تأثیرمؤلّف در فهم اثر با تأکید بر فهم قرآن
Article data in English (انگلیسی)
، سال سوم، شماره اول، پیاپی 5، بهار و تابستان 1389، صفحه 53 ـ 74
Quran Shinakht, Vol.3. No.1, Spring & Summer 2010
محمد سلطانی*
چکیده
فهم اثر، دریافت پیام نهفته در آن است. دربارة عناصر نقش آفرین در فهم اثر دیدگاه های مختلفی طرح شده که می توان آنها را براساس عنصری که بر نقش آن تأکید شده، مؤلف محور، متن محور، و مفسرمحور نام نهاد. با صرف نظر از آثار نامتعارف که معنایشان کاملاً به مخاطب واگذار شده، در سایر آثار ـ از جمله قرآن ـ مؤلف نقشی اساسی در ساختار، محتوا و غایت اثر و در نتیجه در فهم آن دارد.
قرآن به شیوة محاورة عقلایی سخن گفته و مخاطبان آن نیز عموم افراد بشرند. خداوند قرآن را برای هدایت بشر نازل کرده و گزینش واژگان و عبارات آن نیز از سوی خداوند در فضای ویژه خود شکل گرفته است؛ از این رو فهم و تفسیر قرآن بدون نظرداشت قواعد محاورة عقلایی، جهان بینی پدید آورندة آن و فضایی که در آن شکل گرفته، از مصادیق تفسیر به رأی است که به حکم عقل و شرع نارواست.
کلیدواژه ها: فهم اثر، مؤلف محوری، متن محوری، مفسرمحوری، سطوح فهم اثر.
مقدمه
در تاریخ اندیشة آدمی پرسشهای بسیاری طرح شده است؛ از ماهیت اشیا و چیستی وجود گرفته تا معنای زندگی و رستگاری آدمی. یکی از مباحث مطرح در عرصة فلسفة معاصر بررسی و کاوش در فهم آدمی است. فهم چگونه روی میدهد؟ نسبت بین فهم آدمی و واقعیت خارجی چیست؟ چه عواملی درفهم آدمی نقش دارند؟ پدیدآورنده، اثر پدیدار شده، فرهنگ زمانة پدیدآورنده، ذهنیات مخاطب و... هریک چه جایگاهی در فهم مخاطب از اثر دارند؟
این مباحث اگر به طور کلی و عام طرح شوند، مباحثی فلسفیاند که تمام گسترة اندیشه بلکه زندگی آدمی را دربرمیگیرند. نیز اگر این پرسشها در محدودة متون دینی و وحیانی طرح شود، به نظریة تفسیری مرتبط است که البته نتایج و دستاوردهای بسیاری در این حوزه به دنبال خواهد داشت.
در محیط اندیشة مغرب زمین، متون فلسفیِ به یادگار مانده از تمدن یونان باستان از سویی و متون مذهبی یهودی ـ مسیحی از سویی دیگر اندیشوران را بر آن داشت که در چگونگی فهم و تفسیر متن، فهم درست و فهم نادرست، سطوح معنایی متن و دیگر مباحث مرتبط به متن و فهم و تفسیر پژوهش کنند. این تأملات نتایج پربار بسیاری به همراه داشت. برای نمونه، توماس آکویناس، در مقام یک متکلم بلندپایه مسیحی، برای آنکه در فهم متون دینی، به ویژه متونی که از اوصاف خداوند سخن می گویند، گرفتار تعطیل و تشبیه نشود، نظریة تمثیل را مطرح نمود. این نظریه نشان می دهد که چگونه معنای متن از سیاق متعارف به سیاق دینی منتقل می شود. کاوش در رویداد فهم و قوانین حاکم بر فهم و تفسیر متون دینی و فلسفی تا پیدایش دانش هرمنوتیک و استقلال آن از دیگر حوزه های اندیشه فلسفی ـ زبانی ادامه یافت.
در فرهنگ اسلامی هرچند به طور مستقیم و متمرکز به این مباحث پرداخته نشده است، میتوان نکات کلیدی و آموزههای راهگشای بسیاری را استخراج و استنباط کرد که راه طرح و پاسخگویی بدین پرسشها را در محیط اندیشة اسلامی هموار می کند. عالمان مسلمان، بیشتر در مباحث الفاظِ اصول فقه، به طرح و پیگیری مسائل مرتبط با این حوزه همت گماشته اند.
پرسش اصلی از میان پرسش هایی که در ابتدای مقاله طرح شد، این است که پدید آورندة متن (اثر) چه نقشی در فهم و تفسیر از آن دارد؟ پیش از پرداختن به پاسخ مسئله شایسته است که فهم، تفسیر و متن (اثر) تعریف شود.
هنگامی که خواننده با متن روبه رو می شود، بر اساس سطح دانش، تجربه و دیگر سایق های شخصی و اجتماعی و روش فهم متن، اثر را در ذهن خویش هضم می کند. محصول این هضم، «فهم» خواننده از متن است. خواننده آنچه را از متن فهمیده شرح می دهد. شرح و توصیف آنچه فهم شده، «تفسیر» نام می گیرد. حال اگر خواننده این فهم و تفسیر را به مؤلف نسبت ندهد و مراد و نیت مؤلف را در نظر نگیرد، چنین فهمی را برداشت خواننده از متن می توان نامید.
«متن»، هر اثر و پدیده ای است که بتواند حامل پیامی باشد؛ بنابراین، متن گذشته از آثار مکتوب، نقوش هندسی، علامت ها، نقاشی و مجسمه را دربرمی گیرد.
چنان که پیش تر گذشت، پرسش اصلی در این مقاله آن است که پدیدآورنده اثر چه تأثیری در فهم ـ و به تبع آن در تفسیر متن (اثر) دارد؟
آثار بسیاری در حوزة فلسفه، فلسفة زبان و هرمنوتیک به این پرسش پرداخته اند.
برای نمونه می توان از آثاری چون درآمدی بر هرمنوتیک، و مقالة ساحت های معناپژوهشی، (فصلنامة حوزه و دانشگاه، ش39) اثر احمد واعظی، هرمنوتیک مدرن، اثر نیچه و
دیگران به ترجمة بابک احمدی و دیگران، ساختار و تأویل متن اثر بابک احمدی، الخطاب الدینی، و مفهوم النص اثر نصرحامد ابوزید، تحقیق در فهم بشر اثر جان لاک به ترجمة رضازاده، تفسیر قرآن و زبان عرفانی اثر پل نویا به ترجمة سعادت، مقالة تعیین معنای متن از نگاه هرمنوتیک و علم اصول اثر سیدحمیدرضا حسنی (پژوهش های حوزه، ش27) و مقالة هرمنوتیک و نسبت آن با اندیشه اسلامی اثر محمدباقر سعیدی روشن (قبسات، ش23) نام برد.
نوشتار حاضر با دو ویژگی و تمایز فراهم آمده است: اول آنکه در آن از طرح مباحث پیچیدة فلسفی و اندیشه ورزی های صرف فاصله گرفته شده و مباحثی کاربردی تر مطرح شده است. دوم آنکه بر مثال های قرآنی تأکید شده تا نمونه هایی عینی از تأثیر مباحث پیش گفته در تفسیر قرآن کریم بیان شود.
