، سال سیزدهم، شماره دوم، پیاپی 25، پاییز و زمستان 1399، صفحات 45-60

    جایگاه قرآن در استنادهای فقهی اهل‌بیت علیهم السلام

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    محمدرضا جباری / دانشیار گروه تاریخ، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره / jabbari38@yahoo.com
    ✍️ علی امین رستمی / همکار علمی مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره / ali.amini1353@yahoo.com
    چکیده: 
    روایات فراوانی از امامان معصوم علیهم السلام در بیان مسائل فقهی با استناد به آیات شریف قرآن در منابع حدیثی، فقهی و تاریخی بیان شده است. در این نوشته می کوشیم با روش توصیفی ـ تحلیلی، به تبیین احادیث بیانگر استنادهای فقهی اهل بیت علیهم السلام به قرآن کریم بپردازیم و این واقعیت را بنمایانیم که آن بزرگواران با بیان برخی نکات فقهی مستند به قرآن، علاوه بر تبیین برخی احکام الهی در حوزه‌ی فقه قرآنی، کوشیدند به دیگران بیاموزند که استفاده از قواعد کلی و اصول اجتهادی متخذ از قرآن، و روش های استنباط از کلام وحی، برای کشف احکام شرعی ضروری است و راه های دیگر که متکی به مبانی قرآنی و سنت نبوی نیست، راه انحراف است. 
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    The Position of the Qur'an Based on Islamic Jurisprudence Citations of the Ahl al-Bayt
    Abstract: 
    In hadith, jurisprudential and historical sources, there are many narrations by the infallible Imams expressing the issues regarding Islamic jurisprudence based on the noble verses of the Qur'an. Using descriptive-analytical method, this research tries to explain the hadiths indicating the Islamic jurisprudential citations of the Ahl al-Bayt regarding the Holy Qur’an. By stating some Islamic jurisprudential issues based on the Qur'an in addition to explaining some divine rules in the field of Qur’anic jurisprudence, the paper shows that the infallible Imams tried to teach others that using the general rules and principles of ijtihad derived from the Qur'an and methods of inference from revelation is necessary for discovering the Shari'a rulings, and other ways that do not rely on the Qur'anic principles and the prophetic tradition are the ways which lead to deviation
    References: 
    متن کامل مقاله: 

     
    مقدمه
    قرآن آخرين و كامل‌ترين كتاب آسماني است كه بر پيامبر اکرم وحي شده و اولين منبع شريعت اسلام است. قرآن در نگاه اهل‌بيت هدايتگر، سرچشمة ايمان، چشمه‏سار دانش و نور لايزال معرفي گرديده و بر پاسداري و عمل به دستورات قرآن و تمسک به آن در تمام زواياي زندگي تأکيد شده است (ر.ک: شريف رضي، 1379، خ 189، ص641؛ خ 182، ص601).
    در منظر اهل‌‌بيت، سرآغاز تمام معارف الهي و سرچشمة معارف ناب امامان معصوم‰، قرآن است (ر.ک: صفار، 1404ق، ص6؛ عياشي، 1380ق، ج1، ص6) و آنچه ايشان از مسائل شرعي و ديني بيان مي‌کنند، در قرآن ريشه دارد (ر.ک: عياشي، 1380ق، ج1، ص7؛ کليني، 1407ق، ج1، ص60؛ طبرسي، 1403ق، ج2، ص322؛ برقي، 1371ق، ج1، ص269). بنابراين هيچ حديثي مورد پذيرش نيست، مگر اينکه موافق قرآن باشد يا اينکه در تضاد با آيات يا عمومات و دلالات کلي آيات قرآن نباشد (كليني، 1407ق، ج1، ص69؛ صدوق، 1376، ص367‏‎‏، عياشي، 1380ق، ج2، ص115؛ مجلسي، 1403ق، ج2، ص227). از ديگر سو، سيرة اهل‌‌بيت در عمل به قرآن و تأکيد بر انس با آن، و استناد به آن در امور سياسي و فقهي (ر.ک: ابن‌طيفور، بي‌ تا، ص28؛ کليني، 1407ق، ج2، ص596ـ619؛ شريف رضي، 1379، نامه53؛ مجلسي، 1403ق، ج29، ص241) بر عدم تحريف قرآن دلالت مي‌کند.
    اهل‌بيت پيامبر به‌‌ويژه امامان معصوم در تمام ابعاد كلامي، فقهي، اخلاقي، سياسي و اجتماعي از قرآن استفاده کردند و در حفظ و صيانت و نيز تبيين و تفسير آن كوشيدند. يکي از عرصه‌هاي مهم بهره‌گيري از قرآن، عرصة فقه و اجتهاد است. در ميان منابع اجتهاد، کتاب و سنت، دو منبع اصلي به‌شمار مي‏آيد. گرچه سنت به‌دليل تفصيل‌ها و جزئيات فراوان‏تري که دارد، بيشتر مورد استفاده و استناد قرار مي‏گيرد، اما قرآن مرتبة والاتري را داراست و در اغلب موارد مهم‌ترين مرجع سنت در حجيت و در اصول کلي به‌‌شمار مي‏آيد.
    ائمة اطهار در موارد بسياري، نظرات فقهي خود را به قرآن کريم مستند کرده‏اند و نمونه‌هاي متعددي از آن در منابع حديثي و فقهي به صورت پراکنده بيان شده است. هرچند نگارنده به کتابي مستقل در اين موضوع دست نيافته است، اما مقالاتي در اين موضوع نگارش يافته‌اند که به جمع‌آوري استنادهاي قرآني ائمه و تبيين آنها پرداخته‌اند «استنباط‌هاي فقهي ـ تفسيري ائمة اطهار از آيات‌الاحکام غير مشهور» نگاشتة مشترک مهدي پيشوايي و فريده پيشوايي (1392) و «نگاهي به گسترة بهره‌گيري از قرآن در احاديث فريقين» اثر غلامعلي عزيزي‌‌کيا (1394) دو نمونه از اين مقالات‌اند که در پي بيان استنادهاي ائمه به آياتي از قرآن هستند که در منابع فقه‌القرآن جزء آيات‌الاحکام شمرده نشده‌اند. نويسندة مقاله دوم در واقع در پي اثبات ناکارآمدي تقسيم آيات قرآن به دو دسته آيات احکام و آيات غيراحکام است. مقالة ديگري به قلم حميدرضا فهيمي‌تبار با عنوان «تفسير فقهي‌ اهل‌بيت از قصه‌هاي قرآني و رهيافت‌هاي آن» (1391) نگارش يافته که همانند مقالة پيش‌گفته در پي بازکردن فضاي جديدي در مباحث آيات‌الاحکام است. برخي از نويسندگان نيز مقالاتي با موضوع قرآن در سيرة‌ برخي از امامان يا بررسي روايات تفسيري يک امام نوشته‌اند که در آن به رواياتي هم که بيانگر استنادهاي فقهي ائمه به قرآن است، اشاره کرده‌اند. چند نمونة آنها عبارت‌اند از: «سيرة قرآني امام رضا» نوشتة محمدجواد طبسي (1386)؛ «جايگاه قرآن در سيرة امام رضا» نوشتة هادي وکيلي و حسين نظري (1395)؛ «روايات تفسيري امام جواد» نوشتة سيده‌فاطمه حسيني ميرصيفي (1395).
