راز فراخوانهای متفاوت قرآن به انفاق
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
ازجمله ابزارهاي متعارف هر مربي حکيم کاملي، در جهت تکامل ديگران، توصيهها و فراخوانهاي هدفمند اوست. اين توصيههاي هدفمند در فرض کمال حکمت گوينده آنها، بايد با يکديگر سازگار و در طول يکديگر واقع شوند و در هر مرحله ارتقا يابند تا به هدف اصلي و نهايي مطلوب آن مربي حکيم برسند. بهطور قهري توصيههاي خداي حکيم در قرآن به مسئله انفاق هم از اين مسئله مستثنا نيست. ازاينرو توصيف دقيق مراتب فراخوان به انفاق براساس تجلي خدامحوري در آنها، تبيين قرآني اين مسئله و تعيين بالاترين مرتبه انفاق قرآني و اثر آن، از جمله مسائل مهم هدايت توحيدي قرآن به نظر ميرسد.
روش تحليل در تحقيق حاضر، تلفيقي از تحليل «گزارهاي ـ ساختاري» درخصوص آيات فراخواننده به انفاق در قرآن کريم است. فرضيه تحقيق اين است که با مطالعه تطبيقي ميان گزارههاي فراخوان به انفاق قرآن، با لحاظ محور منظومه معارف قرآني، يعني خدامحوري در روابط فردي و اجتماعي، چنين ادعايي قابل طرح است که براي مجموعه آيات توصيه به انفاق قرآن، ميتوان سه مرتبه کلي کشف نمود و دريافت که هر مرتبه نسبت به مرتبه پيشين، هدف متکاملتري دنبال ميکند و انفاقگران را به خلوص نيت و رشد ايماني بالاتري ميرساند:
مرتبه ابتدايي: دعوت کفار به انفاق رزق الهي به صورت غايبانه و با واسطه؛
مرتبه مياني: دعوت عموم مؤمنان به انفاق به صورت متکلمانه و بي واسطه؛
مرتبه نهايي: دعوت ويژه مؤمنان به آخرين پيامبر خدا به انفاق استخلافي؛ يعني انفاق به نيت جانشيني خداي سبحان در مقام افعال الهي.
اين نوشتار درصدد تحليل و بيان منسجم مراتب کلي فراخوان به انفاق از جهت درجه ظهور توحيد (خدامحوري) در سه مرتبه يادشده و اثر بالاترين مرتبه آن (الحاق به صديقين) با استناد به آيات قرآني است. ميتوان بالاترين مرتبه انفاق قرآني (انفاق استخلافي) را که عملي از اعمال ماست، با نگاه کلان توحيدي «وَ اللهُ خَلَقَکُم وَ مَا تَعمَلُونَ» (صافات: 96) از برترين امتدادات معرفتي ـ اجتماعي مضمون آية شريفة «يَا ايُّهَا النَّاسُ أنتُمُ الفُقَراءُ اِلَي اللهِ وَ اللهُ هُوَ الغَنِيّ الحَمِيدُ» (فاطر: 15) دانست، البته با توجه به اينکه انسان، هم در اصل وجود خود عين فقر و نياز به خداست و هم در ساير صفات و افعالش. تبيين تفصيلي اين مسئله هدف اصلي اين نوشتار است.
1. پيشينة بحث
ريشههاي تاريخي اصل مسئله نوشتار حاضر را در کلمات برخي مفسران قرآن ميتوان يافت. بر حسب تتبعات نگارنده، اولين مفسري که متوجه اصل اين مسئله در سورة «حديد» شده که تعبير «أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مَُستَخلِفِينَ فِيه» اشاره به مرتبه توحيدي بالايي در زمينه دعوت به انفاق است، زمخشري در الکشاف از عامه و همچنين طبرسي در جوامع الجامع از خاصه است. هر دو تفسير يادشده مربوط به قرن ششم هجري است.
پس از اين دو تفسير در قرون بعدي، تفاسير ديگري هم به اصل اين مسئله اشاره کردهاند؛ از جمله مفاتيح الغيب (ج 29، ص 450)، الصافي (ج 5، ص 113)، روح المعاني (ج 14، ص 169)، تفسير القرآن الکريم (ج 6، ص 177و178) و الميزان (ج 19، ص 152). البته در دو تفسير اخير (القرآن الکريم صدرالمتألهين و الميزان علامه طباطبائي) بيشتر به اين موضوع توجه شده است. در الميزان به اين مطلب اشاره گرديده که پيوستن به صديقين نتيجه انفاق است.
همچنين درباره اشاره به اثر انفاق در سورة «حديد»، ميتوان از پاياننامه موضوعمحوري سوره مبارکه حديد (جواهري، 1394) ياد کرد. البته چنانکه از عنوان اين پاياننامه هم پيداست، در اين پاياننامه تبييني از انفاق استخلافي بهمثابه بالاترين انفاق قرآني و توجه به اثر آن نيامده است. ليکن از توضيحات مناسبي که در اين پاياننامه از ساختار محتوايي سورة «حديد» آمده، اثر انفاق استخلافي قابل برداشت است.
بههرحال توصيف مراتب سهگانه دعوت به انفاق با استنادات قرآني و تعيين بالاترين مرتبه آن و اثرش، به صورت مشخص در هيچيک از آثار گذشته مشاهده نشده و اين اثر درصدد تبيين اين مسئله با استناد به آيات قرآني است.
2. مفهومشناسي «انفاق»
1ـ2. مفهوم لغوي
اصل ماده «ن ف ق» به گفته برخي به معناي «ن ف د» (يعني زوال) است. گويا اشتقاقي ميان اين دو صورت گرفته است. بر اين پايه، همانگونه که «نفد» به معناي تمام شدن و زوالپذيري است، «نفق» نيز به همين معناست (قرشي، 1371، ج 7، ص 97).
فراهيدي «نفق» را درباره چهارپا به معناي هلاکت و مردن آن ميداند و «نفقه» را به اموري که براي زندگي خرج ميشود و در اين راه مصرف و تمام ميشود، معنا ميکند (فراهيدي، 1409ق، ج 7، ص 177). راغب اصفهاني هم آن را به معناي گذشتن و پايان دانسته، خواه با فروختن چيزي از دست انسان برود يا با مرگ و يا با نابودي (راغب اصفهاني، 1412ق، ص 819).
مصطفوي اصل معناي «نفق» را نابودي چيزي دانسته که جريان داشته و «انفاق» را که مصدر باب افعال است، به معناي جاري ساختن چيزي در کاري تا پايان و نابودي آن معنا کرده است (مصطفوي، 1360، ج 12، ص 207و208).
بر اين اساس «نَفَقَ» به معناي نابودي و از راه اشتقاق، گويا همان «نَفَدَ» لازم است و با رفتن به باب افعال (انفاق) متعدي ميشود و به معناي مصرف نمودن و زايل کردن و از ملک خود خارج ساختن است.
به همين سبب ابوهلال عسکري درخصوص فرق «اعطاء» و «انفاق» آورده است: انفاق به خلاف اعطاء درباره خداي سبحان به نحو حقيقي بهکار نميرود و اگر هم در قرآن درباره خداي سبحان آمده «يُنفِقُ کَيفَ يَشَاءُ» (مائده: 64) در معناي حقيقي آن بهکار نرفته است؛ زيرا چيزي از ملک واقعي خداي سبحان خارج نميشود و به نيستي مطلق نميپيوندد (عسکري، 1400ق، ص 161).
