تفسیر قرآن کریم (7) سوره بقره، آیات 40 تا 47
Article data in English (انگلیسی)
سال چهارم، شماره اول، پیاپی 7، بهار و تابستان 1390، صفحه 5 ـ 28
Quran Shinakht, Vol.3. No.3, Spring & Summer 2011
استاد محمدتقی مصباح یزدی
تحقیق و تنظیم: محمد نقیب زاده*
چکیده
مقالة حاضر تفسیر آیات 40 تا 47 سورة بقره و حاصل آن چنین است:
در آیة40 به نعمت های خدا بر بنی اسرائیل اشاره شده و وابسته بودن وفای خداوند به عهد خویش با بنی اسرائیل بر وفای آنها به عهدهای الهی گوشزد شده است. نهی از آمیختن حق با باطل متوجه عالمان یهود است؛ زیرا آنها بر آن توانایی دارند. فرمان به نماز و زکات، دستور به دو امر فطری ارتباط با خالق و مخلوق است. آیة 44 توبیخ رهبران اهل کتاب است که به گمان امتیاز ویژه از ادای وظایف دینی سر باز می زدند. آیة 45 برخی از بنی اسرائیل را که با توجه به سنگینی تکلیف یا ناتوانی از اجرای آن خود را نیازمند به کمک می دیدند، به یاری جستن از صبر و نماز امر کرده است. مقصود از ملاقات با خدا، ظهور قرب تکوینی انسان به خدا در قیامت است و وجه تأکید بر آن در توصیف خاشعان کافی نبودن علم برای حصول خشوع می باشد. آیة 47 آغازگر بیان تفصیلی نعمت های خدا بر بنی اسرائیل است که برتری دادن آنان بر عالمین عصر خودشان از مهم ترین آنها است.
کلیدواژه ها: بنی اسرائیل، آمیختن حق با باطل، برتری بنی اسرئیل، خاشعان، کتمان حق، نعمت های الهی، پیمان های الهی.
مقدمه
بیان احوال قوم بنی اسرائیل، همانند انحراف و سرپیچی آنها از فرمان های الهی و دین فروشی، در کنار ذکر نعمت هایی که خداوند متعال به آنها عنایت فرمود، همواره در کانون اهتمام قرآن بوده و در این باره آیات فراوانی در سوره های مختلف آمده است. آیات چندگانه آینده که با لسانی آمرانه بنی اسرائیل را به یادآوری نعمت های الهی و وفاداری به پیمان های خداوند فرمان می دهد، بر لزوم ایمان آوردن بنی اسرائیل به قرآن و پرهیز آنان از دین فروشی توجه داده است. کتمان نکردن حق و نیامیختن آن با باطل، اقامه نماز و پرداخت زکات، استعانت از صبر و نماز، از دیگر مواردی است که در آیات آتی در خطابی ابتدایی به بنی اسرائیل ـ ولی با شمولی فراگیر ـ بدان پرداخته شده است.
آیة 40
یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ؛ ای فرزندان اسرائیل، نعمت هایم را که بر شما ارزانی داشتم به یاد آرید، و به پیمانم وفا کنید، تا به پیمانتان وفا کنم، و تنها از من بترسید.
اسرائیل: لقب حضرت یعقوب(ع) بوده که برخی لغت پژوهان آن را معرب دانسته اند هرچند دربارة ریشة آن، دیدگاه های گوناگونی وجود دارد. در برخی از روایات، اسرائیل مرکب از دو واژة «اسرا» به معنای عبد و «ئیل» به معنای الله بیان شده و در نتیجه اسرائیل به «بندة خدا» معنا شده است. در روایتی دیگر «اسرا» به قوت و «ایل» به الله معنا شده و إسرائیل، قوة الله دانسته شده است.1 فخر رازی نیز آن را مرکب از دو واژة عبری «إسرا» به معنای عبد و «إیل» به معنای الله دانسته و از این رو، آن را به معنای عبدالله گرفته است.2 مرحوم بلاغی آن را معرب یسرئیل عبری دانسته و بر حسب روایات، به عبدالله یا قوة الله معنا کرده است.3 در قاموس کتاب مقدس بر پایة افسانة کشتی گرفتن یعقوب با خداوند یا فرشتة الهی، اسرائیل، به «پیروز بر خدا» معنا شده است.4
یهود که از فرزندان یعقوب اند، دوازده طایفه بودند و هر طایفه به یکی از فرزندان حضرت یعقوب منتهی می شود؛ از این رو، به یهودیان و مسیحیان که نسلشان به پسران یعقوب می رسد، بنی اسرائیل گفته می شود.
در تاریخ و برخی از تفاسیر قرآن، علت سکونت یهود در عربستان، بشارت تورات به برانگیخته شدن پیامبری از نسل اسماعیل، برادر حضرت اسحاق، بیان شده و نشانه هایی نیز از وی که میان علمای یهود معروف بوده، نقل شده است.5 یهودیان با آگاهی از خصوصیات پیامبر آخرالزمان به مناطق عربی آمدند تا در میان اولین گروندگان به وی باشند. به هر حال قرآن کریم بر شناخته بودن پیامبر برای اهل کتاب تصریح کرده است: «الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَإِنَّ فَریقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ»(بقره: 146)؛ کسانی که کتابشان دادهایم او [محمد(ص)] را میشناسند همچنان که پسران خود را میشناسند، و مسلماً گروهی از ایشان حق را آگاهانه میپوشانند. شبیه همین مضمون در آیة کریمة 20 انعام نیز آمده است. نیز در آیه ای دیگر به وجود ویژگی های پیامبر آخرالزمان در تورات و انجیل اشاره شده است: «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَالْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (اعراف: 157)؛ همان کسانی که از این فرستاده، پیامبر درس نخوانده- که [نام] او را نزد خود، در تورات و انجیل نوشته مییابند- پیروی میکنند [همان پیامبری که] آنان را به نیکی فرمان میدهد، و از بدی باز میدارد، و برای آنان چیزهای پاکیزه را حلال و چیزهای ناپاک را بر ایشان حرام میگرداند، و از [دوش] آنان قید و بندهایی را که بر ایشان بوده است برمیدارد. پس کسانی که به او ایمان آوردند و بزرگش داشتند و یاریش کردند و نوری را که با او فرود آمده است پیروی کردند، آنان همان رستگاران اند.
با این همه، پس از ظهور پیامبر اکرم(ص)؛ أهل کتاب که منتظر آمدن آن حضرت بودند، ایمان به ایشان را با خواسته های نفسانی خویش ناسازگار دیدند و با فراموش کردن هدف آغازین خود در هجرت به سرزمین مدینه، به آن حضرت ایمان نیاوردند. «فأرهبون» از مادة رهب به معنای ترس توأم با پرهیز و نگرانی است.6
«اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ»: خداوند پس از اشاره به نعمت هایی که در اختیار بنی اسرائیل قرار داد، در آیات بعد (حدود صد آیه) به تفصیل، برخی از آنها را مطرح فرموده است، هرچند نعمت ها، بیش از این مقدار بیان شده بوده است؛ نعمت هایی که شامل یهود دورة پیامبر(ص) نیز می شد، از جمله:
1. پیامبرزاده بودن همة یهودیان، که خود افتخار بس بزرگی است؛ زیرا دست کم از راه وراثت، فضائلی به آنها می رسید.
2. حضور پیامبران بسیار در میان آنها و دسترسی شان به انبیا بیش از سایر اقوام (به گونه ای که گاه بیش از صد پیامبر همزمان در میان آنها مشغول به ادای رسالت الهی بود).
3. نجات از زیر سلطه و عبودیت فرعون و رهاورد پادشاهی طالوت و رسیدن به عزت، پس از ذلتی طولانی، به گونه ای که اگر از زیر یوغ و بندگی فرعون نجات داده نمی شدند تا همیشه به صورت بنده باقی می ماندند.