سطوح تأثیر مؤلف در فهم متن
دربارة تأثیر مؤلف در فهم متن و سطوح این تأثیر دیدگاه های مختلفی طرح شده است که آنها را براساس نقشی که برای هریک از عناصر دخیل در فهم قائل اند می توان مؤلف محور، متن محور و مفسرمحور نامید. یکی از معروف ترین دیدگاه های دانشوران غربی در این موضوع، دیدگاه گادامر است. هانس گئورگ گادامر، فیلسوف آلمانی قرن بیستم، فهم را امتزاج افق ذهن خواننده با اثر می داند. وی معتقد است فهم یک اثر، گفت وگو با آن است و هدف از این گفت وگو باید شنیدن پیام اثر و به سخن درآمدن آن باشد؛ گادامر به دخالت دوسویة ذهن مفسر و خود اثر در ساماندهی محصولی به نام فهم و تفسیر معتقد است.1
غالب اندیشه وران هرنوتیک این دیدگاه را پذیرفته اند. دیدگاه های دیگری نیز در این باره مطرح است. برخی دانشمندان غربی فهم و تفسیر را تنها وابسته به متن دانسته اند. ساختارگرایان را می توان از این دسته شمرد. برخی دیگر فهم و تفسیر را فقط وابسته به مفسر دانسته ونقش مؤلف را نادیده انگاشته اند. ساختار شکنان از این جمله اند.
شاید بتوان برحسب نوع (اثر) متن پاسخ های گوناگونی دربارة نقش مؤلف در فهم آن طرح کرد؛ با این توضیح که هرگاه متنِ (اثر) پدیدار شده ـ بر فرض ـ به گونه ای باشد که مؤلف هیچ معنایی برای آن در نظر نگرفته و پروندة اثر را برای هر نوع درک و تفسیری باز گذاشته باشد. در چنین فرضی مؤلف در فهم اثر، هیچ جایگاهی ندارد. اشکال هندسی و نقوش حجمگرا که خالقان آثار آنها را صرفاً برای تحیرزایی آفریده اند و میتوان آنها را به گونههای مختلف تفسیر کرد، مثال خوبی برای این دست آثارند.
از این گونه آثار که بگذریم، نوبت به آثاری میرسد که آفرینندة آنها کلیت و جهت اثر را مشخص کرده، ولی فهم و تفسیر ابعاد جزئیتر اثر را به بیننده سپرده است. برخی از سبکهای نقاشی این گونهاند. در ادبیات نیز میتوان نمونههایی از شعر و نثر را یافت که دائرهای از معانی و مفاهیم در چنبرة آن قرار گرفته و خواننده به تناسب حال خویش و شرایط زمانی و مکانی ممکن است معنایی از آن اثر دریابد که به ذهن مؤلف اثر هم نمیرسیده یا اصولاً سطح دانش یا معرفت مؤلف پذیرای چنان معنایی نباشد. اشعاری که به عنوان فال از دیوانهای شعر برگزیده میشود، چنینحالتی دارد. این اشعار مانند اشکال هندسی پذیرای همه گونه برداشتی نیست، ولی دامنهای از فهمها و برداشت ها را میپذیرد که خواننده بر اساس وضعیت خویش برداشت خاص خویش را در درون این دامنه میجوید و برمی گزیند. پرواضح است که در این دست آثار بیننده یا خواننده نمیتواند معنای دریافتی خویش را به پدیدآورنده اثر نسبت دهد، بلکه آن معنای دریافتی، برداشت خاص وی از اثر است. بر این اساس در این گونه آثار فهم اثر بر بیننده استوار است و مؤلف تنها چارچوبی کلی را قرار داده، و تعیین و تمییز معنا را به بیینده سپرده است یا اگر پدیدآورنده چنین نیتی نداشته، ولی متن تاب چنین برداشت هایی را دارد و خوانندگان نیز چنین برداشت هایی دارند.
گذشته از اینکه پدیدآورنده، اثر را حامل معنایی قرار داده یا نه، پرسش دیگری نیز مطرح میشود. با فرض آنکه پدیدآورنده معنا یا دایرة معنایی را در مورد متن اراده کرده باشد، آیا خواننده باید در چارچوب ارادة پدیدآورنده اثر را بفهمد و تفسیر کند؟ یا آنکه او از این قید رهاست و میتواند معنایی را از متن بفهمد که پدیدآورنده آن را اراده نکرده است؟! اگر ارادة پدیدآورنده را در فهم اثر موثر ندانیم، اثر را جدا از پدیدآورنده اش فهمیده ایم و بیتردید نمیتوانیم چنین فهمی از اثر را به پدیدآورنده نسبت دهیم.
ولی آیا چنین فهم و برداشتی از متن رواست؟ به نظر میرسد روایی و صحت چنین فهمی کاملاً به همین مسئله انتساب بستگی دارد. اگر خواننده تنها و تنها بر اساس متن چنین فهمی را ارائه دهد یا آن را آشکارا از پدیدآورنده نفی کند، دلیلی بر ناروایی فهم و برداشت وی وجود ندارد. شما بیت شعری از حافظ را میشنوید و از آن بر اساس تجربهها ودانستههای خویش برداشتی به دست آورده اید؛ هرچند حافظ آن مفهوم را اراده نکرده، و البته شما نیز فهم خویش را به حافظ نسبت نمیدهید، بلکه بدان بیت شعر نسبت میدهید. البته چنان که در تعریف «فهم» گذشت، این معنی باید با روش صحیح فهم متن ـ هرچند به صورت ناخودآگاه ـ به دست آمده باشد . حال در مورد قرآن کریم چه میتوان گفت؟ آیا فهم و تفسیر قرآن یکسره به خواننده سپرده شده است؟
پاسخ دادن به این پرسش کاملاً وابسته به دیدگاه ما دربارة قرآن کریم و پدیدآورندة آن است. در دیدگاهی مؤمنانه که قرآن را وحی نازل شده از سوی خداوند بر پیامبر و برآمده از اراده، حکمت و علم حق تعالی میداند، نمیتوان تأثیر پدیدآورنده را در فهم قرآن نفی کرد یا ناچیز شمرد. حتی اگر پدیدآورندة قرآن را پیامبر اسلام بدانیم، باز آیات قرآنحامل معانی و مفاهیمی است که مؤلف آنها را اراده کرده و در لابهلای اثرش قرار داده است. البته نمیتوان قرآن را جدا و بریده از پدیدآورندهاش فهمید و تفسیر کرد؛ زیرا چنین تفسیری روشنترین مصداق تفسیر به رأی است و این گونه تفسیر به حکم عقل و شرع نارواست.
ولی در دیدگاهی غیرمؤمنانه، قرآن تنها به عنوان یک اثر خاص و دارای جنبههای مذهبی و تاریخی بررسی میشود. در این دیدگاه قرآن سخن خداوند فرض نشده است؛ بر این اساس، پژوهنده تنها با متن قرآن روبه روست، و تنها بر اساس متن، فهم و برداشت خویش را ارائه میدهد.