2ـ2. مفهوم اصطلاحي و قرآني
مصرف کردن رزق الهي در اين دنيا، خواه رزقهاي مادي (مثل مال)، خواه معنوي (مثل علم) در مسير رضايتبخش خداي سبحان را ميتوان کاربرد معنايي انفاق در قرآن دانست. شاهد بر اين معنا را ميتوان آياتي دانست که در آنها متعلق انفاقْ رزق الهي قرار گرفته است؛ همچون آيه 3 بقره، 39 نساء، 22 رعد، 29 فاطر و... . البته با اين توضيح كه هرچند معناي متبادر اوليه از رزق، مالي و مادي است، اما در برخي روايات (مانند حديث امام صادق در ذيل آيه 3 سوره بقره در تبيين رزق) آن را شامل علمي كه از اهلبيت گرفته شده يا قرآني كه اهلبيت تعليم دادهاند، دانسته است (قمي، 1367، ج 1، ص 30).
خود واژه «الإنفاق» تنها يک مرتبه در قرآن کريم بهکار رفته، آن هم در آيه 100 سورة «اسراء» که به معناي صدقه دادن نيست، بلكه به معناي ديگري است كه عبارت است از: كم شدن اموال و تهيدستي. ليکن با صرفنظر از اين واژه، مشتقات انفاق در قالب فعل ماضي، مضارع و امر باب إفعال، کاربرد بسياري در قرآن کريم دارد که در مجموع، 51 بار در قرآن آمده است (اين آمار براساس شمارش نرمافزار جامع تفاسير 2 است، نه شمارش نگارنده). اين آمار ميتواند نشانگر تأکيد کمّي و توجه قرآن کريم بر اصل اين مسئله باشد.
3. تحليل مراتب دعوت به انفاق در قرآن کريم
ميتوان در مقام تبيين مطلوب اين نوشتار، از راز فراخوانهاي متفاوت قرآن به انفاق، بين اين مسئله و مسئله رابطه خدا و خلق (عليت) در سنت حکمت اسلامي، تنظيري معنادار، بلكه رابطهاي تطبيقي برقرار کرد؛ يعني همانگونه که در بررسي مسئله رابطه خدا و خلق (عليت)، سه مرتبه (سطحي، عميق و عميقتر) قابل مشاهده است، در مطالعه مراتب دعوت به انفاق در آيات قرآني هم سه مرتبه قابل تصوير است، با اين توضيح که نگاه اول به مسئله عليت، يک نگاه عرفي و سطحي است. اين نگاه ـ دست كم ـ متشکل از يک مثلث سه ضلعي علت (خدا)، معلول (خلق) و شيء اعطاشده از علت به معلول (وجود) است (مرتبه اول).
اما نگاه عميق به مسئله عليت، با حذف ضلع شيء دادهشده از علت به معلول (وجود) شکل ميگيرد و دو ضلع مستقلگونه «خدا» و «خلق» را تداعي ميکند؛ زيرا بين اصل وجود مخلوقات و خودشان وحدت برقرار است (مرتبه دوم).
ليکن نگاه عميقتري هم در مسئله رابطه بين خدا و خلق (عليت) وجود دارد. اين نگاه که همان سطح سوم از مراتب نگاه به مسئله عليت (رابطه بين خدا و خلق) را تشکيل ميدهد، در سنت حکمت اسلامي، به دست صدرالمتألهين به صورت رسمي و علمي، در قالب نظريه «ربط وجودي» مطرح گشت. در اين نوع نگاه، در ترسيم رابطه خدا و خلق، اصلاً مثلث سه ضلعي يا حتي دو ضلع مستقل در کار نيست، بلکه فقط خداي متعال بهعنوان يگانه موجود مستقل اصيل مطرح است و هرچه غيرخداي سبحان باشد، همگي فقط پرتوي از آن وجود مستقل بينظير است و از خود هيچ استقلالي ندارد.
اکنون با توجه به اينکه نهتنها ساحت وجود انسان مخلوق الهي است «انتم الفقراء الي الله» (فاطر: 15)، بلکه ساحت کنش و افعال او هم از دايره آفرينش الهي خارج نيست «و الله خلقکم و ما تعملون» (صافات: 96) و انفاق هم فعلي از افعال اوست، ميتوان تنظير معناداري بين اين دو مسئله، يعني بررسي مراتب مطالعه روابط خدا و خلق و بررسي مراتب انفاق خلق خدا (انسان) برقرار کرد.
به زبان فلسفي، چون انفاق انسانهاي ممکنالوجود، خود مصداق امر ممکنالوجود است، نياز به علت دارد و هرچند علت قريب و مباشرش انسان انفاقگر است، ليکن چون خود انفاقگر ممکنالوجود است، قطعاً علت مستقل انفاقش نيست و بايد به علت اصيل و مستقل (يعني ذات باري تعالي) ختم شود. در نتيجه همان تحليلهاي سهگانه از روابط عليت در انفاق عقلاً صدق ميكند.
بدينروي مرتبه اول انفاق خلق الهي مربوط به انسانهاي کافري است که بر بزرگترين واقعيت هستي (يعني خداي متعال) در سرزمين وجودشان ـ که خود مخلوق الهي است ـ پرده افکندند. اين گروه از مخلوقات الهي اگر بخواهند انفاق کنند، چون داعيه استقلال در وجود خود و اموال دنيويشان را دارند، خود و اموال دنيويشان را مستقل ميپندارند و خداي ادعايي مؤمنان را موجودي جداي از خود و اموال خود. البته چون بزرگترين و آشکارترين واقعيت هستي (يعني خداي هستيآفرين) قابل انکار واقعي نيست «أ في الله شک» (ابراهيم: 10)، حتي همين کافران هم اگر بخواهند کمي از اعتقاد کفر خود کوتاه بيايند و به فطرت خداجوي خود مراجعه کنند و خداي عالم را هم ببينند، نزد خود مثلثي تشکيل ميدهند از: خود، اموال خود و خداي عالم.
برهميناساس، دعوت به انفاق اين گروه در قرآن کريم اولاً، به صورت غايبانه و همراه با واسطه آمده و ثانياً، با لحاظ همين مثلث سه ضلعي؛ يعني: خدا ـ کافران ـ اموال دنيوي (که همان رزق الهي است): «وَ اِذَا قِيلَ لَهُم أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُم اللهُ قَالَ الَّذِينَ کَفَرُوا لِلَّذِينَ ءَامَنُوا أَ نُطعِمُ مَن لَو يَشَاءُ اللهُ أَطعَمَهُ إِن أَنتُم اِلّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» (يس: 47).
