دلالت آیات «مخلَصین» بر عصمت انبیا از گناهان از دیدگاه آیتالله سبحانی و پاسخ به اشکالات
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
يكي از مهمترين و پرچالشترين بحثهاي کلامي، بحث دربارة عصمت انبياست. در اهميت اين بحث، همين كافي است كه بدانيم بدون اثباتِ عصمت انبيا، در سلسله عقايد ديني گسستي پيدا ميشود كه قابل پيوند نيست. اگر انبيا معصوم نباشند، ديگر نه به كتب آسماني اعتمادي هست و نه به گفتار و کردار انبيا؛ و از اينجاست كه ضرورت و اهميت بحث عصمت در ميان عقايد ديني جلوهگر ميشود.
ممکن است اين اشکال به ذهن برسد که مردم احکام دين را از علماي باتقوا ميگيرند و به آنها اعتماد مينمايند؛ با اينکه ميدانند معصوم از گناه و خطا نيستند. آيتالله مکارم شيرازي به اين اشکال چنين پاسخ داده است که مسئلة اساس دين، با شاخ و برگها تفاوت دارد. اساس دين را نميتوان بر پاية گمان گذاشت و وحي الهي را نميتوان با احتمال آميخته با شک و ترديد پذيرفت؛ ولي در شاخ و برگها احتمال خطا و اشتباه ماية تزلزل اساس کار نيست؛ لذا در آنجا عصمت لازم است و در اينجا عدالت کافي است (ر.ک: مکارم شيرازي، ۱۳۷۷، ص182-183).
واژة «عصمت» از ريشة «ع ص م» گرفته شده است. عصمت در لغت بهمعناي حفظ و نگهدارى (جوهرى، ۱۴۰۷ق، ج5، ص1986؛ ابنمنظور، ۱۴۱۰ق، ج12، ص403) و منع بهکار رفته است (طريحي، 1985، ج6، ص116). آيتالله خرازي دربارة تعريف اصطلاحي عصمت گفته است: عصمت موهبتي الهي است که با وجود آن، صدور گناهان و خطا و نسيان و عقايد فاسده و آراي باطله با وجود قدرت بر ارتکاب آنها ممتنع ميشود (خرازى، 1417ق، ج1، ص249).
ديدگاههاي گوناگوني دربارة عصمت انبيا در تفاسير و کتب کلامي فريقين بيان شده است. علماي فريقين انبيا را در حيطة وحي معصوم ميدانند. تنها دستهاي از كراميه و حشويه لغزش پيامبران در گفتار را پذيرفته و افسانة غرانيق را شاهد آن دانستهاند (ابنابيالحديد، ۱۳۸۵، ج7، ص18). برخي از اشعريها، مانند قاضي ابوبکر باقلاني لغزش در ابلاغ وحي از روي سهو و نسيان (ايجي، ۱۴۱۲ق، ج8، ص264) و برخي از معتزله ارتکاب گناه صغيرة عمدي را نيز پذيرفتهاند (قاضى عبدالجبار، بيتا، ج15، ص280). حشويه و كراميه معتقدند که حتى انجام گناهان بزرگ از روى عمد نيز براى پيامبران جايز است (ايجي، ۱۴۱۲ق، ج8، ص246). كراميه با حشويه همعقيدهاند و تنها دروغگويى در مقام تبليغ را استثنا كردهاند (ابنحزم، بيتا، ج4، ص2)؛ اما مشهور عالمان شيعه انبيا را در مقام تلقّي، پذيرش، حفظ و ابلاغ وحي، گناهان كبيره و صغيرة عمدي و سهوي (پيش از بعثت و پس از آن) معصوم ميدانند (ر.ک: طوسى، 1382، ج1، ص194؛ طوسى، 1407ق، ص213؛ حلى، 1413ق، ص349؛ لاهيجى، 1372، ص115؛ مظفر، 1387، ص54؛ سبحاني، 1425ق، ص41).
عالمان شيعي براي اثبات مدعاي خود مبني بر عصمت انبيا، دلايل متعددي اقامه کردهاند. دلالت آيات «مخلَصين» بر عصمت انبيا يکي از اين دلايل است که براي عصمت انبيا از گناهان اقامه شده است. نگارنده با جستوجو در مبحث دلايل عصمت از منابع کلامي ـ که ذيلاً ذکر ميشوند ـ دلايل عقلي و نقلي متعددي يافت؛ اما اثري از استناد به دليل قرآني «مخلَصين» نيافت (ر.ک: مفيد، 1413الف، ص62-63؛ همو، 1413ب، ص128-130؛ همو، 1413پ، ص36-37؛ مرتضي، 1250ق، سراسر اثر؛ طوسي، 1411ق، ص248؛ همو، 1414ق، ص97؛ همو، 1406ق، ص260-262؛ طوسى، 1407ق، ص213؛ همو، 1405ق، ص369-373؛ همو، 1413ق، ص72-73؛ حلى، 1415ق، ص424-427؛ همو، 1386، ص462-465؛ همو، 1382، ص155-157؛ مقداد، 1405ق، ص305؛ همو، 1422ق، ص243-247؛ نراقى، 1369، ص97-100؛ شبر، 1424ق، ج1، ص135-138).
