بررسی تفسیر اهل سنت از آیات 17 تا 21 سوره لیل ·
Article data in English (انگلیسی)
سال چهارم، شماره اول، پیاپی 7، بهار و تابستان 1390، صفحه 181 ـ 206
Quran Shinakht, Vol.3. No.3, Spring & Summer 2011
چکیده
آیات17 تا 21 از سورة لیل، به ویژه آیة «سیجنبها الاتقی»، در نظر مفسران و متکلمان اهل سنت جایگاه ویژه ای دارد و یکی از مستندات مهم آنان در اثبات افضلیت و خلافت ابوبکر است؛ به گونه ای که گفته اند: «سورة واللیل سورة أبی بکر». اهل سنت برای اثبات مدعای خود به دو محور «روایات و اجماع» و «تحلیل درونی از آیات» استناد کرده اند که از دیدگاه متکلمین و مفسرین شیعه، روایات مورد استناد آنها از لحاظ سندی ضعیف و از لحاظ متن با تعارض و تناقض و اشکالات دیگر همراه است و اجماعی نیز مبنی بر نزول این آیات دربارة ابوبکر وجود ندارد. از دیدگاه شیعه، مصداق «الاتقی» ابوالدحداح است و آیات از لحاظ مدلول، عام اند.
کلیدواژه ها: شیعه، اهل سنت، اتقی، ابوالدحداح، ابوبکر.
مقدمه
خلافت و جانشینی پیامبر اکرم(ص) از مهم ترین مسائلی است که از آغاز تاکنون در کانون توجه و مناقشه میان مسلمانان بوده است؛ به گونه ای که هیچ موضوعی به اندازة آن محل نزاع و مناقشه نبوده است. شهرستانی در این باره چنین می نگارد: «أعظم خلاف بین الأمة خلاف الإمامة إذ ما سل سیف فی الإسلام علی قاعدة دینیة مثل ما سل علی الإمامة فی کل زمان»؛1 بزرگ ترین اختلاف میان امت، اختلاف دربارة امامت است، زیرا هیچ گاه در اسلام دربارة هیچ اصل دینی نزاعی همانند نزاع دربارة امامت واقع نشده است». در این میان، برخی از مفسران و متکلمان اهل سنت کوشیده اند برای آنچه پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) رخ داد، مستندات قرآنی بیابند. یکی از این مستندات، آیات17تا 21 سورة لیل2 است. این آیات در نظر مفسران و متکلمان اهل سنت از جایگاه خاصی برخوردار و یکی از مستندات مهم آنان در اثبات افضلیت و حقانیت خلافت ابوبکر است به طوری که گفته اند: «سورة واللیل سورة أبی بکر».3 فخر رازی با استفاده از این آیات، پس از آنکه درصدد اثبات افضلیت و رضایت مطلق خداوند از ابوبکر برآمده، می نویسد: «فثبت بمجموع ما ذکرنا: أنه لو کانت خلافته باطلة، لما کان مرضیاً عندالله فی الحال و الاستقبال، و ثبت أنه مرضی عندالله فی الحال و الاستقبال، فوجب القطع بصحة خلافته».4 وی چند سطر بعد افضل بودن ابوبکر را هشتمین دلیل حقانیت خلافت وی برمی شمارد و وجوهی برای اثبات افضل بودن او ذکر می کند که نخستین وجه، آیات مورد بحث می باشد.5
موضوع این پژوهش، بیان اشکال هایی است که به مبانی و شیوة استدلال اهل سنت به این آیات برای اثبات حقانیت خلافت و افضلیت ابوبکر وارد است. بدین منظور ابتدا دیدگاه اهل سنت مطرح و در پی آن، دیدگاه شیعه بیان و دیدگاه اهل سنت نقد و بررسی می شود.
تفسیر اهل سنت
بسیاری از متکلمان و مفسران اهل سنت، بخصوص فخر رازی، سبب نزول این آیات را بذل مال ابوبکر در ماجرای آزاد کردن شماری از مسلمانان در مکه که زیر شکنجه بودند می دانند و این آیات را بیانگر فضایل و مناقب والای ابوبکر به شمار می آورند.6 فخر رازی که بیش از همه در این باره قلم فرسایی کرده است، پا را فراتر نهاده و درصدد برآمده به استناد این آیات صحت خلافت ابوبکر را اثبات کند.
اهل سنت در تفسیر آیات مورد بحث به روایات اسباب النزول، اجماع و تحلیل درونی مدلول آیات تکیه کرده اند که در ادامه بیان می شود.
1. استناد به روایات اسباب النزول و اجماع
مبنای اهل سنت در اثبات خلافت و افضلیت ابوبکر از این آیات، روایات اسباب النزول و اجماع است؛ اگرچه در این باره توافق کامل ندارند و اختلافاتی در بین آنان دیده می شود. فخر رازی بر نزول این آیات دربارة ابوبکر ادعای اجماع می کند.7 ابن عطیه نیز بر آن است که مفسران هیچ اختلافی ندارند که مقصود از «الاتقی» در آیات مزبور، ابوبکر است.8 ابن جوزی، بغوی، ثعالبی و علاالدین بغدادی نیز این قول را به همة مفسران نسبت داده اند.9
اما روایات مورد استناد آنان از پنج طریق نقل شده است:
1. هشام بن عروة بن زبیر، از عروة بن زبیر؛ 2. عامر بن عبدالله بن زبیر، از پدرش عبدالله بن زبیر؛ 3. سعید از قتاده؛ 4. عطاء از ابن عباس؛ 5. عبدالله بن مسعود.
این روایات عبارت اند از:
الف. «عن هشام بن عروة، عن أبیه أن أبابکر اعتق من کان یعذب فی الله: بلال وعامر بن فهیرة والنهدیة وبنتها وزنیرة وأم عمیس وأمة بنی المؤمل... حدثنی من سمع ابن الزبیر علی المنبر وهو یقول: کان أبوبکر یبتاع الضعفة فیعتقهم، فقال له أبوه: یا بنی لو کنت تبتاع من یمنع ظهرک، قال: «إنما أرید ما أرید» فنزلت فیه «وسیجنبها الأتقی الذی یؤتی ماله یتزکی» إلی آخر السورة...»؛10 کسی که در مجلس ابن زبیر حضور داشته و پای منبرش نشسته بوده نقل کرده است که بر فراز منبر می گفت: ابوبکر برده های ناتوان را می خرید، سپس آزادشان می کرد، پدرش به وی گفت: کاش چیزهایی خریداری می کردی که در زندگی به دردت بخورد، در جواب گفت: همانا اراده کرده ام آنچه را اراده کرده ام [امر دیگری را قصد کرده ام]. اینجا بود که آیة «وسیجنبها الأتقی...» نازل شد».
ب. «حدثنی محمد بن إبراهیم الأنماطی، قال: ثنا هارون بن معروف. قال: ثنا بشر بن السری، قال: ثنا مصعب بن ثابت، عن عامر بن عبدالله عن أبیه، قال: نزلت هذه الآیة فی أبی بکر الصدیق: وَما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزی إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلی وَلَسَوْفَ یَرْضی».11
ج. «أخبرنا عبدالرحمن بن حَمْدان، أخبرنا أحمد بن جعفر بن مالک، قال: حدَّثنی عبداللَّه بن أحمد بن حنبل، حدَّثنا أحمد بن [محمد بن] أیوبَ، حدَّثنا إبراهیم بن سعد، عن محمد بن إسحاق، عن محمد بن عبداللَّه، عن ابن أبی عَتِیق، عن عامر بن عبداللَّه، عن بعض أهله: قال أبوقُحَافةَ لابنه أبی بکر: یا بُنیَّ، أراک تعتق رقاباً ضِعافاً، فلو أنک إذْ فَعَلْتَ مَا فَعَلْتَ أعْتَقْتَ رجالًا جَلَدةً یمنعونک و یقومون دونک. فقال أبوبکر: یا أبت، إنی إنما أرید ما أرید قال: فتُحدِّثَ: ما نزل هؤلاء الآیات إلا فیه و فیما قاله أبوه: فَأَمَّا مَنْ أَعْطی وَاتَّقی وَصَدَّقَ بِالْحُسْنی إلی آخر السورة.»12
د. «حدثنا ابن عبد الأعلی، قال: ثنا ابن ثور، عن معمر، قال: أخبرنی سعید، عن قتادة، فی قوله وَما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزی قال: نزلت فی أبی بکر، أعتق ناساً لم یلتمس منهم جزاًء ولا شکوراً، ستة أو سبعة، منهم بلال، و عامر بن فهیرة.»13
ه. روی عطاء عن ابن عباس ان أبابکر لما اشتری بلالا بعد أن کان یعذب قال المشرکون: ما فعل أبوبکر [ذلک] إلا لید کانت لبلال عنده، فأنزل الله تعالی: (وما لأحد عنده من نعمة تجزی إلا ابتغاء وجه ربه الأعلی).14
و. «وأخبرنا أبوبکر الحارثی أخبرنا أبوالشیخ الحافظ، أخبرنا الولید بن أبان، حدَّثنا محمد بن إدریسَ، حدَّثنا منصور بن [أبی] مزاحم، حدَّثنا ابن أبی الوَضَّاح عن یونُسَ، عن ابن إسحاق، عن عبداللَّه: أن (أبابکر) اشتَری (بِلَالًا) من (أُمیةَ بن خَلف) بِبُرْدةٍ و عَشْرِ أَوَاقٍ [من ذهب]، فأعتقه، فأنزل اللَّه تبارک و تعالی: وَاللَّیْلِ إِذا یَغْشی إلی قوله: إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّی.]: سَعْیَ أبی بکر و أُمیة بن خلف.»15
سمرقندی در تفسیر بحرالعلوم می نویسد: «قال أبواللیث ـ رحمه اللّه ـ: حدّثنا أبوجعفر، حدّثنا أبوبکر أحمد بن محمد بن سهل القاضی قال: أخبرنا حدّثنا أحمد بن جریر، قال حدّثنا أبوعبدالرحمن راشد بن إسماعیل، عن منصور بن مزاحم، عن یونس بن إسحاق، عن عبداللّه بن مسعود رضی اللّه عنه، أن أبابکر ـ رضی اللّه عنه ـ اشتری بلالا من أمیة بن خلف و أبی بن خلف ببردة و عشرة أواق من فضة، فأعتقه للّه تعالی، فأنزل اللّه تعالی: وَاللَّیْلِ إِذا یَغْشی وَالنَّهارِ إِذا تجلی وَما خَلَقَ الذَّکَرَ وَالْأُنْثی إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّی یعنی: سعی أبی بکر، و أمیة بن خلف.»16
2. تحلیل درونی دلالت آیات
بسیاری از اهل سنت بر مبنای روایات اسباب نزول و اجماع، کوشیده اند تا تعابیر و صفات موجود در آیات این سوره را هماهنگ با آنچه در روایاتشان آمده نشان دهند. آنان در تحلیل درونی ازدلالت آیات، به بخش هایی از آیات مورد بحث تمسک کرده اند که در ادامه بیان می شود.