در این فرض هرچند توقع از یک پژوهنده غیرمسلمان این نیست که تمام نصوص و محکمات قرآن را بی قید و شرط بپذیرد و به تمام متشابهات آن ایمان آورد، توقع یک مسلمان از غیرمسلمان این است که طبق روش درست فهم، متن را بفهمد. قرآن در تحدی خود همگان را مخاطب خود قرار داده و از همة مخاطبان، اعم از مؤمن و غیرمؤمن، خواسته که در تمام آیات قرآن به گونه ای روش مند، منصفانه و به دور از تعصب های قومی و قبیله ای و امثال اینها تدبر کنند. در این صورت هیچ گونه اختلاف و تناقضی در قرآن نخواهند یافت و به این حقیقت پی خواهند برد که قرآن از سوی خدای متعال است و ساخته و پرداختة پیامبر نیست.
بنابراین اگر پذیرفتیم که قرآن کریم برای القای مقاصد خود طبق اصول محاورة عقلایی سخن گفته است، باید برای فهم کلام خداوند براساس قواعد محاورة عقلایی ـ که تمام عقلای عالم در اصول آن اشتراک دارند ـ عمل کنیم.
از سوی دیگر خداوند متعال قرآن را با بیانی رسا به منظور هدایت بشر و نیل او به سعادت دنیا و آخرت فرو فرستاده است، و هر گونه فهم و برداشتی که با این هدف متعالی منافات داشته باشد، تحریف معنوی این کتاب آسمانی است. در این جهت فرقی میان نگاه مؤمنانه و غیرمؤمنانه به این کتاب آسمانی وجود ندارد. انسان مؤمن از کلام الهی به روش ضابطه مند همان را می فهمد که غیر مؤمن می فهمد، جز اینکه مؤمن به اقتضای ایمان خود به آنچه دانسته عمل می کند و اگر با آیه یا جمله ای مواجه شود که ظاهر آن برایش قابل هضم نباشد به آن ایمان می آورد، هرچند در عمل به آن توقف می کند. آنچه موجب نسبت تناقض و اختلاف و مانند آن به قرآن می شود برخاسته از نگاه غیرمؤمنانه به قرآن نیست، بلکه حاصل عدم تدبر روش مند و ضابطه مند در آیات قرآن و داوری های تعصب آلود و از پیش تعیین شده در این باره است. حتی اختلافاتی که میان برخی مفسران در تفسیر برخی آیات قرآن روی می دهد، ناشی از رعایت کردن یا رعایت نکردن اصول و ضوابط فهم قرآن، در نظر نگرفتن سیاق و بافت کلام و سایر قواعدی است که در فهم یک متن متعارف باید به آن توجه شود.
بنابراین نمی توان ادعا کرد که تفاوت فهم مؤمنانه و غیرمؤمنانه از قرآن و نسبت دادن یا نسبت ندادن اختلاف و تناقض به آن، تنها بر سر پیش فرض ایمان و باور به همه محتوای قرآن است؛ بلکه تفاوت اساسی در روش فهم ضابطه مند یا فهم بی ضابطه براساس برداشت های شخصی است یا دست کم غفلت از این ضوابط و قواعد است. در ادامه به بررسی برخی از وجوه تأثیر مؤلف در فهم متن می پردازیم.
نقش مؤلف در فهم از طریق آفرینش ساختار اثر
هر اثر، چه مکتوب و چه منقوش، ساختار و محتوایی دارد. فضا، بافت، شکل، گونه و قرائن محفوف به اثر، ساختار اثر را تشکیل می دهند. ساختار همچون صورت فلسفی اثر است و محتوا در حکم مادة فلسفی آن. این هر دو هرچند به هم وابسته اند، هریک راه مستقل خویش را در پی میگیرد. ممکن است مطالب سنگینبار را در ساختاری سهل وآسان ارائه داد یا آنکه محتوایی بلند و عرفانی را در ساختاری داستانی-تمثیلی بیان کرد. ساختار اثر، گونه، شکل وفضای اثر است.
بیتردید ساختار هر اثری را پدیدآورندة آن پی می ریزد. نگارگر است که ـ فارغ از موضوع و پیام تصویر ـ تصمیم میگیرد در چه سبک و سیاقی نقاشی کند، و شاعر است که شعرش را در قالب غزل، قصیده، رباعی یا شعر نو میسراید و مؤلف است که برمیگزیند طنز بنویسد یا جدّ، تشبیه به کار ببرد یا تمثیل، مبالغه کند یا بر وجه انکار سخن گوید. برای فهم یک اثر باید ساختار آن را در نظر گرفت؛ ساختاری که مؤلف آن را بنا گذاشته است. آنچه در مقام طنز، تهدید، حماسه، ترغیب، مبالغه، ایجاز و... گفته میشود، در همان مقام و ساختار باید فهم و تفسیر شود. همان گونه که فهم و تفسیر اثری بر خلاف معانی موضوعله واژگان و مفردات آن نارواست، فهم و تفسیر اثر خارج از ساختار آن نیز ناروا خواهد بود. چنین فهم و تفسیری را نمیتوان به پدیدآورندة اثر نسبت داد؛ زیرا وی اثر خویش را در فضا و ساختار خاصی که مراد و منظور وی را تأمین میکرد، پدید آورده است و فهم اثر خارج از آن فضا تأمینکنندة مقصود وی نیست. البته چنین فهم و تفسیری را به خود اثر نیز نمیتوان منتسب کرد؛ زیرا ساختار و فضا و مقام هر اثری از آن جدا نخواهد شد و برون بردن اثر از فضا و ساختاری که در آن پدید آمده، گونهای تغییر و تحریف معنوی اثر است.
خداوند در آیات 76 تا 78 سورة انعام داستانی دربارة ابراهیم(ع) بیان میکند، آن حضرت در مواجهه با ستاره پرستان سخنی همانند آنان میگوید و ستارهای را پروردگار خویش مینامد. چون ماه را میبیند، آن را بر ستارگان ترجیح میدهد که بزرگتر و پرنورتر است و چون آفتاب طلوع میکند، آن را خدای شایستة پرستش میشمرد که از ماه و ستارگان بزرگتر و پرنورتر است و چون شبی دیگر میآید و خورشید افول میکند، ندای «انّی لا اُحِبّ الآفِلینَ» سرمیدهد و همگان را به پرستش خدای یکتا فرامیخواند. واضح است که این گونه سخن گفتن ابراهیم را باید در چارچوب ویژهای در نظر گرفت. وی در حال استدلال و بحث با پرستندگان ماه و خورشید است؛ چند گامی با آنان همراه میشود و پس از آن، سستی آیین آنان را آشکار میکند. شیخ طوسی در تفسیر این آیات مینویسد: «انّ ابراهیم قال ذلک علی وجه المحاجَة لقومه بالنظر؛2 ابراهیم این سخن را بر صورت استدلال با مردمانش گفته است.
علامه طباطبایی نیز در تفسیر این آیات مینگارد:
«هذا ربّی»، جارٍ مجری التسلیم و المجاراة بِعَدِّ نفسِه کاحدهم وتسلیم ما سَلَّموه ثمّ بیان ما یَظْهَر به فسادُ رأیِهِم و بُطلان قولِهم و هذا الطریق من الاحتجاج اَجلَب لانصاف الْخَصم واَمنَع لثوران عصبیتِه و حمیّتِه.3 عبارتِ «این پروردگار من است»، به شکل پذیرش و همراهی با آنان است که گوییخود را یکی از آنان دانسته و آنچه را آنان پذیرفتهاند پذیرفته، سپس آنچه را بطلان سخنشان و تباهی نظرشان را آشکار میکند، بیان کرده است؛ و این روشِ استدلال انصاف مخالف را بیشتر جلب میکند و از تعصبورزی وی بیشتر جلوگیریمی نماید.
