قرآن شناخت، سال دوم، شماره دوم، پیاپی 4، پاییز و زمستان 1388، صفحات 147-

    تأملاتی در گرایش تفسیر ادبی معاصر

    نویسندگان:
    سیدمحمود طیب حسینی / *استاد - گروه قرآن‌پژوهی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه / tayyebhoseini@rihu.ac.ir
    چکیده: 
    مفسران با رویکردهای مختلف به تفسیر قرآن پرداخته اند و بدین سان گرایش های گوناگونی در تفسیر به ظهور رسیده است. یکی از گرایش های تفسیری در دوران معاصر، تفسیر ادبی است. این گرایش یکی از روشمندترین گرایش های تفسیری است و مؤلفه هایی نسبتاً شفاف دارد. در مقالة حاضر مهم ترین مؤلفه های این گرایش گزارش و نقد و بررسی شده است. مهم ترین مؤلفه های تفسیر ادبی معاصر عبارت اند از: ناکار آمدی تفسیر ترتیبی، استقصای همة آیات ناظر به موضوع و تفسیر آیات بر حسب ترتیب نزول، مترادف نبودن هیچ یک از واژه های مترادف نما، محدود کردن دلالت آیات به سیاق، بهره گیری از روان شناسی و جامعه شناسی. به نظر ما ناکارآمد دانستن تفسیر ترتیبی، محدود کردن دلالت آیات به سیاق و انکار وجود واژه های مترادف در قرآن ناتمام است. از سوی دیگر پیروان این گرایش تفسیری در اجرای کامل استقصای آیات ناظر به موضوع و تنظیم آنها به ترتیب نزول موفق نبوده و در موارد بسیاری از آن غفلت کرده اند. نیز از نشان دادن تفاوت معنایی برخی واژه های قرآن بازمانده اند.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    قرآن شناخت، سال دوم، شماره دوم، پاییز و زمستان 1388، صفحه 147 ـ 165

    Quran Shinakht, Vol.2. No.2, Fall & Winter 2009-10

    تأملاتی در گرایش تفسیر ادبی معاصر

    سیدمحمود طیب حسینی*

    چکیده

    مفسران با رویکردهای مختلف به تفسیر قرآن پرداخته اند و بدین سان گرایش های گوناگونی در تفسیر به ظهور رسیده است. یکی از گرایش های تفسیری در دوران معاصر، تفسیر ادبی است. این گرایش یکی از روشمندترین گرایش های تفسیری است و مؤلفه هایی نسبتاً شفاف دارد. در مقالة حاضر مهم ترین مؤلفه های این گرایش گزارش و نقد و بررسی شده است.

    مهم ترین مؤلفه های تفسیر ادبی معاصر عبارت اند از: ناکار آمدی تفسیر ترتیبی، استقصای همة آیات ناظر به موضوع و تفسیر آیات بر حسب ترتیب نزول، مترادف نبودن هیچ یک از واژه های مترادف نما، محدود کردن دلالت آیات به سیاق، بهره گیری از روان شناسی و جامعه شناسی.

    به نظر ما ناکارآمد دانستن تفسیر ترتیبی، محدود کردن دلالت آیات به سیاق و انکار وجود واژه های مترادف در قرآن ناتمام است. از سوی دیگر پیروان این گرایش تفسیری در اجرای کامل استقصای آیات ناظر به موضوع و تنظیم آنها به ترتیب نزول موفق نبوده و در موارد بسیاری از آن غفلت کرده اند. نیز از نشان دادن تفاوت معنایی برخی واژه های قرآن بازمانده اند.

    کلید واژه ها: تفسیر ادبی، امین خولی، گرایش تفسیر ادبی معاصر، مؤلفه های تفسیر ادبی معاصر، بنت الشاطی، واژه های مترادف.

    مقدمه

    یکی از گرایش های تفسیری معاصر در جهان اسلام، گرایش تفسیر ادبی است که معمولاً امین خولی را بنیان گذار آن می شمرند؛ گرچه برخی از تاریخ نگاران جریان های تفسیری دورة معاصر بذرهای نخستینِ این رویکرد تفسیری را پیش از این، در برخی آثار طه حسین از معاصران وی، نشان می دهند. امین خولی هیچ اثر مستقل و کاملی در تفسیر قرآن ننوشت، اما آثار وی، به خصوص مجموعه مقالاتش در باب بلاغت و تفسیر و ادبیات، تأثیر فراوانی بر جریان تفسیر دورة معاصردر جهان اسلام به ویژه در مصر گذاشت.

    در این گرایش تفسیری، قرآن کریم متنی ادبی تلقی می شود و مفسر می کوشد آیات قرآن را با تکیه بر ادبیات و علوم ادبی تفسیر کند. طرفداران این گرایش تفسیری برای شیوة تفسیر خود مؤلفه هایی را بیان کرده اند که تفسیر ادبیِ آنان را از تفسیر ادبیِ رایج متمایز ساخته و آن را در جایگاه رویکرد و گرایش مستقلی در تفسیر قرار داده است. ما از این گرایش تفسیری با عنوان «تفسیر ادبی معاصر» یاد می کنیم. در این گرایش علاوه بر جنبة ایجابی، یعنی ابتنای تفسیر بر علوم ادبی، بر نفی تفسیر علمی و عصری و تفسیر و تأویل های باطنی نیز تأکید شده است. جز بنت الشاطی، شاگرد و همسر امین خولی، باید از کسان بسیاری از جمله شکری عیّاد، محمد احمد خلف الله، محمد زغلول، مهدی علام، و نصر حامد ابوزید به عنوان پیروان این گرایش تفسیری یاد کرد.