    در پژوهش‌هاي پيش‌گفته تنها به بيان برخي استنباط‌ها و استنادهاي قرآني اهل‌‌بيت و تحليل فقهي آنها بسنده شده که بيانگر اصل اهتمام اهل‌بيت به فقه‌القرآن است. آنچه در نوشتة حاضر در پي آنيم، ارائه و اثبات اين نکته است که امامان معصوم در استنادهاي فقهي به قرآن، تنها در مقام بيان فتواي شرعي نبوده‌اند، بلکه علاوه بر آن کوشيده‌اند اصول و قواعد کلي استنباط و شيوة بهره‌گيري فقهي از آيات قرآن را نيز به شيعيان به‌ويژه شاگردان خود بياموزند. بنابراين در برخي استنادها، قواعد کلي مورد نياز در اجتهاد را بيان مي‌کنند و در دسته‌اي ديگر از روايات با استناد به آيات قرآن، شيوة عملي استنباط را مي‌آموزند و در بعضي روايات نيز با استناد به آيات قرآن فتواي فقهي صادر مي‌کنند.
    الف. آموزش اصول و قواعد فقهي  
    منظور ما از اصول و قواعد فقهي، حکم کلي فقهي است که منشأ استنباط قوانين يا احکام جزئي‌تر مي‌شود و در ابواب مختلف فقهي به‌کار مي‌رود (مکارم شيرازي، 1382، ج1، ص16). بخشي از استنادهاي فقهي امامان معصوم به قرآن، در بيان اين اصول و قواعد است که به وسيلة آن به شاگردان خود به صورت نظري مي‌آموزند تا بر اساس آنها، احکام صحيح و مستند به قرآن و سنت را به‌دست آوردند. قاعدة اضطرار، قاعدة جَبّ، اصل عدم حرج، قاعدة عزت مؤمن، ممنوعيت قياس ـ که همگي بر پاية استنادهاي قرآني به وسيلة معصومان بيان شده‌اند ـ نمونه‌هايي از اين دست هستند. 
    1. اصل عدم حرج 
    يکي از قواعد برگرفته از قرآن، قاعدة لاحرج است که از آية شريفة «...ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج...» (حج: 78). گرفته شده است و ائمه بر اساس آن، قاعدة کلي لاحرج را بنيان نهاده و در موارد جزئي به آن استناد کرده‌اند (ر.ک: کليني، 1407ق، ج3، ص33؛ طوسي، 1407ق (ا)، ج1، ص363). 
    بر مبناي فقه شيعه، آنچه داراي مشقت و سختي طاقت‌فرسا باشد، دستور ديني شمرده نشده است. رسول خدا بر اين امر اذعان کرده‌ و فرموده‌اند: «من بر شريعت سهل و آسان مبعوث شده‌ام» (کليني، 1407ق، ج5، ص494؛ مجلسي، 1403ق، ج20، ص303). اين جنبه از رحمت الهي در آيات متعددي از قرآن کريم جلوه‌گر است که مبناي بيانات رهبران معصوم اسلام شده است. قرآن مجيد بعد از آنکه دربارة معاف بودن مريض و مسافر از گرفتن روزه دستور داده است، مي‌فرمايد: «يُريدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ ولا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْر» (بقره: 185)؛ «وَما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج» (حج: 78). ‏
    اهل‌بيت نيز بر پاية آيات شريفة قرآن و سنت نبوي بر قاعدة لاحرج تأکيد فرمودند. امير مؤمنان علي در هنگام مراجعت از جنگ صفين در پاسخ مردي از اهل شام فرمود: «خداوند به کار آسان تکليف کرده و به کار دشوار دستور نداده است» (شريف رضي، 1379، حکمت75). همچنين هنگام ورود به شهر کوفه، حضرت و همراهانش با پيرمردي مواجه شدند که در ساية خانه‌اي نشسته و آثار بيماري از چهره‌اش پيدا بود. حضرت علي به‌‌سوي او رفت و به وي سلام کرد و از وضعيتش پرسيد. پيرمرد از بيماري خود گفت. حضرت وي را به رحمت پروردگار و بخشودگي گناهانش به سبب بيماري مژده داد؛ سپس فرمود: «آيا تو با ما در اين پيکار شرکت کردي؟» پيرمرد گفت: «نه به خدا؛ من در آن شرکت نکردم. مي‌خواستم شرکت کنم؛ اما اين بيماري و نزاري که مي‌بيني، بر من عارض شد و مرا از پيکار بازداشت». امير مؤمنان در پاسخ وي اين آيه را تلاوت فرمود: «لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَلا عَلَى الْمَرْضى‏ وَلا عَلَى الَّذينَ لا يَجِدُونَ  ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ ما عَلَى الْمُحْسِنينَ مِنْ سَبيلٍ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحيم»‏ (توبه: 91) (منقري، 1404 ق، ص529؛ مجلسي، 1403ق، ج32، ص551). 
    عبدالاعلي مولي آل سام از امام صادق چنين روايت کرده است: به حضرت گفتم به زمين افتادم و ناخنم جدا شد و مرهمي بر آن نهادم. چگونه وضو بگيرم؟ فرمود: «اين (مسئله) و همانند آن از کتاب خدا فهميده مي‌شود؛ خداوند مي‌فرمايد: وَما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج‏ (حج: 78)؛ بر (روي همان) مرهم مسح کن» (کليني، 1407ق، ج3، ص33؛ عياشي،1380ق، ج1، ص302؛ طوسي، 1407ق (ا)، ج1، ص363). امام به صراحت حکم مسئله را به کتاب خدا ارجاع داده و امر کرده است كه امثال و نظاير اين موضوعات را از قرآن استفاده کنيد.
    2. قاعده اضطرار
    از جمله قواعد کاربردي و اساسي فقه که در استنباط و اجتهاد احکام نقش بسزايي دارد، قاعدة «اضطرار» است. اضطرار گاهي در فعل و گاهي در ترک امري است. در روايات متعددي از ائمه با استناد به آيات قرآن، اين قاعده تبيين شده است که به چند نمونه از آن اشاره مي‌کنيم.
    شيخ مفيد نقل مي‌کند: زني نزد خليفة دوم به زنا اقرار کرد. عمر دستور داد او را سنگسار کنند. امير مؤمنان علي فرمود: «شايد عذري داشته باشد». سپس از آن زن پرسيد: «چه چيز تو را به زنا کشاند؟» زن توضيح داد که در سفر به آب نياز پيدا کردم. مردي هم‌سفرم بود که آب به‌همراه داشت؛ اما از دادن به من امتناع مي‌کرد، جز اينکه خودم را در اختيارش بگذارم. وقتي تشنگي بر من غلبه کرد، براي حفظ جانم مجبور به تمکين نامشروع شدم. امير مؤمنان علي فرمودند: الله اکبر! فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَلا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيم ‏(بقره: 173) و اضافه کردند: «اين زن در حالت اضطرار قرار داشته و بايد او را آزاد گذاشت» (مفيد، 1413ق (ا)، ج1، ص206ـ207). 
    يکي از مثال‌هاي معروف در بحث اضطرار، مسئلة اکل ميته براي حفظ جان است. از حضرت عبدالعظيم حسنى نقل شده است که از امام جواد دربارة آنچه هنگام ذبح، نام غير خدا را بر آن برده‏اند، پرسيد. حضرت فرمود: آنچه براى تمثال و بت يا براى درخت قربانى كرده‏اند، خداوند آن را حرام كرده است؛ چنان‌كه ميته را حرام فرموده و گوشت خوك و خون را؛ و هركس به خوردن اين چيزهاى حرام ناچار شود، چنانچه به ‌ستمكارى و فساد برنخاسته باشد، بر او گناهى‏ نيست كه از آنها گرسنگى خود را تا حدى كه از مرگ نجات يابد، رفع كند.
