مقایسه تفسیر شهید مطهری و علامه مصباح یزدی از آیه یازدهم سورهی «رعد» درباره سنت تغییر سرنوشت جوامع*
![](/files/orcid.png)
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
نقشآفريني اقوام در سعادت يا شقاوت خويش از لوازم ديدگاه اختيار در مباحث انسانشناسي است. هر دو فيلسوف گرانمايه معاصر، شهيد مطهري و علامه مصباح يزدي تأثير انسان و اقوام در سرنوشت نيک يا بد خويش را پذيرفتهاند ـ چنانکه اشاره خواهيم کرد ـ و تأثير اقوام در نيکبختي يا شوربختي خويش، از نتايج اختيارگرايي اين دو استاد فرزانه در مباحث انسانشناسي است. با اينهمه، در تفسير آيه يازدهم سوره مبارکه رعد، دو رويکرد متفاوت از دو مفسر يادشده ديده ميشود: شهيد مطهري با برداشتي فراسياقي از آيه مزبور، نتيجه گرفته است: خدا سرنوشت يک قوم را از نيک به بد يا از بد به نيک تغيير نمىدهد، تا اينكه آنها وضعيت خود را تغيير دهند. اما علامه مصباح يزدي با استناد به سياق، اين آيه را مربوط به خصوص تغيير وضعيت از نعمت به نقمت ميداند.
1. پيشينة بحث
اين موضوع در تفاسير گوناگون، مطمحنظر مفسران قرار گرفته و در برخي از مقالات علمي نيز بررسي شده است؛ از جمله:
مقالة «تحليل آراء مفسران در تفسير آيه «... إن الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم» براساس مفهوم ميثاق اجتماعي در ادوار تاريخي» (بادکوبه هزاوه و دهقاني فارساني، 1387). در اين مقاله نويسندگان کوشيدهاند با ارائه مطالعه موردپژوهانه، تغيير و تحول ديدگاههاي مفسران قرآن کريم را از آيه «إِنَّ اللَّهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» با تأکيد بر مفهوم «ميثاق اجتماعي» به بوته آزمون بگذارند. اين مقاله از منظر روششناسي تفسير، دچار اين کاستي جدي است که بهرغم توجه ويژه برخي از مفسران (مانند علامه طباطبائي و علامه مصباح يزدي) به سياق، به این موضوع نپرداخته و نيز از شواهد روايي بحث نيز غفلت ورزیده است.
مقالة «تحليل، مقايسه و نقد ديدگاه مفسران درباره سنت تغيير (ذيل آيه 11 سوره رعد)» (صدريفر و همكاران، 1397). در اين مقاله هرچند به سياق توجه شده، اما در نقد سياق ـ که مهمترين دليل مخالفان عموميت آيه يازده رعد است ـ تنها به يک بند اکتفا شده، بيآنکه در نقد جدي و مستدل آن، اقدام قابلتوجهي صورت پذيرد. همچنين از شواهد روايي نيز شبيه مقاله پيشين، غفلت شده است.
اما رويکرد مقاله حاضر توجه به دلایل دو گروه (موافقان و مخالفان عموميت) و بررسي سياق و نيز عنايت به شواهد روايي بوده که در پژوهشهاي پيشين بدينصورت بدان پرداخته نشده است.
2. تحليل دو آيه محوري
علاوه بر آيه يازدهم سوره رعد، آيه ديگري که در اين بحث، راهگشاست کريمه 53 سوره انفال است. اين دو آيه با تعابيري نسبتاً مشابه، بر تأثيرگذاري اقوام بر سرنوشت خويش تأکيد کردهاند. در ادامه ضمن تفسير اين دو آيه، به ديدگاههاي دو استاد فقيد خواهيم پرداخت:
1-2. آیه اول
«ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيم» (انفال: 53)؛ اين كيفر (فرعونيان) بدان سبب است كه خداوند نعمتي را كه بر قومي ارزاني داشته است، تغيير نميدهد، مگر آنكه آنان آنچه را در دل دارند، تغيير دهند (حال خود را به كفر و ناسپاسى و ستمگرى بگردانند) و خدا شنواي داناست.
اين آيه با اشاره به سنت خداوند درباره اقوام و گروهها، خصوص تغيير وضعيت يک گروه را از نعمت به نقمت (يا به تعبير ديگر، از نيک به بد) مشروط به انتخاب خود آنان کرده است.
مرحوم طبرسي در تفسير اين آيه مينويسد: خداوند نعمتى را كه به گروهي بخشيده است، از آنها برنمىگيرد، مگر اينکه آنان از حالات پسنديده به حالاتى ناپسند تغيير وضعيت دهند؛ بدينصورت که به جاى اطاعت، به معصيت و در عوض سپاس نعمت، به ناسپاسي روى آورند (ر.ک: طبرسي، 1372، ج 4، ص 848).
فخررازي نيز با اعتراف به ظهور آيه در اثبات اختيار و نقش گروههاي انساني در سرنوشت خويش، به سبب شبههاي که در فهم درست اختيار دارد، از ظهور آيه دست کشيده است (ر.ک: فخررازي، 1420ق، ج 15، ص 496).
2-2. آيه دوم
«لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وال» (رعد: 11)؛ براى او (آدمى) مأمورانى است كه پى در پى، از پيش رويش و از پشت سرش، او را از فرمان الهى (حوادث غيرحتمى) حفظ مىكنند. خداوند بر هيچ گروهى آنچه را دارند (از نعمت و رفاه يا بلا و سختى) تغيير نمىدهد، تا آنكه آنان آنچه را در خود دارند (از ايمان و كفر يا طاعت و فسق) تغيير دهند و هنگامىكه خدا براى قومى (به خاطر اعمالشان) بدى بخواهد، پس هيچ بازگشتى براى آن نیست و جز او هيچ سرپرستى براى آنان نخواهد بود.
قيد «بأنفسهم» در هر دو آيه يادشده به تعبير علامه طباطبائي بدينمعناست که نفوس انساني محل نعمت الهي است و با تغيير جهت نفوس به سمت نادرست، نعمت نيز به نقمت و عذاب تغيير مييابد (ر.ک: طباطبائي، 1417ق، ج 9، ص 101). در فقره محل استناد (يعني جمله «إِنَّ اللَّهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ») خداوند متعال با تعبيري نسبتاً متفاوت در مقايسه با آيه 53 سوره انفال، بدون بيان صريح نسبت به نيک يا بد بودن نوع تغيير، اقوام را حاکم بر سرنوشت خويش معرفي مينمايد.
