آیة تفسیر (نحل: 44) و جواز تفسیر اجتهادی
چکیده و کلیدواژه فارسی (Persian)
سال پنجم، شماره دوم، پیاپی 10، پاییز و زمستان 1391، ص 47 ـ 66
Quran Shinakht, Vol.5. No.2, Fall & Winter 2012-13
مجید شمس کلاهی*
چکیده
دستیابی به معانی و مقاصد آیات قرآن در گرو تفسیر آیات و تفسیر آیات، در گرو «روش تفسیر» است. در میان روش های گوناگون تفسیری، «روش اجتهادی» از معتنابه ترین روش هاست؛ زیرا در این روش، مفسر از همة ظرفیت های تفسیری برای نیل به معارف قرآن بهره می گیرد. نوشتار حاضر جواز تفسیر اجتهادی را از نگاه آیة تفسیر (آیة 44 سورة مبارکة نحل) تحلیل کرده، نشان می دهد به رغم دیدگاهی که آیة تفسیر را گواه ممنوعیت «تفسیر اجتهادی» می پندارد، این آیه نه تنها بر جواز این روش تفسیری دلالت دارد؛ بلکه از مستندات استوار قرآنی آن است.
کلیدواژه ها: تفسیر، تفکر، روش تفسیر، تفسیر اجتهادی.
* دانش پژوه مقطع دکتری گروه تفسیر و علوم قرآن مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) shams124000@yahoo.com
دریافت: 23/ 6/ 1391 ـ پذیرش: /8/ 4/ 1392
مقدمه
خداوند قرآن کریم را برای هدایت آدمیان به راه سعادت و رهایی از همة تاریکی ها فرستاده است؛ اما بهره مندی از هدایت قرآن، منوط به فهم و تفسیر آن است و در میان روش های گوناگون تفسیری، روش اجتهادی از سایر روش ها جامع تر است؛ زیرا مفسر در این روش برای فهم و تبیین معانی و مقاصد آیات، از همة شواهد و قرائن معتبر ـ اعم از نقلی و عقلی ـ بهره می گیرد.
هدف نوشتار حاضر تبیین آیة «وَأنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» (نحل: 44) ـ که ما از آن به «آیة تفسیر» یاد می کنیم ـ برای اثبات جواز تفسیر اجتهادی است. وجه توصیف و تسمیة این آیه به «آیه تفسیر» ذیل عنوان بعد خواهد آمد. برای این منظور، معنا و مراد مفردات این آیه و نیز متعلَّق تفکر در آن، در کانون بررسی قرار می گیرد و کیفیت دلالت آن بر جواز تفسیر اجتهادی و استواری استناد به آن در مقایسه با سایر مستندات قرآنی تفسیر اجتهادی، تبیین می شود.
تفسیر اجتهادی در مقابل تفسیر روایی محض و تفسیر باطنی محض قرار دارد (بابایی، 1386، ج 2، ص 108). معتقدان تفسیر روایی محض بر این باورند که هیچ تفسیری برای آیات جز آنچه در روایات بیان شده معتبر نیست (همان، ص 269). معتقدان تفسیر باطنی محض نیز بر آن اند که آنچه از ظاهر قرآن فهمیده مىشود مراد خداى متعال نیست و فاقد حجیت است و تفسیر صحیح تنها تبیین باطن قرآن است (همان، ص 5)؛ اما در مقابل این دو گروه، باورمندان به تفسیر اجتهادی قرار دارند. در روش اجتهادی، مفسر توان عقلی و فکری خویش را به کار می گیرد تا با استفاده از همة دلیل ها و شواهد معتبر ـ اعم از دلایل و شواهد قرآنی، روایی، عقلی و علمی ـ معانی و مقاصد آیات را فهم و تبیین نماید (همان، ص 108؛ عمید زنجانی، 1373، ص 257ـ258).
تا جایی که جست وجو شد، نه تنها تاکنون آیة مزبور در زمرة ادلة جواز تفسیر اجتهادی قرار نگرفته، بلکه به عکس، برخی برای اثبات ممنوعیت این روش تفسیری به آن استناد کرده اند (زغلول، 1425، ص 111؛ صابونی، 1405، ص 166)؛ حال آنکه این آیه از ادلة استوار قرآنی جواز تفسیر اجتهادی است.
وجه نام گذاری آیة 44 سورة مبارکة نحل به «آیة تفسیر»
آیة 44 سورة مبارکة نحل، تبیین نبوی و تفکر در آیات را دو غایت نزول قرآن کریم بر پیامبر اکرم(ص) معرفی کرده است؛ اما به حکم عقل آنچه در واقع مراد خداوند از نزول قرآن بر پیامبر اکرم است، تبیین و تفکر ثمر بخش بلکه ثمرة تبیین نبوی و تفکر در آیات است که عبارت است از فهم معانی و مقاصد قرآن کریم؛ چراکه ممکن نیست مراد خداوند حکیم از نزول قرآن، صِرف تبیین و تفکر، بدون ارادة ثمرة آن ـ که ادراک معانی و مقاصد قرآن کریم است ـ باشد. بر این اساس روشن می گردد که موضوع اصلی آیة مذکور که غایت نزول قرآن معرفی شده، ادراک معانی و مقاصد قرآن، یعنی ادراک تفسیر قرآن (به معنای حاصل مصدری تفسیر) است و از آنجا که یگانه آیه ای از قرآن کریم که به طور مستقیم تفسیر قرآن و اقسام آن ـ تفسیر نقلی و تفسیر اجتهادی ـ را موضوع سخن قرار داده همین آیه است، شایسته است آن را «آیة تفسیر» نام نهیم.
تبیین مفردات
گام نخست برای پی بردن به ظهور نهایی هر آیه، آگاهی از معنای واژگان آن است. بر این اساس مفردات «آیة تفسیر» را بررسی می کنیم.