الف. الاتقی
یکی از مستندات و ادلة اهل سنت در اثبات افضلیت و در پی آن حقانیت خلافت ابوبکر، کلمة «الاتقی» در آیة 17 است. ایشان بر آن اند که مراد از اتقی ابوبکر است و هر کس که اتقی باشد، گرامی تر و بافضیلت تر است و هر کس افضل باشد، امام و پیشوای بعد از پیامبر(ص) است.17
ب. وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزی18
دومین موردی که در حوزة تحلیل درونی محور توجه و استناد اهل سنت قرار گرفته، عبارت پیش گفته است. آنان معتقدند که چون این آیه وصف اتقی است پس مراد از اتقی نمی تواند حضرت علی(ع) باشد؛ چون خوراک، پوشاک و تربیت حضرت به عهدة پیامبر(ص) بود و پیامبر بر علی(ع) حق نعمت (که جزای آن واجب است) داشت، اما بر ابوبکر حق نعمت دنیایی نداشت، بلکه ابوبکر به پیامبر(ص) انفاق می کرد.19
ج. وَ لَسَوْفَ یَرْضی
بعضی از مفسران اهل سنت کوشیده اند به استناد عبارت مزبور، صحت خلافت ابوبکر یا منقبت ویژه ای برای او و دوستدارانش اثبات کنند. فخر رازی در کتاب الاربعین، پس از آنکه فاعل «یرضی» را خداوند می داند ادعا می کند که اگر خلافت ابوبکر باطل بود، در زمان حال و آینده مرضی خداوند نمی شد.20
نقد و بررسی
از دیدگاه مفسران و متکلمان شیعه این آیات به هیچ وجه برافضلیت ابوبکر دلالت ندارد چه رسد به اینکه بتوان از این آیات، خلافت وامامت او را اثبات کرد؛ بلکه اساساً این آیات دربارة ابوبکر نیست و مستندات اهل سنت را در اثبات این مطلب که آیة شریفه دربارة ابوبکر است در کانون مناقشه قرار داده اند که در ادامه ذکر می شود.
بررسی روایات اسباب النزول و ادعای اجماع
قبل از بررسی این روایات، تذکر این نکته ضروری است که بنی امیه برای مخفی نگه داشتن فضایل امام علی(ع) و نیز تعظیم مقام خلفا، گروهی تشکیل دادند تا در حق خلفای سه گانه روایت جعل کنند و به پیامبر اسلام(ص) نسبت بدهند. ابن جوزی در این باره می گوید:
«قد تعصب قوم لا خلاق لهم یدعون التمسک بالسنه قد وضعوا لابی بکر فضائل...»؛21 گروهی بی اهمیت که مدّعی تمسک به سنت اند، از سر تعصب دست به جعل فضائل برای ابوبکر زده اند... .
ابن ابی الحدید شافعی، از گروهی به نام بکریه یاد می کند و دربارة آنها می گوید:
و چون بکرّیه دیدند که شیعیان چه می کنند آنها نیز در مقابل برای ابوبکر به جعل روایات روی آوردند. برای مثال، در برابر «حدیث اخوّت» که در شأن امیرالمؤمنین(ع) است، حدیث «لو کنت متخذاً خلیلاً» و در برابر حدیث «قلم و دوات»، حدیث های «ایتونی بدواة و بیاض اکتب فیه لابی بکر کتاباً لا یختلف علیه اثنان» و «یابی الله و المسلمون الا ابابکر» را برساختند.22
با این مقدمه به بررسی روایات اسباب نزول و اجماع مورد ادعا می پردازیم.
اولاً: از جستجو در کتب تفسیری و کلامی اهل سنت روشن می شود که درباره نزول این آیات در شان ابوبکر اجماعی وجود ندارد. بعضی از مفسران اهل سنت در کنار اشاره به ماجرای ابوبکر، به سبب دیگری نیز اشاره می کنند و بدون ترجیح یکی بر دیگری به تفسیر می پردازند. واحدی23، ثعلبی24، میبدی25، سمرقندی26، ابوحیان اندلسی27 و ابن ابی حاتم28 از این دسته اند. زمخشری نیز با تعبیر «قیل نزلتا فی ابی بکر و فی ابی سفیان» به قطعی نبودن روایات مربوط به ابوبکر اشاره می کند. دستة دیگری از مفسران اهل سنت مانند ابن کثیر، قرطبی و نیشابوری روایات مربوط به ابوبکر را به اکثریت نسبت داده و هرگز ادعای اجماع نکرده اند.29 فخر رازی با آنکه در تفسیر خود بر نزول این آیات در شأن ابوبکر ادعای اجماع کرده است، در کتاب الاربعین از اتفاق اکثر مفسران سخن گفته است.30
ثانیاً: روایات سبب نزول در این خصوص (دربارة همة سوره یا قسمتی از آن) چهار دسته اند و استدلال به این آیات برای اثبات افضلیت و صحت خلافت ابوبکر، متوقف بر اثبات نزول این آیات در حق اوست.
دیدگاه های مختلف در سبب نزول آیات مورد بحث
چنان که بیان شد، در کتب اهل سنت چهار دسته روایت دربارة سبب نزول آیات مورد بحث وجود دارد و همین امر سبب اختلاف نظر مفسران اهل سنت گشته و چهار قول دربارة سبب نزول آنها مطرح شده است که عبارت اند از:
قول اول: تمام آیات این سورة شریفه دربارة شخصی به نام أبوالدحداح نازل شده است. قرطبی می نویسد:
از عطا و نیزاز ابن عباس (از طریق عکرمه) نقل شده است که گفت: سورة لیل در شأن ابودحداح نازل شد؛ زیرا وی یک نخله خرما را با یک باغ بزرگ معاوضه کرده که چهل نخله خرما داشت و اصل داستان این چنین است: یکی از مسلمانان انصار در مدینه درخت خرمایی داشت که بخشی از خرماهای آن به درون خانة همسایه اش می افتاد و فرزندان وی از آنها استفاده می کردند. صاحب نخله به رسول خدا(ص) شکایت کرد، حضرت فرمود: این درخت را با یک درخت در بهشت معاوضه کن، مرد انصاری نپذیرفت. ابودحداح او را ملاقات و به وی پشنهاد کرد و گفت: تو حاضری این نخله را با باغ (حسنی) معاوضه نمایی؟ مرد انصاری پذیرفت. أبودحداح محضر پیامبر اکرم(ص) آمد و گفت: ای رسول خدا! این نخله را با نخله ای در بهشت با من معاوضه کن. رسول خدا(ص) پذیرفت، آنگاه همسایة مرد انصاری را احضار کرد و فرمود: این نخله مال تو است. اینجا بود که سورة «واللیل اذا یغشی...» نازل شد. بنابراین، مقصود از «من» در «فأما من أعطی» ابودحداح است و مراد از «حُسنی» در «صدق بالحسنی» و ثواب و مقصود از «فسنیسره للیسری» بهشت است. و مصداق «من» در «أما من بخل...» مرد انصاری و مقصود از «حسنی» در «کذب بالحسنی» ثواب و مراد از «فسنیسره للعسری» جهنم است. از آیة «وما یغنی عنه...» تا «لا یصلاها إلا الأشقی» مراد مرد خزرجی است که منافق بود و منافق از دنیا رفت. و مقصود از «الاتقی» در «سیجنبها الأتقی» ابودحداح است که مال و ثروتش را در برابر پاداش بهشت معاوضه کرد.31
ابن عطیه و ابوحیان این قول را به سدی نیز نسبت داده اند.32 این سبب نزول در برخی منابع شیعی نیز ذکر شده است.33
قول دوم: بعضی از مفسران اهل سنت به سبب نزول دیگری نیز اشاره می کنند. سورآبادی درتفسیرش می نویسد:
فَأَمَّا مَنْ أَعْطی وَاتَّقی: اما آن کس که بداد هرچه دادنی بود و هرچه داشت و بپرهیزید از هرچه ببایست پرهیزید. این آیت در شأن بوبکر صدیق آمد و آن آن بود که رسول(ع) یاران را گفت صدقات بیارید تا فرا درویشان دهیم. بوبکر را چهل هزار دینار- و گفتهاند هشتاد هزار دینار- دستگاه بود، همه فراهم کرد و با زر کرد و بیاورد و پیش رسول بنهاد گفت «یا رسول اللَّه هذه صدقتی ولی عنداللَّه میعاد». رسول گفت: «یا با بکر، ما ذا ابقیت لعیالک؟». گفت «وعداللَّه، یک کار نیز ماندست تا آن نیز بکنم». به خانه شد دستی جامه پوشیده داشت بهای آن هزار درم، آن را نیز برکشید و به رسول فرستاد و خود گلیمی در پوشید و همی آمد تا نزد رسول آید. جبرئیل آمد صوفی در پوشیده. رسول گفت: «یا جبرئیل، عجب است که تو صوف پوشیدهای». جبرئیل گفت «یا رسول اللَّه، امروز همة فریشتگان تا حملة العرش صوف پوشیدهاند موافقت بوبکر را که میآید و گلیمی پوشیده. مژدگان ده او را که خداوندت می سلام کند و میگوید من از تو خشنودم، تو از من خشنود هستی؟» چون بوبکر از در در آمد رسول وی را این بگفت. بوبکر بگریست گفت «رضیت رضیت رضیت». آن گه این آیت فرو آمد که فامّا من اعطی واتّقی.34
قول سوم: ابوبکرابن العربی نیز سبب نزول دیگری ذکر کرده است:
عن أبی الدرداء، قال: قال رسول اللّه(ص): ما من یوم طلعت فیه شمسه إلا و بجنبتیها ملکان ینادیان، یسمعهما خلق اللّه کلّهم إلا الثقلین: اللهم أعط منفقاً خلفاً، و أعط ممسکاً تلفاً. فأنزل اللّه تعالی فی ذلک: فَأَمَّا مَنْ أَعْطی وَاتَّقی. وَصَدَّقَ بِالْحُسْنی. فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْری.35
قول چهارم: این آیات (با اختلاف در تعداد) در حق ابوبکر نازل شده است. بسیاری از مفسران اهل سنت این نظریه را پذیرفته و در تأیید آن نیز روایاتی نقل کرده اند که پیش تر ذکر شد. اما این روایات، علاوه بر تعارض با روایات دیگری که مستند اقوال دیگر است، از لحاظ سندی و متنی نیز با اشکالات جدی روبه رو است. به دلیل اهمیت این قول نزد اهل سنت، ابتدا به بررسی سندی هریک از روایات مورد استناد قول اخیر می پردازیم و سپس اشکالات متنی این روایات را بیان می کنیم. پس از بررسی کامل سند ومتن این روایات، سایر روایات را نیز نقد وبررسی خواهیم کرد.