درواقع چون کافران در اين مرتبه اگر بخواهند رابطه خدا و خود را تصوير کنند، همان مرتبه اول و نگاه عاميانه سهضلعي در اين رابطه را تصوير ميکنند، خداي حکيم همين تصوير را که ظاهراً گويندگان مباشرش مؤمنانند ـ نه خود خداي سبحان ـ پذيرفته است. توضيح آنکه پذيرش استناد اين مرتبه از مراتب سهگانه طولي و کلان دعوت به انفاق به آيات قرآني الزاماً متوقف بر اين نکته نيست که قايل و آمر به انفاق در تعبير «وَ إِذَا قِيلَ لَهُم أََنفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُم اللهُ» خداي سبحان باشد. هرچند اگر گوينده در «وَ إِذَا قِيلَ لَهُم أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللهُ» و آمر به انفاق در اينجا، خداي سبحان بود، خيلي روشنتر مقصود و مدعاي اين نوشتار (يعني استناد اين مرتبه از مراتب سهگانه طولي و کلان دعوت به انفاق به آيات قرآني) قابل برداشت بود، اما حتي با توجه به اينکه ظاهراً قايل در آيه مزبور و آمر به انفاق، مؤمناني هستند که در مواجهه مستقيم با کافرانند ـ زيرا در ادامه ميفرمايد: «قال الذين کفروا للذين آمنوا» ـ باز هم ميتوان به نحو معقول و معتبري استناد اين مرتبه از مراتب سهگانه طولي و کلان دعوت توحيدي به انفاق را به مجموعه آيات قرآني مستند کرد.
قرآن کريم طبق فرموده خودش، فصلالخطاب است: «إِنَّهُ لَقَولٌ فَصلٌ وَ مَا هُوَ بِالهَزلِ» (طارق: 13و14) و باطل از هيچ طرفي بدان راه ندارد: «لَايَأتِيِه البَاطِلُ مِن بَينِ يَدَيهِ وَ لَا مِن خَلفِهِ تَنزِيلٌ مِن حَکِيمٍ حَمِيدٍ» (فصلت: 42). بر اين پايه اگر قرآن حکيم در مقام نقل قول از شخص يا گروهي، گفته آنان را بهگونهاي نقل کرد که تأييدشان نمود و هيچ رد و اصلاحي در آن از سوي خود اعمال نکرد، دليلي بر صدق و پذيرش آن منطق از منظر قرآن کريم و خداي حکيم است. بر اين اساس، مقتضاي حقانيت و «قول فصل» بودن قرآن کريم اين است که وقتي خداي سبحان همين تعبير «أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُم اللهُ» را از مؤمنان نقل ميکند، پس قطعاً آن را به همين شکل پذيرفته است و قبول دارد و با يک واسطه ميتوان به خداي سبحان استناد معتبر داد. علاوه بر آن، اين دعوت قرآني در وهله اول براي بيدار کردن و دعوت کافران براي دست برداشتن از کفرشان يا شرکشان نسبت به بزرگترين واقعيت هستي، يعني خداوند متعال در يگانه جايگاه اصيلاش است و در وهله بعد، به منظور اتمام حجتي براي همه آنها.
مرتبه دوم مؤمناني هستند که حضور خداي متعال را باور کردهاند. اينان هرچند نگاهشان به اموال دنيوي، نگاه رزق الهي است، اما در رابطه با خداي سبحان، هنوز براي خود در انجام کارها و از جمله انفاق، بهطور طبيعي، نوعي استقلال مشاهده ميکنند. تصوير رابطه خدا و خلق در نظر اين دسته، هرگز به صورت مثلث سهضلعي کافران نيست، بلکه با حذف يک ضلع، به دو ضلع «خدا» و «انساني که رزق خدا را در راه خدا خرج ميکند» تقليل مييابد. اين دسته، بهخلاف دسته قبل، اموال دنيايي را بهطور مستقل مطمحنظر قرار نميدهند، بلکه آنها را جز پرتوي از تفضلات الهي نميدانند. با وجود اين، هنوز براي خود که مخلوقي از مخلوقات الهياند، در مقام فعل و انفاق، نوعي استقلال ميبينند. به سبب مرتبه مياني از دعوت قرآن به انفاق، دعوت عموم مؤمنان به انفاق رزق الهي در مسير رضايت اوست که با تعابيري نظير «يَاايُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقنَاکُم» آمده است.
شايان ذکر است که هرچند ظاهر تعبير و محتواي دعوت اين گروه به انفاق با گروه نخست شباهت زيادي دارد و شايد يکسان باشد، اما وجه تمايز اصلي اين دو، در مخاطبان اين دعوت است که در دسته نخست، کافران بودند و در اين مرتبه مؤمنانند، هرچند ايمان هم درجاتي دارد.
همچنين با توجه به دو نکته که در کلام الهي است، ميتوان برتري رتبه دعوت مؤمنان به انفاق را نسبت به کافران دريافت: خداي کافران با آنها، هم غايبانه سخن گفته: «رَزَقَکُمُ اللهُ»، و هم با واسطة در خطاب و غيرمستقيم: «و اذا قيل لهم». اما خداي مؤمنان، هم با ايشان متکلمانه سخن ميگويد: «اَنفِقُوا مِمَّا رَزَقنَاکُم» و هم مستقيم آنها را مخاطب قرار ميدهد: «يَا ايَّهُا الَّذِينَ آمَنُوا».
در مرتبه سوم گروهي از مؤمنان در مقام فعل و تحقق انفاق، نهتنها اموال خود را پرتوي از تفضلات الهي ميبينند، بلکه جان خود را هم جانشين علم و قدرت خدا ميدانند و در هنگامه تحقق انفاق به اين نيت جانشيني توجه دارند. تصوير اين دسته از رابطه خود و خدا، نهتنها سه ضلعي نيست، بلکه دو ضلعي هم نيست، فقط يک ضلع مستقل دارد و آن خداست و پرتوي از او که در وهله اول، جان بنده مؤمن انفاقگر است و در وهله دوم، کار انفاقش با نيت استخلافي وي.
به همين سبب مرتبه نهايي و بالاترين مرحله دعوت به انفاق با تعبير «أنفقوا مما جعلکم مستخلفين فيه» آمده است؛ يعني دعوت به «انفاق استخلافي». در اين تعبير خاص قرآني، مؤمناني مخاطب واقع شدهاند که با وجود اصل ايمان و اعتقاد به مبدأ و معاد، در امر جهاد ـ گويا ـ دچار سستي شدهاند، ولي در عين حال به نوعي دوستدار پيوند واقعي و پيوستن راستين به بندگان سراسر صدق (همچون عليبن ابيطالب) هستند، و به انفاق مال با نيت و نگرش جانشيني خداي متعال ـ البته در مقام افعال الهي، نه مقام ذات خداي سبحان ـ در امر جهاد و حفظ و اعتلاي دين الهي دعوت شدهاند.
توضيح اينکه در قرآن کريم سخن از آفرينش جانشين خدا در زمين به صورت آدم آمده است: «اِنَُي جَاعِلٌ فِي الاَرضِ خَلِيفَةً» (بقره: 30). ملاک اين جانشيني الهي تعليم تمام اسماء الهي به چنين آدمي بيان شده است: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَسمَاءَ کُلَّهَا» (بقره: 31)؛ يعني ظرفيت وجودي قلب اين خليفه الهي به قدري وسيع است که ميتواند حکايتگر تمام اسماء جمال (مهر) و جلال (قهر) خداي سبحان باشد.
وَ فِي الْحَدِيثِ الْقُدْسِيِ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «لَايَسَعُنِي أَرْضِي وَ لَا سَمَائِي، وَلَكِنْ يَسَعُنِي قَلْبُ عَبْدِيَ الْمُؤْمِن» (ابن ابيجمهور، 1405ق، ج 4، ص 7).