إنزال و تنزیل
إنزال و تنزیل هردو از ریشة «نزول» به معنای «فرود آمدن» اخذ شده اند (فراهیدی، 1410، ماده نزل) و معادل فارسی هردو «فرود آوردن» است؛ البته میان صاحب نظران در این باره که آیا همواره انزال بر نزول دفعى و تنزیل بر نزول تدریجى دلالت دارد یا نه، اختلاف نظر وجود دارد که طرح و بررسی آرا در این باره مجالی دیگر می طلبد (زبیدی، 1414، ذیل نزل؛ زمخشری، 1407، ج 1، ص 96؛ فخرالدین رازی، 1420، ج 5، ص 254؛ طباطبایی، 1417، ج 2، ص 15).
«ذِکر»
ذِکْر، مصدر فعل متعدی ذَکَرَ یذکُرُ می باشد. برای مصدر ذِکر در لغت چند کاربرد نقل شده است: 1. بر زبان جاری ساختن چیزی (فراهیدی، 1410؛ ابن منظور، 1414؛ زبیدی، 1414؛ ذیل ماده ذکر)؛ 2. به یاد داشتن چیزی (همان)؛ 3. به یاد آوردن چیزی پس از فراموشی آن (جوهری، 1407؛ ابن منظور، 1414؛ ذیل ماده ذکر)؛ 4. طلب حضور چیزی (ابراهیم مصطفی و...، 1414؛ ذیل ماده ذکر).
مراد از «الذِّکر» در آیة تفسیر، با توجه به شواهد متن آیه ـ از جمله وقوع آن پس از «الزُّبُر» که مراد از آن ، کتاب های آسمانی فرودآمده قبل از قرآن است (طوسی، بی تا، ج 6، ص 385) و نسبت یافتن فعل إنزال به آن، همچنین مأموریت پیامبر اکرم به تبیین آن برای مردم ـ و به دلالت برخی روایات (عروسى حویزى، 1415، ج 3، ص 57) قرآن کریم است و این دیدگاهی است که عموم مفسران به آن معتقدند (طبرسى، 1372، ج 6، ص 558؛ ابن عطیه اندلسى، 1422، ج 3، ص 39؛ طباطبایى، 1417، ج 12، ص 260؛ آلوسى، 1415، ج 7، ص 389).
«تبیین»
بَین مصدر بانَ، یبِینُ به معنای جدا شدن (معنای مصدری) و جدایی (معنای حاصلِ مصدری) است؛ چنان که گویند: «بانَت المَرأةُ عن الرّجلِ: إنفَصَلَت عنه بطلاق؛ زن از مرد با طلاق جدا شد» (ابن منظور، 1414، ج 13، ص 64، ذیل ماده بین).
تبیین از ریشة بَین، در اصل به معنای ایجاد بَینونت و جدایی است. هنگام تزویج دختر و جدا نمودن او از خانة پدری گویند: «بَینَ فلانٌ بنتَه و أبانَها: زَوَّجَها و صارت إلی زوجها؛ دخترش را تبیین یا إبانه کرد، یعنی او را با کسی تزویج نمود و دختر نزد [به خانة] همسرش رفت» (همان). براساس همین معنای اصلی، تبیین شیء به معنای «بیان نمودن شیء» و به تعبیر دقیق تر به معنای ارائة «بیان» برای شیء ـ یعنی ارائة سخنی که تمایز بخش و کاشف شیء است ـ به کار می رود (ر.ک: المفردات فی غریب القرآن، ص 158، ذیل [بین]) چنان که «البَیان» در اصل به معنای «ما بُیِّنَ به الشیءُ؛ آنچه شیء با آن [از غیر خود] جدا می شود» است (ابن منظور، 1414، ذیل ماده بین) و کاربرد «البیان» در مورد سخن از آن جهت است که سخن دربارة یک شیء، آن را از غیر آن ـ در توجه و نظر مخاطب ـ جدا و متمایز می کند. قرآن کریم نیز تبیین را در مواضع گوناگون مانند آیة «وَأنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» (نحل:44) به همین معنای «بیان نمودن» به کار برده است.
«واو»
رایج ترین گونة واو، واو عطف است که به معنای مطلق جمع می باشد و برای عطف مفرد بر مفرد و نیز جمله بر جمله به کار می رود. واو در عبارت «... لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» نیز واو عطف است که جملة «لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» را بر «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» عطف کرده است (صافی، 1418، ج 14، ص 326). البته احتمال دیگر آن است که «لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» بر معطوفٌ علیه مقدّری عطف شده باشد که احتمالی خلاف ظاهر و ضعیف است؛ چراکه تقدیر، خلاف اصل و محتاج قرینه است و در آیه چنین قرینه ای موجود نیست. علامه طباطبایی نیز این احتمال را مطرح و به خلاف ظاهر بودن آن اشاره نموده است (طباطبایى، 1417، ج 12، ص 261).
«لعلّ»
لعلّ از حروف مشبّهةٌ بالفعل و به معنای «توقّع» یعنی «انتظار وقوع» است و این انتظار وقوع، گاه نسبت به امر محبوب و دل خواه است؛ مانند «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (بقره: 189) و گاه نسبت به امر مخوف و نگران کننده؛ مانند «لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِیبٌ» (شورى: 17) (سیوطی، 1421، ج 1، ص 522؛ ابن منظور، 1414، ذیل لعلّ). «لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون» بر توقع الهی از مخاطبان قرآن کریم برای اندیشیدن و ترغیب ایشان بر تفکر دلالت دارد.
«تفکر»
اهل لغت تفکر را به معنای: تأمل نمودن (جوهری، 1407، ذیل فکر)، به کار انداختن ذهن دربارة چیزی (ابن منظور، 1414، ذیل ماده فکر)، مرتب سازی چند امر در ذهن برای رسیدن به مطلوبی ـ که یا علم است یا ظنّ ـ دانسته اند (زبیدی، 1414، ذیل ماده فکر) و اهل تحقیق برای کاربرد های قرآنی مادة «ف ک ر» جز معنای لغوی، معنایی دیگر قائل نشده اند (راغب اصفهانی، 1412، ص 643؛ مصطفوی، 1360، ج 9، ص 125).
