نشست علمی (مفهومشناسي تفسير قرآن به قرآن از ديدگاه علامه طباطبايي)
Article data in English (انگلیسی)
(ص206)
سخنراني استاد حجتالاسلام والمسلمين علياکبر بابايي
بسم الله الرحمن الرحيم.
تفسير الميزان، تفسير ارزشمندي است كه ميتوان گفت، بعد از تفسير مجمع البيان، يکي از تفسيرهاي قابل استفاده است، و نكات جالبي دارد كه در تفاسير ديگر ديده نميشود. لذا جا دارد كه دربارة آن بحث و تأمل و نقد شود. البته نقد، دليل قابل اعتنا بودن مطالب آن است؛ کما اينکه اگر شما کتاب مكاسب شيخ انصاري را ملاحظه کنيد، شايد كمتر صفحهاي از آن مورد نقد بزرگان قرار نگرفته باشد، ولي از ارزش آن نكاسته است، بلکه روزبهروز به ارزش آن افزوده است.
به هر حال، موضوع سخن «مفهومشناسي تفسير قرآن به قرآن از ديدگاه علامه طباطبايي» است. براي روشن شدن مفهوم «تفسير قرآن به قرآن» از ديدگاه علامه، بهتر است اين عبارت به دو جزء «تفسير قرآن» و «به قرآن» تجزيه شود و منظور علامه از هر يک از اين دو جزء، جداگانه توضيح داده شود.
اما در مورد جزء اول، ايشان در آغاز مقدمة تفسير الميزان فرمودهاند: «التفسير، هو بيان معاني الآيات القرآنية والكشف عن مقاصدها ومداليلها». ما درکتاب روششناسي تفسير قرآن، دربارة اين تعريف بحث كردهايم. نقطة امتيازي كه اين تعريف بر تعاريف ديگر دارد، اين است كه براي تفسير دو مرحله معرفي كرده است: يکي بيان معاني آيات قرآن، و ديگري کشف مقاصد آن.
براي توضيح اين نکته، توجه به برخي مباحث اصول مفيد است. در بحث الفاظ اصول فقه گفتهاند كه هر کلامي يک مراد استعمالي دارد و يک مراد جدي. مراد استعمالي معنايي است كه خود عبارت ظهور در آن دارد. البته ظهور عبارت را بايد با توجه به مفاهيم مفردات و تركيب خاص عبارت و قراين متصل آن به دست آورد. ما در کتاب روششناسي، صفحة 23، پاورقي دوم گفتهايم که به نظر ميرسد تعبير مفاد استعمالي از مراد استعمالي بهتر باشد. ولي اينكه آيا همان معنايي که عبارت در
(ص207)
آن ظهور دارد، مراد گوينده هم هست يا نيست، جاي تأمل دارد. گاهي ممكن است همان، مراد گوينده باشد و گاهي ممکن است غير آن مراد باشد. براي اينکه بفهميم مراد گوينده همان است يا غير آن، قراين منفصل نقش تعيينکننده دارند. اگر تفحص كرديم و هيچ قرينهاي از جانب گوينده بر خلاف اين ظاهر نيافتيم، طبق اصل ِ «تطابق مراد استعمالي و مراد جدي»، معلوم ميشود، همان ظاهر مراد گوينده است، ولي اگر قرينهاي بر خلاف اين ظاهر يافت شد، آن قرينه شاهد ميشود كه اين ظاهر مراد نيست. مثلاً گاهي ممكن است كلام، ظهور در عموم داشته باشد، اما مخصصي براي آن ظهور پيدا كنيم؛ يا اينکه ظهور در اطلاق داشته باشد و مقيدي براي آن بيابيم؛ يا حتي ممكن است مطلق و عام هم نباشد و عبارت ظهور در معنايي داشته باشد كه قرينهاي برخلاف آن باشد. اين قرينه ممکن است عقلي (امري بديهي يا برهان نظري) يا كلام ديگر گوينده يا سخن مرجعي که گوينده براي فهم قراين کلامش تعيين کرده است باشد. به هر حال، اگر قرينهاي پيدا كرديم، طبق قرينه، مراد گوينده را به دست ميآوريم. گاهي هم ممكن است مراد گوينده عامتر، فراگيرتر و وسيعتر از ظاهر كلام باشد، و آن، جايي است كه با تنقيح مناط و الغاي خصوصيت، احراز کنيم که مراد گوينده وسيعتر از ظاهر کلام اوست. به هر حال، در هر کلامي يك مفاد استعمالي و يک مراد جدي است.
به نظر ميرسد علامه(ع) که در تعريف تفسير فرموده: «بيان معاني الآيات القرآنية والكشف عن مقاصدها»، منظورش از «بيان معاني الآيات» معناي استعمالي، و از «الكشف عن مقاصدها» مراد جدي باشد. اگر چنين باشد، اين از نقاط قوت تعريف تفسير در کلام ايشان است؛ زيرا برخي بزرگان در مقام تعريف تفسير فقط به مراد جدي توجه کردهاند و از مراد استعمالي ذکري به ميان نياوردهاند، و برخي بهعكس، ولي علامه به هر دو مرحلة تفسير توجه کرده است و اين نقطة قوت تعريف ايشان است.
(ص208)
نکتة ديگري که در تعريف ايشان نياز به توضيح دارد اين است که فرمودهاند: «بيان المعاني الآيات القرآنية». کلمة «معاني» في حد نفسه دو كاربرد دارد: هم در مورد «مفاد يا مراد استعمالي» به كار ميرود و هم در مورد «مراد جدي». از اين روي، در عبارت علامه بايد معلوم شود كه كدام منظور است. اما واژة «مقاصد» از جهت معنا مناسب با مراد جدي است، نه مراد استعمالي. لذا با اينکه في حد نفسه واژة معاني دو احتمال برميدارد، ولي چون در كنار مقاصد قرارگرفته است، ميتوان گفت كه منظور علامه از معاني، همان مفاد يا مراد استعمالي است.
البته مستحضر هستيد كه کتاب روششناسي تفسير قرآن را برادر عزيز، جناب آقاي رجبي تلخيص و به صورت درسنامه تنظيم نموده وآن را روش تفسير قرآن ناميدهاند. در نتيجه، محتواي کتاب روش تفسير قرآن همان محتواي روششناسي تفسير قرآن است و البته به ندرت تفاوتهايي در آنها ديده ميشود؛ از جمله اين تفاوتها اين است که در روششناسي، من از تعريف علامه دو مرحلهاي بودن تفسير را استنباط کردهام، که اشاره کرديم، ولي آقاي رجبي از اين تعريف، سه مرحله براي تفسير استفاده کردهاند: يكي مراد استعمالي، ديگري مراد جدي و سوم مقصد نهايي. به نظر ميرسد که اين استفاده جاي تأمل دارد و تمام نيست.
اولين شاهد كه بعيد است منظور علامه از اين تعريف، سه مرحلهاي بودن تفسير باشد، اين است که طبق استفادة آقاي رجبي از تعريف علامه، از «معاني»، مراد استعمالي و از «مداليل»، مراد جدي و از «مقاصد» مقصد نهايي کلام قصد شده است، ولي اگر چنين معنايي منظور علامه ميبود، مناسب بود که مقاصد را بعد از مداليل بياورد؛ زيرا کشف مقاصد مرحلهاي پس از کشف مراد جدي است، و حال آنكه در تعريف، مقاصد قبل از مداليل آمده است.
گذشته از اين، گاهي در عبارات خود علامه كلمة مقاصد به كار رفته و منظورش همان مراد جدي است. البته بنابر اينکه از اين تعريف دو مرحلهاي بودن تفسير منظور باشد، ذکر کلمة مداليل در تعريف اضافي است، و اگر در تعريف ذکر نميشد بهتر
(ص209)
بود؛ زيرا آوردن آن موجب ابهام شده است. ولي چنانكه گفتيم، بعيد به نظر ميرسد منظور علامه از واژة مقاصد چيزي غير از مداليل باشد.
نکتة ديگر اين است که آيا به نظر علامه، تفسير قرآن فقط بيان مفاهيم آيات و عبارات است، يا اينكه روشن شدن مصاديق را هم دربرميگيرد؟ از برخي عبارات ايشان ممکن است به دست آيد كه ذکر مصاديق نيز جزئي از تفسير است. علامه در الميزان جلد يك صفحة يازده پس از ذکر مطالبي ميفرمايد:
«وهذا هو الذي دعي الناس ان لا يقتصروا علي الفهم والمصداق المأنوس به الذهن في فهم معاني الآيات كما كان غرض الاجتناب عن الخطاء والحصول علي النتائج المجهولة هو الذي دعي الانسان الي ان يتمسك بذيل البحث العلمي، واجاز ذلك للبحث ان يداخل في فهم حقايق القرآن وتشخيص مقاصده العالية».
ايشان ابتدا وجه نياز به تفسير را اينگونه بيان ميكنند كه چون ذهن ما به مصاديق مادي و معاني محسوس كلمات عادت كرده است، سراغ قرآن هم كه ميرويم، ابتدا همين معاني از كلمات به ذهن ما ميآيد، و حال آنكه در قرآن در موارد بسياري چنين معنايي مراد نيست. از اين روي، به تفسير نياز پيدا ميشود. بعد ميفرمايد: براي فهم حقايق قرآن و تشخيص مقاصد عالي آن دو راه وجود دارد: راه اول اين است که از طريق بحثهاي علمي و فلسفي مربوط به موضوع آيه، به حق در آن مسئله آگاه شويم؛ سپس آيه را بر آن حمل کنيم. راه دوم اينکه از خود قرآن كمك بگيريم كه ميفرمايد:
و ثانيهما ان نفسر القرآن بالقرآن و نستوضح معني الآية من نظيرتها بالتدبر المندوب اليه في نفس القرآن و نشخص المصاديق و نتعرفها بالخواص التي تعطيها الآيات.
كما قال تعالي وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ (نحل: 89). در اين عبارت ديده ميشود که تشخيص مصاديق را هم جزء تفسير قرار داده است. يعني از عبارت
(ص210)
«نشخص المصاديق ونتعرفها بالخواص التي تعطيها الآيات» معلوم ميشود که به نظر ايشان، تفسير شامل بيان مصاديق و آشكار كردن آنها هم ميشود، و حق هم همين است؛ زيرا در مواردي، اگر مصداق را نفهميم، مقصود و مراد آيه به دست نميآيد. براي مثال، در آية إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (مائده: 55)، اگر مصداق «والذين آمنوا...» مشخص نشود، مقصود آيه معلوم نميشود. مفهوم «الذين آمنوا...» روشن است، وليِ مهم اين است كه بفهميم خدا در اين آيه چه کسي يا چه کساني را بعد از خود و رسولش ولي مؤمنان معرفي کرده است، و فهم آن توقف دارد بر اينکه مشخص شود، خدا از «والذين آمنوا» چه فرد يا افرادي را اراده کرده است. يا در آية تطهير إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (احزاب: 33) براي روشن شدن مقصود خداي متعال، شناخت مفهوم اهلالبيت کافي نيست، بلكه بايد مصداق اهلالبيت را نيز بفهميم. پس با اين توضيح معلوم شد كه به نظر علامه در مواردي تشخيص مصاديق نيز جزء تفسير است، و حق هم همين است. تا اينجا مفهوم تفسير قرآن از نظر علامه روشن شد.
