاقهاى نداشته باشى، اين بهترين دليل است كه تو با كفار سنخيت دارى و از مؤمنين جدا و بريدهاى، و اين صحيح نيست (طباطبائي، 1417ق، ج 3، ص 137).
پس منظور از رابطه مطرحشده در اين آيات، با توجه به عبارت ذيل آيه، روشنتر ميشود و طبعاً مسئله منهيٌعنه در اينجا، همزيستي و احترام متقابل و همپيماني نيست.
3-4. تطبيق با ديگر آيات مرتبط
مجموعهاي از ديگر آيات قرآن که مرتبط با بحث حاضرند، لازم است در کنار آيات قبلي بررسي شوند. در برخي آيات، نوع رفتار مسلمانان در قبال غيرمسلمانان روشنتر بيان شده و ميان نحوه مواجهه با غيرمسلمانان حربي و غيرحربي تمايزي ديده میشود؛ از جمله در آيات 90و91 سوره نساء تأکيد شده است که مسلمانان حق تعدي بر غيرمسلمانان مسالمتجو و غيرحربي را ندارند:
«فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَماجَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبيلاً» (نساء: 90)؛ پس اگر از شما كناره گرفتند و با شما به جنگ برنخاستند و پيشنهاد صلح دادند [به آنان تعدّى نكنيد كه] خدا در اين صورت، براى تجاوز به آنان راهى براى شما قرار نداده است.
مسلمانان تنها در صورتي حق رفتار تند را دارند که با رفتاري تند و غيرمسالمتجويانه از گروه مقابل مواجه شوند. به بيان ديگر، دستور قرآن درباره کفار حربي بهگونه ديگری است. براساس آيه 91 سوره نساء، مسلمانان نهتنها مجاز به رفتار تند در برابر کافران حربي هستند، بلکه دستور مييابند که آنان را هرجا يافتند به قتل برسانند: «فَإِن لَّمْ يَعْتَزلُوكُم وَ يُلْقُواْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَ يَكُفُّواْ أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأُوْلَئكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيهِم سُلْطَانًا مُبِينًا» (نساء: 91)؛ پس اگر [از جنگ با شما] كناره نگرفتند و پيشنهاد آشتى نكردند و بر ضد شما دست [از فتنه و آشوب] برنداشتند، آنان را هرجا يافتيد، بگيريد و بكشيد. آنانند كه ما براى شما نسبت به [گرفتن و كشتن] آنان دليلى روشن و آشكار قرار داديم.
بدینسان، در آيات 8و9 سوره ممتحنه تأکيد شده که در روابط مسلمانان با غيرمسلمانان، قاعده کلي عبارت است از: داشتن روابط اجتماعي بر پايۀ نيکي و عدالتورزي. استثناي اين قاعده آنجاست که مسلمانان با اهل جنگ مواجه شوند و نیز با کساني که مسلمانان را از سرزمينهايشان بيرون کردند؛ يعني با کساني که اقدام عملي و خصومتآميز عليه مسلمانان داشتهاند. تنها در اينجاست که مرزکشي در روابط اجتماعي مطلوب است:
ـ «لايَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ»؛ [اما] خدا شما را از كسانىكه در [كار] دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكردهاند، بازنمىدارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد؛ زيرا خدا دادگران را دوست مىدارد.
ـ «إِنَّمَا يَنهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فىِ الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ وَ ظَاهَرُواْ عَلىَ إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَ مَن يَتَوَلَّهُم فَأُوْلَئكَ هُمُ الظَّالِمُون»؛ خدا فقط شما را از دوستى با كسانى نهى مىكند كه در كار دين با شما جنگيدند و از ديارتان بيرون راندند و در بيرون راندنتان به يكديگر كمك كردند. و كسانىكه با آنان دوستى كنند، پس دوستىكنندگان همان ستمكارانند.