حال سخن در اين است که آيه دوم (رعد: 11) که گفتيم نسبت به نوع تغيير (از نيک به بد يا از بد به نيک) صراحت ندارد، به کداميک از اين دو نوع يادشده از تغيير اشاره دارد؟
در اينجا دو ديدگاه عمده وجود دارد:
1-2-2. ديدگاه نفي عموميت
برخي از قرآنپژوهان بر اختصاص آيه مزبور، بهویژه تغيير نعمت به نقمت اصرار دارند؛ يعني آيه يادشده را تنها درصدد بيان اين نکته ميدانند که با کفران نعمت از سوي انسانها، خداوند نعمت آنها را به نقمت تغيير ميدهد، بيآنکه آيه دلالتي بر نقش رفتار انسانها بر تغيير نقمت به نعمت داشته باشد. باورمندان به اين ديدگاه، دلایلي آوردهاند که در ادامه بررسي ميشود:
1-1-2-2. دليل سياق
مهمترين دليلي که بر نفي عموميت در آيه يازدهم رعد بيان شده، سياق اين آيه است:
علامه طباطبائي در تفسير اين آيه، ابتدا ميفرمايد: ميتوان از اين آيه، عموميتي استفاده کرد که برحسب آن ميان حالات روحي انسان و اوضاع خارجي وي، چه در جنبه خير و چه در جنبه شر، نوعي تلازم برقرار سازد. ازاينرو اگر قومي در حالت ايمان و اطاعت و شکرگزاري نعمت باشند، خداوند نعمتهاي ظاهري و باطني خويش را شامل آنان خواهد کرد و اين وضعيت تا زماني تداوم مييابد که آنها در روش خود تغيير ايجاد کنند. در نتيجه با کفر و فسق آنها، خداوند نيز نعمتهاي خويش را به نقمت تغيير ميدهد، و باز اگر آنها اين روش خود را تغيير دهند و اهل ايمان و اطاعت و شکرگزاري شوند خداوند نيز نقمتها را به نعمت تغيير ميدهد.
اما علامه در ادامه مينویسد: ظاهر سياق با اين احتمال عموميت سازگار نيست، بهويژه با توجه به جمله بعدي آن، يعني: «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءً فَلا مَرَدَّ لَهُ» که بهترين گواه است بر اينکه مقصود از تغيير رويه قوم، تغيير از نيکي به بدي است، نه بعکس (ر.ک: طباطبائي، 1417ق، ج 11، ص 311).
آيتالله مصباح يزدي نيز در ذيل بحث از سنتهاي الهي در تدبير جوامع ميفرمايد: آيه اول (انفال: 53) به وضوح درباره سلب نعمت است و آيه دوم (رعد: 11) نيز در همين معنا ظهور دارد، به ویژه با توجه به قرينهاي که از آيه اول و سياق آيات حاصل ميآيد (مصباح يزدي، 1379، ص 456).
ايشان در جاي ديگری مینویسد: برخي مفسران با تمسک به اطلاق اين آيه، آن را شامل عذاب نيز دانستهاند. آنان معتقدند: اگر قومي از جرگۀ مستحقان عذاب خارج شوند، خداوند هم سرنوشت آنان را تغيير ميدهد. اين برداشت با سياق اينگونه آيات تناسبي ندارد. از سياق اين آيات برميآيد که موضوع عدم تغيير، تنها مربوط به نعمت است، بهويژه آنکه قرآن کريم تأکيد دارد که وقتي خدا نعمتي را به مردم ارزاني ميدارد، خود آن را بازپس نميگيرد، مگر آنکه شرایط و اوضاع دروني آن قوم به گونهاي تغيير يابد که آنان شايستگي پيشين خود را از دست بدهند (مصباح يزدي، 1393، ص 527).
در بررسي اين دليل سياقي نکته حایز اهميت اين است که سياق خاص همواره مانع برداشت گسترده از پيام عام آيه نيست؛ چنانکه در آيات متعددي از قرآن در ميانۀ موضوعي خاص، بياني عام و دليلي شامل نسبت به موردی خاص و ساير موارد ديده ميشود که نبايد آن بيان را محدود به مورد سياقي کرد.
به تعبير ديگر، با وجود ويژگيهاي درونمتني آيات که جهتگيري خاصي را براي برخي از آنها موجب ميشود، ميتوان از سياق خاص آيه چشمپوشي کرد و عموميت آيه را مدنظر قرار داد.
وجه اين برداشت عامْ قابليت فراگيري برخي از تعابير دروني چنين آياتي است؛ مانند این آیات کريمه:
1-1-1-2-2. نمونه اول
«ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لايَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ» (حشر: 7)؛ آنچه از (غنایم) اهل آبادىها كه خدا به فرستادهاش بازگردانده پس فقط براى خدا و براى فرستاده(اش) و براى نزديكان (او) و يتيمان و بينوايان و در راه مانده است، تا (ثروتها) در ميان توانگران شما [دست به دست] نگردد و آنچه را فرستاده [خدا] براى شما آورده است پس آن را بگيريد (و اجرا كنيد)، و آنچه شما را از آن منع كرد پس خوددارى كنيد و [خودتان را] از [عذاب] خدا حفظ كنيد كه خدا سختكيفر است.
اين آيه درباره اموال فيء که بدون درگيري نصيب مسلمانان شده نازل گشته و در ضمن آن، پيام عمومي «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» آمده است که قابليت برداشتي فراگير و گسترده دارد. حال سخن در اين است که آيا در اين آيه، به استناد سياق، ميتوان گفت: مفاد «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ...» اختصاص به فيء دارد يا حکمي عام و فرماني فراگير و شامل تمام عرصههاي زندگي است؟
در برخي از کتب روايي، سخني از امام صادق ناظر به برداشت عام از آيه، بدين تعبير گزارش شده است:
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِيَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ، فَلَمَّا أَكْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَالَ: «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَ الدِّينِ وَ الْأُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبَادَهُ، فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا...» (ر.ک: کليني، 1407ق، ج 1، ص 266).