4. وجود آیات الهی همچون تورات و انجیل در اختیار آنها (البته اگر بخشی از تورات و انجیل از دست آنها رفته بود به تقصیر خودشان بوده است؛ زیرا آنها مأمور به حفظ آیات الهی بودند).
امر به یادکرد نعمت های الهی مقدمه ای است بر این نکته که اگر به یاد صاحب نعمت باشید، به فرض اگر سپاسگزاری هم نکنید دست کم با وی مبارزه نمی کنید. علاوه بر آنکه اگر ایمان بیاورید، به آقایی می رسید و سعادت دنیا و آخرت را کسب می کنید.
«وَأَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ»: این فقره از پیمانی طرفینی میان خداوند متعال و بنی اسرائیل حکایت می کند و می فرماید اگر به آن پیمان خود وفا کنید، خداوند نیز به عهد خود عمل می کند.
برخی پیمان های خداوند با بندگان
1. عهد عمومی با بنی آدم: چنان که فرمود: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِین» (یس: 60)؛ ای فرزندان آدم، مگر با شما پیمان نبسته بودم که شیطان را نپرستید، زیرا وی دشمن آشکار شماست.
این یک عهد فطری است که خداوند از انسان ها گرفته که شیطان را عبادت نکنند، بلکه تنها خدای متعال را بپرستند.
2. پیمان ویژه با برخی بندگان خاص: در آیة مورد بحث می فرماید با بنی اسرائیل پیمان بستیم، ولی به آن تصریح نشده است، در برخی دیگر از آیات پیمان های خاص خداوند با بنی اسرائیل بیان شده است، از جمله در آیة 12 سورة مائده می فرماید: «وَلَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَبَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً وَقالَ اللَّهُ إِنِّی مَعَکُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَآتَیْتُمُ الزَّکاةَ وَآمَنْتُمْ بِرُسُلِی وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَلَأُدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیل»(مائده: 12)؛ در حقیقت، خدا از فرزندان اسرائیل پیمان گرفت؛ و از آنان دوازده سرکرده برانگیختیم؛ و خدا فرمود: «من با شما هستم». اگر نماز برپا دارید و زکات بدهید و به فرستادگانم ایمان بیاورید و یاریشان کنید و وام نیکویی به خدا بدهید، قطعاً گناهانتان را از شما میزدایم، و شما را به باغ هایی که از زیر [درختان] آن نهرها روان است در میآورم. پس هر کس از شما بعد از این کفر ورزد، در حقیقت از راه راست گمراه شده است.»
از این آیه استفاده می شود خداوند متعال در برابر پایبندی آنها به پیمان، بخشش گناهان و وارد کردن آنها به بهشت برین را عهد می فرماید. یعنی اگر آنان نماز به پا دارند و زکات بپردازند و... خداوند گناهان آنها را می بخشد و آنها را به بهشت وارد خواهد کرد.
3. پیمان خاص با پیامبران: «وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَحِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلی ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِین»(آل عمران: 81)؛ و [یاد کن] هنگامی را که خداوند از پیامبران پیمان گرفت که هرگاه به شما کتاب و حکمتی دادم، سپس شما را فرستادهای آمد که آنچه را با شماست تصدیق کرد، البته به او ایمان بیاورید و حتماً یاریش کنید. [آنگاه] فرمود: «آیا اقرار کردید و در این باره پیمانم را پذیرفتید؟» گفتند: «آری، اقرار کردیم.» فرمود: «پس گواه باشید و من با شما از گواهانم.»
آیة 41
وَآمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ وَلا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ وَلا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَإِیَّایَ فَاتَّقُون؛ و بدانچه نازل کردهام ـ که مؤید همان چیزی است که با شماست ـ ایمان آرید و نخستین منکر آن نباشید، و آیات مرا به بهایی ناچیز نفروشید، و تنها از من پروا کنید.
یکی از مصادیق عهدی که خداوند از بنی اسرائیل گرفت، ایمان به پیامبران الهی و ایمان
به «ما انزل الله» بود و پیغمبر اکرم(ص) هم یکی از پیامبران الهی و قرآن هم از مصادیق ما انزل الله است. از این رو، می توان گفت تذکر عهد در آیة پیشین برای این است که بفرماید الآن که پیغمبر اسلام ظهور کرده و قرآن بر ایشان نازل شده وقت ایمان آوردن است.
تعبیر «مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ» در این آیه و تعبیر «مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ» در برخی دیگر از آیات،7 اجمالا دلالت می کند که قرآن، تورات و انجیل را قبول می کند8 و خداوند با این تعبیر می خواهد اهل کتاب را به ایمان آوردن به پیامبر اکرم(ص) ترغیب کند؛ به این بیان که: وقتی این پیامبر با اینکه از قوم شما نیست شما را تصدیق می کند، باید اولین کسانی باشید که به او ایمان بیاورید.
البته روشن است تصدیق قرآن ناظر به اصل تورات و انجیل است و به معنای تأیید تمام مطالب موجود در این دو کتاب ـ که از مطالب جعلی و غیر واقعی انباشته شده اند ـ نیست. چنان که قرآن کریم خود با اشاره به برخی دخالت های نابه جای بزرگان اهل کتاب در مطالب وحیانی، می فرماید: «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُون»(بقره: 79)؛ پس وای بر کسانی که کتاب [تحریف شدهای] با دست های خود مینویسند، سپس میگویند: «این از جانب خداست»، تا بدان بهای ناچیزی به دست آرند. پس وای بر ایشان از آنچه دست هایشان نوشته، و وای بر ایشان از آنچه [از این راه] به دست میآورند.»
«وَلا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ»
این تعبیر شاید اشاره باشد به اینکه سکونت یهود در عربستان برای «اول مؤمن بودن» بوده است وتعریضی است بر آنها و می خواهد بفرماید حال که اول مؤمن نشدید حداقل اول کافر نباشید.9 نیز ممکن است بگوییم شما که اهل کتابید چرا نخستین کافر هستید و باعث می شوید دیگران هم کافر شوند.10
در هر صورت، اول کافر بودن آنان سد بزرگی در راه پیشرفت اسلام بود و این موضوع علاوه بر کفر، گناه بزرگی محسوب می شد.
«وَلا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلاً»
این جمله و مشابه آن، مکرر در قرآن ذکر شده است.11 مقصود از آیاتی که مورد معاوضة آنها قرار می گرفت به صراحت بیان نشده و روشن نیست آیا مقصود آیات تورات و انجیل است یا مقصود نشانه های خدای متعال می باشد.
دربارة کیفیت استبدال آیات از قرآن استفاده می شود که آنان محرمات را حلال و حلال های خداوند را حرام می کردند و در ازای آن، وجوهی را از مردم یا حاکمان دریافت می کردند و حکمی را به ناروا به خدا نسبت می دادند: «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ» (بقره: 79)؛ پس وای بر کسانی که کتاب را به دست خود مینویسند، آنگاه میگویند این از جانب خداست تا با آن، بهایی ناچیز به دست آورند، پس وای بر آنان از آنچه با دست خویش نوشتند و وای بر آنان از آنچه به دست میآورند.
علمای یهود اطاعت بی چون وچرای خود را بر مردم لازم می دانستند و مردم احبار و رهبان را رب می پنداشتند: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّه وَالمَسِیحَ ابنَ مَریم...» (توبه: 31)؛ آنها دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را پروردگارانی غیر از خدا قرار دادند.