بررسی سندی روایات قول چهارم
بعضی از مفسران اهل سنت مدعی هستند که این روایات با سندهای صحیح روایت شده اند.36 در حالی که روایات مورد استناد آنان، از لحاظ سندی همگی ضعیف و مرسل اند و نمی توان با چنین روایات ضعیفی، ادعایی با این بزرگی را اثبات کرد. تعدادی از این روایات از طریق آل زبیر (عبدالله بن زبیر و عروة بن زبیر) نقل شده است که دشمنی آنان با اهل بیت روشن است. در ادامه تک تک این روایات را از نظر سندی بررسی می کنیم.
بررسی سند روایت اول
اولاً: در این سند، هشام بن عروة وجود دارد که مالک بن انس او را کذاب می دانست.37 ابن حجر عسقلانی نیزبه وی نسبت تدلیس داده است.38
ثانیاً: در سند مزبور عروة بن زبیر وجود دارد که وی از دشمنان اهل بیت و از طرفداران معاویه و عضو گروه جعل حدیث وی بوده است. یکی از کارهای جاعلان حدیث فضیلت تراشی و منقبت سازی برای خلفا در مقابل فضایل فراوان و والای علی(ع) بوده که نمونه های بسیاری دارد.
ابن أبی الحدید به نقل از أبوجعفر اسکافی می نویسد:
معاویه، گروهی از صحابه و تابعین را گماشت تا احادیث دروغینی در طعن بر علی(ع) و بیزاری جستن از او بسازند. و حقوقی هم برای آنان مقرر کرد. ابوهریره، عمروعاص، مغیرة بن شعبة، از اصحاب و عروة بن زبیر از تابعان از جمله افراد این گروه می باشند.39
دشمنی عروه با علی(ع) تا آنجا بود که با وجود کم بودن سنش، به همراه عدهای از یاران خود، در جنگ جمل شرکت کرد و در برابر آن حضرت قرار گرفت.40 فرزندش یحیی نیز او را به بدگویی از علی(ع) و دشنام دادن به او متهم میسازد. یحیی بن عروه همواره میگفت: هرگاه پدرم به یاد علی میافتاد به او دشنام میداد.41
با این حال چگونه می توان به حدیث چنین فردی اعتماد کرد؛ با اینکه می دانیم یکی از علامت های منافقین که شیعه و سنی بر آن اتفاق دارند، دشمنی با امیرالمؤمنین(ع) است.42
ثالثاً: عروة بن زبیر در سال 23 یا 27 هجری متولد شده است و در زمان نزول آیه اصلاً در دنیا نبوده است؛43 با این حال چگونه می تواند شاهد آزاد کردن بلال از سوی ابوبکر و نزول آیه در شأن وی باشد! پس روایت مرسل است و روایت مرسل ارزشی برای استدلال ندارد.
بررسی سند روایت دوم
اولاً: عبدالله بن زبیر شاهد ماجرا نبوده؛ زیرا وی در سال اول یا دوم هجرت متولد شده است.44 پس حدیث مرسل است.
ثانیاً: عبدالله بن زبیر از دشمنان امیر المؤمنین(ع) و اهل بیت(ع) آن حضرت بوده است. وی در جنگ جمل با آن حضرت جنگید و از مسببین اصلی جنگ جمل بود.45 امیرمؤمنان(ع) دربارة او می فرماید: «مَا زَالَ الزُّبَیْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ حَتَّی نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْؤُومُ عَبْدُ اللَّهِ».46
عبدالله بن زبیر در منازعه ای که با ابن عباس داشت و در نهایت به هجرت ابن عباس به طائف و مرگش در آنجا انجامید، به وی گفت: «إنی لأکتم بغضکم أهل هذا البیت منذ أربعین سنة»47 که بیانگر عمق کینه وی به اهل بیت(ع) است. ابن زبیر علاوه بر آنکه در خطبه هایش به امیرالمؤمنین ناسزا می گفت، بر پیامبر اکرم(ص) نیز درود نمی فرستاد.48
ثالثاً: روایتی که طبری نقل کرده است در سندش مصعب بن ثابت (بن عبدالله بن زبیر) قرار دارد که وی تضعیف شده است.49
این روایت را طبرانی نقل کرده است و حافظ هیثمی پس از نقل طبرانی مینویسد: در سند این روایت، مصعب بن ثابت است و او از نظر نقل حدیث ضعیف است.50
روایت دوم (که واحدی نقل کرده است) علاوه بر آنکه مرسل است، در سندش محمد بن إسحاق (بن یسار) قرار دارد که بزرگان و رجالیون برجستة اهل سنت همچون مالک، دارقطنی، یحیی القطان و دیگران او را جرح و به تدلیس متهم کرده اند.51
گفتنی است که مراد از «ابن ابی عتیق» در سند روایت مزبور، عبدالله بن محمدبن عبدالرحمن بن ابی بکراست.52
بررسی سند روایت سوم
اولاً: روایت مرسل است؛ چون قتاده در زمرة تابعین است که در سال 61 ق متولد شده و در سال 117 از دنیا رفته است.53 افزون بر اینکه وی مشهور به تدلیس است. ابن حجر می نویسد: «هو مشهور بالتدلیس وصفه به النسائی وغیره».54
ثانیاً: در سند این روایت معمر (بن عبدالله بن الاهیم التمیمی) قرار دارد که به عدم حفظ و «منکر الحدیث» بودن معرفی شده است.55 سعید بن أبی عروبة (م156ه) نیز در دهة اخر عمرش (از سال 142 یا 145ه) به اختلاط دچار شد. ابن عدی می نویسد: «اختلط بعد هزیمة إبراهیم بن عبدالله بن حسن بن حسن فمن سمع منه سنة اثنتین وأربعین فهو صحیح السماع وسماع من سمع من بعد ذلک فلیس بشئ».56 بنابراین، روشن نیست که سماع معمر از سعید قبل از این زمان بوده است یا بعد از آن، به خصوص که اطلاعات مختصری دربارة معمر در کتب رجال اهل سنت وجود دارد.
بررسی سند روایت چهارم
اولاً: روایت، معلق و ضعیف است و سلسله سند ذکر نشده است؛ بنابراین قابل استناد نیست.
ثانیاً: این روایت که از ابن عباس (از طریق عطا) نقل شده است با روایات قول اول که با سند متصل از ابن عباس روایت گردیده (و آیه را دربارة ابوالدحداح می داند) در تعارض است. از عطا نیز به طور مستقل روایتی در منابع اهل سنت وجود دارد که او نیز آیه را دربارة ابوالدحداح می داند که در قول اول گذشت.