درباره خود حضرت ختمي مرتبت هم در برخي نقلها چنين رسيده است: «لِي مَعَ اللهِ حَالٌ لَايَسَعُنِي مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرسَلٌ» (مجلسي، 1404ق، ج 79، ص 243).
البته اين نشانگري اسماء الهي، همگي مربوط به مقام فعل الهي و ظهور و بروز کمالاتِ مهري و قهري خداوند است، وگرنه در مقام ذات خداي سبحان، چيزي همرتبه ذات او قابل فرض نيست تا بتواند جانشين آن باشد. برايناساس در مقام ظهور و بروز افعال الهي، فقط نشانههاي مهر و قهر الهي در افکار، اخلاق و رفتار اين بندگان خالص و مخلَص الهي نمايان است و بس. از اين نظر سراسر وجودشان صدق است. بندگان صديق الهي به توحيد ناب رسيدهاند و خود مظهر تام وحدانيت الهي و ارکان توحيدند (اين تعبير در زيارت «جامعه کبيره» در مفاتيحالجنان، بهمثابه وصف تمام چهارده معصوم آمده است). اينان در مقام فعل براي ساير موجوداتاند. اين بندگان خالص الهي تمام حرکات و سکناتشان معيار کشف رضايت الهي براي ديگر انسانهاست؛ زيرا در تمام حرکات و سکناتشان با نيت و توجه تام به مقام بندگي و جانشيني الهي، جز مسير رضايت خداي متعال را انتخاب نميکنند که از جمله رفتارهايشان «انفاق» است.
برجستهترين نمونه در اين زمينه اميرمؤمنان علي است که در انفاق مالي، چنان خالصانه خليفهگونه عمل نمود که خداي سبحان در قرآن از ايشان به سبب همين اخلاص والايش تمجيد نموده است. انفاق مالي ايشان در خاتمبخشي در حال رکوع نماز به مسکين در آيه 55 سورة «مائده» آمده است (ر.ك: مکارم شيرازي و همكاران، 1374، ج 4، ص 424 به بعد). اين عمل حضرت با نيت جانشيني خداي سبحان در مقام فعل او صورت گرفت؛ يعني درواقع حضرت علي بهعنوان خليفه، عين همان کار مستخلفٌعنه (خداوند) را در اين موقعيت انجام دادند، بهگونهايکه اگر به فرض اراده و فعل الهي تجسم پيدا ميکرد، بر همين کار اين خليفه کامل الهي کاملاً انطباق پيدا مينمود.
علاوه بر آن، نگاه اميرمؤمنان به انگشترش نگاه به مال خويش نبود، بلکه نگاه به امانت الهي و چيزي بود که مالکْ او را جانشين خود در خرج کردنش در راه رضايش قرار داده بود. همچنين در اين جريان، چون آن کسي که عرض نياز کرد، مسکين بود و مطابق نقل نبوي، مسکين فرستادة خداست «انَّ المِسکِينَ رَسُولَ اللهِ، فَمَن مَنَعَهُ فَقَد مَنَعَ اللهَ وَ مَن اَعطَاهُ فَقَد اَعطَي اللهَ» (نهجالبلاغه، 1414ق، ص 529)، در نتيجه حضرت علي بهعنوان خليفه خدا در حال نيايش با خدا، در قالب ذکر مخصوص خدا (نماز و حالت رکوع آن)، مال خدا (انگشتر) را به فرستاده خدا (مسکين)، فقط براي رضاي خدا تحويل داد و خدا هم اين عمل را بهمثابه تابلوي معرفي کرد و ولي و خليفه برترش را در آخرين کتاب جاودانهاش، تا ابد مقابل ديده جهانيان قرار داد.
بر همين اساس، در آيهاي خداي سبحان با وجود صفات نيک بسيار و برجسته در شخصيت اميرمؤمنان، اينگونه به معرفي آن حضرت ميپردازد و صفت اخلاص ايشان را برجسته ميسازد: «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشرِي نَفسَه ابتِغَاءَ مَرضَاتِ اللهِ...» (ر.ك. بحراني، 1416ق، ج 1، ص 444). بر اين اساس، اميرمؤمنان، هم در انفاق مالي به انفاق استخلافي رسيده و هم در بذل جان، به مقتضاي خلافت الهي خود، عامل بوده است.
همچنين براساس مطالب فوق، روشن ميشود که بخشش انگشتر در رکوع از سوي حضرت علي نهتنها منافاتي با نماز و ذکر الله تعالي ندارد، بلکه لازمه و مقتضاي آن است. چنين کاري با چنان مرحله بالايي از نيت خالص توحيدي و بهعنوان خليفه الهي جز از حضرت علي که امامالمتقين و الموحدين است، برنميآيد، هرچند برخي از خلفاي اموي در طول تاريخ تظاهر به نگينبخشي در رکوع نمازشان کردند تا در تطبيق آيه ولايت «اِنَّمَا وَلِيُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يُؤتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُم رَاکِعُونَ» (مائده: 55) بر خودشان، امر را بر جاهلان مشتبه سازند!
آنچه در اين ميان شايان توجه است اينکه هرچند چنين انفاقي با چنان نيت خالصي در بالاترين درجه خود، فقط از خليفه معصومي همچون حضرت علي صادر ميگردد، ولي با پيروي کامل و مخلصانه از ايشان، ميتوان به پرتوهايي از اينگونه بينش و منش و کنشهاي خالص الهي نائل گشت و نزد خداوند به چنين بندگان سراسر صدقي ملحق شد. قرآن کريم در سورة مبارکة «حديد» به چنين انفاقي دعوت نموده و اثر آن را پيوستن به بندگان صديق الهي همچون اميرمؤمنان علي اعلام نموده است که در ادامه نوشتار، توضيح آن خواهد آمد.
4. تبيين مراتب دعوت به انفاق در قرآن با تمرکز بر کاربرد فعل امر «أَنفِقُوا»
در بيشتر موارد فعل امر «أَنفِقُوا» در متن آيات قرآن، همراه متعلقي آمده است، جز يک مورد (توبه: 53) که بهتنهايي آمده و درصدد بيان بيفايده بودن انفاق منافقان در هر حالتي است که اين از محدوده بحث اين نوشتار بکلي خارج است.
اما در موارد ديگر کاربست قرآني فعل امر «أَنفِقُوا» همراه متعلقي است. گاهي اين متعلق تعبير «خيراً لانفسکم» است؛ مانند «فَاتَقُّوا اللهَ مَا استَطعْتُم وَ اسْمَعُوا وَ اَطِيعُوا وَ اَنْفِقُوا خَيرَاً لِاَنْفُسِکُم» (تغابن: 16)؛ تقواي الهي پيشه کنيد و بشنويد و اطاعت نماييد و انفاق کنيد که براي شما بهتر است.
گاهي تعبير «فِي سَبِيلِ اللهِ» (در راه خداوند) آمده است: «وَ أَنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللهِ وَ لَاتُلْقُوا بِأَيدِيکُم اِلَي التَّهلُکَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللهَ يُحِبُ المُحسِنِينَ» (بقره: 195)؛ و در راه خداوند انفاق کنيد و خود را با دست خود به هلاکت نيفکنيد و نيکي کنيد. به يقين خداوند نيکوکاران را دوست دارد.