اما براي جزء دوم ترکيب «تفسير القرآن بالقرآن» يعني قيد «بالقرآن» و اينکه منظور از تفسير قرآن «به واسطة قرآن» چيست، در کلام علامه توضيحي نيافتم، و ظاهراً در هيچ جاي الميزان آن را تعريف نکرده باشد. شايد همين امر موجب شده که در مقصود وي از «تفسير قرآن به قرآن» اختلاف شود. به هر حال، بايد ديد منظور ايشان از تفسير قرآن «به قرآن» چيست. اينکه معنا يا مراد آيهاي را به کمک آية ديگر روشن و آشکار کنيم ابهام ندارد و در آن بحثي نيست؛ يعني اگر مفاد استعمالي يا مراد جدي آيهاي نامعلوم باشد، با تدبر در سياق يا تدبر در آيات ديگري که مربوط به اين آيه هست، معلوم کنيم که مفاد استعمالي و مراد جدي آن چيست، در اين بحثي نيست؛ بحث در اين است که آيا ايشان از «بالقرآن» انحصار را اراده
(ص211)
کردهاند يا خير؟ آيا ميخواهند بفرمايند که ما بايد قرآن را فقط به وسيلة خود قرآن تفسير کنيم (تفسير به همان معنايي که بيان شد)، يا اينکه مرادشان اين است که در تفسير بايد از قرآن نيز به عنوان يک منبع، بلکه مهمترين منبع استفاده شود.
از ظاهر برخي عبارات ايشان حصر و اختصاص فهميده ميشود، ولي با تأمل و دقت در بعضي عبارات ديگر ايشان، ترديد حاصل ميشود که منظورشان حصر و اختصاص باشد. محل ترديد در مراد علامه از تفسير قرآن به قرآن اين است که آيا به نظر ايشان، مراد استعمالي و مراد جدي کل آيات را به کمک خود قرآن ميتوان آشکار کرد و به غير آن نيازي نيست, يا اينکه در تفسير قرآن حتيالامکان بايد از خود قرآن کمک بگيريم، گرچه به امور ديگري نيز نياز است، ولي تا جايي که امکان دارد بايد از خود آيات قرآن کمک بگيريم؛ زيرا قرآن معتبرترين منبع است. به تعبير ديگر، بحث در اين است که آيا به نظر ايشان در تفسير قرآن به غير قرآن نيز نياز است يا خير؟ البته روشن است که ايشان نياز به روايت براي فهم دين را قبول دارد و عبارات ايشان در اين مورد صريح است كه ما در کتاب مکاتب تفسيري جلد دوم، صفحة 33 عبارات ايشان را آوردهايم. بحث در اين است که آيا علامه در تفسير آيات نيز نياز روايات را قبول دارد يا خير.
برخي عبارات ايشان ظهور در اين دارد که در تفسير قرآن، به غير قرآن حتي به روايات نيازي نيست. از جمله، در همان عبارتي که قبلاً از ايشان خوانديم فرمودهاند: «دومين وجه اين است که قرآن را با قرآن تفسير کنيم، و آشکار شدن معناي آيات را از نظير آنها با تدبري که در خود قرآن به آن دعوت شده است، به دست آوريم، و مصاديق را با توجه به خصوصياتي که آيات به دست ميدهند، تشخيص دهيم و شناسايي کنيم. حاشا! هرگز چنين نخواهد بود که قرآن تبيان براي هر چيزي باشد و تبيان براي خود نباشد». اين عبارت ظهور دارد در اينکه تفسير آيات را بايد با تدبر در خود آيات و به کمک آيات ديگر به دست آورد، نه از غير آن.
(ص212)
همچنين در جلد سوم الميزان ص 77، در بحث روايي تفسير به رأي ميگويد: آنچه در روايات نهي شده است، استقلال در تفسير قرآن و اعتماد مفسر به خودش بدون رجوع به غير است، و لازمة آن وجوب رجوع به غير و استمداد از آن است؛ يعني اگر بخواهيم مبتلا به تفسير به رأي نشويم، بايد به غير رجوع کنيم و به فکر خودمان اکتفا نکنيم، و آن غير يا کتاب است يا سنت، اما اينکه سنت باشد، هم با قرآن و هم با رواياتي که رجوع به قرآن و عرضة روايات به آن را فرمان ميدهد، منافات دارد. پس براي رجوع به غير و کمک گرفتن از آن در تفسير، جز خود قرآن باقي نميماند. از اين عبارت نيز حصر فهميده ميشود.
در تفسير «هن ام الکتاب» فرموده است: «والقرآن يفسر بعضه بعضا وللمتشابهات مفسر وليس الا المحکم». ظاهر اين عبارت نيز اين است که مفسر آيات متشابه، جز آيات محکم چيز ديگري نيست.
ولي در مقابل اين عبارات مواردي داريم که علامه در تفسير آيات تصريح فرموده است که اين را جز سنت چيز ديگري تفسير نميکند. مثلاً ذيل آية حافِظُوا عَلَي الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطي فرموده است: «ولايظهر من کلامه تعالي ما هو المراد من الصلاة الوسطي، وانما يفسرها السنه»؛ از کلام خدا ظاهر نميشود که مراد از صلاة وسطي چيست. معلوم شدن اينکه صلاة وسطي چه صلاتي است، بحث تفسيري است، و ايشان ميفرمايند: اين مطلب از کلام خداي متعال، چه از اين آيه و چه ازآيات ديگر ظاهر نميشود، و فقط سنت آن را تفسير ميکند. اين بيان با حصري که گفتيم و از دستة اول عبارات ديگر ايشان استفاده ميشود، سازگاري ندارد. در آية وضو نيز در تفسير «وامسحوا برؤوسکم» در اينکه مراد از برؤوسکم چيست، و امر به مسحِ کدام قسمت از سر تعلق گرفته است، فرمودهاند: از آيه چيزي در اين باره به دست نميآيد و آن را سنت بيان ميکند. پس بيان اينکه از برؤوسکم کدام قسمت از سر اراده شده، بحثي تفسيري است؛ زيرا اگر معلوم نشود، به مقصود آيه نميرسيم، و کشف مقصود آيه نيز جزئي از تفسير است. ايشان در اين مورد
(ص213)
فرمودهاند: «و المتکفل لبيانه السنة». در تفسير آية «انما جزاء الذين...» و چند مورد ديگر نيز نظير اين سخن را فرمودهاند.
نکتة ديگر اينکه در تفسير آية تطهير و تفسيرآية ولايت، خود ايشان در متن تفسير الميزان به روايات استناد کردهاند و در جلد ششم صفحة هشت فرمودهاند: «ولو صح الاعراض في تفسير الآية بالاسباب المأثورة عن مثل هذه الروايات علي تکاثرها وتراکمها لم يصح الرکون الي شيء من اسباب النزول الماثورة في شيء من آيات القرآن». در تفسير آية ولايت نيز براي بيان عام نبودن «الذين آمنوا...» به روايات سبب نزول آيه استناد کرده است.
نکتة ديگر اينکه در ذيل آية وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ ميفرمايد: اين آية کريمه دلالت دارد که تبيين پيامبر(ع) نسبت به آيات حجت است، و در تخطئة برخي مفسران که آن را به موارد اجمال اختصاص دادهاند، فرموده است: حجيت آن به بيان متشابهات و اسرار و تأويل آيات اختصاص ندارد. تبيين آن حضرت در مطلق آيات حتي در نص و ظاهر آيات نيز حجت است. لازمة اين سخن آن است که اگر آيهاي ظهور در معنايي داشت، اين مراد استعمالي آيه است؛ اگر احتمال دهيم در بيانات پيامبر اکرم بياني باشد که دلالت کند اين ظاهر مراد جدي نيست، لازم است تفحص کنيم که آيا در مقابل اين ظاهر، بياني از آن حضرت رسيده است يا خير؛ اگر بياني بود، طبق آن بيان, مراد آيه را به دست ميآوريم؛ و اگر معلوم شد که بياني نيست، ظاهر آيه را مراد جدي خدا بدانيم. بنابراين در مورد هر ظاهري از آيات موظف هستيم از قرينة خلاف ظاهر تفحص کنيم، و چون يکي از قرينههاي خلاف ظاهر، بيانات پيامبر اکرم (ع) است، بدون فحص از بيان پيامبر نميتوان به ظاهر آيات تمسک کرد، و آن ظاهر را مراد خداي متعال تلقي كرد. ايشان در ادامة کلامشان به استناد حديث ثقلين فرمودهاند: بيانات ائمة معصومين(ع) هم به همين صورت حجت است.
(ص214)
بنابراين با توجه به اين نکات در تفسير ايشان، نميتوان با قاطعيت گفت منظور ايشان از تفسير قرآن به قرآن اين است که مفاد استعمالي و مراد جدي تمام آيات را به وسيلة خود آيات ميتوان تفسير کرد، و به غير قرآن حتي به روايات نيازي نيست؛ به خصوص که در کتاب قرآن در اسلام روش صحيح تفسير را تفسير آيه با استمداد از تدبر و استنطاق معناي آيه از مجموع آيات مربوط و استفاده از روايت در مورد امکان دانسته، به استفاده از روايات در مورد امکان نيز اشاره کردهاند.
البته ويژگي تفسير ايشان اين است که در تفسير هر آيهاي، بيش از هر چيز ديگر از خود قرآن کمک گرفتهاند و در بسياري از مواردي که ديگران آيات را به کمک روايات و غير آن تفسير کردهاند، ايشان با تدبر در سياق آيه و آيات ديگرِ مربوط به موضوع آيه، معنا و مراد آيه را تبيين کردهاند.
ممکن است در توجيه و جمع اين نکات با ظهور عبارتهاي پيشين در بينيازي تفسير از روايات، گفته شود علامه حوزه و قلمرو تفسير را در آن بخش از معاني قرآن که بدون نياز به روايات قابل فهم و تفسير است، محدود ميداند و آنچه از مطالب قرآني که در فهم و تفسير آنها به روايات نياز است، به نظر ايشان از حوزة تفسير خارج است؛ زيرا خدا نخواسته است اين مطالب را به وسيلة کتابش به عموم بندگانش تفهيم کند. گرچه برخي عبارتهاي وي چنين توجيهي را تأييد ميکند، با توجه به اينکه ايشان تفسير را «بيان معاني آيات قرآن و کشف مقاصد و مدلولهاي آن» تعريف کرده و طبق توضيحي که داده شد، منظور از کشف مقاصد مراد جدي آيات است، اين توجيه بعيد به نظر ميآيد؛ زيرا ترديدي نيست که مراد جدي بسياري از آيات به کمک روايات به دست ميآيد و به تعبير ديگر، مقاصد بسياري از آيات را بدون کمک گرفتن از روايات نميتوان به دست آورد، مگر اينکه تفسير را به بيان مراد استعمالي آيات محدود بداند، که اين نيز بعيد است
(ص215)
سخنراني حجتالاسلام والمسلمين دکتر اميررضا اشرفي
بسم الله الرحمن الرحيم
براي تبيين دقيق «مفهوم تفسير قرآن به قرآن» بايد چند مفهوم تبيين شود: يکي مفهوم تفسير است که استاد بابايي در اين زمينه توضيحات لازم را دادند. اما اينكه آيا كشف مقاصد و مداليل را دو مرحله بدانيم يا يك مرحله، به نظر بنده اهميت چنداني در بحث فعلي ندارد. مهم اين است كه تفسير دو مرحلة اصلي دارد: يكي بيان مراد استعمالي و ديگري بيان مراد جدي خداوند. نهايتاً ميخواهيم بدانيم مراد خداوند از آيات قرآن چه بوده است.