    جناب عبدالعظيم عرض كرد: يابن‌رسول‌اللَّه، چه وقتى بر مضطر، مردار حلال مى‏شود؟ حضرت به‌واسطة پدرانش نقل فرمود که رسول خدا در پاسخ جماعتي که از شرايط و زمان حليت مردار پرسيده بودند، فرمود: «هرگاه چاشت نداشته باشيد و شب غذايى به‌‌دست نياوريد و از حبوبات هم چيزى نيابيد كه سدّ جوع كنيد، آن وقت مى‏توانيد از ميته ارتزاق کنيد» (صدوق، 1413ق، ج3، ص343؛ ‌حر عاملي، 1409ق، ج24، ص213). 
    از امام صادق دربارة نماز مرد يا زني سؤال شد که نور چشمش را از دست داده است و پزشکان به وي گفته‌اند: تو را به مدت يک ماه يا چهل روز مداوا مي‌کنيم و بايد در اين مدت دراز کشيده باشي. امام به چنين فردي اجازه داد که نمازش را به صورت درازکشيده اقامه کند؛ سپس مستند حکم خود را آيه 173 بقره دانست که افراد مضطر را گناهکار ندانسته است (عياشي، 1380ق، ج1، ص74؛ کليني، 1407ق، ج3، ص410).
    3. قاعدة جَبّ 
    «قاعدة جب» يکي از قواعد معروف بين اصحاب فقه است و مورد آن در جايي است که اگر شخصي دين اسلام را بپذيرد، اين پذيرش خطاهايي را که وي قبل از اسلام مرتکب شده بود، ناديده مي‌گيرد (مشايخي، 1383، ص52). مستند اين قاعده آية 38 سورة انفال و روايات متعدد، از جمله حديث نبوي است. رسول خدا دراين‌باره فرمود: «الاسلام يجب ما کان قبله» (قمي، 1404ق، ج1، ص148؛ ج2، ص27). اهل‌بيت نيز با استناد به آية پيش‌گفته اين قاعده را بيان فرمودند. عياشي نقل مي‌کند: علي بن درّاج اسدي به امام باقر عرض کرد: من عامل بني‌اميه بودم و مال زيادي اندوختم و گمان کردم که حلال نيست. حضرت فرمود: از ديگري نيز اين مسئله را سؤال کردي؟ گفت: بله و به من پاسخ داده شد كه همة زندگي تو حرام است. حضرت فرمود: پاسخ اينها درست نيست. به حضرت عرض کرد: براي من راه توبه باز است؟ امام فرمود: بله؛ راه توبة تو در قرآن آمده است: قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ وَإِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلين‏ (انفال: 38) (عياشي،1380ق، ج2، ص55).
    4. قاعدة عزت مؤمن
    «عزت» نقيض ذلت و به‌معناي قوّت، رفعت، کرامت، ارجمندي و سرافرازي است (ابن منظور، 1414ق، ج5، ص374). قاعدة عزت مؤمن به اين معناست که مؤمن بايد هميشه عزيز باشد و خود مؤمن و کس ديگري حق ذليل و خوار کردن او را ندارد. بر اساس اين قاعده، هر قانون، حکم و عملي که سبب از ميان رفتن عزت مؤمن شود، مشروع و از نظر اسلام پذيرفته نيست (صادقي فدکي، 1395، ص55).
    امام صادق در روايتي با استناد به آيه 8 سورة منافقون به اين قاعده تصريح مي‌كند و مي‌فرمايد: «خداوند همة امور مؤمن را به خودش واگذار کرده؛ ولي اختيار خوار کردن خودش را به او واگذار نکرده است. آيا نشنيده‌اي سخن خداوند عزوجل را که مي‌فرمايد: وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنين‏ (منافقون: 8). پس مؤمن عزيز است و ذليل نمي‌شود و خداوند با ايمان و اسلام، او را عزيز کرده است» (کليني، 1407ق، ج5، ص63). 
    5. ممنوعيت قياس
    قياس در لغت به‌معناي اندازه‌گيري (ابن ‌منظور، 1414ق، ج6، ص187) و در اصطلاح منطق، گفتاري است که از چند قضيه فراهم آمده است و ذاتاً مستلزم گفتار ديگري است (حلي، 1371، ص۹۸). قياس از نظر اصوليان، همان تمثيل در اصطلاح منطق است که استدلال به حال جزئي بر جزئي ديگر است (شهيد ثاني، 1409ق، ص۱۸۲). 
    ابوحنيفه، يکي از پيشوايان چهارگانة اهل‌‌سنت، سردمدار مکتب قياس و معاصر امام صادق است. او در حقيقت، قرباني مرام ممنوعيت کتابت حديث است؛ زيرا ممنوعيت حديث و رسميت يافتن شعار حسبنا کتاب الله از يک سو و پيروي نکردن از اهل‌بيت از سوي ديگر، ارتباط معنوي و عملي پيروان مکتب خلفا را با رسول اکرم قطع کرد. در دهه‌هاي بعد که پيروان اين مکتب به اشتباه بودن اين تفکر پي بردند، با رفع اين ممنوعيت به کتابت حديث روي آوردند؛ ليکن به ثبت احاديثي پرداختند که بسياري از آنها با سرچشمة زلال وحي بي‌ارتباط بود و از کعب‌الاحبارها، ابوهريره‌ها و... به دستشان رسيده و بي‌اعتبار بود. ازاين‌رو ابوحنيفه براي جبران اين کمبود، چاره‌اي جز پناه بردن به قياس نيافت؛ درحالي‌که فقه از علوم نقلي است و دخالت دادن عقل در آن براي فهميدن ملاک‌هاي احکام و حکم ‌کردن بر اساس آن دريافت‌هاي عقلي، به بيراهه رفتن و مستلزم دوري از حقيقت است.
    ابن ‌أبى ليلى مي‌گويد: به همراه ابوحنيفه محضر امام صادق رسيديم. امام وي را از قياس‌ کردن نهي فرمود و روايتي با واسطة پدرانش از رسول ‌خدا نقل کرد که حضرت فرمود: «اگر كسى در امور دين قياس كند، حتماً خداوند وي را در جهنم با ابليس هم‌نشين خواهد کرد؛ زيرا او اولين قياس‌کننده بود. هنگامي که خداوند به او امر کرد كه بر آدم سجده کند، از روي دشمني گفت: أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ‏؛ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» (اعراف: 12) (طبرسي، 1403ق، ج2، ص361؛ مجلسي، 1403ق، ج2، ص286).
    در نقلي ديگر، امام با ذکر موارد نقض، روش قياسي وي را به چالش کشيد و فرمود: «تو که اهل قياسي، بگو گناه قتل بزرگ‌تر است يا زنا يا ربا؟» ابوحنيفه گفت: «قتل از زنا بزرگ‌تر است». امام فرمود: «چرا خداوند در قتل به دو شاهد راضي شد؛ اما در زنا فرمود حتماً لازم است چهار شاهد گواهي دهند؟» آن‌گاه فرمود: «نماز افضل است يا روزه؟» ابوحنيفه گفت: «نماز». حضرت فرمود: «بنا بر قياس بايد بر حائض قضاي نماز فوت‌شده لازم باشد، نه قضاي روزه؛ درحالي‌که خداوند قضاي روزه‌هاي فوت‌شده را از وي خواسته، اما قضاي نمازهاي فوت‌شده را از وي نخواسته است». حضرت پرسيد: «بول نجس‌تر است يا مني؟» ابوحنيفه گفت: «بول». امام فرمود: «بنا بر قياس بايد به‌سبب خروج بول، غسل واجب باشد، نه به‌سبب خروج مني؛ درحالي‌که حکم خدا برعکس آن است». آن‌گاه که ابوحنيفه از پاسخ بازماند، اعتراف کرد که علم و کمالي ندارد (طبرسي، 1403ق، ج2، ص361؛ مجلسي، 1403ق، ج2، ص287).