امام صادق در اين روايت، براي اثبات واگذاري تشريع احکام و امور جامعه اسلامي به پيامبر، به همان بخش مدنظر از آيه هفتم سوره حشر استناد کردهاند. پس اين روايت شمول آيه را تأييد ميکند؛ زیرا از آيه مشارٌالیه، تفويض احکام به پيامبر را نتيجه گرفته است. اين روايت با تعابير مشابه از برخي ديگر از امامان در کتب گوناگون مشاهده ميشود (بحراني، 1416ق، ج5 ، ص 336ـ339؛ عروسي حويزي، 1415ق، ج 5، ص 279ـ284).
علامه نيز ذيل اين آيه مينويسد: اين آيه با چشمپوشي از سياق، چنان گسترده است که همه اوامر و نواهي پيامبر اکرم را دربردارد (ر.ک: طباطبائي، 1417ق، ج 19، ص 204).
2-1-1-2-2. نمونه دوم
آيه 195 سوره بقره ميفرمايد: «وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لاتُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»؛ و (اموالتان را) در راهِ خدا مصرف كنيد و خودتان را با دستانتان به هلاكت نيفكنيد و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.
اين آيه که تکميلکننده موضوع جهاد در آيات قبل است، به هزينهکرد اموال براي جنگ در راه خدا فرمان ميدهد. اين کريمه هرچند در سياق مربوط به جنگ و جهاد است، ولي جمله «وَ لاتُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ» دربردارنده نهي فراگير نسبت به هرگونه افکندن خود در هلاکت است و پيام آن به سياق هزينه مال در راه جهاد، اختصاص ندارد؛ چنانکه علامه طباطبائي مينويسد: مطلق آمدن جمله «وَ لاتُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ» به معناي نهي از هر رفتار افراط و تفریط افکننده در هلاکت است و يكى از نمونههاي چنين رفتارهايي بخلورزي و امتناع از انفاق مال در هنگام جنگ است که موجب از بين رفتن قدرت نيروها و هلاکت آنها و غلبه دشمن بر آنان مىشود؛ چنانكه ريخت و پاش در انفاق و از بين بردن اموال موجب فقر و مسكنت و در نتيجه، انحطاط زندگي و بطلان مروت مىگردد (ر.ک: طباطبائي، 1417ق، ج 2، ص 64).
از سوي ديگر برحسب برخي از روايات مربوط به سبب نزول، آيه مزبور درباره انفاق در راه جهاد نازل شده ولي با توجه به قانون «العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص المورد» (معيارْ عموميت لفظ آيه است، نه ويژگي مورد نزول آن) ميتوان آيه را از انحصار به جريان خاص نزول خارج کرد؛ همانگونه که امام صادق در روايتي به استناد آيه يادشده، هرگونه زيادهروي در انفاق (هرچند در غير موضوع جهاد) را مذمت کرده و بر ميانهروي در آن تأکيد نمودهاند (ر.ک: کليني، 1407ق، ج 4، ص 53). پس اين جمله بهرغم مناسبات سياقي و نزولي، ميتواند حکمي عام و فراگير دربرداشته باشد.
3-1-1-2-2. نمونه سوم
آیه کريمه 53 سوره يوسف میفرماید: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيم». اين آيه به گفته بيشتر مفسران، سخن حضرت يوسف است. مرحوم طبرسي اين ديدگاه را به بیشتر مفسران نسبت داده است (ر.ک: طبرسی، 1372، ج 5، ص368). با وجود قرارگرفتن آيه مزبور در ميان سخنان آن حضرت، جمله «اِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي» دربردارنده حکمي کلي درباره نفس انساني است؛ بدين بيان که طبيعت نفس انسان به خواستههاي خود فراميخواند (ر.ک: طباطبائي، 1417ق، ج 11، ص 198). ازاينرو احتمالي که برخي از مفسران داده و گفتهاند: الف و لام «النفس» عهد است و بخصوص نفس حضرت يوسف اشاره دارد (ر.ک: طبرسي، 1372، ج 5، ص 368) دور از ذهن مينمايد.
حتي گاهي خطاب خاص در برخي آيات، پيام چنين آياتي را به مخاطبان ظاهري آنها اختصاص نميدهد و ميتوان خصوصيات ظاهري را کنار گذاشت و برداشتي تعميمپذير از آيه ارائه کرد؛ چنانکه در برخي روايات ذيل آيات، چنين نمونههایی ديده ميشود؛ مثلاً در کريمه «يا بنىإِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيَّايَ فَارْهَبُونِ» (بقره: 40)، با وجود اينکه خطاب به بنياسرائيل است، اما پيام عام آيه درباره وفاي به عهد الهي و ارتباط آن با استجابت دعاست و در روايتي به همين مفهوم گسترده اشاره شده است: هنگامي که بندهاي خداوند متعالي را با نيت صادقانه و قلب مخلصانه بخواند دعايش پذيرفته ميشود، پس از آنکه به عهد الهي وفا کند...؛ چنانکه خداوند ميفرمايد: «أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ»؛ پس هرکه (به عهد خدا) وفا کند خدا نيز به عهدش درباره مورد او وفا خواهد کرد (ر.ک: مفيد، 1413ق، ص 242).
موضوع فراگيري حکم بهرغم دلالت سياق، اختصاص به بحث دروني يک آيه ندارد و در دو آيه پياپي و داراي سياق يکسان نيز جاري است؛ بدينصورت که گاهي در دو آيه پياپي ديده ميشود آيه اول دربردارندۀ حکمي نسبتاً محدود است، اما آيه دوم در عين اشتمال بر حکم آيه پيشين و با وجود داشتن سياق واحد با آن، پيامي فراگيرتر دارد؛ مثلاً در آيه 83 اسراء خداوند متعال در وصف برخي از انسانهاي کمتحمل و ناسپاس ميفرمايد: «وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً»؛ و هنگامىكه به انسان نعمت مىبخشيم روى مىگرداند و (متكبرانه) دور مىشود، و هنگامىكه بدى به او مىرسد بسيار نااميد مىشود.
اما در آيه بعديه گويا به تبيين آيه پيشين ميپردازد که چرا برخي آدميان در مواجهه با نعمت، ناسپاس و به هنگام گرفتاري نااميدند: «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلاً» (اسراء: 84)؛ بگو: هركس طبق روش (و خلق و خوى) خود عمل مىكند، و پروردگارتان داناتر است به كسى كه او رهيافتهتر است.