سیاق این آیات و آیات پسین، مقام ابراهیم(ع) به عنوان قهرمان توحید و یکتاپرستی، و دلیل عقلی بر دوری پیامبران الهی از شرک و کفر، همگی بر این دلالت دارند که آن حضرت در مقام محاجه و استدلال این گونه سخن گفته است. ولی از برخی مفسران اهل سنّت نقل شده که این فضا و ساختار را در نظر نگرفته و سخن آن حضرت را بر اساس ظاهر بدوی آن تفسیر کردهاند؛ چنان که از جُبّائی نقل شده که مراحل ستاره، ماه و آفتابپرستی پیش از بلوغ آن حضرت اتفاق افتاده و از بلخی نقل شده که این مراحل در زمانة تفکر و تحیّر ابراهیم روی داده است. بلکه چنین تفسیری به ابنعباس نیز نسبت داده شده است.4
از دیگر نمونههای این مبحث، اختلافی است که بین شیخ مفید و شیخ صدوق در فهم و تفسیر آیات و روایات مربوط به صراط و عقبات و میزان و دیگر مراحل عالم برزخ و آخرت روی داده است. شیخ مفید، متکلم، فقیه و محدث عقلگرا و نمایندة مکتب کلامی بغداد است و از آن سو مرحوم شیخ صدوق محدّث و فقیه ارجمند که نمایندة مکتب حدیثگرای قم و ری است. شیخ صدوق در کتاب اعتقادات الشیعة بر اساس ظواهر آیات و احادیث باورهای شیعه را در باب توحید، صفات خداوند، وحی و آخرت بیان می کند. شیخ مفید به تصحیح کتاب صدوق پرداخته و تصحیح الاعتقادت را نوشته است. در جای جای تصحیح الاعتقادات میتوان انتقادهای جدی شیخ مفید به شیخ صدوق را یافت. صدوق صراط را پلی بر دوزخ میداند که مؤمنان از آن گذر کنند و کافران نتوانند بگذرند. شیخ مفید صراط را تجلْی اخروی همان راه و مسیری میداند که مؤمن و کافر در زندگی این دنیا پیش گرفتهاند.5
شیخ مفید در مورد میزان نیز می نویسد:
الموازین هی التعدیل بین الاعمال و الجزاء علیها... فلیس الامر فی معنی ذلک علی ما ذهب الیه اهل الحشو من انّ فی القیامة موازین کموازین الدنیا لکل میزان کفتان توضع الاعمال فیها.6 ترازوها همانا برابری بین کردارها و جزاء آنهاست... پس مراد از موازین آن نیست که حشویه (اهل حدیث ظاهرگرا) گویند که در قیامت ترازوهایی مانندترازوهای دنیاست، دارای دوکفه که کردارها را در آن قرار میدهند.
همچنین دربارة گردنههای روز قیامت مینویسد:
العقبات عبارة عن الاعمال الواجبات و المسألة عنها... و لیس کما ظنّه الحشویة من انّ فی الآخرة جبالاً و عقبات یحتاج الانسان الی قطعها ماشیاً او راکباً.7 مقصود از گردنهها کردارهای واجب و بازخواست شدن نسبت به آنهاست... و آن گونه نیست که حشویه پنداشتهاند که در آخرت کوههایی و گردنههایی است که آدمی باید پیاده یا سواره از آنها بگذرد.
اختلاف این دو بزرگوار از آنجا ریشه می گیرد که شیخ صدوق برای نصوص مربوط به میزان و گردنه های آخرت و صراط معنایی متناسب با آنچه در این دنیا مشهود و ملموس است، در نظر گرفته؛ ولی شیخ مفید این تعبیرها را مجازی شمرده و در واقع فضا و ساختار این متون را تشبیه معقول به محسوس می داند.8
به اصل بحث بازگردیم، توجه به فضا، بافت، شکل، گونه و قرائن محفوف به اثر برای فهم اثر لازم است، و مجموعه این همه را میتوان نشاندهندة ساختار اثر دانست. آنچه در مقام طنز، تهدید، حماسه، ترغیب، مبالغه، ایجاز و... گفته میشود، در همان مقام و ساختار باید فهم و تفسیر شود و همان گونه که فهم و تفسیر اثری بر خلاف معانی موضوعله واژگان و مفردات آن نارواست، فهم و تفسیر اثر خارج از ساختار آن نیز ناروا خواهد بود.
نقش مؤلف در فهم از طریق آفرینش محتوای اثر
از طرف دیگر همان گونه که گذشت، محتوا و مفاد اثر، همچون مادة فلسفی آن است. محتوای اثر به واسطة مفردات و عبارات انتقال داده می شوند. به سخن دیگر، مفردات اثر، حامل معانی و مفاهیم مورد نظر پدیدآورنده است. نقاش در اثر خویش از خطوط، قوسها، اشکال، سایهروشنها و رنگهایی استفاده میکند که هریک با توجه به سبک، زمانه و اندیشة نقاش، معنای خاصی را انتقال می دهند. شعر و نثر نیز از مفرداتی تشکیل شده است؛ اسمها، فعلها، حروف و حتی حرکات آوایی، این همه حامل معانیاند.
بلی، حتی ممکن است تغییر یک حرکت و آوا در دستگاه نحوی کلام اثر بگذارد و معنای سخن را تغییر دهد. آیة سوم سوره برائت را بنگرید: «اِنَّ اللَّهَ بَرْیءٌ مِنَ المُشْرِکینَ وَ رَسُولُهُ؛ خداوند و فرستادهاش از مشرکان بیزار است». واژة «رَسُولُهُ» چون بر محل واژة «اللَّهَ» که ابتداست عطف شده، مضموم خوانده میشود. نقل شده که مسلمان عربی از تازه مسلمانی شنید که واژة «رَسُولُهُ» را مکسور خواند9 که در این صورت «رَسُولِهِ» بر «المُشْرِکینَ» عطف میشود و معنای آیهچنین میشود که: خداوند از مشرکان و فرستادهاش بیزار است! روشن است که در این مثال، تغییر یک حرکت از ضمه بهکسره کاملاً ساخت و ترتیب نحوی سخن و به تبع آن معنای کلام را تغییر داده است.
پدیدآورندة اثر، بر اساس گزینش مفردات و تعبیرات اثر خویش، محتوا و مفاهیم را دست چین می کند و آنها را به مخاطبان انتقال می دهد. به بیان دیگر واژه های به کار رفته در اثر دال اند و محتوای اثر مدلول، و صاحب اثر با استفاده از این دوال، مدلولات را تعیین می کند. پس یکی دیگر از سطوح و ابعاد نقش مؤلف در فهم، تأثیری است که از رهگذر گزینش مفردات و تعبیرات متن، که حاصل معانی خاصی هستند، حاصل می شود.