متعلق تفکر در آیة تفسیر
آیة شریفة «وَأنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» (نحل: 44) به دو غایت برای فروفرستادن قرآن کریم بر پیامبر اکرم(ص) تصریح می کند: نخست آنکه آن حضرت آنچه را برای [هدایت] انسان ها بر او نازل شده برای ایشان «تبیین» کند و دیگری آنکه ایشان ـ یعنی عموم آدمیان که مخاطبان قرآن کریم هستند ـ «تفکر» نمایند؛ اما این آیه به اینکه مخاطبان قرآن باید در چه چیز بیندیشند تصریح نکرده است و متعلَّق تفکر را در ظاهر، مقید به امری ننموده و مطلق نهاده است. در این باره که آیا متعلَّق تفکر در این آیه مطلق است یا مقید و اگر مقید است قید آن کدام است، وجوه گوناگونی بدین قرار مطرح است:
وجه نخست
وجه نخست دربارة متعلَّق تفکر در آیة 44 سورة مبارکه نحل، اطلاق آن است؛ یعنی همچنان که جملة «لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» در لفظ، به قیدی مقید نگشته، مراد از آن نیز اختصاص تفکر به عرصه ای خاص نیست؛ بلکه این جمله بر ترغیب مخاطبان بر مطلق تفکر، در هر عرصة تفکر پذیر دلالت دارد.1 اما این سخن ـ یعنی ادعای اطلاقِ «لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» از جهت متعلَّق تفکر ـ ناسازگار با سیاق آیه و نادرست است. توضیح آنکه موضوع صدر و میانة این آیه، «قرآن کریم و پیامبر اکرم» است. آیه در آغاز، از انزال قرآن بر پیامبر اکرم(ص) و در میانه، از اینکه غایت انزال قرآن، تبیین آن توسط ایشان است سخن می گوید. در چنین سیاقی، اگر برای تفکر که هم تراز تبیین نبوی به عنوان غایت إنزال قرآن معرفی شده، متعلَّقی بی ربط یا فاقد ربطِ معقول با قرآن یا پیامبر فرض شود، آیه با جمله ای ناهم آهنگ با آغاز و میانة آن پایان یافته و چنین امری، با انسجام متن حکیم قرآن ناسازگار است.
وجه دوم
اکثر مفسران ـ تا جایی که جست وجو شد ـ متعلَّق تفکر در این آیه را خود قرآن کریم دانسته اند (ازجمله ر.ک: تفسیر بحر العلوم سمرقندی؛ سورآبادی؛ الکشاف؛ لباب التأویل؛ الجوهر الثمین (شبّر)؛ روح البیان؛ روح المعانی؛ فی ظلال القرآن، ذیل آیة 44 سورة نحل). در وجه این استظهار به نظر می رسد: شروع شدن این آیه با «بالْبَیِّنَاتِ وَالزُّبُرِ» ـ عبارتی که جایگاه طبیعی آن، پایان آیة 43 است؛ اما با قرار گرفتن آن در صدر آیة 44، قهراً گونه ای تأکید بر موضوع «کتاب های آسمانی» را به ذهن متبادر می کند ـ و بی درنگ سخن گفتن از انزال قرآن، نشان می دهد که موضوع اصلی این آیه، مصداقی تازه فرود آمده از کتاب های آسمانی ـ یعنی قرآن کریم ـ است. بر این اساس و به اقتضای تناسب حکم و موضوع، آیه ظاهر در آن است که متعلَّق تفکر در جملة پایانی آن: «وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» خود قرآن کریم و مراد از آن چنین است: «وَأنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ [فی الذِّکْر]؛ و ما این ذکر [قرآن] را بر تو نازل کردیم، تا آنکه برای مردم آنچه را به سوى آنان نازل شده است تبیین نمایی و تا آنکه آنان [در این ذکر] تفکر کنند».
وجه سوم
برخی مفسران محتمل دانسته اند واژة تفکر، در آیة موضوع بحث، متعلق به بیان نبوی و جملة پایانی آیه به این معنا باشد: «... و این قرآن را به سوى تو نازل کردیم تا براى مردم آنچه را به سوى ایشان نازل شده است تبیین کنی، و تا اینکه آنان [در تبیین تو از قرآن] تفکر کنند» (ابن عاشور، 1420، ج 13، ص 13). اما این احتمال، برخلاف ظاهر جملة مذکور و مردود است؛ زیرا اولاً این جمله ، مرکب است از یک مغیا و دو غایت که یکی با واو عطف بر دیگری عطف شده و چنین هیئتی ظاهر در آن است که هریک از دو غایت به طور مستقلْ مترتب بر مغیاست، بدون آنکه ترتب یکی از دو غایت بر مغیا، متوقف بر ترتب غایت دیگر بر مغیا باشد؛ ثانیاً نه تنها قرینه ای دال بر توقف غایت دوم (تفکر) بر غایت نخست (تبیین نبوی) در میان نیست، بلکه آیات متعددی مخاطبان قرآن کریم را به تدبر و تفکر در قرآن فرامی خوانند بدون آنکه تدبر و تفکر مخاطبان قرآن را مشروط به تبیین نبوی نموده باشند؛ مانند آیة 82 سورة مبارکة نساء (شمس کلاهی، 1390، ص 77، پانوشت 8).
وجه چهارم (دیدگاه علامه طباطبایی)
علامه طباطبایی به رغم دیدگاه عموم مفسران که تفکر در آیة مذکور را متعلِّق به «الذِّکر» دانسته اند، شخص پیامبر اکرم(ص) را متعلَّق تفکر در این آیه می دانند. از نگاه ایشان به سه دلیل نمی توان متعلَّق تفکر در این آیه را خود قرآن کریم دانست؛ نخست آنکه لازمة چنین امری چیزی شبیه تحصیل حاصل است: «وأنت خبیر بأن لازم ذلک أولاً شبه تحصیل الحاصل فی إنزاله إلیه لیبین لهم ما نزل إلیهم والإنزال واحد...» (طباطبایی، 1417، ج 12، ص 260).