از اين آيه ميتوان برداشت کرد که علت آن ناسپاسي و نوميدي را بايد در شاکله چنين افرادي جستوجو کرد: زيرا «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ»؛ همه برحسب شاکله و شخصيت اکتسابي خويش رفتار ميکنند و اعمالْ زاييدۀ شاکلۀ انسان است (طباطبائي، 1417ق، ج 13، ص 192).
واژه «كُلٌّ» در ابتداي آيه، نشانگر عموميت اين حکم نسبت به همه انسانها، اعم از مؤمن و کافر است. پس با وجود اختصاص آيه اول به انسانهاي ناسپاس، آيه دوم حکمي فراگير درباره همه انسانها بيان ميفرمايد و هرگز سياق آيه اول گستره آيه دوم را محدود نميکند.
نکته جالب توجه در آيۀ شاکله ـ برحسب گفته برخي از مفسران ـ فراگيري آن، حتي نسبت به خداوند متعال است. مرحوم طبرسي اين کريمه را اميدبخشترين آيه قرآن دانسته است؛ بدين بيان که قانون «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ» درباره خداوند متعال نيز جريان دارد و عمل خدا نيز مطابق شاکلۀ اوست و چون وجود خداوند متعال عين لطف و رحمت است، سزاوار کرم و جود است و هماهنگ با شاکلۀ او بخشش بندگان است (ر.ک: طبرسي، 1372، ج 6، ص 673).
نتيجه اينکه تنها به استناد سياق، نميتوان قابليت فراگيري در حکم يک آيه را ناديده گرفت و پيام عمومي آن را محدود به مواردي خاص کرد.
اما در خصوص استناد به جمله مياني آيه محل بحث (رعد: 11)، يعني «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ» که علامه طباطبائي فرموده اين تعبير بهترين گواه است بر اينکه مقصود از تغيير رويه قوم، تغيير از نيکي به بدي است نه بعکس (ر.ک: طباطبائي، 1417ق، ج 11، ص 311) و ظاهراً مستند ایشان در سياق نيز همين جمله است، شايد بتوان گفت: اين فقره، لزوماً بخش ابتدايي آيه (يعني جمله «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم») را محدود به تغيير از نيک به بد نميکند و ميتوان اين بخش آغازين را به صورت عام (اعم از تغيير از خير به شر يا شر به خير) دانست و جملۀ مياني را از باب ذکر خاص بعد از عام، مخصوص تغييرِ از خير به شر تفسير کرد.
به دیگر سخن، بر پايۀ قاعده فرازهاي مستقل قرآني که از سخنان علامه طباطبائي برداشت ميشود، ممکن است گفته شود: در اينجا از جمله اول آيه، عام و از جمله دوم، خاص اراده می گردد.
علامه به مناسبتي ديگر به اين قاعده چنين اشاره ميکند: اگر روايات اهلبيت را در موارد عام، خاص، مطلق و مقيد به صورت کامل جستوجو کني بسيار مييابي که از عام حکمي و از خاص حکمي ديگر استفاده ميشود (ر.ک: طباطبائي 1417ق، ج 1، ص 260).
2-1-2-2. دلیل شمول
شاهد ديگری که آيتالله مصباح يزدي بر نفي عموميت از آيه 11 رعد آورده تعبير آيه 53 سوره انفال است: «ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ». استاد در توضيح اين شاهد ميفرمايد: آيه اول (انفال: 53) به وضوح درباره سلب نعمت است و آيه دوم (رعد: 11) نيز در همين معنا ظهور دارد، بهویژه با توجه به قرينهاي که از آيه اول حاصل ميآيد (مصباح يزدي، 1379، ص 456).
پرسش اساسي در برابر اين قرينه آن است که چه ايرادي دارد يکي از دو اين آيه با وجود قدر مشترک ميان آن دو، پيامي فراگيرتر و کليتر داشته باشد؟ به تعبير فني، نسبت ميان اين دو آيه، نسبت مطلق و مقيد نيست تا يکي از اين دو تقييدکنندۀ ديگري باشد. برای مثال، در برخي آيات قرآن، پس از اشاره به موضوع پاداش انفاقکنندگان، فرموده است: بر اينان نه ترسى هست، و نه غمگين مىشوند: «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» (بقره: 274و262).
روشن است که اين آيه حکم نفي خوف و حزن را به انفاقکنندگان اختصاص نداده و هرگز تقييدکننده آياتي نيست که خوف و حزن را از مؤمنان و مصلحان نفي کرده است؛ مانند «فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون» (انعام: 48). پس نميتوان ادعا کرد که مقصود از «مؤمن» و «مصلح» در اينگونه آيات، تنها انفاقکنندگان است.
3-1-2-2. بیان انحصاری
دليل ديگري که از سخنان علامه مصباح يزدي بر تأييد ديدگاه نفي عموميت، قابل برداشت است استناد به بيان انحصاري آيه يازدهم رعد است. علامه مصباح يزدي در اينباره مينویسد:
در آيه 53 سورۀ انفال ميخوانيم: «ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلي قَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»؛ براي اينکه خداي متعالي نعمتي را که به گروهي داده است دگرگون نميسازد، مگر اينکه آنان خود، احوال خود را دگرگون کنند. يعني: از حالاتي همچون ايمان و شکر و تقوا به حالاتي نظير کفر و کفران و عصيان بگرايند.
در آيه 11 سورۀ رعد ميخوانيم: «إِنَّ اللّهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ»؛ خداي متعالي آنچه را در نزد گروهي هست دگرگون نميسازد، مگر اينکه آنان، خود آنچه را در ضماير (و دلها)شان هست دگرگون کنند. و چون خداي متعالي براي گروهي بدي خواهد جلوگير ندارد و آنان را بجز او دوست و ياوري نيست.
آيه اول به وضوح درباره سلب نعمت است و آيه دوم نيز در همين معنا ظهور دارد (مخصوصاً با توجه به قرينهاي که از آيه اول حاصل ميآيد و سياق آيات). يعني: خداي متعالي نعمتهايي را که به مردم عطا فرموده است از آنان بازپس نميگيرد، مگر اينکه اوضاع و احوال باطني و معنويشان تغيير کند و به باطل بگرايند و اگر چنين کنند نسبت به آنان اراده سوء خواهد کرد، و اگر خداي متعالي نسبت به کس يا کساني اراده سوء کند، هيچ موجودي نميتواند مانع اعمال و اجراي ارادۀ وي شود.