تغییر احکام الهی به یهود اختصاص ندارد، بلکه متأسفانه در میان مسلمانان نیز برخی از خلفای جور، اموری را حرام می کردند و علاوه بر آن، احادیث جعلی نیز می ساختند.12
به هر حال ایجادکنندگان انحراف در دین کسانی هستند که عالمانه و آگاهانه دست به تحریف دین می زنند: «کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُم...» (بقره: 213)؛ مردم ملتی یگانه بودند، پس خداوند پیامبران را نویدآور و هشداردهنده برانگیخت، و با آنان، کتاب [خود] را به حق فرو فرستاد، تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داوری کند. و در مورد آن [کتاب] اختلاف نکردند جز کسانی که آن [کتاب] به آنان داده شد- پس از آنکه دلیلهای روشن به آنان رسیده بود- به سبب (حسادت و) ستمی که بینشان [حکم فرما] بود.
پس اختلاف افکنان در دین، اهل علم و آگاهی بودند و به اسم دین و اجتهاد دست به تغییر در احکام الهی می زدند.
«وَإِیَّایَ فَاتَّقُون»
شاید بتوان از این تعبیر استفاده کرد که گاه دستبرد اهل کتاب در احکام الهی و دین فروشی بر اثر فشار عوامل بیرونی صورت می پذیرفت. از این رو، در اینجا به تنها ترسیدن از خداوند توصیه شده است؛ چنان که در آیة قبل (آیة 40) نیز با جملة «وَإِیَّایَ فَارْهَبُون» بر همین نکته تأکید فرمود. در سورة مائده نیز در سیاق سخن از اهل کتاب و پیش از نهی از دین فروشی، به توحید در خشیت و پرهیز از ترس از مردم توصیه می فرماید: «إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدی وَنُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هادُوا وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللَّهِ وَکانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ» (مائده: 44)؛ به راستی که ما تورات را که در آن رهنمود و روشنایی بود فرو فرستادیم. پیامبرانی که تسلیم [فرمان خدا] بودند، به وسیلة آن برای یهود داوری میکردند و [همچنین] الهیّون و دانشمندان به سبب آنچه از کتاب خدا به آنان سپرده شده بود و بر آن گواه بودند. پس، از مردم نترسید و از من بترسید، و آیات مرا به بهای ناچیزی نفروشید و کسانی که بر طبق آنچه خدا نازل کرده داوری نکردهاند، پس تنها آنان کافران اند.
از ذکر عبارات «ایای فارهبون»، «ایای فاتقون» و «اخشونی ولا تخشوا الناس» در مواردی که خطاب به بنی اسرائیل است، معلوم می شود آنها ا زدیگران می ترسیدند و از همین رو برخلاف وظایف الهی خویش عمل می کردند. تکرار این تعابیر برای این است که آنها بفهمند عذر ترس از غیر خدا برای انجام دادن وظایف درنزد خدا پذیرفته نیست.
آیة 42
وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛ و حق را به باطل درنیامیزید، و حق را پنهان نکنید در حالی که خود میدانید.
مادة «لبس» با دو کاربرد متفاوت بیانگر دو معنای مختلف است:
1. لبِس یلبَس لُبساً به معنای پوشاندن است و واژگان لباس و ملبس از این ماده و بر حسب همین معنا اشتقاق یافته اند.
2. لبَس یلبِس علیه الامرَ لَبسا به معنای مشتبه ساختن و به هم آمیختن امر است به گونه ای که قابل تشخیص نباشد.13
برخی از لغت پژوهان، پوشاندن را ریشة معنایی مادة لبس در تمام کاربردهای آن دانسته اند.14 لبس حق به باطل به معنای پوشاندن حق به وسیله باطل است.
«وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ»
فعل «تکتموا» بر «لا تلبسوا» عطف شده است؛ از این رو حرف نهی «لا» بر واژة تکتموا نیز وارد شده و در تقدیر است. ولی برخی مفسران گفته اند: فعل تکتموا همراه با واو حالیه ومنصوب به حرف «اَن» مقدر است.15 طبق توجیه دوم نیز فعل تکتموا در جایگاه فعل نهی قرار گرفته است. به هر حال توجیه روشنی از سوی مفسران برای فقدان حرف لا در فعل مزبور[تکتموا] یافت نشد. به نظر می رسد از آنجا که پوشاندن حق با باطل با کتمان حق توأم اند و لبس همیشه مستلزم کتمان می باشد، لبس حق با باطل و کتمان یک فعل محسوب شده است و از این رو دو فعل یادشده با یک حرف «لا»ی نهی به کار رفته است.
«وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»
این جمله، حالیه است؛ یعنی حق را با باطل نپوشانید و حق را کتمان نکنید در حالی که می دانید. در این جمله متعلق علم ذکر نشده، یعنی بیان نشده که آنها چه چیزی را می دانستند و در آن دو احتمال وجود دارد:
الف. متعلق علم، «حق و باطل» باشد؛ یعنی در حالی که حق و باطل را از هم بازمی شناسید و می دانید که حق، حق است و باطل، باطل؛16
ب. متعلق علم فعل لبس و کتمان باشد؛ یعنی در حالی که می دانید کار شما لبس حق با باطل و کتمان است.17
نکتة شایان توجه اینکه هرچند ظاهر آیه این است که خطاب متوجه تمام بنی اسرائیل است، از آنجا که کتمان حق و لبس آن به باطل تنها از علما ممکن است و آنها بر چنین کاری توان دارند، حقیقت خطاب متوجه علمای اهل کتاب می باشد و این امر اشکالی ندارد. در قرآن مواردی داریم که هرچند خطاب متوجه همه است، حقیقتاً عدة خاصی مقصود هستند. مثلاً خداوند می فرماید: «وآتوا الزکاة»؛ این خطاب هرچند ظاهرش متوجه همه است، روشن است فقط کسانی که شرایط پرداخت زکات را دارند حقیقتاً مقصودند.
تأثیر فساد رهبران دینی بر فساد جامعه
لبس حق به باطل و کتمان حق، یکی از علل مهم فساد جامعه است. همة انسان ها نمی توانند در زندگی اجتماعی همة کارها را متکفل شوند و هرکس وظیفه ای خاص را بر عهده می گیرد و از آنجا که باید در اجتماع کسانی باشند که مصالح و مفاسد را تشخیص دهند و این کار از همه ساخته نیست، دانشمندان و رهبران متکفل این امرند؛ از این رو، اگر رهبران فاسد و دچار اشتباه شوند، فساد در جامعه رواج می یابد. بنی اسرائیل رهبرانی داشتند که مردم سخنان آنان را بدون چون و چرا می پذیرفتند؛ یعنی مقامی که یهودیان برای پیشوایان خود قائل بودند فوق معمولی بود و قرآن هم به این جهت به آنها اعتراض می کند. حتی قرآن می فرماید: «اتخََّذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَنَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ الله»(توبه: 31). یعنی به جای اینکه از خدا اطاعت کنند از پیشوایان خود اطاعت می کنند. اطاعت از خدا بی قید و شرط است، ولی اطاعت از پیشوایان بی قید و شرط نیست اما یهودیان بی قید و شرط از علمای خود اطاعت می کردند.
از سوی دیگر احبار و رهبان از این مقام سوء استفاده می کردند. جامعة یهود همیشه مذهبی بود و همیشه دستگاه حکومت با مذهب آمیخته بود. پیامبران فراوانی از بنی اسرائیل مانند حضرت داود و حضرت سلیمان حکومت کردند. طالوت هم که نخستین پادشاه آنان بود، اگرچه پیامبر نبود شخصی مذهبی بود. رجال دین و حکومت در بنی اسرائیل یا یکی بودند یا روابط نزدیکی با هم داشتند. پیشوایان بنی اسرائیل اغلب دارای قدرت روحانی و برخودار از قدرت مادی بودند. اما متأسفانه اینها به جای اینکه حق را به مردم برسانند، همیشه منافع خودشان را در نظر می گرفتند. برای خود از نظر دینی امتیاز قائل بودند؛ خود عبادت را ترک ولی مردم را به آن توصیه می کردند. شاید از همین رو باشد که در آیة بعد آنان را به صورت جمعی (مع الراکعین) به رکوع و نماز فرمان می دهد.