پدیدآورندة اثر، واژه های اثر خویش را از خزینة ذهن و حافظة واژگان خویش برمیگزیند و به کار میبرد و البته این بخش از حافظه با شنیدن و خواندن واژگان، ترکیبها و جملهها تشکیل و تقویت میشود. بنابراین هر کسی واژه هایی را به کار میبرد که پیش از این شنیده و یاد گرفته. نویسندة هر اثری با گزینش واژه ها و ترکیب های برگرفته از زمان، مکان و فرهنگ زمان خود متن خودش را می آفریند و محتوای آن را به مخاطبان انتقال می دهد. عقد سلبی این گزاره آن است که اگر سخنی به فردی نسبت داده میشود که واژهها، ترکیبها و اصطلاحات به کار برده شده در آن اثر با زمان و مکان و فرهنگ آن فرد هیچ گونه تناسبی ندارد، به طور جدی باید در این انتساب تردید کرد. برای مثال حافظ رجب بُرسی این سخن را به امام علی(ع) نسبت میدهد: «نَزِّهُونا عَنِ الرُبوبیَّةِ وَادفعوا عنّا حظوظ البشریّة فانّا نحن الاسرار الالهیّة الموّدعة فی الهیاکل البشریّة والکلمة الربانیّة الناطقة فی الاجساد الترابیة وقُولُوا بعد ذلک مااستطعتمْ».10
بیتردید ترکیبهای این سخن هیچ تناسبی با کلمات مصطلح در زمانة آن حضرت ندارد؛ هرچند مفاد دو جمله نخست متن مزبور از بیانات دینی قابل استفاه است، مانند این فراز برخی از ادعیه که می فرماید: «فرقی بین تو و ایشان نیست جز آنکه آنها بندگان تو هستند»11 و روایاتی که ناظر به مقام نورانی و جایگاه خلیفة اللهی حضرات معصومین‰ است.
حال که ثابت شد پدیدآورندة اثر با استفاده از مفردات رایج در حوزة فکری ـ ذهنی خویش اثر را میآفریند، باید در نظرداشت که مفردات هر اثری را به همان معنایی گرفت که در زمان تولد و پیدایش حامل آن معنا بوده است. برای نمونه، واژة فقه و مشتقات آن در قرآن، احادیث نبوی و علوی به معنای فهم عمیق و به ویژه فهم عمیق مجموعهمعارف دینی است. این واژه بعدها مختص علم احکام (واجبات و محرمات) شد و اکنون فقه و فقیه ناظر به همین بخش از معارف دین است. حال اگر قرآن فرمان میدهد که از هر قومی گروهی مهاجرت کنند تا در دین تفقه کنند، معنای این سخن آن است که آن گروه مهاجر باید در پی آموختن و فهم مجموعه معارف دینی باشند نه اینکه فقط علمحلال و حرام را بیاموزند و اگر پیامبر میفرماید: «فقیهان امینان پیامبران اند تا زمانی که دنیاطلب نشدهاند»،12 فقیه را به معنای رایج زمان پیامبر باید دانست، یعنی دانشمندی که معارف دین را خوب فهمیده باشد، نه معنای متأخر آن یعنی کسی که فقط علم احکام بداند.
همچنین است واژة اقتصاد که پیش تر به معنای میانهروی و قناعت به کار برده میشده و اینک اقتصاد یکی از علوم انسانی است. پس آنجا که پیامبر میفرماید: «الاقتصاد نصف المعیشة»13 معنای سخن ایشان آن است که میانهروی نیمیاز زندگی است نه آنکه کار اقتصادی نیمی از زندگی است.
گاه این تفاوت بر اثر گذر زمان پیش میآید و گاه بر اثر انتقال یک واژه از زبانی به زبان دیگر. با مسلمان شدن ایرانیان بسیاری از واژگان عربی به زبان فارسی راه یافت، ولی در موارد بسیاری واژة عربی در لباس فارسیخویش معنای جدید و متفاوتی از پیشینة خویش دارد. «نصیحت» واژهای عربی است به معنای خیرخواهی. این واژه به فارسی راه یافت، ولی فارسزبانان از آن، پند و اندرز را میفهمند. حال اگر امام علی(ع) یکی از وظایف مردم را نصیحت حاکم میداند، مترجم فارسزبان نباید واژة نصیحت را پند و اندرز معنا کند، بلکه نصیحت در اینسخن عربی باید در همان چارچوب زبان عربی فهم و تفسیر شود؛ یعنی مردمان باید خیرخواه حاکم خویش باشند.
بنابراین هر سخن و اثر را باید با توجه فضایی که در آن پدیدآمده، فهم کرد و نباید قرینة فضای نزول را در فهم اثر از نظر دور داشت.
همچنین در فهم و تفسیر هر اثری باید به خصوصیات و ویژگیهای زبانی که اثر بدان زبان پدید آمده توجه کرد؛ زیرا صاحب اثر محتوای مورد نظر خویش را در قالب آن زبان (لغت) خاص قرار داده است. برای نمونه در زبان عربی معنای یک فعل با توجه به حروف وابسته بدان فعل تغییر میکند، مثلاً واژة «اِنْفَضّوا» اگر با حرف «عن» همراه شود، به «پراکنده شدن از» معنا میدهد و اگر با حرف «الی» همراه شود به معنای «به سوی کسی یا چیزی آمدن» است. این ویژگی در زبان فارسی بسیار کمرنگتر است؛ پس باید در ترجمة افعال عربی به زبان فارسی همواره به حرف تعدیة آن توجه کرد.
از دیگر نکات در این باب اصطلاحات و ترکیبهای ویژه حوزههای مختلف است؛ توضیح آنکه ممکن است یک اصطلاح در حوزههای مختلف به معانی متفاوت به کار رود. مثلاً اصطلاح تفویض در کلام، فقه و عرفان به معانیمختلفی به کار میرود. حال اگر در اثری به دین اصطلاح برخوردیم باید در نظر داشته باشیم صاحب اثر این اصطلاح را در کدام یک از این حوزهها به کار برده است تا بتوان فهمید معنا و مراد گوینده از آن چیست.
ممکن است این نکات واضح و روشن به نظر آید، اما گاهی غفلت از همین نکات موجب اشتباه هایی در ترجمه یا تفسیر عبارات قرآن شده است؛ برای نمونه در بسیاری ترجمهها و تفسیرها آیة «أَلَمْأَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لاتَعْبُدُوا الشَّیْطانَ»(یس:60) چنین ترجمه شده: «ای فرزندان آدم، آیا با شما پیمان نبستم که شیطان را بندگی نکنید؟!» این ترجمه از آن روست که واژة «عهد» در بیشتر موارد به معنای پیمان است، ولی مترجمان بدین نکته توجه نکردهاند که مادة عهد هر گاه با حرف إِلی متعدی شود به معنای سفارش و توصیه نمودن است نه پیمان بستن. پس ترجمة آیه چنین خواهد بود: «ای فرزندان آدم، آیا به شما سفارش نکردم که شیطان را بندگینکنید؟!»
تأثیر جهانبینی مؤلف در فهم اثر
خواننده در روند فهم اثر، در واقع باید فضای فکری ـ فرهنگی حاکم بر اثر و پدیدآورنده آن را بازسازی کند و اثر را در درون آن فضا بفهمد و تفسیر کند. یکی از مهمترین عوامل تشکیلدهندة فضای حاکم بر اثر، جهانبینی پدیدآورنده است. جهانبینی هر کسی رنگ و بوی خاصی تقریباّ به تمام سخنان و آثار او میدهد.