چنانکه ملاحظه ميشود، آيه مورد بحث (آيه 11 رعد) نيز صراحتي ندارد در اينکه بهمحض تغيير وضع و حال نفساني و دروني مردم، خداي متعالي ارادۀ سوئي نسبت به آنان ميکند، بلکه تأکيد آيه، همه بر اين است که تا زماني که مردم راه ايمان و شکر و تقوا و اطاعت ميپويند نعمتها از آنان سلبشدني نيست؛ چنانکه جمله «وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ» نيز صراحتي ندارد در اينکه حتماً خداي متعال ناسپاسان را عذاب ميکند.
حاصل آنکه اگرچه تغيير حال از شکر به کفران، اقتضاي سلب نعمت و نزول عذاب دارد، ولي اين سنتْ قطعيت و اطلاق ندارد، بلکه مشروط و مقيد است به عدم موانع. در اينجا، ممکن است سؤال ديگري پيش آيد و آن اينکه آيا اگر مردمي به بلايا و مصائبي گرفتار آمدند تا هنگامي که به صلاح نيايند و راه حق در پيش نگيرند همچنان در بند آن بليات و مصيبتها خواهند ماند يا نه؟
ما در مطالعات خود مطلبي نيافتيم که دال بر اين باشد که مرتفع شدن شدايد و مشکلات جز بر اثر تنبه و ندامت و توبۀ مردم ممکن نيست، بلکه قرايني داريم بر اينکه چنين نيست و خداي متعال گاهي از باب «املا» و «استدراج» و «امهال» و گاهي به حکم رحمت واسعه و سابقه خويش، مردمي را از سختيها و دشواريها و ناملايمات نجات ميدهد.
پس آنچه قطعي و يقيني و مسلم است اين است که مادام که مردم نعمتهاي الهي را قدرداني و سپاسگزاري ميکنند آنها را از دست نخواهند داد؛ ناسپاسي و عدم قدرداني نيز مقتضي سلب نعمت و نزول عذاب است، لکن تحقق يا عدم تحقق اين امور بستگي دارد به اينکه سنت ديگري حاکم بر اين سنت بشود يا نه؛ و اينکه آيا کدام سنت بر سنت ديگر حکومت و رجحان مييابد، براي ما انسانها معلوم نيست و فقط به علم و حکمت و تدبير و تقدير الهي باز بسته است (ر.ک: مصباح يزدي، 1379، ص 456ـ457).
این سخن، ذيل فرموده استاد گفتني است: همانگونه که وابستگي تغيير نعمت به نقمت به اختيار مردم، در حد اقتضا بوده و حتميت ندارد ـ چنانکه ايشان نيز پذيرفتهاند ـ در نقطه مقابل، اين موضوع که تغيير نکردن نعمت به نقمت به اختيار مردم وابستگي تام داشته باشد نيز حتميت ندارد. به دیگر سخن اينکه جناب استاد فرمودهاند قطعاً اگر مردم نعمتهاي الهي را قدرداني کنند آنها را از دست نخواهند داد، سخني در حد اقتضا بوده، نه حتميت؛ زيرا ممکن است با وجود شکرگزاري و قدرداني مردم از نعمتها، علل ديگري مانند امتحان يا ابتلای الهي موجب شود نعمت از مردم سلب شود؛ چنانکه عواملي مانند «استدراج» يا رحمت الهي باعث ميشود با وجود ناسپاسي مردم، نعمت از آنها سلب نشود.
همه اين سخنان درباره تغيير يا عدم تغيير نعمت به نقمت است؛ اما ادعاي اين مقاله آن است که تغيير و عدم تغيير نقمت به نعمت نيز به اختيار انسانها وابسته است، البته در حد اقتضا، نه حتميت؛ چنانکه از ديدگاه عموميت ـ که در ادامه خواهد آمد ـ برداشت ميشود.
نکته پاياني ذيل ديدگاه علامه طباطبائي و آيتالله مصباح يزدي بر نفي عموميت اين است که گاهي هر دو بزرگوار يادشده، با قطعنظر از سياق، برخي از آيات را تفسير کرده و سياق خاص را مانع برداشت فراگير از پيام عام آنها ندانستهاند. براي نمونه، علامه طباطبائي آيات متعددي را برحسب برداشت فراسياقي توضيح داده است (براي نمونه، ر.ک: طباطبائي، 1417ق، ج 9، ص 54، ذيل آيه 26 سوره انفال؛ ج 12، ص 285، ذيل آيه 43 سوره نحل؛ ج 15، ص 95، ذيل آيه 159و160 سوره صافات).
همچنين علامه مصباح يزدي نيز گاهی مواردي با نظر به اطلاق آيه، تفسيري فراسياقي از آيه ارائه کرده است؛ مثلاً ذيل آيه «وَ الصُّلْحُ خَيْر» (نساء: 128) آورده است: هرچند اين جمله در خصوص اختلافهاى زناشويى است، ولى چون خود جمله اطلاق دارد، مىتوان گفت: در همه موارد، حتى درباره ارتباط مسلمانان با کفار نيز صلح بهتر است (ر.ک: مصباح يزدي، 1380، ج 3، ص 421).
ازاينرو نقد مزبور بر ديدگاه نفي عموميت، تنها ناظر به برداشتي است که از آيه محل بحث صورت گرفته است.
2-2-2. ديدگاه عموميت
شهيد مطهري و برخي از مفسران ديگر آیه 11 سوره رعد را در برداشتي فراگير، چنين تفسير کردهاند که خدا سرنوشت يک قوم را از نيک به بد يا از بد به نيک تغيير نمىدهد، تا اينكه آنها وضعيت خود را تغيير دهند. به تعبير ديگر، خداوند بر هيچ گروهى آنچه را دارند (از نعمت و رفاه يا بلا و سختى) عوض نميکند، مگر اينکه آنان آنچه را در خود دارند (از ايمان و كفر يا طاعت و فسق) عوض کنند (ر.ک: مشکيني، 1380، ص 250). برحسب اين تحليل، آيه تنها بخصوص تغيير از نيک به بد ـ چنانکه در ديدگاه اول گذشت ـ محدود نيست.