حاصل کلام در آیات اخير آن است که همپيماني و تجارت و همزيستي مسالمتآميز اصولاً وابسته به مرزهاي اعتقادي نيست و ميتواند شامل افراد غير همکيش نيز بشود. اين آيات تبيين بيشتري از آياتي به دست ميدهند که ولايت غيرمسلمانان بر مسلمانان را مردود ميشمارند و مانع اين توهم ميشوند که منظور از نفي ولايتِ غيرمسلمانان، نداشتن روابط اجتماعي با ايشان و بلکه دشمني با آنهاست (مغنيه، 1424ق، ج 3، ص 72؛ زحيلي، 1422ق، ج 1، ص 470).
پيشتر بيان شد که «ولايت» عبارت است از: رابطهاي که فراتر از نيکي و يا همپيماني باشد و نوعي يکي شدن و سپردن امور را دربر دارد. واضح است که ارتباط مسالمتآميز و مبتني بر نيکي و دادگري مساوي با قرار گرفتن تحت ولايت غيرمسلمانان و سپردن تدبير امور به دست آنها نيست. بنابراين، آنچه قرآن کريم از مسلمانان ميخواهد داشتن همزيستي نيکوکارانه و عدالتورزانه با غيرهمکيشان است، بی آنکه اين رابطه تبديل به رابطۀ يکرنگي قلبي و فکري شود. اين وجه جمع را در دو آيه ذیل نيز ميتوان به روشني ديد. از يک سو، قرآن تأکيد دارد که حتي پدران و برادران را در صورتي که کفر را بر ايمان ترجيح ميدهند، به ولايت نگيريد:
«ياأَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (توبه: 23)؛ اى اهل ايمان! اگر پدرانتان و برادرانتان كفر را بر ايمان ترجيح دادند، آنان را دوست و سرپرست خود مگيريد. و كسانى از شما كه آنان را دوست و سرپرست خود بگيرند، هم اينانند كه ستمكارند.
از سوی ديگر، در ضمن تبيين مسئله نيکي به والدين، اشاره ميکند که حتي اگر پدر و مادر مشرک باشند و بخواهند فرزند موحد را به شرک در آورند، بايد با ايشان به نيکي مصاحبت کرد، ولي در امر دين، از راه اهل حقيقت تبعيت نمود:
«وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاتُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (لقمان: 15)؛ و اگر [آن دو] تلاش كنند كه تو بر اينكه چيزى را كه هيچ علمى به آن ندارى شريك من قرار دهى، از آنان اطاعت مكن؛ ولى در دنيا با آن دو تن به شيوهاى پسنديده معاشرت كن و راه كسى را پيروى نما كه به سوی من بازگشته، که (پس از مرگ) رجوع شما به سوی من است و من شما را به پاداش اعمالتان آگاه خواهم ساخت.
4-4. ريشۀ مرز اجتماعي: عداوت ظاهر و نه تفاوت عقيده
از مجموعه مباحث مزبور ميتوان به اين جمعبندي رسيد که در نگاه قرآن کريم، مرزهاي عقيدتي با مرزهاي اجتماعي يکي نبوده، آيات نفي ولايت، درصدد قطع روابط اجتماعي مسلمانان با غيرهمکيشان نيست. اصولاً مرزهاي اعتقادي در منظر قرآن بسيار پررنگتر و برجستهترند و قرآن هرگز عقيده نادرست مشرکان را نميپذيرد و شرک را از دايرۀ غفران الهي خارج ميداند (نساء: 48). اما در حيطۀ روابط دنيوي و اجتماعي، اين مرز عقيدتي را مؤثر نميداند و اصل روابط اجتماعي، آن هم بر پايۀ نيکي و قسط را تجويز ميکند، ولي برگزیدن ولايت غيرمسلمان را جايز نميداند.
علاوه بر این، قرآن کريم همۀ غيرمسلمانان را يکي نميداند و به تبع آن، احکام متفاوتي براي آنها مطرح ميکند: برخي از ايشان را جويا و پذيراي حق ميداند و برخي را منکر حقيقت؛ برخي از غيرمسلمانان را مسالمتجو و اهل صلح ميبيند و برخي را جنگطلب و خصومتگرا (آلعمران: 113و199؛ نساء: 90). دستورها و احکام قرآن دربارۀ غيرمسلمانان صلحگرا و غيرمسلمانان خصومتگرا ـ قلباً يا عملاً ـ يکي نيست. وجه اشتراک اين گروهها غيرمسلمان بودنشان، و وجه تمايزشان تفاوت در رويکرد قلبي يا رفتار عملي است.
