، سال دهم، شماره اول، پیاپی 18، بهار و تابستان 1396، صفحات 35-50

    نقد روایات نزول قرآن بر زبان صحابه (نگاهی به کتاب الاتقان سیوطی)

    نویسندگان:
    ✍️ مهدی اکبرنژاد / دانشيار دانشگاه ايلام / m.akbarnezhad@ilam.ac.ir
    مینا یعقوبی / دانشجوي دکتري علوم قرآن و حديث دانشگاه ايلام / yaghoobi.mina@gmail.com
    چکیده: 
    یکی از مهم ترین منابع در زمینه علوم قرآنی، کتاب «الاتقان فی علوم القرآن» جلال الدین سیوطی است که از جهات مختلف در کانون توجه محققان و دانش پژوهان این حوزه است. این اثر همچون تألیفات دیگر، از کاستی و خطا مصون نیست و آسیب هایی بدان راه یافته است و به واسطه‌ی جایگاه درخوری که در عرصه‌ی علوم قرآنی دارد، عدم توجه به این ایرادات، پیامدهای گسترده  ای را به دنبال خواهد داشت. ازاین رو در این پژوهش که با روش کتابخانه ای و به شیوه‌ی تحلیل محتوا صورت پذیرفته است، به بررسی و نقد یکی از انواع مورد تردید در این تألیف می پردازیم. نوع دهم از مباحث الاتقان با عنوان «فیما انزل من القرآن علی لسان بعض الصحابه» مدعی نوعی از پیش نزول یا الهام برخی از آیات قرآن کریم بر زبان صحابه پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم است. فارغ از تحلیل سندی، بررسی محتوایی این اخبار، مضمون آنها را در تقابل با مسلمات عقلی، تاریخی و نقلی نشان می دهد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Critical Assessment of the Traditions of the Descent of the Qur'an on the Sahābah’s Tongues (A Look at the Book of Al-Itqān by al-Sūyūti)
    Abstract: 
    One of the most important sources in the field of the Quranic sciences is Jalāl al-Dīn al-Sūyūti's al-Itqān Fi Ulūm al-Qur'an that has drawn the attention of Quranic scholars and researchers from various aspects. This work, like any other works, is not immune from defects and errors which have found their ways into it. Due to its relevance to Quranic sciences, closing eyes to the above objections will have far-reaching consequences. Therefore, in this research, which is carried out on library and content based analytical method; we would study and criticize one of the controversial issues existing in this work. The tenth section of al-Itqān titled. "Fima unzil min al-Qurān ala lisān baz as-Sahābah" claims a kind of pre-revelation or inspiration of some verses of the Holy Qur'an on the tongue of the Prophet's companions. Whether or not the claim is genuine, the assessment reveals that the purport of these reports is in utter contrast with the indisputable rational, historical and narrative proofs.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

    ​​​​​​

     

      1. مقدمه

    کتاب الاتقان في علوم القرآن، تأليف فقيه و محدث بزرگ جلال‌الدين سيوطي(م 911ق) است. سيوطي در سال 849 قمري در اسيوط مصر به دنيا آمد (معروف، 1996، ص76). وي پس از نگارش مجموعه‌اي با عنوان التحبير في علم التفسير در زمينة علوم قرآني، در سال 872 درصدد برآمد تا آن را تنقيح و تهذيب كند و مطالبي بر آن بيفزايد؛ لذا پس از دستيابي به کتاب البرهان زرکشي و مطالعة آن، اقدام به تأليف الاتقان في علوم القرآن نمود و آن را مقدمة تفسير بزرگ خود يعني مجمع البحرين و مطلع البدرين قرار داد (اقبال، 1385، ص351).

    وي كتابش را با بحث درباره مكى و مدنى آغاز، و سپس آيات حضرى و سفرى را بيان مي‌كند؛ آن‌گاه مطلب را درباره نزول آيات در شب و روز پي مي‌گيرد و سپس ناسخ و منسوخ، اسباب نزول، انواع قرائات و آداب آموزش و حفظ قرآن را بررسى مي‌كند. بدين‌ترتيب موضوعات مختلف را مطرح مي‌سازد تا با نوع هشتادم در بيان طبقات مفسران، كتاب را به پايان مي‌برد. او در مقدمة الاتقان، از بيش از صد تأليف به عنوان منابع اصلى اين كتاب نام مي‌برد. شيوة کار مؤلف نيز چنين بوده است كه ابتدا عنوان موضوعى را بيان مى‏كند و مشهورترين كسانى را كه دربارة آن موضوع كتاب تأليف كرده‏اند نام مى‏برد. آن‌گاه فايدة دانستن آن موضوع و اهميت و نقش آن را در شناخت و تفسير معانى قرآن بيان، و سپس مسائل و فروع و نكاتش را بازگو مي‌كند. او در بيان تمام اين مطالب به قرآن و حديث يا اقوال دانشمندان فن استشهاد مى‌كند، و گاهى قسمت‌هايى از كتاب‌هاى موجود درباره آن موضوع را به‌طور كامل يا خلاصه‌شده نقل مى‏كند و در موارد بسيارى در پايان فصل رأى خود را نيز مى‏نگارد (سيوطي، 1380، ج1، ص24، مقدمة حائري).

    به‌رغم امتيازات برجستة الاتقان، ايرادهايي نيز بر آن وارد است؛ از جمله آنکه گفته مى‏شود سيوطي در اين كتاب، بسيارى از روايت‌هاى ضعيف را كه صحتشان نزد محدثان ثابت نيست، آورده است ‏(همان، ج‏1، ص25). يکي از ابوابي که به لحاظ محتوايي محل پرسش و شگفتي است، نوع دهم آن است با عنوان «فيما نزل من القرآن علي لسان بعض الصحابه». در اين نوع، سيوطي با گزارش نمونه‌هايي از اخبار و روايات منتسب به پيامبرˆ و صحابه، و تلاش براي توجيه و اتيان نمونه‌هاي مشابه ديگر از قرآن، قائل به اين شده که برخي از عبارات و آيات قرآن کريم پيش از نزول بر رسول خداˆ، بر زبان برخي صحابه و به‌ويژه شخص خليفة دوم (عمر بن خطاب) جاري شده است! اين مسئله فراتر از تکرار صرف الفاظ عنوان شده و به‌منزلة تأييد انديشه، حکم و فعل آنان و حتي در مرتبه‌اي بالاتر موافقت و متابعت خداوند از آراي اينان مطرح گشته است؛ تا جايي که در برخي موارد رسول خداˆ از جهت اعتقاد و منش از آنان عقب مانده و يا حتي مخالف آراي مصوَّب و مؤيد ايشان بوده‌اند!

    پرواضح است که چنين ادعايي در تقابل با عقل سليم و سيرة قطعي قرار دارد. ازآنجاکه کتاب الاتقان به عنوان يکي از مراجع اوليه و معتمَد علما و دانشجويان فريقين در ادوار مختلف تا زمان حاضر بوده است، لذا درصدديم تا با بررسي اين بخش، درجة صحت و اعتبار اين نوع روايات را در حوزة علوم قرآني ارزيابي كنيم.