    یکی از بارزترین ویژگی های تفسیر ادبی معاصر روش مندی آن است. مکتب

    تفسیر ادبیِ معاصر را باید از معدود گرایش های تفسیری برشمرد که در آن،

    طرحی روشن، منظم و ضابطه مند برای تفسیر ارائه شده است و در آثار تفسیری انگشت شماری که پیروان این گرایش عرضه کرده اند کوشیده اند تا در چارچوب همان طرح به تفسیر بپردازند. در ادامه مهم ترین مؤلفه های تفسیر ادبیِ معاصر را شمارش و بررسی خواهیم کرد.

    مهم ترین مؤلفه های تفسیر ادبی معاصر و بررسی آنها

    1. ناکار آمدی تفسیر ترتیبی

    در تفسیر ادبیِ معاصر بر این امر تأکید می شود که تفسیر ترتیبی قرآن کریم روشی ناکارآمد است و مفسر باید برای تفسیر قرآن کریم روش تفسیر موضوعی را به کارگیرد. امین خولی تصریح می کند که اگر هم بنا باشد تفسیر ترتیبی انجام گیرد، باید به شیوة موضوعی باشد. بنت الشاطی هم با آنکه تفسیرش از چهارده سوره قرآن به صورت ترتیبی است، شیوة خود را در التفسیر البیانی شیوة تفسیر موضوعی معرفی می کند.

    کم ترین درجه و پایین ترین سطح تفسیر موضوعی آن است که مفسر به هر واژه ای که می رسد آن را یک موضوع تلقی و آن را با تمام مشتقاتش در قرآن استقصا کند و همة آنها را با کاربردهای متفاوتی که دارند ناظر به یکدیگر و در ارتباط با هم بفهمد و آیه موردنظر را تفسیر کند. به نظر پیروان تفسیر ادبی این شیوة تفسیر، مفسر را به فهم صائب و دقیق تری از قرآن کریم رهنمون می شود، و حاصل تفسیر اطمینان بخش تر خواهد بود.

    این شیوة تفسیر را اکثر مفسران معاصر فی الجمله پذیرفته اند. در گذشته نیز مفسران، به ویژه مفسران فقیه و اصولی، به این شیوه ـ البته به صورت ناقص ـ عمل می کرده اند و آیات احکام ناظر به موضوع واحد را در ارتباط با یکدیگر تفسیر می نموده اند؛ چنان که خلف الله نیز در الفن القصصی تصریح می کند که در پژوهش موضوعی خود در قصص قرآن شیوة اصولیان را به کار می گیرد. بی تردید امروزه تفسیر موضوعی قرآن یکی از نیازها و ضرورت های عصر ماست؛ چرا که استخراج و ارائة نظریه های قرآن در زمینه های مختلف به صورت نظام مند و منسجم جز از طریق تفسیر موضوعی میسر نیست.

    نقد و بررسی

    در نقد این مبنا باید گفت درست است که تفسیر موضوعی، به ویژه در عصر حاضر، امری ضروری و نیاز به آن جدی است، اما انکار ناکارآمدی تفسیر ترتیبی مناقشه پذیر است؛ زیرا اولا، اگر نظم فعلی قرآن کریم را ـ حداقل در سطح آیات ـ توقیفی و مقتضای حکمت الهی برای هدایت بشر بدانیم، نیاز مستمر به تفسیر ترتیبی انکارناپذیر است. بلکه از آنجا که نظم قرآن کریم به صورت فعلی و بیان معارف متنوع به صورت پراکنده و به شکل در هم تنیده، متناسب ترین نظم برای یک کتاب دینی با هدف هدایت گری است، تفسیر ترتیبی قرآن بر تفسیر موضوعی اولویت دارد. البته با وجود تفاسیر ترتیبیِ فراوانی که به منصة ظهور رسیده و نیز ارائة نظام مندِ آموزه های قرآن در برابر مکاتب مختلف ضرورت یافته، امروزه نیاز به تفسیر موضوعی بیش از تفسیر ترتیبی است. با این حال ضرورت تفسیر ترتیبی با شیوه های جدید از جمله با بهره گیری از روش پیشنهادی در گرایش ادبی نیز انکارپذیر نیست.

    ثانیاً، اساساً ادبی بودن تفسیر مقتضی تفسیر ترتیبی قرآن است؛ چراکه بررسی

    قرآن به مثابة اثری ادبی با تفسیر موضوعی و از هم گسستن چینش آیات آن ناسازگار است. برخی ادعا کرده اند همة کسانی که کتاب مقدس را به مثابة اثری ادبی پژوهش کرده اند معترف اند که کتاب مقدس با همین صورت که امروزه در دست ماست،

    اثری ادبی است، و صورت و ساختار کنونی کتاب مقدس را در پژوهش ادبی کنار نمی گذارند، و به تدوین هریک از بخش های آن در زمان های مختلف کاری ندارند. به همین سان در باره قرآن می توان گفت این کتاب با هیئت و ترتیب کنونی اش در تاریخ و فرهنگ اسلامی حضور داشته و بر ذهن و ضمیر مسلمانان اثر گذارده است؛ بنا بر این در تحلیل ادبی قرآن، حفظ چینش و ساختار آن بسیار مهم است. و اگر ترتیب آن را بر هم بزنیم و بخش هایی از آن را از متن جدا کنیم، به نوعی باستان شناسی تاریخی دست زده ایم و به جای تحلیل ادبی، تحلیل تاریخی کرده ایم که این خود رهیافتی غیر از پژوهش ادبی است.