استناد به دليل «مخلَصين»، بيشتر در آثار عالمان معاصر ديده ميشود؛ اما نگارنده در اين آثار نيز کسي را نيافت که اين دليل را در قالب قياس برهانى ارائه کرده باشد و آنچه مشاهده شد، فقط توضيح کوتاهي دربارة دلالت آيات «مخلَصين» بر عصمت بود (براي نمونه ر.ک: جوادي آملي، 1381، ص227؛ مصباح يزدي، 1395، ص298-299؛ مکارم شيرازي، ۱۳۷۷، ج7، ص96-97). آيتالله سبحاني نيز اين دليل را بهعنوان يکي از دلايل عصمت انبيا از گناه ذکر کرده است. برخي نويسندگان اشکالاتي را بر اين دليل مطرح کردهاند. مسئلهاي که بايد در اين خصوص مورد بررسي قرار بگيرد، اين است که آيا اشکالات مطرحشده بر اين دليل وارد است يا خير؟ و تقرير اين دليل در قالب قياس برهانى چگونه است؟
در نوشتار پيشرو، ابتدا تقرير آيتالله سبحاني از اين دليل بيان ميگردد؛ سپس به بررسي نقدهاي مطرحشده پرداخته ميشود؛ در مواردي هم كه تقرير آيتالله سبحاني به تکمله نياز دارد، اين کار انجام ميشود. پس از آن، سير استدلال در قالب قياس برهانى ـ که بر اساس تکمله کامل شده است ـ ارائه ميگردد. نگارنده به نوشتهاي که اين استدلال را در قالب قياس برهانى مطرح و اشکالات آن را بررسي کرده باشد، دست نيافت.
تقرير آيتالله سبحاني از دلالت آيات «مخلصين» بر عصمت انبيا
آيتالله سبحاني چنين گفته است:
قرآن در برخى از آيات از قول شيطان نقل مىكند كه وى پس از طرد از درگاه الهى چنين گفت: «فَبِعِزَّتِكَ لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ * إِلاّعِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ (ص: 82-83)؛ به عزّت تو سوگند! همة بندگان تو را گمراه خواهم كرد؛ جز بندگان مخلَص تو را». اين مضمون در جاي ديگري نيز آمده است: «وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ * إِلاّعِبادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصينَ (حجر: 39-40)؛ همة آنان را گمراه مىكنم؛ جز گروهى از بندگان تو كه مخلَص هستند». اين آيات، حاكى از پيراستگى مخلصان از اغواى شيطان است و معناى پيراستگى از اغواى شيطان، جز عصمت مطلقه چيز ديگرى نمىتواند باشد؛ زيرا هر فردى بهتناسب گناهى كه انجام مىدهد، تحت تأثير اغواى شيطان قرار مىگيرد و گناهى كه از انسان سر مىزند، شيطان در آن سهمى دارد. كار شيطان جز وسوسه در صدور، چيز ديگرى نيست و پيراستگى فردى از «اغوا»، ملازم با پيراستگى از معصيت و تمرد است؛ همچنانكه گناه و خلاف، هر اندازه هم كوچك و ناچيز باشد، از اغواى شيطان و دعوت و تحريك او جدا نيست. بنابراين هرگاه بندگان مخلص خدا از اغواى شيطان پيراسته باشند، طبعاً از گناه نيز پيراسته خواهند بود.
در كنار اين آيات، برخي آيات ديگر، انگشت روى مصاديق و جزئيات «مخلصان» مىگذارد و برخى از آنان را معرفى مىنمايد: «وَاذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولى الأَيْدى وَالأَبْصارِ * إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَة ذِكْرَى الدّارِ * وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الأَخْيار * وَاذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَاليَسَعَ وَ ذا الكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الأَخْيارِ (ص: 45-48)؛ بندگان ما، ابراهيم و اسحاق و يعقوب، صاحبان نعمت و بصيرت را بهياد آور! ما آنان را بهخاطر ياد سراى ديگر، خالص و پاكدل قرار داديم؛ آنان نزد ما از برگزيدگان و خوباناند؛ و ياد كن اسماعيل و اليسع و ذوالكفل را! كه همه از نيكوكاران بودند».
پيامبران مذکور در اين آيات، جزو بندگان مخلَص خدا معرفى شدهاند و با ضميمه كردن اين دسته از آيات ـ كه مصاديق «مخلَصان» را معرفى مىكند ـ به آيات نخست كه «مخلَصان» را پيراسته از اغواى شيطان مىداند و همگى را معصوم معرفى مىنمايد، مىتوان بهروشنى گفت كه اين گروه از پيامبران كه نامهاى آنان در اين آيات آمده است، قطعاً معصوم و پيراسته از گناه هستند و با توجه به يك اصل مسلّم دربارة پيامبران و آن اينكه كسى دربارة عصمت پيامبران قائل به تفصيل نشده است و قولى ديگر مبنى بر اينكه برخى را معصوم و برخى ديگر را معصوم نداند، در كار نيست، مىتوان گفت اثبات عصمت اين گروه، ملازم با اثبات عصمت انبياى ديگر نيز است (سبحانى، 1308، ج4، ص66-68).
بررسي اشکالات مطرحشده بر دليل «مخلَصين»
نويسندگان کتاب مرداني شبيه ما بر استدلال آيتالله سبحاني پنج نقد وارد کردهاند که در ادامه ذکر ميشوند و مورد بررسي قرار ميگيرند.
نقد يكم
نويسندگان کتاب يادشده گفتهاند:
سبحاني معتقد است که تمامي گناهان از جانب شيطان است و اگر شيطان بر کسي دسترسي نداشته باشد، آنگاه آن فرد معصوم خواهد بود؛ اما اين مدعاي عجيبي است که تمامي گناهان انسان را ناشي از اغواي شيطان بدانيم؛ چراکه بسياري از گناهان، برخاسته از تمنيات نفس هستند؛ نه اغواي شيطان. آية زير شاهدي است بر اين مدعا که برخي گناهان برخاسته از عمل نفس هستند: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوء (يوسف: 53)؛ من خويشتن را بىگناه نمىدانم؛ زيرا نفس، آدمى را به بدى فرمان مىدهد» (ميرباقري و نائيني، 1395، ص86).