يکي از نتايج اين تفسير از آيه، نسبت خاص منطقي «عموم و خصوص من وجه» است که ميان آن و آيه 53 سوره انفال برقرار ميگردد، بدينصورت که در عين وجود نقطه اشتراک محتوايي ميان اين دو آيه، هريك از اين دو بيانگر نكتهاي است كه ديگري فاقد آن است.
آيه يازدهم سوره رعد با بياني فراگير، تغيير در حال يک قوم را مستند به اختيار و انتخاب آنان کرده است. ظاهر اين تعبير بياني گسترده است که شامل هرگونه تغيير، اعم از بد به نيک يا نيک به بد و منوط به نوع انتخاب و گزينش هر گروه است. پس بيان اين آيه اعم است از اينكه قومي از نعمت و عزت به نقمت و ذلت برسند يا بعكس، از نقمت و ذلت به نعمت و عزت دست يابند.
اما آيه 53 سوره انفال گرچه در خصوص نعمت است، اما با استفاده از فعل منفي «كان» به سنت خداوندي و حكمت غيرمتغير او اشاره دارد؛ گويا برخلاف سنت و حكمت است كه نعمتي را به گزاف از قومي سلب كند. ازاينرو نسبت به آيه 11 سوره رعد مطلب اضافهاي دارد (ر.ک: مطهري، 1368، ج 3، ص 126ـ139؛ همو، 1378، ج 4، ص 900ـ901)؛ شبيه آيه «وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُون» (هود: 117) و يا آيه «وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولا» (اسراء: 15) كه هر دو اشاره به سنت خداوندي دارند (ر.ك: مطهري، 1368، ج 3، ص 128).
شايد بتوان در تحليل ادبي بديعي اين دو آيه را مصداق صنعت «احتباک» دانست که در تعريف آن گفته شده است: از دو كلام متقابل، بخشي حذف شود، در حالي كه هريك از آن دو كلام بر محذوف دلالت داشته باشد (جرجاني، 1405ق، ج 1، ص 25؛ درويش، 1415ق، ج 1، ص 466). به تعبير ديگر، از جمله اول چيزي حذف شود كه مشابه آن در جمله دوم بيان گرديده، و از جمله دوم نيز بخشي حذف گردد كه در جمله اول بدان اشاره شده است (بغدادي، 1418ق، ج 3، ص 236؛ كفومي، 1419ق، ج 1، ص 67). در تطبيق احتباک بر دو آيۀ يادشده ـ چنانکه اشاره شد ـ هر کدام از اين دو آيه نکتهاي را بيان فرموده که ديگري فاقد آن است. برحسب تحليل يادشده، آيه 11 رعد شامل تغيير نعمت به نقمت و بعکس است و آيۀ 53 انفال ـ هرچند درخصوص تغيير نعمت به نقمت است، اما ـ به سنت تغييرناپذير الهي اشاره دارد.
برحسب اين دو آيه، رمز ترقي و عقبگرد ملتها در انتخاب آگاهانه خودشان است؛ بدينصورت که هيچ مردمي از بدبختي به خوشبختي نميرسند، مگر اينكه عوامل بدبختي را از خود، دور سازند و بعكس، خداوند يك ملت خوشبخت را بدبخت نميكند، مگر آنكه خودشان موجبات بدبختي را براي خويش فراهم آورند (ر.ك: مطهري، 1378، ج 1، ص 136؛ ج 4، ص 901؛ همو، 1398، ص 12؛ همو، 1379، ص 93).
شهيد صدر نيز از آيه 11 سوره رعد، مکرر برای اثبات اختيار انسان براي نقشآفريني در سرنوشت خويش بهره گرفته است (ر.ك: صدر، 1400ق، ص 64، 84 ، 105، 110، 141). دستکم در برخي از موارد، نگاه شهيد صدر به اين آيه، متناسب با همين ديدگاه عموميت است و نقش انتخاب و اختيار انسان را محدود به تغيير شرایط از خير به شر ندانسته، بلکه اعم از تغيير از شر به خير يا از خير به شر تصوير کرده است.
1-2-2-2. شواهد قرآني بر ديدگاه عموميت
در آيات نوراني و اميدآفرين قرآن نمونههاي متعددي از تغيير وضعيت اقوام از بد به نيک در اثر رفتارهاي اختياري آنان گزارش شده که بيانگر تأثير رفتار اقوام در نيکبختي آنان و تغيير وضعيت آنان از ناخوشايند به خوشايند است. پيش از بيان شواهد قرآني، اين نکته کلي گفتني است که گسترة آيۀ «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم» هرچند شامل هر دو نوع تغيير از نيک به بد و از بد به نيک است، ولي تغيير وضعيت مردم از بد به نيک با توجه به گستردگي رحمت الهي و لطف رحماني بر بندگان، به صورت روشنتر مشمول آيه محل بحث است.
به ديگر سخن، اگر کسي ميان شمول آيه نسبت به دو فرض تغيير از خير به شر و شر به خير ترديد کند دلالت آيه بر تغيير از شر به خير، به استناد سبقت رحمت خدا بر غضب وي اولويت دارد. علاوه بر آن شايد بتوان از سياق صدر آيه محل بحث اين گسترۀ لطف الهي را استفاده کرد که در آغاز آن ميفرمايد: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّه»؛ براى انسان مأمورانى است كه پى در پى، از پيش رو و از پشت سرش او را از فرمان خدا [حوادث غير حتمى] حفظ مىكنند.
1-1-2-2-2. آیه 96 سوره اعراف
اما از روشنترين شواهد مربوط به تأثير رفتار صحيح جامعه بر سعادتمندي و حتي رفاه آنان و نيز در نقطۀ مقابل، اثرگذاري رفتار ناشايست بر گرفتاري و عذاب، اين آیه کريمه است: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَلكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُون» (اعراف:96 )؛ و اگر ـ بر فرض ـ اهل شهرها و آباديها ايمان مىآوردند و تقوا پيشه مىكردند بركات آسمان و زمين را بر آنها مىگشوديم، ولى (آنها حق را) تكذيب كردند؛ ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم.