      1. 1. پيشينة بحث

    روايات نزول قرآن بر زبان صحابه را ابتدائاً در منابع روايي اهل‌سنت از جمله صحيحين، سُنن و مسند احمد و سپس در تفاسير آنان از جمله در تفسير طبري و الدر المنثور مي‌توان يافت؛ اما همان‌گونه که سيوطي نيز اشاره كرده، دربارة اين بحث و عمدتاً راجع به موافقات عمر، آثار مستقلي نيز نوشته شده كه از آن جمله مي‌توان به اين موارد اشاره کرد: الموافقات العمرية في القرآن الکريم، تأليف إبن شحنه، محمد بن محمد حلبي حنفي(م815 ق) در يک صفحه که اکنون نسخه‌هاي خطي آن، در کتابخانة ظاهرية دمشق و مرکز جمعه الماجد دبي موجود مي‌باشد؛ نفائس الدرر في موافقات سيدنا عمر از ابوبکر بن زيد جرّاعي(م 883 ق)، نزهة ذوي الألباب فيما وافق به ربه عمر بن الخطاب، تأليف محمد بن ابراهيم وفائي(م937ق) و نظم الدرر في موافقات عمر بن الخطاب، اثر محمد بن محمد عامري(م984ق) که همگي توسط انتشارات دار النوادر دمشق به چاپ رسيده‌اند؛ إقتطاف الثمر في موافقات عمر از عبدالباقي بن عبدالباقي بعلي(م1071ق)؛ الدر المستطاب في موافقات عمر بن الخطاب وابي بکر وعلي ابي تراب وترجمتهم مع عده من الأصحاب، تأليف حامد بن علي بن ابراهيم دمشقي(م1171ق) که توسط نشر دارالکتب العلميه به چاپ رسيده است. همچنين در برخي کتب سير، تاريخ و ردود، ذيل ترجمه عمر بن خطاب، به بحث موافقات وي پرداخته شده است؛ از جمله در کتاب رياض النضرة في مناقب العشرة تأليف محب‌الدين طبري(م694ق)، تاريخ الخلفاء سيوطي و الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة اثر ابن‌حجر هيتمي(م973ق).

    علاوه بر تأليفات يادشده که به گردآوري و تأييد اين نوع از روايات پرداخته‌اند، تأليفاتي نيز وجود دارند که در بخشي از آنها به نقد و رد چنين اخباري پرداخته شده است؛ از جمله دفاع عن الرسول ضد الفقهاء والمحدثين، تأليف صالح الورداني و نيز جلد هشتم از کتاب الغدير في الکتاب والسنة والادب، تأليف علامه اميني.

      1. 2. روايات گوياي نزول قرآن بر زبان صحابه

    گفتني است که هرچند برخي روايات از پيامبر اسلامˆ نقل نشده‌اند و از صحابه هستند، چون مورد استناد سيوطي بوده‌اند، عين آنها ذکر شده است و مورد تحليل و نقد قرار گرفته‌اند.

    پيش از ورود به تحليل روايات، ابتدا اخبار مورد استناد سيوطي را که با صراحت نزول قرآن را بر زبان صحابه مطرح کرده است، از نظر مي‌گذرانيم:

    1. أخرج التّرمذيّ، عن ابن عمر: أنّ رسول اللّهˆ قال: «إنّ اللّه جعل الحقّ على لسان عمر وقلبه». قال ابن عمر: وما نزل بالنّاس أمر قطّ فقالوا وقال، إلّا نزل القرآن على نحو ما قال عمر(سيوطي،1380، ج1، ص137)؛ ترمذي روايتي از ابن‌عمر از رسول خداˆ نقل كرده که حضرت فرمود: همانا خداوند حق را بر زبان عمر و قلب وي قرار داده است و اضافه مي‌کند که ابن عمر گفت: هيچ رويدادي براي مردم پيش نيامد مگر آنکه آنها چيزي درباره آن گفتند و عمر چيز ديگر؛ و قرآن آن‌گونه که عمر مي‌گفت نازل مي‌گشت؛

    2. «أخرج ابن مردويه، عن مجاهد قال: كان عمر يرى الرأي، فينزل به القرآن» (همان)؛ ابن‌مردويه از مجاهد روايت مي‌کند که: عمر هرگاه چيزي مي‌پنداشت، قرآن نيز به همان ترتيب نازل مي‌گشت؛

    3. أخرج البخاريّ وغيره، عن أنس قال: قال عمر: وافقت ربّي في ثلاث، قلت: يا رسول اللّه لو اتخذنا من مقام إبراهيم مصلّى؟ فنزلت: «وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى‏» (بقره: 125) وقلت: يا رسول اللّه، إنّ نساءك يدخل عليهنّ البرّ والفاجر، فلو أمرتهنّ أن يحتجبن؟ فنزلت آية الحجاب. واجتمع على رسول اللّه صلّى اللّه عليه وسلّم نساؤه في الغيرة، فقلت لهنّ: «عَسى‏ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَ‏» (تحريم: 5)، فنزلت كذلك (همان)؛ بخاري و ديگران از انس نقل نموده‌اند که گفت: عمر گفته است: با پروردگارم در سه چيز موافقت کردم؛ گفتم: يا رسول‌الله کاش از مقام ابراهيم† نمازگاه برگيريم؟ پس آيه نازل شد: و از مقام ابراهيم† نمازگاه برگيريد (بقره: 125) و گفتم: اي رسول خدا، همانا بر همسرانت، انسان نيک و فاجر وارد مي‌گردد؛ پس آيا امر نمي‌کنيد که حجاب برگيرند؟ پس آية حجاب نازل گرديد؛ و همسران پيامبر از باب تعصب بر وي گرد آمدند، پس به آنها گفتم: بسا اگر شما را طلاق دهد پروردگار وى براى او همسرانى بهتر از شما جاي‌گزين فرمايد (تحريم:50)، پس آيه‌اي همين‌گونه نازل شد؛

    4. «أخرج مسلم، عن ابن عمر، عن عمر قال: وافقت ربّي في ثلاث: في الحجاب، وفي أسرى بدر، وفي مقام إبراهيم» ‏(همان)؛ مسلم از ابن‌عمر از عمر روايت نموده که گفت: در سه چيز با پروردگارم موافقت نمودم: در مسئلة حجاب، اسراي بدر و در موضوع مقام ابراهيم؛

    5. أخرج ابن أبي حاتم، عن أنس، قال: قال عمر: وافقت ربّي... : ونزلت هذه الآية: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ» (مؤمنون: 12). فلما نزلت قلت: أنا: «فتبارك اللّه أحسن الخالقين»، فنزلت: «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ‏» (مؤمنون: 14) (همان)؛ ابن‌ابي‌حاتم رازي از انس روايت نمود که عمر گفت: با پروردگارم موافقت نمودم يا پروردگارم با من موافقت نمود در چهار چيز: اين آيه نازل شد که: به‌راستي که انسان را از عصاره‌اي از گل آفريدم (مؤمنون: 12)؛ هنگامي‌که آيه نازل شد من گفتم: فتبارك اللّه أحسن الخالقين و اين آيه نازل گرديد که: فتبارك اللّه أحسن الخالقين (مؤمنون: 14)؛

    6. أخرج ابن أبي حاتم، عن عبدالرحمن بن أبي ليلى: أنّ يهوديا لقي عمر بن الخطاب، فقال: إن جبريل الذي يذكر صاحبكم عدوّ لنا، فقال عمر: «مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ» (بقره: 98) فنزلت على لسان عمر (همان)؛ ابن‌ابي‌حاتم از عبدالرحمن بن ابي‌ليلي روايت نمود که: يک يهودي عمر بن خطاب را ديدار کرد و گفت: همانا جبرئيل که دوست شما (پيامبر) نام مي‌برد، دشمن ماست. عمر گفت: هر کس که دشمن خدا و فرشتگان او و پيامبرانش و جبرئيل و ميکائيل است به‌راستي که خداوند دشمن کافران است. پس اين آيه بر زبان عمر نازل شد؛

    7. «وأخرج سنيد في تفسيره، عن سعيد بن جبير: أنّ سعد بن معاذ لمّا سمع ما قيل في أمر عائشة قال: «سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ‏» (نور:16) فنزلت كذلك» (همان)؛ سنيد در کتاب تفسير خود از سعيد بن جبير روايت نموده که: هنگامي‌که سعد بن معاذ آنچه را دربارة عايشه گفته مي‌شد شنيد، گفت(پروردگارا) تو پاک و منزهي اين تهمتي بزرگ است (نور:16). پس آيه همين‌گونه نازل گرديد؛

    8 . وأخرج ابن أخي ميمي في فوائده: عن سعيد بن المسيب، قال: كان رجلان من أصحاب النبيّ صلّى اللّه عليه وسلّم إذا سمعا شيئا من ذلك، قالا: «سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ‏» (نور:16): زيد بن حارثة وأبو أيوب، فنزلت كذلك(همان)؛ و ابن اخي ميمي در کتاب فوائد خود از سعيد بن مسيب روايت نموده که گفت: دو مرد از اصحاب پيامبرˆ هنگامي‌که چيزي از ماجرا(ي عائشه) مي‌شنيدند، مي‌گفتند: (پروردگارا) تو پاک و منزهي. اين تهمتي بزرگ است(نور:16). اين دو زيد بن حارثه و ابو ايوب بودند و آيه اينچنين نازل شد؛

