، سال شانزدهم، شماره اول، پیاپی 30، بهار و تابستان 1402، صفحات 97-114

    نقد و بررسی مدخل «خلیفه» از «دائرة‌المعارف قرآن لایدن» 

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ ربابه کریمی / طلبه سطح چهار جامعة الزهراء (س) / karimi52.qom@gmail.com
    علی قانعی اردکان / دکترای تفسیر و علوم قرآن جامعة المصطفی العالمیه و دبیر آموزش گروه علمی جامعة الزهراء(س) / ghanei83@yahoo.com
    چکیده: 
    واژه‌ی «خلیفه» از واژگان پرکاربرد و کلیدی در نظام سیاسی اسلام است که نقش مهمی در فهم موضوعات و مسائل دینی دارد. وداد قاضی مستشرق آمریکایی در «دائرة المعارف قرآن لایدن» در باره مفهوم، مصداق، پیشینه، سیر تاریخی واژه قرآنی «خلیفه» و واقعیت سیاسی ـ دینی نهاد خلافت سخن گفته است؛ اما مراجعه محدود به منابع اصیل اسلامی، بی توجهی به آراء و منابع قرآنی شیعه، عدم جامعیت در استناد به آیات قرآن و فقدان مستندات کافی در برخی موارد، موجب فهم ناقص و یا نادرست او در موضوعاتی همچون لحاظ معانی متعدد برای این واژه در آیات گوناگون و خطای تعیین مصداق و تاریخ آغاز رویکرد سیاسی مفسران به واژه مزبور شده است. نتیجه این پژوهش که با روش توصیفی ـ تحلیلی انجام گرفته، از کاربرد این واژه در صدر اسلام خبر داده و با بررسی انتصابی بودن خلافت و نقد قرآنی، نظر نویسنده در کاربردهای سیاسی خلیفه را به چالش کشیده و معنای «خلیفه» در تمام آیات قرآن را «جانشین» یا «جایگزین» می داند که در انواع و مصادیق گوناگونی (همانند سکونت و وراثت) تحقق می یابد. تحلیل شناختی «خلیفه» در هیأت مفرد، این واژه را هم حوزه «امام»، و انسان را در «حکم» خلیفه الهی معرفی می کند.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Critique of the Entry "Khalifa" Used in " The Leiden Encyclopedia of Qur'an"
    Abstract: 
    As one of the most frequently used keywords in the political system of Islam, the word "Khalifa" plays an important role in understanding religious issues. In "the Leiden Encyclopedia of the Qur'an", the American orientalist, Vedad Qazi, has referred to the meaning, examples and the history of the Qur'anic word "Khalifa" and the political-religious reality of the institution of caliphate. However, insufficient reference to authentic Islamic sources, disregard for Shia Qur'anic opinions and sources, lack of comprehensiveness in citing the verses of the Qur'an as well as insufficient documentation in some cases prevented him from understanding some issues such as the multiple meanings of this word in various verses and led to his presenting wrong examples and incorrect dates for the beginning of the commentators' political approach to the word "Khalifa". The result of this research, which was carried out with a descriptive-analytical method, showed that this word was used in the early years of Islam. By examining the appointment of caliphate and the Qur’anic criticism, the paper challenged the author's opinion on the political uses of the caliph and considers the meaning of "caliph" in all the verses of the Qur’an as "successor" or "substitute", which is realized in various types and instances (such as residence and inheritance). The cognitive analysis of "Khalifa" in the singular form shows that this word is synonymous with "Imam" and human beings are in the position of the divine Caliph.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     
    مقدمه
    دائرة‌المعارف قرآن لايدن به سرويراستاري خانم جين دمن مک اوليف داراي قريب 700 مقاله است. با توجه به اينکه بيشتر نويسندگان اين دائرة‌المعارف غيرمسلمان بوده و اغلب مقالات براساس منابع اهل‌سنت نوشته شده است، بررسي‌هاي نقادانه آن پس از نشر نخستين جلد آن از سوي مسلمانان آغاز شد و با انتشار ديگر مجلدات آن، گسترش يافت.
    ماده «خلف» که «خليفه» از آن مشتق شده، 127 بار در قرآن به‌کار رفته است. با توجه به نقش مهمي که اين واژه در فهم موضوعات و مسائل ديني و کلامي دارد، پژوهش حاضر به سنجه و اعتبار مدخل «خليفه» از دائرة‌المعارف قرآن ليدن، اثر وداد قاضي مستشرق آمريکايي مي‌پردازد تا درستي يا نادرستي فهم نويسنده از اين واژه را در قرآن ارائه نمايد.
    اين پژوهش علاوه بر اشاره به نکات مثبت و اشکالات صوري و ارجاعي مدخل، به بررسي پيشينه، مفهوم و مصداق «خليفه» در قرآن، به‌ويژه آيه 30 سورة «بقره»، سير تاريخي و برخورد سياسي مفسران با اين واژه به‌مثابه اصلي‌ترين محورهاي مدخل پرداخته است.
    1. پيشينة بحث
    درباره مدخل «خليفه» در دائرة‌المعارف لايدن تاکنون نقد و تحليلي صورت نگرفته و فقط اين مدخل توسط امير مازيار ترجمه شده است. البته مقالات و پژوهش‌هاي متعددي درخصوص برخي مسائل مرتبط با اين واژه انجام شده، اما ديدگاه وداد قاضي به‌مثابه يکي از منابع قابل استفاده در فهم واژگان قرآني و سنجش آراء مستشرقان در اين زمينه بررسي نشده است.
    از سوي ديگر تحليل معنايي صورت گرفته در جهت تعيين معنا و مصداق «خليفه» در کاربردهاي گوناگون قرآني، خطاي ناشي از خلط مفهوم با مصداق را که در برخي آثار مانند مقاله «معناشناسي خليفه در قرآن کريم» (جمالي‌راد و ديگران، 1397) ديده مي‌شود، برطرف مي‌سازد. مقاله مذکور با تفکيک خلافت به معناي عام (وراثت از پيشينيان) و خلافت در مفهوم خاص (رياست عظمايي)، به معناي واحد «جانشيني» در تمام آيات و تقسيم آن براساس انواع و مصاديق خلافت دست نيافته ‌است. افزون بر ويژگي‌هاي پيشين، بررسي آياتي که رويکرد سياسي مفسران به اين واژه را نشان مي‌دهد، از نوآوري‌هاي اين تحقيق محسوب مي‌شود.
    2. ارزيابي مقاله
    پرداختن به چهار موضوع مهم معنا، مصداق، پيشينه و کاربردهاي سياسي واژه «خليفه» در قرآن و نظم و انسجام مطالب از ويژگي‌هاي مثبت اين مدخل به شمار مي‌رود؛ اما در طرح و بيان مباحث و مستندات با اشکالاتي مواجه است که به برخي از آنها اشاره مي‌شود:
    1ـ2. محدود بودن منابع
    منابع مقاله محدود و منحصر به تفاسير سفيان ثوري، طبري و مقاتل از اهل‌سنت است و به آراء شيعه در آيات مدنظر اشاره نمي‌كند. در منابع فرعي نيز مانند خصوص «ديدگاه‌هاي تفسيري پيش از دوره عباسيان» و «تاريخ تحولات نماد خلافت» (قاضي، 2001، ج 1، ص 278) نيز منابع دست اول ديده نمي‌شود.
    2ـ2. عدم ارائه مستندات
    نويسنده در برخي موارد، مستند سخن خود را ذكر نكرده است؛ مانند نسبتي كه به مفسران متقدم مي‌دهد و ادعا مي‌کند: جهت‌گيري لغت‌شناسانه و دسترسي آنها به متون يهودي و مسيحي (يعني اسرائيليات) سبب اطلاق معناي «جانشيني و جايگزيني» در همه کاربردهاي واژه «خليفه» شده است (همان، ص 277).
    يا اينکه معنايي را براي «خليفه» در سورة «بقره» بيان مي‌كند كه معلوم نيست بر چه اساس و با استناد به كدام منبع، آن را به معناي «ساکن و مقيم در زمين» دانسته است (همان).
    در جاي ديگر مي‌نويسد: برخي مفسران آيه مربوط به سورة «ص» را تنها اشاره به حضرت داود دانسته‌اند و نه انسان‌هاي داراي سلطه به‌طوركلي (همان) و تفاسير را مشخص نمي‌کند.