گاهي هم متعلقش عبارت است از: «مِمَّا رَزَقْنَاکُم» (از آنچه روزيتان داديم). «يَاايُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاکُم مِن قَبلِ أنْ يَأْتِيَ يَومٌ لَا بَيعٌ فِيهِ وَ لَا خُلَّةٌ وَ لَا شَفَاعَةٌ وَ الکَافِرُونَ هُمُ الظًَالِمُون» (بقره: 254)؛ اي اهل ايمان، از آنچه به روزي داديم، انفاق نماييد پيش از آنکه روزي فرارسد که در آن هيچ دادوستدي نيست و هيچ رفاقت و هيچ شفاعتي در کار نيست و کافران همان ستمپيشگانند.
و نيز آيه «وَ أَنفِقُوا مِنْ مَا رَزَقْنَاکُمْ مِنْ قَبلِ أَنْ يَأْتِيَ اَحَدَکُمُ المَوْتُ فَيَقُولُ رَبِّ لَوْ أَخَرْتَنِي اِلَي اَجَلٍ قَرِيبٍ فَاَصَّدقَ وَ اَکُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ» (منافقون: 10)؛ و از آنچه روزي شما نموديم انفاق کنيد پيش از آنکه مرگ يکي از شما فرارسد و بگويد: اي کاش مرگم اندکي به تأخير ميافتاد تا صدقه ميدادم و از شايستگان ميگشتم!
گاهي هم عبارت «مِن طَيِّبَاتِ مَا کَسَبْتُم» (کسبهاي پاکيزهتان) پس از «أَنْفِقُوا» آمده است: «يَاايُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ مَا کَسَبْتُم وَ مِمَّا أَخْرَجْنَا لَکُم مِنَ الاَرْضِ وَ لَاتَيَمَّمُوا الخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُم بِآخِذِيه اِلَّا اَنْ تُغْمِضُوا فِيه وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ» (بقره: 267)؛ اي اهل ايمان، از چيزهاي پاکيزهاي که روزيتان نموديم، انفاق کنيد و همچنين از آنچه از زمين برايتان ميرويانيم و از امور ناپاکي که خودتان جز با چشمپوشي آن را نميگيريد، انفاق نکنيد و بدانيد خداوند بينياز و ستوده است.
نکته مشترکي که در تحليل تمام تعابير فوق به ذهن ميرسد عبارت است از: نوعي نگاه استقلالي به شخص انفاقگر؛ زيرا فرمود: شما اي مؤمنان، از رزق ما (خدا) انفاق کنيد. پيشفرض چنين خطابي اين است که يک رزق خدايي هست به نام «مال» و... و يک عبد مؤمني که بايد آن رزق را در مسير رازقپسند انفاق نمايد. پس گويا خداي سبحان دو ضلع مستقل را در اينگونه خطابات، مدنظر قرار داده است: رزق الهي و مؤمن انفاقگر آن رزق.
تعبير خاص سورة «حديد» «يَا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَْنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخلَفِينَ فِيِه»؛ اي کساني که ايمان آوردهايد، از آنچه شما را در آن جانشين قرار داديم، انفاق نماييد.
اين تعبير که به انفاق دعوت ميکند، چنين نيست که يک مثلث سه ضلعي يا دو ضلع مستقل را تداعي کند و پيشفرضش نگاه استقلالي به رزق الهي و مؤمن انفاقگر باشد، بلکه چون سخن از استخلاف (جانشيني) است، نگاهش به انفاقگر و شيء انفاقشونده، اصلاً يک نگاه استقلالي نيست، بلکه همه اموال و اشياي قابل انفاق را امانتهايي در دست بندگان ميداند و بندگان را خليفه و جانشين آن مالک اصلي (خداي سبحان) در اينکه اين امانتها را در راه رضاي او انفاق نمايند و نيتشان هم فقط جانشيني و هر چه بيشتر شبيه خداي سبحان شدن و رنگ خدايي به خود گرفتن ـ البته در مقام افعال الهي ـ باشد. بر اين پايه «انفاق استخلافي» يعني: ناديده گرفتن خود و مال خود و انفاق مالي که خداوند ما را جانشين خود در ملکيت آن مال نموده است. درواقع آزمون، آزمون خداييشدن بندگان است.
ممکن است مانعي براي برداشت فوق از آيه شريفة سورة «حديد» بدين بيان مطرح شود: مراد از «استخلاف» در آيه مذکور سورة «حديد»، يعني: چون خداوند شما را در پي انسانهاي گذشته آورده و اموال آن انسانها را به شما رسانده و شما را جانشين آنها در استفاده از اموالشان، نموده است، پس بدانيد که اين اموال براي شما نيست و از گذشتگان شماست و بعد از شما هم به دست ديگران ميرسد. پس شما در اين ميان، نقش خود را در خيررساني به ديگران و انفاق در راه رضاي خداوند، به خوبي ايفا نماييد و به چنين مالي که نه گذشته آن براي شما بوده و نه آينده آن در اختيار شماست، دل نبنديد!
چنين برداشتي با مقام آيه که دعوت به انفاق است، بيش از برداشت خلافت الهي سازگار به نظر ميرسد. در نتيجه برداشت خلافت الهي از آيه مزبور، رأي صائبي به نظر نميرسد.
ليکن جهت رفع اين مانع و دفاع از برداشت خلافت الهي از تعبير «مما جعلکم مستخلفين فيه» آيه سوره «حديد»، بايد به نکات ذيل توجه نمود:
1) استخلاف انسانهاي موجود در حال حاضر نسبت به انسانهاي گذشته و همچنين استخلاف در اموالشان، هيچ منافاتي با خليفه قرار دادن نوع انسان از سوي خداي متعال ندارد؛ زيرا اين دو نسبت از جهتي دو مسئله مستقلاند که خليفه و آنکه انسانْ خليفه اوست (مستخلفٌعنه)، در هر نسبتي متفاوتاند. در يک نسبت خليفه انسان و مستخلفٌعنه خداي سبحان در مقام فعل و ظهور و بروز صفات کمالش است، و در نسبت ديگر خليفه انسان امروز با اموالش و مستخلفٌعنه انسانهاي ديروز با اموالشان هستند. البته روشن است که خداي سبحان انسان امروز را با اموالش جانشين انسان ديروز با اموالش قرار داده است.
نکته قابل توجه اينکه منافاتي ندارد هر دو نسبت فوق با يکديگر جمع شوند؛ يعني هم خداي سبحان نوع انسانها را خليفه خود قرار داده و ظرفيت تعليم اسماء الهي را به همه افراد بشر اعطا کرده ـ البته به ميزان قابليت وجودي هر کس ـ و هم انسانهاي امروز جانشينان انسانهاي ديروز اين ديار و زمين هستند. پس از نظر مفهومي جمع ميان اين دو برداشت هيچ مانعي ندارد. علاوه بر آن براي هر دو برداشت فوق، شاهدي از آيات قرآن کريم وجود دارد: جانشيني انسان از خداي سبحان را آيه «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الاَرْضِ خَلِيفَةً» (بقره: 30) تأييد ميکند و برداشت جانشيني انسان از انسانهاي ديگر را آيه «ثُمَّ جَعَلْنَاکُم خَلائِفَ فِي الاَرْضِ مِنْ بَعدِهِم لِنَنْظُرَ کَيْفَ تَعْلَمُونَ» (يونس: 14) تأييد ميکند.