    9. وأخرج ابن أبي حاتم، عن عكرمة، قال: لمّا أبطأ على النساء الخبر في أحد خرجن يستخبرن، فإذا رجلان (مقتولان‏)(على دابة أو) على بعير. فقالت امرأة (من الأنصار: من هذان؟ قالوا: فلان وفلان: أخوها و زوجها. أو زوجها وابنها. فقالت:) ما فعل رسول اللّهˆ قالوا: حيّ، قالت: فلا أبالي، يتّخذ اللّه من عباده الشهداء، فنزل القرآن على ما قالت: «وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ» (آل‌عمران:140) (همان). ابن‌ابي‌حاتم از عکرمه نقل نموده که گفت: هنگامي‌که در جنگ اُحد به زنان اخباري نرسيد، براي خبرگيري خارج شدند. پس ناگهان با دو کشته سوار بر يک چهارپا يا شتر مواجه شدند. يکي از زنان (انصار) گفت: (اين دو کيستند؟ گفتند: فلاني و فلاني: برادر و همسرش يا همسر و پسرش بودند. پس زن گفت:) رسول خداˆ چه کرد؟ گفتند: زنده است. زن گفت: اهميتي ندارد(که همسر و فرزندم کشته شوند)، خداوند از بندگانش شهدايي برمي‌گيرد. پس قرآن بر طبق آنچه گفت، نازل شد: و (خداوند) از شما شهدايي برمي‌گيرد (آل‌عمران:140)؛

    10. وقال ابن سعد في الطبقات: أخبرنا الواقديّ، حدّثني ابراهيم بن محمد بن شرحبيل العبدريّ، عن أبيه، قال: حمل مصعب بن عمير اللواء يوم أحد، فقطعت يده اليمنى، فأخذ اللواء بيده اليسرى، وهو يقول: وَما مُحَمَّدٌ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ‏ ثم قطعت يده اليسرى، فحنا على اللواء وضمّه بعضديه إلى صدره، وهو يقول: «وَما مُحَمَّدٌ إِلا رَسُولٌ‏» (آل‌عمران: 144) يومئذ، حتى نزلت بعد ذلك(همان)‏؛ و ابن‌سعد در کتاب طبقات گفته است که واقدي و ابراهيم بن شرحبيل عبدري از پدرش، وي را خبردار نمودند که گفت: مُصعَب بن عمير، پرچم را در روز اُحد حمل مي‌کرد. دست راستش قطع شد؛ پس پرچم را با دست چپش گرفت، درحالي‌که مي‌گفت: و محمد جز فرستاده‏اى نيست كه پيش از او (نيز) فرستادگانى (بوده و) گذشته‏اند؛ آيا اگر بميرد يا كشته شود به (باورهاى) گذشته خود بازمى‏گرديد؟ سپس دست چپش نيز قطع شد. پس بر روي پرچم خم شد و آن را با دو بازويش به سينه چسباند، درحالي‌که مي‌گفت: محمد جز فرستاده‌اي نيست، در آن روز، تا آنکه اين آيه پس از اين واقعه نازل شد.

        1. 3. تحليل سندي روايات

    بررسي و تحليل روايات مزبور، نشان‌دهندة آن است که اين روايات عمدتاً يا فاقد سند و يا منقطع هستند و يا به واسطة جرح واردشده بر برخي از افراد سلسلة سند، ضعيف قلمداد مي‌گردند. حتي علماي اهل‌سنت و قائلان به اين نظريه نيز دست‌كم به عدم صحت برخي روايات مذکور اذعان دارند که براي پرهيز از اطالة کلام از ذکر جزئيات آن مي‌پرهيزيم. علاوه‌براين اختلاف مباني رجاليون و علماي حديث در قضاوت و برداشت از شخصيت اخلاقي و علمي روات و معيارهاي صحيح يا ضعيف دانستن سلسلة اسناد، ميزان اتقان اين سنجه و اتفاق بر آن را دشوار ساخته است. براي مثال برخي علما، توجه قدما و عمل بر طبق يک روايت ضعيف‌السند را موجب قبول آن دانسته و در مقابل روي برگرداندن آنان از يک روايت صحيح‌السند را موجب خدشه در آن روايت برشمرده‌اند (آملي، 1380ق، ج2، ص395). در همين راستا آيت‌الله معرفت مي‌گويد: «امّا البحث عن الاسناد فهو بحث جانبي وعقيم في غالب الأحيان، بعد وفور المراسيل و... فضلاً عن إمکان الدّس في الاسناد» (معرفت،1387،ج1،ص222)؛ اما بحث از سند در غالب موارد بحثي جانبي و ناقص است، پس از آنکه روايات مرسل فراوان نقل شده... به‌علاوه امکان دست بردن در اسناد هم وجود داشته است. ازاين‌رو به دليل اختلاف مباني و در نتيجه اختلاف برداشت‌ها از شخصيت روات و سلسله اسناد و بي‌حاصل بودن اين بحث، از تفصيل آن صرف‌نظر مي‌كنيم و بيشتر به تحليل محتوايي خواهيم پرداخت.

        1. 4. تحليل متني

    با تأمل در متن روايات مذکور، به لحاظ محتوايي، ايرادهايي به چشم مي‌خورد که اين ايرادها را در دو بخش عمومي و اختصاصي بررسي مي‌كنيم:

          1. 1-4. اشکالات عمومي

    الف) برخي از اين ‌روايات در منابع مرجع حديثي اهل‌سنت ذکر نشده‌اند. براي مثال، جز موافقات ثلاث و دو مورد ديگر، ساير موافقات مورد ادعا در صحيحين وجود ندارند. آنچه ابن‌مردويه تخريج نموده نيز در ديگر منابع اهل‌سنت يافت نمي‌شود؛

    ب) دلالت اولية چنين رواياتي مبتني بر تکريم و اعتلاي مرتبت صحابه و مسلمانان صدر اسلام و به دنبال آن العياذ بالله تخفيف جايگاه رفيع رسول خداˆ است. به‌اين‌ترتيب صحابه و به‌ويژه خلفا، هم‌شأن و هم‌رديف پيامبر گرامي اسلام قرار گرفته‌اند و حتي در برخي موارد، همچون موافقات عمر، نسبت به پيامبرˆ از شايستگي بيشتري در زمينة فهم معارف اسلامي برخوردار شده‌اند. براي مثال در سبب نزول آية 59 سورة احزاب که به آية حجاب معروف است، عمر‌بن‌خطاب مي‌گويد: ‏«گفتم: اى رسول خدا، بر زنان تو نيكوكار و بدكار وارد مى‏شوند اگر دستور دهى كه حجاب برگيرند، پس آيه حجاب فرود آمد!» (سيوطي، 1421، ج1، ص137).

    مضمون اين روايت نشان‌دهندة آن است که عمر در مقام توجه به عفت و برخورداري از غيرت و به‌طورکلي در زمينة درک اصول اخلاقي و حساسيت به آن‌، از رسول خداˆ که قرآن کريم وي را اسوه و الگوي اخلاق براي جهانيان(احزاب:21) و صاحب خُلُق عظيم(قلم:4) شمرده، برتر است! اگر چنين باشد، العياذ بالله بايد در عدالت و حکمت خداوند از لحاظ انتخاب فرستادة خود نيز ترديد كرد که چرا اصلح را برنگزيده و سرنوشت دين را به خطر انداخته است! البته تعداد اين نوع روايات که تخفيف‌دهندة شأن پيامبرˆ هستند، کم نيست. علامه عسگري دربارة اين نوع اخبار مي‌گويد:

    اين احاديث و ده‌ها نمونة ديگر آن، با دقت‌نظر در زمان معاويه ساخته و پرداخته شد و اثر آن بر مكتب خلفا تا به امروز ادامه دارد، و همين ساخته‌هاست كه بخشى از مسلمانان را بدان‌جا كشانده كه مي‌گويند رسول خداˆ نه مي‌تواند معجزه بياورد و نه شفاعت كند! نه قبر او را حرمتى است و نه پس از مرگ بر ديگران امتيازى دارد!... امت اسلامى پس از آن، اين جهت‌گيرى را در سير انديشة خود تا بدانجا ادامه داد كه حكومتگران دست دوم توانستند بر منابر مسلمين بگويند: آيا خليفه و جانشين شما نزد شما گرامى‌تر است يا رسول و فرستادة شما؟ يعنى اين خليفة حاكم كه او را خليفة خدا در زمين مي‌دانند، نزد خدا از رسولش كه خاتم انبيا باشد، گرامى‌تر است! (عسگري، 1388، ج3، ص17).

    ازاين‌رو مي‌توان گفت، يک‌سان‌انگاري شخصيت پيامبرˆ با مردم هم‌عصر خود در برخي از روايات ذکرشده و فضيلت‌سازي‌هاي شگفت در شأن خلفا، همگي در جهت همانندسازي مقام خلافت با نبوت و القاي انديشة عدم قداست پيامبر و به دنبال آن عدم نياز به قداست جانشينان آن حضرت بوده است. با اين مبناي فکري، علاوه بر تثبيت حکومت سياسي، امکان هر نوع دخل و تصرف در مسائل ديني و بدعت‌آفريني نيز فراهم مي‌شد. بسترسازي براي چنين انديشه‌اي، تنها با هماوردي صحابه در اصلي‌ترين وجه مميزة پيامبري يعني اتصال به غيب و بيان جملاتي معادل آيات قرآن کريم، کامل مي‌شد که روايات مورد اشارة سيوطي، اين وظيفه را بر عهده گرفته‌اند؛

    ج) امروزه يکي از دستاويزهاي مستشرقان براي انکار وحياني بودن قرآن کريم، نظرية انشاي آيات توسط خود پيامبرˆ، و يا اخذ و اقتباس الفاظ و محتواي آن از ديگران است. براي مثال، تسدال، لويس شِيخو و اسپرنگر به واسطة شباهت برخي از آيات قرآن کريم با قسمت‌هايي از اشعار امية بن ‌ابي‌صلت و امرءالقيس، اشعار جاهلي را از مصادر قرآن کريم به‌شمار مي‌آورند (رضوان، 1413ق، ج1، ص255). برخي ديگر از مستشرقان از جمله گلدزيهر و وات، ساير اديان و به‌ويژه يهوديت و مسيحيت را منبع قرآن مي‌دانند. گلدزيهر در اين‌باره مي‌گويد: «محمد اسلام را از ساير اديان موجود در عصر خود از جمله: يهوديت، مسيحيت، آيين مجوس و شرک، انتخاب نمود و سپس آن را تهذيب کرد و صيقل داد» (ماضي، 1422ق، ص146). پذيرش اين روايات، علاوه بر تأييد کلي نظرية غيروحياني بودن مصدر قرآن، دريچة جديدي بر روي معاندان اسلام گشوده و آن، اخذ قرآن از زبان صحابه و ياران و اطرافيان پيامبر است که اين امر، موجبات ترديد و خدشه بر منشأ صدور آيات را فراهم خواهد آورد؛ آنچنان‌که داد اهل تحقيق و انديشه را نيز برآورده است: «أوَّلُ ما تُؤكِّدُهُ هذِهِ الرّوايات هُوَ مُشارَكَةُ عُمَر لِلرَّسولِ فِي أمرِ الوَحيِ وَهَذا ضَلالٌ بَعيدٌ وَهُوَ كُفرٌ لا محالَةَ» (ورداني، 1419ق، ص251).

    شگفت آنکه برخي از علماي اهل‌سنت، به‌صراحت روايات موافقات عمر را مؤيد رواياتي ديگر، مبني بر «محدَث»، «مُلهَم»، «مکلّم» و «مفترس» بودن عمربن خطاب مي‌دانند:

    وجملة القول أن هذا الحديث على تقدير ثبوته ليس معناه إلا ما روى في الصحيح عن أبي هريرة(رض) قال: قال رسول اللهˆ: لقد كان فيما قبلكم من الأمم محدثون، فإن يكن في أمتي أحد فإنه عمر. وفي رواية: لقد كان فيمن كان قبلكم من بني إسرائيل رجال يكلمون من غير أن يكونوا أنبياء، فإن يكن في أمتي منهم أحد فَعُمر.

    قال الحافظ في الفتح: قوله «محدثون» بفتح الدال جمع محدث، واختلف في تأويله، فقيل ملهم قاله الأكثر، قالوا المحدث بالفتح هو الرجل الصادق الظن، وهو من ألقى في روعه شيء من قبل الملأ الأعلى فيكون كالذي حدثه غيره به... (بدرالدين سهسواني، 1410 ق، ص138) (پيوست 1)؛

    د) عبارات قرآني مورد استناد در اين روايات، اغلب بخشي از يک آية طولاني هستند و به عبارت ديگر، هماهنگي کاملي از جهت لفظ و محتوا با آيات قبل و بعد از خود دارند که در علوم قرآني از اين انسجام، با عناويني همچون تناسب آيات، قاعدة سياق، نظم قرآن و فواصل آيات ياد مي‌شود. براي مثال، در عبارت منسوب به عمر در آية 14 سورة مؤمنون (فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخْالِقِين)، واژة «خالقين» از جهت «فاصله» با فواصل ماقبل خود يعني «طين» و «مکين» هماهنگ و هم‌آواست و در صورت نبود آن، کلمة «ءَاخَرَ» فاصله مي‌شود که با هيچ‌يک از فاصله‌هاي آيات پيشين و پسين، هماهنگي نخواهد داشت. لذا چگونه مي‌توان پذيرفت که يك بشر معمولي بخشي از اين انسجام و هماهنگي دقيق و زيبا را با بيان عبارتي انجام داده باشد؟

    ه‍) چنين رواياتي، زمينه‌ساز انگارة تحريف قرآن کريم هستند؛ زيرا بر مبناي آنها امکان افزايش اقوالي بر قول الهي وجود دارد؛ همچنان‌که ادعا مي‌شود که کلام الهي توسط عبدالله بن سعد بن ابي‌سرح تغيير يافته است. فيض کاشاني از امام صادق† نقل مي‌کند:

    عبدالله بن سعد بن ابي‌سرح برادر رضاعي (شيري) عثمان خط زيبايي داشت. هر وقت بر رسول اکرمˆ وحي نازل مي‌شد، او را فرا مي‌خواند و وحي را بر او مي‌خواند و او مي‌نوشت؛ اما او به جاي «سميعٌ بصير»، «سميعٌ عليم» مي‌نوشت، و «ياء» را عوض «تاء» و «تاء» را عوض «ياء» کتابت مي‌کرد. بااين‌حال حضرت مي‌فرمود: واحدٌ؛ فرقي نمي‌کند اينها يکي است. عاقبت اين شخص مرتد شد و به مکه گريخت و به قريش گفت: به خدا قسم، محمد نمي‌داند چه مي‌گويد؛ من هم قادرم مثل او بگويم و به مانند او آيه نازل کنم (فيض‌کاشاني،1415ق، ج2، ص140).

    از قضا يکي از آيات داستان تحريف قرآن توسط ابي‌سرح با يكي از آيات موجود در روايات نزول قرآن بر زبان عمر مشترك است. در برخي روايات چنين آمده است: پيامبرˆ آيات سورة تين را بر وي املا کرد و او مي‌نوشت؛ تا رسيد به آية «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ». ابن ابي‌سرح از نحوة بيان خداوند دربارة خلقت انسان به شگفت آمد و گفت: «فتبارک الله احسن الخالقين». پيامبرˆ فرمود: بنويس «فتبارک الله احسن الخالقين» و همين امر موجب شد که در دل ابن ابي‌سرح وسوسه‌اي ايجاد شود و به خود گفت اگر حقيقتاً اين وحي است، پس بر من هم وحي مي‌شود و اگر دروغ است، پس پيامبرˆ (العياذ بالله) دروغ مي‌گويد و به همين سبب مرتد شد و به مکه گريخت (زمخشري،1407ق، ج3، ص197). اين روايت از دو لحاظ اهميت دارد: يکي شباهت محتوايي آن با روايات نزول قرآن بر زبان صحابه که مفهوم نهايي هر دو، منجر به اين برداشت مي‌شود که قرآن قابل تغيير و کم و زياد شدن توسط صحابه است و ديگري اينكه بخشي از آيات موردنظر اين دو دسته روايات، مشترک و يک‌سان هستند. البته دربارة مسئلة عدم تحريف قرآن کريم، مستندات عقلي، نقلي و تاريخي به اندازه‌اي وجود دارند که خط بطلان روشني بر محتواي اين نوع روايات بکشند. در اين مجال همين کلام خداوند کفايت مي‌کند که مي‌فرمايد: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ$ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ$ ثمُ‏َّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ$ فَمَا مِنكمُ مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِين» (حاقه:44-47).

    اما در مقام مقايسه اين دو گونه روايت، گذشته از تعارض محتوايي در باب اينکه سرانجام عبارت «فتبارک الله احسن الخالقين» را عبدالله بن ابي‌سرح گفته است يا عمر که سپس پيامبر آن را وحي الهي تلقي نموده، مسئله‌اي که پيش مي‌آيد آن است که مطابق روايات فوق، عبدالله بن ابي‌سرح پس از مشاهدة اين وقايع، به دو نتيجه مي‌رسد: يکي اينکه وي نيز در توانايي دريافت وحي الهي با پيامبر يک‌سان است و يا آنکه العياذ بالله پيامبر دروغ مي‌گويد! و براين‌اساس مرتد مي‌‌شود؛ اما چرا عمر به چنين نتيجه‌اي نمي‌رسد و آن را اعلام نمي‌دارد؟! آيا بايد در ذکاوت، صداقت و يا قاطعيت و شجاعت او ترديد كرد؟ همان ويژگي‌هايي که از قضا روايات موافقات عمر به نوعي درصدد اثبات و جلوه دادن آنهاست! يا آنکه مطابق آنچه قبلاً بيان شد، بايد پذيرفت که اين اخبار پس از دوران پيامبر و به اين منظور جعل شده‌اند که عامه چنين استنباط كنند که خلافت با نبوت تفاوتي ندارد و متصديان اين دو مقام نيز از استعداد و شرافت يک‌ساني در دريافت وحي و هدايت مردم برخوردارند؟

    در خوش‌بينانه‌ترين حالت، بهتر است گفته شود که عکس اين قضيه صدق مي‌کند و آن اينکه صحابه و مسلمين عصر نزول، به واسطة پيوند نزديک خود با قرآن کريم، در موقعيت‌هاي مختلف از کلام الهي براي رساندن پيام و براي اثبات و يا تأييد سخن خود به برخي از آيات يا قسمتي از يک آيه استناد مي‌کردند و البته اين شيوه‌اي مرسوم بوده و اكنون نيز هم در شکل نوشتاري و هم در شکل گفتاري استناد به برخي آيات حتي بدون اشاره به آيه بودن آن، امري رايج و متداول است و در بهترين حالت براي توجيه اين روايات، مي‌توان اين احتمال را مطرح کرد.

          1. 2-4. اشکالات اختصاصي
          2. 1-2-4. آية حجاب

    در روايات مورد استناد نزول آية حجاب بر زبان عمر، دودستگي و تناقض وجود دارد. از سويي برخي از روايات همانند آنچه سيوطي نقل كرده، مدعي‌اند که عمر‌بن‌خطاب اين جملات را قبل از نزول آيه حجاب گفته است:

    عَنْ عَائِشَةَ: أَنَّ أَزْوَاجَ النَّبِيِّˆ كُنَّ يَخْرُجْنَ بِاللَّيْلِ إِذَا تَبَرَّزْنَ إِلَى الْمَنَاصِعِ وَهُوَ صَعِيدٌ أَفْيَحُ فَكَانَ عُمَرُ يَقُولُ لِلنَّبِيِّˆ احْجُبْ نِسَاءَكَ فَلَمْ يَكُنْ رَسُولُ اللَّهِˆ يَفْعَلُ فَخَرَجَتْ سَوْدَةُ بِنْتُ زَمْعَةَ زَوْجُ النَّبِيِّˆ لَيْلَةً مِنْ اللَّيَالِي عِشَاءً وَكَانَتْ امْرَأَةً طَوِيلَةً فَنَادَاهَا عُمَرُ أَلَا قَدْ عَرَفْنَاكِ يَا سَوْدَةُ حِرْصًا عَلَى أَنْ يَنْزِلَ الْحِجَابُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ آيَةَ الْحِجَاب (بخاري،1401ق، ج1، ص45).

    برخي ديگر نيز به‌صراحت اشاره دارند که گفتار عمر در حادثة مذکور، پس از نزول آية حجاب و صرفاً تأکيدي بر آن بوده است:

    عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: «خَرَجَتْ سَوْدَةُ بَعْدَمَا ضُرِبَ الْحِجَابُ لِحَاجَتِهَا وَكَانَتْ امْرَأَةً جَسِيمَةً لَا تَخْفَى عَلَى مَنْ يَعْرِفُهَا فَرَآهَا عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ يَا سَوْدَةُ أَمَا وَاللَّهِ مَا تَخْفَيْنَ عَلَيْنَا فَانْظُرِي كَيْفَ تَخْرُجِينَ (بخاري، 1401ق، ج6، ص26).

    لذا با توجه به اضطراب محتوايي و عدم امکان جمع اين دو دسته روايات، بايد در صورت اطمينان از وقوع جريان برخورد عمر با همسران پيامبرˆ يکي از اين دو دسته را بر ديگري ترجيح داد. با توجه به مسائل پيش‌گفته دربارة روايات دستة اول که از جهت سندي و متني ضعيف بودند و اشکالاتي داشتند (که در قسمت پيشين به آنها پرداخته شد)، قاعدتاً دستة دوم اين ‌روايات حتي اگر از نظر سند ضعيف باشند، چون به لحاظ محتوا به قواعد و ضوابط نزديک‌اند و اشکال محتوايي گذشته بر آنها وارد نيست، مي‌توانند بر روايات دستة اول مرجح باشند.

          1. 2-2-4. اسراي بدر

    آيات 67 تا 71 سورة انفال، به موضوع اسراي جنگ بدر اختصاص دارد. مضمون غالب رواياتي که در اين‌باره نقل شده‌اند، آن است که پس از به اسارت درآمدن تعدادي از مشرکان مکه به دست مسلمانان، بر سر اينکه اين اسيران کشته شوند يا در قبال آزادي‌شان فديه دريافت شود، ميان صحابه اختلاف افتاد. در يک طرف عمربن‌خطاب يا سعدبن‌معاذ قرار داشت که معتقد به شدت عمل و کشتار اسرا بود و در سوي ديگر، ابوبکر که قائل به عفو و دريافت فديه بوده است که در نهايت، خداوند با نزول آيات مذکور، به‌طور عام ديدگاه عمر را تأييد مي‌کنند؛ اما در اين غائلة خاص، استثنائاً ديدگاه ابوبکر را امضا مي‌نمايند (سيوطي، 1404ق، ج3، ص203)؛ حال آنکه نص آية «ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى‏ حَتَّى يُثْخِنَ‏ فِي الْأَرْضِ تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَاللَّهُ يُريدُ الْآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزيزٌ حَكيم» ‏(انفال:67)، به سنت الهي مبارزة قاطعانه و نبرد بي‌اغماض رسولان خود در جهت تضعيف دشمن و تثبيت دين خدا در زمين اشاره دارد و سنت تلاش براي گرفتن اسير به منظور دريافت غنيمت جنگي(فديه) را به دليل مخاطره‌آفريني آن در اين مسير، توبيخ مي‌کند نه آنکه از صرف اخذ فديه که تالي آن مهمِ مقدم است، نهي نمايد (طباطبايي، 1374، ج9، ص179؛ مکارم شيرازي، 1374، ج7، ص244). علاوه بر اين، قرار دادن دو خليفة اول در صدر دو جهت‌گيري که يکي سنت الهي و ديگري در نهايت مورد تأييد الهي است، و سپس تعريف و تمجيدهاي اغراق‌آميز منسوب به پيامبرˆ از اين دو و تشبيه آنها به پيامبران الهي، به بازي دو سر برد مي‌ماند که ماية شگفتي و ترديد در صحت اين روايات است.

          1. 3-2-4. نماز گزاردن در مقام ابراهيم

    خداوند در آية 25 سورة بقره مي‌فرمايد: «وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّى‏ وَعَهِدْنا إِلى‏ إِبْراهيمَ وَإِسْماعيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفينَ وَالْعاكِفينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ».

    اين آيه به يک جريان تاريخي (پيش از اسلام) و تشريع حج و امر به نماز گزاردن در مقام ابراهيم† اشاره دارد و قرينة اين زمانمندي نيز واژة «إذ» است به معناي «به يادآور» و حرف «واو» در عبارت «وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّى‏» نيز عطف به جريان تشريع صدر آيه است (طباطبايي، 1374، ج1، ص424). اين قرائن، گمانة تشريع اين حکم در زمان پيامبر اسلام، آن هم به پيشنهاد عمر را رد مي‌كند.

    علاوه بر نشانه‌هايي که در خود آيه ديده مي‌شوند، رواياتي نيز وجود دارند مبني بر اينکه در روز فتح مکه، عمر با آگاهي از نزول آيه، در جوار پيامبرˆ که در مقام ابراهيم ايستاده بودند، صرفاً براي اطمينان، از مورد آيه مي‌پرسد نه آنکه پيشنهاد يا توصيه‌اي دربارة اقامة نماز در اين مکان ارائه دهد:

    عَن جابر قالَ‏: لَمّا وَقَفَ رسولُ اللهِˆ يَومَ فَتح مَكةَ عِندَ مَقامِ إبراهيمَ قالَ لَهُ عُمَر يا رَسولَ اللهِ هذا مَقامُ إبراهيمَ الّذّي قالَ اللهُ‏ وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى‏ قالَ نَعَم (سيوطي، 1404ق، ج‏1، 119؛ ابن ماجه، بي‌تا، ج1، ص322).

    اين روايت به‌خوبى نشان مى‏دهد كه آية مذکور قبلاً نازل شده بود و عمر از آن مطلع بود.

          1. 4-2-4. إتخاذ شهداء

    خداوند سبحان در آية 140 سورة آل‌عمران مي‌فرمايد:

    إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَينْ‏َ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَيَتَّخِذَ مِنكُمْ شهُدَاءَ وَاللَّهُ لَا يحِبُّ الظَّالِمِين؛ اگر (در ميدان احد) به شما جراحتى رسيد، به آن جمعيت نيز (در ميدان بدر)، جراحتى همانند آن وارد گرديد؛ و ما اين روزها (ى پيروزى و شكست) را در ميان مردم مى‏گردانيم؛ تا خدا افرادى را كه ايمان آورده‏اند، بداند و خداوند از ميان شما، شاهدانى بگيرد؛ و خدا ظالمان را دوست نمى‏دارد.

    عکرمه در اين‌باره چنين روايت کرده است:

    لمّا أبطأ على النساء الخبر في أحد خرجن يستخبرن، فإذا رجلان (مقتولان‏) (على دابة أو) على بعير. فقالت امرأة (من الأنصار: من هذان؟ قالوا: فلان وفلان: أخوها وزوجها. أو زوجها وابنها. فقالت: ما فعل رسول اللّهˆ قالوا: حيّ، قالت: فلا أبالي، يتّخذ اللّه من عباده الشهداء، فنزل القرآن على ما قالت: «وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ» (آل‌عمران:140).

    برخلاف مدلول روايت فوق، کلمة «شهَدَاءَ» به معناي شهيد اصطلاحي نيست تا ماجراي پرسش و پاسخ زنان مسلمان در اثناي جنگ احد، جور درآيد. در همين زمينه، علامه طباطبايي مي‌نويسد:

    در جملة «وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ» منظور از گواهان، گواهان اعمال است نه شهيدان به معناى كشتگان در معركه جنگ؛ چون شهيد به اين معنا در هيچ جاى قرآن نيامده و اين معنا، از الفاظ مستحدثي است كه اصطلاح شده است (طباطبايي، 1374، ج‏4، ص42).‏

    علاوه بر اين، علامه معتقد است که اگر شهيد به معناي اصطلاحي آن موردنظر باشد، فعل «يَتَّخِذَ» با اين واژه، مناسبت بايسته را ندارد و معنا ندارد كسى بگويد: خداى تعالى فلانى را «كشته در راه خود گرفت‏»! (طباطبايي، 1374، ج‏4، ص43). بنابراين مطابق با فرهنگ قرآن در کاربرد واژة شهيد و نيز سياق آية موردنظر، کلمة «شهداء» به معناي گواهان است که با مدلول روايت مورد بحث سازگار نخواهد بود.

          1. 5-2-4. نهي از بازگشت به اعقاب

    خداوند در آية 144 سورة آل‌عمران مي‌فرمايد:

    وَمَا محُمَّدٌ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلىَ أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلىَ‏ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضرَّ اللَّهَ شَيًا وَسَيَجْزِى اللَّهُ الشَّاكِرِين؛ و محمد جز فرستاده‏اى كه پيش از او هم فرستادگانى گذشته‏اند، نيست. پس آيا اگر او بميرد يا كشته شود، به روش گذشتگان و نياكان خود برمى‏گرديد؟! و هر كس برگردد هيچ زيانى به خدا نمى‏رساند و خدا به‌زودى سپاسگزاران را پاداش مى‏دهد.

    در خبر مربوط به اين آيه نکات فراواني ديده مي‌شوند؛ از جمله اينکه چگونه فردي در کشاکش نبرد، با قلبي مملو از اضطراب و درحالي‌که دو دستش قطع شده و بر اثر جراحات در آستانة جان‌سپاري است، توانسته چنين جملة زيبايي را که عِدل فصاحت و بلاغت کلام خداست بر زبان راند؟! علاوه بر اين، چرا در ميانة نبرد که کشته‌ شدن با سلاح، بديهي‌ترين تصور براي مرگ يک رزمنده است، مصعب بن عمير به «وفات» فرمانده خود يعني رسول خداˆ اشاره نموده است؟! زيرا آن‌طور که از خود آيه مشخص است و مفسران نيز بر آن تأکيد دارند، کلمة «ماتَ» به واسطة اينکه با حرف تمييز «أو» از «قُتِلَ» تفکيک شده، لاجرم معناي متفاوتي با آن خواهد داشت. براين‌اساس اين واژه به معناي وفات در بستر و بدون دخالت ديگران و «قُتِلَ» به معناي کشته شدن به وسيلة ديگران است (طباطبايي، 1374، ج4، ص55). ممکن است گفته شود که دراين‌صورت همين اشکال بر محتواي خود آيه نيز وارد خواهد بود! در پاسخ بايد گفت که ديدگاه خداوند به‌عنوان مصيطر بر زمان و مکان، و توبيخ وي (جل جلاله) نسبت به مسلمانان، از بُعدي فراگير برخوردار بوده و با استفاده از وضعيت پيش‌آمده خداوند، مسلمانان را به لزوم پايداري بر ايمان در هر شرايطي و به‌ويژه در صورت فقدان وجود مبارک پيامبر اکرمˆ گوشزد مي‌كند که حکايت از حکمت بالغة باري‌تعالي دارد؛ اما اشاره به وفات پيامبر در چنان شرايط جنگي‌اي از سوي صحابه، بسيار بعيد و دور از ذهن به نظر مي‌رسد. گذشته از اين، بر طبق برخي اخبار، شايعة شهادت حضرت رسولˆ پس از کشته شدن مصعب‌بن‌عمير و به واسطة آنکه قاتل، وي را با پيامبر اشتباه گرفته بود و فرياد زد که محمدˆ کشته شد، منتشر گشت و پس از انتشار اين شايعه بود که در دل مسلمانان ترديد پديد آمد و برخي نيز پيشنهاد تسليم و ارتداد دادند و آن‌گاه آية موردنظر نازل شد؛ حال آنکه بر حسب روايت مورد بحث، به‌ترتيب ابتدا شايعة قتل پيامبر منتشر شده و سپس مصعب از اين شايعه‌پراکني‌ها نموده و بعد به شهادت رسيده و سپس آيه نازل شده است!

    روايت شاهد ما آن است که فخررازي در شأن نزول آيه، از ابن‌عباس، ابن‌مجاهد و ضحاک نقل كرده است:

    عبدالله بن قميئه حارثي، سنگي بر پيامبرˆ پرتاب کرد که دندان و سر مبارک آن حضرت شکست، و به منظور کشتنشان به سمت ايشان رفت؛ اما مصعب‌ بن عمير که پرچم‌دار جنگ بدر و اُحد بود از پيامبر دفاع نمود تا آنکه ابن‌قميئه او را کشت و پنداشت که پيامبر را کشته است. پس گفت که محمدˆ را کشته‌ام و فريادزننده‌اي که همان شيطان بود فرياد برآورد که محمدˆ کشته شده است. به‌اين‌ترتيب خبر قتل پيامبر در بين مردم منتشر شد و در همين حال، برخي از مسلمانان گفتند که: کاش عبدالله‌ بن‌ أبي از ابوسفيان براي ما امان بگيرد و گروهي از منافقان هم گفتند: اکنون که پيامبر کشته شده است؛ به برادرانتان و به دين خودتان بازگرديد (فخررازي،1420ق، ج‏9، ص376).

          1. 6-2-4. توبيخ دشمني با جبرئيل

    رواياتي که دربارة آية 98 سورة بقره (مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْريلَ وَميكالَ‏ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرين) نقل شده‌اند، به دو دستة کلي تقسيم مي‌شوند: يک دسته، بر پرسش و پاسخ «پيامبر» با فرد يا گروهي از يهوديان دلالت دارند و دستة ديگر، اين گفت‌وگو را به عمر بن‌ خطاب با يهودي يا يهوديان اختصاص داده‌اند. در روايات دستة دوم نيز غالباً اين‌گونه بيان شده که عمر پس از استماع موضع يهود مبني بر عداوت با جبرئيل، نزد پيامبر روانه شد تا جريان را به اطلاع ايشان رساند و کسب نظر كند که پس از ديدار پيامبرˆ، پيش از اِخبار از ماجراي گفت‌وگوي خود با يهود، پيامبرˆ خبر نزول آية فوق را به وي مي‌دهند. لذا عمر از اين موضوع شادمان و شگفت‌زده مي‌شود. در شمار اندکي از روايات نيز که طبري و ابن ابي‌حاتم رازي نقل كرده‌اند، آية مذکور ابتدا بر زبان عمر جاري شده و سپس بر پيامبرˆ نازل گشته است! (سيوطي،1404ق، ج1، ص89). از دسته‌بندي فوق، مشاهده مي‌شود که تا چه ميزان در محتواي روايات اختلاف وجود دارد. ازاين‌رو با در نظر گرفتن نکات پيش، اين روايت را مردود مي‌دانيم.

          1. 7-2-4. اجتناب از بهتان عظيم

    خداوند در آية 16 سورة نور مي‌فرمايد: «وَلَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ‏ عَظيمٌ»؛ چرا هنگامى كه آن را شنيديد نگفتيد: ما حق نداريم كه به اين سخن تكلم كنيم؛ خداوندا منزهى تو، اين بهتان بزرگى است؟

    اين آيه به ماجراي «إفک» يا تهمت بزرگ به خانوادة پيامبرˆ مي‌پردازد. شأن نزول‌هاي مختلف و متناقض روايت‌شده توسط شيعه و اهل‌سنت دربارة اين سوره، از سوي مفسران و محققان مورد نقد علمي قرار گرفته است؛ به‌گونه‌اي‌که احتمالاً نمي‌توان هيچ دسته‌اي از اين ‌روايات را سبب نزول حقيقي آيات افک دانست (طباطبايي، 1374، ج15، ص142). براي مثال، اختلاف بسياري از حيث تعيين مصداق گويندة عبارت «سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ‏ عَظيمٌ» يا «ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ‏ عَظيمٌ» وجود دارد؛ تا جايي که مجموعاً شش نفر را بيان نموده‌اند: چهار نفر از انصار و دو نفر از مهاجران (ابن‌حجر، بي‌تا، ج13، ص287). ازاين‌رو به‌ناچار تنها بايد به محتواي خود آيه در بررسي صحت و سقم شأن نزول آن مراجعه كرد. درخور توجه آنکه در اين سوره، در چند آية متوالي، خداوند سبحان مردم را توبيخ مي‌كند که چرا در مقابل اين تهمت، چنين نکرديد؟ و در آية 16 نيز مي‌فرمايد: چرا نگفتيد که ما دربارة آنچه آگاهي نداريم، صحبت نمي‌کنيم و پروردگارا تو منزهي، اين تهمتي بزرگ است؟ دلالت آشکار آيه، بر عدم چنين موضع‌گيري و عدم بيان چنين سخناني از جانب مردم است نه بالعکس. بنابراين اخبار مربوط به اين آيه، در تضاد با نص وحي قرار مي‌گيرند.

          1. 8-2-4. نقدي بر تذنيب سيوطي

    سيوطي در انتهاي بحث «فيما أنزل من القرآن علي لسان بعض الصحابه»، تحت عنوان «تذنيب»، از باب دفع دخل، روايات مذکور را با برخي از آيات قرآن کريم که از زبان پيامبرˆ، فرشتگان و جبرئيل بيان شده‌اند، بدون آنکه خداوند به گويندة آن تصريح كرده باشد، مقايسه مي‌كند؛ غافل از آنکه در تمام نمونه‌هايي که مي‌آورد، خود وي به‌راحتي و بااطمينان به گويندة آن عبارات قرآني اشاره مي‌کند! براي مثال در مورد آية‏ «وَما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ» (مريم: 64) بيان مي‌دارد كه از زبان جبرئيل‏ است. ازاين‌رو مي‌توان گفت که با وجود سبک ويژة قرآن کريم در تغيير خطاب‌ها و بياناتش، همواره قرائن لفظي و معنوي کافي براي فهم اينکه اين سخن از زبان چه کسي نقل شده، وجود دارد؛ اما عبارات قرآني مورد ادعاي روايات مزبور، فاقد هرگونه نشانه و ارجاعي به گويندگان آن هستند.

      1. نتيجه‌گيري

    به‌طورکلي نتايج اين پژوهش، چنين است که به فرض پذيرش صحت اِسنادي تمام رواياتي که دربارة نزول قرآن بر زبان صحابه مطرح شده‌اند، ملاک مهم‌تري براي ارزيابي اين روايات وجود دارد؛ معيار مطابقت محتوايي با قرآن کريم، سيره و احاديث، عقل، تاريخ قطعي و مسلمات اعتقادي مسلمانان که همان‌طور که گذشت، محتواي اين روايات با بسياري از اين‌ موارد در تضاد و تناقض قرار دارد.

    در مجموع، با توجه به اشکالات سندي و متني که بر روايات الاتقان في علوم القرآن در اين بخش وارد است، به نظر مي‌رسد که چنين ادعاهايي دربارة قرآن کريم که مرکز ثقل اسلام و معجزة الهي نبي اکرمˆ است، در نظر هيچ مسلماني پذيرفته نباشد. لذا بر علما و محققان دلسوز و آگاه از هر نحلة اعتقادي‌ فرض است که به نقد و بازانديشي در متون کلاسيک ديني و به‌ويژه متون مربوط به علوم قرآن و حديث بپردازند تا آنها را از ناخالصي‌هايي که به‌عنوان دين عرضه مي‌شوند، بپيرايند.

    پيوست 1

    خلاصة سخن اينکه اين حديث بر فرض ثبوتش معنايي ندارد جز آنچه در روايت صحيح از ابوهريره نقل شده که گفت: رسول خداˆ فرمودند: «در ميان امت‌هاي پيش از شما افراد محدثي بودند؛ اگر در بين امت من کسي اين‌گونه باشد او عمر است» و در روايتي ديگر چنين آمده: «در ميان پيشينيان شما از بني‌اسرائيل کساني بودند که مورد خطاب و سخن قرار مي‌گرفتند، بدون اينکه پيامبر باشند، اگر از آن افراد در ميان امت من باشد او عمر است». حافظ ابن‌حجر در فتح الباري گفته است: محدثون به فتح دال جمع محدّث است و در معناي آن اختلاف شده است. برخي گفته‌اند: يعني کسي که به او الهام مي‌شود و اکثريت اين معنا را پذيرفته‌اند؛ گفته‌اند محدث با فتح (دال) به معناي مرد گمان درست است و او کسي است که چيزي از طرف عالم بالا به خاطر او القا شده و به مانند کسي است که ديگري آن (مطلب) را براي او نقل کرده باشد.

     

     

     

    References: 
    • آملي، ميرزا محمدتقي، 1380ق، مصباح الهدي في شرح العروة الوثقي، تهران، بي‌نا.
    • ابن ابي‌حاتم، عبدالرحمن بن محمد، 1419ق، تفسير القرآن العظيم، چ سوم، تحقيق اسعد محمد طيب، رياض، مکتبه مصطفي الباز.
    • ابن حجر، احمد بن علي، 1415ق، تقريب التهذيب، چ دوم، تحقيق مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دار الکتب العلميه.
    • ـــــ ، 1404ق، تهذيب التهذيب، بيروت، دار الفکر.
    • ـــــ ، بي‌تا، فتح الباري، چ دوم، بيروت، دار المعرفه.
    • ـــــ ، 1408ق، مقدمه فتح الباري، بيروت، دار احياء التراث العربي.
    • ابن حنبل، احمد، بي‌تا، مسند احمد، بيروت، دار صادر.
    • ابن رجب، عبدالرحمن بن احمد، 1417ق، فتح الباري شرح صحيح البخاري، تحقيق محمود بن شعبان و ديگران، مدينه، مکتبه الغرباء الاثريه.
    • ابن سعد، محمد، بي‌تا، الطبقات الکبري، بيروت، دار صادر.
    • ابن ماجه، محمد بن يزيد القزويني، بي‌تا، سنن ابن ماجه، تحقيق محمد فواد عبدالباقي، بي‌جا، دار الفکر.
    • اقبال، ابراهيم، 1385، فرهنگ‌نامه علوم قرآن، تهران، اميرکبير.
    • اميني، عبدالحسين، 1422ق، الغدير في الکتاب و السنه و الادب، قم، مرکز الغدير للدراسات الاسلاميه.
    • بخاري، محمد بن اسماعيل، 1401ق، صحيح بخاري، بي‌جا، دار الفکر.
    • بدرالدين سهسواني، محمد بشير، 1410ق، صيانة الانسان عن وسوسة الشيخ دحلان، بي‌جا، مطبعة السلفية.
    • بنت الشاطي، عائشه، 1376، اعجاز بياني قرآن، ترجمه حسين صابري، تهران، علمي و فرهنگي.
    • ترمذي، محمد بن عيسي، 1403ق، سنن الترمذي، چ دوم، تحقيق عبدالرحمن محمد عثمان، بيروت، دار الفکر.
    • حريري، محمد يوسف، 1384، فرهنگ‌نامه اصطلاحات قرآني، چ دوم، قم، هجرت.
    • ذهبي، شمس‌الدين محمد، 1413ق، سير اعلام النبلاء، تحقيق کامل الخراط، بيروت، موسسة الرسالة.
    • ـــــ ، بي‌تا، ميزان الاعتدال، تحقيق علي محمد البجاوي، بيروت، دار المعرفة و النشر.
    • رافعي، مصطفي صادق، 1421ق، اعجاز القرآن و بلاغۀ النبويه، بيروت، دار الکتب العربيه.
    • رضوان، عمر بن ابراهيم، 1413ق، آراء المشترقين حول القرآن الکريم و تفسيره، رياض، دار الطيبه.
    • زمخشرى، محمود‏، 1407ق، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل‏، چ سوم‏، بيروت‏، دار الكتاب العربي.
    • سيوطى، جلال‌الدين، 1404ق، الدر المنثور فى تفسير المأثور، قم‏، كتابخانه آيت‌الله مرعشى نجفى.
    • ـــــ ، 1421ق، الاتقان في علوم القرآن، چ دوم، بيروت، دار الكتاب العربي.
    • ـــــ ، 1380، ترجمه الاتقان في علوم القرآن، چ سوم، ترجمه سيدمهدي حائري قزويني، تهران، اميرکبير.
    • ـــــ ، 1425ق، تاريخ الخلفاء، تحقيق حمدي الدمرداش، بي‌جا، مکتبه نزار مصطفي الباز.
    • طباطبايي، سيدمحمدحسين، 1374، الميزان في تفسير القرآن، چ پنجم، ترجمه سيدمحمدباقر موسوي همداني، قم، دفتر انتشارات اسلامي حوزه.
    • عسگري، مرتضي، 1388، بازشناسي دو مکتب، ترجمه معالم المدرستين، تحقيق و ترجمه محمدجواد کرمي، تهران، منير.
    • فخر رازى، محمد بن عمر‏، 1420ق، مفاتيح الغيب‏، چ سوم‏، بيروت‏، دار احياء التراث العربي.
    • فيض کاشاني، ملامحسن، 1415ق، تفسير الصافي، چ دوم، تحقيق حسن اعلمي، تهران، صدر.
    • ماضي، محمود، 1422ق، الوحي القرآني في منظور الاستشراقي، چ دوم، اسکندريه، دار الدعوه.
    • مزي، يوسف بن عبدالرحمن، 1413ق، تهذيب الکمال، تحقيق بشار عواد معروف، بيروت، مؤسسۀ الرساله.
    • مصباح، محمدتقي، 1392، قرآن‌شناسي، چ پنجم، تحقيق و نگارش محمود رجبي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • معرفت، محمدهادي، 1386، التمهيد في علوم القرآن، قم، مؤسسه فرهنگي تمهيد.
    • ـــــ ، 1387، التفسير الاثري الجامع، قم، ذوي القربي.
    • معروف، ناجي، 1996م، عروبة الامام السيوطي، مجلة الاقلام، بغداد.
    • مکارم شيرازي، ناصر، 1374، تفسير نمونه، تهران، دار الکتب الاسلاميه.
    • ورداني، صالح، 1419ق، دفاع عن الرسول ضد الفقهاء و المحدثين، بي‌‌‌جا، دار الرأي.
    • هيثمي، علي بن ابي‌بکر بن سليمان، 1414ق، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، تحقيق حسام‌الدين القدسي، قاهره، مکتبۀ القدسي.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    اکبرنژاد، مهدی، یعقوبی، مینا.(1396) نقد روایات نزول قرآن بر زبان صحابه (نگاهی به کتاب الاتقان سیوطی). ، 10(1)، 35-50

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مهدی اکبرنژاد؛ مینا یعقوبی."نقد روایات نزول قرآن بر زبان صحابه (نگاهی به کتاب الاتقان سیوطی)". ، 10، 1، 1396، 35-50

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    اکبرنژاد، مهدی، یعقوبی، مینا.(1396) 'نقد روایات نزول قرآن بر زبان صحابه (نگاهی به کتاب الاتقان سیوطی)'، ، 10(1), pp. 35-50

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    اکبرنژاد، مهدی، یعقوبی، مینا. نقد روایات نزول قرآن بر زبان صحابه (نگاهی به کتاب الاتقان سیوطی). ، 10, 1396؛ 10(1): 35-50