علمای یهود به جای آنکه به مصالح مردم بیندیشند، به مصالح خود می اندیشیدند و یکی از عللی که دانشمندان حق را پوشیده می داشتند، ترس از دست دادن منافعشان بر اثر ایمان آوردن مردم به پیامبر آخرالزمان(ص) بود؛ از این رو، آن حضرت را پیامبر موعود نمی دانستند.
آیة 43
وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ؛ و نماز را بر پا دارید، و زکات را بدهید، و با رکوعکنندگان رکوع کنید.
این فرمان، بیان حکمی نوپدید برای یهود محسوب نمی شود، بلکه تأکیدی است بر دو حکم فطری نماز (نماد رابطه با خالق) و زکات (نشانة ارتباط با مخلوق) که سرلوحة دعوت انبیا و از احکام مطرح شده در تورات بوده است.
«وَارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ»
رکوع در این جمله به معنای نماز است؛ زیرا از سویی هم در نماز هم در رکوع خضوع کامل وجود دارد و از سوی دیگر رکوع یکی از ارکان اصلی نماز است.18 چنان که واحد نماز (رکعت) با رکوع هم ریشه است.
آیة 44
أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ؛ آیا مردم را به نیکی فرمان میدهید و خود را فراموش میکنید، با اینکه شما کتاب [خدا] را میخوانید؟ آیا [هیچ] نمیاندیشید؟
آیة مذکور دربردارندة توبیخ شدید رهبران اهل کتاب است که به گمان داشتن امتیاز ویژه، از انجام دادن وظایف دینی از جمله عبادات شرعی سر باز می زدند. آیاتی از این دست، آنان را هشدار می دهد که گمان نکنید شما مورد خطاب تورات نیستید و مسئولیتی در اجرای دستورهای آن ندارید و نپندارید بهشت ملک طلق شماست؛ و شما ابناء الله هستید که احکام جعل کنید و دیگران ملزم به عمل به آن باشند. زیرا تمام تکیة شما بر تورات است که آن هم نه تنها شما و دیگران را در اجرای وظایف یکسان می داند، بلکه وظیفة شما را سنگین تر قرار داده است.
خلاصه آنکه اگر اهل تلاوت کتاب هستید، باید به آن عمل کنید تا مستحق ورود به بهشت شوید. در تمام اعمال، اعم از نماز و زکات، حق ندارید برای خود امتیاز ویژه قائل شوید. در خصوص نماز باید همراه با رکوع کنندگان رکوع کنید نه آنکه در صومعه، معتقد به عبادت مخصوص برای خود باشید و در مورد زکات نیز نبپندارید که دیگران باید به شما زکات بدهند و شما از پرداخت آن معاف هستید. این موضوع در کریمة 34 توبه بدین صورت اشاره شده است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَالرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیم»؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! بسیاری از دانشمندان [اهل کتاب] و راهبان، اموال مردم را به ناروا میخورند، و [آنان را] از راه خدا باز میدارند، و کسانی که طلا و نقره میاندوزند و آن را در راه خدا مصرف نمیکنند ایشان را به عذابی دردناک مژده ده».
در این آیه، روش رهبران اهل کتاب در خوردن مال مردم و مانع شدن آنان از راه حق و زراندوزی و زکات ندادن آنان، به شدت نکوهش شده است.
آیة 45
وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَی الْخاشِعِین؛ از شکیبایی و نماز یاری جویید. و به راستی آن [نماز] جز برای فروتنان، گران و دشوار است.
این آیه به گونه ای با آیة «وَلَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ بنی اسرائیل وَبَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً وَقالَ اللَّهُ إِنِّی مَعَکُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَآتَیْتُمُ الزَّکاةَ وَآمَنْتُمْ بِرُسُلِی وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَلَأُدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِیل»(مائده: 12)مرتبط است.
گویا بنی اسرائیل با آگاهی از سنگینی تکلیف یا ناتوانی از به انجام رساندن آن، خود را نیازمند به یاری می دیدند؛ از این رو، در آیة محل بحث می فرماید: از شکیبایی و نماز یاری جویید.
با وجود خطاب آیه به بنی اسرائیل، حکم آن، به آنها اختصاصی ندارد و دربارة هرکسی که در خود احساس ناتوانی می کند توصیه به یاری جستن از نماز و صبر جریان دارد. البته معنای نادرستی که به ما فهمانده اند19 این است که صبر، تحمل کردن و دم برنیاوردنِ فرد یا جامعه در برابر بلایا و مشکلات است، ولی چنین حالت منفعلانه و واکنش منفی، نه با قرآن سازگار است و نه با معنای لغوی صبر.
در زبان فارسی کلمه ای که معنای «صبر» را منتقل کند نداریم و کلمة «شکیبایی» که در ترجمه آن می آورند وافی به معنای صبر نیست. برای روشن شدن معنای صبر نیازمند بیان مقدمه ای هستیم و آن اینکه انسان دارای غرائزی است که او را به انجام دادن کارهایی مانند خوردن و نوشیدن وامی دارند. غرایز به صورت خودکار عمل می کنند. این غرایز وقتی به جوش می آیند سایر قوای وجود انسان را تحت الشعاع قرار می دهند و سبب بروز واکنش هایی در انسان می شوند. اگر هریک از این غرایز تقویت شود و از حالت اعتدال خارج گردد، سایر قوا را معطل می کند. برای مثال، وقتی گرسنگی به کسی فشار می آورد نیروی عاطفه و محبت او مختل می شود؛ از این رو، باید میل ها و قوای انسانی با کمک گرفتن از نیرویی قوی در حالت اعتدال باقی بمانند تا به طغیان کشیده نشوند. این نیروی قوی که فعالیت درونی و مثبتی محسوب می شود صبر نام دارد؛ پس صبر فعالیتی روحی است که در برابر قوای گوناگون درونی و حتی بیرونی مقاومت می کند. صبر بر معصیت، ایستادگی در برابر نیرویی است که انسان را به طرف گناه می کشاند و صبر بر طاعت، فعالیت در برابر سستی است که برای انسان پیش می آید و صبر بر بلا، مقاومت در برابر عوامل داخلی و خارجی است که آدمی را به سمت گناه سوق می دهد.20
از آیات مورد بحث چنین برمی آید که علمای بنی اسرائیل تحت فشار عوامل بیرونی و درونی قرار داشتند. عوامل بیرونی آنها را به تغییر حکم الهی وامی داشت و عوامل درونی مانند حسد و غریزة جمع آوری مال و امتیازطلبی آنان را از عبادت و اطاعت الهی بازمی داشت. مقاومت در برابر این گونه عوامل با کمک صبر میسر خواهد بود.
یاری جستن از نیروی صبر از امور مشترک میان همة انسان ها، اعم از مؤمن و کافر، است؛ ولی انسان مؤمن نیرویی قوی تر از صبر نیز در اختیار دارد و آن اتکا به خداوند و ارتباط با نیروی غیبی است که در برپاداشتن نماز تجلی می یابد و این موضوع مانند گنج پربهایی است که تنها در اختیار انسان مؤمن قرار دارد.
اگر کسی خود را به یک قدرت نامحدود متصل سازد نیرو می گیرد؛ چنان که اگر انسان چیزی کم بیاورد از منبع می گیرد. مؤید این مدعا آرامش خاص مؤمنان است؛ برخلاف کسی که غیر از لوازم حسی چیز دیگری را درک نمی کند و کمالی غیر از کمال مادی نمی پندارد لذا از خواندن نماز لذت نمی برد؛ چون در پرتو آن هیچ یک از غرایز حیوانی او اشباع نمی شود، نه بر شهرت او افزوده می شود و نه بر مقام او، حتّی نماز برای آنان تفریح هم محسوب نمی شود چراکه از آن لذتی نمی برند. اما مؤمنان واقعی که ذائقه آنان این گونه غذاها را چشیده است، چون می دانند غیر از آن لذت ابدی لذت واقعی دیگری وجود ندارد، به نماز عشق می ورزند.
«وَإِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَی الْخاشِعِین»
خشوع یک حالت نفسانی است21 که آثار آن در اعضای بدن مثل چشم و صورت و امثال آن ظاهر می گردد. اگر در آیاتی خشوع به ابصار یا صدا نسبت داده شده، به اعتبار ظهور خشوع نفسانی در دیدگان یا صدا می باشد.22
نماز همیشه نمایانگر و مظهر خشوع است و علاقه مندی و شیفتگی مؤمنان به حضرت حق را نمایان می سازد. از این رو، آنهایی که خشوع نداشته باشند نماز را کار سختی می پندارند و به همین دلیل از زیر بار آن شانه خالی می کنند، ولی برای خاشعان نمازگزاردن سنگین نیست، بلکه یک رابطة لذت بخش است.
آیة 46
الَّذینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَیْهِ راجِعُونَ؛ آنان که میدانند دیدارکنندگان خداوندگار خویش اند و به سوی او بازمیگردند.
دربارة این آیة شریفه سه بحث مهم مطرح است: نخست اینکه مقصود از ملاقات با خدا چیست؟ دوم آنکه وجه تأکید بر ملاقات پروردگار در توصیف خاشعان چیست؟ و بحث سوم اینکه ظن در اینجا به چه معناست؟
مراد از ملاقات با خدا
لقا و ملاقات به معنای روبه رو شدن دو کس یا دو چیز با یکدیگر است.23 در اینکه مقصود از ملاقات با خداوندگار چیست، بین محققان اختلاف وجود دارد.گروهی گفته اند مراد رؤیت خداست و کسانی که موضوع رؤیت خدا را طرح کرده اند دو دیدگاه متقابل با هم دارند و به دو دسته تقسیم می شوند:
1. اشاعره که می گویند در این جهان عادت خدا بر این جاری شده که او را با چشمان سر نبینیم، ولی ممکن است در جهان دیگر بر اساس عادت جاری خداوند بتوانیم با چشم دیگری او را ببینم.
2. معتزله و متکلمین که ممی گویند: منظور رؤیت آثارخداست؛ زیرا دیدن خداوند با چشم محال است چون چشم غیر از اجسام نمی بییند.24
بعضی دیگر می گویند: مراد از ملاقات در آیه نوعی حالت قلبی است.25
در اینجا باید به این نکته توجه کرد که اصولاً معنای ملاقات و رؤیت با هم فرق دارد؛ زیرا: الف. لقا به هم رسیدن و تلاقی کردن است، برخلاف رؤیت که ممکن است کسی را از دور ببینیم که در این صورت رؤیت صحیح باشد ولی ملاقات صدق نمی کند؛ ب. در رؤیت ادراک طرف لازم است، به خلاف لقا که این گونه نیست؛ ممکن است فردی از نزدیک فرد دیگرعبور کند ولی به او توجه نداشته باشد. در این صورت ملاقات صدق می کند ولی رؤیت صحیح نیست.
عدّه ای هم می گویند: مراد از ملاقات با پروردگار، ملاقات با پاداش های الهی است.26
وجه دیگر این است که ممکن است لقا مربوط به امور معنوی باشد، یعنی مقصود از لقای پروردگار قرب به خدای متعال باشد. ملاقاتی که در ذهن ماست معنایش مخصوص این جهان است و آنچه درملاقات ملاک است به هم نزدیک شدن است.
خدای متعال شدت قرب خود به انسان ها را چنین بیان می کند: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَنَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ» (ق: 16). این آیه قرب تکوینی خدا به انسان را طرح می کند و ممکن است مقصود از ملاقات با پرودگار که در آیة مورد بحث مطرح شده همین خصوصیات تکوینی باشد که بعد از مرگ ظاهر می شود. در آیه شریفه «انّا الله وانّا الیه راجعون»(بقره: 156) نیز رجوع الی الله و ملاقات با خدا به معنای ملاقات ظاهری نیست، بلکه می تواند ملاقات روحی و معنوی باشد.
وجه تأکید بر ملاقات خدا در توصیف خاشعان
وجه اینکه خدای متعال در توصیف خاشعان بر ملاقات با خود تأکید کرده این است که اگر کسی واقعاً مطمئن باشد سروکارش با خدا نمی افتد، هر قدر تعلیمات دینی عالی باشد، باز هم حالت خشوع در او ایجاد نخواهد شد. صرف نظر از وجود بعضی از پیروان کامل انبیای الهی که برخی از آنها صاحب کرامت نیز بودند، غالباً آنچه باعث می شود مردم به این امور بپردازند، یا ترس از عذاب است یا امید به نفع. اگرکسی واقعاً به خدا اعتقاد داشته باشد ولی بداند که با این خدا روبه رو نمی شود، صرف اعتقاد منشأ عمل وی نمی شود. عمده تعالیم انبیا توجه دادن به عالم آخرت وتبلیغ ثواب و عقاب آن است؛ چراکه امید به ثواب و عقاب باعث می شود کسی که می خواهد مرتکب گناه شود، بداند که با خداوند ملاقات خواهد کرد؛ لذا خجالت می کشد و دست برمی دارد.
معنای ظن در عبارت «یظنون انهم ملاقوا ربهم»
مفسران درباره معنای ظنّ در آیة مورد بحث دو نظر دارند:
1. برخی بر آن اند که ظن در آیة شریفه همانند برخی دیگر از آیات قرآن مانند آیة «إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیَهْ»(حاقه20) به معنای علم است؛27 چراکه در زبان عربی ظن همیشه در معنای گمان به کار نمی رود، بلکه در معنای علم هم کاربرد دارد.28
2. برخی دیگر گفته اند ظن در آیة مزبور به همان معنای رجحان و گمان است و وجه کاربرد ظن دربارة ملاقات با خدا این است که برای کناره گیری از گناه اعتقاد یقینی به ملاقات خدا لازم نیست، بلکه اعتقاد ظنی به ملاقات الهی نیز موجب می شود تا انسان از گناه کناره گیری کند و نماز را به پادارد،29 مانند: «أَ لا یَظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِیَوْمٍ عَظِیمٍ»(مطففین: 4)؛ آیا آنان گمان نمی برند که برانگیخته خواهند شد؟!
آیة 47
یا بَنی اسرائیل اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعالَمینَ؛ ای فرزندان اسرائیل! به یاد آرید نعمت مرا که بر شما ارزانی داشتم و اینکه شما را بر جهانیان [مردم زمانه] برتری دادم.
عبارت «یا بنی اسرائیل اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ» در آیة 40 ذکر شد و در این آیه تکرار شده است. شاید علت تکرار عبارت مزبور این باشد که در آیة 40 که آغازین آیة مربوط به بنی اسرائیل بود، نعمت ها به اجمال ذکر شد و در اینجا به ذکر تفصیلی آنها پرداخته است.
رابطة «أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعالَمینَ» با بخش پیشین
یکی از پرسش ها دربارة آیة مذکور این است: آیا نعمتی که خداوند فرموده بنی اسرائیل به یاد آورند، همان برتری دادنشان بر عالمین است که در ادامه با واو عطف ذکر شده است یا آنکه غیر آن است و برتری بنی اسرائیل بر عالمین یکی از مصادیق نعمت می باشد؟
پاسخ: می توان گفت جملة «أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعالَمینَ» جمله تفصیلیه است و در حقیقت نعمتی را که به اجمال در بخش قبل ذکر شد به تفصیل بیان می کند و می توان گفت ذکر برتری دادن بنی اسرائیل بر عالمیان بعد از ذکر نعمت، ذکر خاص بعد از عام است؛30 یعنی یکی از مصادیق نعمت می باشد که در قسمت قبل ذکر شد و این امری معهود است که گاه برای اهمیت یک مورد آن را بعد از ذکر عام با واو عاطفه ذکر می کنند تا بر آن مورد خاص تکیه کرده باشند.