نكتهاي كه دربارة مفهوم «تفسير» بايد مدنظر قرار بگيرد، تفاوت آن با بيان «مصداق» است. استاد بابايي اشاره كردند از بعضي عبارات علامه چنين برميآيد که بيان مصداق، جزو تفسير است و شايد از بعضي از عبارات وي خلاف اين مطلب استفاده شود. به نظر ميرسد بتوان در اينباره تفصيل قايل شد؛ با اين توضيح که گاهي خداوند درصدد توجه دادن مخاطبان به مصاديق خاصي است. اينجا پرداختن به مصداق، پرداختن به مراد خداوند و در قلمرو تفسير است. مثلاً آية شريفة إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (مائده: 55) به گفتة علامه در مقام «قَصر اِفراد» است. با اين توضيح که مخاطبان آيه گمان ميکردند، ولايت مذکور در اين آيه شامل تمام کساني است که در آيات قبل از آنها ذکري رفته است، ولي آية مذکور با استفاده از ادات حصر، ويژگيهايي را براي ولي ميشمارد که پس از خدا و رسول، در نهايت تنها بر يک مصداق قابل تطبيق است.1 بنابراين ميتوان پرده برداشتن از مصداق اين مفهوم خاص را جزو فعاليت تفسيري به حساب آورد. گاهي نيز بعضي مفردات در قرآن آمده است كه اشاره به مصاديق خاص دارد؛ از قبيل لوح، قلم، كرسي و مانند آن. اينها مصاديق خاصي دارند. مرحوم علامه در مقدمة تفسير خود ميفرمايد: مشكلي که در تفسير با آن مواجه هستيم، اين است كه اين قبيل الفاظ مصاديق متعددي دارند. يک
(ص216)
دسته مصاديق كه ما با آن انس داريم نيز احتمال ميدهيم که اين واژهها در آيات قرآن اشاره به حقايقي ماوراي مادي و متعالي داشته باشد؛ حقايقي که با امثال آن انس نداريم.2 در اينجا پرداختن به مصداق، جزو تفسير به شمار ميآيد. بايد بفهميم مراد خداوند از لوح و قلم در آيات قرآن چيزي شبيه همين مصاديق مادي است که با آنها سروکار داريم يا اينکه حقايقي فراتر از اين امور است. مواردي نيز داريم که آيه تنها درصدد بيان مفهومي عام و کلي است و تشخيص مصاديق را به ديگران واگذار کرده است. به نظر ميرسد در اين موارد، بيان مصاديق جزو فعاليت تفسيري نباشد؛ همانگونه که بيان تفاصيل و جزئيات، حکم کلي آيه نيز خارج از محدودة تفسير است. اينکه مرحوم علامه گاهي بيان مصاديق را جزو تفسير شمرده و گاهي از دايرة تفسير خارج كرده، شايد از همين باب باشد، وگرنه طبق تعريف، بيان مصاديق جزو تفسير نيست.
نکتة ديگري که براي تبيين مفهوم «تفسير قرآن به قرآن» از ديدگاه علامه بايد به آن توجه شود، تفاوت تفسير با تأويل و بيان بطون آيات است. مستحضر هستيد که در بعضي روايات اشاره شده که قرآن داراي ظاهر و باطني است، در برخي روايات نيز از بطن قرآن با عنوان تأويل يادشده است. قال ابوجعفر(ع): ظهره تنزيله و بطنه تأويله.3 مثلاً ذيل آية شريفة: وَ أَلْقي فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ! وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (نحل: 15 ـ 16) بر حسب روايتي از کافي، تفسير عياشي و تفسير فرات کوفي گفته شده که مراد از نجم وجود مقدس رسول خدا(ع) و مراد از علامات، ائمه(ع) هستند.4 علامه پس از بيان اين روايت ميفرمايد: اين تفسير محسوب نميشود، بلکه بيان بطون آيه است: «وليس بتفسير و انما هو من البطن»5 تفسير طبق اصطلاح، بيان مراد آيات قرآن بر اساس اصول محاورة عقلايي است و آنچه در اين قبيل روايات آمده، مقولهاي جداي از تفسير است. البته مضمون اينگونه روايات را ـ در صورت داشتن سند معتبر ـ بايد روي
(ص217)
چشم بگذاريم و بپذيريم؛ اما بيان اين قبيل مصاديق از فعاليت تفسيري خارج است. مفسران عادي نميتوانند و در اين حد و اندازه نيستند كه به بيان اين قبيل مصاديق بپردازند. بيان اين مراتب، ويژة پيامبر(ع) و اهلبيت(ع) او ست.
مفهوم ديگري که بايد پيش از پرداختن به روش علامه تبيين شود، مفهوم «روش تفسير» است. مراد از روش تفسير، چگونگي بهكارگيري منابع تفسيري به منظور كشف مراد خداوند از خلال آيات قرآن بر اساس مباني و قواعدي خاص است. كسي كه در مقام تفسير قرآن برميآيد، بر اساس مباني خاصي كه در تفسير پذيرفته و ارزش و اعتباري كه براي هر يك از منابع تفسيري قائل است، به گزينش و پردازش اطلاعات مرتبط با آيه مورد نظر ميپردازد و طبق قواعد خاصي ميان اطلاعات به دست آمده از منابع تفسير، ترتيب و رابطهاي منطقي برقرار ميسازد تا به مراد خداوند از آن آيات دست يابد. براي نمونه، كسي كه اين مبنا را پذيرفته كه خودِ قرآن مهمترين و كليديترين منبع براي تفسير قرآن است، دادههاي قرآني را بر ساير دادهها مقدم ميداند. چنين كسي تلاش ميكند بيشترين استفاده را از قرآن ببرد و با مقايسة آيات با آية هدف، اطلاعات بيشتري دربارة آن آيه به دست آورد و با چينش صحيح اطلاعات به دست آمده، مراد خداوند را از آن آيه كشف كند. چنين روشي را ميتوانيم «روش تفسير قرآن به قرآن» بناميم. اما اگر كسي اين مبنا را پذيرفته باشد كه تمام يا عمدة آيات براي غيرمعصومان گويا نيست، و آيات قرآن لسان و بياني براي غيرمعصومان ندارد، چنين كسي براي رسيدن به مراد خداوند بر روايات تفسيري بيش از ساير منابع اعتماد ميكند و با تكيه بر روايات معصومان(ع) به تفسير قرآن ميپردازد. اين روش را ميتوان «روش تفسير روايي» شمرد. ساير روشها بر اساس مباني و پيشفرضهاي تفسيري ديگري شكل ميگيرد. تعريف مذکور، نقش اساسي «مباني تفسير» را در شكلگيري روش تفسير برملا ميسازد.
(ص218)
آنچه روش تفسير را مشخص ميکند، در واقع مبانياي است كه مفسر در قبال سؤالهاي اساسي دربارة فهم قرآن اتخاذ کرده است.
هرچند موضوع بحث ما مباني تفسيري علامه نيست، ولي چون نقش تعيينكنندهاي در روش تفسير علامه دارد و مراد ايشان را از اين روش مشخص ميسازد، ناگزير از ذکر چند مبناي مرتبط با اين روش هستيم.