بررسي
اولاً خداي متعال اراده کرده است كه هر نوع سوء و فحشا را از ساحت زندگي مخلَصان دور سازد: «... كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ (يوسف: 24)؛ ... چنين [كرديم] تا بدى و زشتكارى را از او بازگردانيم؛ چراكه او از بندگان مخلص ما بود». اين لطف خدا در حفظ حضرت يوسف از هرگونه سوء و فحشا، مخصوص آن حضرت نبود و خود ايشان موضوعيت نداشت؛ بلکه مخلَص بودن آن، موضوعيت داشت؛ چنانکه از «إِنَّ» تعليلية موجود در آيه مشخص است. بر همين اساس، اين لطف در حفظ و مصونيت، شامل همة مخلَصان ميشود و در اين زمينه هيچ تفاوتي نيست، گناه و زشتکاري از ناحية وسوسة شيطان باشد يا از ناحية هواي نفس؛ زيرا از اين آيه استفاده ميشود که مطلق گناه و زشتکاري، از هر جانبي که باشد، از آنان نفي شده است. بنابراين مخلَصان از هرگونه سوء و فحشا معصوماند؛ چه از وسوسة شيطان باشد و چه از هواي نفس.
ثانياً با تمرکز و تأمل روي لفظ «مخلَص» اين اشکال پاسخ داده ميشود. خداي متعال اين افراد را «مخلَص» (خالصشده) معرفي کرده است؛ و چون اين لفظ در آيات، مطلق آمده، مشخص ميشود که ايشان از همة گناهان و امور ناپسند خالص شدهاند؛ حال سبب و منشأ اين امور ناپسند چه چيزي باشد، تفاوتي نميکند. اين امور، چه از ناحية شيطان باشند و چه از ناحية هواي نفس، منتفي هستند. علامه طباطبائي در توضيح «مخلَصين» گفته است: «مخلَصين کساني هستند که خدا آنها را براي خود خالص کرده است؛ پس هيچ کس غير او در آنها هيچ سهمي ندارد؛ در نتيجه آنها از غير او اطاعت نميکنند؛ چه تسويل شيطان باشد، چه تزيين نفس يا هر داعي ديگري غير از خداي سبحان» (طباطبايى، 1417ق، ج11، ص130). ايشان در جاي ديگري گفتهاند:
عبد مخلَص کسي است که مالک چيزي از اراده و عمل براي خودش نيست و اراده نميکند، مگر آنچه خدا اراده کرده و عملي انجام نميدهد، مگر براي او. خداي متعال آنها را براي خودش خالص کرده است؛ پس هيچ کس در آنها هيچ سهمي ندارد. آنها نيز به چيزي غير از او از زينت زندگي دنيا يا نعمتهاي آخرت تعلق خاطري ندارند و در قلوبشان جز خداي سبحان نيست. التذاذ و تنعم و ارتزاق ايشان، غير از التذاذ و تنعم و ارتزاق ديگران است؛ گرچه در ضروريات خوردن و نوشيدن، مانند ديگراناند (همان، ج17، ص135-136).
ثالثاً آيات ديگري از قرآن وجود دارد که نشان ميدهد انبيا از پيروي هواي نفس در اماناند. علامه طباطبائي گفته است:
خدا در آية شريفة «أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَمِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَإِسْرائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنا وَاجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيًّا * فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (مريم: 58-59)؛ ايشاناند كه خداوند به آنان نعمت ارزانى داشته ـ نيكويى كرده ـ پيامبرانى از فرزندان آدم و از [فرزندان] آنها كه با نوح [در كشتى] برنشانديم و از فرزندان ابراهيم و يعقوب و از آنان كه راه نموديم و برگزيديم. چون آيات خداى رحمان بر آنان خوانده شود، سجدهكنان و گريان به روى درافتند. آنگاه از پى ايشان جانشينان بد و ناشايستهاى آمدند كه نماز را فروگذاشتند ـ در آن سهلانگارى نمودند ـ و كامها و آرزوهاى دل را پيروى كردند؛ پس زود است كه [سزاى] گمراهى خود را ببينند». براي انبيا دو خصلت را ذکر كرده است: 1. انعام؛ 2. هدايت. بهعلت اينکه در جمله «وَمِمَّنْ هَدَيْنا وَاجْتَبَيْنا» حرف «مِن»، بيانيه است كه بيانگر جمله «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ...» است؛ و ديگر اينكه به بيانى وصفشان كرده كه در آن نهايت درجة تذلل در عبوديت است و جانشين آنان را به ضايع كردن نماز و پيروى شهوات وصف نموده است؛ و معلوم است كه از اين دو دسته انسانها، دستة دوم غير از دستة اولاند؛ چون که دستة اول، رجالى ممدوح و مشكور، ولى دستة دوم مذموماند؛ و وقتى مذمت دستة دوم اين است كه از شهوات پيروى مىكنند و دچار گمراهي خواهند شد، معلوم است كه دستة اول، يعنى انبيا، از شهوات پيروى نمىكنند و دچار گمراهي نخواهند شد؛ و اين هم بديهى است كه کسي که شأنش چنين باشد، صدور معصيت از او جايز نيست. حتى اين دسته، اگر قبل از نبوتشان هم از کساني بودند که از شهوات پيروى مىكردند، بهسبب آن از کساني ميشدند که گمراهي به آنها ميرسيد؛ براى اينكه جملة «أَضاعُوا الصَّلاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا» اطلاق دارد (طباطبايى، 1417ق، ج2، ص136).
تقرير آيتالله سبحاني از دليل «مخلَصين» که مورد نقد نويسندگان کتاب مرداني شبيه ما واقع شده، از کتاب منشور جاويد است. آيتالله سبحاني در اين کتاب شش دليل قرآني براي عصمت از گناه ذکر کرده که دليل مورد بحث (دليل مخلَصين)، دليل ششم است. ايشان در دليل سوم خود، استدلال علامه را آورده و گفته است: «از تقابل دو گروه در صفات مىتوان چنين نتيجه گرفت كه پيامبران، درست نقطة مقابل گروه دوم هستند؛ يعنى از شهوتها و خواستههاى نفسانى پيروى نكردند و گمراه نشدند تا مجازات آن را ببينند. چنين گروهى كه نه از شهوات پيروى مىكنند و نه با مجازات گمراهى روبهرو مىشوند، گروهى جز معصوم نخواهند بود» (سبحانى، 1308، ج4، ص63).