    ب. آموزش روش استنباط از قرآن
    سيرة علمي ائمة اطهار همواره بر تربيت عالماني بوده است تا از آيات و روايات، مسائل فقهي را استنباط کنند و به گسترش دين و احکام الهي بپردازند؛ چنان‌که عبدالله بن‌ عباس، تربيت‌شدة مکتب علي بود و امام باقر و امام صادق شاگردان ويژه‌اي مانند زرارة بن ‌اعين و يونس ‌بن ‌‌عبدالرحمن و مؤمن طاق تربيت کردند. ائمه در آموزش به آنان، گذشته از بيان نظري اصول و قواعد فقهي، در مواردي با ذکر نمونه‌هايي به صورت عملي به آموزش روش استنباط از قرآن به آنان مي‌پرداختند و گذشته از قواعد کلي و مبنايي، قواعد عملي دخيل در استنباط از آيات را نيز بيان مي‌کردند. چند نمونه از اين قواعد عبارت‌اند از: شيوة جمع بين دو آية به‌ظاهر متضاد، تقديم آيات ناسخ بر منسوخ، استفاده از قواعد ادبي و لغوي، شناخت موارد دفع توهم حظر، و گاهي استفاده از آيات غيرفقهي در برون‌رفت از مبهمات.
    1. جمع بين دو آيه
    ابوجعفر احول، از اصحاب امام صادق، دربارة تعدد همسران ـ که در آيات 3 و 129سورة نساء مطرح است ـ مورد سؤال قرار مي‌گيرد. مي‌گويد: من جوابي نداشتم، تا اينکه به مدينه رفتم و از امام صادق پرسيدم که نسبت ميان اين دو آيه چيست که خداوند مي‌فرمايد: «فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى‏ وَثُلاثَ وَرُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَة» (نساء: 3)؛ و آية شريفة «وَلَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساء» (نساء: 129). امام صادق در پاسخ، جمع بين دو آيه را به او مي‌آموزد و مي‌فرمايد: در آية «فَإِنْ خِفْتُمْ...» مقصود [عدالت مالي] نفقه است و در آية «وَلَنْ تَسْتَطيعُوا...» مقصود محبت است و کسي توان اين را ندارد که در دوست داشتن دو زن عدالت را رعايت کند (قمي، 1363، ج1، ص155؛ ابن‌شهر آشوب، 1379ق، ج4، ص250). اين‌گونه امام صادق به او مي‌آموزد که چگونه بين دو آية به‌ظاهر متضاد جمع کند.
    2. تقديم آيات ناسخ بر منسوخ
    از نکاتي که در استفادة فقهي از آيات قرآن لازم است، شناخت صحيح تقدم و تأخر زماني نزول آيات است. اين امر در شناخت ناسخ و منسوخ و نيز تفسير آيه‌اي به آية ديگر  به‌دليل ارتباط مفهومي آية ناسخ با منسوخ ضرورت دارد. در روايت امام باقر، حضرت به آموزش اين امر مهم پرداخته است. محمد بن‌ مسلم از امام باقر روايت کرده که سورة نور بعد از سورة نساء نازل شده است و براي تصديق اين امر آيه‌اي از سورة نساء را بيان مي‌کنند که حکم آن به پايان رسيده و منسوخ شده است. ناسخ حکم اين آيه، در سورة نور آمده و در واقع امام باقر حکم فقهي‌اي را در ذيل آية شريفة سورة نور بيان فرموده است که متوقف بر علم به تقدم زماني منسوخ از ناسخ است. آية سورة نساء چنين است: «وَاللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا» (نساء: 15). در سورة نور خداوند تبارک و تعالي حکم جديد ـ که ناسخ حکم آية سورة نساء است ـ را بيان مي‌فرمايد: «الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِين» (نور: 2) (کليني، 1407ق، ج‏2، ص33؛ بحراني، 1374، ج2، ص43؛ مجلسي، 1403ق، ج66، ص90).
    بر اساس آية شريفة سورة نور، حکم حبس در خانه تا زمان مرگ زانيه ـ که در سورة نساء بيان شده بود ـ به پايان رسيد و حکم جديد، که عبارت است از حد شلاق زدن زاني و زانيه (غير محصن)، بيان شده است. در واقع آية دوم سورة نور، ناسخ حکم آية پانزده سورة نساء قرار گرفته است.
    گاهي امام در آموزش پيش‌قدم شده و شاگرد را به اظهار نظر واداشته، ‌‌آن‌گاه با سکوت و تقرير خود، نظر وي را تأييد کرده است. حسن‌بن‌جهم مي‌گويد: امام رضا به من فرمود: «اي ابامحمد! نظر تو دربارة ازدواج مرد مسلمان با زن مسيحي چيست، با اينکه زني مسلمان داشته است؟» عرض کردم: در محضر شما نظر من چه ارزشي دارد! حضرت فرمود: «اگر نظرت را بگويي، رأي مرا خواهي فهميد». عرض کردم: ازدواج مرد مسلمان با زن مسيحي جايز نيست؛ چه زن قبلي وي مسلمان باشد يا غيرمسلمان. امام فرمود: «چرا جايز نيست؟» گفتم: به‌دليل آية وَلا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِن (بقره: 221). امام فرمود: «دربارة اين آيه چه مي‌گويي؟ أُحِلَّ لَكُمُ... وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتاب‏ َ مِنْ قَبْلِكُم» (مائده: 5)‏. گفتم: آية وَلا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ… اين آيه را نسخ کرده است. امام به نشانة تأييد،‌ تبسمي کرد و ديگر سخني نفرمود (طوسي، 1390ق، ج3، ص178؛ فيض کاشاني، 1406ق، ج21، ص143).
    3. استفاده از قواعد ادبي و لغوي
    امامان معصوم گاه با تکيه بر قواعد ادبي و معاني لغوي به تفسير آيات قرآن مي‌پرداختند و به‌دنبال آن، احکام فقهي را از آن استخراج مي‌کردند. ابتدا چند نمونه از استفادة ائمه از قواعد ادبي و در ادامه يک نمونه از استفاده معناي لغوي در تفسير و استناد فقهي به قرآن را ذکر مي‌کنيم. مسعدة بن‌ صدقه مي‌گويد: از امام صادق سؤال شد: «آيا امر به ‌معروف و نهي ‌از منکر بر تمام مردم واجب است؟» حضرت فرمود: خير. [امر به‌ معروف و نهي ‌از منکر] بر کسي واجب است که توانمند باشد و داراي جايگاه اجتماعي و عالم به معروف و منکر باشد و بر انسان ناتوان واجب نيست؛ دليل آن (عدم وجوب همگاني)، قرآن کريم است که مي‌فرمايد: وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر (آل‌عمران: 104). تعبير «منکم» عده‌اي خاص را بيان مي‌کند، نه عموم مردم را؛ چنان‌که در آية شريفة وَمِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُون ‏(اعراف: 159)؛ يعني برخي از قوم موسي به حق هدايت مي‌کنند و نفرمود: علي امة موسي، و نفرمود: علي کل قومه (کليني، 1407ق، ج5، ص59ـ60؛ طوسي، 1407ق (ا)، ج6، ص177ـ178).
    در اينجا امام به «من» در «منکم» و «وَمِنْ قَوْمِ مُوسى» استدلال کردند که امر به ‌معروف و نهي ‌از منکر بر همة افراد واجب نيست؛ بلکه بر افراد توانا و آگاه به معروف واجب است.