    2. استقصای همه آیات ناظر به یک موضوع و تفسیر آیات بر حسب ترتیب نزول

    از جمله مؤلفه های تفسیر ادبی آن است که در جریان تفسیر موضوعی، آیات یک موضوع با محوریت کلید واژه باید در تمام قرآن استقصا سپس به ترتیب نزول تنظیم و مطالعه شود. امین خولی در این باره می گوید:

    پس از به دست آوردن معنای لغوی واژه و تحولات آن، باید به مطالعه دربارة معنای استعمالی آن در قرآن کریم منتقل شد. برای این کار باید همة موارد آن کلمه در قرآن کریم استقصا، سپس آیات مشتمل بر آن واژه به ترتیب نزول مرتب و بررسی شود، تا مشخص شود آیا واژة مورد نظر در همه دوره های مختلف نزول قرآن و مناسبات و مقتضیات متغیر دارای یک معناست، یا در معانی متعددی استعمال شده است؟ تا مفسر بدین طریق به معنا یا معانی قرآنی آن واژه دست یابد و با اطمینان آن واژه را در جایگاه مخصوصش در هر آیه تفسیر کند.

    خلف الله نیز درتحلیل قصه های قرآن بر ضرورت تنظیم آیات بر اساس ترتیب نزول تأکید کرده است.

    در این روش بر دو امر تأکید شده است.نخست، استقصای همة آیات مشتمل بر کلید واژه، و دوم، تنظیم آیات به ترتیب نزول برای رسیدن به فهم و تفسیر مطلوب.

    اجرای روش مزبور در تفسیر شاید از ویژگی های تفسیر در عصر حاضر باشد که در بسیاری موارد به برداشت های تفسیریِ دقیق تر و متفاوتی در مقایسه با برداشت های تفسیریِ گذشته منتهی شده است، اما گاه پیروان این گرایش تفسیری بر خلاف آن عمل کرده اند یا آن که به طور کامل، اجرا نشده و در نتیجه به نتایج تفسیر آسیب زده است. برای مثال بنت الشاطی در تحلیل قسم در قرآن در چند جای تفسیرش می گوید از بررسی فعل قسم در قرآن در می یابیم که هرجا خداوند فعل قسم به کار برده و آن را به خود نسبت داده، آن را با حرف نفی مقرون ساخته است (لا اقسم) و این اشعار دارد به اینکه خدای متعال برای بیان معارفش هیچ نیازی به سوگند ندارد. این دیدگاه گرچه در استخدام لفظ «قسم» در قرآن و نسبت آن با خداوند صحیح است، اما نتیجه ای که بنت الشاطی گرفته صحیح نیست؛ یعنی نمی توان این استعمال را شاهدی بر نیاز نداشتن خداوند در بیان مطالب و معارف، به سوگند دانست، زیرا خدای متعال در آیاتی چند از قرآن کریم با ادوات دیگر سوگند یاد کرده است، که برخی از آنها عبارت اند از:

    1. فَوَرَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیَـطِینَ (مریم: 68)؛

    2. فَوَرَبِّکَ لَنَسْـئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (حجر: 92)؛

    3. فَوَ رَبِّ السَّمَآءِ وَ الاَْرْضِ إِنَّهُ و لَحَقٌّ مِّثْلَ مَآ أَنَّکُمْ تَنطِقُونَ (ذاریات:23)؛

    4. لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ (حجر:72).

    بنت الشاطی همچنین در تفسیر واژة «مثقال» گفته است:

    این واژه هشت بار در قرآن آمده است که دو بار به «حَبَّة مِّنْ خَرْدَل» اضافه شده و مقصود از آن خُردی و کوچکی حجم است، و در شش مورد دیگر به «ذرّه» اضافه شده که در دو مورد بازمقصود از آن خردی و کمی حجم است، و در چهار آیه دیگر مقصود از آن سبکی و کمی وزن است. از جمله در ذیل آیة شریفة «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ» (انبیاء: 47) مقصود از «مثقال» را خردی و کمی حجم دانسته است، در حالی که سبکی و کمی وزن با کلمه «موازین» متناسب است. یا در ذیل آیة شریفة «قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ» (سبأ: 22) «مثقال» را به سبکی تفسیر کرده، در حالی که به خُردی نیز قابل تفسیر می باشد.

    در باب تأکید بر ضرورت تنظیم آیات به ترتیب نزول، باید گفت بنت الشاطی به رغم این تأکید در عمل از توجه به ترتیب نزول غفلت ورزیده و آیات را بر حسب ترتیب نزول مرتب نساخته است، و اگر در مواردی هم آیات شریفه به ترتیب نزول منظم شده اند هیچ نکته ای از ترتیب نزول استفاده نکرده است. گو اینکه ضرورت توجه به ترتیب نزول لزوماً به معنای استفادة مورد به مورد از ترتیب نزول در تفسیر آیات نیست، ولی نگارنده با مطالعة بیش از یک جلد تفسیر بنت الشاطی به یک مورد تمسک به ترتیب نزول و رهنمون شدن به نکته ای بدیع از رهگذر آن برخورد نکرد؛ و این با تأکید بر ضرورت تنظیم آیات به ترتیب نزول سازگار نیست.