تفاوت دستورهاي قرآن در قبال اين گروهها را وقتي ميتوان توضيح داد که آنها را ناظر به رويکردها و رفتارهاي آنها بدانيم و نه صرف عقيدۀ ايشان. در اين ميان، دستهاي از آيات که ناظر به لزوم فاصله گرفتن مسلمانان از غيرمسلمانان هستند، متعلَّق حکم را مطلق غيرمسلمانان قرار ندادهاند، بلکه در آنها غيرمسلماناني با وصف «عداوت نسبت به مسلمانان» يا «استهزا نسبت به دين» توصيف شدهاند؛ يعني مسلمانان از مودت کساني نهي شدهاند که رويکرد خصومتآميزی نسبت به خدا و رسول او داشتهاند و عليه مسلمانان اقدام ميکنند و آسيب ميزنند. در مقابلِ چنين کساني، نهتنها نباید ولايت داشت، بلکه حتي «مودت» هم که درجهاي نازلتر از «ولايت» در روابط است، پذيرفتني نيست. اين رويکرد خصومتآميز ممکن است صرفاً در قلب باشد که نتيجهاش برائت قلبي مسلمانان از ايشان است؛ آنچنانکه فرمود:
«لاتَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» (مجادله: 22)؛ قومى را نيابى كه به خدا و روز بازپسين ايمان داشته باشند [و] كسانى را كه با خدا و رسولش مخالفت كردهاند ـ هرچند پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيره آنان باشند ـ دوست بدارند. در دل اينهاست كه [خدا] ايمان را نوشته و آنها را با روحى از جانب خود تأييد كرده است.
بدينروی، وقتي خداوند متعال درباره استغفار حضرت ابراهيم براي پدرش و سپس برائت جستن آن حضرت از وي سخن ميگوید؛ ملاک برائت را دشمني پدرش با خدا معرفي مينمايد: «وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهيمَ لَأَوَّاهٌ حَليمٌ» (توبه: 114)؛ و طلب آمرزش ابراهيم براى پدرش نبود، مگر براى وعدهاى كه به او داده بود. و[لى] هنگامىكه براى او روشن شد كه وى دشمن خداست، از او بيزارى جست. راستى، ابراهيم دلسوزى بردبار بود!
بايد توجه داشت که حضرت ابراهيم بتشکن در قرآن کريم الگوي مؤمنان معرفي شده است و آن جناب تا آنگاه که دشمني پدرش با خداوند متعال روشن نشده بود، با آنکه بتپرست بود، از وي بيزاري نجست. همين مسئله را در رابطه آن حضرت با قومش ميتوان مشاهده کرد. بيزاري آن حضرت و همراهانش مربوط به وقتي است که دشمني ميان آن قوم با فرستاده خدا و پيروانش پديد آمد:
«قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَئاءُ مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ» (ممتحنه: 4)؛ قطعاً براى شما در [پيروى از] ابراهيم و كسانىكه با اويند سرمشقى نيكوست، آنگاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه به جاى خدا مىپرستيد، بيزاريم؛ به شما كفر مىورزيم و ميان ما و شما دشمنى و كينه هميشگى پديدار شده است تا وقتى كه فقط به خدا ايمان آوريد.
رويکرد خصومتآميز غيرمسلمانان ممکن است به رفتار عملي و تبديل آنها به افراد حربي منجر شود که در اينجا وظيفه مسلمانان علاوه بر نفي ولايت و مودت قلبي، دفاع عملي از خویش است (چنانکه در ابتداي مقاله بيان شد و در آيات تحريض يا امر به قتال از مسلمانان خواسته شده است). در ابتداي سوره ممتحنه از ولايت دشمن خدا و دشمن مؤمنان نهي گردیده و در ادامۀ آيه توضيح داده شده است که مؤمنان نسبت به آنها دوستي ميورزند، در حالي که آنها کفر ورزيده، پيامبر و مؤمنان را از ديارشان بيرون کردهاند:
«ياأَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ» (ممتحنه: 1)؛ اى كسانىكه ايمان آوردهايد، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى مگيريد [به گونهای] كه با آنها اظهار دوستى كنيد، و حال آنكه قطعاً به آن حقيقت كه براى شما آمده كافرند [و] پيامبر [خدا] و شما را [از مكه] بيرون مىكنند.