    يکي از مسائل فقهي مورد اختلاف بين تشيع امامي و ساير فرق اسلامي، مسئلة مسح در وضو است. در روايتي که زراره از امام باقر نقل مي‌کند، حضرت کيفيت استفادة اين حکم از قرآن را اين‌گونه بيان مي‌فرمايد: 
    خداوند مي‌فرمايد: فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ؛ مي‌فهميم که همة صورت را بايد شست. بعد مي‌فرمايد: وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ؛ مي‌فهميم دو دست را تا حد مرفقين بايد شست. سپس کلام از شستن به مسح منتقل مي‌گردد و مي‌فرمايد: وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ؛ پس ما به خاطر استعمال حرف «باء» مي‌فهميم که مراد قسمتي از سر است؛ و اگر مراد تمام سر بود، نيازي به استعمال حرف «باء» نبود. سپس دو پا را به سر متصل مي‌كند و مي‌فرمايد: وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْن (مائده: 6) (عياشي، 1380ق، ج1، ص299؛ کليني، 1407ق، ج3، ص30). 
    توضيح اينکه، «مسح» مانند «غَسل» اگر به‌‌طور مطلق ذکر شود، ايجاب مي‌کند تا تمامي محل، مسح يا شسته شود؛ چنان‌که در شستن صورت و دو دست تا مرفق، فراگيري کامل شرط است؛ ولي دربارة مسح سر، حرف ربط «باء» اضافه شده است، با آنکه طبق معمول نيازي بدان نيست؛ زيرا «مَسَح» مانند «غَسَل» فعل متعدي است؛ ازاين‌رو بايد نکته‌اي در کار باشد که اين زيادتي را ايجاب کرده است (معرفت، 1379، ج1، ص464). امام اين‌گونه به شاگردان مي‌آموختند تا راه و روش استدلال به قرآن را فراگيرند.
    شيخ طوسي نقل کرده است که دربارة حکم مسح پاها از امام باقر پرسيدند. حضرت فرمود: «همان است که جبرئيل از سوي پروردگار آورده است» (طوسي، 1390، ج1، ص64)؛ يعني آنچه از ظاهر آية قرآن با عطف کردن «رجلين» بر «رئوس» به‌دست مي‌آيد، وجوب مسح پاهاست و جايز نيست که بر «وجوه» يا «ايدي» در آيه عطف شود؛ چون در فاصلة ميان معطوف و معطوفٌ‌‌عليه، جمله‌اي بيگانه و غيرمرتبط لازم مي‌آيد و چنين گماني دربارة قرآن روا نيست (معرفت، 1379، ج1، ص470).  
    گاهي امام از قواعد لغوي براي استفاده از آيات قرآن استفاده مي‌کردند و اين روش را نيز به شاگردان مي‌آموختند. براي نمونه، دربارة استنباط از آية خمس مي‌توان ذکر کرد که امام از معناي لغوي «غَنِمْتُمْ» و افادة عموم در «ما»ي موصوله، استفاده مي‌کنند و خمس را نه‌تنها به غنائم جنگي، بلکه به تمام اندوخته‌هاي مازاد بر سال تعميم مي‌دهند. قرآن دربارة خمس مي‌فرمايد: وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبى... (انفال: 41). اين آيه پس از جنگ بدر، زماني که پيامبر هنوز غنيمت‌هاي جنگ را تخميس نکرده بود، نازل شد. به‌دنبال آن، تمام غنائمي را که در جنگ‌ها نصيب مسلمانان مي‌شد، رسول خدا خمس آن را استخراج کرده، در موارد مصرفش هزينه مي‌کرد. 
    ولي در تفاسير اهل‌بيت چنين آمده است که آيه شامل تمام منافعي مي‌شود که انسان در زندگي به‌دست مي‌آورد؛ اين منافع اگر بيش از مصارف سال خود و افراد تحت تکفلش باشد، به آن خمس تعلق مي‌گيرد (ر.ک: حرعاملي، 1409ق، ج9، ص500ـ501).
    اين برداشت از آيه، از طريق ائمة هدي وارد شده است؛ زيرا غنيمت را در آيه به‌معناي لغوي آن لحاظ کرده‌اند که هر سود و منفعتي را دربر مي‌گيرد؛ چه اينکه «غُنْم» طبق گفتة خليل ‌بن‌ احمد در العين به‌معناي هر فايده‌اي است که انسان به‌دست مي‌آورد؛ در نتيجه در عبارت «ما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ» که «ما»ي موصوله به‌کار رفته، مفيد معناي عموم است و شامل هر چيزي مي‌شود که انسان به‌‌دست مي‌آورد؛ خواه غنيمت جنگي باشد و خواه سود يا فايده تجارت و غير آن.
    امام جواد با تمسک به آية پيش‌گفته مي‌فرمايد: «غنائم و فوايد هر منفعتي را که انسان به‌دست مي‌آورد و هر فايده‌اي که به او مي‌رسد و هر جايزه‌اي که داراي ارزش بالاست و کسي به ديگري مي‌بخشد، همچنين ميراثي که گمان آن را نمي‌برده است، شامل مي‌شود» (ر.ک: ‌حر عاملي، 1409ق، ج9، ص501). 
    4. شناخت مصاديق احکام کلي 
    گاهي احکام کلي در آيه‌اي بيان شده است و امام مصاديق آن حکم کلي را بيان مي‌فرمايد؛ نظير اينکه قرآن کريم دربارة دو خصلت نارواي اجتماعي و اقتصادي ـ که ميراث قوم يهود بوده و مسلمانان نيز آنها را مرتکب مي‌شدند ـ مي‌فرمايد: سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْت (مائده: 42). امام باقر مصاديق سحت را مالي مي‌دانند که از راه خيانت به رهبر جامعة اسلامي و خيانت در اموال عمومي به‌دست آيد؛ مانند اينکه کسي در غنيمت جنگي که در اختيار حاکم اسلامي است و هنوز سهم هر کدام از مجاهدان پرداخت نشده است، خيانت کند و آن را به خود اختصاص دهد. همچنين خوردن مال يتيم و نيز درآمد از راه فاحشه‌گري، شراب‌فروشي، رباخواري و رشوه‌گيري را از مصاديق سحت بيان فرمود (کليني، 1407ق، ج5، ص126؛ م طوسي، 1407ق (ا)، ج6، ص368).
    5. شناخت موارد دفع توهم حظر (منع)
    آية قصر در سفر، به‌حسب ظاهر، دربارة نماز خوف وارده شده است؛ اما مسلمين با استناد به سيرة رسول اکرم و ائمة اطهار دلالت آيه را تعميم داده و با استناد به همين آيه نمازهايشان را در سفر به قصر مي‌خوانده‌اند. متن آيه چنين است: وَإِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكافِرينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبيناً (نساء: 101ـ102). آنچه از ظاهر عبارت به‌دست مي‌آيد، اين است که جمله شرط «إِنْ خِفْتُمْ» قيد موضوع باشد؛ يعني قصر در نماز به هنگام مسافرت، مشروط به وجود خوف است؛ به همين دليل شرح نماز خوف در آية بعد بلافاصله آمده است؛ و نيز فتنه در عبارت «أَنْ يَفْتِنَكُمُ» عبارت از سختي، گرفتاري و آزمايش است؛ يعني به‌دليل بيم از اينکه به کشتار و غارت و اسارت گرفتار آييد. 
    مرحوم طبرسي مي‌گويد: ظاهر آيه بيانگر اين است که قصر در نماز تنها در موقع ترس و بيم جايز است؛ ولي ما جواز قصر را در موقع امنيت و عدم خوف نيز از بيان رسول اکرم آموختيم. شايد علت اينکه خوف در آيه ذکر شده است، اين باشد که غالب سفرها با بيم همراه بوده است و آنان در بيشتر مسافرت‌ها از دشمنان خود بيم داشته‌اند؛ لذا آوردن کلمة خوف در آيه، از باب اعم و اغلب است که نظاير آن در قرآن فراوان يافت مي‌شود (طبرسي، 1372، ج3، ص154). 