    همچنین خلف الله در نظریة مشهور خود در باب اسطوری خواندن برخی داستان های قرآن و در بیان ادلة اشتمال قرآن کریم بر قصه های اسطوری، بر خلاف این مبنا عمل کرده و در تنظیم آیات مشتمل بر «اساطیر الاولین» به زمان و ترتیب نزول آیات توجه لازم نکرده است. از این رو بخشی از نادرستی دستاوردش در این موضوع به دلیل پایبند نبودن وی به این مبناست. فی المثل وی آیات نه گانه مشتمل بر عبارت «اساطیر الاولین» را ناظر به آن بخش از قصه های قرآن دانسته است که حکایت زنده شدن مردگان در این دنیا را بازگو می کند؛ همانند زنده شدن عُزیر پیامبر، احیای چهار پرنده به دست حضرت ابراهیم و نظایر آنها، در حالی که توجه به ترتیب نزول نشان می دهد که نسبت دادن اساطیر الاولین به قرآن از سوی مشرکان نخستین بار در سورة قلم، که حداکثر سومین سوره نازل شده است، باز تاب یافته و در آن زمان هنوز آیات مربوط به هیچ یک از قصه های پیش گفته نازل نشده بوده است.

    افزون بر این در باب ترتیب نزول آیات و سوره های قرآن دیدگاه های مختلفی مطرح است؛ همچنان که روایات نیز بر ترتیب واحدی اتفاق ندارند، به خصوص آیات استثنا شده از سور مکی و مدنی چالشی جدی در مرتب ساختن آیات به ترتیب نزول می باشد.

    3. مترادف نبودن هیچ یک از واژه های مترادف نما

    یکی دیگر از مؤلفه های تفسیر ادبی معاصر که آن را از تفسیر ادبی سنتی متمایز ساخته، اعتقاد به مترادف نبودن همة واژه هایی است که لغویان آنها را مترادف معرفی کرده اند. بنت الشاطی در این باره می نویسد:

    در این مدت مدیدی که به مطالعات تخصصی دربارة قرآن اشتغال دارم، دریافته ام که بررسی و استقرای الفاظ قرآن در سیاق خاص آنها بر این گواهی می دهد که هر لفظی در قرآن برای دلالت بر مفهومی خاص به کار می رود به گونه ای که هیچ یک از انبوه الفاظی که در فرهنگ های لغت و کتاب های تفسیر برای آن مفهوم ذکر شده، نمی تواند معنایی را که خدای متعال از واژه قرآنی اراده کرده، افاده کند.

    بنت الشاطی یکی از مبانی نظریة اعجاز بیانی خود را بر نبودن ترادف در قرآن استوار ساخته و در همین چارچوب به بررسی مسائل نافع بن ازرق پرداخته و نزدیک به نیمی از کتاب الاعجاز البیانی للقرآن الکریم را به آن اختصاص داده است.

    موضوعِ بودن یا نبودن ترادف در کلمات قرآن امروزه یکی از مباحث مهم و بحث انگیز در حوزة قواعد تفسیر است و در این مقال مجال پرداختن به آن نیست. هر دو نظریه طرفدارانی دارد و طرفداران هر یک ادله ای برای اثبات دیدگاه خود ذکر می کنند. فارغ از نزاع های موجود در این باب شاید بتوان همة محققان را در نقطة اصالت عدم ترادف گرد آورد؛ به این معنا که اصل اوّلی در معناشناسیِ هر واژه، مترادف نبودن آن با واژة دیگر است.

    نقد و بررسی

    با در نظر گرفتن اصل مزبور دو اشکال بر نفی کلی ترادف در تفسیر ادبی وارد

    خواهد بود:

    اشکال اول: قاعدة عدم ترادف در مورد همة کلمات قرآن جاری نمی شود وما ناگزیر از پذیرش ترادف در تعدادی از کلمات قرآن مانند «جاء» و «اتی» خواهیم بود. بنت الشاطی نیز با وجود همة تلاشش از بیان تفاوت میان همة کلمات عاجز مانده و این حقیقت را چنین بیان می کند: «در اینجا لازم می دانم به قصور خود در پی بردن به تفاوت های مفهومی میان برخی از الفاظ قرآنی که ظاهراً مترادف به نظر می رسد اعتراف کنم، که مرا راهی جز اعتراف به ناتوانی و نادانی نیست.»

    البته خود ایشان دست نیافتنش به تفاوت مفهومی بین برخی واژه های مترادف نما را به معنای نبود تفاوت ندانسته، بلکه تصریح می کند سرمشقش در این موارد کلام ابن اعرابی است که گفت: در هر یک از دو واژه ای که عرب بر یک معنا اطلاق کرده باشند مفهومی وجود دارد که در دیگری نیست؛ البته ما ممکن است این مفهوم را بشناسیم و از آن خبر دهیم و ممکن است بر ما پوشیده بماند که در این صورت حکم نمی کنیم که عرب ها نیز بدان ناآگاه بوده اند.

    بنت الشاطی برای رهایی از ترادف، در مواردی واژه های مترادف را به اختلاف رد لهجه ارجاع می دهد و آنها را از حوزة ترادف خارج می انگارد، اما توضیح نمی دهد که چرا دو کلمه ای که در عرف قرآن در یک معنا به کار رفته و مخاطبان قرآن نیز به این امر آگاه بوده اند نباید مترادف شمرده شوند؟

    اشکال دوم: برخی تفاوت های معنایی که وی در تفسیر بعضی از کلمات قرآن بیان کرده تکلف آمیز و مردود به نظر می رسد. برای مثال وی در تفسیر آیة شریفة «التی تطَّلِعُ علی الاَفْئِدَة» (همزه: 7) در فرق میان «فؤاد» و «قلب» می نویسد:

    در این آیة شریفه عدول از ذکر «قلب» و آوردن کلمة «افئده» به جای آن، صرفاً امر لفظی و برای رعایت تناسب فواصل آیات نیست، بلکه بدان جهت است که قلب در زبان عربی گاهی بر عضو عضلانی معروف که در قفسة سینه قرار دارد اطلاق می شود، در حالی که کلمة فؤاد همواره در مورد قلب معنوی یعنی جایگاه احساسات و عواطف و عقاید وتمایلات به کار رفته است.در قرآن شریف هم فؤاد به صورت جمع و مفرد در همین معنی به کار رفته است. همین تفاوت معنایی میان قلب و فؤاد سبب شده که در آیة شریفة مذکور به جای قلب کلمة فؤاد به کار رود.