عنوان اخذشده در اين آيه «عدوّ» است و توصيفات بعدي در اين آيه بر موضوعيت اين «دشمني» صحه ميگذارد. همچنين در آيه بعدي مجدداً بر «عداوت» گروهي که از تولّي و مودتشان نهي شده، تأکيد گردیده است:
«إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ» (ممتحنه: 2)؛ اگر بر شما دست يابند، دشمنتان باشند و بر شما به بدى دست و زبان بگشايند و آرزو دارند كه كافر شويد.
در انتهاي سوره ممتحنه باز همچنین متعلَّق نهي از تولّي، گروهي هستند که صرفاً غيرمسلمان نام ندارند، بلکه مغضوب خدا واقع شدهاند:
«ياأَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ» (ممتحنه: 13)؛ اى كسانىكه ايمان آوردهايد، مردمى را كه خدا بر آنان خشم رانده، به دوستى مگيريد. آنها واقعاً از آخرت سلب اميد كردهاند؛ همانگونه كه كافرانِ اهل گور قطع اميد نمودهاند.
بررسي آياتي که از «غضب» الهي در آنها یاد شده و کساني که مشمول اين «غضب» قرار گرفتهاند، نشان ميدهد که هرچند کافر و مشرک در منظر خدا مطرود و مذموم هستند، اما شمول «غضب» الهي بر آنان منوط به جايي شده که گروه کافران يا مشرکان در تقابل با خدا و رسول او قرار بگيرند و در برابر آيات الهي يا گروه مسلمانان موضع عداوت و لجاجت اتخاذ کنند. از جمله، به کساني اشاره شده است که پس از اجابت دعوت خدا، به محاجّه عليه خدا ميپردازند (شوري: 16) يا مشرکان و منافقاني که در صف تقابل و عداوت با مسلمانان قرار گرفتند؛ مثل مشرکان مکه (فتح: 6).
مؤيد اين معنا توصيف خداوند درباره گروهي از مسيحيان است که بيشترين مودت را نسبت به مسلمانان دارند، با اينکه در زمرۀ کافران محسوب ميشوند:
«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا إِنَّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لايَسْتَكْبِرُونَ» (مائده: 82)؛ مسلّماً يهوديان و كسانى را كه شرك ورزيدهاند دشمنترين مردم نسبت به مؤمنان خواهى يافت و قطعاً كسانى را كه گفتند: ما نصرانى هستيم، نزديكترين مردم در دوستى با مؤمنان خواهى يافت؛ زيرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانى هستند كه تكبر نمىورزند.
اين آيات نيز موضوع منع از دوستي سياسي را عنوان «عدو» قرار ميدهند، نه عنوان «کافر»، بلکه تصريح ميکنند که منع از دوستي کافر مقيد به دشمني است و حول اين عنوان ميگردد؛ اما درباره غير دشمن، آيات بر نيکي و دادگري نسبت به ايشان تشويق ميکنند که پايينترين مرتبۀ الفت و همزيستي مسالمتآميز است (بحراني، 1426ق، ص 152).
روايت ذیل گواه ديگري بر اين مطلب است که موضوع منع از ارتباط و همزيستي، «کافر» نيست و حتي در مواردي «کافر» بر مؤمن حقوقي دارد؛ مثل حق همسايگي يا حق خويشاوندي. توجه به اين نکته هم لازم است که مودت و عداوت اصالتاً در درون هستند و نمود و ظهور آنها در بيرون است. بنابراين ميتوان، حتي در درون، اهل برائت نسبت به دشمنان خدا و رسول بود و در عمل، اهل همزيستي مسالمتآميز، البته مادام که دشمني قلبي غيرمسلمانان به دشمني عملي تبديل نشده است.