برای این سخنِ جناب علامه که لازمة دیدگاه عموم مفسران، چیزی شبیه به تحصیل حاصل است، چند تقریر قابل ارائه است:
تقریر اول
تقریر نخست آن است که با تبیین پیامبر اکرم(ص) ابعاد گوناگون آیات معلوم می شود و امر مجهولی باقی نمی ماند که با تفکر در آیات معلوم گردد؛ لذا لازمة آنکه متعلَّق تفکر در این آیه قرآن کریم باشد آن است که مفاد این آیه، تحریض بر تفکر در اموری باشد که از پیشْ پیامبر برای مردم معلوم کرده است و این شبیه به تحصیل حاصل و ناممکن است و برای دفع چنین معنای نادرستی چاره ای نیست جز آنکه آیه (با حذف «ولَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» از پایان آن) این گونه بیاید: «وأنزلنا إلیک الذکر لتبینه لهم».
ضعف نخست تقریر مذکور آن است که برخلاف ظاهر سخن جناب علامه است؛ چراکه صریح سخن ایشان آن است که لازمة کلام قوم، شبه تحصیل حاصل در مورد «انزال قرآن» است: «وأنت خبیر بأن لازم ذلک أولاً شبه تحصیل الحاصل فی إنزاله إلیه لیبین لهم ما نزل إلیهم والإنزال واحد ولا مدفع له إلا أن یغیر النظم إلى مثل قولنا: وأنزلنا إلیک الذکر لتبینه لهم» (همان، ج 12، ص 260)؛ اما این تقریر، تحصیل حاصل را بر «تبیین و تفکر» تطبیق کرده است. ضعف دوم آن است که گرچه در این تقریر، برای «لازم آمدن شبه تحصیل حاصل» توجیهی ارائه گردیده است، علت این لزوم که در کلام جناب علامه با جملة «والإنزال واحد» مورد اشاره قرار گرفته، مغفول مانده و رابطة جملة «والإنزال واحد» با جملات قبل و بعد از آن، نامعلوم است.2 اما ضعف آشکار سوم آن است که اگر مراد جناب علامه آن بود که تحصیل حاصل در تفکر پس از تبیین رخ می دهد پس چرا برای دفع چنین تحصیل حاصلی فرمود: «ولا مدفع له إلا أن یغیر النظم إلى مثل قولنا: وأنزلنا إلیک الذکر لتبینه لهم»؟ آیا اگر عبارت آیة شریفه چنین فرض شود که جناب علامه برای دفع تحصیل حاصل بیان داشته، مشکل «تحصیل حاصل به معنای امتناع تفکر پس از تبیین» حل می گردد؟ روشن است که پاسخْ منفی است؛ پس تقریر نخست از کلام علامه نمی تواند مبین مراد ایشان باشد.3
تقریر دوم4
تقریر دیگر از عبارت «... لازم ذلک أولاً شبه تحصیل الحاصل فی إنزاله إلیه لیبین لهم ما نزل إلیهم» چنین است: انزال قرآن کریم بر پیامبر اکرم(ص) و بر مردم یکی بیش نیست و آن همان نزول قرآن بر شخص پیامبر است که جملة «أنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» بر آن دلالت کرده است و مراد از نزول قرآن بر مردم که عبارت «ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» به آن اشاره نموده، همان تبیین قرآن (یعنی بیان الفاظ قرآن) برای مردم است که در عبارت «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ» بیان شده. بر این اساس، مفهوم جملة «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» آن است که «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما بُینَ لهم؛ تا برای مردم آنچه را (قبلاً) بیان شده بیان نمایی» و این، چیزی شبیه به تحصیل حاصل است.
پیش فرض تقریر پیش گفته آن است که مراد از تبیین قرآن برای مردم (لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ) در آیة 44 سورة مبارکة نحل، ابلاغ الفاظ آن برای مردم است، نه تفسیر محتوای معرفتی آیات و تفصیل مسائلی که قرآن کریم به اجمال بیان کرده است. اما به نظر می رسد نمی توان سخن علامه را براساس این فرض تقریر نمود؛ چراکه ایشان به دلالت مواضعی از کلامش، تبیین قرآن کریم را غیر از ابلاغ الفاظ آن می داند.5 اشکال دیگر آن است که با فرض صحت این تقریر از ایراد علامه بر دیدگاه عموم مفسران، همین ایراد بر معنای مختار جناب علامه نیز وارد خواهد بود؛6 حال آنکه جناب علامه استظهار خویش از معنای آیه را اساساً در تقابل با این ایراد و در مقام دفع آن بیان کرده است (طباطبایی، 1417، ج 12، ص 260).
تقریر مختار (اشکال نخست)
تقریر قابل دفاع از اشکال نخست علامه به دیدگاه قوم: «... لازم ذلک أولاً شبه تحصیل الحاصل فی إنزاله إلیه لیبین لهم ما نزل إلیهم» نظر به تتمة آن: «... والإنزال واحد ولا مدفع له إلا أن یغیر النظم إلى مثل قولنا: وأنزلنا إلیک الذکر لتبینه لهم» و نظر به دو اشکال بعدی که ایشان بر این دیدگاه وارد دانسته اند7 آن است که چون اولاً به انزال قرآن در آیة 44 سورة مبارکة نحل دوبار اشاره شده: یک بار بر شخص پیامبر اکرم(ص) با تعبیر «أنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» و یک بار بر مردم با تعبیر «ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» و ثانیاً می دانیم که انزال قرآن (به معنای مصدری و نیز اسم مفعولی) یک انزال بیش نیست،8 عبارت «ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» بر همان معنا دربارة انزال قرآن دلالت می کند که عبارت «أنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» بدون درنظر گرفتن اهتمام به شخص پیامبر(ص) به عنوان منزلٌ الیه قرآن کریم، بر آن معنا دلالت نموده است و این تکرارْ شبیه تحصیل حاصل است؛ پس بر فرض پذیرش دیدگاه رایج دربارة آیة 44 سورة مبارکة نحل که در آن، خصوصیات شخص پیامبر(ص) به عنوان منزلٌ الیه قرآن کریم ملاحظه نمی شود، شایسته بود این تکرار رخ ندهد و عبارت این گونه بیاید: «وأنزلنا إلیک الذکر لتبینه لهم»؛ اما با توجه به جایگاه جار و مجرورِ «إلیک» در ساختار جملة «أنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ»، معنایی که این جمله دربارة انزال قرآن می فهماند، غیر از معنایی است که از عبارت «ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» در این باره فهمیده می شود. در جملة «أنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْر»، تقدم یافتن جار و مجرور «إلیک» بر مفعولٌ به فعل «أنْزَلْنا»9، خصوصیت پیامبر(ص) به عنوان منزلٌ الیه قرآن را می فهماند و «لِتُبَیِّنَ» نیز که بیانگر غایت انزال در جملة «أنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» است، با عنایت به اینکه فاعل این تبیین، شخص پیامبر(ص) با اوصاف و احوالی ویژه است، غایت انزال قرآن قرار گرفته است؛ لذا در آغاز آیه به انزال قرآن بر پیامبر اکرم با عنایت به ویژگی های ایشان اشاره شده و به اقتضای وحدت سیاق دانسته می شود که در پایان آیه نیز «لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»، تحریض بر تفکر دربارة پیامبر(ص) و احوال خاص ایشان است؛ چراکه تفکر در احوال پیامبر اکرم(ص)، بهترین دلیل است بر اینکه شخص ایشان در آنچه آورده (قرآن کریم) هیچ دخالتی نداشته، بلکه خداوند متعال با علم و قدرتش بدون دخالت اسباب عادی، قرآن را بر ایشان نازل کرده است (طباطبایی، 1417، ج 12، ص260).