    وی برای قلب، به معنای عضلانی اش، تنها یک آیه از قرآن شاهد آورده است که آن نیز قطعی به نظر نمی رسد: «ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قلبَینِ فی جَوفِهِ» (احزاب: 4). به هر جهت به نظر می رسد که این تفاوت معنایی در تفسیر آیة مذکور هیچ ثمره ای ندارد. این گونه تفاوت معنایی درتفسیر کلمات قرآن مکرر در تفسیر بیانی و اعجاز بیانی وی دیده می شود.

    4. محدود کردن دلالت آیات به سیاق و انکار وجوه مختلف معنایی

    یکی دیگر از مؤلفه های تفسیر ادبی معاصر، داور قرار دادن سیاق در فهم قرآن است. استناد به سیاق در تفسیر آیات شریفه مورد توجه تقریباً تمامی مفسران بوده و هست، اما در تفسیر ادبی معاصر توجه گسترده تری به آن شده است؛ از این رو هیچ گاه هیچ روایت تفسیری بر سیاق مقدم نمی شود. بنت الشاطی می نویسد:

    برای فهم اسرار یک تعبیر در قرآن کریم سیاق را حاکم قرار داه و به آنچه متن آیه و روح آن برمی تابد پایبند می مانیم، و اقوال مفسران را بر متن عرضه می داریم و در این میان، تنها، دیدگاهی را می پذیریم که با متن آیه سازگار باشد.

    نقد و بررسی

    به نظر می رسد با آنکه برخی محققان دلالت سیاق را عام ندانسته، روایات صحیح و معتبر تفسیری را بر آن مقدم می دارند، این قاعده تفسیر ادبی را باید پذیرفت که سیاق نقش یگانه و مهمی در تفسیر متن ایفا می کند، و به آسانی نمی توان قرائن سیاقی را در تفسیر نادیده انگاشت. آنچه در ارتباط با این مؤلفة تفسیر ادبی معاصر جای تأمل دارد این است که دلالت آیات شریفه به سیاق آنها محدود شود و هر گونه معنای دیگری خارج از سیاق انکار گردد. بنت الشاطی به عنوان یکی از طرفداران جدی تفسیر ادبی معاصر، گرایش شدیدی به انحصار معنای آیات در یک وجه و آن هم معنای عصر نزول دارد. در این رویکرد بنت الشاطی هیچ گونه انعطاف و قابلیت پذیرش چند معنا را برای واژگان و عبارات قرآنی نمی پذیرد؛ با اینکه بسیاری از مفسران بر چندمعنایی آیات ـ حداقل به صورت محتمل ـ تأکید کرده اند و در شیوة تفسیری اهل بیت علیهم السلام نیز با استناد به روایات جاری بودن قرآن در طول زمان همانند جریان خورشید و ماه ـ و اینکه آیات قرآن در هر زمان مصادیق و معانی جدید پیدا می کند ـ وجوه متعدد معنایی آیات شریفه نه تنها درست، بلکه از لوازم جاودانگی و جامعیت قرآن تلقی می شود. اما بنت الشاطی این امر را به شدت انکار و اصرار می کند تنها یک معنا از آیات به دست دهد. برای نمونه در ذیل آیة شریفة «فاذا فرغت فانصب»(شرح: 7) یکی از آراء در تفسیر آن را چنین نقل می کند که: «چون از نماز واجب فارغ شدی به دعا و درخواست حاجت بپرداز» این تفسیر از آیة شریفه از امام باقر و امام صادق علیهما السلام ـ نیز نقل شده است و در حقیقت برداشت دیگری از آیة شریفه است برای ترغیب مؤمنان به تعقیبات نماز که اطلاق آیه ـ با قطع نظر از سیاق ـ نیز بر آن دلالت دارد و هرگز درصدد انکار مفاد ظاهری آیة شریفه نیست، بلکه مصداقی از معنای عام آیه یعنی پرداختن به امر مهم دیگر پس از فراغت از کار مهم است؛ اما بنت الشاطی در جهت اثبات معنای موردنظرش این معنا را نقد و انکار کرده است.

    در حالی که با توجه به ادلة ذو وجوه بودن قرآن و با توجه به روایات فراوانی که بر باطن داشتن آیات دلالت دارد، مفسر باید علاوه بر معنای مستفاد از سیاق آیات، به وجوه متعدد معنایی و معانی باطنی آیات نیز توجه کند، به ویژه آن معانی باطنی که در روایات صحیح از پیشوایان معصوم برای ما نقل شده است.