    زراره و محمد بن ‌مسلم از امام باقر دربارة نماز مسافر سؤال کردند. حضرت فرمود: «خداوند مي‌فرمايد: وَإِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ (نساء: 101)؛ بنابراين تقصير در سفر، واجب است؛ چنان‌كه تمام خواندن در حضر، واجب است». آن دو گفتند: «همانا خداوند فرمود: فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ. نفرمود: افعلوا. پس چگونه قصر خواندن را واجب کرده است؟» امام فرمود: «آيا خداوند دربارة صفا و مروه نفرمود: إِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما (بقره: 158)؛ درحالي‌که طواف به صفا و مروه واجب قطعي است؛ چون خداوند در کتابش فرمود و پيامبر آن را انجام داد؛ همچنين تقصير در سفر چيزي است که پيامبر انجام داد و خداوند در کتابش فرمود» (صدوق، 1413ق، ج1، ص434؛ مغربي، 1385ق، ج1، ص316؛ فيض کاشاني، 1406ق، ج7، ص38؛ عروسي حويزي، 1415ق، ج1، ص148؛ بحراني، 1374، ج1، ص35).
    تعبير «لا جُناحَ» که در آية «سعي»، و «لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ» که در آية قصر در سفر آمده‌اند، منافاتي با وجوب سعي يا وجوب قصر نماز ندارند؛ گرچه به‌ظاهر، بر جواز و رخصت دلالت دارند؛ زيرا «جُناح» معرب «گناه» است و «لاجناح» تنها به‌معناي نفي گناه است؛ يعني در انجام آن گناهي نيست و اين را نمي‌رساند که انجام آن يک تکليف واجب است. در روايت پيش‌گفته، امام مي‌خواهد روشن سازد، تضادي ميان اين تعبير که به‌ظاهر افادة جواز دارد و اصل وجوب دو تکليف يادشده نيست؛ زيرا اين تعبير تنها براي رفع توهمِ ممنوع بودن آمده است (دفع توهم حظر= منع). مسلمانان گمان مي‌کردند سعي ميان صفا و مروه ـ با وجود دو بت (اساف و نائله) بر روي آنها در جاهليت ـ جايز نباشد. همچنين گمان مي‌کردند كه کوتاه کردن نماز در سفر (قصر نماز) روا نباشد و احساس گناه يا کوتاهي در انجام وظيفه مي‌نمودند. اين دو آيه، تنها براي رفع اين توهم نازل گرديد تا مسلمانان در انجام وظيفة واجب احساس گناه نکنند؛ لذا با واجب بودن دو تکليف يادشده منافاتي ندارد.
    در استدلال امام به آية قصر، حضرت راه فهم و برداشت دقيق از آيه را ارائه کرده است و مي‌توان با دقت در ظرافت‌هاي به‌‌کاررفته در آيه و مقايسه ميان يک آيه و آية ديگر، به هدف نهايي يک آيه پي‌ برد (معرفت، 1379، ج1، ص474ـ475) 
    6. استفاده از آيات غيرفقهي در برون‌رفت از مبهمات
    گاه در عهد و نذر و وصيت و مانند آن، عباراتي به‌کار رفته و مي‌رود که مقصود از آن مشخص نيست؛ مانند کسي که نذر کرده است مال زيادي را صدقه بدهد و روشن نيست که مقصود از آن مال چه مقدار است (عزيزي‌کيا، 1394).
    يحيي‌بن‌هرثمه، فرمانده نظامي عباسيان، مي‌گويد: چند روز پس از انتقال امام هادي به سامرا، متوکل مريض شد و نذر کرد كه در صورت بهبودي، پول فراوان (کثير) صدقه بدهد. پس از چند روز شفا يافت و از فقهاي شهر پرسيد: چه مقدار بايد تصدق نمايد تا وفا به نذر خويش کرده باشد؟ هيچ کدام پاسخ قاطعي نداشتند. متوکل فردي را به حضور امام فرستاد تا مسئله را بپرسد. امام فرمود: «اگر 83 درهم تصدق نمايد به نذر خويش وفا نموده است». هنگامي که از علت اين حکم پرسيده شد، امام به آيه‌اي استناد کرد که تأييدات پروردگار را در جنگ‌هاي پيامبر و مؤمنان اوليه را با صفت «کثير» توصيف مي‌کند و مي‌فرمايد: لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ في‏ مَواطِنَ كَثيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْن‏(توبه: 25)؛ درحالي‌که جنگ‌هاي عصر پيامبر 83 جنگ بوده است (ابن‌شعبه حراني، 1363ق، ص481؛ طبرسي، 1403ق، ج2، ص454؛ ابن شهرآشوب، 1379ق، ج4، ص402).
    در روايتي ديگر آمده است: ابوسعيد مکاري از امام رضا مي‏پرسد: مردي که هنگام مرگش گفته است: «کلّ مملوک قديم فهو حرّ لوجه اللّه‏» (هر بردة قديمي‏اي که داشتم، در راه خدا آزاد کردم)، دراين‌باره چه مي‏گوييد؟ امام فرمود: «هر بنده‏اي که شش ماه بر او گذشته باشد، آزاد است؛ زيرا خداوند مي‏فرمايد: وَالْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَديمِ (يس: 39). بنابراين هر چيزي که شش ماه مانده باشد، قديمي است» (کليني، 1407ق، ج6، ص195؛ صدوق، 1413ق، ج3، ص155؛ همو، 1378ق، ج1، ص309). «عرجون» در لغت به‌معناي بند خوشة خرماست که بعد از قطع آن خوشه، بر درخت مي‌ماند و پس از چندي خشکيده و کج مي‌شود و مثل هلال مي‌گردد (قرشي، 1378، ج4، ص315). در آية شريفه، ماه در روزهاي پاياني که به‌صورت هلال بسيار باريک و زرد و کم‌فروغ درمي‌آيد، به عرجون قديم تشبيه شده است (مکارم شيرازي و همکاران، 1371، ج18، ص385). اين فرايند در عرجون، شش ماه طول مي‌کشد.
    ج. آراي فقهي مستند به قرآن (نمونه‌ها) 
    ارائة تمام روايات و فتاواي مستند به قرآن اهل‌بيت در ابواب مختلف فقه از وسع اين نگاشته بيرون است. بنابراين براي نشان دادن چگونگي راهنمايي‌هاي ائمة معصومين دربارة فهم قرآن در مقام استنباط احکام شرع، نمونه‌هايي از روايات را مي‌آوريم:
    در موضوع اجراي حد رجم زني که در شش‌ماهگي ازدواج باردار شده بود، امير مؤمنان علي با بيان آيات «وَالْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْن»‏ (بقره: 233) و «حَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرا» (احقاف: 15) استدلال کرد که وقتي مدت شير دادن دو سال باشد، و مجموع دوران شيرخوارگي و بارداري سي ماه، پس حداقل مدت حمل شش ماه مي‌شود و زن گناهکار نيست (مغربي، 1385ق، ج1، ص86 و125؛ فخر رازي، 1420ق، ج28، ص15؛ سيوطي، 1404ق، ج6، ص40). همچنين حضرت با استناد به آية شريفة «وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» (انعام: 164) از حکم رجم زن بارداري که زنا کرده بود، تا بعد از وضع حمل او، جلوگيري کرد (مفيد، 1413ق(ا)، ج1، ص204).