بررسی سندی روایت پنجم
اولاً: در روایت سمرقندی راوی عبدالله بن مسعود، یونس بن اسحاق و در روایت واحدی (یونس عن) ابن اسحاق ثبت شده است، در حالی که در میان راویان عبدالله بن مسعود چنین اشخاصی وجود ندارند. مزی در تهذیب الکمال بیش از صد نفر از راویان عبدالله بن مسعود را بر می شمارد که در میان آنان کسی به نام یونس و ابن اسحاق وجود ندارد.57 مصحح کتاب التاریخ الکبیر بخاری می نویسد: «لیس فی باب یونس من التاریخ ولا من کتاب ابن أبی حاتم من یقال له یونس بن اسحاق وأما یونس بن أبی اسحاق فهو السبیعی مشهور والله أعلم».58 با مراجعه به کتب رجال اهل سنت به نظر می رسد که سند درست این چنین باشد: یونس بن ابی اسحاق عن ابی اسحاق عن عبدالله بن مسعود. بنابراین، در روایت واحدی تعبیر یونس عن ابی اسحاق صحیح است نه یونس عن ابن اسحاق.59
ثانیاً: عبدالله بن مسعود در سال 32 ق وفات یافته است60 و ابااسحاق (عمروبن عبدالله السبیعی) راوی این ماجرا، ابواسحاق عمروبن عبدالله سبیعی دو سال پیش از کشته شدن عثمان، در سال 33 متولد شده است.61 بنابراین، روایت مرسل است. مصحح تفسیر زادالمسیر نیز می نویسد: «أخرجه الواحدی فی أسباب النزول عن عبداللّه بن مسعود به، و إسناده ضعیف، فیه انقطاع بین أبی إسحاق السبیعی و ابن مسعود».62
ثالثاً: ابااسحاق به تدلیس متهم شده است.63 ابن حجر می نویسد: «عمرو بن عبدالله السبیعی الکوفی مشهور بالتدلیس».64
رابعاً: یونس بن ابی اسحاق (م159ق) را بعضی از رجالیون اهل سنت همچون یحیی القطان و احمدبن حنبل تضعیف کرده اند.65
خامساً: در روایت سمرقندی، منصور بن (ابی) مزاحم که متوفای 235 ق در 80 سالگی است،66 بدون واسطه از یونس بن ابی اسحاق (م159) نقل کرده است در حالی که او را ندیده است. بنابراین، اگر روایت را مدلس ندانیم، دست کم این روایت منقطع و ضعیف خواهد بود.
بررسی متنی روایات قول چهارم
روایات مورد استناد کسانی که نزول آیات مورد بحث را خریدن و آزاد کردن بردگان ضعیف از سوی ابوبکر دانسته اند، از لحاظ متنی نیز با ضعف و سستی همراه است که در ادامه بیان می شود.
1. تناسب نداشتن با ظاهر آیات
مضمون این روایات با آیات این سوره شریفه چندان سازگار نیست. ظاهر آیات این سوره دربارة جود و بخل و بیان عاقبت سخاوتمندان و بخیلان است. سیوطی به نقل از ابن عباس می نویسد: «هذه السورة نزلت فی السماحة و البخل».67 اما در ماجرای مورد استناد اهل سنت (آزار مسلمین به دست مشرکان و آزاد کردن آنان توسط ابوبکر) سخن از بخل و مال و دارایی شخص بخیل نیست، در حالی که در این سوره، سخن از شخصی است که اموالی دارد و به سبب شک یا اعتقاد نداشتن به قیامت از انفاق مال خود به دیگری روبرمی گرداند: «وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنی* وَکَذَّبَ بِالْحُسْنی* فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْری* وَما یُغْنِی عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّی» و در مقابل آن، از شخصی سخن به میان می آید که به دلیل تصدیق روز جزا و اعتقاد به قیامت، مال خود را در راه خدا انفاق می کند و از بخل می پرهیزد: «فَأَمَّا مَنْ أَعْطی وَاتَّقی* وَصَدَّقَ بِالْحُسْنی* فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْری». در ادامه نیز از وعده و وعید به چنین اشخاصی سخن به میان آمده است. واضح است که ماجرای جود و انفاق ابوالدحداح و بخل دیگری کاملاً با ظاهر آیات این سوره سازگار است. قاضی نورالله شوشتری در این باره می نویسد: «لا یخفی من شدة ارتباط هذه الروایة لمتن الآیة بخلاف ما روی أنه نزل فی شأن أبی بکر حین اشتری جماعة یؤذیهم المشرکون فأعتقهم فی الله تعالی إذ لایقال لمن یؤذی عبده إنه بخیل و لا إنه کَذَّبَ وَ تَوَلَّی فتدبر».68 بنابراین، روایاتی که ماجرای ابوالدحداح را گزارش می کند کاملاً از لحاظ متن و مدلول با آیات سورة لیل سازگار و هماهنگ است در حالی که آنچه در روایات مورد استناد قول چهارم ذکر شده، با ظاهر این آیات سازگار نیست.69
نتیجه ای که از بررسی سند و متن روایات روایات قول چهارم به دست می آید این است که این روایات از لحاظ سندی ـ برخلاف ادعای آلوسی ـ کاملاً ضعیف و از لحاظ متن نیز با اشکالات متعددی همچون تعارض و تناقض، تناسب نداشتن با واقعیت های تاریخی و ظاهر آیات روبه رو است. بنابراین، از حجیت و قابل استناد بودن ـ آن هم برای امر مهم خلافت ـ ساقط اند و نمی توانند خلافت و افضلیت ابوبکر را اثبات کنند.
دربارة روایت قول دوم که سورآبادی طرح کرده است، باید گفت: علاوه بر تعارض با روایات دیگر و نیز اشکالی که در قسمت «تناسب نداشتن با واقعیت های تاریخی» ذکر می شود، در هیچ یک از کتب تفسیری چنین سبب نزولی برای این سوره یا آیة شریفه ذکر نشده است و ذکر نشدن آن در کتب اسباب النزول یا تفاسیر اهل سنت دلیل دیگری بر نادرست بودن سخن سورآبادی است؛ خصوصاً که وی سندی برای ادعای خود ذکر نکرده است؛ چنان که روایت قول سوم که ابن العربی آن را بیان کرده نیز این چنین است.
2. تناسب نداشتن با واقعیت های تاریخی
دومین ضعف و اشکال موجود در روایات مورد بحث این است که در متن همة آنها از مال و ثروت بسیار ابوبکر و انفاق های گستردة او به رسول الله(ص) یاد شده است که این موضوع با واقعیت های تاریخی همخوان نیست؛ چراکه اولاً: ثروتمند بودن ابوبکر ثابت نیست، بلکه قراین نشان می دهد که وی و پدرش از لحاظ مالی در چنین سطحی قرار نداشتند، چون از یک طرف، پدر ابوبکر (ابوقحافه عثمان بن عامر) اجیر عبداللّه بن جدعان70 بوده و میهمانان را به سفره وی فرامی خوانده ودر ازای آن مزد دریافت می کرده است؛ چنان که محمد بن حبیب بغدادی (م 245ق) در کتاب المنمق می نویسد: «کان له [عبداللّه بن جدعان] منادیان ینادیان أحدهما بأسفل مکة و الآخر بأعلی مکة و کان المنادیان أباسفیان بن عبد الأسد و أبا قحافة».71 از طرف دیگر، ابوبکر در مکه معلم کودکان بوده و به کاری که بتوان از آن ثروت زیادی به دست آورد اشتغال نداشته است و اگر ثروت فراوانی می داشت، پدرش را درمی یافت.
شیخ مفید در این زمینه می نویسد: «أن الآثار الصحیحة و الروایات المشهورة و الدلائل المتواترة قد کشفت عن فقر أبی بکر و مسکنته و رقة حاله و ضعف معیشته فلم یختلف أهل العلم أنه کان فی الجاهلیة معلماً و فی الإسلام خیاطاً72 و کان أبوه صیاداً فلما کف بذهاب بصره و صار مسکیناً محتاجاً قبضه عبدالله بن جدعان لندی الأضیاف إلی طعامه و جعل له فی کل یوم علی ذلک أجراً درهماً.73
ثانیاً: واقعیت تاریخی مسلم این است که رسول الله(ص) در مکه از حمایت های مالی ام المؤمنین حضرت خدیجه (س) بهره مند بود و ایشان اموال و دارایی های گستردة خود را در راه اسلام تقدیم می کردند؛74 پس چگونه ادعا می شود که رسول الله(ص) محتاج انفاق های ابوبکر بود.75
3. تعارض و تناقض
این روایات با روایات مورد استناد در اقوال دیگر تعارض دارند. این تعارض به ویژه با روایات مورد استناد قول نخست و سوم که به طور کلی از ابوبکر بیگانه اند، شایان توجه است.
در پایان این بخش این امر نیز بایستة تذکر است که روایات مورد استناد قول چهارم در درون خود نیز اختلافاتی دارند. هرچند ممکن است کسی بگوید وجود این اختلافات به اصل واقعه که روایات مزبور دربارة آن اتفاق دارند ضربه ای نمی زند، ولی با توجه به جهات ضعف متعددی که ذکر شد، این اختلاف ها حداقل می تواند مؤید نادرستی روایات مورد استناد در قول چهارم باشد؛ از این رو، در ادامه به این اختلاف ها اشاره می کنیم:
الف. این روایات در اینکه کدام آیه یا آیات به دنبال آزاد کردن بردگان به دست ابوبکر نازل شده است با یکدیگر تعارض و اختلاف دارند. در یکی از این روایات گفته می شود که از آیة «سیجنبها الاتقی» (لیل: 17) تا آخر سوره (آیة20) نازل شد. دیگری می گوید از اول سوره تا آیة «ان سعیکم لشتی» (آیة 4) و همینطور دیگر روایات هریک آیاتی را ذکر می کنند.
ب. اختلاف و تعارض دومی که در این روایات وجود دارد این است که بعضی از این روایات می گویند شخص کافری که بلال را شکنجه می کرد و ابوبکر بلال را از او خرید، امیة بن خلف بوده است.76 بعضی دیگر از آنها تصریح دارند که آن شخص ابوسفیان بوده است.77 در روایت سمرقندی، امیة بن خلف و ابی بن خلف ذکر شده اند.78 ابن عبدالبر و ابن اثیر می نویسند: «ابوبکر بواسطة عباس بن عبدالمطلب، بلال را از زنی [که نامش ذکر نشده است] خرید».79
ج. اختلاف و تعارض دیگری که در این روایات به چشم می خورد مربوط به مقدارمالی است که رد وبدل شده است. بعضی از این روایات تصریح دارند که ابوبکر «رطلی از طلا» را عوض بلال داد.80 روایت دیگرتصریح دارد که «بُرْدةٍ و عَشْرِ أَوَاقٍ [من ذهب او فضه]» اعطا شد.81 در روایت دیگرآمده است که ابوبکر، بلال را با بردة مشرکی به نام نسطاس که در اختیار داشت معامله کرد و عجیب این است که این برده دارای خدم و حشم فراوان بوده است. ثعلبی و بغوی می نویسند: «کان نسطاس عبداً لأبی بکر صاحب عشرة آلاف دینار، و غلمان و جوار و مواش، و کان مشرکاً حمله أبوبکر علی الإسلام علی أن یکون ماله له، فأبی فأبغضه أبوبکر، فلما قال له أمیة: أبیعه بغلامک نسطاس اغتنمه أبوبکر و باعه منه».82 میبدی نیز به این اختلاف اشاره می کند و می نویسد:
خلاف است میان علما که أبوبکر او را به چه خرید. قومی گفتند: به یک رطل زر ازیشان باز خرید. قومی گفتند: به یکتا برد و ده اوقیه زر. قومی گفتند: أبوبکر چون از رسول خدا(ص) شنید که بلال را به عذاب دارند، برخاست پیش امیه خلف شد. گفت: یا امیّة الا تتّقی اللَّه فی هذا المسکین حتّی متی؟ تا کی این بیچاره را چنین به عذاب داری خود از اللَّه بنترسی بآنچه با وی؟ امیّه گفت: تو او را به تباه بردی، اکنون هم تو او را باز رهان. أبوبکر گفت: مرا غلامی است سیاه از او جلدتر و در کار قوی تر و بر دین شما است، نام وی نسطاس. من آن غلام به تو بخشم و تو بلال را به من بخش. هم چنان کردند و ابوبکر بلال را از ایشان بستد و از آن عذاب برهانید و او را آزاد کرد.83
د. اختلاف و تعارض چهارم موجود در روایات مربوط به شمار آزاد شدگان است. عدد شش، هفت، هشت، نه و دوازده (هفت مرد و پنج زن) اعدادی است که در این روایات ذکر شده است.84
بررسی تحلیل درونی از دلالت آیات
چنان که گفته شد کسانی که در پی اثبات خلافت ابوبکر به استناد این آیات اند، در حوزة تحلیل درونی از دلالت آیات مزبور، به محورهایی تمسک کرده اند که در ادامه به بررسی آنها می پردازیم.
1. بررسی استناد به الاتقی
مفسرانی همچون فخر رازی برای اثبات حقانیت خلافت ابوبکر با تکیه بر روایات اسباب نزول گفته اند مراد از الاتقی ابوبکر است و از آنجا که بین افضل و اتقی بودن و امامت ملازمه وجود دارد، خلافت ابوبکر به حق است. در نقد این استدلال باید گفت:
اولاً: در بخش قبل ثابت شد روایات مورد استناد برای نزول آیه دربارة ابوبکر با مشکلات متعددی روبه رو است و بنابراین، نزول آیه دربارة وی ثابت نیست.85
ثانیاً: اتقی در اینجا در معنای افعل التفضیل نیست،86 بلکه به معنای فعیل (تقی) است. طبری در این باره می نویسد: «قوله: وَسَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی یقول: و سیوقی صلی النار التی تلظی التقی، و وضع أفعل موضع فعیل، کما قال طرفة:
تمنی رجال أن أموت و إن أمت فتلک سبیل لست فیها بأوحد87
بغوی، ثعلبی، میبدی، قرطبی، سیوطی و علاءالدین بغدادی نیز همین نظر را دارند.88
ثالثاً: اگر فرض شود که مراد از اتقی ابوبکر و در نتیجه، او افضل باشد باز هم نمی توان امامت و خلافت او را اثبات کرد؛ چون اکثر اهل سنت ـ و به قولی همة اهل سنت ـ افضل بودن را شرط و دلیلی بر امام بودن نمی دانند، بلکه ادعا می کنند که مفضول می تواند با وجود افضل، امام باشد. جرجانی در شرح المواقف و نیزتفتازانی در شرح المقاصد به این مطلب تصریح کرده و به زعم خود بر آن دلیل اقامه کرده اند.89 ابن حجر هیثمی بر صحت امامت مفضول ادعای اجماع کرده است.90 حال چگونه فخر رازی ادعا می کند که «الأفضل هو الامام؟»
در نتیجه، منظور از اتقی ابوبکر نیست و اگر فرضاً ابوبکر، اتقی و افضل باشد چون از دیدگاه اهل سنت افضل بودن دلیلی بر امام و خلیفه بودن نیست و مفضول با وجود فاضل می تواند امام باشد، نمی توان با استناد به این آیات، خلافت و امامت ابوبکر را اثبات کرد.91
2. بررسی دلالت «وَما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِن نِعمَة تُجزی»
ادعای اهل سنت، بخصوص فخر رازی، در استناد به این آیة شریفه بر سه محور استوار بود:
1. منظور ازاین آیة شریفه نمی تواند حضرت علی(ع) باشد؛ چون پیامبر(ص) بر علی(ع) حق نعمت دنیایی ـ که جزای آن واجب است ـ داشت.
2. منظور از این آیة شریفه ابوبکر است؛ چون پیامبراکرم(ص) بر ابوبکر حق نعمت دنیایی نداشت، بلکه ابوبکر به پیامبر(ص) انفاق می کرد.
3. وقتی ثابت شد که منظور از این آیه شریفه ابوبکر است و این آیه وصف اتقی است، پس ابوبکر افضل امت است.
از دیدگاه شیعه این ادعاها نادرست است؛ چراکه اولاً: در هیچ یک از تفاسیر شیعه ادعا نشده است که منظور از این آیات حضرت علی(ع) است و بسیاری از مفسران شیعه همان داستان ابوالدحداح را ذکر کرده و پذیرفتهاند واگر روایاتی در این زمینه وارد شده، صرفاً در مقام جری می باشد.
ثانیاً: پیشتر اثبات شد که مصداق الاتقی ابوبکر نیست و دست کم ثابت نیست که وی مصداق الاتقی باشد. پس این آیة شریفه که وصف الاتقی است نیز مربوط به او نیست. نیز ثابت شد که انفاق ابوبکر به پیامبراکرم(ص) خلاف واقعیت های تاریخی است.
ثالثاً: منظور از آیة «وَما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزی» این نیست که هیچ کس بر شخص اتقی حق نعمت ندارد؛ زیرا چنین شخصی که احدی بر او حقی و نعمتی نداشته باشد یافت نمی شود، بلکه انفاق کردن وی به خاطر حق نعمت نیست. یعنی اگر او به افرادی انفاق میکند تنها برای خدا است نه چون آن افراد قبلاً به او خدمتی کرده اند تا وی بخواهد در عوض آن خدمت با انفاق مال، آن را پاداش دهد. مؤید این مطلب ادامة آیة شریفه است که می فرماید «إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلی».
اشتباه فخر رازی این است که فقط از نعمت و حق پیامبراکرم(ص) سخن گفته و از نعمت و حقوق اشخاص دیگر ـ همچون پدر و مادر ـ صرف نظر کرده است و در ادامه، نعمت دنیایی پیامبراکرم(ص) را از ابوبکر نفی کرده است و فقط نعمت هدایت پیامبراکرم(ص) بر ابوبکر را قائل شده که آن هم به دلیل آیة «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً» قابل جزا نیست.
قاضی نورالله شوشتری در رد سخنان فخر رازی می نویسد:
لیس المقصود فی الآیة نفی مجرد نعمة النبی(ص) عن ذلک الأتقی بل نفی نعمة کل واحد من آحاد الناس و کما أن علیاً(ع) کان فی حجر تربیة النبی(ص) کان أبوبکر فی حجر تربیة أبیه و أمه و الفرق بین التربیتین تحکم صرف لایقول به إلا بلید أو مکابر عنید. و أقل الأمر أن عند أبی بکر نعمة هدایة النبی(ص) فکیف ینفی عنه نعمة الکل حتی النبی(ص) و ما توهمه رئیس المشککین فخر الدین الرازی فی تفسیره الکبیر من أن نعمة الهدایة لا تجزی مستدلاً علیه بقوله تعالی «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً» معارض بل مخصص بقوله تعالی أیضا «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» و یدل علی أن المراد من الأجر المنفی فی مثل هذه الآیة هو المال لا مطلق الأجر قوله تعالی فی سورة هود حکایة عن نوح(ع) «وَیا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مالًا إِنْ أَجرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ» الآیة و الضمیر فی «علیه» راجع إلی ما سبق من قوله «إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِین».92
3. بررسی دلالت «ولسوف یرضی»
ادعای فخر رازی در استناد به این آیه شریفه بر دو محور استوار بود:
1. خداوند متعال در حال و آینده از ابوبکر خشنود است؛
2. راضی بودن خداوند متعال از ابوبکر در حال و آینده دلیل بر صحت خلافت او است.
از دیدگاه شیعه، این ادله نیز همچون دلیل های گذشته کاملاً مردود و نادرست است؛ چراکه بعد از اثبات این مطلب که اساساً این آیات مربوط به ابوبکر نیست، دیگر جایی برای بیان این مطالب باقی نمی ماند. اما نکتة مهم این است که سیاق و ظاهر آیه نشان می دهد که ضمیر به اتقی برمی گردد نه به خداوند متعال: «وَسَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکَّی... وَلَسَوْفَ یَرْضی». طبری در تأیید این نظر می نویسد: «و لسوف یرضی هذا المؤتی ماله فی حقوق الله عز وجل».93 آلوسی نیز پس از تعیین مرجع ضمیر اتقی (الضمیر فیه للأتقی المحدث عنه)، کلام فخر رازی را نقل می کند اما آن را ناپسند می داند و می نویسد: «الظاهر هو الأول».94 جمال الدین قاسمی هم پس از بیان کلام طبری می نویسد: «و هذا علی، إن ضمیر (یرضی) ل (الأتقی) لا للرب. قال الشهاب: و هو الأنسب بالسیاق و اتساق الضمائر».95 بعضی دیگر از مفسران هم این نظر را پذیرفته اند.96 بنابراین، اتقی است که ـ به زودی با دریافت اجر جزیل و پاداش حسن و جمیلی که پروردگارش به او میدهد ـ خشنود میگردد.
نتیجه گیری
اهل سنت برای اثبات خلافت ابوبکر از آیات سورة لیل بر دو محور «روایات اسباب النزول و اجماع» و «تحلیل درونی از دلالت آیات» تکیه کرده اند، اما اثبات شد که روایات آنان کاملاً ضعیف و همراه با تناقض (در درون خود) و تعارض با سایر روایات و همراه با اشکالات متعدد دیگر است. نیز روشن شد که با وجود این همه اختلاف اقوال، اجماعی در این باره وجود ندارد. در حوزة تحلیل درونی نیز ثابت شد که عبارت های سه گانة مورد استناد اهل سنت بر عموم خود حمل می شوند و ابوالدحداح به عنوان یکی از مصادیق «الاتقی» در نظر گرفته می شود.
منابع
ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، تفسیر القرآن العظیم، عربستان سعودی، مکتبة نزار مصطفی الباز، 1419ق.
ـــــ ، الجرح والتعدیل، بی جا، بی نا، بی تا.
ابن أبی الحدید، أبوحامد عبدالحمید بن هبة الله(م 656)، شرح نهج البلاغة، تحقیق محمد أبوالفضل ابراهیم، بی جا، دار احیاء الکتب العربیة، بی تا.
ابن الأثیر، عزالدین أبوالحسن علی بن محمد الجزری (م 630)، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، بیروت، دار الفکر، 1409ق.
ـــــ ، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر- دار بیروت، 1385ق.
ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، زاد المسیر فی علم التفسیر، بیروت، دار الکتاب العربی، 1422ق.
ـــــ ، الموضوعات، دار الکتب العلمیة، 1385ق.
ابن حبان، محمد بن حبان بن أحمد أبوحاتم التمیمی البستی، ثقات ابن حبان، بی جا، بی نا، بی تا.
ابن حجر الهیثمی، الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة، تحقیق: عبدالرحمن بن عبدالله الترکی و کامل محمد الخراط، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1997م.
ابن حجر عسقلانی، أبوالفضل أحمد بن علی، تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس، اردن، مکتبة المنار، بی تا.
ـــــ ، لسان المیزان، چ دوم، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1406ق.
ـــــ ، تقریب التهذیب، سوریه، دار الرشید، 1406ق.
ـــــ ، تهذیب التهذیب، بی جا، بی نا، بی تا.
ابن عبدالبر، أبوعمر یوسف بن عبدالله بن محمد (م 463)، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، بیروت، دار الجیل، 1412ق.
ابن عدی، أبوأحمد الجرجانی عبدالله بن عبدالله بن محمد، الکامل فی ضعفاء الرجال، چ سوم، بیروت، دار الفکر، 1409ق.
ابن العربی، محمد بن عبدالله بن ابوبکر، احکام القرآن، بی جا، بی نا، بی تا.
ابن عساکر، تاریخ دمشق، بی جا، بی نا، بی تا.
ابن عطیه اندلسی، عبدالحق بن غالب، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1422ق.
ابن قتیبة، أبومحمد عبدالله بن مسلم (م 276)، المعارف، تحقیق ثروت عکاشة، قاهره، الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1992م.
ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1419ق.
ـــــ ، البدایة و النهایة، بیروت، دار الفکر، 1407ق.
احمد بن حنبل، مسند، بی جا، بی نا، بی تا.
اصفهانی، أبوالفرج، الأغانی، بی جا، بی نا، بی تا.
آلوسی، سیدمحمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415ق.
اندلسی، أبوحیان محمد بن یوسف، البحر المحیط فی التفسیر، بیروت، دار الفکر، 1420ق.
بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، بنیاد بعثت، 1416ق.
بخاری، محمد بن إسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة أبوعبدالله، صحیح البخاری، مصر، موقع وزارة الأوقاف المصریة، بی تا.
ـــــ ، التاریخ الکبیر، بی جا، بی نا، بی تا.
بغدادی، علاء الدین علی بن محمد، لباب التاویل فی معانی التنزیل، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1415ق.
بغدادی، محمد بن حبیب (م 245)، کتاب المنمق فی اخبار قریش، تحقیق: خورشید احمد فاروق، بیروت، عالم الکتب، 1405ق.
بغوی، حسین بن مسعود، معالم التنزیل فی تفسیر القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1420ق.
بلاذری، أحمد بن یحیی بن جابر (م 279)، انساب الأشراف، تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، 1417ق.
تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، افست قم، الشریف الرضی، 1409ق.
ثعالبی، عبدالرحمن بن محمد، جواهر الحسان فی تفسیر القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1418ق.
ثعلبی نیشابوری، أبواسحاق احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1422ق.
جرجانی ایجی، میرسیدشریف، شرح المواقف، افست قم، الشریف الرضی، 1325ق.
حقی بروسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، بیروت، دارالفکر، بی تا.
حلی، حسن بن یوسف، نهج الحق و کشف الصدق، بیروت، دار الکتاب اللبنانی، 1982م.
خطیب بغدادی، تاریخ بغداد،، بی جا، بی نا، بی تا.
دارقطنی بغدادی، علی بن عمر بن أحمد بن مهدی أبوالحسن، العلل الواردة فی الأحادیث النبویة، الریاض، دار طیبة، 1405ق.
ذهبی، أبی عبدالله محمد بن أحمد بن عثمان (م 748)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، تحقیق علی محمد البجاوی المجلد، بیروت، دار المعرفة للطباعة والنشر، بی تا.
رازی، فخرالدین ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، چ سوم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1420ق.
ـــــ ، الاربعین فی اصول الدین، قاهره، مکتبة الکلیات الازهریة، 1986م.
زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، چ سوم، بیروت، دار الکتاب العربی، 1407ق.
سمرقندی، نصر بن محمد بن احمد، بحرالعلوم، بی جا، بی نا، بی تا.
سورآبادی، ابوبکر عتیق بن محمد، تفسیر سورآبادی، تهران، فرهنگ نشر نو، 1380.
سیدمرتضی، الشافی فی الامامة، چ دوم، تهران، موسسة الصادق(ع)، 1410ق.
سیوطی، جلال الدین، تفسیر الجلالین، بیروت، مؤسسة النور للمطبوعات، 1416ق.
ـــــ ، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1404ق.
شوشتری، قاضی نورالله، الصوارم المهرقة فی نقد الصواعق المحرقة، تهران، نهضت، 1367.
شوکانی، محمد بن علی، فتح القدیر، دمشق، بیروت، دار ابن کثیر، دار الکلم الطیب، 1414ق.
شهرستانی، محمد بن عبدالکریم بن أبی بکر أحمد، الملل والنحل، بیروت، دار المعرفة، 1404ق.
شیخ مفید، الافصاح فی الامامة، قم، الموتمر العالمی للشیخ المفید، 1413ق.
طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، جامعة مدرسین حوزه علمیه قم، 1417ق.
طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، چ سوم، تهران، ناصر خسرو، 1372.
طبری، أبوجعفر محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار المعرفة، 1412ق.
طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.
عصامی، سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، بی جا، بی نا، بی تا.
عقیلی، أبوجعفر محمد بن عمر بن موسی، الضعفاء الکبیر، بیروت، دار المکتبة العلمیة، 1404ق.
عینی، بدر الدین أبومحمد محمود بن أحمد الغیتابی الحنفی، مغانی الأخیار فی شرح أسامی رجال معانی الآثار، تحقیق: أبوعبدالله محمدحسن محمدحسن إسماعیل الشافعی الشیخ القاهری المصری، بی جا، بی نا، بی تا.
قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، تهران، ناصر خسرو، 1364.
قاسمی، محمد جمال الدین، محاسن التاویل، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1418ق.
قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1368.
کاشانی، ملافتح الله، زبدة التفاسیر، قم، بنیاد معارف اسلامی، 1423ق.
مزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبوالحجاج، تهذیب الکمال، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1400ق.
مسعودی، أبوالحسن علی بن الحسین بن علی (م 346)، مروج الذهب و معادن الجوهر، قم، دار الهجرة، 1409ق.