    5. بهره گیری از روان شناسی و جامعه شناسی

    امین خولی، بنیان گذار گرایش تفسیر ادبی معاصر، معتقداست که مفسر برای دست یافتن به تفسیر ادبی صحیح از قرآن کریم ناگزیر باید از روان شناسی و جامعه شناسی نیز

    بهره ببرد. مقصود خولی از روان شناسی آن است که مفسر باید از اسرار حرکت های روح و روان آدمی در حوزه های مختلف زندگی که علم در اختیار ما گذاشته

    و آموزه های قرآن نیز ناظر به آنهاست، همچون مناظرات اعتقادی و دریافت های قلبی

    و احساساتی، آگاهی داشته باشد و با این آگاهی به تفسیر بپردازد. به نظر وی علت آنکه تفسیر ادبی به روان شناسی نیازمند است آن است که روان شناسی با بلاغت رابطه ای مستقیم دارد: «تفسیر روان شناسانه بر پایه ای محکم از رابطة هنر بیانی با روان انسانی استوار است. این هنرهای مختلف با همه تفاوتشان چیزی جز بیان ما فی الضمیر و حالات درونی نیست».

    دلیل دیگر ضرورت نگاه روان شناسانه به آیات آن است که اختلاف عمیق و پردامنه در مباحث کلامی و ترکیبی که بر قیاس های منطقی استوار گشته مرتفع گردد و نیز جایگاهی که در ترکیب آیات به نحو واگذار شده که به با روح هنر فاصله بسیار دارد یا از طریق تلاش های بیانی خشک به دیدگاه هایی مغالطه آمیز و ضعیف منتهی شده، برطرف شود.

    ضرورت توجه به جامعه شناسی و علوم اجتماعی نیز از این جهت است که بدون شک محیط ادبی از محیط اجتماعی متأثر می باشد. افکار و عقاید و ذوق ها و اندیشه ها تابع احوال اجتماعی است. در روش نقد اجتماعی از یک سو تأثیری که ادبیات در جامعه دارد و از سوی دیگر تأثیری که جامعه در آثار ادبی دارد، مطالعه می شود. به عبارت دیگر در این شیوة نقد ادبی، از آداب و رسوم و عقاید و اندیشه ها و نهضت هایی سخن می رود که در آثار ادبی انعکاس یافته اند و خود نیز تا حدی مولود و مخلوق آثار ادبی در جامعه اند.

    عبده می گوید علم به احوال بشر از جملة علومی است که تفسیر قرآن جز با آن به کمال نمی رسد. بنابراین مفسر ناگزیر باید دربارة احوال بشر در دوره های مختلف تأمل ورزد و منشأهای اختلاف احوال بشر چون قوت و ضعف، عزت و ذلت، علم و جهل، ایمان و کفر و... را بررسی کند. در اینجا مفسر به فنون و شاخه های مختلفی ـ که از مهم ترین آنها تاریخ با همة انواعش می باشد ـ نیازمند است.

    بعضی از نویسندگان این مؤلفة تفسیر ادبی، یعنی بهره گیری از روان شناسی و جامعه شناسی را با این مبنای تفسیر ادبی که به طور کلی تفسیر علمی از قرآن را انکار و نفی می کند، متضاد دانسته اند. فهد رومی می نویسد: «امین خولی از یک سو تفسیر علمی از آیات را به نقد کشیده و از دیگر سو خود به نوعی تفسیر علمی یعنی تفسیر روان شناسانه و جامعه شناسانه از قرآن روی آورده است».

    اما به نظر می رسد مقصود از بهره گیری از روان شناسی و جامعه شناسی، آنچنانکه این گروه پنداشته اند، تفسیر علمی آیات و تحمیل نتایج و دستاوردها یا اصول و قواعد این دو علم و یا تطبیق برخی نظریات جامعه شناختی و روان شناختی بر آیات قرآن کریم نیست. خولی در طرح نظریه اعجاز روان شناختی قرآن مقصود خود از این مؤلفه را چنین بیان کرده است:

    ممکن است چنین تلقی شود که مقصود از «اعجاز روان شناختی قرآن» تأثیر قرآن بر روان آدمی، و نیز حلاوت و زیبایی قرآن که انسان آن را در ضمیر خود احساس می کند، یا آهنگ برخاسته از حروف و نظم کلمات و هماهنگی جمله های قرآن است... اما مقصود من در حال حاضر از پیوند اعجاز با علم روان شناسی این معنا نیست، گرچه این معنا در جای خود می تواند صحیح باشد، چه اینکه این مسئله بر احساس هنری و درک زیبایی سخن استوار گشته است... اما این امر تنها به الفاظ و عبارات قرآن برمی گردد؛ در حالی که قرآن خود را به هدایت، رحمت، بیان و بصیرت بخشی توصیف کرده است بنابراین نمی توان اعجاز قرآن را تنها بر این امر یعنی درک زیبایی های لفظی و آهنگ دلنواز آن استوار ساخت.

    ... همچنین ممکن است برخی معنای بعید دیگری از رویکرد روان شناسانه به قرآن گمان کنند که ترجیح می دهم در اینجا آن را نفی کنم، و آن عبارت است از استخراج نظریات علم روان شناسی از قرآن کریم. برخی معاصران برای استوار ساختنِ این پندار که قرآن کریم دربردارندة هر چیزی است، به این دیدگاه روی آورده اند... ما معتقدیم که باید دانشمندان روان شناسی را به حال خود وانهاد تا به تجارب عملی و مشاهدات واقعی و تأملات نظری خود مشغول باشند. اگر آنچه از ویژگی های نفس انسانی کشف می کنند صحیح باشد، به رد نظریات آنها نمی پردازیم و معتقد نمی شویم که قرآن در آن نظریه بر آنها پیشی گرفته است، بلکه نظریات آنان را می پذیریم تا در بیان وجه روان شناسی اعجاز قرآن بر آن تکیه کنیم و به برکت دستاورد پژوهشگرانِ پدیده های روان شناختی، نظریة اعجاز روان شناختی قرآن را تأیید کنیم.