دربارة قرآن اين سؤال مطرح است که آيا قرآن، گويا، رسا، فصيح و بليغ است و خداوند در قرآن، مراد خود را به روشني بيان کرده است، يا اينکه در عمدة آيات قرآن، بنا به دلايلي، به گونهاي سخن گفته که فقط مخاطبان خاصي ميفهمند و ديگران متوجه نميشوند و ناچارند براي فهم معاني قرآن به عدهاي خاص، مثلاً پيامبر(ع) و اهلبيت او(ع) رجوع كنند. پاسخ علامه به اين پرسش، مبناي تفسيري وي و تعيينکنندة روش تفسيري اوست. مرحوم علامه معتقد است كه آيات قرآن در دلالت بر مفهوم خود، عاري از هر گونه تعقيد و پيچيدگي در بيان است؛ زيرا كلام خدا فصيحترين كلام است. او ميفرمايد: «ميان آيات قرآن ـ كه تعداد آن از ششهزار تجاوز ميكند ـ حتي يك آيه نيز وجود ندارد كه مفهومش مغلق و پيچيده باشد؛ به طوري كه ذهن در فهم معناي آن متحير بماند. چگونه ممكن است قرآن مشتمل بر چنين آيهاي باشد و حال آنكه قرآن فصيحترين كلام است، و يكي از شرايط فصاحت، عاري بودن كلام از اغلاق و تعقيد است».6
مبناي ديگري که از توابع همين مبناست و مرحوم علامه تأکيد فراواني بر آن دارد، «استقلال قرآن در دلالت و بيان» است. علامه معتقد است که قرآن در بيان مقاصد خود مستقل است و وابسته به غير نيست. لذا در كشف مراد خداوند ـ در حدي که خداوند از اين آيات درصدد بيان آن بوده ـ نيازمند به منبع ديگري نيستيم. ايشان در تفسير الميزان ميفرمايد: «حقيقت اين است كه راه فهم قرآن بسته نيست و بيان الهي و «ذكر حكيم», خود كاشف مقاصد خود است. به اين معنا كه در تبيين مقاصدش نيازمند طريق ديگري نيست. چگونه ممكن است كتابي كه خود را با
(ص219)
اوصافي مانند هدايت, نور و بيان روشن هر چيز شناسانده است، براي تفهيم مقاصدش محتاج منبع ديگري باشد؛ از ديگري نور بگيرد؛ و با چيزي غير خود تبيين شود؟»7
يكي از شواهد علامه بر گويا و رسا بودن متن قرآن، مشاهدة خود قرآن است. او ميفرمايد: «قرآن کلامي عربي است و تمام ساختارهاي زبان عربي در آن رعايت شده است»8 هر كس در مراجعه به قرآن متوجه ميشود كه قرآن در بيان مقاصد خود از همان الگوهاي رايج زبان عربي استفاده كرده است. لذا آشناي با زبان عربي مقاصد آن را آشكارا ميفهمد؛ چنانكه از جملات هر كلام عربي ديگر معنا را ميفهمد.9
علاوه بر اين، با بررسي قرآن ميتوان به اين نتيجه رسيد که در بسياري از آيات، مخاطب قرآن عموم مردم هستند. اينگونه مخاطبه با توجه به حكمت الهي و عدم صدور لغو از جانب خداوند، نشان ميدهد كه سخن قرآن با مخاطبان خود آشكار و روشن است؛ در غير اين صورت قرآن ميبايست تنها مخاطباني خاص داشته باشد. علامه در اين زمينه ميفرمايد: «قرآن كريم در آيات فراواني، طايفة خاصي مانند بنياسرائيل, مؤمنان, كفار و گاهي عموم مردم را مخاطب قرار داده و مقاصد خود را به ايشان القاء كرده، يا با آنان به احتجاج پرداخته است؛ يا اينكه در مقام تحدي با آنان برآمده و از ايشان خواسته است تا اگر شك و ترديدي در اينکه قرآن کلام خداست دارند, مثل آن را بياورند؛ و بديهي است كه تكلم با مردم به الفاظي كه خاصيت تفهيم را واجد نيست، معنا ندارد، و همچنين تکليف کردن مردم به آوردن مثل چيزي که معناي محصّلي (متعين و روشني) از آن فهميده نميشود, قابل قبول نيست».10
مرحوم علامه در كتاب قرآن در اسلام ذيل عنوان «قرآن مجيد در دلالت خود مستقل است» به بيان ديدگاه خود در اين باب پرداخته است. وي در اين باره ميفرمايد: «قرآن كريم که از سنخ كلام است، مانند ساير كلامهاي معمولي از معنا مراد خود کشف ميکند، و هرگز در دلالت خود گنگ نيست، و از خارج نيز دليلي وجود ندارد که مراد تحتاللفظي قرآن جز آن است که از لفظ عربياش فهميده ميشود».11 علامه بر اين مبنا، شواهد ديگري نيز ارائه کرده است؛ از جمله آياتي كه
(ص220)
عموم مردم را به تدبر در قرآن فرا خوانده است. وي ضمن اشاره به اين آيات ميفرمايد: «يكي از دلايل گويا بودن قرآن اين است كه خداوند با تأكيد، مردم را به تدبر در قرآن فرا خوانده و فرموده است: أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلي قُلُوبٍ أَقْفالُها (محمد: 24)؛ و أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً (نساء: 82). از اين آيات اين نكته به روشني استفاده ميشود كه آيات قرآن كريم براي همگان قابل فهم است و با تدبر در قرآن ميتوان معاني آنها را دريافت؛ زيرا اگر آيات قرآن ظهور در معاني خود نداشتند, تأمل و تدبر در آنها و همچنين حل اختلافات صوري آنها به واسطة تأمل و تدبر معنا نداشت».12 وي ذيل آية اول، به نقل از مجمعالبيان به اين نكتة مورد قبول خود اشاره فرموده كه: «اين آيه بر بطلان قول كسي دلالت دارد كه معتقد است, تفسير ظاهر قرآن به جز به خبر يا سمع (تفسير روايي) ميسر نيست».13 علامه دربارة نحوة دلالت آية دوم بر گويا و رسا بودن دلالت قرآن ميفرمايد: آية أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً با زبان استدلالي خود بر اين مطلب صراحت دارد كه قرآن براي فهم عامة مردم و بحث, تأمل و تدبر ايشان ارائه شده است. در قرآن حتي يك آيه وجود ندارد كه معنايي مخالف با ظاهر كلام عربي از آن اراده شده باشد. قرآن كتاب لغز و معماگويي نيست».14
دستة ديگر از آياتي كه به نظر علامه، دلالت بر گويايي متن قرآن و خودكفايي آن در دلالت بر مقصود دارد, آيات تحدي است. علامه در اين باره ميفرمايد: «آياتي كه عامة مردم از كافر و مؤمنِ عصر نزول و پس از آن را به انديشه و تأمل و تدبر دربارة قرآن فرا ميخواند، گوياي اين حقيقت است كه انسان جستوجوگر ميتواند با تدبر و فحص به معارف قرآن راه يابد...؛ چون در غير اين صورت، ارجاع فهم معاني آيات به پيامبر اكرم(ع)، به فهم صحابه و شاگردان ايشان و حتي به فهم پيامبر اكرم(ع) معنا نخواهد داشت؛ زيرا آنچه پيامبر يا صحابي و يا ديگران در اين مقام ارائه ميكنند، اگر معنايي موافق ظاهر آيه باشد, در اين صورت همان معنايي
(ص221)
است كه با تدبر, تأمل و جستوجو براي عموم مخاطبان قرآن قابل دستيابي است و اگر معنايي مخالف ظاهر قرآن باشد, با تحدي منافات دارد و حجت بر منكران اعجاز قرآن با تحدي تمام نميشود».15
علامه علاوه بر شواهد قرآني، شواهد روايي فراواني براي استقلال قرآن در دلالت بر مقاصد خود آورده است؛ از آن جمله «روايات عرضه» و نيز روايات «ارجاع به قرآن» و برخي روايات ديگر است. علامه ميفرمايد: «از اينگونه روايات ميتوان استفاده كرد كه قرآن در دلالت خود مستقل است و هر آنچه كه از پيامبر اكرم(ع) در تبيين آيات الهي فرمودهاند، مطالبي است كه از خود قرآن نيز قابل استفاده است؛ زيرا اگر كشف مقاصد الهي متوقف بر بيان پيامبر(ع) باشد؛ دوري باطل پيش خواهد آمد و حجيت هيچکدام اثبات نخواهد شد».16
شايد اين پرسش به ذهن بيايد كه اگر به عقيدة مرحوم علامه، قرآن در مقام بيان مقاصد خود مستقل است و روش صحيح تفسير، همان روش تفسير قرآن به قرآن است، پس نقش روايات در تفسير قرآن چيست.
مرحوم علامه در عين اعتقاد به متوقف نبودن فهم قرآن بر بيان غير، نقش مهمي براي روايات در تفسير قرآن قايل است که به برخي از آنها اشاره ميکنم. از ديدگاه علامه، يکي از نقشهاي روايات در تفسير قرآن، نقش تعليمي است. وي معتقد است که شأن پيامبر در تفسير، شأن معلم قرآن است و تعليم، عبارت است از اينكه معلم آگاه و خبره، ذهن متعلم و يادگيرنده را به آنچه فهم آن و دستيابي به آن دشوار است، راهنمايي كند، نه به آنچه فهم آن بدون معلم محال است؛ يعني آنچه در روايات به عنوان تفسير بيان شده، با تدبر و تأمل در خود آيات قرآن قابل استيفاست و آيه بر آن دلالت دارد، اما روايات راه را براي کشف مقصود خداوند، هموار ميسازد. البته در مواردي اگر روايت نبود، ما اساساً متوجه معارف متعالي قرآن نميشديم. وظيفة مفسر اين نيست که با تکيه بر روايات، مطالبي را که ربطي به آيه ندارد، در مقام تفسير تعبداً به آيه الصاق كند، بلكه مفسر با تدبر در خود قرآن به
(ص222)
دست ميآورد كه آنچه ائمه(ع) در تفسير آيات فرمودهاند از قرآن قابل استيفاست و قرآن بر آن دلالت دارد. البته غالب مفسران بدون بيان معصوم به دلايل مختلف ـ از جمله علوً معارف قرآن ـ به اين قبيل دلالتها توجه ندارند. علامه در اين باره مينويسد: «شأن پيامبر در اين مقام تنها تعليم است و تعليم عبارت از اين است که معلم آگاه و خبره ذهن يادگيرنده را به آنچه فهم آن و دستيابي به آن دشوار است، راهنمايي و ارشاد كند، نه به چيزي که فهم آن بدون معلم محال است. در حقيقت تعليم، هموار کردن راه و نزديک کردن مقصد است، نه ايجاد راه و آفرينش مقصد. مقصود معلم از برنامة آموزشياش ارائة نظاممند و سامانيافتة مطالب علمي است؛ به گونهاي که متعلم مطالب را به آساني فرا گيرد و با آنها مأنوس شود تا در تنظيم و ساماندهي مطالب به رنج و زحمت نيفتد و عمر و سرماية خدادادياش تلف نشود، يا در آموختن خود دچار اشتباه نشود.17 اين ديدگاه در برابر کساني مطرح شده که فهم قرآن را متوقف بر بيان معصوم دانسته، معتقدند که قرآن براي غيرمعصوم گنگ و نامفهوم است، و ديگران فقط بايد تعبداً آنچه معصومان ذيل آيات بيان داشتهاند، بپذيرند. صاحب تفسير الميزان معتقد است که يکي از مسئوليتهاي پيامبر و جانشينان او، توضيح و تبيين دلالت همين آيات است، و پس از توضيح و تبيين معصوم، معناي جديدي خلق نميشود، بلکه آنچه خود قرآن بر آن دلالت دارد و آن دلالت به جهاتي براي ديگران پوشيده مانده، آشکار ميشود. به همين جهت، علامه تشابه آيات را نيز ذاتي نميداند، بلکه آنها را عارضي ميداند، و معتقد است كه پس از بيان معصوم، تشابه از وجه آيات رخت برميبندد.
به عقيدة بنده، هنر و شاهکار علامه در تفسير الميزان اين است که همان معارف را که اهلبيت(ع) ذيل آيات بيان فرمودهاند، با استفاده از شيوة «تفسير قرآن به قرآن» و با دقت در ظرايف و لطايف قرآني، از خود قرآن استخراج كرده است. از اين باب، تفسير او اثري است که نهتنها براي شيعه، بلکه براي تمام مذاهب اسلامي قابل عرضه و ارائه است. اين ادعا، شواهد فراواني در الميزان دارد که از باب نمونه
(ص223)
ميتوان به تفسير علامه از صراط مستقيم،18 تعليم اسماء به آدم(ع)،19 و تلقي کلمات توسط آدم(ع)،20 اشاره کرد.
بررسي تفسير الميزان نشان ميدهد که مرحوم علامه طباطبايي در تفسير آيات قرآن، کاملاً به روايات تفسيري توجه داشته است و به جز روايات مخالف با ظاهر قرآن، تقريباً تمام روايات اهلبيت(ع) در تفسير مدنظر ايشان بوده است. البته به جاي اينکه در مقام تفسير قرآن، تنها روايات تفسيري را بيان کند، كوشيده همان معارفي را که اهلبيت در تفسير قرآن بيان داشتهاند، با تکيه بر آيات قرآن و تدبر و تأمل فراوان در دقايق و ظرايف آيات آن تبيين كند؛ سپس در نهايت از روايات به عنوان مؤيد مطلبي که از ظاهر قرآن به دست ميآيد، ياد کرده است. تلاش تفسيري علامه در بيان موافقت ظواهر قرآن با احاديث اهلبيت(ع)، در نگارش يک دوره تفسير قرآن با نام تفسير البيان في الموافقة بين الحديث والقرآن نمايان است. اين تفسير که از ابتداي قرآن تا آية 57 سورة يوسف را دربرميگيرد، تقريباً همان محتواي تفسير الميزان را در خود دارد.