عَنِ الْجَهْمِ بْنِ حُمَيْدٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِاللَّهِ تَكُونُ لِيَ الْقَرَابَةُ عَلَى غير أَمْرِي أَ لَهُمْ عَلَيَّ حَقٌّ؟ قَالَ: «نَعَمْ، حَقُّ الرَّحِمِ لَايَقْطَعُهُ شَيْءٌ وَ إِذَا كَانُوا عَلَى أَمْرِكَ كَانَ لَهُمْ حَقَّانِ: حَقُّ الرَّحِمِ وَ حَقُّ الْإِسْلَامِ» (کليني، 1365، ج 2، ص 157).
به امام صادق عرض کردم: من خويشانى دارم كه همعقيدهام نيستند. آيا بر من حقى دارند؟ فرمود: آرى، حق خويشاوندي را چيزى قطع نميكند، و اگر همعقيده تو باشند دو حق دارند: حق خويشاوندي و حق اسلام.
علامه مجلسي در ذيل اين روايت چنين توضيح ميدهد: اين روايت دالّ بر ساقط نشدن حق خويشاوندي به واسطه «کفر» است و اين دستور در روايت، با آيه 22 سوره مجادله «لاتَجِدُ قَوْماً...» ناسازگار نيست؛ زیرا اين آيه بر محبت قلبي حمل ميشود و با حسن معاشرت ظاهري منافات ندارد.
وجه ديگر آيه آن است که بر جايي حمل شود که آن خويشاوندان معارض با حق باشند و حسن معاشرت با ايشان موجب غلبۀ باطل بر حق گردد (ر.ک: مجلسي، 1403ق، ج 71، ص 131).
دستورها و رهنمودهاي اميرمؤمنان درباره نحوۀ مواجهه با غيرمسلمانان و اخذ جزيه نيز گواه بر اين نکته است که برائت و برخورد همراه با تندي تنها درباره کسي صادق است که عنوان «عداوت» بر او صدق کند:
و قال في كتاب أرسله إلى عمّاله على الخراج: «و لاتبيعنّ للناس في الخراج كسوة شتاء و لا صيف و لا دابّة يعتملون عليها و لا عبداً، و لاتضربنّ أحداً سوطاً لمكان درهم، و لاتمسّنّ مال أحد من الناس: مصلّ و لا معاهد إلّا أن تجدوا فرساً أو سلاحاً يعدى به على أهل الإسلام، فإنّه لاينبغي للمسلم أن يدع ذلك في أيدي أعداء الإسلام فيكون شوكة عليه» (نهجالبلاغه، 1414ق، ص 425)؛
و براى گرفتن خراج، پوشش زمستانى و تابستانى (رعيت) را مفروشيد و چارپايى كه بدان كار كنند و بندهاى را كه در اختيار دارند، و براى درهمى كسى را تازيانه مزنيد و دست به مال كسى مبريد، نمازگزار باشد يا پيمان مسلمانان را عهدهدار، جز آنكه اسبى يا جنگافزارى را ببينيد كه در جنگ با مسلمانان به كار مىرود؛ كه مسلمان را روا نيست اسب و جنگ¬افزار را در دست دشمنان اسلام وانهد تا موجب نيروى آنان بر زيان مسلمانان گردد (شريف رضي، 1378، ص324).
روايات متعددي از معصومان در باب حب و بغض وارد شده است که به خصلت مؤمنان واقعي در اين زمينه اشاره ميکنند و اهميت آن را براي اهل ايمان تشريح مينمايند. «تولّي» و «تبرّي» به توصيف اينگونه روايات، جايگاه مهمي در ايمان حقيقي دارند و بدون آنها، ادعاي ايمان حقيقي ادعايي گزاف است. در اين روايات همين مضمون اخير را ميتوان درباره موضوع «تبرّي» و «بغض» مشاهده نمود:
عَنْ أَبِيعَبْدِاللَّهِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لِأَصْحَابِهِ: «أَيُّ عُرَى الْإِيمَانِ أَوْثَقُ؟» فَقَالُوا: اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ. وَ قَالَ بَعْضُهُمُ: الصَّلَاةُ. وَ قَالَ بَعْضُهُمُ: الزَّكَاةُ. وَ قَالَ بَعْضُهُمُ: الصِّيَامُ. وَ قَالَ بَعْضُهُمُ: الْحَجُ وَ الْعُمْرَةُ. وَ قَالَ بَعْضُهُمُ: الْجِهَادُ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: «لِكُلِّ مَا قُلْتُمْ فَضْلٌ وَ لَيْسَ بِهِ، وَلَكِنْ أَوْثَقُ عُرَى الْإِيمَانِ الْحُبُ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ وَ تَوَالِي أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ التَّبَرِّي مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ» (کليني، 1365، ج 2، ص 125).