    امین خولی سپس با توجه به اینکه قرآن کریم هنر ادبیِ اعجازآمیز است، کتاب هدایت و بیانگر آموزه های دینی است و شأن آن، تنها تدبیر جان و روان بشر می باشد، دیدگاه خود دربارة اعجاز روان شناختی قرآن را چنین بیان می کند:

    با توجه به آنچه گفته شد دیدگاه صحیح دربارة اعجاز روان شناختی قرآن، این است که تفسیر قرآن تنها بر شناخت پدیده های نفسانی و روانی و قوانین ثابت روحی که قرآن آنها را به استخدام درآورده استوار می باشد، و بیان های قرآن کریم در حالتی که استدلال و هدایت و اقناع و جدل و تحریک و تشویق یا تهدید می کند، بر محور آن پدیده ها و قوانین می چرخد. پس صحیح ترین مبانی این تفسیر همان قواعد روان شناختی است که علم در گذشته و حال به آن ره یافته است. در این صورت نباید برای هیچ عبارتی از قرآن دلیل آورده یا برای الفاظ آن استدلال شود یا برای یکی از اسالیب آن شاهد ذکر شود، مگر آنکه جایگاه و رابطة آن نسبت با روان انسان روشن گردد، آن هم با بهره گیری از دستاوردهای علم روان شناسی. بنابراین تنها با کمک امور نفسانی ـ روانی و نه چیز دیگری باید ایجاز و اطناب و تأکید و اشارات و اجمال و تفصیل و تکرار و بسط و تقسیم و تفصیل و ترتیب و مناسبات قرآن را مدلل کرد.

    بنابراین می توان گفت که مقصود امین خولی و همفکرانش از بهره بردن از دو علم روان شناسی و جامعه شناسی در تفسیر، نه استخراج قواعد و نظریات این دو علم از قرآن کریم است و نه تطبیق قواعد و نظریات روان شناختی و جامعه شناختی ـ که دستاورد علوم تجربی بشری است ـ بر قرآن می باشد، بلکه مقصود آن است که مفسر با احاطه بر مبانی و روش های شناخته شده و مسلّم دانش روان شناسی و جامعه شناسی که میان همة انسان ها و همة نسل ها و دوران ها مشترک بوده است و همة جوامع و طوایف بشر از آن برخوردارند، به تفسیر بپردازد. در حقیقت روشی که امین خولی در تفسیر قرآن پیشنهاد و از آن سخت دفاع می کند، همان شیوه و روشی است که عالمان نقد ادبی در بررسی آثار ادبی گذشتگان پیش گرفته و به نقد و ارزیابی و تفسیر آن می پردازند.

    محققان، رسالت نقد ادبی را شناخت ارزش و بهای آثار ادبی و شرح و تفسیر آن می دانند به نحوی که معلوم شود نیک و بد آن آثار چیست و منشأ آنها کدام است؟ در حقیقت، کار ناقد ادبی این است که میان نویسندة اثر ادبی با خوانندة عادی واسطه شود و لطایف و دقایقی را که در آثار ادبی وجود دارد، برای عامة مردم ـ که اگر کسی آنها را توجه ندهد از آن غافل و بی نصیب می مانند ـ معلوم کند، و اگر هم معایب و نقایصی در آن آثار هست که عامه مردم به آن ملتفت نمی شوند، آن را آشکار نماید.

    ضرورت توجه به اصول و مبادی روان شناسی از این جهت است که شعر و ادب مانند سایر هنرها نمودی نفسانی است، هم از جهت شاعر یا نویسنده ای که آن را ابداع می کند و هم از جهت خواننده ای که از آن محظوظ می شود; زیرا از جهت ارتباط با شاعر یا نویسنده شعر و ادب تخیل ابداعی و ترکیبی است که موجد و محرک آن، الهام هنری و جذبة ذوقی به شمار می رود، و این امور همه از مقولة نفسانیات می باشد و به این اعتبار شعر و ادب جز نمودی نفسانی چیزی نیست، و از جهت ارتباط با خواننده نیز شعر و ادب محرکی نفسانی است که در انسان لذت و الم پدید می آورد در او تأثیر می کند، او را به هیجان در می آورد و گاه نیز به عمل و اراده وا می دارد، و این امور همه از مقولة روان شناختی اند. از این رو، شعر و ادب مسئله ای روان شناختی است.

    از نظر خولی و همفکرانش قرآن کریم امروز نزد ما پیش از آنکه کتابی دینی مشتمل بر همة دستورهای لازم برای هدایت آدمی و نیل انسان به کمال و سعادت باشد، یک شاهکار عظیم ادبی است که همة ویژگی های دیگر آثار ادبی را دارد. در مورد قرآن کریم اگرچه آفرینندة آن، خدای متعالی است که تغیر و تحول و حال و عوارض نفسانی در ساحتش راه ندارد، اما از آنجا که خداوند قرآن را به زبان قوم نازل کرده و مخاطب آن بشرِ دارای عوارض نفسانی و مجرای تغییر و تحول است، پس همة ویژگی های زبان ادبی را داراست و از آنجا که قرآن کریم در وقت نزول ناظر به حوادث واقعی زندگی مردم و افکار و عقاید و آداب و رسوم و به طور کلی محیطی بوده که در آنجا نازل شده، طبیعی است که ویژگی های مکانی و زمانی و محیطی در آن بازتاب یافته باشد. بنابراین بدون در نظر گرفتن این امور تفسیری کامل از قرآن نمود یابد. بر همین اساس باید از همة اصول و مقدمات و ابزارهای لازم در شرح و تفسیر یک متن ادبی، در تفسیر قرآن هم بهره گرفت و تفسیری که از این ویژگی برخوردار باشد تفسیری اطمینان بخش خواهد بود. پس از آن است که باید از منظر دینی به این تفسیر روی آورد و مطابق آن اعتقادات و باورها و آموزه های رفتاری را سامان داد و آنها را بر اساس قرآن کریم تنظیم کرد. نگرش روان شناختی به تفسیر و بهره گیری از اصول روان شناسی را به طور پراکنده در بعضی از آثار خولی، و نیز در جای جای اثر شکری عیاد، خلف الله و آثار قرآنی بنت الشاطی می توان مشاهده کرد.