نقش ديگر روايات اهلبيت(ع) در تفسير از نظر علامه، آموزش روش تفسير است. علامه معتقد است که ذوق و مهارت تفسير را تنها با بررسي روايات تفسيري ميتوان به دست آورد. وي در اين زمينه مينويسد: «أن المتعين في التفسير، الاستمداد بالقرآن علي فهمه وتفسير الآية بالآية وذلك بالتدرب بالآثار المنقولة عن النبي وأهل بيته، صلي الله عليه وعليهم وتهيئة ذوق مكتسب منها ثم الورود»؛ تنها روش صحيح تفسير, استمداد از قرآن براي فهم آن و «تفسير آيه به آيه» است؛ تجهيز به اين روش با جستوجوي فراوان در آثار مروي از پيامبر اكرم(ع) و اهلبيت او(ع) و به دستآوردن ذوق و مهارت در اين روش ميسر ميشود؛ پس از آن ميتوان به عرصة تفسير وارد شد.21 علاوه بر اين، از ديدگاه علامه براي بيان جزئيات و تفاصيل اعتقادات و احکام شرعي، بايد به اهلبيت(ع) مراجعه كرد؛ زيرا قرآن غالباً خطوط کلي را بيان و تنها فتحبابي کرده و بيان تفاصيل آن را به معلمان قرآن
(ص224)
سپرده است.22 البته چنانکه پيشتر گفتيم، بيان تفاصيل اعتقادات و جزئيات احکام، امري خارج از تفسير اصطلاحي است.
من فقط به ذکر دو عنوان ديگر از نقش اهلبيت(ع) در تفسير، از ديدگاه علامه اشاره ميکنم. يکي اينکه از ديدگاه علامه، ائمه(ع) در فهم کتاب خدا در حوزة اصول و فروع معارف دين مرجعيت دارند. علامه ذيل آية 23 سوره شوري که اجر رسالت پيامبر اعظم اسلام(ع) را مودت و دوستي خاندان پيامبر (اهلبيت عصمت و طهارت(ع)) معرفي ميکند، ميفرمايد: «تأمل کافي در روايات متواترِ واردشده از طريق فريقين ـ مانند روايت ثقلين و حديث سفينه و غير آن ـ که متضمن ارجاع مردم به اهلبيت(ع) در فهم کتاب خدا در حوزة اصول معارف دين و فروع آن و نيز بيان حقايق قرآن است، ترديدي باقي نميگذارد که واجب كردن مودت ايشان و معادل قرار دادن آن با اجر رسالت، راهي است براي اينکه مردم به عنوان مرجعي علمي در فهم کتاب خدا و غير آن به ايشان مراجعه كنند».23 يکي ديگر از کارکردهاي روايات اهلبيت(ع) در تفسير از ديدگاه علامه، بيان معارف بلند قرآني و تجهيز ذهن مفسران براي پذيرش آن است؛ معارفي که ذهن بشر با آن انس ندارد، اما به هر حال آيات قرآن بر آن دلالت دارد. براي نمونه، علامه بر روي معارف توحيدي قرآن انگشت ميگذارد و آن را بسيار فراتر از بيان وحدت عددي فلاسفة مصر قديم و يونان و اسکندريه و حتي مانند ابن سينا ميداند و ميفرمايد: «...کسي جز علي بن ابي طالب(ع) پرده از اين حقيقت متعالي برنداشته است. تنها کلام اوست که اين راه را گشوده و پرده و حجاب را از اين حقيقت متعالي به بهترين وجه و روشنترين راه کنار زده است... . سپس فلاسفه و ساير دانشمندان مسلمان، پس از هزار سال اين معارف را دنبال کردند و به اين مطلب تصريح کردند که اين حقايق را از کلام اميرالمؤمنين استفاده کردهاند».24
بيان تفصيلي اين نکات نياز به مجال بيشتري دارد که اکنون جاي آن نيست. در پايان به ذکر اين مطلب اکتفا ميکنم که فقط با تمسك به بعضي سخنان علامه در
(ص225)
تفسير الميزان نميتوان به نظرية ايشان در باب رابطة قرآن و روايات دست يافت، بلكه براي نيل به ديدگاه جامع اين پهلوان عرصة تفسير و حديث، بايد به مجموعة سخنان ايشان در اين باب و نيز زمينههاي صدور هر يك توجه كرد. ايشان در بخشي از تفسير الميزان به صراحت بيان ميكنند: «...اِنّ تفسير الكتاب العزير بغير الكتاب والسنّة القطعية من التفسير بالرأي الممنوع في الكتاب والسنّة»؛ ...تفسير قرآن بدون مراجعه به قرآن (مجموعه آيات مرتبط با يك آيه) و سنت قطعي (روايات معتبر)، از مصاديق تفسير به رأي است كه از نظر كتاب و سنت جايز نيست.25 به عقيدة علامه طباطبايي، به حكم آية 44 سورة نحل (وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ)، گفتار پيامبر اكرم(ع) در تمام آيات قرآن حجت است و قول كساني كه حجيت سخن رسول گرامي اسلام را به غير نص و ظاهر اختصاص ميدهند و آن را تنها در مقام بيان متشابهات و اسرار كلام الهي و آيات نيازمند تأويل حجت ميدانند, صحيح نيست.26 بنابراين مرحوم علامه در تفسير قرآن به قرآن، نقش ويژهاي براي روايات اهلبيت(ع) قايل است و در تفسير خود نيز عملاً، فراوان از روايات استفاده کرده است.
سخنراني حجتالاسلام والمسلمين استاد رجبي
بسم الله الرحمن الرحيم
در اين فرصت، ابتدا بنده نكات كليتري را به عنوان طريق و راهکار فهم مراد علامه(ع) از روش تفسير قرآن به قرآن ميگويم.
نكتة اول اين است که ما بايد بين تعريف اصطلاحي تفسير كه در بيان علماي تفسير آمده است و مفهوم آن در روايات فرق بگذاريم. در روايات همانند قرآن، معناي لغوي آن اراده شده است. واژة تفسير در آية شريفة وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً (فرقان: 33) به معناي لغوي آن است، نه معناي
(ص226)
اصطلاحياش بين مفسران و دانشمندان علوم قرآني. در روايات هم همينطور است. حتي در بيان مرحوم علامه در مواردي چنين است. بنابراين اينها بايد تفكيك شود.
نكتة ديگر اين است كه تعريف تفسير با همين معناي اصطلاحياش بايد شفافتر شود؛ يعني ما وقتي ميگوييم تفسير يك آيه، خواه بگوييم تفسير دو مرحلهاي و دو مؤلفهاي است يا بگوييم سه مرحلهاي ـ هرچه ميخواهيم بگوييم ـ آيا مقصود اين است كه قرآن ميخواهد آنچه را كه با اين عبارت در اينجا آورده بفهماند ـ آيا اين را ميگوييم تفسير ـ يا هرچه را که خدا به عنوان هادي انسانها در اين زمينه بخواهد بفرمايد و بفهماند؛ هرچند با روايات ذيل آيه، آن هم ميشود تفسير، يا فراتر از آن، آنچه با علوم ديگر هم كشف ميشود آنها هم تفسير ميشود. اين جاي بحث دارد.
نكتة ديگر اين است كه ما بايد بين «روش تفسير قرآن به قرآن» و «مفهومشناسي تفسير قرآن به قرآن» تفكيك كنيم. يعني يك موقع ميگوييم تفسير قرآن به قرآن چيست و يك موقع ميگوييم اين تفسير قرآن به قرآن را چگونه بايد انجام دهيم و روشش چيست؟ به نظرم اينها اگر تفكيك شود به شفاف شدن بحث کمک ميکند.
نكتة آخر اين است كه ما در خصوص مرحوم علامه و همة كساني كه ميخواهيم رأي و نظر آنها را در مورد اين موضوع خاص به دست آوريم، بايد چند مؤلفه را مورد توجه قرار دهيم و اگر برخي از آنها را لحاظ كنيم و بعضي را لحاظ نكنيم، در فهم دقيق مقصود او موفق نخواهيم شد. من به اين موارد با توجه به ضيق وقت اشاره ميكنم:
1. توجه دقيق به عنوانِ موضوع بحث، يعني تفسير قرآن به قرآن؛ يعني بايد ببينيم «تفسير» يعني چه؟ قرآن كه معلوم است؛ «به قرآن» هم روشن شود، چيست؛
2. به آنچه خود گوينده در مقام بيان مراد خودش آورده، با تمام ظرايف و دقايقي كه مد نظرش هست، توجه كنيم و آن را مبنا قرار دهيم. بسياري در مقام بيان مقصود خود ميگويند، اين موارد مقصود ما نيست؛ مثلاً گورويچ کتابي نوشته دربارة جبر اجتماعي. اول چندين معنا براي جبر اجتماعي ذكر ميكند و ميگويد
(ص227)
اينها مراد من نيست؛ بعد ميگويد مراد من اين است. ما هم از قرينة مقارنه و مقابله و آن چيزهايي كه گوينده و نويسنده نفي ميكند و ميگويد اينها مراد من نيست، ممكن است بفهميم كه مراد او دقيقاً چيست. در مقدمة تفسير الميزان وقتي مرحوم علامه ميگويد مقصودم از تفسير قرآن به قرآن چيست، اشاره ميكند كه يك عده با مذاق فلسفي و كلامي و غيره، قرآن را تفسير و در واقع تطبيق كردهاند و من ميخواهم به گونهاي تفسير کنم که اينها نباشد؛
3. توجه به ادله و شواهد مدعا؛
4. بررسي عمل آگاهانه مفسر يا گوينده؛ وقتي مرحوم علامه ميگويد روش من اين است، آگاهانه هم ميخواسته اين روش را در تفسير شريف الميزان به كار بگيرد، بايد ببينيم چه کرده است و از اين طريق مقصودش را روشن کنيم. نبايد بگوييم كارش طوري است كه كاملاً با اين روشي كه پيشنهاد کرده مخالف است. او فردي نيست كه از روي سهو آمده باشد تفسير كند. توجه داشته است؛ نميخواسته شيوة ديگران را به كار گيرد، بلکه آگاهانه ميخواسته شيوة نويي را اعمال كند. پس بايد آن تحليل و تفسيري كه ما از تفسير قرآن به قرآن ميكنيم، منطبق با عمل علامه باشد. البته هر مفسري ممكن است يك جا اشتباه كند؛