رسول خدا به اصحابشان فرمودند: كداميك از دستاويزهاى ايمان محكمتر است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند، و بعضى از آنها گفتند: نماز، و برخى گفتند: زكات، و بعضى گفتند: روزه، و برخى گفتند: حج و عمره، و بعضى گفتند: جهاد. رسول خدا فرمودند: هريك از اينها را كه گفتيد فضيلتى است، ولى جواب پرسش من نيست. محكمترين دستاويز ايمان، دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا و پيروى اوليای خدا و بيزارى از دشمنان خداست.
ادعاي محبت خدا و اهلبيت حتماً بايد با برائت همراه باشد، اما موضوع اين برائت، غيرمؤمنان يا غيرمسلمانان نيست، بلکه «دشمن خدا و اهلبيت» است و بايد توجه نمود که هر غيرمسلماني دشمن خدا و رسول اکرم نيست. پس از يک سو بايد دانست که تکميل ايمان جز با برائت حاصل نميشود و از سوي ديگر بايد توجه داشت که موضوع اين برائت چه کساني هستند.
شيخ صدوق در توصيف اعتقاد شيعه در اين موضوع مينویسد: «لَايَتِمُّ الْإِقْرَارُ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ بِالْأَئِمَّةِ إِلَّا بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِهِم» (صدوق، 1414ق، ص 106)؛ اقرار به خدا و رسولش و به امامان کامل نميشود، مگر با برائت جستن از دشمنان آنها.
5. تمايز دشمني قلبي و بدرفتاري
علاوه بر مباحث قبلي، به اين نکته نيز بايد توجه کرد که برائت از دشمنان خدا و رسول به معناي جواز بدرفتاري و تندي بيسبب نيست، بلکه در قبال تعدي يک دشمن، حد و مرزهايي براي رفتار متقابل وجود دارد. قرآن کريم در مواجهه مسلمانان با دشمنان دين، همواره بر يک اصل تأکيد دارد و آن «عدم تجاوزگري مسلمانان» است. مقابله با دشمن، اگرچه ضروري است، اما تا جايي مجاز است که به تجاوزگري منجر نشود:
«وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لاتَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لايُحِبُّ الْمُعْتَدينَ» (بقره: 190)؛ در راه خدا با كسانىكه با شما پيكار مىكنند، پيكار كنيد و هرگز از حدود مقررات خدا تجاوز نكنيد كه خدا تجاوزگران را هرگز دوست نميدارد.
اين اصل را آيات ديگر با تفصيل بيشتري توضيح ميدهند؛ از جمله در ادامه آيۀ پيشين، اين آيه مطرح ميشود:
«الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ» (بقره: 94)؛ (رعايت و احترام) ماه حرام (و خوددارى از جنگ و جدال) در برابر (خوددارى كفار از جنگ در) ماه حرام است و هر چيز حرمتدار قابل قصاص است. هركس بر شما تعدى روا داشت، همانند آن بر او تعدى كنيد و از خدا بترسيد (و زيادهروى نكنيد) و بدانيد كه خدا همواره با پرهيزگاران است.
در اين آيه نیز به حد و مرز مقابله با بدي ديگران اشاره شده است: «وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لايُحِبُّ الظَّالِمينَ» (شوري: 40)؛ انتقام (و قصاص) و كيفر اعمال قبيح مجازاتى است همانند آن (نه بيشتر)، اما اگر كسى (از حق خود) گذشت و مصالحه كرد، اجرش بر عهده خداست. مسلّماً او ستمكاران را دوست نميدارد.