2-1-2-2-2. قوم یونس
يکي از مصاديق آيه مزبور در جنبه مثبت، قوم حضرت يونس هستند که قرآن کريم درباره آنان ميفرمايد: «فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ» (يونس: 98)؛ و چرا هيچ آبادى نبود كه (اهل آن) ايمان آورند و ايمانشان به آنان سود بخشد؟! مگر قوم يونس، هنگامىكه ايمان آوردند، عذاب رسوايى را در زندگى دنيا از آنان برطرف ساختيم و تا زمان (مرگ) بهرهمندشان ساختيم. از اين آیه کريمه به روشني برميآيد که ايمانآوري قوم يونس موجب برطرف شدن عذاب از آنان و تبديل وضعيت خطرناک آنها گرديد.
3-1-2-2-2. قوم بنیاسرائیل
مصداق ديگر در جنبه مثبت، قوم بنياسرائيل هستند که در مقاطعي از تاريخ، به سبب رفتارهاي درست خويش، مشمول الطاف خداوند قرار گرفتند؛ چنانکه در اين آيه اشاره فرموده است: «وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتي بارَكْنا فيها وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بنىإِسْرائيلَ بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ» (اعراف: 137) و مشرقها و مغربهاى پربركت زمين را به آن قومِ به ضعف كشانده شده (زير زنجير ظلم و ستم)، واگذار كرديم و وعده نيك پروردگارت بر بنىاسرائيل، به پاداش صبر و استقامت آنان تحقق يافت و آنچه فرعون و فرعونيان (از كاخهاى مجلل) مىساختند و آنچه را از باغهاى داربستدار فراهم ساخته بودند، در هم كوبيديم!
در اين آیه کريمه، بنياسرائيل به علت تابآوري، به وعده نيک پروردگار رسيدند و وارث شرق و غرب زمين گرديدند. اين وضعيت بنياسرائيل در سخنان اميرمؤمنان نيز گزارش شده است که در ادامه بيان خواهيم کرد.
2-2-2-2. شواهد روایی بر دیدگاه عمومیت
1-2-2-2-2. شاهد روایی اول
شاهدي روايي که ميتوان براي ديدگاه فراگير يادشده آورد روايت امام صادق در کتاب شريف الکافي است:
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَعَثَ نَبِيّاً مِنْ أَنْبِيَائِهِ إِلَى قَوْمِهِ وَ أَوْحَى إِلَيْهِ أَنْ قُلْ لِقَوْمِكَ: «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِ قَرْيَةٍ وَ لَا أُنَاسٍ كَانُوا عَلَى طَاعَتِي فَأَصَابَهُمْ فِيهَا سَرَّاءُ فَتَحَوَّلُوا عَمَّا أُحِبُّ إِلَى مَا أَكْرَهُ إِلَّا تَحَوَّلْتُ لَهُمْ عَمَّا يُحِبُّونَ إِلَى مَا يَكْرَهُونَ، وَ لَيْسَ مِنْ أَهْلِ قَرْيَةٍ وَ لَا أَهْلِ بَيْتٍ كَانُوا عَلَى مَعْصِيَتِي فَأَصَابَهُمْ فِيهَا ضَرَّاءُ فَتَحَوَّلُوا عَمَّا أَكْرَهُ إِلَى مَا أُحِبُّ إِلَّا تَحَوَّلْتُ لَهُمْ عَمَّا يَكْرَهُونَ إِلَى مَا يُحِبُّونَ» (كليني، 1407ق، ج 2، ص 274، روايت 25)؛ خداوند پيامبري را به سوي قومش فرستاد و به او وحي نمود كه به قومت بگو: هرگاه مردمي به طاعت مشغول باشند و خوشي سراغ آنان بيايد، اما از امر محبوب من به آنچه دشمن ميدارم متحول شوند، من نيز اوضاع را از آنچه دوست دارند به مكروه در نظر آنان، تغيير ميدهم. و مردم معصيتكاري كه سختي به آنان برسد، در نتيجه، از آنچه ناپسند ميدارم به محبوب من رو كنند من نيز اوضاع آنها را از بديها به خوشيها تغيير ميدهم.
در اين حديث، بهروشني نقش انتخاب مردم در تغيير شرایط آنها از نيکي به بدي و نيز از بدي به نيکي بيان شده و تأييدي بر همين ديدگاه «عموميت» است.
لازم به ذکر است که برحسب مبناي تفسيري علامه طباطبائي و آيتالله مصباح يزدي، روايات آحاد هرچند به لحاظ سندي معتبر باشند، در تفسير حجيت ندارند (طباطبائي، 1417ق، ج 2، ص 378؛ ج 6، ص 57؛ مصباح يزدي، 1389، ج 2، ص 138). ولي ذکر دو نکته در اينجا لازم است:
اول. در اصل اين مبنا از سوي برخي از محققان مناقشه شده است (ر.ک: بابايي و ديگران، 1388، ص 225).
دوم. علامه طباطبائي در الميزان تصريح ميکند: روايات آحاد تفسيري حجيت ندارند، مگر رواياتي که با محتواي آيات هماهنگ باشند (ر.ک: طباطبائي، 1417ق، ج 9، ص 211). در همين مقاله، براي اثبات اين هماهنگي، شواهدي قرآني بر ادعاي عموميت بيان گرديد.
2-2-2-2-2. شاهد روایی دوم
شاهد روايي ديگر بر ديدگاه عموميت يادشده، سخنان اميرمؤمنان در وصف گروهي از بنىاسرائيل است که پس از تحمل گرفتاريها و محروميتهاي بسيار در حکومت فرعون، با شکيبايي و تغيير وضعيت خويش، به گشايش رسيدند. به آيه مربوط به اين جريان، پيشتر اشاره شد؛ اما در توضيح تغيير مثبت در قوم بنياسرائيل، اميرمؤمنان ميفرمايند:
آنگاه كه خداوند كوشش ايشان را در شكيبایى بر رنج بردن در راه محبت خود و تحمل بر ناشايستهها را از جهت ترس از خود مدنظر قرار داد، آنان را از گرفتاريهاى سخت، رهايى بخشید و به آنها عوض خوارى، ارجمندى و به عوض ترس، آسودگى عطایشان نمود. پس پادشاهان فرمانده و پيشوايان راهنما شدند و خدا به ايشان بزرگوارى عطا کرد، بيش از آنچه آرزو داشتند. پس نگاه كنيد چگونه بودند زمانيكه جمعیتها گرد آمده و انديشهها با هم، و دلها يكسان و دستها يار هم و شمشيرها كمك يكديگر و بينایيها ژرف و تصميمها يگانه بود؟! آيا در اطراف زمينها (شهرها) بزرگ و بر همه جهانيان پادشاه نبودند؟ (نهجالبلاغه، 1379، ج 4، ص 804).