5. توجه به تمايز موارد مشابه؛ يعني آنچه مراد نيست گاه مشابه است. ممكن است چيزهايي مشابه مفهومي كه مدنظر گوينده است وجود داشته باشد. لازم است ما تفاوت بين اينها را مورد توجه قرار دهيم و توجه داشته باشيم که اينها با همچه فرقي دارند. مثلاً اينكه تفسير با بيان مصداق يا باطن و تأويل چه فرقي دارد؛
6. شناخت شرايط اجتماعياي كه مسئله در آن شرايط مطرح شده خيلي مهم است. مرحوم علامه طبق آنچه شاگردانشان فرمودهاند، در موقعيتي بود كه گروهي پيدا شده بودند كه فقط ميگفتند: قرآن را بايد با روايت تفسير كرد. مرحوم علامه يك مقدار با توجه به چنين فضايي سخن ميگويد. طبعاً هر گوينده تا حدي با توجه به فضا و جو حاکم سخنش را مطرح ميکند؛ بهويژه اگر به نظر او آن جو
(ص228)
نادرست باشد. همانطور كه در روايت داريم: رحم الله امرأ عرف معاريض كلامنا. در فهم روايات، براي جايگاه طرح بحث نقش قايل شدهاند. لذا ما بايد دقيق شويم كه مراد ايشان با توجه به فضاي آن زمان چه بوده است؛
7. توجه به موارد استثنا؛ اين استثناها به فهم آن مقصود كمك ميكند. مرحوم علامه آمده و مواردي را كه ما نياز به روايت داريم، استثنا كرده است. ما بايد اين موارد را سنخشناسي كنيم. ايشان كه ميفرمايند تفاصيل احكام خارج است؛ تفاصيل مسائلي كه راجع به قيامت هست خارج است؛ بايد ببينيم از چه باب ميخواهد بگويد اين سنخ مسائل خارج است، و در اين جاها نياز به روايت داريم. آيا ايشان جمود روي مصداق دارد كه اين دو مصداق را كنار ميگذارد، يا خارج کردن آنها وجهي دارد؟ اين جاي تأمل دارد. شايد ايشان بخواهد بگويد چون خداوند با اين عبارت آن تفاصيل قيامت را نميخواهد بيان کند، به روايات رجوع ميکنيم. اگر مفسري بخواهد تفاصيلي را وارد شود كه آيه درصدد بيان آن نيست، ديگر آنها جزو تفسير نيست؛
8. شخصيت نويسنده؛ يكي از چيزهايي كه در فهم سخن گوينده مؤثر است، شخصيت او و ويژگيها و دقت و ظرافتهايي است كه در سخن دارد. ما يك موقع با فردي مواجه هستيم كه در عبارت و بيانش مسامحه وجود دارد و دقتهاي لازم را در نوشتهها وگفتههاي خود رعايت نميکند، يا سخنش براي مخاطبان عامي است که آن دقتها را درک نميکنند، و لذا نميخواهد با دقت سخنش را ارائه كند؛ و يك موقع با شخصيتي مانند مرحوم علامه روبهرو هستيم كه کلام ايشان را به اين آساني حمل بر خطا و مسامحه نميتوان كرد. کتاب هم کتاب تخصصي و علمي است. آسان نيست که بگوييم روشي را پيشنهاد كرده و در تفسيرش بر خلاف آن نوشته، يا در موارد زيادي، بر خلاف آنچه ميخواسته بگويد، حركت كرده است. در كتابهاي ديگر و افرادي با سطح پايينتر از سطح مرحوم علامه، اينگونه سخاوتمندانه نميگوييم خطا كرد. بنابراين، لحاظ
(ص229)
شخصيت ايشان مهم است. نميگوييم ايشان معصوم است و خطايي در الميزان نيست؛ معقول نيست اين را بگوييم. ميخواهم بگويم افراط و تفريط نشود؛
9. رجوع به شاگرداني كه اين بحثها را در محضر ايشان فرا گرفتهاند؛ اين هم ميتواند شاهدي باشد بر اينكه مراد مرحوم علامه از اين عنوان چيست. اگر آيتالله جوادي آملي يا آيتالله مصباح بفرمايند: مرحوم علامه بحثي را كه مطرح ميكرد مقصودش اين بود، اين بيانات ميتواند مبين نظر علامه باشد؛ زيرا اين بزرگواران در محضر علامه در گفتوگوها و ان قلتهايي كه شده و در تفسير الميزان نيامده است، حضور داشته و مقصود او را بهتر دريافتهاند.
بنابراين وقتي ميخواهيم قضاوت كنيم که مراد علامه چيست، بايد اين چند مؤلفه را مورد توجه قرار دهيم و اينها شواهد و قراين مقصود علامه را نشان ميدهند و ما بايد با توجه به مجموع قراين و بررسي و جمعبندي آنها، نظر علامه را در موضوع به دست آوريم.
توجه به اين مقدمة مرحوم علامه هم مهم است که قرآن در حد اعلاي فصاحت و بلاغت است؛ يعني گوياترين بيان ممكن را براي اداي مقصود آورده است؛ يعني از اين بهتر نميشد بيان کرد. اگر ما بگوييم بياني را آورده است كه در عين حال، آخرش مبهم ميشود و ما نميتوانيم بفهميم چه ميفرمايد، همان چيزي را كه ميخواست بيان كند و با رساترين عبارت بيان کرده، اما نميتوانيم بفهميم، اين با اعتقاد به حد اعلاي فصاحت و بلاغت قرآن با تعبير «بلاغ للناس» و «بلسان عربي مبين» تناسب ندارد.
اکنون با در نظرگرفتن مؤلفههايي كه عرض شد، مقصود علامه را از تفسير قرآن به قرآن پي ميگيريم. ابتدا در نظر داشتم بر اساس هر يک از آن مؤلفهها بگويم مقصود علامه چيست، ولي با توجه به ضيق وقت، من يك نگاه كلي ميكنم و نمونههايي از شواهد را ذكر ميكنم.
(ص230)
وقتي كه ميخواهيم تفسير قرآن به قرآن را معنا كنيم و مفهوم آن را روشن كنيم، اولين واژهاي که بايد شفافسازي شود، «تفسير» است. در كتابهاي تفسيري و علوم قرآني، تعريفهاي مختلفي براي تفسير بيان شده است. مرحوم علامه در مقدمة جلد اول الميزان تعريف خاصي براي تفسير ارائه كردهاند؛ ولي آنچه بنده مدنظرم هست، شفافسازي مفهوم تفسير در يك بعد خاص اين واژه است. معمولاً ميگويند كشف مراد خداوند از آيات ميشود تفسير. حالا تعبير «كشف» و «پي بردن»، و به تعبير مرحوم علامه «بيان معاني» و «كشف مقاصد و مداليل آيات»، اين يعني چه؟ يك مقدار بايد روشنتر شود كه بيان معاني يا كشف مداليل و مقاصد در چه حدي تفسير به شمار ميآيد و از چه حدي كه بگذرد، تفسير به شمار نميآيد. ظاهراً بتوان اين ادعا را كرد ـ گرچه به اين مسئله تصريح نشده است ـ كه آن بخشي كه دقيقاً تفسير آيه است، و به تعبير مرحوم علامه بيان معنا، كشف مقصد و كشف مدلول هست، آن حدي است كه خداوند متعال ميخواسته با همين تعابير، طبق قواعد محاورة عقلايي بيان كند. يعني ما اول بايد احراز كنيم كه خداوند با اين عباراتي كه در قرآن آمده، و طبق روش محاورة عقلايي چه چيزي را ميخواسته به ديگران منتقل كند. پردهبرداري از اين حد ميشود تفسير؛ و هرچه فراتر از اين باشد، پرداختن به آن ديگر تفسير نيست؛ خواه چيزي بوده كه خداوند نميخواسته با اين الفاظ بيان کند، يا نميخواسته طبق قواعد محاورة عقلايي بيان كند، مثل معاني بطني، و يا چيزي بوده كه خداوند با اين الفاظ به تنهايي نميخواسته بيان کند، بلکه با اين الفاظ به ضميمة چيز ديگر ميخواسته بيان كند، اينها تفسير آيات نيست؛ پرده برداشتن از عبارت نيست. به تعبير علامه مفهوم اين الفاظ نيست.
مرحوم علامه در بياناتشان بين مفهوم (كه در يك تعبير ديگر دارند مفاد تحتاللفظي آيات) و بين مصداق و امثال آن تفکيک قايل ميشوند و ميگويند: در جايي که ما ميگوييم قرآن خودش روشن است و نياز به چيز ديگر ندارد، آنجايي است كه ميخواهد مفهوم را بيان كند؛ قرآن در بيان مفهومش هيچ نيازي به غير
(ص231)
ندارد. بعضي از دوستان در سخنراني خود بيان كردند كه هر قدر واژههاي قرآن تشخص پيدا كند، آخرش مفهوم را منتقل ميكند. اين سخن درستي است؛ اينكه مصداق خارجي اين شيء چيست، اين خارج از حد تفسير است، مگر در موارد اعلام شخصي مورد تفاهم عرف و مخاطب قرآن. اينكه حقيقت اين مصداق چيست، اينكه معناي بطني اين الفاظ چه ميتواند باشد، خارج از تفسير است. بنابراين حد و مرز تفسير اين است كه خداوند با اين عبارات چه مفاهيمي را طبق قواعد محاوره عقلايي ميخواهد به ما منتقل كند. مرحوم علامه در اينجا ميفرمايند كه عبارات و بيانات قرآن در اين حد، كاملاً روشن است. البته آيات محكم و متشابه دارد، ولي متشابه را وقتي به محكم بر گردانيم آن هم روشن ميشود. به تعبير ديگري كه ايشان دارند، آيات قرآن در دلالت خود مستقل هستند؛ در بيان خودشان رسا هستند.
توضيح اينکه ما دو نوع نگاه ممكن است به آيات كنيم: يك وقتي ميگويد آيات در بيان مقصود خود نارسا و گنگ هستند و به تعبير روايات مبهم هستند (من زعم ان القرآن مبهم فقد هلک واهلک)؛27 يك موقع ميگوييم نه، اين عبارات در فهماندن آنچه خداوند ميخواسته با همين عبارات طبق روش عقلايي بفهماند، رساست و كمبودي ندارد. مرحوم علامه روي اين نکته تكيه دارند كه به هيچ وجه آيات قرآن در اين جهت نارسا نيست؛ گنگ نيست؛ مبهم نيست؛ نقص ندارد. دلايلشان را هم آوردهاند که از آن جمله، اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغت است. اگر ما ميگوييم قرآن از جهت بلاغت در حد اعجاز است، يعني گوياترين و رساترين عباراتي كه براي اداي اين مقصود وجود داشته به كار گرفته است. خداوند ميخواسته مطلبي را به ما بگويد و از رساترين قالب استفاده كرده است. آيا با اين فرض ميشود بگوييم كه نارساست؟ اگر اينطور باشد ما عبارت رسا نداريم، و بايد بگوييم همهاش گنگ است؛ ناقص است؛ ابهام دارد. بنابراين ايشان ميگويد ما دو
(ص232)
فرض بيشتر نداريم: يا بايد بگوييم نارساست که با اعجاز بلاغي قرآن ناسازگار است؛ يا بايد بگوييم رساست؛ بنا به همان دلايلي كه ذکر شد. البته شايد كساني به دلايل ايشان مناقشه داشته باشند كه در نشست ديگري به آن ميپردازيم، اما با فرض اينكه بگوييم قرآن بياناتش رساست؛ مبهم و گنگ نيست، ما با رجوع به همين عبارات بايد بتوانيم آنچه را خداوند با اين عبارات طبق قواعد محاوره عقلايي ميخواسته بيان كند، به خوبي بفهميم. اگر يك چيزي فراتر ميخواسته بفهماند، مثل تفاصيل احكام، حتماً با اين عبارات نميخواسته بفهماند؛ بطون را ميخواسته بيان كند؛ با اين عبارات طبق قواعد محاورة عقلايي نميخواسته بيان كند؛ حتي مطلقي داريم و قيدش در روايات آمده است، اما با اين مطلقي كه در قرآن هست، همان حد مطلق را ميخواهد به ما بفهماند؛ حتي مصاديقي كه نمونههايش در نقد بر مرحوم علامه ذكر ميشود، مانند حافِظُوا عَلَي الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطي، اگر اين رساترين عبارت است براي آنچه خدا ميخواسته با تعبير «الصلاة الوسطي» بفهماند و نميخواسته فراتر از حد مفهومي، بعينه آن مصداق را بيان کند، معنايش اين است كه خدا ميخواسته بفهماند نمازهاي پنجگانهاي كه داريم همه در يك حد از تأكيد نيستند. يك صلاتي داريم كه وصف ميانه دارد، حالا مصداق اين ميانه چه ميشود، با اين عبارات نميخواهد اين مصداق را کاملاً مشخص كند، ميخواهد بگويد ما چند نماز داريم که يكي از آنها ميشود ميانه، آن ميانه يك ويژگي دارد كه تأكيد خاص بر آن شده است. شما بر همة نمازها محافظت داشته باشيد، و بر صلوة ميانه بهويژه محافظت كنيد. همين طور در آيات مربوط به ولايت، آن حدي كه قرآن ميخواهد با اين عبارات بيان كند، طبق متفاهم عرفي، همان بيان كلي است. ممكن است اين بيان كلي خيلي تشخص پيدا كرده باشد، ولي به هر حال مفهوم است. مفهومي را ميخواهد منتقل كند؛ كما اينكه در بحثهاي توحيد وقتي خدا را به
(ص233)
رحيم، كريم و امثال آن وصف ميكنيم، همة اوصافش را هم كه بگوييم، با اين الفاظ مصداق خداوند را بيان نميكنيم؛ مصداق جداست. ما مفاهيمي را ميگوييم كه چه بسا جز بر يك مصداق منطبق نشود، ولي حتي آن انطباق را مرحوم علامه جدا ميدانند. انطباق غير از اين است كه اين مفهوم چيست. يك بحث اين است كه اين مفهومي كه خدا ميخواست به ما منتقل کند چيست؛ يك بحث اين است كه اين منطبق بر چه مصداقي ميشود؛ و يك بحث هم اين است كه حقيقت آن مصداق چيست. اينها همه از هم جداست. يا مثلاً وقتي كه ميگوييم عرش، درک نميکنيم حقيقتش چيست. ما وقتي همة آيات عرش، كرسي و ملك را جمع كنيم، ميبينيم، هشت ـ ده وصف براي عرش، كرسي، ملك و امثال آن ذكرشده است. با همين اوصاف هم ميفهميم که عرش، اين عرش متعارف ما نيست؛ كرسي اين كرسي مادي نيست؛ ملك موجودي مثل موجودات اين جهان نيست. حتي ممکن است اوصاف متعدد ديگري را هم در پرتو بيان آيات براي آنها بيابيم. به هر حال، در اين حد ميفهميم و اينگونه نيست که در حد مفاهيم هيچ چيز از اين آيات درک نکنيم، ولي اين مفهوم بر چه مصداقي منطبق ميشود، نميدانيم و خارج از اين عبارات آيات است. اين عبارات نميخواهد بگويد مصداق اين امور چيست.
بنابراين اگر ما گفتيم قرآن رساست، معنايش اين است كه در انتقال مفهوم رساست، و در فهم معنايش نياز به غير ندارد. با مراجعه به آيات مربوط به يک موضوع، از خود آن آيات، آنچه و آن مقدار که آيات درصدد بيانش بوده، مشخص ميشود؛ البته با توجه دقيق به ظرايف آيات، توجه به صدر و ذيل، توجه به سياق و آيات قبل و بعد، يا مقام يا قراين مختلف ديگري كه وجود دارد. ممکن است در مورد نادري هم آخرش متشابه بماند و با آيات ديگر بايد رفع تشابه كنيم، و شايد در مواردي يک مفسر نتواند رفع تشابه کند. علامه ميفرمايد در نهايت آيات خودشان روشن هستند.
(ص234)
نكتة قابل توجه ديگر اين است كه وقتي ميگوييم خداوند بيانش روشن است، اين غير از اين است كه هر كسي به همة مفاد آيات و مراد خداوند با اين بيان روشن ميرسد. در عين حال كه روشن است، ممكن است بنده به دو نكته از آنچه خدا با اين عبارت ميخواسته بيان كند، رسيده باشم؛ فرد ديگري به ده نكته برسد؛ فرد ديگري به صد نكته؛ كه همه هم در حد مفهوم است. همه از اين عبارت رسا استفاده ميكنند. اين به ظرفيت و توانايي و استعداد مفسر و شرايطي كه حاصل كرده بستگي دارد، و نيز به دقت و عمقي كه در مقام تفسير به كار ميگيرد. به همين دليل هم مفسران در درجات مختلف قرار ميگيرند. شما ميتوانيد کتب تفسيري مفسران مختلف را بررسي كنيد و به اين حقيقت پي ببريد، ولي همه از اين عبارات اينها را فهميدهاند؛ چه بسا همهاش هم درست باشد. البته اختلاف هم هست، ولي اينگونه نيست كه بگوييم اگر اين عبارت باشد، همه بايد يکسان و در يک حد بفهمند. ممكن است به لحاظ اينكه حقيقتي که اين مفهوم از آن حکايت ميکند، امر عميقي باشد. لذا درجات فهم افراد متفاوت ميشود. البته حدي از فهم براي همة کساني که با زبان عربي آشنا هستند و دقت لازم را ميکنند، حاصل ميشود؛ آنگونه كه در روايات هم آمده، و افراد را طبقهبندي کرده، و فهم مفاد آيات را هم طبقهبندي کرده است، و ميگويد يك طبقه را همه ميفهمند، ولي طبقات ديگر را افراد ديگر. پس اگر ما گفتيم رساست، نبايد توقع اين باشد كه همة مراجعهکنندگان به قرآن همة مفاد همة آيات را تا عمقش تا آخرين حدش درک کنند؛ نه، چنين توقعي درست نيست. به دليل اينكه شرايط افراد متفاوت است؛ چون در مقام تفسير آن دقتهاي لازم و ظرافتهاي لازم را به كار نميبرند، و چه بسا اصول را اشتباهي رفته باشند و دور شده باشند. ولي اگر ما گفتيم قرآن رسا نيست و گنگ است، آن وقت بايد بگوييم اين عبارت كه نميتواند با ما سخن بگويد، بايد چيزي كنار آن بگذاريم، و به تعبير علامه، بايد آيات را بر يك چيزي حمل كنيم، تا رسا شود.
(ص235)
علامه(ع) نگاهي تاريخي به تفاسير و مسلكهاي تفسيري ميكنند و ميگويند: فيلسوفان آمدهاند فلسفه را مبنا قرار دادهاند و آيات را حمل بر مباحث فلسفي کردهاند؛ اهل كلام آمدهاند كلام را مبنا قرار دادهاند و آيات را با آن مباني تفسير کردهاند، يعني اين مباحث را ميگذارند كنار آيات؛ چون آيات به زعم آنها گويايي كامل را ندارند، و به كمك اين امور به گمان خودشان رسايش ميكنند. علمگراها كه مرحوم علامه با عبارت «نشأ في هذه الاعصار مسلك جديد في التفسير» از آنها تعبير ميکند، به مسائل حسي ميل دارند و ميگويند: ما بر اساس تجربه و امثال آن قرآن را گويا ميكنيم. از جملة اين مسلکهاي تفسيري، مسلک اخباريها و محدثان است که گفتهاند ما با روايات قرآن را گويا ميكنيم. علامه ميفرمايند: اين نقص مشترك همة تفاسير گذشته است، «وبئس النقص»؛ و آن اين است كه تحميل ميكنند بر قرآن چيزي را يا حمل ميكنند قرآن را بر چيز ديگر، در صورتي كه نبايد چنين كرد. در ادامه عبارت ديگري دارند، و ميفرمايند: يك موقع ما ميگوييم قرآن چه ميگويد؛ يك موقع ميگوييم قرآن را بر چه حمل كنيم. روش صحيح تفسير اين است كه بگوييم قرآن چه ميگويد، نه اينكه ما قرآن را بر چه حمل كنيم. وي معتقد است كه مسلكهاي تفسيري گذشته كه صبغة تفسير قرآن به قرآن نداشتهاند، همواره درصدد اين بودهاند كه قرآن را به چيزي حمل كنند، نه اينكه دنبال اين باشند که قرآن خودش چه ميگويد.
البته همة اين بحثها با فراغت از اين نکته است که يك سلسله مباحث مقدمات تفسيري داريم كه قرآن و هر كلام مشابه آن را كه بخواهيم بفهميم بايد به آنها توجه کنيم. مثلاًً بايد به لغت مراجعه كنيم، و قواعد ادبي زبان عربي را بدانيم. معناي سخن علامه که ميگويد قرآن رساست، اين نيست که به اين امور احتياج نداريم. مثلاً اگر بخواهيم قرآن را بفهميم، حتي معناي لغوي واژهها را هم بايد از قرآن بگيريم؟ نه، اينجا هم قواعد و اصول اوليهاي وجود دارد كه طبق آنها تفسير ميكنيم؛ مثل هر
(ص236)
زبان ديگر؛ کما اينکه اگر متن فارسي بود، ما طبق قواعد زبان فارسي تفسير ميكرديم، و اگر معناي لغتي را ميخواستيم بدانيم، به كتاب لغت مراجعه ميكرديم و امثال آن. خود آن بزرگوار هم در تفسير همين عمل را انجام دادهاند. پس در اينكه ما بايد از ادبيات استفاده كنيم، بديهيات عقلي را در نظر بگيريم و اينكه در فهم هر كلامي اينها را بايد مبنا قرار دهيم و نبايد اينها را هم از قرآن به دست آوريم، بحثي نيست. لذا در همين مقدمة تفسير الميزان ميگويد: ما در اين تفسير بر چيزي از خارج تكيه نميكنيم، مگر قواعد ادبي، بديهي، عقلي و امثال آن. اما مسائل نظري را مبناي تفسير قرار دادن خطايي است كه مسلكهاي مختلف دچارش شدهاند؛ چون آن نظريات و مسائل نظري را مبناي اين قرار دادهاند كه قرآن چه ميگويد، در حالي که بحث اين است كه مفهوم، مراد، مقصود و مداليلي كه خدا ميخواسته به ما منتقل كند چيست.
خلاصه، نظر مرحوم علامه اين است كه به جاي اينكه بگوييم قرآن را بر چه حمل كنيم، بايد دنبال اين باشيم كه قرآن چه ميگويد؛ به جاي اينكه بگوييم قرآن مبهم و گنگ است، بايد معتقد باشيم قرآن رساست؛ بايد معتقد باشيم قرآن ناطق است، نه صامت؛ و اين سخن اميرالمؤمنين(ع) كه فرمود: ذلك القرآن فاستنطوه و لن ينطق لكم، بايد کنار اين مطلب که قرآن صامت ناطق است، يعني در حالي كه صامت است ناطق است، فهميده شود. همة آن رواياتي را هم كه تشويق به تدبر و فهم قرآن ميکنند، بايد در نظر بگيريم و معناي اين جمله را بفهميم. اين صامت را بايد معنا كرد؛ اين «لن ينطق لكم» را بايد معنا كرد؛ اين روايتي را كه ميفرمايد قرآن قيم ميخواهد،28 بايد معنا كرد. اينها همه نقاط ابهامي است كه بايد معنا شود؛ همة اينها توجيه و تفسير درست دارد، و همة اينها پاسخ معقول دارد.
نكتة بعدي اين است كه جايگاه روايات در روش تفسير قرآن به قرآن چيست. از منظر مرحوم علامه، نهتنها روايات جايگاه بسيار بالايي در تفسير دارند، بلكه ايشان
(ص237)
عقيدهاش اين است كه روش تفسير قرآن به قرآن از روايات به دست ميآيد و به ديگران نيز توصيه ميکند که مفسر بايد برود به روايات مراجعه كند و با غور و گردش در روايات، اول روش پيامبر و اهلبيت(ع) را در تفسير قرآن استخراج كند؛ بعد سراغ تفسير برود. ايشان ميفرمايند: روشي كه پيامبر و اهلبيت(ع) تعليم ميدهند، همان روش تفسير قرآن به قرآن است. خود علامه پس از شناسايي اين روش، سراغ تفسير ميرود و با همين روش تفسير قرآن به قرآن آيات را تفسير ميكند. به هر حال، روايات چه جايگاهي در تفسير دارند؟ ايشان ميفرمايند: روايات در تفسير معتبرند و وظيفة مفسر اين است که به آنها مراجعه كند و تصريح ميكنند كه روايات و سخني كه از معصوم برسد، در همه جا، حتي در جايي كه ظهور و نص باشد، معتبر است، ولي اينگونه نيست که بدون آنها آيات را نفهميم. بعد وارد اين ميشوند كه اين منقولاتي كه خبر واحد است، چه جايگاهي در تفسير دارند.آنجا ميگويند بايد مبنا مشخص شود. پس به نظرم، بالاترين جايگاهي كه شايد ديگران تا اين حد در تفسير به روايات ندادهاند، مرحوم علامه اين جايگاه را به روايات دادهاند. حالا روش تفسيري قرآن به قرآني كه از اهلبيت(ع) ميگيرند، چيست؟ ميفرمايند: اول برويد سراغ قرآن، با فرض اينكه قرآن را رسا ميبينيد، تا آنجايي كه ميتوانيد از قرآن استنطاق کنيد، و در آن تدبر كنيد، و مقصود خدا را بيرون بكشيد. روايات را چه كار كنيم؟ ايشان تصريح ميكنند: بعد از استنطاق قرآن و تدبر در آن، به روايات رجوع كنيد. اين همان روشي است كه ميگويند از اهلبيت گرفتهاند و روش اهلبيت است؛ يعني همان روش تفسير قرآن به قرآن. من بعضي از عبارات ايشان را ضرورت دارد كه بخوانم تا بدانيم ايشان چگونه تصريح ميكنند كه ما بر اساس روش تفسير قرآن به قرآن كه از روايات به دست ميآيد، بايد به روايات هم مراجعه كنيم. ميفرمايند: در تفسير قرآن سه فرض وجود دارد:
(ص238)
1. مفسر به مقدمات علمي و غيرعلمي مراجعه كند؛
2. به روايات مراجعه كند و بگويد هرچه روايات گفتند تفسير ميكنم؛
3. با استنطاق و تدبر در آيه و فهم معناي آيه از مجموعة آيات مربوطه و استفاده از روايات در مورد امكان، آيه را تفسير کند. يعني هر جا ميشود از روايات استفاده كرد، استفاده كنيم، كه اين منتخب خودشان است و همان روش تفسير قرآن به قرآن است. پس وظيفة مفسر از ديدگاه علامه(ع) در روش قرآن به قرآن اين است كه در احاديث پيامبر اكرم(ع) و اهلبيت(ع)، كه در تفسير قرآن وارد شده است، مرور و غور كرده، به روش ايشان آشنا شود، و پس از آن، بر اساس كتاب و سنت به تفسير قرآن بپردازد و از رواياتي كه در تفسير آيه وارد شده است، در موارد ممکن و به آنچه موافق مضمون آيه است، اخذ كند.
يك بحث ديگر اين است كه در بيانات مرحوم علامه، مثل بيان هر شخص ديگري و هر کلامي حتي مثل خود قرآن، محكم و متشابه وجود دارد. بعضي تعابيرشان ميتواند مستمسك اين شود كه ايشان براي روايات شأني قايل نيستند، ظهورش اين است؛ يعني آنقدر عبارت قوي و تند است كه گويي ميفرمايد هيچ چيزي در تفسير نبايد دخالت كند، كه از آن، اين به ذهن ميرسد كه گويا ايشان ميگويد اصلاً روايات را كنار بگذاريد. ولي اين تلقي از تعابير علامه، با مشي خودشان مناقض است؛ با همين عباراتي كه اينجا بيان شد، مناقض است؛ با آن فضايي كه بحث را مطرح كرده، مناقض است. ما متشابهات مرحوم علامه را بايد كنار محكمات ايشان تفسيركنيم. اينها معلول آن فضاي طرح مباحث مرحوم علامه است، اگر به مقدمة تفسير الميزان مراجعه كنيد، ميبينيد که ايشان مقدمهچيني ميكند كه تفسير از زمان پيامبر بوده؛ بعد ادامه پيدا كرده؛ بيشتر در گذشته تفسير مأثور بوده؛ بعد متكلمان و فلاسفه و اهل ذوق و اهل حديث آمدهاند؛ اخيراً مسلك علمگرا پيدا شده؛ و هر كدام شروع كردند به تفسير، ولي همة اينها به جاي اينكه بگويند قرآن چه ميگويد، قرآن را حمل كردند بر آرائشان، وآرائشان را برآيات تحميل كردند. فضا فضاي اين بحث است. در اين فضا ايشان ميفرمايند كه ما ميخواهيم اين كار را نكنيم. اين نقص اين تفاسير است و اين نقص همين است كه
(ص239)
تحميل بر قرآن كردند. روش درست اين است كه تحميل بر قرآن نشود. در قم شخصي بود كه مسلك اخباري داشت و تند صحبت ميكرد كه آيات قرآن به هيچ وجه نبايد تفسير شود، جز در مواردي كه رواياتي در آن باره رسيده است. در تبريز، يوسف شعار بود كه نگاه علمي و وهابيگري داشت و عقايد وهابيگرياش را ميخواست در قالب تفسير ارائه کند. در خارج ايران، رشيد رضا، يا طنطاوي بودند كه نگاه علمي داشتند و تفسير حسي ميكردند. مرحوم علامه در چنين فضايي ميخواست به جِد اينها را كنار بگذارد و بگويد كه اينها غلط است كه ما از غير قرآن بخواهيم چيزي را بياوريم. لذا همة بحثش حول تحميل بر قرآن است. در برابر اين تحميلها ميفرمايند كه ما بايد از خود قرآن استفاده كنيم. در کتاب قرآن در اسلام، بحث را در قالب حجيت ظواهر مطرح ميکند، و ميرسد به اين بحث كه ميفرمايد: ظواهر حجت است؛ پس قرآني كه نور و تبيان است چگونه ظاهرش حجت نباشد. همان ادلهاي كه اينجا آوردهاند، مشابهش را براي حجيت ظواهر آوردهاند. يعني آنها را در برابر اخباريها كه ميگويند ظاهر قرآن حجت نيست، مطرح کرده است. پس فضاي بحث، فضاي رد ديدگاههايي است كه دارد به تحميل رأي بر قرآن دامن ميزند.
نکتة ديگر اينکه فهم شاگردان بلاواسطة مرحوم علامه هم همين است. آيتالله جوادي، آيتالله مصباح (مد ظلهما العالي) و ديگران هم فهمشان اين است كه مرحوم علامه نظرشان اين نبود كه روايات را كنار بگذاريم؛ روايت جايگاه خودش را دارد، ولي بيان قرآن نارسا نيست، بيان قرآن روشن و شفاف است، و آن مقداري كه خدا ميخواسته با عبارات قرآن بيان كند، در حد اعلاي رسايي است؛ يعني در حد اعجاز است. شواهد زيادي در بيان مرحوم علامه بر تأييد اين روش تفسير قرآن به قرآن وجود دارد که فرصت بيان آنها نيست.
انشاءالله خداوند همة ما را در فهم بهتر قرآن مجيد و فهم صحيحتر بيانات بزرگان، علما و انديشمندان برجستة ما، به خصوص مرحوم علامه طباطبايي موفق بدارد و روح تابناك آن بزرگوار را از همة ما خشنود بفرمايد.
(ص240 )
پينوشتها
* دانشيار و مدير گروه تفسير و علوم قرآن مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره).
** استاديار گروه قرآنپژوهي پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
*** استاديار گروه تفسير و علوم قرآن مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره).
1. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 6، ص 14.
2. همان، ج 1، ص 9.
3. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 89، ص 97، ح 64.
4. كليني، كافي، ج 1، ص 207.
5. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 12، ص 225.
6. همان، ج 1، ص 9.
7. همان، ج 3، ص 86.
8. همان، ص78.
9. همو، قرآن در اسلام، ص 18.
10. همان، ص 18 و 19.
11. همان، 18.
12. همان، ص 18 و 19.
13. همو، الميزان في تفسير القرآن، ج 18، ص241.
14. همان، ج 3، ص 47 ـ 48.
15. همان، ص 84 .
16. همان، ص 85 .
17. همان.
18. همان، ج 1، ص 28 ـ 34.
19. همان، ص 118 ـ 121.
20. همان، ص 648 ـ 649.
21. همان، ج 3، ص 87.
22. سيدمحمدحسين طباطبايي، قرآن در اسلام، ص 20.
23. همو، الميزان في تفسير القرآن، ج 18، ص 46.
24. همان، ج 6، ص 104.
25. همان، ج 14، ص 133.
26. همان، ج 12، ص 261.
27. ر.ك: مجلسي، بحارالانوار، ج 89، ص 90، روايت 34.
28. ر.ك: كليني، كافي، ج 1، ص 168، روايت 2.
- - طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، جامعة المدرسين بقم المشرفه، مؤسسة النشر الاسلامي، بيتا.
- - مجلسي، محمدباقر بن محمدتقي، بحارالانوار، بيروت، الوفاء، 1403 ق / 1362.
- - الكليني الرازي، ابي جعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق، اصول كافي، ترجمه: جواد مصطفوي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهلبيت(ع)، بيتا.
- - طباطبايي، سيدمحمدحسين، قرآن در اسلام، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1361.