مراد از برتری دادن بنی اسرائیل بر عالمین
دربارة برتری دادن بنی اسرائیل بر عالمین این سؤال مطرح می شود که آیا مراد برتری دادن آنها بر همه آدمیان است یا فقط معاصران خود آنها مقصود است؟ نظیر این سؤال دربارة برتری دادن حضرت مریم بر «نِساءِ الْعالَمینَ» در آیة 42 سورة مبارکة آل عمران نیز مطرح است که آیا برتری ایشان بر تمام زنان مقصود می باشد یا برتری بر زنان عصر خود؟
برخی در پاسخ به هر دو مورد گفته اند: عالمین زمان خودشان مراد است؛ یعنی هرچند العالمین عام است، از آن خاص اراده شده است.31 نیز ممکن است بگوییم تنها عالمین زمان خودشان مراد نیست، بلکه همة عالمین مراد است مگر کسی که با دلیل خاص ازتحت آن خارج شود.32
ملاک برتری بنی اسرائیل
پرسش دیگر دربارة برتری بنی اسرائیل این است که ملاک این برتری چیست و آیا فرد فرد بنی اسرائیل را شامل می شود یا امت آنها در کل بر امت های دیگر فضیلت دارد؟ به طور قطع منظور، فضیلت هر فرد از بنی اسرائیل نیست، بلکه مقصود آیه این است که بنی اسرائیل از مزایایی برخوردار بودند که امت های دیگر از آن مزایا برخوردار نیستند.
حال آن مزایا چیست؟ آیا آن مزایا منشأ سعادت است، یعنی بنی اسرائیل از نظر کمالات بر تمام امت ها ترجیح داده شده اند، یا فقط مزایای مادی مراد است، یا معنای دیگری مقصود می باشد؟
ظاهراً برتری بنی اسرائیل از نظر کمالات مراد نیست؛ زیرا خدا می خواهد نعمت هایی را که به آنها ارزانی داشته یاد آوری کند تا به پیامبر اکرم(ص) ایمان بیاورند و اساساً آیه در مقام ترجیح از نظر کمالات نیست.
برتری در برخورداری از نمعت های مادی نیز نمی تواند مراد باشد؛ زیرا وقتی بررسی می کنیم می بینیم مزایای آنها بیشتر نبوده است؛ چراکه معلوم نیست آنها از نعمت های مادی فوق نعمت های مادی دیگران برخوردار بوده باشند. البته افرادی مانند حضرت سلیمان بودند که حکومت و دولتشان منحصر به فرد بود، ولی این امر چنان عمومیت نداشت که به همة بنی اسرائیل نسبت داده شود.
به نظر می رسد معنای دیگری مراد است و آن اینکه اقتضای کمالات معنوی در آنها بود و شرایطی برای آنها ایجاد شده بود که اگر استفاده می کردند به کمالات معنوی بالایی دست می یافتند. معنای اول این بود که ثابت شود ترجیح دارند و معنای دوم این است که وسائل ترقی بیشتر از دیگران برای آنها فراهم بوده است که اگر از آنها بهره می گرفتند منشأ تکاملشان می شد، ولی آنها از این نعمت ها درست استفاده نکردند. برای مثال، خداوند با پیروزی دسته ای که در زیر چنگال فرعونیان خوار شده بودند و کارهای بردگان از آنها کشیده می شد، ایشان را نجات داد و این گونه نجاتی در امت های دیگر کمتر بوده است، به ویژه با ضمیمه نعمت های دیگری مانند غرق کردن فرعون در دریا و نجات بنی اسرائیل. شاید ملتی را سراغ نداشته باشیم که چنین نعمتی به آنها داده شده باشد.
تهدید بنی اسرائیل برای دست برداشتن از کفر
شکی نیست که این آیات می خواهد بنی اسرائیل را تهدید کند تا دست از کفر بردارند و به اسلام گرایش یابند. بنی اسرائیل غرور خاصی داشتند؛ زیرا خود را اهل کتاب می دانستند و دیگران را امّی قلمداد می کردند، به ویژه در عربستان، که مردم می گفتند اینها دانشمندند و مردم قضاوت ها را به احبار یهود محول می کردند و داوری در دعواها غالباً با علمای یهود بود.
بنی اسرائیل یکی از این جهت که در جزیرةالعرب به علم معروف بودند و یکی اینکه خود را ابناءالله می دانستند- البته آنها فقط کمالات دنیایی را درنظر داشتند ـ عقیده شان این بود که ما به سبب انتساب تشریفاتی که خدا به ما داده است طوری هستیم که برکت الله در ما باقی خواهد ماند و اگر کسی جنایتی مرتکب شود روز قیامت اسرائیل از او شفاعت خواهد کرد؛ زیرا ما بچه های او هستیم. این، روح اعتقاد آنها بود. از همین رو خداوند پیش از پرداختن به نعمت هایی که به بنی اسرائیل اعطا کرده است، در مبارزه با این عقیدة باطل می فرماید: «وَاتَّقُواْ یَوْمًا لَّا تجَْزِی نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَیًْا وَلَا یُقْبَلُ مِنهَْا شَفَاعَةٌ وَلَا یُؤْخَذُ مِنهَْا عَدْلٌ وَلَا هُمْ یُنصَرُون»(بقره: 48) در آن روز از هیچ کس شفاعتی پذیرفته نیست، فدیه هم نمی توان داد و هیچ کس به جای دیگری عذاب نمی شود. آنجا عالمی است که انتساب ها به درد نمی خورد و هر کس خود باید پاسخگوی اعمال خود باشد: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادی»(انعام: 94)؛ به درستی که تنها به سوی ما آمدهاید.33
روش تربیت افراد لجوج
چنان که بیان شد، خداوند در این آیات در صدد آن است که بنی اسرائیل را به ایمان آوردن به پیامبر اسلام و پذیرش دعوت ایشان ترغیب کند. خوب است در این آیات از این جهت هم دقت کنیم که وقتی با کسی روبه رو شدیم، برای دعوت او به خدا و ایمان، چگونه باید صحبت کرد؟ بنی اسرائیل مردمانی گردنکش بودند. اسباب انکار از هر جهت در آنها فراهم بود، چنان که تا آخر هم آثارش باقی است: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ»(مائده: 82)؛ مسلماً یهودیان را دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان خواهی یافت. از سوی دیگر پیامبراکرم(ص) در میان قوم عرب مبعوث شده است که حمیت و غیرت آنها زبانزد جهانیان است و دستِ کمی از یهود در این امر ندارند. خیلی مواظب اند که نژاد عربی آنها از اصالت خود خارج نشود. پیامبر از نژاد عرب است و دو دستة عرب و یهود نسبت به هم امتیازاتی دارند. عرب ها از نظر دانش به آنها احتیاج دارند و پیامبر می خواهد با آنها سخن بگوید. ابتدا می گوید شما بر همه برتری دارید. این تعبیر برای جلب آنها بسیار مؤثر است. از همین راه عواطف انسانی آنها تحریک می شود. بنابراین، در مقابلِ کارهای بدی که می بایست خودداری می کردند و نکردند، احساس شرم می کنند و سرانجام همین باعث می شود که ایمان بیاورند.