    نتیجه گیری

    تفسیر ادبی معاصر یکی از روشمند ترین گرایش های تفسیری است، اما در عین روشمندیِ نسبتاً شفاف آن، نارسایی هایی نیز در برخی مؤلفه های آن دیده می شود؛ از جمله ادعای ناکارآمدی تفسیر ترتیبی، ادعای مترادف نبودن همة کلمات مترادف نما یا شبه مترادف قرآن و نیز محدود کردن دلالت آیات قرآن به معنای برگرفته از سیاق و انکار وجوه مختلفِ معناییِ کلمات و آیات شریفه تمام نیست. برخی از مؤلفه های این گرایش، همچون استقصای همة آیات ناظر به یک موضوع و تنظیم آیات بر حسب ترتیب نزول، مهم و شایان توجه اند، اما طرفداران گرایش تفسیر ادبی در عمل به آن بی توجه بوده اند. به برخی از مؤلفه ها نیز هر چند برخی نقد وارد کرده اند، اما این نقدها وارد نیست و به تأمل بیشتر نیاز است.

    منابع

    ـ اسعدی، محمد، سایه ها و لایه های معنایی، قم، بوستان کتاب، 1385 ش.

    ـ امین خولی، مناهج تجدید فی النحو و البلاغة و التفسیر و الادب، بی جا، دارالمعرفه، الطبعة الاولی، 1961م.

    ـ امین خولی، مقاله «تفسیر، دایرةالمعارف الاسلامیه»، ترجمة احمد شنتناوی و دیگران، بیروت، دارالمعرفه، 1933م.

    ـ بابایی، روش شناسی تفسیر قرآن، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1378ش.

    ـ بنت الشاطی، عائشة عبدالرحمن، التفسیر البیانی للقرآن الکریم، قاهره، دار المعارف، بی تا، الطبعة السابعة.

    ـ بنت الشاطی، عائشة عبدالرحمن، اعجاز بیانی قرآن، ترجمة حسین صابری، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1376ش.

    ـ خلف الله، محمد احمد، الفن القصصی فی القرآن الکریم، بی جا، سینا للنشر، الطبعة الرابعه، 1999م.

    ـ رامیار، محمود، تاریخ قرآن، تهران، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، 1380ش.

    ـ الرومی، فهد بن عبدالرحمن، اتجاهات التفسیر فی القرن الرابع عشر، بی جا، بی نا، 1407ق – 1986م.

    ـ ریتر ویلانت، «جریان شناسی تفاسیر قرآن در دورة معاصر»، ترجمة مهرداد عباسی، آینه پژوهش، ش86، خرداد و تیر 1383، ص 2ـ17.

    ـ زرین کوب، عبدالحسین، نقد ادبی، تهران، علمی، 1365ش.

    ـ سبت، خالد بن عثمان، قواعد التفسیر، الجیزه، دار ابن عفان،1421ق.

    ـ سعفان، کامل علی، المنهج البیانی فی تفسیر القرآن، بی جا، مکتبة الأنجلو المصریه، بی تا.

    ـ سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، دمشق، دار ابن کثیر، 1416ق.

    ـ شرقاوی، عفت محمد، الفکر الدینی فی مواجهة العصر، بی جا، مکتبة الشبابف بی تا.

    ـ شریف، محمد ابراهیم، اتجاهات التجدید فی تفسیر القرآن الکریم فی مصر، قاهره، دار التراث،1402ق ـ 1982م.

    ـ صاوی جوینی، مصطفی، التفسیر الادبی للنص القرآنی، بی جا، دار المعرفة الجامعیه، بی تا.

    ـ طیب حسینی، سیدمحمود، چند معنایی در قرآن کریم، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1388ش.

    ـ علامه طباطبایی، المیزان، بی جا، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، 1391ق.

    ـ کریمی نیا، مرتضی، «امین خولی و بنیان گذاری مکتب ادبی در تفسیر»، مجله برهان و عرفان، ش 6، زمستان 1384

    ـ مجلسی، بحار الانوار، بیروت، دار احیائ التراث العربی، 1403 ق.

    ـ مصباح یزدی، محمدتقی، معارف قرآن، قم، در راه حق، 1367 ش.

    ـ معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، قم، موسسه فرهنگی التمهید، 1379ش.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    طیب حسینی، سیدمحمود.(1388) تأملاتی در گرایش تفسیر ادبی معاصر. دو فصلنامه قرآن شناخت، 2(2)، 147-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیدمحمود طیب حسینی."تأملاتی در گرایش تفسیر ادبی معاصر". دو فصلنامه قرآن شناخت، 2، 2، 1388، 147-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    طیب حسینی، سیدمحمود.(1388) 'تأملاتی در گرایش تفسیر ادبی معاصر'، دو فصلنامه قرآن شناخت، 2(2), pp. 147-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    طیب حسینی، سیدمحمود. تأملاتی در گرایش تفسیر ادبی معاصر. قرآن شناخت، 2, 1388؛ 2(2): 147-