برای نمونه اگر فردی الهی که به وجود و قدرت و حضور باری تعالی اعتقاد کامل دارد، بگوید «طبیعت چنین و چنان کرد»، سخنی بهمجاز گفته است؛ چون میدانیم او بر این باور است که آنچه در این جهان رخ میدهد، به قدرت و اراده خداست. پس انتساب رویش گیاه به بهار از زبان وی، انتساب فعل به غیر فاعل حقیقی و چنین انتسابی مجاز عقلی است. ولی فرد مادی که قدرت و موجودی را ورای ماده و جسم باور ندارد، چنین سخنی را به حقیقت بر زبان جاری میکند و نزد وی، به حقیقت بهار و طبیعت رویانندة گیاهان است.
نمونة دیگری را در این مورد بیان میکنیم که در حوزة اندیشة اسلامی، دو اندیشه و تفکر کلامی رشد و توسعه پیدا کرد. گروهی شرع را حاکم بر گسترة معارف و اخلاق دانستند، و تعریف و تشخیص خوبی و بدی، دادگری و ستم را به دست شرع دادند و عقل و درک عقلانی آدمی را در برابر نصوص شرعی ناتوان شمردند. این اندیشه، اندیشة غالب در اهلتسنن است که نمایندة آن مکتب اشعری است. در برابر آنان، گروهی قرار میگیرند که خِرَد بشری را مرجع تشخیص ارزشهای اخلاقی ومحک نصوص شرعی میدانند. در نظر اینان خداوند ـ و در بیانی گستردهتر شارع مقدس ـ کاری نمیکند و سخنی نمیگوید که با عقل مخالف باشد. این گروه دوم، عدلیه نام دارند. شیعیان و معتزله از اهل تسنن از این دسته اند. این دو طرز تفکر، آثار بی شمار درکلام، اخلاق، فقه و حتی تاریخ، جامعه و سیاست مسلمانان به جای گذارده و میگذارد.
حال نکتة اصلی آن است که جهانبینی اشعری بر تمام آثار این مکتب سایه میافکند و آثار پدید آمده در این مکتب را همواره با پسزمینه اشعریگری باید خواند و فهمید و تفسیر کرد. از آن سو نیز تمام آثار به وجود آمده در مکتب عدلیه را نیز بر اساس اصل عدل خواند و فهمید و تفسیر کرد. بسیاری از سوءتفاهمها ناشی از آن است که هر اندیشوری سخن طرف مقابل خویش را در فضا و جهانبینی خویش میفهمد، که درواقع باید آن سخن را در چارچوب جهانبینی صاحب سخن فهم و تفسیر کند. از این روی، توجه به این اصل برای فهم درست مذاهب و مکاتب دیگر لازم است. زمانی میتوانیم فتوای فقیه حنبلی و باور متکلم اشعری را آن چنان که هست فهم و تفسیر کنیم که آن را از جهانبینی و فضای فکری خودش خارج نکنیم و بر اساس باور و اندیشة خویش آن را تفسیر ننماییم.
البته این سخن بدان معنا نیست که ما تمام عقاید و باورها را روا و صحیح بشماریم، بلکه بدان معناست که در فهم، تفسیر، بررسی و نقد آرا باید بین اشکال بنایی و مبنایی تفاوت بگذاریم. گاه ما در مقام متکلم عدلی، اصل حسن و قبح شرعی اشاعره را نقد میکنیم و اساس فکری ایشان را هدف قرار میدهیم. این بحث و اشکال بنایی و این گونه بحث و نقد رواست. ولی اگر در مقام اندیشور عدلی و در چارچوب اصل عدل، و حسن و قبح عقلی، یکی از پیامدها و نتایج اندیشة اشعری ـ مثلاً تصویب ـ را نقد کنیم، بحث و اشکال ما مبنایی است؛ بدین معنا که بنابر مبنا (فضا، جهانبینی) خود یکی از نتایج مبنای دیگری را نقد کردهایم. این گونه بحث و نقد منطقاً متأخر از بحث بنایی است.14
شیوة تخاطب مؤلف و نقش آن در فهم اثر
گذشته از ساختار و محتوای متن و جهانبینی صاحب اثر، بدین نکته باید توجه کرد که پدیدآورندة اثر آیا همگان را مخاطب خویش قرار داده یا آنکه مخاطب خاصی را برای خویش برگزیده است؟
در فرض اول، هر کس میتواند پس از تحقیق و بررسی مفردات اثر و جست وجو از قراین دیگر، اثر را بفهمد و تفسیر کند. ولی در فرض دوم فهم و تفسیر اثر تنها برای کسانی ممکن و رواست که مخاطب قرار داده شدهاند یا تمام ویژگیهای مخاطبان را دارا هستند.
صاحب اثر ممکن است آگاهانه مخاطبان خویش را برگزیند، مانند فیلسوفی که خودآگاه تنها برای فلسفهورزان بنویسد و سخن بگوید به گونهای که عموم مردم را اصولاً در اثر خویش در نظر نگیرد.
اگر مؤلف برای مخاطب عامّ اثری را پدید آورده باشد، باید خود را به اصول و مبانی عام تخاطب و تفاهم ملتزم بداند. اصالت ظهور و نتایج پرتعداد آن مبنای خردمندان در محاورات است. و آنگاه که صاحب اثر به عموم خطاب میکند، قوانین و قواعد عامّ تخاطب بر او و برای او حجت است. بدین معنا که وی میتواند بدین قواعد و اصول تکیه کند و بر اساس آنها منظور و مراد خویش را در درون اثر به مخاطبان انتقال دهد. مخاطبان نیز در چارچوب همین قواعد و اصول، اثر مؤلف را میفهمند و تفسیر میکنند و معنا و پیام دریافتی از اثر را به مؤلف نسبت میدهند؛ درست مانند متهمی که اظهارات مکتوب و شفاهیاش برضد یا به نفع او قابل استناد است.
اما در آن فرض که پدیدآورندة اثر مخاطبان خاصی را از پیش برگزیده، در واقع وی در دستگاه و چارچوب ویژهای اثر را پدید آورده است و آن اثر باید در همان چارچوب خاص و بر اساس قواعد و اصول همان محیط، فهم و تفسیرشود. نمونة آشکار این روند اشعار عارفانه است. کسی که عارفان را مخاطب اثر خویش قرار میدهد، همواره بر مبنای تشبیه معقول به محسوس عمل میکند. چشم، ابرو، خال، عارض، می، ساغر و... هرچند در تخاطب عامّ معانی ظاهری خویش را انتقال میدهند، در شعر و نثر عارفانه همگی حاکی از معانی و مفاهیم عرفانی و فرامادی خواهند بود.
برخی از اخباریان شیعه ظواهر قرآن را حجت نمیدانستند. یکی از ادلة این باور آن بود که آنان مخاطب قرآن کریم را تنها پیامبر اکرم و اهل بیت آن حضرت میدانستند که بر این اساس فقط معصومان هستند که حق دارند قرآن را تفسیر و بدان استدلال کنند. پس دیگران مخاطب قرآن نیستند، و نمیتوانند آن را بفهمند و تفسیر نمایند.15
شواهد و ادلة مستندی از جمله خطابهای پرشمار قرآن کریم به مردمان (الناس)، آدمیان (الانسان، بنیآدم)، مؤمنان و پیروان ادیان آسمانی (المومنون، اهل الکتاب) نشان دهندة عمومیت و شمول خطاب قرآن کریم است.