نقد دوم
نويسندگان کتاب يادشده در نقد دوم خود گفتهاند: «حتي اگر کلام سبحاني راجع به اينکه منشأ تمامي گناهان اغواي شيطان است را بپذيريم، دامنة استدلال او تنها عصمت انبيا از گناه را دربرميگيرد، نه عصمتشان از خطا را؛ چراکه منشأ خطاي بشر شيطان نيست» (ميرباقري و نائيني، 1395، ص86).
بررسي
اينکه اين دليل، عصمت از خطا را پوشش ندهد و فقط عصمت از گناهان را ثابت کند، اشکالي بر آيتالله سبحاني وارد نيست؛ زيرا ايشان در سير بحث خود، عصمت را داراي مراحلي دانسته و براي مراحل ذکرشده دلايلي را ذکر کردهاند (ر.ک: سبحانى، 1308، ج4، ص35-69). ايشان مراحل عصمت را چنين تبيين کردهاند: 1. مصونيت در تلقى وحى الهى؛ 2. مصونيت در تبليغ و بيان اصول و فروع دين؛ 3. مصونيت از گناه، خواه بهصورت فعل حرام يا ترك واجب؛ 4. مصونيت از خطا در امور خارج از امور يادشده؛ مانند اشتباه حواس در تشخيص امور مربوط به زندگى خود يا اشخاص ديگر (ر.ک: همان، ص45). ايشان ابتدا براي اثبات عصمت در دو مرحلة نخست، دليل اقامه کردهاند (ر.ک: همان، ص48-53). در ادامه براي اثبات مرحلة سوم، يعني عصمت از گناهان، دو دليل عقلي و شش دليل قرآني ذکر کردهاند (ر.ک: همان، ص53-69) که دليل مورد بحث، دليل قرآني ششم است. سپس در ادامه، مباحث مربوط به مسئلة پيراستگى پيامبران از سهو و خطا در زندگى و موضوعات عادى را به كتاب الالهيات خود ارجاع دادهاند (ر.ک: همان، ص69؛ براي ديدن مباحث عصمت از سهو و خطا، ر.ک: سبحانى، 1412ق، ج3، ص200). بنابراين دليل «مخلَصين»، فقط براي اثبات عصمت از گناهان از سوي آيتالله سبحاني اقامه شده است، نه بيشتر.
نقد سوم
نويسندگان کتاب يادشده در سومين نقد خود گفتهاند: «آنچه در قرآن آمده، وعدة شيطان است؛ و دليلي ندارد که آن را صادق پنداشته، اساس استدلال قرار دهيم. دور از ذهن نيست که کلام شيطان وعدهاي کاذب باشد» (ميرباقري و نائيني، 1395، ص86).
بررسي
اولاً وعده نيست؛ بلکه اظهار عجز و ناتواني است. ابليس به دوستان خدا چنين وعدههايي نميدهد.
ثانياً اينکه خداي متعال سخن ابليس را بدون رد و انكار نقل کرده، نشانه صدق گفتار اوست (ر.ک: سبحانى، 1308، ج4، ص119).
ثالثاً خداي متعال خود در آيهاي به محقق شدن سخن ابليس اشاره کرده است: «وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْليسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَريقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ (سبأ: 20)؛ و قطعاً شيطان گمان خود را در مورد آنها راست يافت؛ و جز گروهى از مؤمنان، [بقيه] از او پيروى كردند». علامه طباطبايي ذيل اين آيه گفته است: «معناي آيه اين است که ابليس گمان خود دربارة آنان را محقق کرد يا گمانش دربارة آنان را صادق يافت؛ آنجا که به خدا گفته بود: "لَأُغْوِيَنَّهُمْ"، "لَأُضِلَّنَّهُمْ" و "ولاتَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ". عبارت "فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ" بيان تصديق اين گمان ابليس است» (طباطبائى، 1417ق، ج16، ص366).
رابعاً ميتوان تمرکز و تکيه را از روي سخن شيطان برداشت و بر روي لفظ «مخلَص» قرار داد. «مخلَص» اسم مفعول بهمعناي خالصشده است. پرسشهايي که دراينباره مطرح است، اين است که چه کسي اين افراد را خالص کرده و از چه چيزي خالص کرده است؟ به عبارت ديگر، فاعل و متعلَق آن کيست و چيست؟ پاسخ پرسش نخست اين است که فاعل خداست و خدا اين افراد را خالص کرده است: «وَاذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدي وَالْأَبْصارِ * إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ» (ص: 45-46) و خدا کار خود را تمام و کمال انجام ميدهد؛ زيرا خدا خود را چنين معرفى كرده است: «... وَاللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ... (يوسف: 21)؛ ....و خدا بر كار خويش چيره است...»؛ و نيز فرموده است: «إنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ (طلاق: 3)؛ مسلّما خداوند رساننده فرمان و تحققبخشنده اراده خويش است». پاسخ پرسش دوم اين است که چون «مخلَصين» در آيات مطلق آمده است، مشخص ميشود که از همة قبايح و امور مذموم خالص شدهاند. ابنمنظور، لغتشناس معروف، گفته است: «مخلَص يعني کسي که خدا او را برگزيده و از هر دنس و آلودگي پاک کرده است» (ابنمنظور، ۱۴۱۰ق، ج7، ص26). در تفاسير نيز به اين مطلب اشاره شده است که به چند نمونه اشاره ميشود: فخر رازي از مخلَص بودن يوسف، پاک بودن ايشان از گناه را نتيجه گرفته است (ر.ک: فخرالدين رازى، 1420ق، ج18، ص441)؛ سيوطي مخلَص بودن را بهمعناي پاک بودن از دنس و آلودگي دانسته است (ر.ک: سيوطى، 1416ق، ص311)؛ آلوسي مخلَص بودن را بهمعناي عصمت از هر آنچه قدحي در اوست، دانسته است (ر.ک: آلوسى، 1415ق، ج6، ص408)؛ عبدالكريم خطيب معتقد است كه مخلَصان از هر بدي و شائبهاي پاکاند (ر.ک: خطيب، بيتا، ج7، ص238).