اگر با شخص بسیار گردنکش و خودپرستی روبه رو شدیم که بیرون از دایرة خود چیزی مقبول او نیست ـ یعنی معتقد است چیزهای منسوب به او خوب است نه چیز دیگر ـ پیامبر که درصدد است اینها را تربیت کند نمی گوید به سوی شما لشکر می کشم، که بگویند اهمیتی ندارد و حاضر به جنگ هستیم. بهترین راه برای نفوذ در آنها یافتن حسّ عزت نفس آنها است. باید بگوید شما که این همه نزد خدا عزت دارید چرا قدردانی نمی کنید. بنابراین، از این آیه این نکتة تربیتی را می آموزیم که برای مبارزه با اشخاص عنود و لجوج بهترین راه استفاده از عزت نفس و میل به شخصیت طلبی آنها است.
نتیجه گیری
1. امر به یادکرد نعمت های الهی مقدمه ای است بر این نکته که با یادکرد صاحب نعمت، به فرض اگر سپاسگزاری هم نکنید، دست کم با وی مبارزه نمی کنید.
2. میان خداوند متعال و بنی اسرائیل پیمانی بود که به آنان می فرماید اگر به آن پیمان خود وفا کنید، خداوند نیز به عهد خود عمل می کند.
3. پیمان های الهی با انسان ها، سه دسته است: الف. عهد عمومی با بنی آدم؛ ب. پیمان ویژه با برخی بندگان خاص؛ ج. پیمان خاص با پیامبران.
4. تصدیق قرآن ناظر به اصل تورات و انجیل است و به معنای تأیید تمام مطالب موجود در این دو کتاب نیست.
5. دین فروشی بنی اسرائیل، حلال کردن محرمات و حرام دانستن حلال های خداوند بود که در ازای آن، با صاحب اختیار پنداشتن خود، وجوهی از مردم یا حاکمان دریافت می کردند.
6. کتمان حق و مشتبه ساختن آن با توجه به ناتوانی مردم عادی از تشخیص مصالح ومفاسد، تنها از دانشمندان اهل کتاب برمی آمد؛ از این رو، مخاطب در آیاتِ مذمت آمیزِ مربوط به اهل کتاب، همان ها هستند.
7. فرمان به نماز و زکات تأکیدی است بر دو حکم فطری نماز (نماد رابطه با خالق) و زکات (نشانة ارتباط با مخلوق) که سرلوحة دعوت انبیا و از احکام مطرح شده در تورات بود.
8. توصیه به یاری جستن از نماز و صبر به بنی اسرائیل اختصاصی ندارد و دربارة هرکسی که در خود احساس ناتوانی می یابد جریان دارد.
9. فهم عرفی نادرست از صبر، تحمل کردن و دم برنیاوردن فرد یا جامعه در برابر بلایا و مشکلات است؛ در حالی که صبر فعالیتی روحی است که شخص با داشتن آن، در برابر قوای گوناگون درونی و حتی بیرونی مقاومت می کند.
10. مایة اصلی خشوع در اصل فطرت انسان مانند سایر عواطف و احساسات وجود دارد و قابل تقویت یا تضعیف است.
11. از آنجا که مؤمنان قدرت خود را به یک قدرت نامحدود متصل می سازند، می توانند برای پیشرفت خویش از نیروهای خدایی انرژی بگیرند، لذا همواره آرامش خاصی دارند و از عبادت لذت می برند؛ برخلاف کسی که غیر از لوازم حسی چیز دیگری را درک نمی کند و به کمالی غیر از کمال مادی باور ندارد.
12. صرف اعتقاد به خدا در عین علم به مواجه نشدن با وی منشأ عمل نمی شود. کسی که می خواهد مرتکب گناه شود، وقتی بداند که با خداوند ملاقات خواهد کرد، خجالت می کشد و دست از گناه برمی دارد.
13. خداوند متعال برای تربیت و نفوذ در بنی اسرائیل که بیرون از دایرة خود چیزی مقبول آنها نبود، از حسّ عزت نفس و شخصیت طلبی آنها استفاده کرده و با یادآوری فضیلت های داده شده به آنان عواطف انسانی آنها را تحریک کرده است تا شاید در مقابلِ کارهای بد احساس شرم کنند و سرانجام ایمان آورند.
منابع
قرآن و نهج البلاغه
اندلسی، ابوحیان محمد بن یوسف، البحر المحیط فی التفسیر، بیروت، دار الفکر، 1420ق.
انیس، ابراهیم، المعجم الوسیط، استانبول، دار الدعوه، 1989م.
بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، بنیاد بعثت، 1416ق.
بلاغی نجفی، محمدجواد، آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن، قم، بنیاد بعثت، 1420ق.
جوهری، اسماعیل بن حمّاد، الصحاح، چ چهارم، بیروت، دار العلم للملایین، 1407ق.
راغب اصفهانی، حسین بن محمد بن مفضل، المفردات غریب القرآن، قم، دفتر نشر کتاب، 1404ق.
زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، چ سوم، بیروت، دار الکتاب العربی، 1407ق.
سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404ق.
طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، چ پنجم، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1417ق.
طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، چ سوم، تهران، ناصر خسرو، 1372.
طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.
عروسی حویزی، عبدعلی، تفسیر نور الثقلیین، قم، دار التفسیر، 1382.
فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، چ سوم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1420ق.
فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، القاموس المحیط، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1412ق.
گنابادی، سلطان محمد، بیان السعادة فی مقامات العبادة، چ دوم، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1408ق.
مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، چ دوم، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1364.
مستر هاکس، قاموس کتاب مقدس، چ دوم، تهران، اساطیر، 1383.
مصباح یزدی، محمدتقی، اخلاق در قرآن، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1378.
ـــــ ، معارف قرآن، قم، مؤسسة در راه حق، بی تا.
مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، مرکز نشر آثار علامة مصطفوی، 1385.
* استادیار مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) quranmag@qabas.net
دریافت: 8/6/1390 ـ پذیرش: 10/10/1390
1. ر.ک: عبدعلی عروسی حویزی، تفسیر نور الثقلین، ج1، ص 71؛ سیدهاشم بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص 200.
2. فخرالدین رازى، مفاتیح الغیب، ج3، ص 474.
3. محمدجواد بلاغی، آلاء الرحمن، ج 1، ص88.
4. مستر هاکس، قاموس کتاب مقدس، ص 53.
5. در این باره ر.ک: کتاب مقدس، سفر تثنیه، باب 18، آیه 15. نیز ر.ک: مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص 310؛ تفسیر نور الثقلین، ج1، ص 100؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص 276؛ الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج1، ص 87؛ مفاتیح الغیب، ج3، ص 599.
6. ر.ک: راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص 366.
7. بقره: 97؛ آل عمران: 3؛ مائده: 48؛ فاطر: 31.
8. این تأیید اجمالی با تعابیر دیگری مانند مصدق الذی بین یدیه نیز ذکر شده است. ر.ک: انعام: 92؛
بقره: 89، 101؛ آل عمران: 50، 81؛ نساء 47.
9. زمخشری می نویسد: وهذا تعریض بانه کان یجب ان یکونوا اول من یؤمن به لمعرفتهم به وبصفته ولانهم کانوا المبشرین بزمان من اوحی الیه والمستفتحین علی الذین کفروا به وکانوا یعدون اتباعه اول الناس کلهم (الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج1، ص 131).
10. ر.ک: طبرسى، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص 209. در ارتباط با عبارت "ولا تکونوا اول کافر به" مشکلی وجود دارد و آن اینکه قبل از یهودیان مدینه مشرکان مکه به قرآن کفر ورزیدند. ظاهراً آنچه استاد در این بخش آورده اند ناظر به همین اشکال است. بنابر وجه نخست (تعریض به یهودیان) چون انتظار از آنها این بود که نخستین گروندگان باشند، هرچند کفرشان در خارج بعد از کفر مشرکان مکه بوده، ولی به تبع انتظار مزبور، کفر آنها نخستین کفر شمرده شده است. در وجه دوم نظر به این است که یهودیان چون اهل کتاب بودند ایمان و عدم ایمانشان به قرآن در پذیرش و عدم پذیرش قرآن از سوی دیگران مؤثر بود و از این جهت ایمانشان نخستین ایمان و کفرشان نخستین کفر شمرده شده است.