در اين سخنان حضرت بهروشني، تبديل وضعيت آنان از بدي به نيکي در پرتو تغيير مردم را ترسيم نمودهاند. جالب توجه اينکه علامه مصباح يزدي با وجود گرايش به ديدگاه «نفي عموميت» ـ که پيشتر گذشت ـ در شرح اين بخش از فرمايش اميرمؤمنان ديدگاه «عموميت» را به صراحت و با اين تعبير پذيرفته است:
وظيفه ما توجه به سنتهاي پروردگار متعال است. يکي از آنها اين سنت است که تا آن هنگام که جمعيتي حالِ نيک يا بد خود را تغيير ندهند، خداوند در سرنوشتشان تغييري ايجاد نخواهد فرمود (مصباح يزدي، 1387، ص 180).
ايشان در ادامه، به آيه محل بحث، يعني آيه 11 سوره رعد استناد نموده است. علامه مصباح يزدي در اين جملات، هر دو نوع تغيير نيک به بد و بد به نيک را مشمول سنت تغيير دانسته، فرمودة اميرمؤمنان را بر تغيير از بد به نيک تطبيق کرده است.
نتيجهگيري
1. سياق آيه 11 سوره رعد مانع برداشت گسترده از پيام عام آن نيست؛ چنانکه در آيات متعددي از قرآن در ميانۀ موضوعي خاص، بياني عام و دليلي شامل نسبت به موضوعی خاص مشاهده ميشود.
2. يکي از شواهد عدم انحصار پيام آيه به موارد خاص، آياتي است که با وجود خطاب آن به افرادي خاص، ميتوان با کنار گذاشتن خصوصيات ظاهري آن خطاب، برداشتي تعميمپذير از آيه ارائه کرد.
3. از روشنترين آيات مربوط به تأثير رفتار صحيح جامعه بر سعادتمندي آنان و نيز در نقطه مقابل، اثرگذاري رفتار ناشايست بر گرفتاري و عذاب، آیه 96 اعراف است که ايمان و تقواي ساکنان آباديها را موجب گشودن برکات بر آنان دانسته است. همچنين آيات درخواست مغفرت و رحمت و پذيرش توبه از سوي خداوند شاهدي ديگر بر اين نکته است.
4. شاهد روايي بر ديدگاه فراگير يادشده، سخن امام صادق است که بر نقش روگرداني مردم از طاعت خدا در نامطلوب شدن وضعيت آنان و نيز بر تأثير رويآوري به خداوند در تغيير وضعيت به سمت خير و خوشي، تأکيد ورزيده است. همچنين اميرمؤمنان در وصف بنياسرائيل فرمودهاند: آنان با شکيبايي از يوغ حکومت فرعونيان نجات يافتند.
- نهجالبلاغه، 1379، ترجمه و شرح علينقي فيضالاسلام، چ پنجم، تهران، فيض الاسلام.
- بادکوبه هزاوه، احمد و يونس دهقاني فارساني، 1387، «تحليل آراء مفسران در تفسير آيه «... إن الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم» براساس مفهوم ميثاق اجتماعي در ادوار تاريخي»، تحقيقات علوم قرآن و حديث، سال پنجم، ش 10، ص 5 – 18.
- بحرانى، هاشم، 1416ق، البرهان فى تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت.
- بغدادي، عبدالقاهر، 1418ق، خزانة الادب، بيروت، دار الكتب العلميه.
- جرجاني، عليبن محمد، 1405ق، التعريفات، بيروت، دار الكتاب العربي.
- درويش، محييالدين، 1415ق، اعراب القرآن و بيانه، چ چهارم، سوريه، دار الارشاد.
- صدر، سيدمحمدباقر، 1400ق، المدرسة القرآنية: التفسير الموضوعي و التفسير التجزيئي في القرآن الكريم، بيروت، دار التعارف.
- صدريفر، نبيالله و همكاران، 1397، «تحليل، مقايسه و نقد ديدگاه مفسران درباره سنت تغيير (ذيل آيه 11 سوره رعد)»، پژوهشنامه معارف قرآني، ش 33، ص 95 – 117.
- طباطبائى، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان فى تفسير القرآن، چ پنجم، قم، جامعة مدرسين.
- طبرسى، فضلبن حسن، 1372، مجمع البيان فى تفسير القرآن، چ سوم، تهران، ناصر خسرو.
- عروسى حويزى، عبدعلىبن جمعه، 1415ق، تفسير نور الثقلين، چ چهارم، قم، اسماعيليان.
- فخررازى، محمدبن عمر، 1420ق، التفسير الكبير (مفاتيح الغيب)، چ سوم، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- كفومي، ابوالبقاء، 1419ق، معجم في المصطلحات و الفروق اللغويه، بيروت، مؤسسة الرساله.
- كلينى، محمدبن يعقوب، 1407ق، الكافي، چ چهارم، تهران، دار الكتب الاسلاميه.
- مشکيني، علي، 1380، ترجمۀ قرآن، قم، الهادي.
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1379، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، چ دوم، تهران، سازمان تبليغات اسلامي.
- ــــــــــــــــ، 1380، اخلاق در قرآن، قم، مؤسسۀ آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ــــــــــــــــ ، 1387، زينهار از تکبر، قم، مؤسسۀ آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ــــــــــــــــ ، 1389، قرآنشناسي، چ دوم، قم، مؤسسۀ آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- ــــــــــــــــ ، 1393، راه و راهنماشناسي، قم، مؤسسۀ آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- مطهري، مرتضي، 1368، آشنايي با قرآن، چ سوم، تهران، صدرا.
- ــــــــــــــــ ، 1378، مجموعۀ آثار، چ چهارم، تهران، صدرا.
- ــــــــــــــــ ، 1379، خاتميت، تهران، صدرا.
- ــــــــــــــــ ، 1398، قيام و انقلاب مهدي، تهران، صدرا.
- مفيد، محمدبن محمدبن نعمان، 1413ق، الإختصاص، قم، المؤتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد.