بازخوانی احادیث جری و بطن با تأملی بر مباحث روایی المیزان
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
بخش وسيعي از احاديث برجايمانده از معصومان درباره آيات قرآن کريم است. اين احاديث در ابواب مختلفي از جوامع روايي جاي گرفته و در کتابهاي تفسير روايي نيز ذيل آيات مرتبط با آن آمدهاند و جملگي به منزله احاديث تفسيري شناخته ميشوند؛ در حالي که در ميان اين احاديث انواع مختلفي وجود دارد که بسياري از آنها درباره تطبيق آيات بر مصاديقاند (طباطبايي، بيتا، ص42) و برخي از آنها بيانگر باطن آيات است. احاديث بيانگر اين مقولات به اضافه احاديث اسباب نزول و قرائت و فضايل و خواص آيات و سور و غير آن در کتابهاي حديثي بيهيچ تفکيک و دستهبندي ثبت شدهاند و مؤلفان تفاسير روايي نيز کوششي براي طبقهبندي آنها نکرده و آنها را بدون هيچ توضيح در ذيل آيات مربوط قرار دادهاند.
در اين ميان برخي از مفسران و محدثان به تفاوتهاي اين احاديث توجه کرده و به قدر وسع خود در تبيين و تمييز بخشهايي از آن کوشيدهاند. از آن جمله محدث و مفسر شيعي معروف قرن يازدهم، محمد فيض کاشاني در مقدمه تفسير الصافي بحث عالمانهاي از اين مقوله ارائه داده (فيض کاشاني، بيتا، ج1، ص10 و 11) و پس از ايشان نيز علامه مجلسي گاه به اين مطلب اشاراتي کرده است (براي نمونه، ر.ک: مجلسي، 1430، ج8، ص70 و ج24، ص211). در دوران معاصر علامه ابوالحسن شعراني در مقدمه تفسير منهج الصادقين و نيز در ذيل برخي احاديث به اين نکته اشاره کرده است (ملافتحالله کاشاني، 1378، ج1، ص20)؛ اما هيچيک از نامبردگان به گستردگي مباحث روايي الميزان در اين وادي وارد نشده و سخن نگفتهاند اگرچه مباحث الميزان نيز بهطور عمده تعامل با مصداقهاست و جز مواردي اندک (طباطبايي، بيتا، ج1، ص42 و ج3، ص72-75 و 64-67) سخني دربارة چيستي احاديث غيرتفسيري (جري و باطن) و معيارهاي تشخيص آن نيامده است. يکي از قرآنپژوهان در فصل پنجم کتاب علامه طباطبايي و حديث ذيل عنوان «معيارهاي فهم و نقد رواياتي که آيات را در حق ائمه تفسير ميکنند» سخنان و عملکرد علامه را درباره بطن و جري و تطبيق، با دستهبندي روايات مختلفي که علامه ذيل عنوان جري، تطبيق و باطن آورده، بيان و بررسي کرده است و به اين نتيجه رسيده که تطبيق و جري در سخن علامه مترادفاند (نفيسي، 1384، ص219)؛ اما مرز ميان بطن و جري در کلام علامه روشن نيست (همان، ص249) و رواياتي که بهعنوان باطن معرفي شدهاند، بسيار شبيه روايات جري هستند، و ايشان در موارد متعددي اصطلاح جري و باطن را با هم به کار ميبرد (همان، ص236)، ولي در موارد پرشماري از عبارت «جري يا باطن» استفاده كرده که نشان از تمايز دارد (همان، ص246). با اين همه ميتوان با تأمل در احاديث اين باب و بررسي سخنان علامه در تبيين روايات مورد بحث، به نکاتي ديگر دست يافت.
ضرورت بحث
بازشناسي احاديث بيانگر جري و باطن قرآن از چند جهت اهميت دارد: نخست روشآموزي از سيره اهلبيت در فهم مقاصد قرآن کريم و يادگيري استفاده از قرآن در تحليل و درک درست از شرايط زمان و پيشامدهاي مختلف اجتماعي است؛ زيرا لزوم توجه به دلالت آيات در سياق خود که ناظر به جريانات عصر نزول است، ممکن است برخي را وا دارد که مفاد آيات را به همان دوران محدود سازند و قرآن را براي زندگي در دوران خود کمفايده يا بيفايده بپندارند؛ چون سخن از حوادث و اشخاص و اموري است که قرنها از وجود آنها گذشته است و با حفظ ظاهر آيه همراه با قيود و قراين زمان و مکان مربوط به آن، تناسبي با شرايط پديدآمده در زمانهاي پس از عصر نزول نخواهد داشت، اما اگر بدانيم که آيات را ميتوان از محدودة زمان و مکان و ديگر قيود محدودکننده رها ساخت و مفاهيم عام حاصل از آن را بر حوادث مشابه دوران نزول انطباق داد، هر روز نو و هر لحظه تازه است و پيامي براي مخاطب خواهد داشت. اهلبيت در احاديث خود به اين نکته توجه داده و زمينه بهرهمندي مردم را از قرآن در شرايط پس از عصر نزول تا دامنه قيامت فراهم آوردهاند.
دوم، تبيين حکمت تطبيقات يادشده در احاديث و پاسخگويي به شبهههاي نويسندگان سني است. گروهي اندک از نويسندگان سني مانند احمد ابن تيميه در التفسير الکبير، ج2، ص39 به بعد و پيروان فکري او مانند محمدحسين ذهبي، در التفسير و المفسرون، ج2، ص6 به بعد، و ناصربن عبدالله بن علي القفاري در اصول مذهب الشيعة الاماميه، ج1، ص150 به بعد، به جهت ناآگاهي از موضوع جري و تطبيق و باطن قرآن، بيان مبتني بر اين شيوه را تفسير به رأي دانسته و آن را نمادي از تفاسير فرقهاي انحرافي از روش صحيح تفسير، و اماميه اثناعشري را از باطنيان منحرف همانند اسماعيليان پنداشتهاند. اينگونه مباحث ميتواند آثار شبهات آنان را در اين حوزه بزدايد و بر فرازمان و فرامکان بودن قرآن تأکيد کند.
مفهومشناسي
تفسير
تفسير، بيان روشمند مقصود خداوند از ظاهر الفاظ و عبارات آيات قرآن کريم است. هر کوششي در جهت تبيين آن مقصود بر اساس ظاهر آيه، تلاش تفسيري خواهد بود و محصول آن نيز تفسير قرآن نام دارد. علامه طباطبايي در مقدمه الميزان بر اين نکته تصريح کرده است: «التفسير وهو بيان معاني الآيات القرآنيه والکشف عن مقاصدها ومداليلها» (طباطبايي، بيتا، ج1، ص4). برايناساس آنچه به مقدمات تفسير مربوط است، مانند بحث از قرائت و سبب نزول و آنچه به فراتر از تفسير مرتبط است، مانند بيان تأويل و مصداقهاي بعدي و يا مراحل برتر فهم و تبيين لايههاي معنايي که در زبان احاديث به آن باطن قرآن گفته شده است تفسير نخواهد بود. نبايد از ياد برد که تفسير در کاربرد احاديث معصومان، گاه به معنايي گسترده به کار رفته که بخشي از احاديث غيرتفسيري را نيز دربر ميگيرد؛ يعني هم شامل مطالب بيانگر ظاهر آيه است و هم مصداقها و مثالها و تفاصيل مرتبط با قرآن کريم را بيان ميکند؛ اعم از قصههاي پيامبران يا مثالهاي بيانشده يا احکام تفصيلي شرعي يا پديدههاي مقارن نزول قرآن يا تطبيقاتي که ممکن است در آينده پديد آيند (حکيم، 1417، ص333). در اينجا ما بر اساس اصطلاح محدود رايج تفسير در ميان مفسران و قرآنپژوهان سخن ميگوييم (ر.ک: طبرسي، 1415، ج1، ص39؛ راغب اصفهاني، 1329، ص47 و خويي، 1408، ص397).
جري و تطبيق
جري در لغت به معناي روان شدن و جريان داشتن آمده است (ابنفارس، معجم مقائيس اللغة، ذيل واژه جري). مقصود از جري قرآن که بهاختصار جري خوانده ميشود (در معناي مصدرياش) انطباق مستمر مفاهيم عام آيات قرآن کريم بر مصاديق اعم از مصداق برتر يا روزآمد است که در زمان نزول پنهان بوده است و به اين لحاظ تأويل و باطن مصداقي هم نام گرفته است. اين اصطلاح برگرفته از رواياتي است که آيات قرآن را قابل انطباق بر مصاديق بيشمار همگون با مصداق مورد نزول ميداند.
تطبيق در لغت از ريشه طبق و به معناي چيزي را روي چيزي همانند آن گذاشتن به گونهاي که آن را بپوشاند است (ابنفارس، معجم مقائيس اللغة، ذيل واژة طبق). تطبيق دادن نيز به معناي منطبق ساختن (چيزي را بر چيزي)، زير پوشش چيزي در آوردن (چيز ديگري را) و جفتسازي آمده و انطباق نيز به جفت شدن، جور بودن، وفق داشتن (با کسي يا چيزي) و تناسب داشتن معنا شده است (آذرنوش، فرهنگ معاصر، ذيل واژه طبق). اين اصطلاح در کلام برخي مفسران مانند علامه طباطبايي فراوان آمده و مقصود از آن انطباق مفهوم عام آيه بر يکي از مصاديق آن است. اگرچه ميتوان همين واژه را در باب انطباق آيه بر مفاهيم باطني نيز به کار برد، نگارنده تاکنون چنين کاربردي را در احاديث يا سخن مفسران نديده است. لذا اين اصطلاح نيز مترادف با جري است.
بطن
بطن در لغت مخالف ظهر (فراهيدي، کتاب العين، و ابنمنظور، لسان العرب، ذيل واژه بطن) آمده و بطن الارض و ظهره به معناي درون و بيرون زمين است (آذرنوش، فرهنگ معاصر عربي فارسي، ذيل واژه بطن). با توجه به معناي لغوي بطن، دو اصطلاح از بطن وجود دارد: نخست معاني نهفته در درون آيات که دلالت آيات بر آنها روشن و آشکار نيست يا به واسطه توسعه در معناي آيه رخ مينمايد و دوم مصاديقي است که در زمان خطاب، براي مخاطبان نامعلوم است و با بيان معصومان و يا گذشت زمان و پديد آمدن آن مصداقها انطباق آيات بر آنها معلوم ميشود. جري با بطن در اصطلاح اول، متباين و در اصطلاح دوم مترادف است.
تأويل
تأويل در لغت در حالت مصدري، بازگرداندن و در حالت اسمي و وصفي، عاقبت و فرجام کلام و در غير آن، معناي پنهان و ثواب معنا شده است (براي آگاهي از اينگونه معاني تأويل، ر.ك: راغب اصفهاني، 1404؛ ابنفارس، 1404؛ ابنمنظور، بيتا و طريحي، 1408، ذيل واژه اول) و در اصطلاح به معاني مختلفي آمده است؛ از قبيل تفسير، حمل لفظ بر معناي خلاف ظاهر، تفسير آيه متشابه و امري عيني که کلام بر آن تکيه دارد و از دايره مفاهيمي که الفاظ بر آن دلالت کنند بيرون است (طباطبايي، بيتا، ج3، ص44-49). ازآنجاکه سخن ما درباره احاديث است بايسته است به کاربردهاي روايي اين واژه توجه کنيم. با جستوجو در احاديث ميتوان به چهار کاربرد متفاوت تأويل پي برد:
1. تبيين صحيح آيات و بيان مقصود خداوند از آنها (عياشي، 1380، ج1، ص13)؛
2. تحريف معنا با سوء استفاده از ظاهر آيات و دستاويز قرار دادن آن براي مقاصد نادرست (نهج البلاغه، نامه 55؛ مجلسي، 1403، ج2، ص225)؛
3. تبيين صحيح آيات متشابه (کليني، 1407، ج 1، ص213) (اگرچه ممکن است اين معنا را با معناي اولي، يعني تبيين و تفسير صحيح آيات، يکي دانست)؛
4. بطن مصداقي (عياشي، همان، ج1، ص15). تأويل در همه احاديثي که عبارت «ظهره تنزيله و بطنه تأويله» دارد، به معناي بطن مصداقي است.
برخي بر اين باورند که تأويل در بعضي احاديث را ميتوان به معناي باطن معنايي دانست (بابايي، 1372، ص46). مثلاً در روايتي از امام باقر درباره جابر آمده است: «خداي جابر را رحمت کند. فهم او به جايي رسيده بود که تأويل آيه «إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ» را که رجعت است ميدانست» (قمي، 1367، ج1، ص25)؛ ولي با توجه به گستره مفهوم معاد، شايد بتوان رجعت را تطبيق آيه بر يکي از مصاديق مفهوم معاد به شمار آورد و در اين صورت تأويل به معناي بطن معنايي نخواهد بود.
نتيجه آنکه اگر واژه تأويل در احاديث در برابر تنزيل به کار رفته باشد، به معناي باطن مصداقي است که همان جري است. نيز در صورتي که به مصداق برتر بودن آن اشاره شده باشد، مانند «ذاک تأويلها الاعظم» (کليني، 1407، ج2، ص211) و نيز در ساير موارد بايد به قراين کلام نگريست که گاه به معناي تفسير و گاه به معناي تفسير آيه متشابه و گاه به معناي تفسير به رأي (تحريف معنوي) است.
براي روشن شدن بيشتر بحث، نخست احاديث بيانگر جري و بطن را بهاختصار بررسي ميكنيم و سپس به ديدگاه علامه در اين باره ميپردازيم.
جري قرآن در احاديث
درباره جري دو دسته حديث در منابع حديثي وجود دارد: يک دسته که شامل صدها حديث ميشود و به بيان مصاديق و تطبيق آيات بر آنها پرداخته است و در تعريف جري کمک چنداني به ما نميکند؛ دسته دوم احاديث مثبت قاعده جري قرآن است و در آن بر لزوم تعميم آيات بر مصاديق ديگر تأکيد شده است. اين احاديث در حد استفاضهاند و به جهت اختصار فقط به بيان دو حديث صحيح ميپردازيم:
حدثنا محمد بن الحسين عن محمد بن إسماعيل عن منصور بن يونس عن ابن أذينة عن الفضيل بن يسار قال سألت أبا جعفر عن هذه الرواية «ما في القرآن آية إلا ولها ظهر وبطن، وما فيه حرف إلا وله حد ولكل حد مطلع» ما يعني بقوله لها ظهر وبطن قال ظهره (تنزيله) وبطنه تأويله، منه ما مضى ومنه ما لم يكن بعد، يجري كما يجري الشمس والقمر، كلما جاء منه شيء وقع قال الله تعالى «وَما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» [نحن نعلمه] (عياشي، 1380، ج 1، ص11؛ صفار، 1404، ص196).
در اين حديث که خود شرح حديثي از پيامبر است، باطن قرآن به تأويل قرآن معنا شده و مقصود از تأويل نيز مصداقهاي بعدي شمرده شده است و دلالت آيات از باب جريان داشتن آيات، همسان جريان خورشيد و ماه دانسته شده و انطباق بر مصداقهاي بعدي، از رهگذر اين جريان به شمار آمده است؛ يعني براي هر آيه قرآن که دليلي بر اختصاص آن به مصداق خاصي نداشته باشيم، اين ظرفيت وجود دارد که همواره بپايد و مصداق نو بيابد. بر اساس اين حديث بطن قرآن همان تأويل و جري آن بر مصاديق بعدي است. بطن قرآن معناي ديگري هم دارد که در ادامه بدان اشاره خواهيم كرد.
در حديث معتبر دوم در اين زمينه، اگرچه از واژه جري استفاده نشده است، همان معنا با بياني ديگر و به شکلي صريح مطرح گشته است:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ وَهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ وَدُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ قَالَ نَزَلَتْ فِي رَحِمِ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ وَآلِهِ السَّلَامُ وَقَدْ تَكُونُ فِي قَرَابَتِكَ ثُمَّ قَالَ فَلَا تَكُونَنَّ مِمَّنْ يَقُولُ لِلشَّيْءِ إِنَّهُ فِي شَيْءٍ وَاحِدٍ (کليني، 1407، ج2، ص156).
علامه مجلسي پس از بيان اعتبار اين حديث در شرح آن ميگويد:
... يعني وقتي آيهاي درباره موضوعي خاص فرود آمد حکم آيه را به همان مورد اختصاص نده، بلکه به موارد مشابه تعميم بده و يا وقتي براي آيه معنايي بيان کرديم و بار ديگر معناي ديگري براي آن آورديم هيچيک را انکار نکن؛ زيرا آيات ظاهر و باطنهايي دارد و ما در هر مقام معناي مناسب را بيان ميکنيم و همه هم حق و درست است. با اين بيان ميان بسياري از احاديث که در تفسير و تأويل آيات وارد شده و در ظاهر با هم اختلاف دارند جمع خواهد شد (مجلسي، 1404، ج8، ص385).
پيش از ايشان فيض کاشاني در دو کتاب الصافي و الوافي متعرض معناي اول از دو معناي يادشده در کلام مجلسي شده است (فيض کاشاني، 1415، ج1، ص12؛ همو، 1406، ج5، ص505).
بطن قرآن در احاديث
احاديث بيانگر باطن قرآن خود بر چند دستهاند. براي رعايت اختصار از هر دسته به يک يا دو حديث بسنده ميکنيم.
دستة اول: اينها احاديثياند که بر اصل باطن داشتن قرآن دلالت دارند و به دليل اطلاق، شامل همه انواع باطن اعم از معنايي و مصداقي خواهند بود. اين احاديث در منابع فريقين موجودند.
أَحْمَدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيُّ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِي عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ شُرَيْسٍ الْوَابِشِيِّ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَنْ شَيْءٍ مِنَ التَّفْسِيرِ فَأَجَابَنِي ثُمَّ سَأَلْتُهُ عَنْهُ ثَانِيَةً فَأَجَابَنِي بِجَوَابٍ آخَرَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ كُنْتَ أَجَبْتَنِي فِي هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ بِجَوَابٍ غَيْرِ هَذَا قَبْلَ الْيَوْمِ فَقَالَ يَا جَابِرُ إِنَّ لِلْقُرْآنِ بَطْناً وَلِلْبَطْنِ بَطْناً وَلَهُ ظَهْرٌ وَلِلظَّهْرِ ظَهْرٌ يَا جَابِرُ لَيْسَ شَيْءٌ أَبْعَدَ مِنْ عُقُولِ الرِّجَالِ مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ إِنَّ الْآيَةَ يَكُونُ أَوَّلُهَا فِي شَيْءٍ وَآخِرُهَا فِي شَيْءٍ وَهُوَ كَلَامٌ مُتَّصِلٌ مُنْصَرِفٌ عَلَى وُجُوهٍ (خالد برقي، 1371، ج2، ص300).
«جواب» در اين حديث ميتواند اعم از بيان مصداق يا معنا باشد و ازآنجاکه پاسخ دوم حضرت با پاسخ پيشين تمايز داشته، اين تفاوت به تفاوت ظاهر و باطن تعليل شده است.
در صحيح ابنحبان نيز آمده است: «اُنزلَ القرآنُ على سبعةِ اَحرف لكلِّ آية مِنها ظهرٌ وبطنٌ». در اين حديث نيز بهصراحت براي هر آيه، افزون بر ظاهر، باطني نام برده شده است؛
دستة دوم: احاديثياند که به طور مستقيم بر باطن داشتن آيات دلالت ندارند، اما مدلول التزامي آنها وجود معاني باطني فراوان و بيشمار براي آيات قرآن است.
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْمُؤْمِنِ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى مَوْلَى آلِ سَامٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ وَاللَّهِ إِنِّي لَأَعْلَمُ كِتَابَ اللَّهِ مِنْ أَوَّلِهِ إِلَى آخِرِهِ كَأَنَّهُ فِي كَفِّي فِيهِ خَبَرُ السَّمَاءِ وَخَبَرُ الْأَرْضِ وَخَبَرُ مَا يَكُونُ وَخَبَرُ مَا هُوَ كَائِنٌ قَالَ اللَّهُ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ (صفار، 1404، ج 1 ص194).
اين حديث و ديگر احاديث همسو با آن بر نوعي از باطن براي قرآن دلالت دارند؛ زيرا شمار آيات قرآن محدود است و ظاهر اين تعداد آيات نيز براي آگاهان به زبان عربي با تکيه بر قراين و شواهد مربوط به آيات قابل فهم است و پيداست که اين مجموعه آيات در ظاهر خود مشتمل بر ما يکون و ما هو کائن نيستند. پس براي بيان کل شيء بودن آنها راهي جز دلالت باطن آيات وجود ندارد؛
دستة سوم: احاديثياند که بر معاني پنهان آيه (و نه مصاديق ديگر آن) دلالت دارند. اين معاني از توسعه معناي ظاهر آشکار ميشوند و نمونههاي فراواني دارند؛ اما نمونهاي که اطلاق باطن بر آن شده باشد اندک است و حديث زير از آن جمله است.
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ زِيَادٍ الْقَنْدِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ ذَرِيحٍ الْمُحَارِبِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي فِي كِتَابِهِ بِأَمْرٍ فَأُحِبُّ أَنْ أَعْمَلَهُ قَالَ وَمَا ذَاكَ قُلْتُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ- ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ قَالَ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ لِقَاءُ الْإِمَامِ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ تِلْكَ الْمَنَاسِكُ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سِنَانٍ فَأَتَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ- ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ قَالَ أَخْذُ الشَّارِبِ وَقَصُّ الْأَظْفَارِ وَمَا أَشْبَهَ ذَلِكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ ذَرِيحَ الْمُحَارِبِيِّ حَدَّثَنِي عَنْكَ بِأَنَّكَ قُلْتَ لَهُ- لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ لِقَاءُ الْإِمَامِ- وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ تِلْكَ الْمَنَاسِكُ فَقَالَ صَدَقَ ذَرِيحٌ وَصَدَقْتَ إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَاهِراً وَبَاطِناً وَمَنْ يَحْتَمِلُ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيحٌ (کليني، 1407، ج4، ص549).
اين حديث شريف بر وجود معاني باطني براي قرآن دلالت دارد، اما اين باطن با مصداق جديد تفاوت دارد بلکه از باب توسعه در معناي «تفث» است؛ زيرا تفث به معناي زوايد و آلودگيهاي ظاهر بدن به کار رفته و در باطن به آلودگيهاي روحي نيز تعميم داده شده است. آلودگي ظاهر را ميتوان با کوتاه کردن ناخن و مو و شستوشوي بدن برطرف کرد؛ اما آلودگي روحي را جز با شناخت و آگاهي و سپس عمل بر اساس آن نتوان زدود و ديدار امام در موسم حج نيز راهي براي زدودن جهل و زمينهسازي براي عمل است. اگرچه در برخي احاديث، نتيجه ديدار امام اعلام ولايتپذيري مردم و اعلام ياري كردن امام دانسته شده است (کليني، 1407، ج1، ص392)، اين با نکتهاي که گذشت منافاتي ندارد. نمونه ديگر اين مقوله توسعه معناي رزق و طعام به علم و والدين به پيامبر و اميرالمؤمنين است (عياشي، 1380، ج1، ص26؛ کليني، 1407، ج1، ص50 و ج5، ص420)؛
دستة چهارم: احاديثياند که فقط بر باطن مصداقي دلالت دارند و ازآنجاکه در برخي احاديث از اين ويژگي به «جريان داشتن قرآن» تعبير شده، برخي مفسران از جمله علامه طباطبايي عنوان «جري القرآن» بدان دادهاند. پيش از اين نمونهاي از اين نوع احاديث را بيان کرديم.
جري از نگاه علامه
اکنون به بررسي ديدگاه علامه طباطبايى دربارة جري و ارتباط آن با باطن قرآن ميپردازيم. ايشان بر اين باور است که هرگز موردِ نزول آيهاى، مخصص آن آيه نخواهد بود؛ يعنى «آيهاى كه دربارة شخصى يا اشخاص معينى نازل شده در مورد نزول خود منجمد نشده، به هر موردى كه در صفات و خصوصيات با مورد نزول آيه شريك است، سرايت خواهد کرد و اين خاصه همان است كه در عرف روايات «جرى» ناميده ميشود» (طباطبايي، 1386، ص68). نيز ايشان ميگويد: «در بعضي روايات بطن قرآن يعني انطباق قرآن را به مواردي که به واسطه تحليل به وجود آمده از قبيل جري ميشمارد» (همان، ص69). برايناساس جري قرآن به نظر علامه عبارت است از «انطباق مفاهيم عام آيات قرآن بر مصاديق نوآمد، اعم از مصاديق برتر، يا معاني عميقتري که با تحليل معناي ظاهر فهم ميگردد».
از ظاهر دو عبارتي که نقل کرديم ابتدا چنين برميآيد که علامه جري و بطن (معنايي) را به يک معنا دانسته است. وي با توجه به جهاني و جاودانه بودن قرآن بر حضور مستمر قرآن تأکيد ميورزد و جري را بيان مصداق براي آيات ميداند و احاديثي را که در تطبيق آيات بر اهلبيت يا بر دشمنان آنان رسيده است بالغ بر صدها حديث اعلام ميكند (طباطبايي، بيتا، ج1، ص42).
روشن است که تطبيق بر اهلبيت يا بر دشمنان آنان تطبيق بر مصاديق عيني است نه بر معاني عميقتر. علامه در اين باره تأكيد ميكند:
قرآن توسعه خاصي از باب انطباق بر مصاديق و شرح حال آنها دارد و آيه بر مورد نزول خود محدود نميماند و مواردي را که با مورد نزول در ملاک يکي هستند، دربر ميگيرد و اين همان است که جري القرآن نام گرفته است (همان، ج3، ص67).
با اين حال از مطالب ايشان در بحث محکم و متشابه الميزان بر ميآيد که جري و بطن (معنايي) از دو مقولهاند؛ زيرا در نقل قول اخير، از انطباق آيات بر معاني عميقتر سخن گفته و عنوان باطن بدان داده شده است. از ظاهر اين مطالب تفاوت جري و بطن بهخوبي روشن است. افزون بر اينکه علامه در موارد پرشماري ذيل احاديث به ترديد (با حرف ترديد «او») سخن گفته و مفاد حديث را جري و يا باطن آيه دانسته است. اين قرينه است بر اينکه علامه در واقع جري را با باطن (معنايي) يکي نميداند و اولي را در باب انطباق آيه بر مصاديق عيني و دومي را انطباق بر مفاهيم عميقتر از مفهوم ظاهري ميداند (براي نمونه، ر.ک: همان، ج1، ص41 و ج3، ص64). گاهي هم باطن آيه بودن حديث را به همان معنايي که در بحث محکم و متشابه آورده ميداند (همان، ج5، ص218). اين براي آن است که ايشان به نوعي ديگر از معناي باطني باور دارد که مدلول آيات نيست، بلکه ارتباط آيات با آن از باب رمزي است که خداوند با پيامبر و اوصياي ايشان داشته است (همان، ج12، ص325). چنانچه تفکيک دو اصطلاح جري و باطن (معنايي) را بپذيريم، تعريفي محدودتر براي جري بدين شرح خواهيم داشت كه جري عبارت است از «انطباق مستمر مفاهيم عام آيات قرآن کريم بر مصاديق اعم از مصداق برتر يا مصاديق روزآمد مشابه با مصداق نخستين که در زمان نزول مخفي بوده است».
توضيح آنکه قرآن به حکم جاودانگي و حضور هميشگياش در صحنه زندگي بشر، براي وقايع و حوادث و جريانات مختلف اجتماعي و بحرانهاي فراوان فکري و روحي، سخن قابل عرضه و نسخة شفابخش ارائه ميدهد. اين امر مهم در صورتي تحققپذير است که مفاهيم قرآن کريم، ظرفيتي بسيار بالا و توسعهيافته داشته باشند که در عين انطباق بر مصداق اعلا و اجلا بر مصاديق پايينتر نيز تطبيق گردد؛ مانند تطبيق «الذين آمنوا» بر حضرت امير (حسکاني، 1411، ج1، ص30) در عين تطبيق آن بر ساير مؤمنان زمان نزول با درجات متفاوت ايماني و نيز تطبيق آن بر مؤمنان زمانهاي بعد که نوبهنو متولد ميشوند. روش امامان معصوم در دوران پس از عصر نزول آن بود که اين ظرفيت را به کار گيرند و در زواياي مختلف زندگي و در مشکلات بيشمار فراروي بشر، هدايت قرآني را نشان دهند و به کار گيرند. مجموعة عظيم احاديث ذيل آيات، بيشتر و بهطور عمده بر اين محور بيان شده و راه چگونه بهره بردن از قرآن در حوادث جاري زندگي را براي آنان که در عصر نزول نبودهاند و نياز به هدايت قرآني دارند، هموار کرده است. تعريفهاي ديگري از اصطلاح جري در آثار قرآنپژوهان آمده که براي پرهيز از طولاني شدن سخن از بررسي آنها چشمپوشي ميکنيم.
تعبير ديگري که در کلام علامه همراه با اصطلاح جري به کار رفته و مترادف آن به شمار ميآيد، تطبيق و انطباق است. اگرچه مرحوم علامه گاه واژه تطبيق و انطباق را درباره معاني باطني نيز به کار برده است و بر اين اساس برخي پنداشتهاند که اين موارد نيز از مصاديق جري به شمار ميآيند، جري ويژة تطبيق بر مصاديق است و از تعبير «من الجري وعد المصداق» (طباطبايي، بيتا، ج1، ص41) و «والروايات في تطبيق الآيات القرآنيه عليهم او علي اعدائهم اعني روايات الجري» (همان، ص42) و «ان للقرآن اتساعا من حيث انطباقه علي المصاديق وبيان حالها فالآيه منه لا يختص بمورد نزولها بل يجري في کل مورد يتحد مع مورد النزول ملاکا...» (همان، ج3، ص67) روشن ميشود که علامه اين امور را از باطن نميداند، بلکه تنها انطباق بر لايههاي معنايي را از قبيل باطن ميشمارد. بنابراين ميتوان گفت در ديدگاه علامه تطبيق و جري مترادفاند و نبايد تطبيق را باطن (معنايي) به شمار آورد؛ زيرا باطن از قبيل معاني طولي است و ارتباطي به مصداق ندارد.
بطن از نگاه علامه
با توجه به معناي لغوي بطن و کاربردهاي روايي آن، مقصود از باطن قرآن آن دسته از معاني و يا مصاديقي است که دلالت آيات بر آنها روشن و آشکار نيست. مصاديقي که در زمان خطاب، براي مخاطبان نامعلوم بودهاند و با گذشت زمان و پديد آمدن آن مصداقها انطباق آيات بر آنها معلوم ميشود.
بنابراين و با توجه به احاديثي که در باب باطن قرآن رسيده است، دستکم دو نوع بطن براي قرآن وجود دارد: يکي بطن مصداقي است که افزون بر دلالت آيه بر مصداق اوليه، بر مصاديق ديگري نيز قابل تطبيق است. اين بطن، همان تأويلي است که در روايات از جمله حديث معتبر فضيل بن يسار (صفار، 1404، ص196) بدان اشاره شده است و با اصطلاح جري، هماهنگ و منطبق است. از جملة «منه ما مضي ...» در آن حديث معلوم ميشود که مقصود از اين باطن مصاديقي است که نوبهنو پديد ميآيند و آيه بر آنها تطبيق ميشود. لذا اين بطون از قبيل معاني نيستند. مرحوم علامه نيز همواره از اين بطن مصداقي به «جري» ياد کرده است.
دوم بطن معنايي است که دو يا سه تلقي از آن وجود دارد: يکي معاني تحليلي از ظاهر آيه که با دقت و ژرفنگري به دست ميآيند؛ مانند آنچه علامه در بحث محکم و متشابه از انطباق آيات جهاد بر جهاد با نفس و آيات منافقان بر فاسقان و در مرحلة برتر انطباق آيات مربوط به گنهکاران بر اهل مراقبه در تقصير و مساهله در ذکر خدا و در مرحلة بالاتر انطباق اين آيات بر اهل مراقبه در قصور ذاتي از اداي حق ربوبيت مثال زده است (طباطبايي، بيتا، ج3، ص72)؛ يعني با آنکه در ظاهر و با توجه به سياق، جهاد در آياتي مانند «الَّذِينَ آمَنُوا وهاجَرُوا وجاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وأَنْفُسِهِمْ» (انفال: 72) ويژة جهاد با مال و جان در برابر دشمن بيروني است، با ژرفنگري بر جهاد با نفس خويش نيز قابل تطبيق است و گرچه منافق به معناي کسي است که اظهار ايمان کرده و کفر خود را مخفي کند، بر مؤمن فاسق نيز اطلاق ميگردد؛ زيرا ايمان او به اندازهاي نيست که او را از نافرماني خدا بازدارد و رگههايي از نفاق به معناي ضعف ايمان در درون او وجود دارد. همچنين گنهکاري در ظاهر آيات به معناي سرپيچي بنده از اوامر و نواهي خداوند است؛ اما با دقت بيشتر کوتاهي اهل مراقبه در ياد خدا نيز براي آنان گناه به شمار ميآيد؛ همچنانکه قصور ذاتي سالک از اداي حق ربوبيت خدا گناه شمرده ميشود و به اين دو لحاظ نيز آيات مربوط به گنهکاران بر اين دو معنا تطبيق ميگردند. در سرتاسر مباحث روايي الميزان فراوان به اين نوع از بطن تصريح شده است؛ مانند باطن دانستنِ حديثي که در آن «بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» بر پيامبر و اميرالمؤمنين تطبيق شده است:
آنچه در اين خبر آمده از باطن قرآن به معنايي که در بحث محکم و متشابه بازگفتيم است؛ زيرا پدر يا والد، مبدأ انساني براي به وجود آمدن انسان و پرورشدهندة اوست. بنابراين معلم و مربي انسان به سوي كمال نيز پدر او خواهد بود و كساني چون پيامبر و امام، سزاوارتر از آناند كه پدر مؤمن راهيافته به شمار آيند تا پدر جسماني. پس پيامبر و امام، دو پدر هستند و آيات قرآن - كه به انسان سفارش نيكي به والدين کرده - بر حسب باطن شامل ايشان ميشود؛ اگرچه بر حسب ظاهر (الفاظ) غير از پدر و مادر جسماني را دربر نميگيرد (طباطبايي، بيتا، ج4، ص357).
علامه همچنين در اثر ديگر خود، قرآن در اسلام بر تحليلي بودن معاني باطني آيات تأکيد کرده و معتقد است که ميتوان با تحليل و بسط همين معناي ظاهر به نکات ظريف و دقيقي دست يافت؛ مانند تحليلي که ايشان از معناي شرک در آية «لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً» کرده است: در ظاهر مقصود از آن همين شرک آشکار است که کسي غير خدا مانند بت يا انسان يا هر چيز ديگري بپرستد؛
ولى با تأمل و تحليل معلوم ميشود كه پرستش بتها براى اين ممنوع است كه خضوع و فروتنى در برابر غير خداست و بت بودن معبود نيز خصوصيتى ندارد؛ چنانكه خداى متعال اطاعت از شيطان را عبادت او شمرده، ميفرمايد: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ» (يس:60) ... و با تحليلى ديگر معلوم ميشود كه در طاعت و گردنگذارى انسان ميان خود و غير فرقى نيست و چنانكه از غير نبايد اطاعت كرد، از خواستهاى نفس در برابر خداى متعال نبايد طاعت و پيروى نمود؛ چنانكه خداى متعال اشاره مىكند: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» (جاثيه: 23) ... و با تحليل دقيقترى معلوم ميشود كه اصلا به غير خداى متعال نبايد التفات داشت و از وى غفلت نمود؛ زيرا توجه به غير خدا همان استقلال دادن به او و خضوع و كوچكى نشان دادن در برابر اوست و اين ايمان روح عبادت و پرستش ميباشد. خداى متعال ميفرمايد: «وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ»؛ تا آنجا كه ميفرمايد: «أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ» (اعراف: 179) ... چنانكه ملاحظه ميشود، از آيه كريمه «وَلا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً» ابتدائاً فهميده ميشود اينكه نبايد بتها را پرستش نمود و با نظرى وسيعتر اينكه انسان از ديگران به غير اذن خدا پرستش نكند و با نظرى وسيعتر از آن اينكه انسان حتى از دلخواه خود نبايد پيروى كند و با نظر وسيعتر از آن اينكه نبايد از خدا غفلت كرد و به غير او التفات داشت. همين ترتيب يعنى ظهور يك معناى سادة ابتدايى از آيه و ظهور معناى وسيعترى به دنبال آن و همچنين ظهور و پيدايش معنائى در زير معنائى در سرتاسر قرآن مجيد جارى است و با تدبر در اين معانى معناى حديث معروف كه از پيغمبر اكرم مأثور و در كتب حديث و تفسير نقل شده است: «ان للقرآن ظهراً وبطناً ولبطنه بطناً الى سبعة ابطن» روشن ميشود. بنابر آنچه گذشت قرآن مجيد ظاهر دارد و باطن (يا ظهر و بطن) كه هر دو از كلام اراده شدهاند جز اينكه اين دو معنا در طول هم مرادند نه در عرض همديگر؛ نه اراده ظاهر لفظ اراده باطن را نفى ميكند و نه اراده باطن مزاحم اراده ظاهر ميباشد (طباطبايي، 1361، ص۳۴-۳۶).
برايناساس علامه معناي باطني آيات را توسعة معناي ظاهر ميداند و در نتيجه اين معاني در طول يکديگرند و با امکان حفظ معاني ظاهر استعمال لفظ در چند معنا نخواهد بود.
نوع ديگر باطن که علامه بدان اشاره کرده مطالبي است که پيامبر و اوصياي ايشان به آيه استناد دادهاند ولي از تحليل معناي ظاهر آيه به دست نميآيد. وجود اين دسته معاني باطني از احاديث مختلفي قابل فهم است؛ از جمله احاديثي که بيانگر جامعيت قرآن هستند و پيشتر نمونة آنها بيان شد. علامه در تفسير آيه 89 نحل در اين باره مينويسد:
في الروايات ما يدل على أن القرآن فيه علم ما كان وما يكون وما هو كائن إلى يوم القيامة، ولو صحت الروايات لكان من اللازم أن يكون المراد بالتبيان الأعم مما يكون من طريق الدلالة اللفظية فلعل هناك إشارات من غير طريق الدلالة اللفظية تكشف عن أسرار وخبايا لا سبيل للفهم المتعارف إليها (طباطبايي، بيتا، ج12، ص325).
علامه در ذيل آيه هفتم آل عمران نيز ضمن توضيح احاديث بيانگر علم اهلبيت به تأويل قرآن، حديث زير را آورده، علوم گسترده حضرت امير را برگرفته از قرآن ميداند:
وروي عن علي: أنه قيل له. هل عندكم شيء من الوحي؟ قال: لا والذي فلق الحبة وبرأ النسمة- إلا أن يعطي الله عبدا فهما في كتابه. أقول: وهو من غرر الأحاديث، وأقل ما يدل عليه: أن ما نقل من أعاجيب المعارف الصادرة عن مقامه العلمي الذي يدهش العقول مأخوذ من القرآن الكريم (همان، ج3، ص71).
اين عبارت علامه دو احتمال دارد: يکي آنکه حضرت امير اين علوم را از دلالت عبارات قرآن گرفته باشند؛ ديگر آنکه آن را از راه کشف رموز موجود در الفاظ قرآن به دست آورده باشند. احتمال دوم همان است که علامه از آن به اشاره و دلالت غيرلفظي ياد ميکند؛ اما اگر احتمال اول را بپذيريم که حضرت امير از راه دلالت الفاظ و عبارات آيات به اين علوم دست يافتهاند نوع ديگري از باطن قرآن مطرح ميشود که نه از سنخ مصاديق بعدي است، نه براي مردم عادي از تحليل معناي ظاهر فهميده ميشود و نه اشارات و رموز است؛ بلکه الفاظ و عبارات آيه بر آن دلالت دارند و خداوند به هر کس که بخواهد، راه بهرهمندي از آن را ميآموزد. تحليل اين معنا از باطن قرآن با استعمال لفظ در بيش از يک معنا ممکن ميگردد و ازآنجاکه علامه طباطبايي اين مبنا را نپذيرفته است (همان، ص69)، نميتوان اين تحليل از معناي باطني را به ايشان نسبت داد.
بهاينترتيب جري و بطن به همة معانياش از حيطه تفسير جداست و احاديث بيانگر اين دسته از معارف قرآن غيرتفسيري و يا فراتر از تفسير به شمار ميآيد و شاخصه اين احاديث، مخفي بودن وجه انطباق مفاد آن بر آيه است.
دشواريابي ماهيت برخي احاديث ذيل آيات
با آنکه علامه طباطبايي تفسيري نبودن برخي از احاديث را بهصراحت اعلام کرده و جايي براي آنها در فهم ظاهر آيه نديده است، گاه بهندرت در تعيين جري يا باطن بودن آنها ترديد کرده است، و در يک مورد اطراف ترديد را افزوده و حديث را مردد بين جري و باطن و تأويل قرار داده است (همان، ج2، ص347). راز اين ترديدها در چيست؟ آيا بهواقع حديث ظرفيت قرار گرفتن در حوزههاي مختلف را دارد يا آنکه ترديد به دليل شفاف نبودن تعريف جري و بطن و تأويل پديد آمده است؟
دو نکته بيش از ديگر گمانهها قابل طرح است: يکي روشن نبودن مرزهاي اصطلاحات جري و بطن و تأويل و خلط تعبيرهاي احاديث با اصطلاحات رايج در محافل علمي و ديگري عدم حضور ذهن نسبت به معيار و ملاک اعلام شده در باب جري و بطن.
توضيح آنکه تأويل قرآن به نظر علامه از مقولة مفاهيم نيست، بلکه حقيقتي عيني و متعالي است که معارف و شرايع قرآن بر آن تکيه دارند؛ در حالي که ايشان ذيل مباحث روايي الميزان از تأويل به معنايي ديگر سخن گفته است؛ يعني مصداق يا معناي مطرحشده در حديث را که بر خلاف ظاهر لفظ است، تأويل ناميده است. درباره باطن نيز همين مطلب جاري است؛ يعني در کاربرد روايي هم بر مصداقهاي غيرآشکار آيات در زمان نزول و هم بر معاني دور از دسترس ذهن اطلاق شده است. علامه تطبيق صراط مستقيم را بر حضرت امير يا بر محبت آل محمد و مانند آن، از باب جري دانسته است (همان، ج 1، ص42)؛ اما در جاي ديگر آن را مردد بين جري و باطن دانسته و آورده است:
وفيه، عن ابن شهرآشوب عن علي بن عبد الله بن عباس عن أبيه وزيد بن علي بن الحسين: في قوله تعالى: «وَاللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ»- يعني به الجنة «وَيَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»- يعني ولاية علي بن أبي طالب. اقول: إن كانت الرواية موقوفة فهي من الجري أو من الباطن من معنى القرآن، وفي معناها روايات أخر (همان، ج10، ص41).
ايشان در جاي ديگر نيز اين تطبيق را از باب باطن دانسته است:
وفي تفسير القمي: في قوله تعالى: «وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ» قال: الحق رسول الله وأمير المؤمنين. أقول: هو من البطن بالمعنى الذي تقدم في بحث المحكم والمتشابه ونظيره ما أورده: في قوله «وَإِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» قال إلى ولاية أمير المؤمنين وكذا ما أورده: في قوله: «عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ» قال: عن الإمام لحادون (همان، ج 15، ص51).
آنچه ايشان در جلد سوم در ذيل بحث محکم و متشابه درباره باطن مطرح فرموده از باب تطبيق مفهومي کلي بر مفاهيم و معاني ظريفتر و دقيقتر است. چنانکه گذشت علامه در توضيح باطن قرآن نيز آية «واعْبُدُوا اللَّهَ ولا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً» را مثال زده و مصاديق مختلف شرک جلي و خفي و اخفا و مخفيتر از اخفا را براي آن معرفي کرده و همة اين معاني را از باب تحليل و توسعه در معناي ظاهر دانسته است (طباطبايي، 1361، ص45). از مثالهايي هم که ايشان در موارد مختلف آورده است، اين معنا تقويت ميشود؛ مانند حمل احاديث بيانگر والد بودن پيامبر و علي بر معناي باطني آية «بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» (طباطبايي، بيتا، ج4، ص357).
اکنون علامه در ذيل احاديث مردد بين جري و بطن، کدام اصطلاح از بطن را مد نظر دارد؟ بايد گفت بنا به باور علامه در بحث محکم و متشابه، مفاهيم کلي قرآن، معاني عميقتري دارند و اين معاني قابل دسترس غيرمعصومان هستند، مشروط به آنکه شرايط فهم معاني عميقتر فراهم باشد. اين شرايط چيزي جز کمالات نفساني مفسر نيستند؛ يعني صرفنظر از آگاهي به زبان قرآن و توانايي علمي و مهارت در استنباط معاني از متن، صفاي نفساني نيز شرط رسيدن به معاني دقيقتر و ظريفتر است و هر قدر اين صفا بيشتر باشند، دستيابي به لايههاي عميقتر معنا نيز سهلتر خواهد بود؛ اما در نهايت اين معناي باطني از همين الفاظ و عبارات استفاده و استنباط ميگردد. بنابراين لايههاي معنايي صرفا بر اساس الفاظ به دست ميآيند و به همين جهت اختصاصي به معصوم ندارند، و چنانکه گذشت ايشان گاه بيان اين باطنها را انطباق نام نهاده است.