    3ـ2. عدم جامعيت در استناد به آيات قرآن
    يك دائرة‌المعارف بايد به ارائه اطلاعاتي جامع در يك موضوع بپردازد، به‌گونه‌اي‌كه محقق را از منابع فرعي بي‌نياز كند، اما اين نكته گاهي در مدخل رعايت نشده است؛ همانند:
    1ـ3ـ2. کاربر ماده «خلف» در قرآن
    ماده «خلف» که «خليفه» از آن مشتق شده 127 بار در قرآن به‌كار رفته است. وداد قاضي مي‌نويسد: اين واژه دو بار در قرآن به شکل مفرد و هفت بار به شکل جمع «خلائف» يا «خلفاء» آمده و برخي از کاربردهاي فعلي آن (به‌ويژه «خلف» و«استخلف») به لحاظ معنايي بسيار به آن نزديک‌اند (همان).
    با توجه به اينکه وداد قاضي در مقام شمارش تمام آيات برگرفته از ماده «خلف» است و حق دائرة‌المعارف هم ذکر تمام آيات را مي‌طلبد، اما از اسم جمع «خلف» (در آيات اعراف: 169؛ مريم: 59) و يا «مستخلفين» (حديد: 7) غفلت کرده و به تمام آيات فعلي (مانند اعراف: 142و150) هم اشاره نکرده است.
    شايد علت اين موضوع آن باشد که در بندهاي بعدي مي‌نويسد: هنگامي که قومي به ضلالت کشيده شوند خداوند به ايشان هشدار مي‌دهد و سپس ايشان را نابود مي‌کند و کساني را جانشين ايشان مي‌سازد که از رسولان الهي اطاعت کنند... در نتيجه، ايشان به پاداش، وارث زمين و کتاب مقدس پيشينيانشان مي‌شوند (همان). اين در صورتي است ‌که در اين آيات، برعکس، به جانشيني قوم ناصالح به جاي صالح اشاره شده است.
    اگر اين سخن در سه آيه اول هم قابل پذيرش باشد، در دو آيه بعدي پذيرفته نمي‌شود؛ زيرا در آيه 142 «اعراف» به جانشيني هارون نبي از حضرت موسي و در سورة‌ «حديد» به جانشيني مؤمنان و صلحا اشاره مي‌کند. علاوه بر آن با توجه به اطلاق معناي «خليفه» بر هرکسي که جانشين ديگري مي‌شود (فراهيدي، 1409ق، ج ‏4، ص 268) دليلي بر اختصاص و انحصار معناي «خلافت» به «جانشيني صلحا و طائعان از طالحان» نيست، به‌ويژه آنکه درباره «خلف» از ديگر مشتقات اين ماده که معنايي نزديک به «خليفه» دارد نيز هر دو معنا آمده است؛ چنان‌که اخفش «خَلْف» به تحريك و سكون لام را هر كسى مي‌داند كه پس از رفتن ديگرى درآيد، هرچند برخي «خَلَف» به فتح اول و دوم را در جانشين خوب و به فتح اول و سكون دوم را در جانشين بد به‌كار مي‌برند و «خَلَف صدقٍ» و «خَلَف سَوْءٍ» گويند (جوهري، 1376ق، ج 4، ص 1356).
    2ـ3ـ2. عدم اشاره به رويکرد سياسي مفسران در آية 142 اعراف
    در رويكرد سياسي مفسران، به آيه 142 سورة «اعراف» اشاره نكرده است.
    اين نوشتار در مقام سنجش اقوال مفسران در آيه «وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني‏ في‏ قَوْمي‏ وَ أَصْلِحْ وَ لاتَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدين‏» نيست. بنابراين تنها به نقل اختلافات براي اثبات مدعا بسنده مي‌کنيم:
    در تفسير فرات کوفي (م 307ق) آمده است: «فَخَلَفَ وَ اللَّهِ أَبُونَا رسول‌‌الله‏ وَ أَصْلَحَ وَ لَا وَ اللَّهِ، مَاسَلَّمَ وَ لَارَضِيَ وَ لَااتَّبَعَ سَبِيلَ الْمُفْسِدِين» (كوفي، بي‌تا، ج 1، ص 145)؛ به خدا قسم، پدر ما جانشين رسول‌‌الله شد و اصلاح نمود و تسليم نشد و از راه مفسدان تبعيت نکرد.
    کوفي «خليفه» را به حضرت علي تفسير کرده و گروهي مانند سمرقندي (م 395) آن را به خلافت ابابکر حمل نموده‌اند (سمرقندي، بي‌تا، ج 1، ص 549).
    بنابراين برخي مفسران شيعه «خليفه» را در آيه به دليل حديث نبوي «انت مني کهارون من موسي» بر امام علي تطبيق داده (علم‌الهدي، بي‌تا، ج ‏2، ص 303) و آيه را دليل بر جدايي نبوت از امامت مي‌دانند؛ زيرا اگر هارون مى‏توانست علاوه بر نبوت، داراى مقام امامت هم باشد، لازم نبود كه حضرت موسى او را خليفه خود كند و مقام امامت را به او واگذارد (طبرسي، 1373، ج 4، ص 728) و از اينجا روشن مى‏شود كه مقام «امامت» مقامى برتر از مقام «نبوت» است (مکارم شيرازي و ديگران، 1371، ج 6، ص 341).
    اما مفسران اهل‌سنت اصل بودن نبوت حضرت موسي را دليل بر خلافت هارون از وي (فخررازي، 1420ق، ‏ج 14، ص 353؛ رشيدرضا، 1414ق، ج 9، ص 122) و خلافت هارون را متفاوت از امامت (ابن‌‌عاشور، 1420ق، ج 8، ص 271) و به منزله وکالت کوتاه‌مدت از جانب حضرت موسي دانسته‌اند و ازاين‌رو تطبيق حديث نبوي بر حضرت علي را محدود به زمان حيات رسول‌‌الله مي‌دانند (ابن‌‌عطيه، بي‌تا، ج 2، ص 450؛ قرطبي، 1364، ج 7، ص 277؛ ابوحيان، 1420ق، ج 5، ص 161).
    4ـ2. پيشينه خليفه
    وداد قاضي «خليفه» را عنواني مي‌داند که پس از وفات حضرت محمد در سال يازدهم هجري به رأس حکومت اسلامي داده شد و خلاصة عبارت طولاني «خليفة رسول‌‌الله» (جانشين رسول خدا) است که ابوبکر نخستين خليفة مسلمانان آن را به جاي «خليفة رسول‌‌الله» و يا «خليفة الله» (نماينده خدا) اختيار کرد، هرچند عنوان اخير که بيشتر خلفاي بني‌اميه و بني‌عباس آن را به‌کار مي‌بستند، هيچ‌گاه در نظريه سياسي اسلامي مشروعيت نيافت (قاضي، 2001، ج 1، ص 276ـ268).
    با توجه به اخباري كه در آن پيامبر اكرم در موقعيت‌هاي گوناگون افرادي را به‌عنوان خليفه خود در مدينه انتخاب مي‌كردند و مکرر از حضرت درباره خلفاي بعد از ايشان سؤالاتي مي‌پرسيدند، معلوم مي‌شود اين واژه در ميان مسلمانان صدر اسلام كاربرد داشته است.
    سيد مرتضي دراين‌باره مي‌نويسد: در عرف مردم هر عصري زمان سفر سلطان و غيبت او، از وي سؤال مي‌كردند كه چه كسي را جانشين خود كرده است؟ و وقتي به آنان گفته مي‌شد: «خليفتي فلان أو فلان» معنا و ضرورت «خليفه» نزد مردم چنان روشن و بديهي بود كه كسي نه از مفهوم «خليفه» سؤال مي‌کرد و نه اعلام مي‌داشت که به خليفه نيازي نيست (سيد مرتضي، بي‌تا، ج 1، ص 128ـ129).
    وجود نام «خليفه» براي فرزندان پسر نيز دليل بر کاربرد آن در ميان عرب قبل از پيامبر است؛ چنان‌که پدر دحيه کلبي به اين نام ناميده شده است (ابن‌حجر عسقلاني، 1415ق، ج 2، ص 321).
    اما اصطلاح «خليفة رسول‌‌الله» اولين‌بار بعد از وفات رسول‌‌الله توسط اسامه در پيامي به ابوبکر استفاده شد (طبري، 1879، ج 2، ص 462). بعد از آن به عمر «خليفه خليفه رسول‌‌الله» و به عثمان «خليفه خليفه خليفه رسول‌‌الله» گفته مي‌شد که براي كوتاه شدن، عنوان «الخليفه» را براي خلفاي بعدي به‌كار بردند (ابن‌‌سعد، بي‌تا، ج 3، ص 281)؛ چنان‌که وداد قاضي نيز «خليفه» را خلاصه عبارت طولاني‌تر «خليفة رسول‌‌الله» دانسته است (قاضي، 2001، ج 1، ص 278).
    5ـ2. معناي خليفه در آيه 30 سوره بقره
    نويسنده دراين‌باره مي‌گويد: معناي دوم اين واژه که نادرتر و به لحاظ ريشه‌شناختي مبهم‌تر است، «ساکن و مقيم زمين» است. اين معنا در آيه ۳۰ «بقره» از همه مشهورتر است (همان، ص 277).