11. ر.ک: بقره: 41؛ آل عمران: 77 و 187؛ توبه: 9.
12. استاد برای نمونه از تحریم حلال ها بلکه واجبات الهی به بهانه های واهی به تحریم روزه از سوی حبیب بورقیبه، رئیس جمهور تونس در سال 1957میلادی اشاره کرده، می فرمایند: «این امر به بهانه های مختلف انجام می شده و انجام می شود. به عنوان نمونه اخیراً در کشور تونس به این بهانه که روزه گرفتن باعث می شود چرخ اقتصاد کشور کند شود روزه گرفتن تحریم شد.» استاد شهید مرتضی مطهری نیز در برخی آثار خویش به تحریم روزه از سوی رئیس جمهور وقت تونس اشاره کرده است(ر.ک: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 21، ص 64، 65). قابل توجه اینکه تاریخ ارائة این درس تفسیر از سوی استاد آیت الله مصباح یزدی 24/ 2/ 1348 بوده است.
13. اسماعیل بن حمّاد جوهری، الصحاح، ج3، ص 973؛ محمد بن یعقوب فیروزآبادی، القاموس المحیط، ج2،
ص 361؛ ابن منظور، لسان العرب، ماده لبس؛ ابراهیم انیس، المعجم الوسیط، ص812.
14. راغب اصفهانی، همان، ماده لبس؛ نیز ر.ک: حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج10، ص 178.
15. جارالله زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج1، ص 132؛ ابوحیان اندلسی، البحر المحیط فی التفسیر، ج1، ص 290.
16. احتمالی به مضمون توجیه فوق در تفسیر مجمع البیان آمده است (طبرسی، مجمع البیان، ج1، ص 211).
17. جارالله زمخشری، همان، ص133. البته در تفسیر مجمع البیان در بیان متعلق «تعلمون» به وجوهی دیگر نیز اشاره شده است؛ از جمله اینکه به قیامت و مجازات در آن علم دارید یا از آیاتی که در مورد دروغ بستن بر خداوند نازل شده آگاهی دارید (ر.ک: طبرسى، همان).
18. طبرسى، همان، ص 213.
19. اشاره استاد با این تعبیر به تلاشی است که برخی با وارونه معنا کردن مفاهیمی والا و حرکت آفرینی چون صبر برآن اند تا مسلمانان را به بی حرکتی در برابر ظلم و تعدی به حقوقشان سوق دهند. صبر را که استقامت در برابر مشکلات برای رسیدن به هدف است به ظلم پذیری معنا می کنند و انتظار را که به معنای فراهم آوردن زمینه اصلاح جامعه است به دست روی دست گذاشتن و خم به ابرو نیاوردن در برابر فساد ها و تباهی ها معنا می کنند.
20. در روایات، صبر را بر سه قسم تقسیم کرده اند: صبر در طاعات (مقاومت در برابر عامل درونی که اقتضای راحت طلبی و ترک کارها دارد)؛ صبر بر مصیبت (حفظ آرامش در مقابل حوادث و ناملایمات و پرهیز از عکس العمل ناروا)؛ صبر بر معصیت (مقاومت در برابر کشش نفسانی کار نامشروع) (ر.ک: مجلسی، بحار الانوار، ج 71، ص 77). با توجه به این کاربرد وسیع صبر می توان گفت، بیشتر افعال اخلاقی به لحاظی تحت عنوان صبر قرار می گیرند؛ چنان که به ملاحظات دیگری عناوین «تقوا» و«بِرّ» بر آنها صدق می کند. بر این اساس می توان صبر را از مفاهیم عام اخلاقی دانست که تمام حرکات و سکنات و افعال و تروک اخلاقی را دربر می گیرد (ر.ک: محمدتقی مصباح، اخلاق در قرآن، ج 1، ص84، 85).
21. خشوع کمابیش ملازم با خوف و خشیت است و در برابر قساوت، یعنی حالت سنگدلی و عدم تأثر دل، به معنای دل شکستگی و حالت انعطاف پذیری دل است(ر.ک: محمدتقی مصباح، همان ص 412).
22 .ر.ک: قلم: 43؛ معارج: 44؛ طه: 108.
23. راغب اصفهانی، همان، ماده لقی. ابن فارس ماده لقی را دارای سه معنای اصلی می داند که معنای دوم آن روبه روی هم قرار گرفتن دو نفر یا دو چیز است(ر.ک : معجم مقاییس اللغة، ماده لقی). در عبارت «ملاقوا ربهم» ملاقوا در اصل ملاقون (اسم فاعل صیغه جمع) بوده که چون به رب اضافه شده است نون آن حذف شده است.
24. در این باره ر.ک: فخرالدین رازى، همان، ص491 و492.
25. گنابادی می نویسد: وهی [الملاقاة] بظهور مثاله على الصدر المعبّر عنه فی اصطلاح الصّوفیّة بالفکر وفی لسان الشّریعة بالسّکینة وهو ظهور صاحب الأمر فی العالم الصّغیر (بیان السعادة فى مقامات العبادة، ج1، ص93).
26. ر.ک: طبرسی، همان، ص 220، ذیل آیه مورد بحث.
27 برای نمونه ر.ک: شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 205؛ طبرسی، همان؛ ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج 3، ص 295.
28. ر.ک: خلیل بن احمد، کتاب العین؛ ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ماده ظنن
29. ر.ک: فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 3، ص 491. مرحوم علامه طباطبایی بر آن است که در علوم تدریجیه ای که نفس انسان از تنبه آغاز و کم کم به طرف یقین پیش می رود، در صورتی که مورد از موارد مهم باشد که برای حصول اضطراب و خشوع نفس حصول علم لازم نیست، بلکه همین که نفس به رجحان برسد برایش خشوع حاصل می شود و ملاقات با پروردگار متعال از این قبیل است؛ یعنی وقتی نفس به گمان برسد برایش خشوع حاصل می شود و وجه کاربرد ظن در ارتباط با ملاقات پروردگار که از مواردی است که اعتقاد به آن لازم است، حصول خشوع با ظن به آن بدون نیاز به حصول علم است (ر.ک: سیدمحمد حسین طباطبایی، المیزان، ج 1، ص 152).
30. ر.ک: ابوحیان اندلسی، البحر المحیط، ج 1، ص 205.
31. ر.ک: شیخ طوسی، همان، ص 210؛ ج 2، ص 456؛ طبرسى، همان، ص221 ؛ج2، ص 746؛ فخر رازی، همان، ص 493.
32. وجوه دیگری نیز ذکر شده است، از جمله اینکه مقصود برتری بنی اسرائیل بر همة عالمین در مواردی خاص همچون نزول من و سلوی و کثرت پیامبران از میان بنی اسرائیل مراد می باشد و در ارتباط با حضرت مریم (س) نیز برتری ایشان بر همة زنان در ولادت ویژه حضرت مسیح(ع) مقصود است (ر.ک: فخر رازی، همان؛ زمخشری، الکشاف، ج 1، ص 135؛ شیخ طوسی، همان، ج 2، ص 456؛ طبرسی، همان، ج 2، ص 746؛ سیدمحمد حسین طباطبایی، همان، ج 3، ص 189).
33. استاد در تفسیر آیه 48 همین سوره به تفصیل درباره شفاعت بحث کرده اند که به خواست خداوند در شماره های بعدی تقدیم خوانندگان محترم خواهد شد.