    يکي از آراي فقهي مستند به قرآن، بيان چگونگي قطع دست سارق است که در بيان امام جواد آمده است. حضرت با استناد به آية «وَأَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ» (جن: 18) و حديث نبوي که در آن، کف دست از مواضع سجده بيان شده است، قطع از آرنج يا مچ را جايز ندانست و حکم فرمود که بايد انگشتان سارق را قطع کرد (عياشي، 1380ق، ج1، ص319؛ بحراني، 1374، ج2، ص297).
    امام هادي نيز در بيان حکم مردي مسيحي ذمي، که با زن مسلماني زنا کرده و در هنگام اجراي حکم اعدام، شهادتين گفته و اظهار اسلام کرده است، اسلام وي را مفيد ندانست و با استناد به آية «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَكَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكينَ؛ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتي‏ قَدْ خَلَتْ في‏ عِبادِهِ وَخَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ» (غافر: 84ـ85) حکم به قتل وي داد (کليني، 1407ق، ج7، ص238؛ ابن‌شهرآشوب، 1379ق، ج4، ص405؛ طبرسي، 1403ق، ج4، ص454). در اين آيه، ايماني که از روي خوف از عذاب باشد، منشأ اثر دانسته نشده است؛ و مقصود از سخن پيامبر گرامي که فرمود: «الاسلام يجب ما قبله»، اسلام راستين است (سبحاني، 1392، ص207).
    امير مؤمنان علي از مسح بر روي کفش نهي کردند؛ زيرا پس از نزول سورة مائده و آية شريفة «وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ» (مائده: 6)، مسح بر كفش جايز نيست (ر.ک: عياشي، 1380ق، ج1، ص297؛ مفيد، 1413ق (ب)، ج2، ص161؛ طوسي، 1407ق (ا)، ج1، ص361ـ362؛ همو، 1407ق (ب)، ج1، ص206ـ207).
    امام هفتم در پاسخ مهدي عباسي دربارة حکم شراب، به آية «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَما بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَق‏...» (اعراف: 33) اشاره کرد و در تفسير آن، «اثم» را همان شراب دانست و براي سخن خود به اين آيه استناد فرمود که خداوند مي‌فرمايد: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَمَنافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما...» (بقره: 219). کنايه آوردن واژة «اثم» براي «خمر» بدان جهت است که در حديث نبوي، شرب خمر ريشة همة پليدي‌ها شمرده شده است (کليني، 1407ق، ج6، ص402ـ403) و اين استدلال امام مورد تحسين مهدي عباسي واقع شد (همان، ص406؛ عياشي،1380ق، ج2، ص17).
    امام باقر در پاسخ به عبدالله ‌بن‌ معمر ليثي که به فتواي امام براي جواز متعه اعتراض کرده بود، به آية «وَأُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَريضَةً» (نساء: 24) استناد فرمود (اربلي، 1381ق، ج2، ص149؛ مجلسي، 1403ق، ج46، ص356) و امام صادق اين عمل را به صورت اضافه به‌کار برده و به اهل‌بيت نسبت داده و فرمود: «ليس منا من لم ‌يقل بمتعتنا» (مفيد، 1413ق (ب)، ص30ـ32). 
    همچنين حضرت علي با استناد به آية شريفة «فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَج»‏ (بقره: 196) در زمان عثمان، با تداوم تحريم متعة حج ـ که توسط خليفة دوم صورت گرفته بود ـ (ر.ک: مسلم ‌بن‌ حجاج، 1412ق، ج2، ص885 و896)،  مخالفت کرد (ر.ک: نجمي، 1383، ص371ـ379).
    نمونة ديگر از فتواي فقهي مستند به قرآن توسط معصومان اينکه، آن بزرگواران با استناد به آية «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِن» (طلاق: 1)، سه طلاق واقع در يک مجلس بدون رجوع را يک طلاق دانسته، رجوع را براي مرد جايز مي‌دانند. امام صادق با استناد به آية فوق، ضمن تصريح به جواز رجوع در چنين مواردي مي‌فرمايد: «هر عملي که برخلاف قرآن و سنت پيامبر باشد، بايد به قرآن و سنت پيامبر بازگردانده شود» (حميري،1413ق، ص60ـ61؛ حر عاملي، 1409ق، ج22، ص69).
    نتيجه‌گيري
    بررسي بيانات فقهي ائمه اين نتيجه را به‌دست مي‌دهد که آن بزرگواران با بيان برخي از روايات فقهي و با استناد به آيات قرآن، درصدد آموزش شيعيان و شاگردان خود در شيوة بهره‌گيري فقهي از قرآن کريم بودند. بر اين مبنا، نمونه‌هاي استفاده از قرآن در فقه، به‌وسيلة ائمه به سه دسته تقسيم مي‌شود. در دسته‌اي از روايات، امام درصدد است تا اصول و قواعد کلي مورد نياز در تشخيص حکم شرعي، نظير قاعدة ممنوعيت قياس، اصل عدم حرج، قاعدة اضطرار، قاعدة جب و قاعدة عزت مؤمن را به ديگران بياموزد. در دستة دوم، امام کيفيت و شيوة استنباط احکام فقهي از قرآن، نظير روش جمع بين دو آية به‌ظاهر متضاد، تقديم آيات ناسخ بر منسوخ، استفاده از قواعد ادبي و لغوي، شناخت موارد دفع توهم حظر، استفاده از آيات غيرفقهي در برون‌رفت از مبهمات و نظاير آن را به‌ صورت عملي به شاگردان آموزش مي‌دهد. در دستة سوم، نمونه‌هايي از فتاواي مستند به قرآن در موضوعات مختلف فقهي را که از آنان استفتا شده است، بيان مي‌‌فرمايد که در اين مقاله به نمونه‌هايي از آن اشاره کرديم. مجموع اين سه دسته روايات، راه استفاده از قرآن در فقه را به نسل‌هاي بعد آموخت و به‌‌مرور آثار مستقل فقهي و اجتهادي در موضوع فقه‌القرآن شکل گرفت.
     
     

    References: 
    • شريف رضي، 1379، نهج البلاغه، چ پنجم، فيض‌الاسلام، تهران.
    • ابن‌شعبه حرانى، حسن ‌بن‌ على، 1363ق، تحف العقول، چ دوم، تصحيح على‌اكبر غفارى، قم، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين.
    • ابن‌شهر‌آشوب مازندرانى، محمد بن‌ على، ‏1379ق، مناقب آل أبي‌طالب، قم، علامه.
    • ابن‌طيفور احمد ‌بن‌ ابي‌طاهر، بي‌‌تا، بلاغات النساء، قم، شريف رضي.
    • ابن‌منظور، محمد بن‌ مكرم، 1414ق‏، لسان العرب، چ سوم، تصحيح جمال‌الدين ميردامادى، بيروت، دارالفكر.
    • اربلي، علي ‌بن‌ الحسين، 1381ق، کشف الغمه، تصحيح سيدهاشم رسولي محلاتي، تبريز، بني‌هاشمي.
    • بحرانى، سيدهاشم‌، 1374، البرهان في تفسير القرآن‏، تصحيح قسم الدراسات الإسلامية مؤسسة البعثة، قم، مؤسسة بعثت‏.
    • برقى، احمد بن‌ محمد‌ بن‌ خالد، 1371ق، المحاسن‏، چ دوم، تصحيح جلال‌الدين محدث، قم‏، دارالكتب الإسلامية.
    • پيشوايي، مهدي؛ پيشوايي، فريده، 1392، «استنباط‌هاي فقهي تفسيري ائمة اطهار از آيات الاحکام غير مشهور»، علوم قرآن و حديث، ش13، ص111ـ130.
    • حر عاملى، محمد بن ‌حسن‏، 1409ق، وسائل الشيعه، قم، مؤسسة آل البيت.