بررسی اشکال نخست
جملة: «وَأنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» در آیة 44 سورة مبارکة نحل بر انزال قرآن کریم بر پیامبر اکرم(ص) و اهتمام به شخص ایشان به عنوان مُنْزَلٌ الیه و تبیین کنندة قرآن دلالت دارد؛ اما اشارة دوباره به قرآن کریم با عبارت «ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» در حالی که ممکن بود این اشاره توسط ضمیرْ ـ مثلاً به شکل «لِتُبَیِّنَه لِلنَّاسِ» ـ انجام پذیرد، اصطلاحاً «إظهار فی مقام الإضمار: آوردن اسم ظاهر به جای ضمیر» (ابن عاشور، 1420، ج 13، ص 131) و دارای فوایدی چند است؛ از جمله:
1. اشعار به علت لزوم تبیین قرآن از جانب پیامبر اکرم(ص): عبارت قرآنی «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» افزون بر آنکه بر لزوم تبیین قرآن کریم برای مردم توسط پیامبر اکرم(ص) دلالت دارد، علت این حکم را نیز تفهیم می نماید؛ چنان که مخاطب از این عبارت چنین می فهمد: بر پیامبر اکرم لازم است قرآن کریم را برای مردم تبیین کند؛ چراکه خداوند قرآن کریم را به سوی مردم (برای انتفاع ایشان) نازل نموده است؛ اما عبارت «لِتُبَیِّنَه لِلنَّاسِ» نمی فهماند که چرا لازم است پیامبر اکرم قرآن نازل شده بر او را برای مردم تبیین کند؛ یعنی این عبارت هیچ دلالتی بر علت لزوم تبیین قرآن برای مردم ندارد.
2. اشعار به علت غایی نزول قرآن بر پیامبر اکرم(ص): عبارت «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» که در آیة 44 سورة مبارکة نحل پس از عبارت «وَأنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» آمده چنین می فهماند که نزول قرآن کریم بر پیامبر اکرم، نزول قرآن بر مردم و برای مردم است؛ یعنی مقصد و مقصود نهایی قرآنِ فرود آمده از جانب خداوندْ شخص پیامبر اکرم نیست؛ بلکه خداوند پیامبر اکرم را واسطة نزول قرآن بر مردم قرار داده است. اما اگر در جملة «وَأنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» به جای «ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» از ضمیر برای تعبیر از قرآن استفاده و گفته می شد: «وَأنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَه لِلنَّاس» دلالتی بر این معنا وجود نداشت.
براساس آنچه گفته شد به نظر می رسد گرچه چنان که جناب علامه از آیة 44 سورة نحل استظهار نموده اند انزال قرآن بر پیامبر اکرم و بر مردم یکی بیش نیست، چنین نیست که اشاره به این انزال با عبارت «ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» پس از آنکه با عبارت «أنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» مورد اشاره قرار گرفته است بدون لحاظ خصوصیت شخص پیامبر(ص) به عنوان مُنْزَلٌ الیه قرآن، صرفاً تکرار معنایی پیش تر گفته شده و شبیه به تحصیل حاصل باشد؛ زیرا چنان که گذشت، تعبیر از قرآن با عبارت «ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» به جای تعبیر از قرآن به وسیلة ضمیر، از مقولة «إظهار فی مقام الإضمار» و مفید مفاهیم جدیدی است که افادة آن مفاهیم توسط ضمیر، ناممکن است.
اشکال دوم علامه طباطبایی به استظهار رایج از آیة تفسیر
به عقیدة جناب علامه، دیگر لازمة باطلی که استظهار رایج از آیة 44 سورة مبارکة نحل درپی دارد آن است که جار و مجرور «إِلَیْکَ» در این آیه، زاید و بی فایده باشد؛ چراکه بنابر این دیدگاه، غایت انزال قرآن، تبیین است و در تحقق این غایت، اینکه شخص پیامبر(ص) منزلٌ الیه قرآن باشد یا انسانی دیگر، اثری ندارد؛ همچنین تفکر در ذکر (قرآن کریم) دیگر غایت انزال قرآن است تا مخاطبان قرآن کریم به واسطة آن آگاه شوند که قرآن کریم، حق و از جانب خداوند است و در تحقق این غایت نیز توجه به اینکه قرآن کریم بر چه کسی نازل شده است ضرورتی ندارد. بر این اساس به إِلَیْکَ که منزلٌ الیه قرآن را مشخص می کند نیازی وجود ندارد و آمدن آن، بی فایده است (طباطبایی، 1417، ج 12، ص 261).