در نگاه اولي به نظر ميرسد اين تعدد معنا (جانشيني خدا و جايگزيني انسانهاي ديگر)، چون دو معناي در عرض يکديگر در دو سطح کاملاً متفاوتند، از قبيل اشتراک لفظي ـ نه معنوي ـ محسوب ميگردند. اراده بيش از يک معنا در فرض اشتراک لفظي هم نيازمند قرينه معينه است. در اينجا هم شايد قرينه مقاليه منفصله بر اراده بيش از يک معنا، همان دو آيهاي است که به آنها اشاره شد: بقره: 30 و يونس: 14. قرينه مقاميه متصله را هم ميتوان سياق متصل به آيه 7 سورة «حديد» دانست که عبارت است از: تناسب هر دو معناي جانشيني و جايگزيني با غرض مباشر هدايتي اين آيه، که ترغيب به انفاق و جهاد در راه خداست.
اما شايد بتوان گفت: جامع بين دو معناي «جانشيني خداوند» و «جايگزيني انسانهاي ديگر»، کلي «جانشيني و خلافت» است، با قطع نظر از اينکه مستخلفٌعنه کيست؛ خداي سبحان يا انسانهاي ديگر. بدينروي ميتوان تعدد معناي مزبور را از قبيل معاني و مصاديق متعدد مشترک معنوي دانست، نه لفظي. اما بايد توجه داشت که از ادب توحيدي قرآن بعيد است که مصداق جانشيني خداي سبحان را در عرض انسانهاي پيشين قلمداد کند. بدينروي بايد اين مصاديق را در طول يکديگر و با لحاظ تقدم اصالتي و شرافت ذاتي معناي جانشيني خداي سبحان ديد تا منافي با ادب توحيدي قرآن کريم هم نگردد.
چهبسا به سبب نکته فوق است که در دو تفسير مهم عامه و خاصه الکشاف (زمخشري، 1407ق، ج 4، ص 473) و الميزان (طباطبائي، 1417ق، ج 19، ص 151)، بعد از احتمال هر دو برداشت مزبور، ترجيحي براي هيچيک ذکر نشده، بلکه در الميزان، به مطابق بودن هر دو برداشت با غرض آيات که ترغيب به انفاق باشد، تصريح شده است. علاوه بر آن، اين مطلب که هر دو احتمال در مقام تفسير قابل طرح است و ترجيحي ميانشان نيست، نبايد بعيد دانسته شود؛ زيرا مقامِ تفسير، کشف و پرده برداري از واقعيت است و منافاتي ندارد که چندين احتمال با يکديگر در جايگاه مخصوص به خود، پرده از واقعيت بردارند و مرتبهاي خاص از واقعيت را به ما نشان دهند، بهخلاف مقامِ کشفِ حجتِ فقهي که بيش از يک امر نيست و در آن مقام، ناگزير بايد يک احتمال بر ساير احتمالات ترجيح داده شود.
تنها مانع لفظي که ممکن است در اينجا طرح شود، عبارت است از اينکه التزام به هر دو معنا براي استخلاف در اين آيه، مستلزم استعمال لفظ در بيش از يک معناست که يک بحث اصولي است و برخي بزرگان علم اصول استعمال لفظ در بيش از يک معنا را قبول ندارند. البته ميتوان در مقام قضاوت اجمالي ميان اين دو نظر، در بحث استعمال لفظ در بيش از يک معنا گفت: پاسخ اين مسئله به تفسير ما از حقيقت استعمال بازگشت ميکند. اگر حقيقت استعمال را «إفناء اللفظ في المعني» به صورت حقيقي و تکويني بدانيم، قهراً استعمال لفظ در بيش از يک معنا محال است. اما اگر حقيقت استعمال را «إفناء اللفظ في المعني» ندانيم، بلکه آن را نشانه اعتباري عقلايي بدانيم، هيچ مانعي ندارد. در مواضعي که غرض عقلايي و حکمت اقتضا ميکند، حتي خود عقلا هم يک لفظ را ممکن است نشانه بر بيش از يک معنا قرار دهند. محل بحث ما هم از همين قبيل اخير است.
بر اين اساس، به سبب وجود غرض عقلايي و حکمت، ميتوان هر دو معنا را در جايگاه خود در دو لايه معنايي به نوعي معقول دانست و پذيرفت؛ زيرا از باب دو تفسير در عرض يكديگر و سازگار با يكديگرند.
2) هرچند در بيان مانع گفته شد: برداشت دوم (يعني استخلاف از انسانهاي ديروز و اموالشان) متناسب با مقام آيه است که دعوت به انفاق باشد، ليکن برداشت نخست (يعني استخلاف از خداي سبحان) اگر تناسبش با مقام آيه بيش از برداشت استخلاف از انسانهاي گذشته نباشد، کمتر نيست؛ زيرا يقين به اينکه اموال انسان امروز از گذشته است و براي آيندگان است، هرچند در رفع دلبستگي بدان کمک ميکند، ولي اينکه انسان بداند اين مال که اکنون در اختيار اوست، حتي همين الآن هم براي او نيست و مالک اصلي و حقيقياش خداي سبحان است و بايد آن را در راه رضاي او مصرف کند و انفاق نمايد، بيشتر و بهتر او را به انفاق دعوت ميکند.
3) برخي مفسران نکتهاي بلاغي از کاربرد شيوه موصول و صله ـ که فرمود: «مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِينَ فِيه»، به جاي اينکه بفرمايد: بِاَموالِکُم يا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللهُ ـ استفاده کردهاند که مؤيد برداشت خليفه خدا ديدن خود در هنگامه انفاق، اموال شخصي است. گفتهاند: تعبير خود آيه بهخلاف مثل تعبير «اموالکم»، به نوعي مخاطب را متوجه اين نکته ميسازد که وي غافل از اين نکته اساسي بوده که همه اموال او ـ درواقع ـ اموال خداست که مردم يکي پس از ديگري، همچون جانشينان يکديگر، جايگزين در تصرف آن اموال ميگردند. ازاينرو وقتي خداي سبحان به انسان امر به انفاق از اموال ميفرمايد، در واقع مانند آن است که به خزانهدار اموال خود امر کند که بخشي از اموال خزانه را به شخص معيني تحويل دهد.
وَ جِيءَ بِالمُوصولِ فِي قَولِه «مِمَّا جَعَلَکُم مُستَخْلَفِينَ فِيه» دُونَ أَنْ يَقُولَ وَ أَنْفِقُوا مِنْ اَموالِکُم أَو «مِمَّا رَزََقَکُم اللهُ» لِما فِي صِلةِ المُوصولِ مِن التَنبيهِ عَلي غفلةِ السَّامعينَ عَن کونِ المالِ للهِ تعالي، جَعلَ الناسَ کَالخلائفِ عَنه فِي التصرفِ فِيه مُدَةً مَا، فَلما أمرهُم بِالانفاقِ منها علي عبادِه، کانَ حقاً عليهم أَن يُمتثلوا لذلک، کَما يُمتثل الخَازنُ امرَ صاحبِ المالِ إذا اَمَره بإنفاذِ شيءٍ منه الي مَن يُعينه (ابنعاشور، بيتا، ج 27، ص 334).