    چون مؤلف دليل خود براي اتخاذ معناي «ساكن و مقيم زمين» در آيه را مطرح نكرده، چند احتمال متصور را بررسي و نقد مي‌كنيم:
    الف. به نظر مي‌رسد با توجه به تصور نويسنده از معناي «جانشيني» در خلافت كه لزوماً آن را به معناي «جانشيني صالح از طالح» دانسته (همان) و ممکن نبودن چنين معنايي درباره خداوند، معناي «مقيم و سكونت» را انتخاب نموده است. اين در صورتي است كه اطلاق «خليفه» در لغت (فراهيدي، 1409ق، ج ‏4، ص 268) اين تصور را باطل مي‌گرداند. چگونگي استخلاف خداوند نيز در احتمال بعدي خواهد آمد.
    ب. احتمال هم مي‌رود که چون متبادر در معناي خلافت آن است كه شخصي در اثر غيبت و يا مرگ مستخلفٌ‌عنه يا ناتواني او جايگزين وي شود و چنين مسئله‌اي درباره خداوند امكان ندارد (صادقي تهراني، 1406ق، ‏ج 25، ص 232)، معناي «سكونت» را برگزيده است، در حالي ‌كه راغب اصفهاني در المفردات شرافت نايب را نيز يكي از دلايل نيابت بيان كرده، مي‌نويسد: خليفه کسي است که در اثر غيبت منوبٌ‌عنه و يا مرگ او و يا براى عاجز بودنش به جاي او نشسته و يا به سبب شرافت نايب، نيابت از غير مي‌کند؛ مانند آنكه خداوند اولياي خود را به خاطر شرافتشان در زمين خليفه كرده است (راغب اصفهاني، 1412ق، ص 295).
    ناديده گرفتن اين موضوع موجب شده است نويسنده ديدگاه مفسران متقدم در معناي «جانشيني» را نادرست دانسته، ادعا کند: اين تفسير و کاربرد آن درباره آدم، مفسران را به دشواري‌هاي بزرگ انداخته و سبب شده است گاه با تكلف، آن را به معناي اصلي‌اش (يعني جانشيني) پيوند دهند (قاضي، 2001، ج 1، ص 277) و شايد همين پندار موجب اخذ معناي «سكونت» در آيه باشد.
    بررسي آراء مفسران هم نشان مي‌دهد بيشتر آنها «خلافت» را در آيه به معناي «جانشيني انسان از خداوند در روي زمـين» گرفته و اين قول را به ابن‌عباس و ابن‌مسعود نسبت داده‌اند (طبري، 1412ق، ج 1، ص 157). حال اين جانشيني يا به نحو خليفه خداوند بودن تمام انسان‌ها در زمـين (رشيدرضا، 1414ق، ج 1، ص 255؛ قرشي، 1375، ج 1، ص 91) و يا خليفة‌اللهي حضرت آدم در اقامه احکام باشد (بغوي، بي‌تا، ج 1، ص 102؛ محلي، بي‌تا، ج 1، ص 9؛ طبرسي، 1373، ج 1، ص 176؛ زمخشري، 1407ق، ج 1، ص 127؛ بيضاوي، بي‌تا، ج 1، ص 68؛ آلوسي، 1415ق، ج 1، ص 222) که اين قول به سدي نسبت داده شده است (شيباني، 1413ق، ج 1، ص 115) و يا خليفة‌اللهي انسان کاملي که توانايي و لياقت به ظهور رساندن تمام اسما و صفات الهي را داشته باشد (طباطبائي، بي‌تا، ج 1، ص 117؛ جوادي آملي، 1388، ج 3، ص 41).
    تنها يک نظريه در رابطه با «جانشيني انسان از غير خدا» وجود دارد كه يا معتقد به جانشيني آدم و ذريه او به جاي ساکنان قبلي از جنس جن و ملک است (مقاتل‌‌بن سليمان، بي‌تا، ج 1، ص 96؛ طبرسي، 1373، ج 1، ص 176؛  فخررازي، 1420ق، ج 1، ص 388) و يا بنا بر قول مجاهد، «جانشيني آدم از ابليس» (سمرقندي، بي‌تا، ج 1، ص 41) و يا انسان‌هايي که قبل از وي در زمـين سکونت داشته‌اند و از آنها به «نسناس» تعبير شده است (ر.ك: قمي، 1363، ج 1، ص 37؛ فيض کاشاني، بي‌تا، ج 1، ص 107) و يا بنا بر حکايت برخي از حسن بصري، «جانشيني نسلي به جاي نسل پيش از خود» است (طبري، 1412ق، ج 1، ص 157؛ ماوردي، بي‌تا، ج 1، ص 95).
    برخي از مفسران علت اتخاذ اين نظر را عدم امکان موت براي ذات باري‌تعالي و جانشيني از او دانسته‌اند (‌مدرسي، 1419ق، ج 1، ص 130).
    در رد اين نظر، علاوه بر سخن راغب اصفهاني، مي‌توان گفت: نيابت گاهي مطابق با نقل پيشين از تفاسير بغوي و جلالين و قول منسوب به ابن‌مسعود، «نيابت در حکم» است (ماوردي، بي‌تا، ج 1، ص 95). افزون بر آن، مستخلفٌ‌عنه بودن فرشتگان يا جن و انسان‌هاي ديگر کرامتي براي انسان به دنبال ندارد که مستلزم تعليم اسما و يا لزوم سجده بر وي باشد.
    بنابراين بيشتر مفسران در تعيين مستخلفٌ‌عنه دچار تكلف نگشته و حتي برخي در حکمت خلافت‌اللهي انسان نوشته‌اند: انسان جانشين خداوند در زمين گرديد تا همان سلطه و حقي كه اصالتاً براي مستخلفٌ‌عنه وجود دارد، به منظور شرافت بخشيدن به خليفه براي او نيز محقق شود (ارمي علوي، بي‌تا، ج 24، ص 348) و آن را تکريم نوع انسان دانسته‌اند (زحيلي، 1422ق، ج 1، ص 127).
    ج. نقد وي به جهت‌گيري لغت‌شناسانه مفسران که بنا بر ادعاي وداد قاضي رجوع آنان به لغت سبب شد تا به جاي «سکونت» معناي «جانشيني» را در آيه 30 سورة «بقره» برگزينند، ارجاع نويسنده به لغت را منتفي مي‌کند؛ اما شايد با توجه به سابقه ادبي که دارد، تأثيرپذيري وي از مفسراني همچون جرجاني بعيد نباشد: «و آدم خلف الملائكة في اتخاذ الأرض مسكنا» (جرجاني، بي‌تا، ج 1، ص 130)، در حالي ‌كه جرجاني متعلق خلافت را بيان کرده است، نه معناي آن را.
    د. قيد «في الارض» در آيه نيز نمي‌تواند قرينه‌اي براي معناي سکونت در اين آيه باشد؛ زيرا در بيشتر آياتي كه واژه «خليفه» و يا جمع آن به‌كار رفته، واژه «ارض» آمده، در حالي ‌كه نويسنده معناي «سكونت» را براي آن آيات انتخاب نكرده است. به نظر مي‌رسد ذکر «في الارض» در آيه تنها براي تعيين محل استقرار خلافت در زمين باشد و برخي گفته‌اند: ذكر «في الارض» در آيه قيد جعل است، نه مجعول. ازاين‌رو تنها اشاره به اين دارد که مبدأ انسان در قوس صعود و جايگاه بدن عنصري او زمين است، وگرنه ـ دست‌کم ـ انسان کامل در همه عوالم غيبي و شهودي خليفة‌الله است (جوادي آملي، 1388، ج 3، ص 19).
    6ـ2. تحليل معناي خليفه در قرآن
    وداد قاضي معناي «خلافت» در آيات انعام: ۱۳۳و۱۶۵؛ اعراف: ۶۹و۷۴و۱۲۹؛ يونس: ۱۴و۷۳؛ هود: ۵۷؛ نور: ۵۵؛ نمل: ۶۲؛ فاطر: ۳۹ را «جانشين، جايگزين، قائم مقام، نايب» و آن را مرتبط با «اذهب» در نساء: 133، «اورث» در احزاب: 27 و «استبدل» در محمد: 38 دانسته است؛ اما «خلافت» در آيه 30 سورة «بقره» را به معناي «ساكن و مقيم زمين» و در آيه 26 سورة «ص» «اعمال سلطه» مي‌داند (قاضي، 2001، ج 1، ص 277).