بررسی اشکال دوم
نزول قرآن کریم بر پیامبر اکرم(ص) حقیقتی است که آیة 44 سورة مبارکة نحل آن را گزارش کرده و به تصریح بیان داشته که شخص ایشان، مُنزَلٌ الیه قرآن کریم است: «وَأنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ»؛ اما به نظر می رسد که نمی توان فایده مندی این گزارش را مشروط به آن دانست که تأثیر خصوصیات شخص پیامبر در تحقق غایات انزال قرآن (تبیین قرآن برای مردم و تفکر مردم در قرآن) ملحوظ آیه بوده باشد؛ زیرا اگر به رغم دیدگاه علامه طباطبایی چنین فرض کنیم که دخالت خصوصیات شخص پیامبر(ص) به عنوان مُنزَلٌ الیه قرآن کریم در تحقق غایات انزال قرآنْ ملحوظ آیه نیست، بازهم ذکر جار و مجرور «إِلَیْکَ» برای گزارش این حقیقت که خداوند قرآن کریم را بر پیامبر اکرم(ص) نازل نموده، لازم است و نمی توان این گزارش را لغو و بی فایده تلقی نمود؛ چراکه فایدة معتنابه آن، کشف واقع برای مخاطبان قرآن است. از سوی دیگر، فایدة ذکر جار و مجرور «إِلَیْکَ» با فرض عدم لحاظ خصوصیات شخص پیامبر(ص) به عنوان مُنزَلٌ الیه قرآن کریم، اخبار به این امر است که مُنزَلٌ الیه و مبین قرآن کریم یک فرد است؛ یعنی خداوند همان کسی را مبین قرآن قرار داده که قرآن را بر او نازل کرده است.
نکتة آخر آنکه آیة «وَما أنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ إِلأ لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُوا فیهِ...» (نحل: 64) و آیة «إِنَّا أنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أراکَ اللَّهُ...» (نساء: 105) نیز مانند آیة 44 سورة مبارکة نحل، از انزال قرآن کریم بر پیامبر اکرم(ص) خبر داده اند و «تبیین موارد مورد اختلاف» و «قضاوت میان مردم» را غایت انزال قرآن معرفی کرده اند؛ اما جناب علامه در مورد این آیات ـ برخلاف آنچه دربارة آیة 44 سورة نحل اظهار داشته اند ـ چنین قائل نشده اند که: فایده مندی اِخبار این آیات از منزلٌ الیه (علیه) بودن پیامبر، مشروط بر آن است که هر یک از این آیات، دال بر آن باشد که خصوصیات شخص پیامبر(ص) در تحقق غایت انزال قرآن دخیل است و اساساً در تفسیر این آیات، سخنی از ملحوظ بودن خصوصیات پیامبر اکرم(ص) به میان نیاورده اند (همان، ج 5، ص 71 و ج 12، ص 284)؛ حال آنکه اگر ذکر جار و مجرور «عَلَیْکَ» و «إِلَیْکَ» در این آیات را بدون لحاظ این خصوصیات توجیه ناپذیر می دانستند، طبعاً به ضرورت این لحاظ اشاره می نمودند.
اشکال سوم علامه طباطبایی به استظهار رایج از آیة تفسیر
به عقیدة جناب علامه، سومین پیامد نادرست که بر استظهار رایج از آیة 44 سورة مبارکة نحل مترتب است گسست این آیه از سیاق آیة قبل: «وَما أرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِم» (نحل: 43) و آیات پیش تر است؛ چراکه این آیات دربارة رسولان الهی سخن می گویند؛ اما نگاه رایج، موضوع سخن در این آیه را ـ به ویژه در جملة پایانی آن: «وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» ـ موضوعی دیگر (قرآن کریم) قلمداد می کند (همان، ج 12، ص 261).
بررسی اشکال سوم
گرچه بنابر نظر جناب علامه تنها با این فرض که متعلَّق تفکر در جملة پایانی آیة 44 سورة نحل: «وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» شخص پیامبر اکرم(ص) باشد، رشتة سیاق میان این آیه و آیات پیشین پیوسته می ماند؛ اما به نظر می رسد که اگر متعلَّق تفکر در این آیه را طبق نظر عموم مفسران «قرآن کریم» بدانیم، بازهم رابطه و پیوستگی معنایی این آیه با آیات پیشین که بیانگر پیوستگی سیاقی این آیات است مختل نخواهد گشت؛ زیرا بر این اساس نیز این آیات دربارة «شئون پیامبران» سخن می گویند؛ یعنی موضوعی که میان این آیات پیوستگی معنایی ایجاد می کند، عبارت است از «شئون پیامبران».
وجه مختار دربارة متعلَّق تفکر در آیة تفسیر
بررسی و مقایسة وجوهی که دربارة متعلَّق تفکر در آیة تفسیر مطرح گشت بیانگر صحت و استقامت دیدگاهی است که مورد اعتقاد اکثر مفسران در این باره است. طبق این دیدگاه که با عنوان «وجه دوم دربارة متعلَّق تفکر در آیة تفسیر» مطرح گشت، متعلَّق تفکر در این آیه، «الذِّکْرَ» یعنی قرآن کریم است.