پس آنچه در قبال عداوت ديگران ميتواند مورد تأييد دين اسلام قرار گيرد، مقابله به مثل است و نه بيشتر. علاوه بر اين، دستورها و سنن متعدد ديني درصدد تعليم اين آموزه هستند که اگرچه مقابله به مثل همواره در مقابل بدي ديگران جايز است، اما همواره پسنديدهترين راه نيست؛ يعني اگر گاهی به جاي مقابله به مثل، گذشت پيشه گردد يا تخفيفي در شدت مقابله به مثل داده شود، نيکوتر و مأجورتر خواهد بود؛ همچنان که انتهاي آيه پيشين بر اين موضوع دلالت ميکند.
خداوند متعال از انسانها ميخواهد که نه فقط در برابر دوستان خود، که در برابر دشمنان خويش نيز به نيکوترين وجه عمل کنند و فقط درصدد جبران و انتقام برنيايند و با اين برخورد احسن، دشمن خود را به دوست خود مبدل سازند:
«وَ لاتَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَالسَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميمٌ» (فصلت: 34)؛ نيكى و بدى هرگز با هم برابر نميشوند و تو بديهاى مردم را با نيكى دفع كن، آنگاه (خواهى ديد) كسى كه ميان تو و او كينه و دشمنى برقرار است، بهترين دوست تو خواهد شد.
محمدجواد مغنيه در تفسير آيه 51 سوره مائده مينويسد:
هر انساني حق دارد که با آزادي و امنيت، نسبت به جان و مال خويش زندگي کند، و تا وقتي که آسيبي به ديگران نرساند، هيچکس حق اقدام عليه او را ندارد. اما اگر تجاوزگري کرد و آسيب به¬بار آورد، بر او حد جاري ميشود... اگر مسلمان هم به ديگري آسيب برساند، بر ما مسلمانان واجب است که او را تنبيه کرده، از او بيزاري جوييم و عدالت ايجاب ميکند که او را بازدارند و مجازات نمايند، و اگر يهودي يا مسيحي آسيبي نرساند، دست نيکي و احسان را به سويش ميگشاييم، حتي اگر نبوت پيامبر اسلام و قرآن را انکار کند (مغنيه، 1424ق، ج 3، ص 72).
نتيجهگيري
غيرمسلمانان در يک تقسيمبندي، به «حربي» و «غيرحربي» تقسيم ميشوند. مواجهه با غير مسلمان حربي براساس دفاع از خود و مقابله به مثل است، اما درخصوص مواجهه با غيرمسلمان غيرحربي که موضوع اين مقاله بود، به اجمال ميتوان چنين جمعبندي نمود:
الف. مقصود از نهي از تولّي غيرمسلمانان در آيه 51 سوره مائده و آيات مشابه، نهي از همرنگ شدن اعتقادي و قلبي با ايشان در اثر تبعيت از آنهاست.
ب. در نگاه قرآن، روابط انسانها براساس انسانيت و احترام متقابل تعريف ميشود و نه براساس ايمان و کفر. مسلمانان موظف به اکرام همۀ انسانها هستند، مگر در جايي که «عداوت» و «رفتار خصمانه» مطرح شود. ازاینرو اصل در روابط مسلمانان با غيرمسلمانان بر احسان و نيکي است.
ج. آيه 51 سوره مائده به دنبال نفي همزيستي مسالمتآميز در عرصه اجتماع نيست، بلکه از مسلمانان ميخواهد براي منحرف نشدن از مسير صحيح دين خود، از وابستگي قلبي به غيرمسلمانان که تبعيت عملي از ايشان را در پي دارد، اجتناب کنند. واضح است که اين معنا غيراز همزيستي مسالمتآميز و احترام متقابل است.
- نهجالبلاغه، 1414ق، تصحيح صبحي صالح، قم، هجرت.
- آلوسي، محمود بن عبدالله ، 1415ق، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، بيروت، دار الكتب العلميه.
- ابراهيمي ورکياني، محمد، 1382، «همزيستي مسالمتآميز از نگاه شرايع و اديان الهي»، آينه معرفت، ش 1، ص 1-42.