    نظر وي در اين زمينه را از دو جهت بررسي مي‌کنيم:
    1ـ6ـ2. خلط معناي لغوي با انواع و شروط خلافت
    دقت در معناي لغوي «خليفه» و اقوال مفسران در كاربردهاي قرآني و ساير مشتقات «خلف» نشان مي‌دهد معناي «خليفه» در تمام كاربردهاي آن «جانشين» است (فراهيدي، 1409ق، ج 4، ص 268؛ ابن‌اثير، 1376، ج 2، ص 69؛ راغب اصفهاني، 1412ق، ص 295) و نويسنده معناي لغوي را با انواع خلافت و يا ويژگي‌ها و لوازم آن خلط كرده است. به ‌عبارت ديگر جانشيني مي‌تواند به‌گونه‌هاي مختلف و از طرق متعدد حاصل شود؛ بدين‌صورت که گاهي با رفتن و هلاکت قوم پيشين و استبدال قوم ديگر (انعام: 165؛ يونس: 14و73؛ فاطر: 39؛ اعراف: 169؛ مريم: 59) يا از طريق وراثت امت پيش از خود (اعراف: 69و74؛ نمل: 62؛ حديد: 7)، يا ساکن شدن در سرزميني (نمل: 62) و يا غيبت منوبٌ‌عنه (اعراف: 142و150) تحقق مي‌يابد. برخي تفاسير (طبرسي، 1373، ج 4، ص 674و762؛ ج 9، ص 349؛ طوسي، 1409ق، ج 4، ص 450؛ زمخشري، 1407ق، ج 4، ص 73؛ بيضاوي، بي‌تا، ج4، ص 165) به بعضي از اين نکات اشاره کرده‌اند.
    يا ممکن است اين جانشيني در حکم و تدبير ‌باشد (بقره: 30؛ ص: 26)؛ چنان‌که در برخي تفاسير به «خلافت از خداوند در حکم به حق و اقامه احکام و تنفيذ اوامر الهي» تصريح شده است (ابن‌‌عطيه، بي‌تا، ج 1، ص 117؛ بغوي، بي‌تا، ج 1، ص 102؛ ماوردي، بي‌تا، ج 1، ص 95).
    مفرد و نکره بودن «خليفه» در اين دو آيه با وجود «تاء» مفيد تأکيد و مبالغه (ابن‌‌اثير، 1376، ج 2، ص 69؛ فيومي، 1414ق، ج 2، ص 179) يا «تاء» نقل به معناي موصوف (مرتضي زبيدي، 1414ق، ج 12، ص 194) مانند «نطيحة» و «ذبيحة» با فرض معناي «سلطان اعظم» (جوهري، 1376ق، ج 4، ص 1356) از شرافت و بزرگي خليفه حکايت مي‌کند و نشانگر تفاوت نوع خلافت در دو آيه اخير است. ازاين‌رو مانند ديگر کاربردهاي جمعي آن به‌کار نرفته و متصف به ويژگي‌هايي شده که در ادامه آيات آمده است.
    سؤال فرشتگان «أتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماء» (بقره: 30) نشان مي‌دهد حقيقت خليفه نزد ملائکه کسي است که مفسد و خونريز نباشد. شايد يکي ديگر از دلايل مفرد بودن خليفه در اين آيات توجه به همين ويژگي دفع فساد باشد؛ زيرا تعدد در خليفه منجر به فساد خواهد شد. بدين‌روي در مواردي که مراد از خليفه برخلاف اين دو آيه صرف «جايگزين شدن» است و از فساد و گمراهي و تباهي سخن به ميان آمده، از تعابير جمعي نظير «خلفاء» (اعراف: 74) و «خلف» (مريم: 59) استفاده شده است.
    بنابراين قرايني همچون سؤال فرشتگان و در ادامه تعليم اسما «وَ عَلَّمَ آدَمَ‏ الْأَسْماءَ كُلَّها» به حضرت آدم بر عظمت و شأن خليفه مدنظر در آيه مي‌افزايد و نشان مي‌دهد: منشأ و راه رسيدن به اين مقام، علم و معرفت به اسماء است (طباطبائي، بي‌تا، ج 1، ص 115)؛ امري که در نهايت او را مسجود فرشتگان مي‌کند (اسراء: 61).
    علت غايي اين استخلاف ظهور و بروز احکام و تدابير الهي است؛ زيرا خليفه بايد از تمام شئون وجودي، آثار، احکام و تدابير مستخلفٌ‌‌‌عنه حکايت کند (طباطبائي، بي‌تا، ج 1، ص 115) بنابراين خداوند متعال در سورة «بقره» از واژه «رب» به جاي ديگر اسما و صفات الهي استفاده کرده که با مقام ربوبيت پروردگار مرتبط است و مشعر به تنفيذ حکم و اعمال سلطه و قدرت است.
    «حكم و داوري» در سورة «ص» نيز از نشانه‌هاي تدبير حاكم است. ازاين‌رو گروهي از مفسران، «خليفه» در سوره «ص» را به معناي «تدبير امور» دانسته‌اند (طبراني، 2008، ج 5، ص 344). وجود «فاء» فصيحه (درويش، 1415ق، ج 8، ص 352) در ابتداي «فاحکم» در سوره مزبور در جواب شرط مقدر آمده است؛ يعني «اذا جعلناک خليفة في الارض فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لاتَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ»؛ حال که تو را خليفه گردانديم، ميان مردم به حق داورى كن و از هواى نفس پيروى منما كه تو را از راه خدا گمراه مي‌سازد. اين تذکر حق‌تعالي روشن مي‌کند که داوري به حق، عدالت و تبعيت نکردن از هواي نفس از صفات کليدي دستيابي به مقام خلافت‌اللهي است.
    2ـ6ـ2. حوزه شناختي خليفه در کاربرد مفرد
    اگر بخواهيم مانند وداد قاضي که معناي «خلافت» در برخي آيات را با «اذهب»، «اورث» و «استبدل» مرتبط دانسته و ـ درواقع ـ هم حوزه شناختي خلافت را در آيات نامبرده تعيين کرده است، هم حوزه خليفه را در آيات (بقره: 30؛ ص: 26)، مي‌گوييم: بايد از واژه «امام» استفاده کنيم كه در اين صورت نظير آيه «إِنّي جَاعِلُكَ لِلنّاسِ إمَامًا» (بقره: 124)؛  من تو را امام مردم قرار دادم است. بنا بر تعريف حوزه شناختي، اگر ميان اعضاي يك حوزه در ويژگي لازم اشتراكي وجود داشته باشد، مي‌توان يك مفهوم را از اعضاي آن حوزه به شمار آورد (نصرتي و رکعي، 1399، ص 233).
    ويژگي‌هاي برشمرده‌شده خليفه در مطلب پيشين، نظير آية «اني جاعلك للناس اماما» (بقره: 124) است؛ زيرا خداوند متعال به پرسش حضرت ابراهيم که آيا ذريه من به اين مقام مي‌رسند؟ پاسخ داد: عهد من به ستمگران نخواهد رسيد: «لا ينال عهدي الظالمين».
    با بررسي آيات ديگر روشن مي‌شود بزرگ‌ترين ظلم شرک به خداوند (لقمان: 13) است و از مصاديق ديگر آن کفر (انعام: 93)، کتمان شهادت (بقره: 140)، دروغ بستن به خداوند (انعام: 21؛ آل‌عمران: 94)، تکذيب آيات الهي و رويگرداني از آنها (انعام: 157و93)، جلوگيري از خداپرستي و بندگي خداوند (بقره: 114)، دوستي کافران (توبه: 23)، تبعيت از يهود و نصارا (بقره: 145)، و شکستن حدود الهي (بقره: 229؛ طلاق: 1) است و مستکبران (سبأ: 31) و کساني که توبه نمي‌کنند (حجرات: 11) از ظالمان هستند؛ يعني امام بايد از هر نوع شرک و تجاوز از حدود الهي مبرا بوده و علاوه بر تبعيت محض از خداوند، هدايتگر مردم به سوي سعادت و امر الهي باشد.
    خداوند متعال مي‌فرمايد: «آنان را پيشواياني قرار داديم که به فرمان ما (مردم را) هدايت مي‌کردند» (انبياء: 73) و در صورت حکم نکردن به‌دستورات خداوند در زمره ظالمان بوده و شايسته چنين مقامي نيستند: «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (مائده: 45). البته اين بدان معنا نيست که خليفه عصمتي مانند امام دارد؛ زيرا «الظالمين» در آية 124 «بقره» عام است و هر ظلمي را دربر مي‌گيرد، هرچند بسيار کوچک باشد؛ يعني چه اين ظلم شرک باشد و چه معصيت، چه در همه عمر باشد و چه در ابتداي عمر و بعد توبه کرده و عمل صالح انجام داده باشد، اين فرد نمي‌تواند امام باشد. پس امام تنها کسي است که در تمام عمرش، حتي کوچک‌ترين ظلمي را مرتکب نشده و معصوم باشد (حسن‌زاده آملي، 1378، ص 23).