    • حسيني ميرصفي، سيده‌فاطمه، 1395، «روايات تفسيري امام جواد»، علوم قرآن و حديث، ش 91، ص85ـ98.
    • حلي، حسن ‌بن ‌يوسف،1371، جوهر النضيد، چ پنجم، تصحيح محسن بيدارفر، قم، بيدار.
    • حميرى، عبدالله ‌بن‌ جعفر، 1413ق، قرب الإسناد، قم، مؤسسة آل البيت‏.
    • سبحاني، جعفر، 1392، مناظره‌هاي معصومان، قم، توحيد.
    • سيوطي، جلال‌‌الدين عبدالرحمن‌ بن ‌ابى‏بكر، 1404ق، الدر المنثور فى التفسير بالمأثور، قم، كتابخانة عمومى آيت‌الله مرعشى نجفى.
    • شهيد ثانى، زين‌الدين‌ بن‌ على عاملي، 1409ق، حقايق الايمان مع رسالتي الاقتصاد و العداله، تحقيق سيدمهدي رجايي، قم، مکتبة آيت‌الله مرعشي نجفي.
    • صادقي فدکي، سيدجعفر، 1395، «پژوهشي در قواعد فقهي قرآن و گستره آن»، پژوهش‌هاي فقهي، ش1، ص37ـ72.
    • صدوق، محمد بن‌ على، 1376، الأمالي، چ ششم، تهران، كتابچي.
    • ـــــ ، 1378ق، عيون أخبار الرضا، تصحيح مهدي لاجوردي، تهران،‏ جهان‏.
    • ـــــ ‏، 1385، علل الشرائع‏، قم‏، كتابفروشى داورى.
    • ـــــ ، 1413ق، ‏من لايحضره الفقيه، چ دوم، تصحيح علي‌اکبر غفاري، ‏قم، انتشارات اسلامي وابسته به جامعة مدرسين‏.
    • صفار، محمد ‌بن‌ حسن، 1404ق، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد، چ دوم، تصحيح محسن کوچه‌باغي، قم، کتابخانة آيت‌الله مرعشي.
    • طبرسى، ابومنصور احمد ‌بن ‌على، 1403ق، الإحتجاج، تحقيق محمدباقر خرسان، مشهد، مرتضى.
    • طبرسى، فضل‌ بن ‌حسن، 1372، مجمع البيان‏، چ سوم، تصحيح فضل‌الله يزدي طباطبايي و سيدهاشم رسولي، تهران، ناصرخسرو.
    • طبسي، محمدجواد، 1386، «سيرة قرآني امام رضا»، علوم قرآن و حديث، ش69، ص39ـ45.
    • طوسى، محمد بن‌ حسن، 1390، الإستبصار، تصحيح حسن الموسوي خرسان، تهران، دارالكتب الإسلاميه.
    • ـــــ ‏، 1407ق (ا)، تهذيب الاحكام، چ چهارم، تصحيح حسن الموسوى ‏خرسان، تهران، دارالكتب الإسلاميه‏.
    • ـــــ ، 1407ق (ب)، الخلاف، تحقيق سيدعلي خراساني و ديگران، قم، مؤسسه النشر الاسلامي.
    • عروسي حويزى، عبدعلى ‌بن‌ جمعه، 1415ق‏، نور الثقلين‏، چ چهارم، تصحيح سيدهاشم‏ رسولى محلاتي، قم، اسماعيليان.
    • عزيزي‌کيا، غلامعلي، 1394، «نگاهي به گستره بهره‌گيري از قرآن در احاديث فريقين»، مطالعات تطبيقي قرآن و حديث، ش5، ص5ـ25.
    • علي‌دوست، ابوالقاسم، 1389، «امام علي و فقه»، دانشنامة امام علي، چ پنجم، زير نظر علي‌اکبر رشاد، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
    • عياشى، محمد ‌بن‌ مسعود، 1380ق، تفسير العياشي، تصحيح سيدهاشم رسولي، تهران، علميه.
    • فخر رازي، محمد ‌بن‌ عمر، 1420ق، تفسير الکبير (مفاتيح الغيب)، چ سوم، بيروت، دارإحياء التراث العربي‏‏.
    • فهيمي‌تبار، حميدرضا، 1391، «تفسير فقهي اهل‌بيت از قصه‌هاي قرآني و رهيافت‌هاي آن»، علوم قرآن و حديث، ش 1، ص27ـ44.
    • فيض کاشاني، ملامحسن، 1406ق، الوافي، اصفهان، كتابخانة امام أمير المؤمنين على.‏
    • قرشي، سيدعلي‌اکبر، 1378، قاموس القرآن، چ هشتم، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
    • قرطبي، محمد ‌بن ‌احمد، 1364، الجامع لاحکام القرآن، تهران‏، ناصرخسرو.
    • قمي، علي بن‌ ابراهيم، 1363، تفسير القمي، چ سوم، تحقيق سيدطيب موسوي جزايري، قم، دارالکتاب.‏
    • کليني، محمد ‌بن ‌يعقوب، 1407ق، الکافي، چ چهارم، تصحيح علي‌اکبر غفاري و محمد آخوندي، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
    • مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحار الانوار، چ دوم، بيروت، دارإحياء التراث العربي‏.
    • مسلم ‌بن ‌حجاج، ‏1412ق، صحيح مسلم‏، تصحيح محمد فؤاد عبدالباقى، قاهره، دارالحديث‏.‏
    • مشايخي، قدرت‌الله، 1383، قاعده‌هاي فقهي، تهران، سازمان سمت و دانشگاه الزهراء.
    • معرفت، محمدهادي، 1379، تفسير و مفسران، قم، مؤسسة فرهنگي و انتشاراتي تمهيد.
    • مغربي، قاضي نعمان‌ بن ‌محمد، 1385ق، دعائم الإسلام‏، چ دوم، تصحيح آصف فيضى، قم‏، مؤسسة آل البيت.
    • مفيد، محمد بن ‌محمد بن‌ نعمان، 1413ق (1)، الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، تحقيق موسسة آل‌البيت لاحياء التراث، قم، كنگرة جهانى هزارة شيخ مفيد.
    • ـــــ ، 1413ق (ب)، المسائل السروية، قم، المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد.
    • مکارم شيرازي، ناصر و جمعي از نويسندگان، 1371، تفسير نمونه، چ دهم، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
    • مکارم شيرازي، ناصر، 1382ق، القواعد الفقهيه، قم، صدر و دارالعلم.
    • منقري، نصر بن مزاحم، ‏1404ق، ‏وقعة صفين‏، چ دوم، تصحيح عبدالسلام محمد هارون، قم، مكتبة آية الله المرعشي النجفي.
    • نجمي، محمدصادق، 1383، سيري در صحيحين، چ هفتم، قم، دفتر انتشارات اسلامي.
    • وکيلي، هادي؛ نظري، حسن، 1395، «جايگاه قرآن در سيرة امام رضا»، تاريخ‌پژوهي، ش66، ص131ـ150.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جباری، محمدرضا، امین رستمی، علی.(1399) جایگاه قرآن در استنادهای فقهی اهل‌بیت علیهم السلام. ، 13(2)، 45-60

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدرضا جباری؛ علی امین رستمی."جایگاه قرآن در استنادهای فقهی اهل‌بیت علیهم السلام". ، 13، 2، 1399، 45-60

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جباری، محمدرضا، امین رستمی، علی.(1399) 'جایگاه قرآن در استنادهای فقهی اهل‌بیت علیهم السلام'، ، 13(2), pp. 45-60

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    جباری، محمدرضا، امین رستمی، علی. جایگاه قرآن در استنادهای فقهی اهل‌بیت علیهم السلام. ، 13, 1399؛ 13(2): 45-60