- ابنمنظور، محمدبن مكرم، 1416ق، لسان العرب، تصحيح امين محمد عبدالوهاب، محمدصادق عبيدي، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- احمدي، سيدجواد، 1395، «مباني و ادله اصل اعمال ولايت در روابط بينالملل از منظر اسلام»، معرفت سياسي، ش 16، ص 41-62.
- اسکندري، محمدحسين، 1396ش، «تحليل ولايتهاي متعارض در پرتو قرآن کريم»، حکومت اسلامي، ش 85، ص 151-181.
- بحرانى، محمدسند، 1426ق، أسس النظام السياسي عند الإماميه، قم، مكتبة فدك.
- جصاص، احمدبن علي، 1405ق، احکام القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- حسيني، سيدعليرضا و محمدرضا ناظري، 1395، «تأثير قاعده فقهي نفي سبيل بر روابط بينالمللي مسلمانان»، معارف فقه علوي، ش 3، ص 141-164.
- حلي، ابنادريس، 1409ق، المنتخب من تفسير التبيان، قم، کتابخانة آيتالله مرعشي نجفي.
- راغب اصفهانى، حسينبن محمد، 1412ق، مفردات ألفاظ القرآن، لبنان، دار العلم.
- زبيدى واسطى، محبالدين، 1414ق، تاج العروس من جواهر القاموس، بيروت، دار الفكر.
- زمخشري، محمودبن عمر، 1407ق، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، چ سوم، بيروت، دار الكتاب العربي.
- سبزوارى، سيدعبدالأعلى، 1413ق، مهذّب الأحكام، چ چهارم، قم، المنار.
- سلطاني، اسماعيل، 1383، «روابط اخلاقى و اجتماعى مسلمانان با غيرمسلمانان از ديدگاه قرآن»، معرفت، ش 83، ص 62-71.
- شريف الرضى، محمد بن حسين، 1378ش، نهج البلاغه، ترجمه شهيدى، چ چهاردهم، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى.
- صدوق، محمدبن علی، 1414ق، اعتقادات الإماميه، قم، كنگره شيخ مفيد.
- طباطبائى، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان فى تفسير القرآن، چ پنجم، قم، جامعة مدرسين.
- طبرسي، فضلبن حسن، 1372، مجمع البيان فى تفسير القرآن، چ سوم، تهران، ناصر خسرو.
- طوسى، محمدبن حسن، 1387ق، المبسوط في فقه الإماميه، چ سوم، تهران، المكتبة المرتضوية لإحياء الآثار الجعفريه.
- طيب، عبدالحسین ، 1378، اطيب البيان في تفسير القرآن، تهران، اسلام.
- عياشى، محمدبن مسعود، 1380ق، تفسير عياشي، تهران، چاپخانه علميه.
- فيومى، احمدبن محمد، بيتا، المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي، قم، شريف الرضي.
- قرطبي، محمد بن احمد ، 1364، الجامع لأحكام القرآن، تهران، ناصر خسرو.
- قمي مشهدي، محمد، 1368، تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.
- کريمينيا، محمدمهدي، 1382، «اديان الهي و همزيستي مسالمتآميز»، رواق انديشه، ش 26، ص 88-109.
- كلينى، محمدبن يعقوب، 1365، الكافي، چ چهارم، تهران، دارالكتب الاسلاميه.
- مجلسى، محمدباقر، 1403ق، بحار الأنوار، چ دوم، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- مصطفوى، حسن، 1360، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
- مغنيه، محمدجواد، 1424ق، تفسير الکاشف، تهران، دار الکتب الاسلاميه.
- موحدي ساوجي، محمدحسن، 1393، «همزيستي مسالمتآميز انسان ها از ديدگاه قرآن و نظام بينالمللي حقوق بشر»، حقوق بشر، ش 1و2، ص 131-158.
- هميلتون، ملکم، 1397، جامعهشناسي دين، ترجمة محسن ثلاثي، چ هفتم، تهران، ثالث.
- Martin E. Marty, with Jonathan Moore, 2000, Politics, Religion, and the Common Good, San Francisco, CA: Jossey-Bass.