حتي از اين بالاتر ميتوان گفت كه اين افراد نهتنها اعمالشان از هرگونه گناه و معصيتي پاک است، بلکه ذاتشان از هرگونه ناخالصي و کدورت و شائبهاي پاک است؛ زيرا خداي متعال در آية «إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ» (ص: 45-46)، متعلَّق اخلاص را بر روي خود آنها قرار داده است، نه اعمال آنها؛ و فرموده است: «إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ» و نفرموده است: «إِنَّا أَخْلَصْنا أَعْمالَهُمْ»؛ و اصلاح ذاتي بسيار بالاتر از اصلاح گفتاري و کرداري است.
نقد چهارم
آيتالله سبحاني گفته است: خدا در برخي آيات برخي از انبيا را جزو «مخلَصان» معرفى کرده است: «وَاذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَإِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ أُولى الأَيْدى وَالأَبْصارِ * إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَة ذِكْرَى الدّارِ» (ص: 45-46). با ضميمه كردن اين دسته از آيات كه مصاديق «مخلَصان» را معرفى کرده، به آياتي كه «مخلَصان» را پيراسته از اغواى شيطان دانسته و همگى را معصوم معرفى کردهاند، مىتوان گفت كه اين گروه از پيامبران ـ كه نامهاى آنان در اين آيات آمده است ـ قطعاً معصوم و پيراسته از گناهاند و با توجه به يك اصل مسلّم دربارة پيامبران و آن اينكه كسى دربارة عصمت پيامبران قائل به تفصيل نشده است و قولى ديگر مبنى بر اينكه برخى را معصوم و برخى ديگر را معصوم نداند، در كار نيست، مىتوان گفت كه اثبات عصمت اين گروه، ملازم با اثبات عصمت انبياى ديگر نيز است (سبحانى، 1308، ج4، 67-68).
نويسندگان کتاب مرداني شبيه ما گفتهاند:
از اينکه «قولى مبنى بر اينكه برخى [پيامبران] را معصوم و برخى ديگر را معصوم نداند، در كار نيست» نميتوان نتيجه گرفت که اين قول نادرست است. اجماع، مستقل از دلايل، اعتباري ندارد؛ لذا اينکه بر يکساني پيامبران در مسئلة عصمت اجماع شده، نميتواند دليلي بر اثبات آن باشد. به اين ترتيب، حتي اگر فرض کنيم که سير استدلال سبحاني تا آخرين بند درست باشد، نميتوان از عصمت ابراهيم و اسحاق و يعقوب، عصمت تمامي پيامبران را نتيجه گرفت (ميرباقري و نائيني، 1395، ص86-87).
بررسي
برخي ديگر نيز براي حل مشکل يادشده، به وجود اجماع و اتفاقِ نظر بر مخلَص بودن همة انبيا و اوصيا استناد کردهاند (ر.ک: جميل حمود، 1421ق، ج1، ص444)؛ اما اجماع در مسائل اعتقادي کارايي ندارد و عدم جواز خرق اجماع، در مباحث عملي است، نه در مباحث نظري.
برخي ديگر براي حل اين مشکل گفتهاند: بهطور قطع ميتوان گفت که انبياي عظام جزو مخلَصاناند؛ زيرا پيامبران برترين انسانهايند و اگر آنها از موقعيت و منزلت والاي معنوي مخلَص بودن برخوردار نباشند، کس ديگري بهيقين نميتواند به آن مقام دست يابد (ر.ک: يوسفيان و شريفي، 1377، ص195). ملاحظهاي که دربارة اين توجيه وجود دارد، اين است که ايشان دليلي اقامه نکردهاند بر اينکه حتماً عدهاي غير از انبيا به اين مقام دست مييابند. اگر ايشان اين مدعا را که: «حتماً عدهاي غير از انبيا به اين مقام دست مييابند»، ثابت کرده بودند، در آن صورت شايد امکان داشت گفته شود: انبيا که از آنها افضلاند، بايد بهطريق اولي حائز اين مقام باشند؛ اما ايشان اين مدعا را ثابت نکردند و مشخص ننمودند كه چه محذوري دارد اگر شخص ديگري غير از انبيا به آن مقام دست نيابد و فقط برخي انبيا به اين مقام دست بيابند؟
آيتالله مکارم شيرازي گفته است: «اگرچه در آيات مربوطه تصريحي دربارة خصوص انبيا يا امامان معصوم ديده نميشود، ولي "مخلصين" را به هر معنا تفسير کنيم، انبيا و اوصياي آنها در مفهوم آن وارد خواهند بود؛ چراکه در ميان "عباداللَّه" (بندگان خاص خدا) کسي از آنها بالاتر نيست» (مکارم شيرازي، ۱۳۷۷، ج7، ص97-98).