هدف غایی مؤلف و نقش آن در فهم اثر
از دیگر مواردی که از سوی پدیدآورنده تعیین میشود و در فهم اثر تعیینکننده
است، هدف غایی مؤلف در ایجاد اثر است. گاه پدیدآورنده برای آموزش مخاطبان اثری
را پدید میآورد. در این فرض هدف، تنها انتقال آموزههاست و مخاطب به انجام دادن
یا ترک کاری ترغیب نمیشود. به بیان دیگر اثر صرفاً جنبة آموزشی و آگاهی بخشی
دارد، نه انگیزشی. برای نمونه آنگاه که فردی نامسلمان به بررسی و پژوهش در قرآن
یا روایات نبوی و علوی میپردازد و اثری در توضیح و تشریح آیات و روایات
پدید میآورد، بیتردید هدف این پدیدآورنده ترغیب خوانندگان به اسلام و توحید نیست، بلکه وی تنها در پی گزارش و انتقال آموزهها و دانستههایی دربارة اسلام است. همچنین است آنگاه که ادیبی مسلمان و متعهد به شرح و توضیح اشعار عرب جاهلی میپردازد که چه بسا حاوی مطالبی غیراخلاقی باشد. بیتردید وی نیز در پی تحریض و ترغیب مخاطبان به پیروی از عرب جاهلی نیست، بلکه تنها بر آن است که لغت، بیان و فصاحت عرب را آموزش دهد.
از آن سو، آثاری نیز برای ایجاد انگیزه در مخاطبان پدید میآید. برای نمونه در وعظ و پند صرفاً بنا بر آموزش مخاطب نیست، بلکه چه بسا مخاطب موعظه، بهتر و پیش تر مفاد وعظ را دانسته باشد، بلکه هدف موعظهگر برانگیختن مخاطب و ایجاد انگیزه در اوست.
گذشته از آموزشی یا انگیزشی بودن اثر، اهداف و غایات دیگری نیز برای اثر قابل طرح و بررسی است. در بیشتر موارد، پدیدآورندگان ـ به ویژه در آثار مکتوب ـ در پی پاسخگویی به پرسش و رفع ابهام و برطرف کردن تحیر وسرگردانی مخاطب اند. ولی گاهی نیز پدیدآورنده اثر را بدین هدف میآفریند تا پرسشهایی را طرح کند و ابهامهایی را برانگیزاند تا مخاطب را به فکر وادارد یا به شک و تحیری که پلی برای رسیدن به حقیقت است مبتلا سازد. هر دو هدف در جای خویش عاقلانه و خردمندانه است؛ بیتردید پرسش مقدمة تحقیق و پژوهش است و تحیر پیشنیاز تفکر.
در مورد قرآن کریم هر دو بحث مطرح شده است؛ آیا قرآن کریم صرفاً در پی بیان واقعیات، آموزش مخاطبان و انتقال دانستههایی به ایشان است؟ یا آنکه هدف اصلی از وحی و دین برانگیختن مخاطبان در جهت نیکوکاری و پرهیزگاری است؟ همچنین قرآن ـ و به طور گستردهتر دین ـ برای پاسخگویی به پرسشها و ابهامات آمده؟ یا برای ایجاد پرسش و افزودن بر تحیر مخاطبان؟
در مورد آموزشی یا انگیزشی بودن قرآن کریم ـ یا به طور گستردهتر دین ـ باید توجه کرد که بیشتر آثار را نمیتوان آموزشی یا انگیزشی صرف و خالص دانست. در بیشتر آثار این دو هدف در کنار هم لحاظ شده است. و البته جمع بین این دو هدف نیز هیچ منعی ندارد. قرآن کریم به شهادت وجدان و به تصریح آیات در پی هر دو هدف است. کیست که انکار کند قرآن و اسلام به مسلمانان بسیار آموخت؟! از گردش اجرام آسمانی و گونهگونی بخشهای زمین تا اصول تربیتی و اخلاقی... از برخی از صحابه نقل شده که میگفتند: ما شترچران بودیم و هماکنون چشم به حرکتخورشید و ماه داریم.16
و البته از آن سو نیز مسلمانان را برانگیخت که جهانی را دگرگون کنند و بزرگترین قدرتهای سیاسی زمانة خویش را از میان بردارند یا تحت تأثیر قرار دهند. یکی از لطیفترین بیانهای قرآن آیاتی است که وظیفة پیامبر اسلام را تعلیم و تزکیة مردمان میداند. تعلیم آموزش است و تزکیه همان برانگیختن مخاطب به سوی پاکسیرتی است: «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ»(بقره:129).
در آیات صد و شصت و چهارم آلعمران و دوم جمعه نیز همین مضمون تکرار شده است؛ با این تفاوت که در این دو آیه تزکیه بر تعلیم مقدم داشته شده است. شاید تقدیم تعلیم بر تزکیه در جایی و تقدیم تزکیه بر تعلیم در جایی دیگر دلیل بر همراهی و پیوستگی این دو با هم باشد؛ بدین معنا که هر آموزشی، مبنایی برای انگیزه و فعالیتی است و هر گامی در جهت پاکسیرتی، مقدمهای است برای آموختن بیشتر و ژرفتر.
از این گذشته، انگیزشی بودن یک اثر الزاماً نمیتواند بدان معنا باشد که آن اثر حاکی از واقعیتها نیست و گزارههای آن فاقد ارزش علمی است. هرچند در برخی آثار دیگر ممکن است مؤلف برای برانگیختن مخاطب داستانی خیالی بپردازد، از زبانحیوانات پند دهد و به خیر دعوت کند و ممکن است در جهت برانگیختن مخاطب از گزارههای ناظر به واقعیات خارجی کمک بگیرد، مانند کسی که با بیان بزرگی و عظمت کیهان، حسّ فروتنی و خضوع در برابر آفریدگار را درخواننده برمیانگیزاند. در مورد قرآن ـ و به طور عام دین ـ نیز همین نکته صادق است؛ با این تفاوت که قرآن هیچگاه از مطالب خرافی حتی در بیانات تمیثل خویش بهره نمی گیرد و در همة بیانات انگیزشی خویش بر واقعیات تکیه و بر برهان تأکید می کند. اگر در آیهای از قرآن یا بخشی از دین جنبة انگیزشی و تحریکی قویتر بود، دلیل بر آن نمیشود که مفاد آن بخش ناظر بر واقعیت نباشد. به ویژه از تأکید قرآن کریم بر پیوستگی و همراهی تعلیم و تزکیه چنین برمی آید که برانگیختگی مطلوب دین همواره ریشه در علم و دانش دارد و البته دانش مطلوب دین نیز آن است که به سوی خیر و خوبی برانگیزد.