حجیت بیانات نبوی در تفسیر آیات قرآنی
خداوند متعال پیامبر اکرم(ص) را در آیة 44 سورة مبارکة نحل، مبیِّن و مفسر قرآن معرفی نموده: «وَأنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ؛ و ما این ذکر [قرآن کریم] را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه را به سویشان نازل شده تبیین نمایی». از این جمله به روشنی استفاده می شود که سخنان پیامبر(ص) در تفسیر آیات قرآن حجیت دارد و مستند مفسران در تفسیر آیات است. علامه طباطبایی در این باره می گویند: «وفی الآیة دلالة على حجیة قول النبی(ص) فی بیان الآیات القرآنی» (طباطبایی، 1417، ج 12، ص 261). بر این اساس آیة مذکور دال بر حجیت بیانات تفسیری ای است که قطعاً از پیامبر صادر شده اند؛ یعنی بیاناتی که مخاطبان، بدون واسطه از پیامبر اکرم(ص) دریافت نموده اند و نیز اخباری که به سبب تواتر یا وجود قرینة قطعی، واجد جنبة حکایت گری قطعی از تبیین نبوی هستند و قطعاً مصداق تبیین پیامبر محسوب می شوند؛ اما این آیه، حجیت تفسیری اخباری را که نه متواترند و نه قرینه ای قطعی بر صدور آنها از پیامبر اکرم وجود دارد ـ حتی اخباری که متن و سندشان معتبر است ـ ثابت نمی کند.10
چکیدة سخن در استظهار از آیة تفسیر
با تحلیل ظاهر آیة 44 سورة مبارکة نحل اولاً درمی یابیم نخستین مستند برای تفسیر قرآن کریم، بیانات تفسیری پیامبر اکرم(ص) است؛ یعنی بیانات تفسیری آن حضرت که یا بدون واسطه یا به مدد اخبار قطعی ـ اعم از اخبار متواتر و اخباری که دارای قرینه قطعی هستند ـ از محضر آن جناب دریافت گشته اند، مستند آرای تفسیری محسوب می شوند؛ ثانیاً درمی یابیم تفکر در آیات قرآنی شناخت بخش معانی و مقاصد قرآن کریم است. این آیه، تفکر مخاطبان قرآن را عِدل تبیین پیامبر اکرم قرار داده است که هر دو به هدف واحدِ «فهم معانی و مقاصد آیات الهی» منجر می شود. عنصر دال بر این معادله، واو عطف است که توسط آن، «تفکر» (تفکر مخاطبان قرآن در قرآن) بر «تبیین» (تبیین قرآن از جانب پیامبر(ص)) عطف شده است: لِتُبَیِّنَ... وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ. اگر در این آیه عبارت «لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» بدون حرف واو در پی عبارت «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ» قرار گرفته بود و آیه این چنین بود: «وَأنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ... لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»، در آن صورت معنای آیه چنین بود: «و ما این ذکر [قرآن] را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه را به سویشان فرود آمده، تبیین نمایی باشد که (در نتیجة تبیین تو) تفکر نمایند»؛ یعنی از آیه چنین فهم می شد که «تفکر نمودن مردم»، غایتی ضرورتاً در طول تبیین قرآن کریم از جانب پیامبر اکرم(ص) و منوط به آن است؛ اما با وجود این واو عطف، آیه ظاهر در این معناست: «وما بر تو ذکر [قرآن] را فرو فرستادیم تا آنکه: یک. برای مردم [معنا و مقصود] آنچه را به سویشان فرود آمده، تبیین کنی و دو. آنها [برای درک معنا و مقصود آیات] تفکر نمایند». این بدان معناست که تفکر مخاطبان، در عرض تبیین پیامبر اکرم، هدف غاییِ نزول قرآن و مقتضی نیل به معانی و مقاصد آن است؛ یعنی معانی و مقاصد قرآن از دو راه قابل دریافت است: یکی تبیین پیامبر اکرم(ص) و دیگری تفکر بندگان در آیات الهی.
حاصل آنکه براساس تحلیل ارائه شده از محتوای آیة 44 سورة مبارکة نحل، تفکر در آیات یکی از راه های دستیابی به معارف قرآن کریم است؛ یعنی مخاطبان قرآن می توانند برای فهم و تفسیر آیات قرآنی، عقل و اندیشة خویش را به کار گیرند و با رعایت شرایط لازم برای تفکر درست و با استناد به همة دلیل ها و شواهد معتبر ـ اعم از ادله و شواهد قرآنی، روایی، عقلی و علمی ـ به معانی و مقاصد آیات دست یابند.
دلالت آیة تفسیر بر جواز تفسیر اجتهادی
در سطور گذشته با تحلیل محتوای آیة تفسیر، روشن گشت که تفکر در آیات، یکی از راه های دستیابی به معانی و مقاصد قرآن است و لازمة این امر، «جواز تفسیر اجتهادی» است؛ زیرا: اولاً دلالت آیة تفسیر بر «طریقیت تفکر برای دستیابی به معانی و مقاصد آیات» یعنی دلالت بر جواز «تلاش عقلی و فکری در استفاده از دلیل ها و شواهد معتبر برای دستیابی به معانی و مقاصد آیات»؛ ثانیاً چنان که می دانیم، تفسیر اجتهادی عبارت است از: «تلاش عقلی و فکری در استفاده از دلیل ها و شواهد معتبر برای دستیابی به معانی و مقاصد آیات قرآنی»؛ در نتیجه: دلالت آیة تبیین بر «طریقیت تفکر برای دستیابی به معارف قرآن» به معنای دلالت بر «جواز تفسیر اجتهادی» است و همان تحلیل ارائه شده از محتوای آیة تفسیر که این طریقیت را اثبات نمود، «جواز تفسیر اجتهادی» را نیز به اثبات می رساند.
رجحان آیة تفسیر بر سایر مستندات قرآنی تفسیر اجتهادی
قائلان به جواز تفسیر اجتهادی برای تأیید دیدگاه خویش به آیاتی استناد کرده اند که مخاطبان را به تدبر در قرآن ترغیب می نماید ـ مانند آیة 82 سورة نساء و آیة 29 سورة صاد ـ و آیة 83 سورة نساء: «... وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلى أُولِی الْأمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ...». اما تا جایی که جست وجو شد نه تنها آیة تفسیر (آیة 44 سورة نحل) در زمرة ادلة جواز تفسیر اجتهادی دیده نمی شود، بلکه به عکس، برخی برای اثبات ممنوعیت این روش تفسیری به این آیه استناد کرده اند (زغلول، 1425، ص 110 ـ 111؛ صابونی، 1405، ص 166؛ حسن، 1421، ص 243). این درحالی است که آیة 44 سورة نحل بر سایر آیاتی که مستند تفسیر اجتهادی قرارگرفته اند، راجح است؛ زیرا:
از آنجا که در آیات ترغیب کننده به تدبر در قرآن سخنی از تبیین نبوی به میان نیامده، زمینة طرح این شبهه فراهم است که «تکلیف به تدبر» در این آیات، نظر به آیاتی که پیامبر اکرم(ص) را معلم قرآن کریم معرفی می کنند (مانند آیة 164 سورة آل عمران) مشروط به تعلیم نبوی است (مگر آیة 82 سورة نساء که منکران از سوی خدا بودن قرآن را تحریض به تدبر در آن می کند)؛ چنان که تکلیف حج، مشروط به استطاعت است!11 اما زمینة طرح این شبهه در مورد آیة تفسیر، اساساً منتفی است؛ زیرا این آیه، تفکر در آیات را در عرض تبیین نبوی، مجرای نیل به حقایق و مقاصد قرآنی معرفی نموده است.