4) برداشت استخلاف انسان از خداي سبحان در مقام افعال الهي، با سياق حاکم بر مجموع آيات سورة «حديد» ـ بهويژه آيات فراز نخست اين سوره که اشاره به اوصاف والا و ژرف توحيدي خداي سبحان داشت، بهگونهايکه حتي خيرالرازقين بودن خداوند را که تناسب بيشتري با انفاق داشت، ذکر نکرد، بلکه به ذکر «له ملک السموات و الارض» اکتفا نمود ـ تناسب بهتري دارد تا برداشت استخلاف انسان امروز از انسان ديروز. علت استفاده اثر انفاق استخلافي از سياق کلي سورة «حديد»، توجه به بخش عمده مقاله است.
سوره مبارکة «حديد» شامل چهار بخش است که بخش اول بهمثابه طليعه سوره و بخش آخر بهمثابه خاتمه سوره در نظر گرفته شده است. بخش اول با طرح تسبيح خداي متعال و تبيين علم و قدرت او، زمينه دعوت به ايمان و انفاق را فراهم آورده است. آيات مزبور، هم مالک بودن خدا را ميفهماند و هم تصرف خدا در نظام تکوين را. بنابراين آيات طليعه براي آن است که بدانيم آن خداي متصرف در تکوين، امر به انفاق ميکند (آيات 1ـ6).
بخش دوم داراي دو مطلب است: ابتدا (آيات 7ـ11) به ايمان و انفاق دعوت کرده و در ادامه (آيات 12ـ15) بار ديگر و اين بار به وسيله تبشير و انذار بر محور ايمان و انفاق، به اين مسئله پرداخته است. از اين بخش به خوبي فهميده ميشود که دعوت به انفاق در اينجا مطلب اصلي است و مراد از «ايمان» ايماني است که اثر آن در انفاق ظاهر شود.
در بخش سوم پس از اصل توصيه به انفاق بر پايه ايمان حقيقي در بخش قبلي، با طرح مباحثي (آيات 16ـ24) درصدد بيان فلسفه فردي انفاق است و دستيابي به حيات قلب و رهايي از قساوت و فسق را نتيجه انفاق و دوري از بخل ميداند. از آيه 25 به بعد، فلسفه اجتماعي انفاق (يعني برپايي قسط و عدل) بيان ميشود. اين آيات ميفهماند که هدف از ارسال رسل و انزال کتب، برپايي قسط و عدل در ميان مردم است و قسط و عدل جز با نبرد با ظالم و متجاوز برپا نميشود.
بخش چهارم آيات 28و29 را شامل ميشود که اين دو آيه با دعوت مؤمنان به ايمان عملي، به منزله خاتمه سوره به شمار ميرود؛ زيرا همانگونه که از محتواي کل سوره برآمد، اين سوره درصدد دعوت به ايمان و انفاق، يعني همان ايمان عملي است. بنابراين چهار دسته آيات سوره مبارکة «حديد» سرفصل موضوعاتي به شمار ميروند که همگي حول محور نهادينهسازي فرهنگ انفاق در جامعه و تشويق مؤمنان به گذشتن از دنيا در راه خداست (وبگاه ايران داک).
6) هدف اصلي قرآن کريم ـ به طور کلان ـ تنها دعوت به انفاق نيست، بلکه قرآن کريم درصدد دعوت به انفاق با نيت الهي و تربيت توحيدي است که برداشت استخلاف انسان از خداي سبحان با اين هدف بلند ارتباط تنگاتنگ عميقي دارد تا با برداشت استخلاف انسان امروز از انسان ديروز.
7) طبق مفاد برخي آيات قرآن، درخصوص انفاق و صدقات بهطور خاص، خداي سبحان شخصاً دخالت نموده است. براي نمونه در آيه 39 سوره مبارکة «سبأ» فرموده است: «مَا أَنْفَقْتُم مِنْ شَيءٍ فَهُوَ يُخْلِفهُ» که تأمين بدل آنچه را انفاقگر انفاق کرده با هويت غيبي و مخزن غيب خود که قدرت و غناي نهايتناپذير است، تضمين نموده است.
يا در آيه 104 سورة «توبه» «أَلَمْ يَعْلَمُوا اَنَّ اللهَ هُوَ يَقْبَلُ التَوبةَ عَن عِبادِه وَ يَأخُذُ الصَدَقاتِ وَ انَّ اللهَ هُوَ التوَّابُ الرَّحِيمُ» گرفتن صدقات و انفاقهاي مالي در راه رضاي خداوند را به شخص خود نسبت داده است؛ گويي صدقه قبل از آنکه به دست نيازمند برسد به دست قدرت خداي بينياز ميرسد؛ چنانکه در روايتي ذيل همين آيه اين مضمون رسيده است:
في تفسير العياشي عن مالكبن عطية عن أبيعبدالله قال: قال علي بن الحسين: ضَمِنْتُ عَلي رَبّي أَنَّ الصَدقةَ لَاتَقَع فِي يدِ العَبدِ، حَتي تَقَعَ فِي يَدِ الربِّ، وَ هُوَ قَوْلُه: «وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَوْبَةَ عن عبادِه وَ يَأخُذُ الصَدَقاتِ» (عياشي، 1380، ج 2، ص 108).
ازاينرو آيات و روايات همخانواده و مشابه، مؤيد برداشت استخلاف انسان از خداي سبحان است، نه خصوص برداشت استخلاف انسان امروز از انسان ديروز.
در نتيجه با توجه به مجموع مطالب مزبور، اين نکته که برداشت استخلاف انسان از خداي سبحان ـ نه استخلاف انسان امروز از انسان ديروز ـ مراد اصلي خداي سبحان در آيه هفتم سورة «حديد» بوده، ديدگاه صائب يا نزديک به صواب مينمايد. بر اين پايه آيه کريمه سورة «حديد» بالاترين مرتبه دعوت توحيدي به انفاق و درصدد القاي بينش خليفهداني خود و اموال خويش براي انفاق آنها در مسير رضاي خداي سبحان است.
نکته حائز توجه اينکه آيه مزبور خطاب به امت آخرين و برترين پيامبر خدا، يعني امت حضرت محمد است؛ زيرا در صدر آيه فرموده: «ياايها الذين آمنوا بالله و رسوله» و در آيه «رسول» را مفرد آورد، نه جمع. شايد وجه خطاب مزبور اين باشد که انتظارات توحيدي خداوند از امت آخرين و برترين پيامبر خدا بيش از ساير امم است. به همين علت جهت ايشان را مشرَّف و مخاطب به چنين خطاب والاي توحيدي نمود، هرچند نميتوان انفاقگران سابق بر امت آخرين پيامبر خدا را هم که با اخلاص انفاق کردند، از نيل بدين مقام محروم دانست.
5. صديق عندالربّ بودن اثر والاي انفاق خليفهگونه
مسئله مهم ديگري که در امتداد مطالب فوق و چنين انفاقي قابل طرح به نظر ميرسد، اثر چنين انفاقي است. در ادامه آيات همين سورة «حديد» (آيه 18و19)، سخن از صديق عندالربّ بودن مؤمنان اهل انفاق و صدقه علاوه بر اهل ايمان واقعي به خداي سبحان و رسولانش ـ که ظاهراً شامل اهل کتاب و مؤمن به رسولان زمان خودشان نيز ميگردد ـ به بندگان سراسر صدق عبوديت خداي سبحان است: «اِنَّ المُصَّدِقِينَ وَ المُصدِقاتِ وَ أَقرَضُوا اللهَ قَرضاً حسَناً يُضاعِفُ لَهُم وَ لَهُم اَجرٌ کَرِيمٌ وَ الَّذينَ ءامَنُوا بِاللهِ وِ رُسُلِه اُولئکَ هُم الصِّدِيقُونَ وَ الشُّهدَاء عندَ رَبّهم لَهُم اَجرُهُم وَ نُورُهم وَ الَّذينَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآيتِنا اُولئکَ اَصحابُ الجَحِيمِ».