    به‌عبارت ديگر قيد «الظالمين» در آيه 124 «بقره»، همان‌گونه که قرينه بر ورود خليفه به شکل مفرد در حوزه امام بود و تبيين آن به سبب اشتراک در مصاديقي از ظلم (همچون شرک و استکبار و کفر و معصيت بدون توبه) گذشت، قرينه صارفه هم هست براي بيان تفاوت خليفه و امام و توجه دادن به اين نکته که خليفه عصمت در مرتبه امام را لازم ندارد و دايره‌اي وسيع‌تر داشته، به‌گونه‌اي‌که نوع انسان به صورت بالقوه داراي استعداد خليفة‌الله شدن است و مي‌تواند با تمسک به فرامين الهي اين استعداد بالقوه را به صورت بالفعل به‌گونه تشکيکي محقق کند (جوادي آملي، 1388، ج 1، ص 93). اما مرتبه کامل و عالي آن مختص دوازده امام معصوم از اهل‌بيت پيامبر است. «لَايَزَالُ أَمْرُ أُمَّتِي ظَاهِراً حَتَّى يَمْضِيَ اثْنَاعَشَرَ خَلِيفَةً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ» (صدوق، 1376، ص 310)؛ همواره امر امت من پيروز است تا آنگاه که دوازده جانشين زمامدار شوند که همگي از قريش‌اند.
    در هر حال، وجوه اشتراک «خليفه» و «امام» موجب گشته است لغت‌دانان اين دو واژه را کنار هم آورده، «خليفه» را امام رعيت بدانند (فراهيدي، 1409ق، ج 8، ص 428؛ ابن‌‌فارس، 1399ق، ج 1، ص 28).
    در اصطلاح اهل‌سنت نيز كاربرد «خليفه»، «امام» و «اميرالمؤمنين» به يك معناست، با اين تفاوت كه از نظر آنان لفظ «خليفه» و «امام» از ابتداي دوران پس از رحلت نبي مكرم كاربرد داشته، ولي عنوان «اميرالمؤمنين» در زمان خليفه دوم استفاده شده است (ابن‌‌سعد، بي‌تا، ج 3، ص 281؛ نووي، 1412ق، ج 10، ص 49).
    تعاريف متكلمان اهل‌سنت نيز بر ترادف «امامت» و «خلافت» تصريح دارد: «الامامة و الخلافة و امرة المؤمنين مترادفة» (دميجي، بي‌تا، ص 33) و به جانشيني پيامبر اکرم در سياست، حکومت و ديانت گفته مي‌شود. در تعريف «امامت» گفته شده است: «هي رئاسة عامة في امور الدين و الدنيا خلافة عن النبي» (تفتازاني، 1410ق، ج 2، ص 272).
    قاضي عضدالدين ايجي وجوب اتباع از کسي که خلافت رسول‌‌الله در اقامه دين را برعهده دارد، واجب دانسته (ايجي، 1325ق، ج 8، ص 345) و آمدي بر آن، حفظ حوزه ملت را نيز مي‌افزايد (آمدي، 1423ق، ج 5، ص 121). البته آنچه در تعريف و شرايط خليفه بيان داشته‌اند به سرعت رو به زوال رفته و در نهايت براي خليفه چهره‌اي جز يك والي كه بر مردم حكومت كند و امور دنيوي آنها را سياست كند، باقي نمانده است (موحدي، 1389، ش 3).
    نزد شيعه «خلافت» مقامي الهي و موهبتي خدايي است. امام رضا مقام امامت را مقام خليفة‌اللهي دانسته، مي‌فرمايد: امامت جانشيني خداوند است: «ان الامامة خلافة الله» (کليني، 1407ق، ج 1، ص 200) و در زيارت پيامبر گرامي آمده است: «أستاذن خليفتك الامام المفروض علي طاعته» (مجلسي، 1403ق، ج 97، ص 371) از خليفه‌ات، امامي که طاعتش را بر من واجب کرده‌اي، اجازه مي‌خواهم.
    7ـ2. مصداق خليفه در آيه 30 سورة بقره
    وداد قاضي با ارجاع به مدخل «آدم و حوا»، مصداق «خليفه» در اين آيه را حضرت آدم مي‌داند و مي‌نويسد: خداوند (در سوره بقره) به فرشتگان مي‌فرمايد: من در زمين خليفه‌اي خواهم گماشت...، که آشکارا مراد از «خليفه» آدم است (قاضي، 2001، ج 1،  ص 277).
    در بررسي معناي «خليفه» در قرآن روشن شد که مراد از «خليفه» در آيه نوع انسان است و داخل شدن ابتدايي حضرت آدم هم موجب انحصار حکم در ايشان نيست؛ زيرا موردْ مخصص نيست؛ امري که مفسران اهل‌سنت نيز در موارد متعدد به آن ملتزم بوده‌اند (فخررازي، 1420ق، ج 29، ص 507؛ آلوسي، 1415ق، ج 9، ص 199). اين مطلب بر آيه 26 سورة «ص» نيز صادق است.
    احتمال دارد مفرد بودن لفظ «خليفه» دليل تصور نويسنده براي اختصاص خلافت به حضرت آدم باشد؛ اما اين واژه صلاحيت استعمال در مفرد يا جمع را دارد (فخررازي، 1420ق، ج 2، ص 389).
    دلايل متعدد ديگري نيز همچون تعبير «جاعل» در آيه 30 سورة «بقره» به صورت اسم فاعل نشان مي‌دهد جعل خليفه در آيه مستمر است و همواره بايد مجعولي براي چنين جعلي باشد (حسن‌زاده آملي، 1372، ص 105). اضافه نشدن «جاعل» به ضمير «ك» شاهد ديگري بر تعميم معنا در سورة «بقره» است؛ زيرا اگر مقصود فقط حضرت آدم بود از تعبير«جاعلک» استفاده مي‌شد. جمله اسميه هم نشان مي‌دهد مقام آدميت كه شخصيت حقوقي انسان كامل است، محور خلافت الهي است؛ زيرا بيان خلافت در قالب جمله اسميه مفيد استمرار است (جوادي آملي، 1388، ج 3، ص 19) و در نهايت لطافت، خطاب در آيه با اضافه «ربک» و عنايت خاص به پيامبر مکرم اين معنا را به ذهن متبادر مي‌کند که تو ‌اي پيامبر، از اين خير بهره ويژه‌اي داري و خليفه اعظم و امام مقدم در زمين و آسمان هستي (آلوسي، 1415ق، ج 1، ص 220) و ازاين‌رو قضيه منحصر به آدم و يا شخص ديگري نيست، بلکه نوع انسان بالقوه استعداد خليفة‌اللهي شدن را دارد (جوادي آملي، 1388، ج 3، ص 49).
    حكم آيه مربوط به حضرت داود نيز با قراين ديگر منحصر به ايشان نمي‌شود. وجود فاء فصيحه در اين سوره و ترتب حكم به حق بر خلافت، مشعر بر بيان قاعده كلي و گوياي آن است كه لازمه خلافت، حكم به حق و تبعيت نکردن از هواي نفس است و قاعده مختص ايشان نيست. ازاين‌رو قريب به اتفاق مفسران از طبري تا معاصران «خلافت» را در آيه به معناي «تدبير در امور و يا سلطنت و تنفيذ حكم» معنا نموده و تنها تعداد معدودي از مفسران (ابومسلم اصفهاني، بي‌تا، ج 2، ص 228؛ واحدي، بي‌تا، ج 2، ص 922؛ ميبدي، بي‌تا، ج 8، ص 338؛ شيباني، 1413ق، ج 4، ص 317) خلافت را به معناي نيابت حضرت داود از انبياي پيشين معنا کرده‌اند.
    8ـ2. كاربردهاي سياسي خليفه
    در بخش ديگري از مقاله، نويسنده به آياتي که مفسران با آن برخورد سياسي داشته‌اند و ابتداي شکل‌گيري اين نگرش اشاره کرده، مي‌نويسد: کاربردهاي قرآني اين واژه سهم ناچيزي براي تمهيد معناي کلامي و سياسي آن دارد... . در رابطه با آية مربوط به آدم، به نظر مي‌رسد معنايي کلي وجود داشته است حاکي از آنکه اين واژه نه‌تنها به آدم، بلکه به کل انسانيت اشاره دارد؛ يعني به فرزندان آدم. بعکس، برخي مفسران آيه مربوط به سوره «ص» را تنها اشاره به حضرت داود دانسته‌اند و نه انسان‌هاي داراي سلطه به‌طوركلي.