ايشان معتقدند كه انبيا و اوصياي آنها از همة مردم بالاترند؛ پس همة انبيا و اوصيا جزو مخلَصيناند. مشخص نيست چه ملازمهاي است بين اين دو؟ اين فرض که «انبيا و اوصياي آنها از همة مردم بالاتر باشند، اما فقط برخي از آنها جزو مخلصين باشند و درعينحال همة آنها از مردم ديگر بالاتر باشند»، چه اشکالي دارد؟
نگارنده با تتبع اجمالي دليلي براي اثبات مخلَص بودن همة انبيا پيدا نکرد. راهحلي که به ذهن ميرسد، اين است که خداي متعال در قرآن برخي از انبيا را مخلَص ناميده است: حضرت ابراهيم، حضرت اسحاق، حضرت يعقوب (ر.ک: ص: 45-46)، حضرت موسي (ر.ک: مريم: 51) و حضرت يوسف (يوسف: 24). از سوي ديگر، انبياي الهي را مورد اجتباي الهي ناميده است (انعام: 83-89؛ مريم: 58). راغب اصفهاني گفته است:
اجتباي بنده از ناحية خداوند بهمعناى اختصاص دادن او به فيض الهى است كه نتيجة آن حاصل شدن انواع نعمتها براى او، بدون هيچگونه سعى و تلاشى است و اين موهبت تنها براى پيامبران و صديقان و شهدا و بعضى از مقرّبين ايشان از صدّيقين و شهداست؛ همانگونهکه فرموده است: «وَكَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ» (يوسف: 6)، «فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ» (قلم: 50)، «وَاجْتَبَيْناهُمْ وَهَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» (انعام: 87)، «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى» (طه: 122)، «يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ» (شوري: 13). اين آيات مانند اين آيه است که فرموده است: «إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ» (ص: 46) (راغب اصفهانى، 1412ق، ص186-187؛ همچنين در اين زمينه، ر.ک: ابنمنظور، ۱۴۱۰ق، ج14، ص131).
علامه طباطبائي معتقد است كه حقيقت معناي «اجتبا» مساوق با مخلَص بودن است؛ بهطوريکه غير از خدا هيچ کس هيچ نصيبي در او ندارد (طباطبائى، 1417ق، ج14، ص413). علامه در جاي ديگري گفته است: «اجتبا از جبايه است، بهمعناي جمع کردن؛ و اجتباي انسان از سوي خدا يعني مخلَص کردن او براي خودش» (همان، ج12، ص368). ايشان معتقدند كه اجتباي خداى سبحان بندهاى از بندگان خود را، به اين است كه او را مشمول رحمت خود قرار داده، به مزيد كرامت اختصاصش دهد و او را از تفرق و پراكندگى در راههاى پراكندة شيطانى حفظ نموده، در شاهراه صراط مستقيم قرارش دهد و متولى امرش شود و او را خاص خود گرداند؛ بهطورىكه غير او در او بهرهاي نداشته باشد؛ همچنانكه دربارة حضرت يوسف به همين معانى اشاره كرده و فرموده است: «...إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ...» (يوسف: 24) (همان، ج11، ص79).
با استفاده از بيان برخي لغويون و توضيح علامه طباطبائي که گذشت، و ضميمة اين دو دسته از آيات به يکديگر، دايرة مصاديق مخلَصان شامل همة انبيا ميشود.
نقد پنجم
نويسندگان کتاب يادشده در آخرين نقد خود گفتهاند:
سبحاني معتقد است که مخلَصين معصوم هستند؛ اما آيات 38 تا 40 سورة صافات ميگويد: «إِنَّكُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَليمِ * وَما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ * إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ (صافات: 38-40)؛ شما عذاب دردآور را خواهيد چشيد؛ جز در برابر اعمالتان كيفر نخواهيد ديد، مگر بندگان مخلص خدا». ملاحظه ميشود که در آية 40 تنها مخلَصين مصون از چشيدن عذاب معرفي ميشوند؛ اما ميدانيم که بسياري از غيرمعصومان نيز ـ که اکثريت رستگاران را شامل ميشود ـ از چشيدن عذاب برکنار خواهند بود؛ لذا نميتوان گفت که تنها معصومان داخل در دايرة مخلَصين هستند؛ بلکه دايرة مصاديق مخلَص، شامل مردم عادي که گناهاني هم دارند نيز ميشود. به اين ترتيب، استدلال سبحاني قابل پذيرش نيست (ميرباقري و نائيني، 1395، ص87).
بررسي
در صورتي اين سخن صحيح است که ضمير «كُمْ» در آية «إِنَّكُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَليمِ» (صافات: 38) خطاب به عموم مردم باشد و آية «إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ» (صافات: 40) استثناي متصل از آية 38 باشد. در اين صورت، معناي آيه چنين ميشود: «شما (مردم) عذاب دردآور را خواهيد چشيد...، مگر بندگان مخلَص خدا»؛ اما ضمير «كُمْ» در آية 38، خطاب به همة مردم نيست؛ بلکه با توجه به آيات قبل مشخص ميشود كه ضمير «كُمْ» خطاب به مشرکان است: «إِنَّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ * إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ * وَيَقُولُونَ اانَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ * بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَصَدَّقَ الْمُرْسَلينَ * إِنَّكُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَليمِ * وَما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ * إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ * أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ» (صافات: 34-41)؛ و ازآنجاکه مخلَصان جزو مشرکان نيستند، استثنا استثناي منقطع است و حرف «إِلاَّ» بهمعناي «لکن» استدراکيه است. مفسران به اين نکته اشاره کردهاند که استثنا در آية 40، منقطع است (براي نمونه ر.ک: زمخشرى، 1407ق، ج4، ص42؛ فخرالدين رازى، 1420ق، ج26، ص331؛ سيوطى، 1416ق، ص450؛ فيض كاشانى، 1415ق، ج4، ص268؛ آلوسى، 1415ق، ج12، ص83؛ ابنعاشور، بيتا، ج23، ص29؛ درويش، 1415ق، ج8، ص266؛ طباطبائى، 1417ق، ج17، ص135). بنابراين معناي آيه چنين ميشود: «شما (مشرکان) عذاب دردآور را خواهيد چشيد...؛ لکن بندگان مخلَص خدا از عذاب دردآور ايمناند». بنابراين، اشکال يادشده وارد نيست.
سير استدلال در قالب شكل منطقي
اگر آيتالله سبحاني اين دليل را در قالب شكل منطقي بيان ميکرد، بسيار مناسبتر و منقحتر ميشد. سير استدلال در قالب شكل منطقي و قياس برهانى چنين است: 1. انبيا مخلَصاند؛ 2. مخلَصان از وسوسة شيطان و پيروي از هواي نفس ايمناند؛ 3. کسي که از وسوسة شيطان و پيروي از هواي نفس ايمن باشد، مصون از گناه است؛ نتيجه: انبيا معصوم از گناهاند.