مسلم بن الحجاج، أبوالحسین القشیری النیسابوری، صحیح مسلم، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، بی تا.
مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، بیروت، دار إحیاء التراث، 1423ق.
میبدی، رشیدالدین احمد بن ابی سعد، کشف الأسرار و عدة الأبرار، چ پنجم، تهران، امیرکبیر، 1371.
نسائی، أحمد بن شعیب أبوعبدالرحمن، الضعفاء والمتروکین، حلب، دار الوعی، 1369ق.
نیشابوری، نظام الدین حسن بن محمد، تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1416ق.
واحدی، علی بن احمد، اسباب نزول القرآن، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1411ق.
هیثمی، نورالدین علی بن أبی بکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت، دار الفکر، 1412ق.
* دانشجوی دکتری علوم قرآن و حدیث. h.dejabad@yahoo.com
** استاد دانشگاه تهران.
دریافت: 25/4/1390 ـ پذیرش: 29/8/1390
·. برگرفته از رساله دکتری رشته علوم قرآن و حدیث دانشگاه تهران.
1. شهرستانی، الملل و النحل، ج1، ص20.
2. وَسَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى* الَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکَّى* وَما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى* إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى* وَلَسَوْفَ یَرْضى.
3. فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 31، ص191.
4. همو، الاربعین فی اصول الدین، ج2، ص289.
5. همان، ص291. به طور کلی اهل سنت بر این عقیده اند که ممدوح و افضل بودن ابوبکر دلیلی بر صحت خلافت اوست. جرجانی از متکلمین اهل سنت در این باره می نویسد: (لو کانت امامة أبى بکر باطلة لما کان) أبوبکر (معظما) ممدوحا (عند اللّه لکنه معظم وأفضل الخلق عنده) بعد رسول اللّه (جرجانی، شرح المواقف، ج8، ص 364).
6. بعضی از مفسرین عقیده دارند که همه یا قسمتی از سوره لیل مدنی است. آلوسی این اختلاف را چنین بیان می کند: «اختلف فی مکیتها ومدنیتها فالجمهور على أنها مکیة، وقال علی ابن أبی طلحة مدنیة، وقیل بعضها مکی وبعضها مدنی» (روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم، ج15، ص365 و نیز ر.ک: قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج21، ص 80؛ ابن عطیه، المحرر الوجیز فى تفسیر الکتاب العزیز، ج5، ص 490). علامه طباطبایی نیز می نویسد: «السورة تحتمل المکیة والمدنیة بحسب سیاقها» (المیزان فى تفسیر القرآن، ج2، ص 302).
7. ر.ک: فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 31، ص188.
8. ابن عطیه، همان، ص492.
9. ابن جوزی، زاد المسیر فى علم التفسیر، ج4، ص455؛ بغوی، معالم التنزیل فى تفسیر القرآن، ج5، ص264؛ ثعالبی، جواهر الحسان فى تفسیر القرآن، ج 5، ص600؛ بغدادی، لباب التأویل فى معانى التنزیل، ج4، ص435.
10. ابن أبی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج 10، ص3441؛ ثعلبی، الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج 10، ص219.
11. طبری، جامع البیان فى تفسیر القرآن، ج 30، ص 146؛ سیوطی، الدر المنثور فى تفسیر المأثور، ج6، ص 359.
12. واحدی، اسباب نزول القرآن، ص479.
13. طبری، همان.
14. ابن جوزی، همان؛ واحدی، همان، ص480.
15. واحدی، همان، ص478.
16. سمرقندی، بحرالعلوم، ج3، ص588.
17. ر.ک: فخر رازی، همان، ص187؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، ج1، ص189؛ فخر رازی، الاربعین فی اصول الدین، ج2، ص291؛ سورآبادی، تفسیر سورآبادى، ج4، ص2827 و ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج8، ص409.
18. و هیچ کس را نزد او حق نعمتى نیست تا بخواهد (به این وسیله) او را جزا دهد.
19. ر.ک: فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج31، ص188.
20. ر.ک: همو، الاربعین فی اصول الدین، ج2، ص288.
21. ابن جوزی، الموضوعات، ج1، ص303.
22. ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج11، ص48.
23. واحدی، همان، ص477.
24. ثعلبی، همان، ص220.
25. میبدی، کشف الأسرار و عدة الأبرار، ج10، ص512.
26. سمرقندی، همان، ص589.
27. ابوحیان اندلسی، البحر المحیط فى التفسیر، ج 10، ص492.
28. ابن ابی حاتم، همان، ص3439.
29. ر.ک: ابن کثیر، همان؛ قرطبی، همان، ص90؛ نیشابوری، تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج6، ص510.
30. ر.ک: فخر رازی، همان.
31. قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج20، ص 90؛ نیز ر.ک: ثعلبی، الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج10، ص220ـ221؛ ابن ابی حاتم، همان و واحدی، همان.
32. ر.ک: ابن عطیه، همان، ص491؛ ابوحیان اندلسی، همان.
33. برای نمونه ر.ک: بحرانی، البرهان فى تفسیر القرآن، ج5، ص 678.
34. سورآبادى، همان، ص2826.
35. ابن العربی، احکام القرآن، ج4، ص1943.
36. ر.ک: آلوسی، روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم، ج15، ص365.
37. ر.ک: مزی، تهذیب الکمال، ج24، ص415؛ ذهبی، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج7، ص38؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج1، ص102.
38. ابن حجر عسقلانی، تقریب التهذیب، ج2، ص573؛ همو، تهذیب التهذیب، ج11، ص46.
39. ابن أبی الحدید، همان، ج4، ص 63. هیثمی و ابن ابی الحدید چند نمونه از جعلیات عروه بن زبیر را نقل کرده اند (ر.ک: هیثمی، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج9، ص342؛ ابن أبی الحدید، همان).
40. ابن حجر عسقلانی، همان، ج7، ص161.
41. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج4، ص102.
42. مسلم، صحیح مسلم، ج1، ص60-61.
43. مزی، تهذیب الکمال، ج20، ص22.
44. ر.ک: ابن اثیر، أسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج3، ص138.
45. ر.ک: ابن اثیر، همان، ص139. ابن عبدالبر در الاستیعاب، عبدالله بن زبیر را این گونه توصیف کرده است: «کان بخیلا، ضیّق العطاء، سیء الخلق، حسودا، کثیر الخلاف، أخرج محمد ابن الحنفیة، و نفى عبد الله بن عبّاس إلى الطائف» (ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، ج 3، ص906).
46. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره453 ابن عبدالبر و ابن اثیر کلام امیرالمومنین(ع) را بدون ذکر واژه" الْمَشْؤُوم" ذکر کرده اند (ر.ک: ابن عبدالبر، همان؛ ابن اثیر، همان).
47. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص80 و نیز ر.ک: أبوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج2، ص450.
48. ر.ک: مسعودی، همان، ص79؛ ابن ابی الحدید، همان، ص62؛ عصامی، سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، ج2، ص110.
49. ر.ک: ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج10، ص144.
50. هیثمی، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج9، ص36.
51. ابن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، ج6، ص102؛ نسائی، الضعفاء والمتروکین، ج1، ص90؛ عقیلی، الضعفاء الکبیر، ج7، ص355.
52. ابن حجر عسقلانی، تقریب التهذیب، ج2، ص696.
53. همو، تهذیب التهذیب، ج 8، ص318.
54. همو، تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس، ج1، ص43.
55. عقیلی، همان، ج8، ص315؛ ذهبی، میزان الاعتدال، ج 4، ص155؛ ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج3، ص32. آنکه از سعید بن ابی عروبه (م156ق) نقل کرده است، معمر بن عبدالله التمیمی است نه معمر بن راشدالازدی (م153ق)، بلکه سعید بن ابی عروبه است که از معمر بن راشد نقل کرده است و معمر بن راشد مستقیماً از قتاده نقل می کند (مزی، همان، ج28، ص304؛ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج 10، ص218). قابل ذکر است که معمر بن راشد از دو نفر به نام سعید نقل کرده است که منظور سعید بن ابی عروبه نیست، بلکه منظور سعید بن عبدالرحمن بن جحش الجحشی و دیگری سعید بن ایاس می باشد (مزی، همان، ج10، ص525 و ج28، ص304).
56. ابن عدی، همان، ج3، ص394.
57. مزی، همان، ج16، ص123.
58. بخاری، التاریخ الکبیر، ج 8، ص58.
59. شاهد بر این مدعا که منظور از یونس بن اسحاق، یونس بن ابی اسحاق است (علاوه بر آنچه مصحح التاریخ الکبیر گفته) این است که در چند جا از کتب رجال نام یونس بن اسحاق که آمده است، به قرینه نام فرزندان (اسرائیل و عیسی) یا پسوند (السبیعی و الکوفی) یا نام راویان او، روشن می گردد که منظور، یونس بن ابی اسحاق است که فرزندانی با همین نام و همین پسوند داشته است. به عنوان مثال، ابن عساکر در تاریخ خود می نویسد: «عیسی بن یونس بن اسحاق السبیعی الهمدانی الکوفی ابوعمرو» (تاریخ دمشق، ج48، ص31) و یا دارقطنی در العلل می نویسد: «قال الحسن بن قتیبه عن یونس بن اسحاق عن ابی اسحاق» (العلل الواردة فی الأحادیث النبویة، ج3، ص214) و عقیلی نیز در الضعفاء می نویسد: «یونس بن اسحاق عن عبدالله بن ابی السفر» (الضعفاء الکبیر، ج3، ص445). در حالی که با مراجعه به کتب رجال اهل سنت روشن می شود که منظور از همه اینها یونس بن ابی اسحاق است. اسرائیل و عیسی از فرزندان یونس بن ابی اسحاق اند (ر.ک: مزی، همان، ج32، ص488؛ ابن عدی، همان، ج7، ص178) و حسن بن قتیبه یکی از راویان یونس بن ابی اسحاق است (مزی، همان، ص489) و عبدالله بن ابی سفر که به گفته بدرالدین عینی اسم او سعید بن محمد است از کسانی است که یونس بن ابی اسحاق از او روایت می کند: «عبد الله بن أبى السفر: بفتح السین المهملة والفاء، واسمه سعید بن محمد... روى عنه سفیان الثورى و... و یونس بن أبى إسحاق» (بدرالدین عینی، مغانى الأخیار فى شرح أسامى رجال معانى الآثار، ج3، ص97).
60. ابن عبدالبر، همان، ص944.
61. مزی، همان، ج22، ص103.
62. ابن جوزی، همان، ص453.
63. ر.ک: ابن حبان، ثقات ابن حبان، ج5، ص177؛ ابن حجر عسقلانی، همان، ج8، ص59؛ مزی، همان، ص113.
64. ابن حجر، تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس، ج1، ص42.
65. ر.ک: ذهبی، همان، ص483.
66. ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج10، ص277.
67. سیوطی، الدر المنثور فى تفسیر المأثور، ج6، ص 358.
68. شوشتری، الصوارم المهرقة فى نقد الصواعق المحرقة، ص 304.
69. بعضی از اهل سنت به سند روایاتی که درباره ابوالدحداح است اشکال کرده اند که در سند آنها "حفص بن عمربن میمون العدنی" قرار دارد که ثقه نیست. در پاسخ باید گفت که اولاً بعضی او را ثقه می دانند و ابن ماجه نیز از او حدیث نقل کرده است (ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل، ج 3، ص182؛ ابن حجر، همان، ج2، ص354؛ مزی، همان، ج7، ص44)؛ ثانیاً فرض کنیم که اسناد این روایات ضعیف باشند، اما متن و مدلول آنها هماهنگ و موافق با ظاهر آیات است برخلاف روایات مورد استناد اهل سنت که (علاوه بر ضعف سندی) متن و مدلول آنها (علاوه بر تناقض و عدم تناسب با واقعیت های تاریخی) با ظاهر آیات سازگار نیست؛ ثالثاً اگر فرض شود که سند و متن روایات مربوط به ابوالدحداح مخدوش و غیرقابل استناد باشد، اثبات شد که سند و متن روایات مورد استناد اهل سنت نیز همگی ضعیف و مخدوش است، پس همة روایات از درجه اعتبار ساقط و غیرقابل استنادند، لذا اهل سنت نمی توانند از این آیات خلافت ابوبکر را اثبات کنند.
70. عبدالله بن جدعان عموزاده ابوقحافه (پدر ابوبکر) از سخاوت مندان عرب جاهلی بوده است. ابن کثیر در کتاب البدایه والنهایه در ترجمه وی می نویسد: «هو عبد الله بن جدعان بن عمرو بن کعب بن سعد بن تیم بن مرة سید بنى تیم وهو ابن عم والد أبى بکر الصدیق رضى الله عنه. وکان من الکرماء الأجواد فی الجاهلیة المطعمین للمسنتین» (البدایة و النهایة، ج2، ص217). بلاذری نیز می نویسد: «وقال الواقدی فی إسناده: کان بنو تیم فی حیاة ابن جدعان کأهل بیت واحد یقوتهم ابن جدعان، وکان یطعم کل یوم فی داره الدهر کله جزورا، فینادی منادیه: من أراد اللحم والشحم فعلیه بدار ابن جدعان» (انساب الأشراف، ج10، ص157).
71. بغدادی، کتاب المنمق فى اخبار قریش، ص372.
72. «کان أبو بکر الصدیق بزّازا» (ابن قتیبه، المعارف، ص 575).
73. شیخ مفید، الافصاح فی الامامة، ص 177.
74. ابن عبدالبر در استیعاب می نویسد: «...عن عائشة، قالت: کان رسول الله صلى الله علیه وسلم لا یکاد یخرج من البیت حتى یذکر خدیجة فیحسن الثناء علیها، فذکرها یوما من الأیام فأدرکتنى الغیرة، فقلت: هل کانت إلّا عجوزا، فقد أبدلک الله خیرا منها، فغضب حتى اهتزّ مقدّم شعره من الغضب، ثم قال: لا والله، ما أبدلنی الله خیرا منها، آمنت بى إذ کفر الناس، وصدّقتنى إذ کذّبنی الناس، وواستنی فی مالها إذ حرمنی الناس، ورزقنی الله منها أولادا إذ حرمنی أولاد النساء. قالت عائشة: فقلت فی نفسی: لا أذکرها بسیئة أبدا» (ابن عبدالبر، همان، ج4، ص1824). چنان که معروف است خدیجه شخص ثروتمندی بوده است (ر.ک: ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص40).
75. ر.ک: سید مرتضی، الشافی فی الامامة، ج4، ص24.
76. بغوی، همان؛ میبدی، همان، ص513؛ واحدی، همان، ص478.
77. ابن عطیه، همان؛ مقاتل، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج4، ص722.
78. سمرقندی، همان، ص588.
79. ابن عبدالبر، همان، ج1، ص181؛ ابن اثیر، أسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج1، ص243.
80. واحدی، همان، ص480؛ قرطبی، همان، ص89؛ فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج31، ص188.
81. واحدی، همان، ص478.
82. بغوی، همان؛ ثعلبی، همان؛ حقی بروسوی، تفسیر روح البیان، ج10، ص452؛ قرطبی، همان؛ علاءالدین بغدادی، لباب التاویل فى معانى التنزیل، ج4، ص436.
83. میبدی، همان، ص514.
84. طبری، جامع البیان فى تفسیر القرآن، ج30، ص146؛ مقاتل، همان، ص724؛ میبدی، همان، ص517؛ علاءالدین بغدادی، همان.
85. البته باید توجه داشت از آنجا که مورد نزول مخصص آیه نیست، هرچند ما گفتیم روایاتی که سبب نزول آیه را مربوط به ابودحداح می داند قابل پذیرش است، ولی این امر با عمومیت معنای آیه منافاتی ندارد، چنان که مرحوم طبرسی می نویسد: «الأولى أن تکون الآیات محمولة على عمومها فی کل من یعطی حق الله من ماله وکل من یمنع حقه سبحانه». (مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج10، ص760). ملافتح الله کاشانی به نقل از عیاشی قول به عمومیت معنای آیه شریفه را به امام باقر(ع) نسبت داده است (ر.ک: زبدة التفاسیر، ج7، ص 451).
علامه طباطبائی نیز سیاق را دلیل بر عمومیت معنای آیات می داند (المیزان فى تفسیر القرآن، ج20، ص306). بعضی از مفسران اهل سنت، همچون ابن کثیر (ر.ک: تفسیر القرآن العظیم، ج8، ص 409)، نیشابوری (ر.ک: تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج6، ص 510)، شوکانی (ر.ک : فتح القدیر، ج5، ص552) و قاسمی (ر.ک: محاسن التاویل، ج9، ص488) نیز به عمومیت معنای اتقی و اشقی قائل اند.
86. قاضی نورالله شوشتری در این باره می نویسد: «إن أرید بالأتقى من کان أتقى من جمیع المؤمنین عند نزول الآیة فینحصر فی النبی(ص) وإن ارتکب التخصیص وإن أرید به کان أتقى من بعض المؤمنین فلا یلزم منه أفضلیة أبی بکر وأکرمیته مطلقا فضلا عن علی(ع) لوجهین الأول إنا لا نسلم حینئذ أن علیا(ع) داخل فی ذلک البعض حتى یکون أبو بکر أفضل منه الثانی إن الأکرم عند الله هو الذی یکون أتقى من جمیع المؤمنین کما قال الله تعالى إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ لا الأتقى من بعض المؤمنین وبالجملة إذا تطرق التخصیص فی الأتقى سقط الاستدلال بظاهر المقال» (شوشتری، همان).
87 طبری، همان.
88 بغوی، همان، ص 263؛ ثعلبی، همان، ص 219؛ میبدی، همان، ص516؛ قرطبی، همان، ص 88؛ سیوطی، تفسیر الجلالین، ص 599؛ بغدادی، همان، ص435.
89 ر.ک: جرجانی، شرح المواقف، ج8، ص 373؛ تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 247. عنوان مقصد ششم کتاب جرجانی چنین است: «فی امامة المفضول مع وجود الفاضل».
90. ابن حجر هیتمی، همان، ص110.
91. شیعه بر آن است که امام باید افضل باشد و مقدم داشتن مفضول بر فاضل مردود است (ر.ک: حلی، نهج الحق و کشف الصدق، ص 168) و بر افضل بودن امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) دلایل متعددی اقامه کرده است. به عنوان نمونه شیخ مفید در کتاب تفضیل امیر المؤمنین(ع) با استناد به منابع شیعی و سنی به تفصیل دلایل افضل بودن امام علی(ع) ذکر می کند.
92. شوشتری، همان، ص 306.
93. طبری، همان.
94. آلوسی، همان، ص372.
95. قاسمی، همان، ص487.
96. مقاتل بن سلیمان، همان؛ شیخ طوسی، التبیان فى تفسیر القرآن، ج10، ص 366؛ طباطبایی، همان، ص 307.