    بنابراين در دوره بني‌اميه، مفسران ارتباطي بين واژه قرآني «خليفه» و واقعيت سياسي ـ ديني نهاد خلافت ايجاد نمي‌كردند و تمايل به اين ارتباط در حدود نيمه قرن دوم با اشاره‌اي از جانب سُدّي (د ۱۲۸) با تفسير خلافت حضرت داود به «ملّكه؛ يعني در ملک او قرار داد» آغاز و نزد سفيان ثوري (د ۱۶۱) در تفسير آيه ۵۵ «نور» كه مؤمنان جانشين ديگران را حاكمان و قوم حاكم (الولاة) ناميد، گسترش بيشتر يافت و در زمان طبري (د ۳۱۰) با نخستين كاربرد اين واژه در تفسير «خليفه» (سوره بقره) به «سلطان اعظم» كامل شد (قاضي، 2001، ج 1، ص 276ـ278).
    نگرش مفسران و قرآن‌پژوهان به جنبه سياسي ـ كلامي خليفه را در دو موضوع «انتصابي بودن» و «نقد قرآني» بررسي مي‌كنيم:
    1ـ8ـ2. انتصابي بودن خلافت
    تعبير «اني جاعل» در سورة «بقره» و مفرد آوردن اسم «إنّ» بيانگر اختصاص اين امر به خداوند است؛ زيرا در مواردي كه خداوند متعال به اسباب و وسايطي اشاره دارد كه در تحقق آن فعل مؤثر است، فعل را به صورت جمع به خود نسبت مي‌‌‌دهد (جوادي آملي، 1388، ج 3، ص 37). از سوي ديگر وصف تنوين‌دار «جاعل» نظير «إنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِين‏» بوده است و همان‌گونه كه در آن آيه كسي نمي‌تواند ادعا كند غير از خداوند مي‌تواند بشري خلق كند، در اين آيه نيز جز خدا كسي نمي‌تواند جعل خلافت كند (صدوق، 1395ق، ج 1، ص 9).
    مؤلف السيرة النبوية (م 218ق) يک قرن پيش از طبري در روايتي از زهري مي‌نويسد: رسول‌‌الله در پاسخ به فردي از قبيله «بيحرة‌‌بن فراس» که خواستار انتقال حکومت به آنان پس از بيعت و پيروزي بر مخالفان بود، فرمودند: امر حکومت با خداوند است؛ هرجا بخواهد آن را قرار مي‌دهد (ابن‌‌هشام، 1411ق، ج 2، ص 272).
    انحصار جعل خليفه به ‌دست خداوند متعال يکي از مسائل مهم اختلافي در مسئله ولايت و خلافت ميان مسلمانان محسوب مي‌شود. غير از خوارج و گروهي از معتزله، ديگر فرق اسلامي بر لزوم نصب امام و خليفه‌اي که امر او مطاع باشد، تأکيد دارند (طوسي، 1409ق، ص 388). اما علماي اماميه معتقدند: نصب امام منحصر در جعل الهي (همان؛ بحراني، 1406ق، ص 181) و تنها از ناحيه او و به اختيار اوست ‏(صدوق، 1378ق، ج 2، ص 196). بنابراين خلافت در اعتقاد شيعه جنبه تنصيصي دارد (سبحاني، 1431ق، ص 16) و منصب الهي و عهد رباني است كه برگزيدگان به آن دست يافته‌اند (حسن، 1415ق، ص 16). ازاين‌رو مفسراني همچون قرطبي به دلالت آيه بر اصل نصب امام و خليفه مطاع و نافذ الحکم اشاره مي‌کنند (ر.ك: قرطبي، 1364، ج 1، ص 264)، هرچند بلافاصله با رد نظر شيعه، تنها طريق در انتصاب خليفه را اختيار و اجماع اهل اجتهاد مي‌دانند (همان، ج 1، ص 265).
    2ـ8ـ2. نقد قرآني
    با بررسي ديدگاه مفسران در ذيل برخي آيات، به‌دست مي‌آيد که رويکرد سياسي مفسران به اين واژه به دوران قبل از زمان مورد اشاره نويسنده برمي‌گردد:
    1ـ2ـ8ـ2. آيه 30 سورة بقره
    عالمان و قرآن‌پژوهان شيعه، از قدما و معاصران، آيه 30 سورة «بقره» را از شمار آيات ولايي دانسته و به آن استناد کرده و معتقدند: مراد از «خلافت» در آيه مقام «ولايت» و بزرگ‌ترين منصب است كه با آن ولي حق تصرف در امور و مصالح ديگران پيدا مي‌كند (صدوق، 1395ق، ج 1، ص 4ـ12؛ كليني، 1407ق، ج 1، ص 312و538).
    در تفسيري كه از ابن‌‌مسعود نقل شده، «خليفه» كسي است كه در حكم كردن بين مردم جانشين خداوند است و مراد از آن آدم و جانشينان او هستند (ابن ‌‌شهرآشوب، 1369ق، ج 1، ص 215). سپس ابن ‌شهرآشوب قول ابن‌عباس مبني بر جعل آدم و ذريه او بدل از جن، و قول حسن بصري مبني بر جانشيني قومي به جاي قوم ديگر در اقامه حق و آباداني زمين را بيان مي‌کند (همان). اين اختلافات شاهدي بر سهم آيه در تمهيد مسائل کلامي و سياسي و شکل‌گيري آن از همان صدر اسلام و قبل از سدّي است.
    2ـ2ـ8ـ2. آيه 26 سورة ص
    البته وداد قاضي براي معناي «خلافت» در سوره «ص» به لوازم سياسي و فقهي قايل است، آنجا که مي‌نويسد: معناي سوم برخي لوازم فقهي و سياسي دارد. «خليفه» کسي است که  اعمال سلطه مي‌کند. اين معنا تنها در يک‌جا، آيه ۲۶ «ص» مشهود است که خطاب به حضرت داود پيامبر آمده است (مک اوليف، 1392، ج 2، ص 564)؛ اما سخن وي در اولين كاربرد آن بر زمان طبري دقيق نيست؛ زيرا:
    اولاً، مراد او از برخي نويسندگاني كه آيه را به حضرت داود منحصر كرده‌اند، مشخص نيست. اگر منظور مفسران سده 100 يا 200 هجري است كه تفسير آنان در اين آيه با جست‌وجو در جامع التفاسير در دسترس نيست تا برخي را معتقد به انحصار آيه در حضرت داود بدانيم.
    ثانياً، برخي مفسران پيش از طبري به معاني مرتبط با كاركرد سياسي «خليفه» اشاره كرده‌اند. علي‌‌بن ابراهيم قمي که بنا بر نقل الذريعه تا سال 307ق زنده بوده (آغابزرگ طهراني، 1402ق، ج 4، ص 302)، خليفه در آيه 30 «بقره» را به معناي «حجت» مي‌داند که خداوند در پاسخ به سؤال فرشتگان فرمود: من بندگان صالح و اماماني بر هدايت خلق خواهم کرد تا مردم را از معاصي نهي کنند و آنها را حجت خود عليه خلق قرار خواهم داد (قمي، 1363، ج 1، ص 37).
    دينوري (م308ق) «خليفه» در آيه مربوط به حضرت داود را ملكي از بني‌اسرائيل معنا مي‌كند (دينوري، 1424ق، ج 2، ص 229).
    در تفسير طبراني (م360 ق) که از تفاسير روايي سني است، «خليفه» را كسي مي‌داند كه مدبر امور بندگان است (طبراني، 2008، ج 4، ص 344) و در ذيل آيه 30 سورة «بقره» روايت جالبي نقل مي‌كند که معناي «خليفه» و کارکرد سياسي آن را به وضوح نشان مي‌دهد. در اين روايت سلمان در پاسخ به سؤال کسي که درباره تفاوت «خليفه» با «ملک» سؤال مي‌کند، مي‌گويد:
    الخليفة هو الذي يعدل في رعيته و يقسم بينهم بالتسوية و يشفق عليهم شفقة الرجل علي اهله و الولد علي والده و يقضي بکتاب الله؛
    «خليفه» کسي است که بين رعيت به عدالت رفتار کند و ثروت بيت‌المال را به‌طور مساوي تقسيم نمايد و بر رعايا چنان مهربان و دلسوز باشد که بر خانواده خويش چنان است و براساس کتاب الهي حکم براند. و در پاسخ به عمر که آيا من ملک هستم يا خليفه؟ مي‌گويد: اگر به عدالت و انصاف عمل کني خليفه هستي، وگرنه ملک هستي (همان، ج 1، ص 145).