تبيين مقدمة 1: با انضمام آياتي که برخي از انبيا را مخلَص ناميده است (ر.ک: ص: 45-46؛ مريم: 51؛ يوسف: 24)، به آياتي که انبياي الهي را مورد اجتباي الهي ناميده، مقدمة اول ثابت ميشود (براي ديدن توضيحات بيشتر ر.ک: همين مقاله، ص9-10).
تبيين مقدمة 2: ايمني از وسوسة شيطان، با آية «فَبِعِزَّتِكَ لأُغْويَنَّهُمْ أَجْمَعينَ * إِلاّعِبادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصينَ» (ص: 82-83) و امثال آن ثابت ميشود (براي ديدن دلايل ايمني از پيروي هواي نفس، ر.ک: همين مقاله، ص4-6).
تبيين مقدمة 3: گناهان يا ناشي از وسوسة شيطان است يا ناشي از هواي نفس؛ و اگر کسي مصون از وسوسة شيطان و هواي نفس باشد، از گناه در امان است.
تقرير استدلال در قالبي کوتاهتر: 1. انبيا مخلَصاند؛ 2. مخلَصان از گناهان معصوماند؛ نتيجه: انبيا معصوم از گناهاند.
تبيين مقدمة 2: با توجه به «إِنَّ» تعليلية موجود در آية «...كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ» (يوسف: 24) و منصوصالعله بودن آن، مشخص ميشود که خداي متعال اراده کرده است تا گناه را از ساحت زندگي همة مخلَصان دور سازد (براي ديدن توضيحات بيشتر، ر.ک: همين مقاله، ص4).
نتيجهگيري
سير استدلال دليل «مخلَصين» در قالب شكل منطقي و قياس برهانى را ميتوان به دو صورت ارائه کرد:
الف) 1. انبيا مخلَصاند؛ 2. مخلَصان از وسوسة شيطان و پيروي از هواي نفس ايمناند؛ 3. کسي که از وسوسة شيطان و پيروي از هواي نفس ايمن باشد، مصون از گناه است؛ نتيجه: انبيا از گناهان معصوماند.
ب) 1. انبيا مخلَصاند؛ 2. مخلَصان از گناهان معصوماند؛ نتيجه: انبيا از گناهان معصوماند.
گناهان، چه از وسوسة شيطان باشند و چه ناشي از هواي نفس، مخلصان از آن معصوماند.
اين اشکال بر آيتالله سبحاني که اين دليل، عصمت از خطا را دربرنميگيرد و فقط عصمت انبيا از گناه را دربرميگيرد، وارد نيست؛ زيرا ايشان با اقامة اين دليل فقط بهدنبال اثبات عصمت انبيا از گناه بوده است؛ نه عصمت از خطا.
اينکه برخي گفتهاند: «دليلي ندارد وعدة شيطان مبني بر عدم اغواي مخلَصان را صادق بپنداريم و بر اساس آن استدلال کنيم دور از ذهن نيست که کلام شيطان وعدهاي کاذب باشد»، نادرست است؛ زيرا ابليس وعده نداده، بلکه اظهار عجز کرده است و خدا نيز سخن او را بدون رد و انكار نقل کرده که نشانة صدق گفتار اوست. ضمن اينکه خداي متعال خود به محقق شدن سخن ابليس اشاره کرده است: «وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْليسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَريقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ» (سبأ: 20). علاوه بر آن، ميتوان تکيه را از روي سخن شيطان برداشت و بر روي لفظ «مخلَص» قرار داد؛ و چون اين لفظ مطلق آمده است، مشخص ميشود که ايشان از همة قبايح و امور مذموم خالص شدهاند.
با توجه به اينکه حقيقت معناي «اجتبا» مساوق با مخلَص بودن است، با انضمام آياتي که برخي از انبيا را مخلَص ناميدهاند، به آياتي که انبياي الهي را مورد اجتباي الهي خواندهاند، ميتوان همة انبيا را جزو «مخلصان» دانست.
در آيات «إِنَّكُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَليمِ * وَما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ * إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ» (صافات: 38-40) تنها در صورتي دايرة مصاديق مخلَصان شامل مردم عادي ميشود که ضمير «كُمْ» در آيه «إِنَّكُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَليمِ» (صافات: 38) خطاب به عموم مردم باشد و عبارت «إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ» استثناي متصل از آية 38 باشد؛ اما ضمير «كُمْ» در آية 38، خطاب به همة مردم نيست؛ بلکه با توجه به آيات قبل مشخص ميشود كه ضمير «كُمْ» خطاب به مشرکان است و ازآنجاکه مخلَصان جزو مشرکان نيستند، استثنا استثناي منقطع است و حرف «إِلاَّ» بهمعناي «لکن» استدراکيه است.
- آلوسى، سيد محمود، 1415ق، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالكتب العلميه.
- ابن ابيالحديد، عبدالحميد، ۱۳۸۵ق، شرح نهجالبلاغه، قاهره، داراحياء الکتب العربية.
- ابنحزم، عليبن احمد، بيتا، الفصل في الملل و الاهواء و النحل، بغداد، مکتبة المثني.
- ابنعاشور، محمدبن طاهر، 1420ق، التحرير و التنوير، بيروت، مؤسسة التاريخ العربي.
- ابنمنظور، محمدبن مکرم، ۱۴۱۰ق، لسان العرب، بيروت، دارالفکر.
- ايجي، عبدالرحمن، ۱۴۱۲ق، شرح المواقف، شرح عليبن محمد جرجاني، قم، شريف الرضي.
- جميل حمود، محمد، 1421ق، الفوائد البهية في شرح عقائد الإمامية، چ2، بيروت، مؤسسة الأعلمي.
- جوادي آملي، عبدالله، 1381، وحي و نبوت در قرآن، قم، مرکز نشر اسراء.
- جوهرى، اسماعيل، ۱۴۰۷ق، الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربيه، تحقيق احمد عبدالغفور عطار، بيروت، دارالعلم للملايين.