اکنون بايد ديد که آيا روايات بيانگر باطن قرآن مقولاتي مطرح کردهاند که دستيابي به آنها از راه الفاظ و عبارات ممکن باشد، يا آنچه در روايات بهعنوان بطن مطرح شده، متفاوت است؟ شايد در نگاه نخست گمان شود که همه اين احاديث از يک مقوله سخن ميگويند، اما چنانکه گذشت اين احاديث خود انواعي دارند و تنها بخشي از آنها به بيان مصاديق مخفي در زمان نزول ميپردازند و يا معاني ديگري در طول معناي ظاهر ارائه ميکنند؛ در حالي که برخي ديگر از آنها بر تعدد مدلول آيات دلالت دارند و در کنار معناي ظاهر آيه، چندين معناي ديگر را در عرض آن بيان ميدارند. علامه در بحث محکم و متشابه بر طولي بودن معاني باطني تأکيد کرده است و در اين صورت بايد همه احاديث بيانگر معاني باطني (به ظاهر عرضي به نظر ايشان) توجيه و تبيين شوند. براي نمونه در تفسير سوره سبأ آمده است:
در تعدادي از روايات «القري الَّتِي بارَكْنا فِيها» به اهلبيت و «القري الظاهره» به راويان و واسطههاي بين آنان و مردم معنا شده است. اين معنا از باطن قرآن بوده، ارتباطي به تفسير ندارد (همان، ج16، ص368).
آيا در اين مثال بطن به همان معنايي است که علامه مطرح کرده يا به معنايي است که در روايات آمده است؟ در ظاهر دليلي نداريم که اين معنا در طول معناي ظاهر آيه باشد (که در باب آباديهاي قوم سبأ است). ميتوان امثال اين احاديث را نشانهاي از چندمعنايي آيات قلمداد کرد؛ يعني در کنار معناي ظاهر آيه و با حفظ آن، معناي ديگري براي قريه قرار داده شده و بر انسان مبارکي اطلاق شده که در صورت آشنايي و ارتباط با او آدمي از لغزشها و خطرات روحي ايمن خواهد بود. اگر اين معنا را بپذيريم، ديگر جايي براي انحصار باطن آيات به معاني طولي، آنگونه که علامه مطرح کرده است، وجود ندارد.
بر اساس آنچه پيشتر گفتيم علامه به وجود دو نوع بطن براي آيات معتقد است: يکي آنچه در بحث محکم و متشابه مطرح کرده و توسعة معناي ظاهر آيه به شمار ميآيد و ديگري آنچه در بحث از جامعيت قرآن ذيل آيه ۸۹ سوره نحل آورده و مدلول عبارات نيست؛ بلکه سرّي است ميان خدا و رسول خدا. اکنون بايد ديد باطني که ايشان در ذيل احاديث آورده از کدام قسم است: آيا در همين دو نوع ميگنجد يا آنکه نوع سومي هم در کار است؟ يعني همان برداشتي که برخي مفسران از باطن آيات دارند که نه از معناي عميقتر از معناي سطح شمرده ميشود و نه از اشارات و اسرار است، بلکه مدلولهايي است که توان فهم و درک آنها از سطح افراد عادي بالاتر است. براي نمونه ايشان ذيل آيه «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ» (همان، ج19، ص103) آورده است:
وفي الدر المنثور، أخرج ابن مردويه عن ابن عباس: في قوله: «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ» قال: علي وفاطمة «بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ» قال: النبي «يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجانُ». قال: الحسن والحسين: أقول: ورواه أيضا عن ابن مردويه عن أنس بن مالك مثله، ورواه في مجمع البيان، عن سلمان الفارسي وسعيد بن جبير وسفيان الثوري. وهو من البطن.
اين مطلب که به نقل از عدهاي از صحابه آمده از باب جري نيست؛ زيرا مصداق ديگري (همعرض) از آيه نيست و با ظاهر آيه نيز ارتباطي ندارد. بنابراين معناي باطني است؛ اما کدام باطن؟ آيا اين تعبيرها رمزگونهاند يا آنکه از باب چندمعنايي قرآن هستند و بيان معناي ديگرياند که خدا از اين الفاظ اراده کرده است؟ اگرچه اطلاق لفظ بحر بر انسان شايع است، بهويژه براي انسان دانشمند يا بردبار و يا سخاوتمند، ولي راز اطلاق «برزخ» بر پيامبر و مقصود از «لا يبغيان» دربارة علي و فاطمه روشن نيست و بعيد نيست مقصود علامه از بطن در اينجا مطابق اصطلاح مشهور باشد؛ يعني وجهي که دلالت آيه بر آن معلوم نيست و از راه اصول محاوره راهي به آن نداريم. ابنعباس و ديگران نيز از پيش خود به آن راه نبردهاند، بلکه حديث موقوفهاي است که از معصوم شنيده و نقل کردهاند.
بررسي نمونهاي از احاديث مردد بين جري و بطن در الميزان
وفي محاسن البرقي، عن بعض أصحابنا رفعه: في قوله: وَلِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ قال: التكبير التعظيم، والهداية الولاية. أقول: وقوله: والهداية الولاية من باب الجري وبيان المصداق: ويمكن أن يكون من قبيل ما يسمى تأويلا كما ورد في بعض الروايات أن اليسر هو الولاية، والعسر الخلاف وولاية أعداء الله (طباطبايي، بيتا، ج2، ص29).
اين حديث که ذيل آية «ولِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ» آمده، هدايت در آيه را ولايت ميداند. توضيح آنکه هدايت مفهومي عام است که مصاديقي مختلف دارد و يکي از آنها مفهوم ولايت است و حمل آن بر ولايت در اين حديث از باب جري و بيان مصداق است. اين احتمال با آنچه علامه در تعريف جري آورده است (بهويژه در بحث محکم و متشابه، در بند دهم) سازگار نيست؛ زيرا در آنجا بحث از توسعه مصداقي آيات به ميان آمده و اينکه آيه منحصر به مصداق اوليه در زمان نزول نيست؛ يعني مفهوم عام آيه داراي مصاديق عيني فراواني در طول زمان است و هر زمان مصداقي تازه مييابد. بهاينترتيب مفاهيم جزئيتر نميتوانند جري تلقي شوند.
احتمال دوم علامه درباره اين حديث، تأويل بودن اين معناست. در ظاهر مقصود علامه از تأويل در اين عبارت «معناي خلاف ظاهر» است؛ يعني ظاهر هدايت به معناي ولايت نيست؛ ولي با تأويل بر آن حمل ميگردد. شاهد ما جمله «من قبيل ما يسمي تأويلا» است؛ يعني از باب آنچه تأويل ناميده ميشود. پس بنيان اين احتمال نيز بر خلاف اصطلاح مرحوم علامه از تأويل است؛ زيرا ايشان تأويل را از باب مفاهيم نميداند و براي نگارنده روشن نيست که چرا ايشان از اصطلاح خود عدول، و بر اصطلاح مشهور در باب تأويل تکيه کرده است؟
«وفي الكافي، عن الصادق قال: النور آل محمد والظلمات أعداؤهم. أقول: وهو من قبيل الجري أو من باب الباطن أو التأويل» (طباطبايي، بيتا، ج2، ص347). جري بودن اين حديث چندان روشن نيست؛ يعني نميتوان اتساع مصداقي براي آيه در نظر گرفت؛ اما باطن بودن آن قابل فهم است؛ زيرا نور در کاربرد حسي به ما امکان ديدن ميدهد و موجب ديده شدن موجودات اطراف بيننده ميگردد. با توسعه اين معنا به علم و آگاهي که موجب بصيرت و درک درست از جهان و انسان ميشود، آلمحمد بهمنزله برترين آگاهان براي ديگران پرتوفشاني ميکنند و دشمنان آنان مظهر جهل و ناآگاهياند و نه خود راه به جايي ميبرند و نه پيروان و همرهان خود را به مقصدي مناسب ميرسانند. تأويل بودن آيه نيز به دليل حمل نور و ظلمت بر خلاف معناي رايج آن است؛ اما چنانکه پيشتر گفتيم اين کاربردِ تأويل بنا بر ديدگاه مشهور است و بهطور طبيعي علامه نبايد بدون توضيح لازم آن را به کار گيرد.
يادآوري
در الميزان در يک مورد تعبير «جري از باطن تنزيل» مطرح شده است:
وفي تفسير العياشي، عن عبد الله بن المغيرة عن جعفر بن محمد في قول الله: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ- قال: فقال: إذا رأيتموهم يحبون آل محمد فارفعوهم درجة. أقول: وهو من الجري من باطن التنزيل فإن أئمة الدين آباء المؤمنين والمؤمنون أيتام المعارف عند انقطاعهم عنهم فإذا صح انتسابهم إليهم بالحب فليرفعوا درجة بتعليم المعارف الحقة التي هي ميراث آبائهم (همان، ج4، ص178).
اين تعبير در ظاهر اشتباه حروفنگاران است؛ يعني کلمه «او» از متن افتاده است؛ زيرا چنانکه گفته شد جري با بيان باطن (معنايي) متفاوت است و ميتوان از تعبير علامه در جاي ديگر به اين خطاي چاپي پي برد. در آنجا آمده است: «من الجري او من باطن التنزيل» (همان، ج 5، ص188) و همان گونه که علامه خود در ذيل آيه «بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» حمل والدين بر پيامبر و اميرالمؤمنين را از باب باطن (معنايي) دانسته، در اينجا نيز پيشوايان ديني آباي مؤمنان دانسته شدهاند و معلوم نيست چرا واژة جري مطرح شده است؛ زيرا علامه خود در جلد سوم الميزان به تفاوت جري و باطن اشاره کرده است (همان، ج3، ص67).
نتيجهگيري
از مباحثي که گذشت روشن شد که برخي از احاديث نقلشده در ذيل آيات قرآن به مطالبي فراتر از تفسير ظاهر آيات پرداختهاند؛ برخي، مصاديق ديگر آيات اعم از مصداق برتر و يا مصاديق نوپديد را بيان كردهاند و برخي هم به معاني پنهان و عميق آيات اختصاص يافتهاند که نميتوان آنها را بر ظاهر الفاظ و عبارات آيات حمل کرد. جري با تطبيق و تأويلِ در برابر تنزيل و بطنِ مصداقي مترادف است. علامه جري و تطبيق را مترادف به کار برده و بيشتر احاديث ذيل آيات را از قبيل جري شمرده است. ايشان گاه حديث را با عنوان تأويل معرفي کرده، اما مقصود، همان معناي مشهور (حمل بر معناي مخالف ظاهر) است که در نقد و بررسي معاني تأويل آن را مردود دانسته است. علامه به دو نوع معنا در باب باطن قرآن باور دارد: نخست معاني طولي که از تحليل معناي ظاهر آيه به دست ميآيند و دوم معاني دور از دسترس افراد عادي که از راه الفاظ و عبارات به چنگ نميآيند. علامه بر تفسيري نبودن احاديث جري و بطن اصرار دارد؛ اما در برخي موارد در تعيين بطن يا جري يا تأويل بودن آنها با ترديد سخن گفته است. جري فقط در حوزة مفاهيم ظاهري آيه است و در قلمرو باطن وجود ندارد و عبارت «جري من باطن التنزيل» که در الميزان آمده خطاي حروفنگاري است. مراجعان به متون حديثي مرتبط با آيات ميتوانند با الهام از تلاشي که عالمان حديثشناس و تفسيرپژوه در اين حوزه کردهاند، با سنخشناسي احاديث ذيل آيات از خلط آنها بپرهيزند و احاديث بيان مصداق يا معناي باطني را تفسير ظاهر آيه نپندارند. احاديث بيانگر جري، در صدد بيان مصاديق اعم از روزآمد و غير آن هستند و روايات بيانگر باطن، مبيّن توسعة مدلول آيه و نيز مشتمل بر معاني دور از دسترس افهام عادياند.
- آذرنوش، آذرتاش، 1379، فرهنگ معاصر عربي فارسي، تهران، نشر ني.
- آلوسي، محمود، 1415ق، روح المعاني، بيروت، دار الکتب العلميه.
- ابنفارس، احمد، 1404ق، معجم مقاييس اللغة، قم، مرکز النشر مکتب الاعلام الاسلامي.
- ابنمنظور، محمد بن مکرم، بيتا، لسان العرب، بيروت، دار صادر.
- بابايي، علياکبر، 1372، «تأويل قرآن»، معرفت، ش 6، ص44-50.
- برقي، احمد بن محمد، 1371، المحاسن، تهران، دار الکتب الاسلاميه.
- تميمي بستي، محمد بن حبان، 1414ق، صحيح ابن حبان، بيروت، مؤسسة الرساله.
- حکيم، محمدباقر، 1417ق، علوم القرآن، قم، مجمع الفکر الاسلامي.
- دقيق العاملي، معين، 1428ق، «الجري و التطبيق عند مفسري الامامية قرائة في المفهوم و الثمرات»، رسالة الثقلين، ش55، ص105.
- ذهبي، محمدحسين، 1396ق، التفسير و المفسرون، قاهره، دار الكتب الحديثه.
- راغب اصفهاني، حسين بن محمد، 1404ق، المفردات في غريب القرآن، بيجا، دفتر نشر کتاب.
- زرکشي، محمد، 1376ق، البرهان في علوم القرآن، بيجا، دار احياء الکتب العربية.
- شاکر، محمدکاظم، 1376، روشهاي تأويل قرآن، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
- صدوق، محمد بن علي، 1404ق، عيون اخبار الرضا، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.
- صفار، محمدبن حسن، 1404ق، بصائر الدرجات، قم، کتابخانه آيتالله مرعشي.
- طباطبايي، سيدمحمدحسين، 1361، قرآن در اسلام، قم، دفتر انتشارات اسلامي.
- ـــــ ، بيتا، الميزان في تفسير القرآن، قم، مؤسسة النشر الاسلامي.
- طبري، محمدبن جرير، 1412ق، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، بيروت، دار الکتب العلمية.
- طريحي، فخرالدين، 1408ق، مجمع البحرين، تحقيق: سيداحمد حسيني، تهران، مکتب النشر الثقافة الاسلامية.
- عاملي النباطي الفتوني، ابوالحسن، 1419ق، مرآة الانوار و مشکوة الاسرار، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.
- عياشي، محمد، 1380ق، تفسير العياشي، تهران، چاپخانه علميه.
- فراهيدي، خليل بن احمد، 1409ق، کتاب العين، چ دوم، بيجا، دار الهجرة.
- فيض کاشاني، محمد، بيتا، تفسير الصافي، بيروت، مؤسسة الاعلمي.
- ـــــ ، 1406ق، الوافي، اصفهان، کتابخانه امام اميرالمؤمنين.
- قمى، على بن ابراهيم، 1367، تفسير قمى، چ چهارم، تحقيق: سيدطيب موسوى جزايرى، قم، دار الكتاب.
- کاشاني، ملافتحالله، 1378، منهج الصادقين في الزام المخالفين، تهران، اسلاميه.
- کليني، محمد بن يعقوب، 1407ق، الکافي، تهران، دار الکتب الاسلاميه.
- مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحار الانوار، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- ـــــ ، 1404ق، مرآت العقول في شرح اخبار آل الرسول، تهران، دار الکتب الاسلاميه.
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1386، قرآنشناسي، ج2، تحقيق و نگارش: غلامعلي عزيزيکيا، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- معين، محمد، 1386، فرهنگ فارسي، تهران، اميرکبير.
- موسوي خويي، سيدابوالقاسم، 1395ق، البيان في تفسير القرآن، بيروت، دار الزهراء.
- نصيري، علي، 1375، «جري و تطبيق در الميزان»، علوم و معارف قرآني، ش2، ص86.
- نفيسي، شادي، 1384، علامه طباطبايي و حديث، تهران، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي.
- يزدانپناه، سيد يدالله، 1391، «جري و تطبيق، روشها و مباني آن»، حکمت عرفاني، ش4، ص7-32.