    درباره مفسران بعد از طبري بحثي نيست که قريب به اتفاق، خلافت را منحصر به حضرت داود ندانسته‌اند (طباطبائي، بي‌تا، ‏ج 17، ص 195)، بلکه «خلافت» در آيه را يا به معناي «تدبير امور» (طبراني، 2008، ج 5، ص 344؛ بغوى، بي‌تا، ‏ج 4، ص 66؛ طبرسي، 1373، ‏ج 8، ص 737؛ طوسي، 1409ق، ‏ج 8، ص 556؛ آل‌غازي، 1382ق، ج 1، ص 307) و يا به معناي «ملک و سلطه و تنفيذ حکم» گرفته‌اند (مانند: طبري، 1412ق، ‏ج 23، ص 97؛ قمي مشهدي، 1368، ج 11، ص 222؛ آلوسي، 1415ق، ج 12، ص 178؛ زمخشري، 1407ق، ‏ج 4، ص 89؛ مراغى، بي‌تا، ‏ج 23، ص 112) و تنها عده کمي «خلافت» را به معناي «نيابت حضرت داود از انبياي پيشين» معنا کرده‌اند (ابومسلم اصفهاني و ديگران، بي‌تا، ج 2، ص 228؛ واحدي، بي‌تا، ‏ج 2، ص 922؛ ميبدي، بي‌تا، ‏ج 8، ص 338؛ شيباني، 1413ق، ‏ج 4، ص 317).
    3ـ2ـ8ـ2. آيه 56 سوره نور
    «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِم‏».
    نويسنده منکر رويکرد سياسي مفسران با اين آيه نيست، اما تکميل فرايند مواجهه سياسي را به طبري در تفسير آيه 30 سورة «بقره» نسبت مي‌دهد، و حال آنکه برخي از مفسران پيش از طبري نيز وعده خداوند به مؤمنان در اين آيه را به حاکميت مسلمانان بر ديگر اديان تفسير نموده‌اند؛ مانند يحيي‌‌بن سلام (م200ق): «سينصرهم بالإسلام حتى (يظهرهم) على الدين كله، فيكونوا الحكام على أهل الأديان» (تيمي، 1425ق، ج 1، ص 458)؛ به زودي آنان را با اسلام ياري خواهد کرد تا بر همه آيين‌ها غالب گردند و حاکم همه اديان شوند.
    در نگرش سياسي مفسران به آيه و تعيين مصداق مؤمنان و مستخلفٌ‌‌عنه، اقوال متعددي بوده که براي رعايت اختصار، مهم‌ترين نظرات بيان مي‌شود. برخي مصداق مؤمنان را امت پيامبر اکرم دانسته که خداوند آنها را جانشين امت‌هاي پيشين ساخته (مقاتل‌‌بن سليمان، بي‌تا، ‏ج 3، ص 206؛ طبري، 1879، ج 18، ص 122؛ ‌ابي‌حاتم، 1419ق، ‏ج 8، ص 26ـ27؛ سمرقندي، بي‌تا، ‏ج 2، ص 521؛ دينوري، 1424ق، ‏ج 2، ص 75؛ ماتريدي، بي‌تا، ج 7، ص 587) و سکان و ملوک قرار داده است (طبرانى، 2008، ‏ج 4، ص 446).
    برخي مفسران عامه گفته‌اند: چون فتوحات در زمان خلفاي اربعه انجام شد، مراد خلفاي اربعه هستند که جانشين رسول‌‌الله شدند (جصاص، بي‌تا، ‏ج 5، ص 191؛ نحاس، بي‌تا، ج 3، ص 101).
    در مقابل، گروهي از اماميه آن را بر ائمه اطهار (کوفي، بي‌تا، ج 1، ص 289؛ قمي، 1363، ج 2، ص 108) و صاحب‌الزمان مهدي موعود تطبيق داده و در ترجيح اين قول گفته‌اند: به قرينه «كما استخلف الّذين من قبلهم‏» که اشاره دارد به «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» (بقره: 30) و «إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ» ‏(ص: 26) و «اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي»‏ (اعراف: 142) که در هر سه، خطاب به انبيا آمده، معلوم است‏ استخلاف بر اين وجه، نه در حق صحابه بوده و نه در حق امت (فخررازي، 1420ق، ‏ج 14، ص 172).
    برخي ديگر نيز گفته‌اند: «استخلاف» در آيه به معناي امارت و خلافت نيست، بلکه صرفاً به معناي «قرار گرفتن گروهي به جاي گروه ديگر» است؛ نظير «هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ» (فاطر: 39)؛ زيرا قبول معناي خلافت تنصيص از جانب خدا را به دنبال دارد که بيشتر اهل‌سنت به آن اعتقاد ندارند. نسبت اجماع مفسران هم با توجه به سخن اهل‌بيت و تطبيق آن بر مهدي موعود باطل است (طوسي، 1409ق، ج 7، ص 456).
    بسياري از اين اختلافات ناشي از تفاوت نگذاشتن بين معنا و مصداق است. قبلاً ثابت کرديم که «خليفه» در تمام آيات به معناي «جانشين» است و در اين آيه با توجه به‌کاربرد جمعي، نمي‌تواند به معناي خلافت‌ الهي نظير آيات بقره: 30 يا ص: 26 باشد، بلکه به معناي «جانشين شدن مؤمنان از طريق ارث دادن زمين به ايشان و مسلط كردن آنان بر زمين» است. اين سخن مورد تأييد علامه طباطبائي بوده و دلايلي بر آن ذکر ‌کرده است (ر.ك: طباطبائي، بي‌تا، ج 15، ص 151).
    نتيجه‌گيري
    با بررسي منابع لغوي و تفسيري، اين نتيجه به‌دست آمد که معناي «خليفه» در تمام آيات نامبرده به معناي «جانشين» است. افزون بر آن، با ارائه دلايل متعدد، معناي ساکن در آيه 30 سورة «بقره» رد و اثبات شد «خليفه» در کاربرد مفردش به معناي «جانشين خداوند در حکم» است که نوع بشر قابليت رسيدن به اين مقام را دارد؛ اما چون اين مقام داراي شروط و ويژگي‌هايي است، در همه انسان‌ها فعليت نيافته و هرکس به هر اندازه که مظهر اسماء الهي باشد، سهمي از خلافت الهي دارد و کامل‌ترين مصداق آن انبيا و معصومان هستند. اين واژه که در زمان پيامبر نيز کاربرد داشته، همواره مطمح‌نظر مفسران از صدر اسلام بوده است؛ چنان‌که ابن‌‌مسعود «خليفه» را كسي مي‌داند كه در حكم كردن بين مردم جانشين خداوند شود. نادرست بودن ديدگاه وداد قاضي در پژوهش حاضر، ناشي از عدم مراجعه وي به منابع اصيل شيعه و تتبع ناقص و محدود اوست.
     
     

    References: 
    • ابن ‌شهرآشوب، محمدبن علي، 1369ق، متشابه القرآن و مختلفه، قم، بيدار.
    • ابن‌اثير، مبارک‌بن محمد، 1376، النهاية في غريب الحديث و الاثر، قم، اسماعيليان.
    • ابن‌حجر عسقلاني، احمدبن علي، 1415ق، الاصابة في تمييز الصحابة، بيروت، دارالکتب العلميه.
    • ابن‌سعد، محمدبن سعد، بي‌تا، الطبقات الكبري، بيروت، دارصادر.
    • ابن‌عاشور، محمدطاهر، 1420ق، التحرير و التنوير، بيروت، مؤسسة التاريخ العربي.
    • ابن‌عطيه، عبدالحق‌بن غائب، بي‌تا، المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، بيروت، دارالكتب العلميه.
    • ابن‌فارس، احمد، 1399ق، معجم مقاييس اللغة، تحقيق محمد هارون، بيروت، دارالفکر.
    • ابن‌هشام، عبدالملک‌، 1411ق، السيرة النبوية، تحقيق طه عبدالرؤوف سعد، بيروت، دار الجبل.
    • ابوحيان، محمد‌بن يوسف، 1420ق، بحر المحيط، بيروت، دارالفکر.
    • ابومسلم اصفهاني، محمد‌بن بحر و ديگران، بي‌تا، موسوعه تفاسير معتزله، بيروت، دار الكتب العلميه.
    • ابي‌حاتم، عبدالرحمن، 1419ق، تفسير القرآن العظيم، رياض، مكتبة نزار مصطفي الباز.
    • ارمي علوي، محمدامين‌بن عبدالله، بي‌تا، تفسير حدائق الروح و الريحان في روابي علوم القرآن، بيروت، دارطوق النجاه.
    • ايجي، ميرسيدشريف، 1325ق، شرح المواقف، قم، شريف الرضي.
    • آغابزرگ طهراني، محمدمحسن، 1402ق، الذريعة، بيروت، دارالاضواء.
    • آل‌غازي، عبدالقادر، 1382ق، بيان المعاني، دمشق، مطبعة الترقي.
    • آلوسي، محمود‌بن عبدالله، 1415ق، روح المعاني، بيروت، دار الکتب العلميه.
    • آمدي، سيف‌الدين، 1423ق، ابکار الافکار في اصول الدين، قاهره، دارالکتب.