- حلبى، علىاصغر، 1376، تاريخ علم كلام در ايران و جهان، تهران، اساطير.
- حلى، حسنبن يوسف، 1413ق، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، تصحيح و مقدمه و تحقيق و تعليقات حسن حسنزاده آملى، قم، مؤسسة النشر الإسلامي.
- ـــــ ، 1382، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد قسم الالهيات، شرح جعفر سبحاني، چ2، قم، مؤسسه امام صادق.
- ـــــ ، 1386، معارج الفهم في شرح النظم، چ1، قم، دليل ما.
- ـــــ ، 1415ق، مناهج اليقين في أصول الدين، تهران، دار الأسوة.
- خطيب، عبدالكريم، بيتا، التفسير القرآنى للقرآن، بيجا، بينا.
- خرازى، سيد محسن، 1417ق، بداية المعارف الإلهية في شرح عقائد الإمامية، قم، مؤسسة النشر الإسلامي.
- درويش، محىالدين، 1415ق، اعراب القرآن الكريم و بيانه، سوريه ـ حمص، الارشاد.
- راغب اصفهانى، حسين بن محمد، 1412ق، المفردات في غريب القرآن، تحقيق صفوان عدنان داودى، دمشق ـ بيروت، دارالعلم الدار الشامية.
- زمخشرى، محمود، 1407ق، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت، دار الكتاب العربي.
- سبحانى، جعفر، 1308، منشور جاويد، قم، مؤسسة تعليماتي و تحقيقاتي امام صادق.
- ـــــ ، 1412ق، الإلهيات على هدى الكتاب و السنة و العقل، قم، المركز العالمي للدراسات الإسلامية.
- ـــــ ، 1425ق، عصمة الأنبياء، قم، مؤسسه امام صادق.
- سيوطى، عبدالرحمن، 1416ق، تفسير الجلالين، چ1، بيروت، مؤسسة النور للمطبوعات.
- شبر، سيد عبدالله، 1424ق، حق اليقين في معرفة أصول الدين، چ2، قم، أنوار الهدى.
- شهرستانى، محمد بن عبدالكريم، 1364، الملل و النحل، تحقيق محمد بدران، قم، الشريف الرضي.
- طباطبائى، سيد محمدحسين، 1417ق، الميزان فى تفسير القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعة مدرسين حوزه علميه قم.
- طريحي، فخرالدين، 1985م، مجمع البحرين، بيروت، دارالمكتبة الهلال.
- طوسى، محمدبن حسن، 1406ق، الاقتصاد فيما يتعلق بالاعتقاد، بيروت، دار الأضواء.
- ـــــ ، 1382، تلخيص الشافي، تحقيق حسين بحرالعلوم، قم، المحبين.
- ـــــ ، 1414ق، الرسائل العشر، چ2، قم، مؤسسة النشر الإسلامي.
- ـــــ ، 1411ق، العقائد الجعفرية، چ1، قم، مكتبة النشر الإسلامي.
- فخرالدين رازى، محمدبن عمر، 1420ق، مفاتيح الغيب، بيروت، دار احياء التراث العربى.
- فيض كاشانى، محمد، 1415ق، تفسير الصافي، تهران، مكتبة الصدر.
- قاضى عبدالجبار، ابوالحسن، بيتا، المغني في ابواب التوحيد و العدل، قاهره، المؤسسة المصريه العامه.
- لاهيجى، عبدالرزاق، 1372، سرمايه ايمان در اصول اعتقادات، تصحيح صادق لاريجانى، تهران، الزهرا.
- محمدى رىشهرى، محمد، 1386، دانشنامه عقايد اسلامى، قم، دار الحديث.
- مرتضي، على بن الحسين، 1250ق، تنزيه الأنبياء، قم، الشريف الرضي.
- مظفر، محمدحسن، 1387، عقائد الإمامية، تحقيق حامد حنفى، قم، انصاريان.
- مفيد، محمدبن محمدبن نعمان، 1413ق (الف)، أوائل المقالات في المذاهب و المختارات، چ1، قم، المؤتمر العالمي للشيخ المفيد.
- ـــــ ، 1413ق(ب)، تصحيح اعتقادات الإمامية، چ1، قم، المؤتمر العالمي للشيخ المفيد.
- ـــــ ، 1413ق(پ)، النكت الاعتقادية، چ1، قم، المؤتمر العالمي للشيخ المفيد.
- مقداد، فاضل، 1405ق، إرشاد الطالبين إلى نهج المسترشدين، تحقيق سيد مهدى رجائى، قم: كتابخانه آيتالله مرعشى.
- ـــــ ، 1422ق، اللوامع الإلهية في المباحث الكلامية، تحقيق و تعليق شهيد قاضى طباطبائى، چ2، قم، دفتر تبليغات اسلامى.
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1395، معارف قرآن: راه و راهنماشناسي، تصحيح و بازنگري مصطفي کريمي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- مکارم شيرازي، ناصر، ۱۳۷۷، پيام قرآن، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
- ميرباقري، محمدعلي و ميرهادي نائيني، 1395، مرداني شبيه ما، بيجا، بينا.
- نراقى، مهدى، 1369، أنيس الموحدين، مقدمه حسن حسنزاده آملي، تصحيح و تعليق شهيد قاضى طباطبائى، چ2، تهران، الزهراء.
- نصيرالدين طوسى، محمدبن محمد، 1407ق، تجريد الاعتقاد، تحقيق حسينى جلالى، قم، دفتر تبليغات اسلامى.
- ـــــ ، 1405ق، تلخيص المحصل المعروف بنقد المحصل، چ2، بيروت، دار الأضواء.
- ـــــ ، 1413ق، قواعد العقائد، تحقيق على حسن خازم، چ1، لبنان، دار الغربة.
- يوسفيان، حسن و احمدحسين شريفي، 1377، پژوهشي در عصمت معصومان، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و