توضيح اينکه وقتي در آيات سوره مبارکة «حديد» تدبر شود، مشاهده ميگردد که پس از شش آيه نخست که در مقام توصيف اوصاف خاص الهي است، در سير آيات به دو مفهوم «ايمان» و «انفاق» ميرسيم. سپس به دو گروه مؤمنان و منافقان اشاره نموده است که به حسب سير مفهومي کلان سوره، تقسيم به مؤمن و منافق در اين سوره براساس التزام عملي به ايمان، انفاق و همراهي در قتال و جنگ با دشمنان دين، شکل گرفته است؛ زيرا در سير مفهومي آيات اين سوره تا قبل از آيه هجدهم، بين «ايمان» و «انفاق» پيوند خاصي برقرار شده که به نوعي نشانه صدق ايمان واقعي همان انفاق و اهل انفاق استخلافي بودن محسوب گشته يا از لوازم آن به حساب آمده است.
همچنين در آيه 12و13 سورة «حديد» اشاره ميفرمايد که نور و اجر براي مؤمنان است و ظلمت و عذاب براي منافقان. سپس همين مفهوم اجر و نور با آن سابقه ايمان و انفاق در سير کلي آيات، به آيه 18و19 ميرسد که ميفرمايد: قطعاً مردان و زنان انفاقکننده و اهل صدقه که با انفاقهايشان، صدق قلبي و قالبي خويش را در همراهي با ايمان واقعي به مبدأ و معاد نشان ميدهند، و آنان که (از اين راه) به خداي سبحان قرضالحسنه ميدهند، (اين قرضالحسنه) براي آنان مضاعف ميشود و پاداش پرارزشي دارند.
پس در اين آيه واژه «المُصَّدِّقين» و «المُصَّدِّقات» را مطرح نموده، بلافاصله در آيه بعد ميفرمايد: کساني که به خدا و رسولانش ايمان آوردند، (فقط) آنها صديقين و شهداي نزد پروردگارشانند. براي آنان است پاداش آنها و نورشان. در اين آيه تدبر در تناسب حکيمانه دو واژه «المُصدِّقِين» و «صِدِّيقين»، ما را به اين نکته رهنمون ميسازد که همان تداوم بر تصدق ايماني و انفاق در راه خدا در دنيا، چهره دنيوي و عندالخلقي همين صديقين عندالرب است؛ چنانکه صديقين عندالرب بودن، چهره اخروي و عندالربي همان تصدق ايماني و اهل صدقه و انفاق در راه خداست. باز در ادامة همين آيه 20، مفهوم «اجر» و «نور» که در سير مفهومي آيات گذشته اين سوره به صورت جدي طرح شده و حيات مؤمنان و منافقان را براساس نور و ظلمت تمايز بخشيده بود، مطرح ميشود: «لهم اجرهم و نورهم».
بر اين پايه ميتوان گفت: تداوم بر انفاق در راه خدا، بهويژه انفاق استخلافي که در هفتمين آيه اين سوره طرح گشت و صدقه دادن از روي صدق ايماني، در دنيا، چهره اخروياش صديق عندالرب بودن و در زمره شاهدان و شهدا گشتن است.
نتيجهگيري
سه مرتبه کلي و اصلي در زمينه دعوت قرآن به انفاق براساس بروز خدامحوري در آنها، قابل طرح است که هريک با تعابير بيان شده هرچه مرتبه بالاتر ميرود، تعبير هم لطيفتر و بيانگر حقيقتي راقيتر ميگردد:
مرتبه ابتدايي که با واسطه و به نوعي غايبانه، مرتبط با بندگان کافر خداست، با تعبير «وَ اِذَا قِيلَ لَهُم أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُم اللهُ» آمده است.
مرتبه مياني که بهطور مستقيم و متکلمانه خطاب به بندگان متوسط از مؤمنان خداست، با تعابيري نظير «أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاکُم» آمده است.
مرتبه نهايي آن دعوت به «انفاق استخلافي» و خطاب به بندگان مؤمنِ آخرين پيامبر خدا با تعبير «أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُستَخلِفِينَ فِيِه» است. «انفاق استخلافي» يعني: انفاق مالي که خداوند ما را جانشين خودش در ملکيت آن مال نموده و آزمون، آزمون خداييشدن و رنگ خدايي گرفتن بندگان است. اثر والاي چنين انفاقي هم بنده صديق گشتن و بودن در محضر رب عالميان است.
- نهجالبلاغه، 1414ق، تحقيق صبحي صالح، قم، هجرت.
- ابن ابيجمهور، محمدبن زينالدين، 1405ق، عوالي اللئالي العزيزية في الاحاديث الدينية، قم، سيدالشهداء.
- ابنعاشور، محمدبن طاهر، بيتا، االتحرير و التنوير، بيجا، بينا.
- آلوسي، سيدمحمود، 1415ق، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، بيروت، دار الکتب العلميه.
- بحراني، سيدهاشم، 1416ق، البرهان في تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت.
- جواهري، طيبه، 1394، تفسير موضوعمحوري سوره حديد، پاياننامه كارشناسي ارشد قرآن و حديث، دانشگاه قرآن و حديث (پرديس تهران).
- راغب اصفهاني، حسينبن محمد، 1412ق، المفردات في غريب القرآن، بيروت، دار العلم.
- زمخشري، محمودبن عمر، 1407ق، الکشاف عن حقائق غوامض التأويل، چ سوم، بيروت، دارالکتاب العربي.
- صدرالمتألهين، 1366، تفسير القرآن الکريم، چ دوم، قم، بيدار.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان في تفسير القرآن، چ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامي.
- طبرسي، فضلبن حسن، 1377، جوامع الجامع، تهران، و قم، دانشگاه تهران و مركز مديريت حوزة علميه.
- عسکري، حسنبن عبدالله، 1400ق، الفروق في اللغة، بيروت، دار الآفاق الجديده.
- عياشي، محمدبن مسعود، 1380، تفسير العياشي، تحقيق سيدهاشم رسولي محلاتي، تهران، مطبعة العلميه.
- فخررازي، محمدبن عمر، 1420ق، مفاتيح الغيب، چ سوم، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- فراهيدي، خليلبن احمد، 1409ق، کتاب العين، چ دوم، قم، هجرت.
- فيض کاشاني، ملامحسن، 1415ق، تفسير الصافي، چ دوم، تهران، الصدر.
- قرشي، سيدعلياكبر، 1371، قاموس قرآن، چ ششم، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
- قمي، عليبن ابراهيم، 1367، تفسير القمي، تحقيق سيدطيب موسوي جزايري، چ چهارم، قم، دارالکتاب.
- مجلسي، محمدباقر، 1404ق، بحارالانوار، چ دوم، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- مصطفوي، حسن، 1360، التحقيق في کلمات القرآن الکريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
- مکارم شيرازي، ناصر و همكاران، 1374، تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامي.