بررسی توان رقابت هوش مصنوعی با ذهن انسان از منظر قرآن

Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
مفهومشناسي
ذهن (فلسفه اسلام و غرب)
ذهن در لغت عرب به معاني فهم، عقل، حفظ قلب و زيرکي آمده است (مجمع البحرين، العين، القاموس المحيط، المصباح المنير ذيل ماده ذهن). همچنين گفتهاند قوهاي است در نفس براي کسب علوم که دربرگيرنده حواس ظاهر و باطن است (تاج العروس ذيل ماده ذهن).
در اصطلاح فلسفه، براي ذهن تعاريف متعددي شده است: ذهن در اصطلاح فلاسفه قديم به قوهاي در نفس گفته ميشود که کارش کسب آگاهي، يعني علوم تصوري و تصديقي است. برخي گفتهاند قوهاي است نفساني براي تشخيص کارهاي خوب از بد و درست از خطا؛ يا گفتهاند قوهاي است که براي کسب علوم قرار داده شده است. گاهي نيز ذهن به مطلق قوه مدرکه اطلاق ميشود؛ چه نفس انساني باشد يا يکي از ابزارهاي ادراکي آن. در فلسفه جديد به قوه ادراک و تفکر، از اين جهت که در مقابل احساس است، ذهن گفته ميشود و معنايش اين است که ذهن همان عقل يا ملکه فهم است که گاهي به آن نفس هم گفته ميشود (المعجم الفلسفي، ذيل ماده ذهن).
نظريه هوش مصنوعي در مباحث «فلسفه ذهن» مطرح ميشود و گفتهاند: «ذهن» در اصطلاح فلسفه ذهن (Philosophy of mind) به معناي «نفس» است... اما بايد توجه داشت که در آراي فيلسوفان اسلامي، نفس و ذهن دو اصطلاح متفاوت هستند. نفس مفهومي ناظر بر جوهري مشتمل بر مجموعه تمام قوا، فرايندها و فرآوردههاي ادراکي و غيرادراکي است؛ اما ذهن ناظر به دستگاه انديشگي يا علم حصولي و به بيان دقيقتر، معلومات و ادراکات تصوري و تصديقي است. رابطه اين دو، از قبيل رابطه کل و جزء است. به اين دليل، برخي، از فلسفه ذهن به فلسفه نفس نيز تعبير ميکنند تا سوء فهمي حاصل نشود (مسعود، 1390، ص99).
با وجود تعابير مختلف در تعريف اصطلاحي ذهن، آنچه از مجموع تعاريف برميآيد و تقريباً محل اتفاق است و با معناي لغوي آن هم منطبق مينمايد، اين است که ذهن با وظيفهاي که در زمينه ادراک و کسب آگاهي دارد، شناخته ميشود. بنابراين فلاسفه قديم و جديد در اين اختلافي ندارند که ذهن قوهاي در انسان است که درک ميکند و آگاهي کسب ميکند. آنچه در اين مقاله مورد تأکيد است نيز همين بعد ادراکي و فهمي ذهن - فارغ از اختلافات در جزئيات تعاريف- است و اينکه از نگاه قرآن، ميان عملکرد محاسباتي در پيشرفتهترين دستساختههاي هوشمند فرضي بشر با فهم ذهن انسان و قابليتهاي ادراکي آن چه نسبتي وجود دارد.
هوش مصنوعي
هنوز تعريف دقيقي براي هوش مصنوعي که مورد توافق دانشمندان اين علم باشد، در دست نيست؛ چون خود هوش هم هنوز به طور همهجانبه و فراگير تعريف نشده است؛ اما تعاريف متعدد از هوش مصنوعي، در دو رويکرد عمده «هوش مصنوعي قوي» و «هوش مصنوعي ضعيف» جاي ميگيرند. رويکرد قوي در پي ساختن ماشيني با تمام قابليتهاي تداعيگر هوش در انسان (از قبيل آگاهي، اراده، تفکر، فهم معنا و زبان، يادگيري و...) است. رويکرد ضعيف، تنها به داشتن کارکرد مشابه، آن هم در برخي زمينههاي توانمندي هوش انساني (در حد تواناييهاي امروز رايانهها) اکتفا ميکند. روشن است که آنچه به لحاظ فلسفي مورد مناقشه قرار گرفته و در اين مقاله نيز مورد نظر است، همان رويکرد قوي به مسئله هوش مصنوعي است (جاناتان لو، 1389، ص239).
پيشينه
با آنکه بحث از ذهن و نفس يکي از مباحث قديمي در فلسفه باستان است و از زمان طرح بحث هوش مصنوعي در فلسفه غرب نيز مدت نسبتاً زيادي ميگذرد، اما در جستوجويي که صورت گرفت، هيچگونه اثري که با رويکرد کاملاً قرآني به بحث امکان تحقق هوش مصنوعي پرداخته باشد يافت نشد. واژه هوش مصنوعي به معناي امروزين آن نخستبن بار در سال 1956 وضع شد (مطلبي کربکندي و ديگران، 1393، ص176).
تبيين مسئله
از آغاز طرح بحث هوش مصنوعي، آنچه مبناي احتمالات و استبعادات بوده و هست، مسئله امکان رقابت موجودات مادي با انسان در زمينه درک و کسب آگاهي است. ويژگي ممتاز انسان بهعنوان پيشرفتهترين جاندار روي زمين، در قدرت درک، تحليل و يادگيري پيچيدهترين مفاهيم جزئي و کلي در جريان حيات روزمره است. بنابراين براي قضاوت درباره امکان تحقق هوش مصنوعي، ابتدا بايد تعريف دقيقي از انسان و ابعاد وجودي او ارائه کرد و سپس شناخت دقيقي از حقيقت معرفت بشر و گستره آن به دست آورد. از همين روست که مطالعه تاريخ علم نشان ميدهد هر دو موضوع «شناخت از انسان» و «آگاهي از حقيقت و دامنه معرفت او» همواره در کانون توجه انديشههاي گوناگون و محل اختلافات مبنايي بوده و هست.
امروزه در ميان رويکردهاي مختلف به انسان و معرفت بشري، نگاه اومانيستي و ماديگرايانه غرب و در برابر آن نگاه اسلام و قرآن، بهعنوان دو نظريه مطرح و متقابل با يکديگر وجود دارد. يکي همه چيز و از جمله تعريف انسان و معرفت او را استوار بر پايه انکار فراطبيعت و محدود به قفس تنگ دنياي مادي ميبيند و ديگري انسان را بندهاي ناچيز در نظامي بههمپيوسته بر پايه توحيد ميداند که با قابليت اتصال به عالم بالا توان درک تمامي اسما و شايستگي خلافت الهي را پيدا ميکند.
دو نکته مهم در بحث حاضر وجود دارد: اول اينکه نظريه هوش مصنوعي بر بستر نگاه غيراسلامي شکل گرفته است و اين امر بايد در يک بحث قرآني مورد نظر باشد؛ دوم اينکه قبول نظريه هوش مصنوعي مبتني بر پذيرش اصولي است که با مباني برخي نظامهاي فکري سازگار نيست. براي مثال، تحليلي که از نظريات مختلف فلسفي در زمينه رابطه ذهن و بدن انسان صورت گرفته، نشان ميدهد که از بين تفکرات فلسفي مطرح در ميان فلاسفه غرب و اسلام، تنها بعضي از آنها با نظريه هوش مصنوعي سازگاري دارند (مطلبي کربکندي و ديگران، 1393، ص193).
با توجه به آنچه گفته شد، لازم است براي رسيدن به نتيجهاي دقيق درباره نگاه قرآن به امکان تحقق هوش مصنوعي، سه نکته اساسي بررسي گردد:
1. ابتدا اصول و پيشفرضهاي نظريه هوش مصنوعي مشخص شود؛
2. سپس نگاه قرآن به انسان و نيز معارف بشري تبيين گردد؛
3. آنگاه ميزان سازگاري ميان نگاه قرآن با پيشفرضهاي نظريه هوش مصنوعي بررسي شود.
در ادامه خواهيم ديد که روند مباحث اين مقاله نيز بر همين اساس پيش خواهد رفت: ابتدا چند پيشفرض مهم نظريه هوش مصنوعي مطرح ميشود؛ سپس نگاه قرآن به انسان بررسي ميگردد و پس از آن به معارف بشري انسان از نگاه قرآن پرداخته ميشود. ميزان سازگاري ميان نگاه قرآن با پيشفرضهاي نظريه هوش مصنوعي نيز به تفکيک موارد، ذيل هر يک از عناوين مورد بحث قرار خواهد گرفت.
البته نوع بحث در مقالهاي که به دنبال استنباط يک مبناي فکري از طريق تفسير موضوعي قرآن است، به طور طبيعي متفاوت با شيوه استدلالياي خواهد بود که در مسئله هوش مصنوعي از مباحث فلسفه ذهن مطرح ميگردد. در فلسفه ذهن عمده بحث بر سر اين است که آيا حصول درک و آگاهي چيزي افزون بر محاسبه توان پاسخگويي به سوالات و نشان دادن عکسالعمل مناسب به محرکهاي محيطي است يا خير؛ و در اين راستا دو طرف به مواردي همچون مثال ماشين تورينگ، اتاق چيني و... استدلال ميکنند (ر.ک: کارکن بيرق، 1387)؛ اما نگاه ما در اين مقاله از منظر ديگري است و اصول کلي و مبنايي اين انديشه را به قرآن عرضه ميکنيم و از طريق فهم روشمند متن، پاسخ آن را ميجوييم.
اصول مهم نظريه هوش مصنوعي
انسان موجود مادي محض است
نظريه هوش مصنوعي از پيامدهاي تجربهگرايي مادي در دهههاي اخير بوده و يکي از مبناييترين اصول آن اين است که انسان را موجودي تکساحتي و کاملاً مادي ميبيند. طبيعتاً در چنين فرضي است که ميتوان تصور کرد موجود مادي ديگري (مثلاً يک رايانه فوقپيشرفته) بتواند عملکرد مغز را که بخشي از بدن انسان است، شبيهسازي کند و همه کارهاي او را دقيقاً تقليد کند. طرفداران اين نظريه طبق مباني تجربهگرايي، وجود هر چيزي را که با حواس انسان قابل دريافت نباشد، منکر ميشوند؛ لذا به کلي با اين عقيده مخالفاند که انسان بعد ديگري به نام روح دارد و منشأ ادراکات انسان همان روح اوست. به اين ترتيب، به تبع اصل مادي پنداشتن انسان، اصل ديگري در اين نظريه مطرح ميشود که محور آن، نگاه مادي به ماهيت مدرکات انسان و قوه دراکه اوست.
اما طرفداران دوبعدي بودن وجود انسان، در مسئله «ادراک» ميگويند: ادراک امري مجرد است[1] و حلول موجود مجرد در موجود مادي محال است؛ بنابراين ممکن نيست ادراک در يک موجود کاملاً مادي تحقق يابد؛ نتيجه اينکه انسان بايد بهجز جسم خود، بُعد مجردي داشته باشد تا عمل ادراک از آن سر بزند.
مغز، تنها ابزار ادراکي انسان است
لازمه اعتقاد به مادي محض بودن انسان اين است که منشأ ادراکات او نيز در همين بدن خاکي او جستوجو شود. طرفداران نظريه هوش مصنوعي مغز انسان را که مرکز دستگاه عصبي اوست، عامل درک و منبع تمام شناختهاي انسان معرفي ميکنند. از نظر آنها، حتي پيچيدهترين عملکردهاي ذهن انسان صرفاً محصول فعل و انفعالات فيزيکي سلولهاي عصبي است؛ هرچند بسياري از جزئيات دقيق اين فعل و انفعالات هنوز براي بشر رمزگشايي نشده باشد.
انتقاداتي بر اين اصل نظريه هوش مصنوعي وارد است؛ از جمله اينکه هر انساني ميتواند نفس خود را (که دربرگيرنده ذهن است) جداي از جسمش درک کند (برهان هواي طلق ابن سينا)؛ و اين دوگانگي نفس و بدن به گونهاي است که حتي با قطع شدن چند عضو بدن يک انسان يا جايگزيني آنها با قطعات مکانيکي، کمترين تغيير يا نقصي در نفس و شخصيت او ايجاد نميشود. البته انديشمندان غربي هم مسئله دوگانگي نفس و بدن در فلسفه ذهن را به شکلي تقريباً مشابه مطرح نموده و منتقدان نقد كردهاند. رنه دکارت (1596-1650) بهعنوان شخصيت مطرح اين انديشه شهرت يافته است (ر.ک: چرچلند، 1386، ص24و25).
از ديگر ايرادهاي مهم اينکه برخي واقعيات خارجي در مورد فعاليت ذهن انسان به هيچ وجه با قابليتهاي مغز مادي سازگار نيست. براي مثال، «تلهپاتي» يا رابطه ذهني دو فرد از راه دور، «رؤياهاي صادقه» که در آن حقايقي واقعي و دقيق به فرد الهام ميشود و «آتوسکپي» به معناي جدا شدن موقت روح از بدن و مشاهده جسم بيجان خود، به هيچ وجه با ادعاي انحصار ابزار ادراکي انسان به مغز سازگار نيست.
توانايي موجود مادی مشابه مغز، بر انجام همه فعاليتهاي ذهن
از نظر طرفداران نظريه هوش مصنوعي، اگر يک رايانه پيشرفته بتواند دقيقاً رفتار مغز انسان را تقليد کند، بايد بپذيريم که يک ذهن مانند ذهن انسان دارد.
با توجه به انتقادات وارد بر اصل پيشين، پايه اين اصل هم سست ميشود؛ چون وقتي ثابت شود برخي عملکردهاي ذهن انسان توسط غير مغز انجام ميشود و رايانه فرضي تنها عملکرد مغز را بازنمايي ميکند، روشن است که هوش مصنوعي محقق نميشود.
. نگاه قرآن به انسان
خلقت انسان، جايگاه او، روش زندگي و ابعاد وجودياش، آيات بسياري از قرآن کريم را به خود اختصاص داده است. با کنار هم قرار دادن آيات مربوط به انسان ميتوان به نظر قرآن درباره ماهيت حقيقي اين موجود رمزآلود دست يافت. در ادامه به مهمترين بيانات قرآن درباره انسان که به نوعي در ارتباط با بحث حاضر است، ميپردازيم؛ سپس ميزان سازگاري هر يک را با اصول نظريه هوش مصنوعي بررسي خواهيم کرد.
قرآن و انسان دوبعدي
بررسي آيات نشان ميدهد که از نظر قرآن کريم وجود انسان منحصر به بدن مادي او نيست؛ بلکه داراي بعدي غيرمادي نيز هست که اصل ماهيت انساني او به شمار ميآيد. باورمندي به اين بعد ثانوي در انسان رابطه نزديکي با مسئله معاد نيز دارد. از نظر قرآن کريم، انسان با مرگ جسم خود پايان نميپذيرد؛ بلکه بعد غيرمادي او در نشئه ديگري به حيات خود ادامه ميدهد. اين دو اصل در نگاه قرآن به انسان، جايگاه مهمي در فلسفه ذهن اسلامي دارد. در ادامه، ذيل دو عنوان «روح» و «دنيا و آخرت»، به آيات مربوط به ابعاد وجودي انسان در قرآن ميپردازيم:
روح
قرآن، بعد دوم انسان را روح معرفي ميکند؛ چنانکه در آيه شريفه خطاب به فرعون ميفرمايد: «فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَة» (يونس: 92). در اين آيه، فرعوني که خداوند او را غرق کرده و بدن مردهاش به خواست خدا براي عبرت آيندگان سالم مانده است، مورد خطاب قرار ميگيرد؛ يعني از نگاه قرآن، فرعون بهعنوان يک انسان، حتي بدون بدن خود يک شخصيت کامل دارد که ميتواند محتواي عبارت آيه را به خوبي درک کند.
از نگاه قرآن، انسان علاوه بر پيکر جسماني خود، روحي دارد که شخصيت و هويت او را تشکيل ميدهد. اين بعد وجودي انسان - که گاهي در قرآن از آن به نفس نيز تعبير ميشود (انعام: 93؛ توبه: 55و85؛ زمر: 42)- مجرد (غيرمادي) است[2] و پس از مرگ، جسم از آن جدا ميشود،[3] و حيات خود را در نشئه ديگري ادامه ميدهد (بقره: 154؛ زمر: 42). قرآن کريم اين حيات را حيات واقعي ميداند (عنكبوت: 64) و کساني را که انسان را تنها جسماني ميپندارند، به سختي نکوهش ميکند (اسراء: 48و49؛ مريم: 66؛ رعد: 5) و آگاهسازي مردم درباره زندگي پس از مرگ را يکي از رسالتهاي پيامبران الهي برميشمارد (سبأ: 46؛ اعراف: 59؛ هود: 84؛ عنكبوت: 36).
ترديدي نيست که در همه جاي قرآن از روح با عظمت و احترام ياد شده و خداوند روح دميده شده در انسان را به خود منسوب ميکند[4] و به آن سوگند ياد ميکند:
وَنَفْسٍ وَما سَوَّاها (شمس: 7)
وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (قيامه: 2)
دنيا و آخرت
از نگاه قرآن، همه انسانها مردن (يعني جداشدن روح از بدن مادي) را ميچشند و مرگ انسانها پل ميان زندگي دنيا و جهان پس از مرگ است (عنكبوت: 57؛ واقعه: 60؛ جمعه: 8.). از آنجا که با مردن انسان بدن او از بين ميرود، روشن است که اعضاي جسد او از جمله مغز، در حيات جديد انسان نقشي ايفا نميکنند. قرآن دنيا را دار عمل و آخرت را محل پاداش و عقاب انسانها بر اساس اعمالشان معرفي ميکند (توبه: 105؛ زلزله: 7 و8.). بخش عظيمي از آيات قرآن به وضعيت زندگي پس از مرگ براي انسانها اختصاص دارد. رضوان الهي، بهشت و نعمتهاي بيپايان، آرامش و آسايش مطلق و حيات ابدي، بهعنوان پاداش، و دوري از رحمت خداوند، ذلت و عذاب دردناک بهعنوان کيفر اخروي در قرآن آمده است. آيات بسياري با اين مضمون وجود دارد؛ مثلاً: فَأَمَّا مَن طَغَى* وَآثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا * فَإِنَّ الْجَحيمَ هِيَ الْمَأْوى * وَأَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى (نازعات: 37-41)؛ إِنَّ الْأَبْرارَ لَفي نَعيمٍ * وَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِى جَحِيم (انفطار: 13-14).
بررسي ميزان سازگاري پذيرش بعد روحاني انسان در قرآن با نظريه هوش مصنوعي
نظريه هوش مصنوعي، انسان را موجودي تماماً مادي و همه فعاليتهاي فکري و ادراکات او را ناشي از فعل و انفعالات پيچيده مغز انسان ميداند. در اين نگرش، هيچ اثري از بعد غيرمادي انسان نيست و در مواردي همچون هيپنوتيزم، تلهپاتي، رؤياهاي صادقه، احضار ارواح و هرجا که سخن از وجود روح است و تاکنون کسي نتوانسته است توجيهي معقول براي تفسير مادي آن بياورد، دانشمندان علوم طبيعي و روانشناسان مادي تمام تلاش خود را صرف ميکنند تا مجموعهاي از علل طبيعي و مادي براي آن تعريف کنند و اگر هم در مواردي از اين کار عاجز ميمانند و واهي بودن بافتههاي آنها قابل انکار نيست، به راحتي حل آن را به عهده آيندگان ميگذارند و به انتظار پيشرفت بيشتر علوم طبيعي و باز شدن گرههاي باقيمانده مينشينند.
با اين نگرش به انسان، تصور موجودي مادي مشابه او که بخشي از آن با تقليد دقيق عملکرد مغز انسان، همه فعاليتهايش را بازنمايي کند، کاملاً معقول و پذيرفتني است؛ چراکه در اين فرض، همه مقدمات و معدّات براي تحقق ادراک، تفکر و ارتقاي علمي، در ماشين فرضي فراهم شده و تخلف معلول از علت تامه عقلاً محال است.
اما چنانکه ديديم، در قرآن کريم آيات بسياري به روح انسان و مسائل مختلف مربوط به اين بعد از وجود او پرداخته است. جسم مادي انسان که در نظريه هوش مصنوعي اصل و تمام هستي انسان است، در نگاه قرآن کريم بعد پستتر و به تعبير روايات، مَرکب روح شمرده ميشود که فقط تا مرز انتقال انسان به دار حيات حقيقي با او همراهي ميکند. انسان از نگاه قرآن موجودي بيارزش است (قيامه: 37؛ انسان: 1) که خلقتش با دميده شدن روح خدايي در او شايسته تحسين ميگردد و تنها در صورتي رستگار و ارزشمند ميشود که روح خود را به خواستههاي پست و پوچ مادي آلوده نسازد.
البته برخي مدعي شدهاند رويکرد پيوندگرايي در نظريه هوش مصنوعي را ميتوان با نگاه صدرايي به نفس انسان در فلسفه اسلامي جمع کرد (مطلبي کربکندي و ديگران، 1393، ص191-193)؛ زيرا فرض تحقق هوش مصنوعي در رويکرد پيوندگرايي، در واقع تصور مسيري مشابه رشد انسان (جسمانية الحدوث و روحانية البقاء) براي رايانه مبتني بر بخشي از مغز انسان است؛ يعني چنين محصولي که موجودي مادي است، بر اثر حرکت جوهري به مرحله تجرد نايل ميشود. به عبارتي: «رويکرد پيوندگرايي، چون درصدد است تا با استفاده از شبکههاي عصبي به اين غايت دست يابد و طبيعتاً احتمال حرکت رو به تکامل در شبکههاي عصبي وجود دارد (چون دستکم داراي حيات نباتي هستند)، پس ميتوان نتيجه گرفت از منظر حکمت متعاليه، احتمال دستيابي به غايت موجود هوشمند با اين روش وجود دارد» (همان، ص192).
با وجود استدلال به ظاهر منطقي در مقاله مزبور، چند نکته شايسته تأمل است:
اولاً بايد ثابت کرد اصل «حرکت تکاملي»، به همان شکلي که فلسفه صدرايي براي نفس انسان مفروض ميگيرد، يعني حرکتي که به انسان امکان ميدهد تا از مادي بودن محض به تجرد برسد، چنين حرکتي اختصاص به نوع انسان ندارد و براي يک رايانه ساخته شده از ساختار عصبي هم همين حرکت عيناً قابل تصور است.
ثانياً چه تضميني وجود دارد که با صرف امکان حرکت تکاملي، موانعي در ميان نباشد و محصول بشري هم عيناً مسير تکاملي انسان را برود؟ خود مؤلف نيز به اين مسئله توجه داشته است: «داشتن حرکت رو به تکامل، شرط لازم براي هوشمند شدن است و نه شرط کافي؛ و حکمت متعاليه در زمينه شروط کافي براي ايجاد يک موجود هوشمند، تاکنون نتيجه کاملي را ابراز نداشته است» (همان).
ثالثاً به راستي اگر چنين اتفاقي رخ دهد و در فرض مذکور، شبکه عصبي با حرکت رو به تکامل، به مرحله نفس حيواني و سپس نفس ناطقه انساني ارتقا يابد، يعني تمام ادراکات و کمالات بعد روحاني انسان را (که در حکمت متعاليه نيز اين بعد کاملاً پذيرفته است) دارا شود و به تجرد برسد، آيا به چنين موجودي جز انسان اطلاق ميشود؟ اين موجود را مقايسه کنيد با کسي که فقط سرش به انسانهاي عادي شبيه است و به جاي بقيه بدن، تنها تکهاي گوشت دارد؛[5] انسانهايي را نيز ميتوان فرض کرد که با پيشرفت علم، بيشتر اعضاي خود را از دست دادهاند و با اعضاي مصنوعي زندگي ميکنند. آيا به چنين افرادي جز انسان گفته ميشود؟
بنابراين به نظر ميرسد اگر موجودي مادي (با هر جنس و ترکيبي که دارد)، به حدي از رشد رسيده باشد که شايستگي دريافت نفس ناطقه انساني و دميده شدن روح مجرد را به دست بياورد، حقيقتاً يک انسان است؛ اگرچه جسم ظاهري و مادي او شکل متفاوتي داشته باشد.
جدا از مسئله روح، با توجه به آنچه درباره آيات حيات اخروي انسان گفته شد، حيات ابدي مورد نظر قرآن براي انسان در عالم پس از مرگ نيز جز با پذيرش بعد غيرمادي براي او امکان ندارد؛ زيرا بعد مادي انسانها با مرگ کاملاً نابود ميشود و هيچ جزئي از انسان باقي نميماند که حيات مورد نظر قرآن را به آن جزء نسبت دهيم.
بنابراين، نگاه قرآن به روح مجرد انسان و جايگاه رفيع آن، و نيز حيات دوساحتي انسان در دنيا و آخرت، فاصله بسياري با نگاه ماديپندارانه به انسان در نظريه هوش مصنوعي دارد و به نظر ميرسد راهي براي سازش ميان اين دو نگرش وجود ندارد.
استعدادها و قابليتهاي وجودي انسان
خلافت الهي، کرامت و تسلط بر آسمان و زمين
طبق آيات شريفه قرآن، خداوند انسان را خليفه (جانشين) خود بر روي زمين قرار داده است (بقره: 30؛ ص: 26). ارزش اين خلافت به قدري بوده که ملائکه به واسطه آن، مأمور به سجده بر انسان شدهاند (بقره: 34؛ اعراف: 11؛ اسراء: 61؛ كهف: 50؛ طه: 116؛ حجر: 29؛ ص: 72). قرآن کريم در کنار خلافت الهي، از تکريم همه انسانها (بنيآدم) توسط خداوند و برتري آنها بر بسياري از آفريدگان نيز سخن گفته است (اسراء: 70). همچنين در بسياري از آيات قرآن به تسخير خورشيد و ماه و ستارگان، شب و روز، درياها و رودها و کشتيها و هر آنچه در آسمان و زمين است، براي انسان اشاره شده است (ابراهيم: 32و33؛ نحل: 12و14؛ حج: 65؛ لقمان:20؛ جاثيه: 12و13) که اين تسخير نيز در جهت همان خلافت و براي رسيدن به هدف مورد نظر خداوند از خلقت انسان قرار دارد.
فطرت الهي (گرايش)
از نگاه قرآن، انسان در کنار غرايز حيواني - که به بعد مادياش مربوط ميشود- داراي فطرتي الهي است: يعني خلقتي بر اساس گرايش به توحيد دارد (روم:30). اين فطرت که در همه انسانها مشترک است، تبديلپذير نيست؛ اما گاهي ممکن است غبار غفلت بر آن بنشيند (ق: 22؛ انبياء: 97 و آيات مشابه، مانند: اعراف: 136، 146، 179؛ يونس: 92؛ نحل: 108؛ انبياء: 1؛ روم: 7؛ يس: 6). انسانها بر اساس فطرت خود گرايش به پرستش کمال مطلق دارند؛ هرچند گاهي در گزينش مصداق به بيراهه ميروند و خدايان ديگري را به جاي الله ميپرستند (اعراف: 138-140؛ نمل: 23و24؛ طه: 88 و89 . همچنين آيات مشابه: صافات: 125و126؛ طور: 43؛ نمل: 60-64؛ حجر: 96؛ ق: 26؛ انبياء: 66و67؛ مائدة: 76؛ رعد: 16؛ فرقان: 3).
انتخابگري در تعارض هوا و عقل
يکي از مهمترين ويژگيهاي انسان در قرآن اين است که در وجود او دو قوه سائقه متضاد قرار داده شده است. اين دو گرايش به صورت نفس اماره و نفس لوامه در زندگي انسانها بروز ميکند (قيامه: 2؛ يوسف: 53). نفس اماره، انسان را به هوا و هوسهاي پست فراميخواند؛ و نفس لوامه که از نمودهاي عقل است، انسان را به کمالات اخلاقي فراميخواند و او را از فساد برحذر ميدارد. انسان در دنيا مختار است تا در موارد تعارض ميان اين دو گرايش دروني خود، هر يک را انتخاب کند و از آن تبعيت نمايد؛ ولي از نظر قرآن، تزکيه نفس - که حاصل پذيرش سختي تبعيت از نفس لوامه است- باعث رستگاري انسان ميشود و آلوده ساختن آن - که اثر پيروي از هواهاي پست است- او را بيچاره ميکند (شمس: 7-10). طبق آيات قرآن، نفس در عاليترين مراتب تزکيه، به آرامش و اطمينان ميرسد (فجر: 27و28). اهميت انتخابگري انسان و ويژگيهاي نفس او از قسمهاي متعدد خداوند به آنها خورده است آشکار ميشود (شمس: 7؛ قيامه: 2).
استعداد ترقي و رسيدن به کمال (قرب)
از نگاه قرآن، مهمترين پيامد انتخابگري انسان اين است که او را در قوسي از صعود و نزول جايگاه ارزشي قرار ميدهد. انسان در بعد منفي از حيوان پستتر ميشود: «وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ» (اعراف: 179)؛ اما در بعد مثبت جايگاهي دارد که او را از فرشتگان مقرب الهي نيز فراتر ميبرد: «وَالنَّجْمِ إِذا هَوى * ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَما غَوى *... * ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى * فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى * ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى» (نجم: 1-11).
بهرهگيري درست از اين استعداد ترقي و رسيدن به مقام قرب الهي، که بالقوه در همه انسانها وجود دارد، فوز و فلاح قرآني است.
بررسي ميزان سازگاري قابليتهاي وجودي انسان در قرآن با نظريه هوش مصنوعي
آنچه در آيات فوق درباره استعدادها و قابليتهاي وجودي انسان آورديم، نشان ميدهد که از نگاه قرآن، انسان استعدادها و قابليتهايي دارد که ارتباطي به بعد مادي او ندارد. خلافت، فطرت، انتخابگري و امکان ترقي به مقام قرب، هيچ کدام از آثار فعاليت مغزي انسان نيستد؛ بنابرين اگر وجود انسان را صرفاً مادي بدانيم، اين قابليتها و استعدادها در کجاي انسان نهفته است؟ حقيقت اين است که اينجا هم نگاه انسانشناختي قرآن هيچ مسانختي با اصول نظريه هوش مصنوعي ندارد و ماشين متفکر دستساز بشر هيچ يک از اين قابليتهاي نفس انسان را در خود نخواهد داشت.
شايد طرفداران نظريه هوش مصنوعي اصرار داشته باشند که رايانههاي پيشرفته ميتوانند روزي در توان انديشيدن و کسب آگاهي با انسان رقابت کنند و چهبسا از او پيشي بگيرند.[6] لازمه طبيعي چنين فرضي اين است که رايانهها در بهرهگيري از امکانات مادي و طبيعي محيط نيز همتراز يا برتر از انسان عمل خواهند کرد. به عبارت روشنتر، درياها و زمين و آسمان به تسخير آنها نيز درخواهد آمد و اين موجودات در کرامت با انسانها شريک خواهند بود. تصور چنين فرضي مشکل نيست؛ چون رمز تسلط انسانها بر طبيعت و به خدمت گرفتن آن، در تفکر قوي و ذهن خلاق بشر نهفته است و هر موجود ديگري که از اين موهبت بهرهمند شود نيز ميتواند همان تسلط را داشته باشد.
اما اين سطح از برگزيدگي انسان، يعني کرامت و تسخير، يک امتياز عام و داراي ارزش عرَضي و مشروط است و تنها هنگامي که در راستاي هدف خلقت انسان به کار گرفته شود، باعث تعالي او و حائز جايگاه ارزشي خواهد بود. با اين وصف، اثبات برخورداري رايانههاي پيشرفته فرضي از اين امتياز، در واقع روي ديگر سکه هوشمندي و لازمه طبيعي آن است، نه چيز ديگر؛ و چون اين امتياز در راه هدف عالي خلقت قرار نميگيرد، ارزشي محسوب نميشود.
نگاه قرآن به معارف بشري
آيات بسياري از قرآن کريم هستند که در آنها به طور مستقيم يا غيرمستقيم از برخي مدرکات و معارف ويژه در انسانها سخن به ميان آمده است؛ معارفي که با آگاهيهاي عادي و ادراکات روزمره انسانها در زندگي خود تفاوت ماهوي دارد. اين آيات از آگاهيهايي سخن ميگويند که برخلاف روند رايج در کسب معلومات، از راهي غيرمعمول به انسان اعطا ميشوند يا ناگهان از او سلب ميگردند. در ادامه به اين بخش از ويژگيهاي معرفتي انسان در قرآن ميپردازيم و ميزان سازگاري آن را با نظريه هوش مصنوعي بررسي ميكنيم:
«دريافتهاي غيرعادي علم» در قرآن
وحي به انسان
«وحي در اصطلاح عبارت است از تفهيم ويژه يک سلسله حقايق و معارف از جانب خداوند به انسانهاي برگزيده (پيامبران) از راهي غير از طرق عادي معرفت (تجربه، عقل، شهود عرفاني) براي ابلاغ به مردم و راهنمايي آنان» (کريمي، 1386، ص39). بنابراين، «وحي، شعور و درک ويژهاي در باطن پيامبران است که درک آن جز براي آحادي از انسانها که مشمول عنايات الهي قرار گرفتهاند، ممکن نيست» (طباطبايي، 1417، ج2، ص157). اگرچه برخي به دليل استبعاد نسبت به قابليت انسان براي چنين درکي يا به دلايل ديگر، اين دريافت را منکر شدهاند (کريمي، همان، ص46-50)، اما نظر صحيح اين است که وجود چنين دريافتي از قرآن کريم استفاده ميشود.
علم به غيب
علم به غيب، آگاهي از حقايق باطن عالم است که براي انسانهاي عادي امکان ندارد و از آنها غايب است. طبق آيات قرآن کريم آگاهي از غيب مخصوص خداوند است (انعام: 59؛ يونس: 20؛ نمل: 65) و جز او هيچ کسي به آن علم ندارد. البته خداوند هر کسي را که خودش بخواهد، از غيب آگاه ميسازد (آل عمران 44 و 179 و آيات ديگر). بنابراين در ميان انسانها کساني هستند که به اذن خداوند بر حقايق هستي علم پيدا ميکنند.
علم به اسماء
قرآن کريم در نقل داستان آفرينش انسان، از تعليم اسماء به او از سوي خداوند اشاره ميکند (بقره: 30-34). اگرچه تفاسير قرآن در بيان اين تعليم و نيز حقيقت اسامي اتفاق نظر ندارند، اما آنچه مسلم است اينکه ملائکه با وجود شأن والايشان، از اين اسماء اطلاع نداشتند و همين شرف انسان، عامل خلافت او در زمين و سجده ملائکه بر او بود.
علم لدني/ الهام
در قرآن کريم بر اين نکته تأکيد شده است که دستيابي به بسياري از معارف، از راه تفکر و تأمل و با داشتن گوش شنوا ميسر ميشود؛ [7] اما در برخي آيات از مسائلي سخن به ميان آمده است که درک آنها براي هر کسي ممکن نيست. طبق آيات شريفه قرآن کريم خداوند غير از وحياي که بر انبيا نازل ميکند، علوم و معارفي را نيز به صورت الهام يا علم لدني در اختيار انسانها قرار ميدهد.[8] از نظر قرآن دريافت اين معارف فقط با فراهم آوردن شرايط معنوي خاصي براي انسان ممکن ميشود و داشتن فکر و عقل مادي که در اختيار همه انسانها قرار دارد، براي رسيدن به آن معارف کافي نيست. از جمله اين موارد ميتوان به آياتي اشاره کرد که در آنها برخورداري از تقوا، يقين، انابه، ايمان، روحيه صبر و شکر، قلب (سليم) و خوف از قيامت، بهعنوان پيششرط درک بعضي حقايق شمرده شده است.[9]
سلب آگاهي
طبق آيات قرآن کريم، اعمال خوب و بد انسانها در درازمدت بر روح آنها اثر ميگذارد. گناهان باعث ميشود تا قلب انسان منحرف و به روي حقيقت بسته شود. در اين صورت، انسان از درک حقايق عاجز ميشود و گوش و چشم و زبان باطني او از کار ميافتد (فضل بن حسن، 1372، ج1، ص147). در برخي از آيات، عمل کر و کور و... کردن به خداوند نسبت داده شده است که بر مبناي توحيد افعالي تفسير ميشود. در آيات شريفه، چنين کساني با وجود در اختيار داشتن اعضاي بدن و اندامهاي حسي، کرو کور و لال شمرده شدهاند (بقره: 18، 88، 171. همچنين آيات مشابه: مائده: 71؛ انعام: 39؛ انفال: 22؛ يونس: 42، 43، 74؛ انبياء: 45؛ فرقان: 73؛ نمل: 66، 80، 81؛ روم: 52، 59؛ زخرف: 40؛ محمد: 16، 23؛ اعراف: 64، 100، 101؛ رعد: 19؛ حج: 46؛ فصلت: 17، 44؛ نساء: 155؛ توبه: 87؛ نحل: 108؛ غافر: 35؛ منافقون: 3). اين بدان معناست که وجود يا عدم ابزارهاي ادراک مادي انسان، در اين محروميت از آگاهي نقشي ندارند.
وجدان (نفس لوامه)
قرآن کريم از وجود بينشي به نام نفس لوامه در وجود انسانها خبر داده است (قيامه: 2). طبق تعريف تفاسير، نفس لوامه در وجود مؤمنين (يا همه انسانها) آنها را بر معصيت يا کوتاهي در طاعت سرزنش ميکند (طباطبايي، 1417، ج20، ص103). از آيات قرآن چنين برميآيد که آگاهيهاي نفس لوامه از جنس علوم اکتسابي نيست و درک خير و شر و تشخيص اجمالي راه سعادت، در نهاد انسانها قرار داده شده است (شمس: 7و8.).
فطرت توحيدي (بينش)
از آيات قرآن چنين برميآيد که انسانها در نشئهاي پيش از اين دنيا به ربوبيت خداوند اعتراف کردهاند و اين اعتراف به گونهاي بوده که در روز قيامت ميشود به آن احتجاج کرد (اعراف: 172). اين شهادت، از روي علم حضوري، يعني شهود ربوبيت خداوند صورت گرفته است. «به نظر ميرسد اين مکالمه حضوري که قاطع هر عذري است، خطاي در تطبيق را هم نفي ميکند و اين جز با علم حضوري و شهود قلبي حاصل نميشود و روايات فراواني مشتمل بر تعبير «رؤيت» و «معاينه» اين مطلب را تأييد ميکند» (مصباح، 1367، ج 1-3، ص39). قرآن کريم يکي از رسالتهاي مهم انبيا را «تذکر» يا يادآوري اين عهد فراموش شده ميداند (غاشيه: 21و22؛ طه: 2 – 4؛ اعلى: 9؛ اسراء: 41). اين يافت دروني در انسانها فطري است؛ يعني در همه انسانها وجود دارد. طبق آيات شريفه قرآن ممکن است بنا به عللي فطرت در برخي از انسانها زير غبار غفلت پوشيده بماند؛ اما در هنگام بروز مشکلات و واقع شدن در شرايطي همچون گرفتاري در توفان دريايي و ترس از غرق شدن، بيدار ميشود و انسان در اين لحظات که از همه چيز و همه کس بريده شده، با تمام وجود خداوند را مييابد (يونس: 12؛ اسراء: 67؛ نحل: 53).
بررسي ميزان سازگاري نگاه قرآن به معارف بشري، با نظريه هوش مصنوعي
از آنچه درباره آيات مرتبط با معارف بشري در قرآن گفتيم، برميآيد که امکان تحقق هوش مصنوعي به معناي موجودي که بتواند تمام قابليتهاي ذهني انسان را بازنمايي کند، از جهات مختلف با مباني انسانشناختي قرآن ناسازگار است. اين ناسازگاري در همه ابعاد معرفتي فوقالذکر مشهود است:
دريافتهاي غيرعادي علم: وحي، علم به غيب، علم به اسماء، و علم لدني، همگي آگاهيهايي هستند که بر اساس رابطه انسان با عالم ملکوت به او افاضه ميشوند. دريافت اين آگاهيها مستلزم آن است که انسان دستكم در يک بعد از وجود قابليت ارتباط با عالم غيرمادي را داشته باشد. بنابراين، به هيچ وجه نميتوان نظريه هوش مصنوعي را که از اساس منکر هر گونه بعد غيرمادي براي انسان است و دريافتهاي ذهن او را محصور در فعل و انفعالات مغز مادي ميداند، با نظريه قرآن جمع کرد.
بهخصوص در علم به اسماء که معيار خلافت است و انسان به واسطه آن جايگاه حقيقتاً والايي در نظام هستي دارد، حتي فرشتگان مقرب الهي نيز از دريافت آن عاجزند و چنانکه برخي مفسران نيز اشاره کردهاند، اگر دانستن اسماي الهي به سادگي آموختههاي عادي بشر ميبود، ملائکه نيز بعد از شنيدن از زبان حضرت آدم به آنها علم پيدا ميکردند و آدم ديگر شرفي بر آنها نداشت (طباطبايي، 1417، ج1، ص117و118). اين علم چيزي فراتر از دانش عادي و آموختني بوده که فقط در نهاد انسان قرار داده شده است. بنابراين تا وقتي خداوند راز خلافت، يعني علم به اسماي الهي را به موجودي عطا نکرده باشد، شايسته مقام خلافت نميگردد؛ هرچند داراي ذهني قويتر از انسان نيز باشد. با اين حساب، رايانه هوشمند که به کلي ملکه چنين علمي را ندارد، هيچگاه نميتواند در مقام خلافت همنشين انسان شود.
البته چنانکه گفته شد، انسانها هم فقط با شرايط خاصي قابليت دريافت چنين معارف والا و خاصي را پيدا ميکنند؛ ولي بههرحال در خميرمايه نوع انسان استعداد دريافت همه اين معارف نهفته است و اگر کساني به علت انتخابگري و رفتار ناشايست خود، از اين دريافتها محروم ميمانند، خودشان مقصرند.[10] درحاليکه يک محصول هوشمند هرچقدر دقيق عمليات مغزي انسان را تقليد کند، هيچگاه ذرهاي از علم به اسماء، علم به غيب، وحي يا الهام را درک نخواهد کرد.
سلب آگاهي: تأکيد قرآن کريم بر اين واقعيت که کري، کوري، لالي و بيماري قلب کافران در عين سلامت گوش، چشم، زبان و قلب و با عملکرد صحيح مغز اتفاق ميافتد (حج: 46)، نشان ميدهد که سلب آگاهي مطرح در قرآن کاملاً با بعد جسمي انسان بيگانه است و کسي که بعد غيرمادي انسان را انکار کند نميتواند، هيچ نظري در مورد اين حقيقت قرآني داشته باشد.
گفتيم که نظريه هوش مصنوعي به دست آوردن و از دست دادن تمامي اطلاعات انسان را فرايند فيزيکي مغز ميپندارد؛ پس چگونه ميتواند محروميت از نوعي آگاهي را خارج از اين قاعده توجيه کند؟ به عبارت ديگر، طرفداران اين نظريه نميتوانند اين سخن قرآن کريم را بپذيرند که انساني با سلامت کامل جسم و مغز، در برابر برخي مسائل خاص کر و کور و لال شود يا مجموعهاي از آگاهيهاي خود را ازدست بدهد. بنابراين به نظر ميرسد مسئله سلب آگاهي در قرآن، با اصول نظريه هوش مصنوعي ناسازگار است.
وجدان: چنانکه گفتيم، از نظر قرآن وجود قوه يا درکي در انسان که او را بر خطا بودن کردارش هشدار ميدهد، يک موهبت خدادادي و الهام به نفس انسان است. حتي انساني که از هرگونه تعليمات اخلاقي و اجتماعي بهدور بوده است، حسن و قبح کليات امور اخلاقي، مثل عدل و ظلم، صدق و کذب و امانتداري و خيانت را تشخيص ميدهد و خود را بر تخلف از مقتضاي آنها سرزنش ميکند؛ مگر اينکه پرده عناد خودخواسته بر وجدانش کشيده باشد.
حال موجودي را فرض ميگيريم که تنها ميتواند کار مغز انسان را تقليد کند. اين هوش مصنوعي از کجا و با چه مايهاي ميتواند خير و شر را تشخيص دهد تا بر اساس آن خود را سرزنش کند؟ بنابراين به نظر ميرسد در اين مورد هم نگاه قرآن به دريافت بشر با نظريه هوش مصنوعي سازگاري ندارد.
فطرت توحيدي: ادعاي قرآن کريم اين است که انسانها در درک خود از توحيد، هيچ تعليمي نديدهاند و اين آگاهي را از پيش از تکوين جنيني داشتهاند.[11] در اين ادعاي قرآن کريم دو نکته وجود دارد: 1. آگاهي بدون آموختن؛ 2. علم پيش از انعقاد نطفه.
شايد نکته اول در علوم طبيعي چندان نامأنوس نباشد؛ چراکه غريزه هم در حيوانات و از جمله انسان به همين شکل است؛ يعني حيواني که هيچ تعليمي نديده باشد و از بدو تولد بهدور از همنوعان خود بزرگ شده باشد نيز در کارهايي مثل لانهسازي، جفتگيري و فرار از خطر، مانند ساير افراد نوع خود عمل ميکند؛ اما پذيرش نکته دوم براي ماديگرايان آسان نيست. اثبات جهاني فراتر از اين دنياي مادي که انسانها پيش از تولد در آن جهان دركي از خداوند پيدا کرده باشند، در تناقض با مباني اين گروه است. طرفداران نظريه هوش مصنوعي که همه آگاهيهاي انسان را حاصل فعل و انفعالات مادي مغز انسان ميدانند، چگونه ميتوانند براي انسان نوعي آگاهي را پيش از انعقاد نطفه و قبل از اينکه اثري از سلولهاي مغزي باشد، بپذيرند؟
بنابراين به نظر ميرسد، مسئله فطرت توحيدي انسان که بارها در قرآن کريم به آن اشاره شده است، هيچ سنخيتي با نظريه هوش مصنوعي ندارد و با آن قابل جمع نيست.
نتيجهگيري
اگرچه در فضاي فکري غرب، بحث از امکان تحقق هوش مصنوعي قوي به طور جدي مطرح ميشود، اما در فضاي فکري اسلام و در ميان فلاسفه اسلامي اين بحث رونق چنداني ندارد. به نظر ميرسد علت اصلي اين بيرغبتي، ناسازگاري نظريه هوش مصنوعي با مباني انسانشناختي قرآن کريم و بهتبع آن، مباني انسانشناختي فلسفه اسلامي باشد. آنچه در اين نوشتار در قالب نگاه قرآن از دو جهت، يعني نگاه به انسان و نگاه به معارف بشري گذشت، نشان ميدهد که از منظر قرآن کريم مقايسه هوش مصنوعي و تواناييهاي فرضي آن با انسان و قابليتهاي معرفتي او امري باطل و ناپذيرفتني است؛ چراکه ماهيت اين دو موجود، به کلي با يکديگر متفاوت است. از نظر قرآن، انسان موجودي داراي بعد والاي روحاني و مجرد است که ميتواند با درک رابطه بندگي خود با خداوند و کسب معارف الهي از طرق مختلف، راههاي کمال عرفاني را تا رسيدن به مقام خليفةاللهي بپيمايد يا در قوس نزولي از هر موجودي پستتر شود و در دنياي پس از مرگ به سعادت ابدي يا شقاوت ابدي برسد.
مقايسه چنين موجودي با يک جسم مادي که بيشترين توانايي او محدود به تقليد از مغز انسان در حل محاسبات رياضي يا تحليل دادههاي صرفاً مادي و برنامهريزي بر اساس آن ميباشد، امر سخيفي است که جز با مباني خودساخته ماديگرايان نميتوان براي آن وجهي دستوپا کرد.
عمده تفاوتهاي ميان نظريه قرآن با اصول نظريه هوش مصنوعي، به نوعي به مسئله «روح» و يکبعدي يا دوبعدي دانستن وجود انسان بازميگردد. در عظمت انسانِ قرآن همين بس که خداوند روح او را منتسب به خود کرده است؛ هرچند از ديدگاهي که توان درک خداي فرامادي را ندارد، انتظار شناخت روح بيجاست: «وَيَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً» (اسراء : 85).
- جميل صليبا، 1982م، المعجم الفلسفي، بيروت، دارالکتب اللبناني- قاهره، دارالکتاب المصري.
- چرچلند، پاول، 1386، ماده و آگاهي، ترجمه امير غلامي، تهران، مرکز.
- حسين مطلبي کربکندي و ديگران، 1393، «بررسي فلسفي امکان تحقق هوش مصنوعي قوي با توجه به ديدگاههاي مختلف در مسئله ذهن و بدن»، فلسفه دين، ش1، ص173-196.
- زبيدي، محمدمرتضي، 1306ق، تاج العروس، بيروت، دار المکتبة الحياة.
- طباطبايى، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان فى تفسير القرآن، قم، جامعه مدرسين.
- طبرسي، فضل بن حسن، 1372، مجمع البيان فى تفسير القرآن، چ سوم، تهران، ناصرخسرو.
- طريحى، فخرالدين، 1375، مجمع البحرين، تهران، مرتضوي.
- فراهيدي، خليل بن احمد، 1410ق، کتاب العين، قم، هجرت.
- فيروزآبادي، محمد بن يعقوب، 1412ق، القاموس المحيط، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- فيومي، احمد بن محمد، 1405ق، المصباح المنير، قم، دارالهجرة.
- کارکن بيرق، حبيب، 1387، «نگرشي انتقادي به مسئله هوش مصنوعي»، ذهن، ش 36-37، ص59-84.
- کرباسيزاده، اميراحسان؛ شيخرضايي، حسين، 1391، آشنايي با فلسفه ذهن، تهران، هرمس.
- کريمي، مصطفي، 1386، وحيشناسي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- لو، جاناتان، 1389، مقدمهاي بر فلسفه ذهن، ترجمه امير غلامي، تهران، مرکز.
- مسعود اميد، 1390، «نگاهي به نظريه ذهن- نفس در اصول فلسفه و روش رئاليسم»، کتاب ماه فلسفه، ش52، ص99-106.
- مصباح، محمدتقي، 1367، معارف قرآن (1-3)، قم، در راه حق.