در مورد پاسخ گویی یا پرسش آفرینی نیز سخنی مشابه باید گفت. این دو هدف مانعة الجمع نیستند. قرآنکریم بلکه مجموعة دین نیز در مقامی پاسخگوی پرسشهای پیشین و ایمانآفرین و یقینآورند، و در مقامی دیگر زمینه را برای پرسشهای نو ایجاد میکنند. به بیانی دیگر، وحی سطح و پایة پرسش و تحیر آدمی را فراتر و والاتر میبرد. تحیر و سرگردانی آدمی در معرفت و دانش پایانناپذیر است؛ انسان هیچگاه به پایان این راه نمیرسد. بلی، پرسش مسلمان عارف با بت پرست عامی متفاوت است. پس میتوان گفت که وحی، هم پاسخ دهنده به پرسشهاست و هم طراح پرسشهای نو در جهت دستیابی به معرفتی نو و سیری فراتر در تعالی روحی و گام برداشتن به سوی سعادت.
نتیجه گیری
1. برای مؤلف در فهم اثر بر اساس نوع اثر (متن) می توان نقش های مختلفی قائل شد.
2. اگر اثر ـ بر فرض ـ به گونه ای باشد که مؤلف هیچ معنایی برای آن در نظر نگرفته و پرونده را برای هر نوع درک و تفسیری بازگذاشته باشد، در چنین فرضی مؤلف در فهم اثر هیچ جایگاهی ندارد.
3. در آثاری که آفرینندة آنها کلیت و جهت اثر را مشخص کرده، ولی فهم و تفسیر ابعاد جزئی تر اثر را به بیننده یا خواننده سپرده است، مفسر، تنها در چارچوب تعیین شده می تواند به فهم و تفسیر اثر بپردازد و فراتر از آن، برداشت شخصی مفسر است که نمی توان آن به مؤلف اثر نسبت داد.
4. با توجه به شیوة قرآن در سخن گفتن و هدف پدید آورندة آن، تفسیر قرآن بدون در نظر گرفتن قواعد محاورة عقلایی و چارچوبی که شارع مقدس برای آن تعیین کرده، مصداق روشن تفسیر به رأی است که به حکم عقل و شرع نارواست.
5. در فهم کتاب الهی تفاوتی از جهت نگاه مؤمنانه و غیرمؤمنانه به قرآن وجود ندارد. غیرمؤمن در صورت رعایت ضوابط فهم یک متن از قرآن همان را می فهمد که یک مؤمن می فهمد؛ جز اینکه مؤمن به حکم ایمان خود به فهم های خود از این کتاب الهی جامة عمل می پوشاند.
6. ساختار هر اثری را پدید آورندة آن پی می ریزد. به مثال ساختار یک متن متأثر از ویژگی های گوینده و فضایی است که در آن سخن گفته است؛ فهم و تفسیر یک اثر خارج از ساختاری که مؤلف برای آن پی ریزی کرده و فضایی که در آن سخن گفته ناورا و گونه ای تغییر و تحریف معنوی آن اثر است.
7. محتوایی یک متن حاصل گزینش و چینش واژه ها و عبارات آن از سوی مؤلف آن است، طبیعتاً این محتوا باید بر اساس معنای واژه ها در فضایی که مؤلف در آن سخن گفته و قواعدی که مؤلف در القای مقاصد خود بر آن تکیه کرده، فهم شود.
8. جهان بینی هر کس رنگ و بوی خاصی به سخن و اثر او می بخشد. از این رو هر اثر باید با توجه به جهان بینی صاحب اثر و فضای حاکم بر آن فهم شود.
9. در فهم یک اثر نباید مخاطبان آن را از نظر دور داشت؛ اگر مخاطبان یک اثر عام باشند، تمام مخاطبان بر اساس قواعد عام محاورة عقلایی می توانند به فهم اثر مبادرت کنند؛ اما اگر مخاطبان اثر در بخشی از آن یا تمام آن خاص باشند، فهم آن اثر یا بخش هایی از آن، تنها برای همان مخاطبان خاص رواست.
10. هدف غایی صاحب اثر در فهم آن مؤثر است. ممکن است هدف غایی آفرینندة یک اثر صرفاً آموزشی یا انگیزشی یا ترکیبی از این دو باشد. هدف غایی قرآن علاوه بر آشنا ساختن مخاطبان با حقایقی از عوالم هستی، تزکیه و برانگیختن آنها به سوی پاکی و پاک سیرتی است. قرآن برای انگیزش مخاطبان خود به سوی اهداف مورد نظر از گزاره ها و داستان هایی که مطابق با واقع اند استفاده کرده است.
منابع
ابن الجوزی، جمال الدین عبدالرحمن، زاد المسیر فی علم التفسیر، بیروت، دارالفکر، 1407.
برسی، حافظ رجب، مشارق انوار الیقین فی اسرار امیرالمؤمنین، دارالفکر، بیروت، 1379.
طباطبایی، سیدمحمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، جامعه مدرسین، 1410.
طوسی، محمدبن الحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1405.
عکبری، محمدبن محمد(شیخ مفید)، تصحیح اعتقادت الشیعة، بیروت، دارالمفید، 1414.
کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1365ش.
متقی هندی، علاء الدین علی، کنز العمال، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1409.
مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، چ دوم، بیروت، دار الوفاء، 1403.
موسوی خویی، سیدابوالقاسم، مصباح الاصول، قم، داوری، 1417.
واعظی، احمد، درآمدی بر هرمنوتیک، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشة اسلامی، 1386ش.
* دانش آموخته سطح چهار حوزه علمیة قم، دانشجوى دکتراى علوم قرآن و حدیث.
دریافت: 30/9/88 ـ تأیید: 5/7/89 Msr600@gmail.com
1. ر.ک: احمد واعظی، درآمدی بر هرمنوتیک، ص265.
2. شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 185.
3. محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج7، ص177.
4. ر.ک. ابن جوزی، زاد المسیر، ج3، ص51؛ التبیان، ج4، ص185.
5. ر.ک. شیخ مفید، تصحیح الاعتقادت، ص108-111.
6. همان، ص114.
7. همان، ص113.
8. البته روشن است که مجازی و تشبیهی دانستن تعابیر یک سخن به معنای تکذیب و ابطال محتوای آن سخن نیست. فرق است بین کسى مىگوید برزخ و آخرت و بهشت و دوزخی وجود ندارد و آیات قرآنى در این باب صرفاً براى دلخوشى و ایجاد انگیزه براى مؤمنان بیان شده است، و بین کسى که این آیات را سخن خدا و وحى ربّانى مىداند، ولى معنایى وراى حس و جسم براى آن در نظر دارد. اولى آیات قرآنى را تکذیب می کند و حاصل آنها را فریب مردمان مىداند و دومى آن آیات را حق و صحیح ولى به زبان تمثیل و تشبیه مىشمرد.
9. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج40، ص162.
10. برسی، مشارق انوار الیقین، ص101.
11. محمدتقی مجلسی، بحار الانوار، ج 95، ص 392
12. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج 1، ص 46
13. متقی هندی، کنزالعمال، ج3، ص49.
14. شاید این تفکیک بین ردّیهها و اشکالات بنایى و مبنایى بتواند بسیارى از نزاع ها و تنش ها را در بین فرقههاى اسلامى در مسیر اصولی و منطقی خود قرار دهد.
15. برای اطلاع بیشتر از این نظریه اخباریان و پاسخ های آن ر.ک: سیدابوالقاسم خویی، مصباح الاصول، ج2، ص122-5.
16. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج79، ص351.