    • بحراني، ابن‌ميثم، 1406ق، قواعد المرام في علم الکلام، به كوشش سيداحمد حسيني، قم، کتابخانه آيت‌الله مرعشي نجفي.
    • بغوي، حسين‌بن مسعود، بي‌تا، تفسير البغوى المسمى معالم التنزيل‏، بيروت، دار احياء التراث العربي.
    • بيضاوي، عبدالله‌بن عمر، بي‌تا، انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيروت، دار احياء التراث العربي.
    • تفتازاني، سعدالدين، 1410ق، شرح المقاصد في علم الکلام، پاکستان، دار المعارف النعمانيه.
    • تيمي، يحيي‌بن سلام، 1425ق، تفسير يحيي‌بن سلام، بيروت، دارالکتب العلميه.
    • جرجاني، عبدالقاهر، بي‌تا، درج الدرر في تفسير القرآن العظيم، تصحيح محمد اديب شکور، بيروت، دارالفکر.
    • جصاص، احمدبن علي، بي‌تا، احکام القرآن، بيروت، داراحياءالتراث العربي.
    • جمالي‌راد، فهيمه و ديگران، 1397، «معناشناسي خليفه در قرآن کريم»، پژوهشنامه تفسير و زبان قرآن، سال ششم، ش 2، ص 153ـ175.
    • جوادي آملي، عبدالله، 1388، تفسير تسنيم، تحقيق علي اسلامي، قم، اسراء.
    • جوهري، اسماعيل‌بن حماد، 1376ق، الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربية، بيروت، دارالعلم للملايين.
    • حسن، عبدالله، 1415ق، المناظرات في الامامة، بي‌جا، انوار الهدي.
    • حسن‌زاده آملي، حسن، 1372، انسان کامل از ديدگاه نهج البلاغه، قم، قيام.
    • ـــــ ، 1378، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
    • درويش، محي‌الدين، 1415ق، اعراب القرآن الكريم و بيانه، حمص، الارشاد.
    • دميجي، عمر‌بن سليمان، بي‌تا، الامامة العظمي عند اهل السنة و الجماعة، رياض، دار طيبه.
    • دينوري، عبدالله‌بن محمد، 1424ق، تفسير ابن‌وهب المسمى الواضح فى تفسير القرآن الكريم‏، بيروت، دارالکتب العلميه.
    • راغب اصفهاني، حسين‌بن محمد، 1412ق، مفردات الفاظ قرآن، تحقيق صفوان عدنان داودي، بيروت، دار الشاميه.
    • رشيدرضا، محمد، 1414ق، تفسير المنار، بيروت، دار المعرفه.
    • زحيلي، وهبة‌بن المصطفي، 1422ق، تفسير الوسيط، دمشق، دارالفكر.
    • زمخشري، محمود‌بن عمر، 1407ق، الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت، دارالکتب العربي.
    • سبحاني، جعفر، 1431ق، خلافت اسلامي از دو منظر تنصيص و انتخاب، قم، مؤسسة امام صادق.
    • سمرقندي، نصربن محمد، بي‌تا، تفسير السمرقندى المسمى بحر العلوم‏، تحقيق عمر عمروي، بيروت، دارالفکر.
    • سيد مرتضي، علي‌بن حسين، بي‌تا، الشافي في الامامة، تهران، مؤسسة الصادق.
    • شيباني، محمدبن حسن، 1413ق، نهج البيان عن کشف معاني القرآن، قم، الهادي.
    • صادقي تهراني، محمد، 1406ق، الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن و السنة، قم، فرهنگ اسلامي.
    • صدوق، محمدبن علي، 1395ق، کمال الدين و تمام النعمه، تهران، اسلاميه.
    • ـــــ ، 1376، الأمالي، تهران، کتابچي.
    • ـــــ ، 1378ق، عيون اخبار الرضا، تهران، جهان.
    • طباطبائي، سيدمحمدحسين، بي‌تا، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة الاعلمي.
    • طبراني، سليمان‌بن احمد، 2008م، تفسير القرآن العظيم، اردن، دارالکتاب الثقافي.
    • طبرسي، فضل‌بن حسن، 1373، مجمع البيان، تهران، ناصر خسرو.
    • طبري، محمدبن جرير، 1412ق، جامع البيان، بيروت، دارالمعرفه.
    • ـــــ ، 1879م، تاريخ طبري، بيروت، مؤسسة الاعلمي.
    • طوسي، محمدبن حسن، 1409ق، کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، قم، شکوري.
    • علم‌الهدي، علي‌بن حسين، بي‌تا، نفائس التأويل، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.
    • فخررازي، محمد‌بن عمر، 1420ق، مفاتيح الغيب، بيروت، داراحياء التراث العربي.
    • فراهيدي، خليل‌بن احمد، 1409ق، العين، قم، هجرت.
    • فيض کاشاني، ملامحسن، بي‌تا، تفسير الصافي، تهران، مکتبة الصدر.
    • فيومي، احمد‌بن محمد، 1414ق، المصباح المنير، قم، هجرت.
    • قاضي، وداد، 2001م، «خليفه»، در: دائرة‌المعارف ليدن، سرويراستار جين دمن مک اوليف، بوستون، بريل.
    • قرشي، علي‌اكبر، 1375، تفسير احسن الحديث، تهران، بنياد بعثت.
    • قرطبي، محمد‌بن احمد، 1364، الجامع لأحكام القرآن‏، تهران، ناصر خسرو.
    • قمي مشهدي، محمد‌بن محمدرضا، 1368، کنز الدقائق، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
    • قمي، علي‌بن ابراهيم، 1363، تفسير القمي، تحقيق طيب موسوي جزايري، قم، دارالکتاب.
    • کليني، محمد‌بن يعقوب، 1407ق، الکافي، تهران، دار الکتب الاسلاميه.
    • کوفي، فرات‌بن ابراهيم، بي‌تا، تفسير فرات كوفي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
    • ماتريدي، محمد‌بن محمد، بي‌تا، تأويلات أهل السنة، بيروت، دار الكتب العلميه.
    • ماوردي، علي‌بن محمد، بي‌تا، النكت و العيون تفسير الماوردى، بيروت، دار الكتب العلميه.
    • مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحار الانوار، بيروت، دار احياء التراث العربي.
    • محلي، محمدبن احمد، بي‌تا، تفسير الجلالين، تحقيق جلال‌‌الدين سيوطي، بيروت، مؤسسة النور للمطبوعات.
    • مدرسي، محمدتقي، 1419ق، من هدي القرآن، تهران، دار محبي الحسين.
    • مراغي، احمد مصطفي، بي‌تا، تفسير المراغي، بيروت، دار الفکر.
    • مرتضي زبيدي، محمد‌بن محمد، 1414ق، تاج العروس من جواهر القاموس، بيروت، دارالفکر.
    • مقاتل‌بن سليمان، بي‌تا، تفسير مقاتل‌بن سليمان‏، بيروت، دار احياء التراث العربي.
    • مک اوليف، جين دمن، 1392، دائرة‌المعارف قرآن، ترجمة گروهي از مترجمان، تهران، حکمت.
    • مکارم شيرازي، ناصر و ديگران، 1371، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الاسلاميه.
    • موحدي، عبدالعلي، 1389، «بررسي تطبيقي مفهوم خلافت در كلام شيعه و اهل‌تسنن»، حكمت و فلسفه، ش 3، ص 25-72.
    • ميبدي، احمد‌بن محمد، بي‌تا، کشف الاسرار و عدة الابرار، بي‌جا، بي‌نا.
    • نحاس، احمد‌بن محمد، بي‌تا، اعراب القرآن، بيروت، دار الكتب العلميه.
    • نصرتي، شعبان و محمد رکعي، 1399، معناشناسي شناختي در کاربست متون وحياني، قم، معارف اهل‌بيت.
    • نووي، يحيي‌بن شرف، 1412ق، روضة الطالبين، بيروت، المکتب الاسلامي.
    • واحدي، علي‌بن احمد، بي‌تا، الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، بيروت، دارالقلم.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    کریمی، ربابه، قانعی اردکان، علی.(1402) نقد و بررسی مدخل «خلیفه» از «دائرة‌المعارف قرآن لایدن» . ، 16(1)، 97-114

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ربابه کریمی؛ علی قانعی اردکان."نقد و بررسی مدخل «خلیفه» از «دائرة‌المعارف قرآن لایدن» ". ، 16، 1، 1402، 97-114

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    کریمی، ربابه، قانعی اردکان، علی.(1402) 'نقد و بررسی مدخل «خلیفه» از «دائرة‌المعارف قرآن لایدن» '، ، 16(1), pp. 97-114

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    کریمی، ربابه، قانعی اردکان، علی. نقد و بررسی مدخل «خلیفه» از «دائرة‌المعارف قرآن لایدن» . ، 16, 1402؛ 16(1): 97-114