در مورد آیة 83 سورة نساء: «وَإِذا جاءَهُمْ أمْرٌ مِنَ الْأمْنِ أوِ الْخَوْفِ أذاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلى أُولِی الْأمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لأتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إِلأ قَلیلاً» اولاً نظر به جملة نخست این آیه: «وَإِذا جاءَهُمْ أمْرٌ مِنَ الْأمْنِ أوِ الْخَوْفِ أذاعُوا بِهِ» مرجع ضمیر مفرد منصوب در «یَسْتَنْبِطُونَهُ» که مورد استنباط را مشخص می کند، عبارت است از «أمْرٌ مِنَ الْأمْنِ أوِ الْخَوْفِ؛ خبرى (حاکى) از ایمنى یا ترس» و اساساً در این آیه سخنی دربارة قرآن کریم به میان نیامده تا بتوان مدعی ظهور لفظی آیه در جواز استنباط معانی و مقاصد آیات از قرآن گشت (بابایی، 1386، ج 2، ص 118؛ شاکر، 1382، ص 79)؛ مگر آنکه حکم جواز استنباط ـ که از این آیه برمی آید ـ به مدد تنقیح مناط، به استنباط معانی و مقاصد آیات تعمیم یابد. البته در این صورت نیز قطعیت و حجیت این تنقیح مناط به سبب خصوصیت مورد استنباط در آیه یعنی «أمْرٌ مِنَ الْأمْنِ أوِ الْخَوْفِ» که معلوم شدن حکم آن، هم ضروری است و هم به ارجاع آن به رسول و اولی الامر منوط گشته محل تردید است و بی گمان نمی توان آن را در وزان قیاس منصوص العله به شمار آورد (چنان که در اصول فقه مقرر است، حجیت تنقیح مناط، منوط به قطعیت آن است؛ وحید بهبهانى، 1415، ص 145 ـ 148)؛ ثانیاً با صرفنظر از اشکال اول و با فرض اینکه مراد این آیه از استنباط، استنباط معانی و مقاصد آیات از قرآن است، گوییم در این آیه یا ضمیر «هم» در عبارت «لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» به «الرسول» و «اولی الامر» باز می گردد و «مِن» نشویه بوده و معناى جمله این است: «اگر آن را به پیامبر(ص) و اولی الامر ارجاع مىدادند، کسانى که آن را از پیامبر(ص) و اولی الامر استنباط مىکردند، به آن آگاه مىشدند» و در این صورت، مفاد آیه آن است که براى فهم معناى قرآن لازم است به پیامبر(ص) و اولی الامر (ائمة اطهار(ع)) مراجعه شود؛ یا ضمیر «مِنهم» به مردم باز می گردد و «مِن» براى تبعیض بوده و معناى «الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» چنین است: «کسانى از مردم که آن را استنباط مىکنند» و در این صورتْ وقوع استنباط، به رجوع به پیامبر اکرم و اولی الامر مشروط شده: «وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلى أُولِی الْأمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»؛ یعنی در هر دو صورتْ این آیه نه تنها بر جواز تفسیر اجتهادى و استنباط و استخراج معانى قرآن از آیات بدون کمک گرفتن از پیامبر اکرم و ائمه اطهار(ع) دلالت ندارد، بلکه به عکس، بر آن دلالت دارد که براى فهم معناى قرآن لازم است به پیامبر اکرم و اولی الامر (ائمه اطهار(ع)) مراجعه شود (بابایی، 1386، ج 2، ص 118ـ 119).
حاصل آنکه دلالت آیة تفسیر بر اعتبار و جواز تفسیر اجتهادی براساس استظهاری که ارائه شد، روشن تر و استوارتر از دلالت آیات ترغیب کننده بر تدبر در قرآن و آیة 83 سورة نساء به نظر می رسد؛ زیرا دلالت این آیات بر جواز تفسیر اجتهادی با اشکالاتی مواجه است که بر دلالت آیة تفسیر وارد نیست.
نتیجه گیری
آیة تفسیر، تبیین نبوی و تفکر در آیات را دو غایت نزول قرآن کریم بر پیامبر اکرم(ص) معرفی کرده است. با تحلیل این آیه این نتیجه به دست می آید که بیانات تفسیری پیامبر اکرم(ص) که یا بدون واسطه یا توسط اخبار قطعی ـ اعم از اخبار متواتر و اخباری که دارای قرینه قطعی هستند ـ از محضر آن جناب دریافت گشته اند و نیز تفکر در آیات، از مستندات تفسیر قرآن است. این بدین معناست که آدمی می تواند معنا و مراد آیات ـ یعنی تفسیر آیات ـ را با استناد به بیانات تفسیری پیامبر اکرم(ص) استخراج کند و می تواند برای استنباط تفسیر آیات، عقل و اندیشة خویش را به کار گیرد و با رعایت شرایط لازم برای تفکر درست و با استناد به دلیل ها و شواهد معتبر قرآنی، روایی، عقلی و علمی به معانی و مقاصد آیات دست یابد.
معتقدان به جواز تفسیر اجتهادی برای تأیید دیدگاه خویش به آیاتی که مخاطبان را به تدبر در قرآن ترغیب می نماید و آیة 83 سورة نساء استناد کرده اند؛ اما آیة تفسیر در زمرة ادلة جواز تفسیر اجتهادی دیده نمی شود؛ بلکه به عکس برخی برای اثبات ممنوعیت این روش تفسیری به این آیه استناد کرده اند؛ این درحالی است که دلالت آیة مذکور بر اعتبار و جواز تفسیر اجتهادی، روشن تر و استوارتر از دلالت آیات ترغیب کننده بر تدبر در قرآن و آیة 83 سورة نساء به نظر می رسد؛ زیرا دلالت این آیات بر جواز تفسیر اجتهادی با اشکالاتی مواجه است که در دلالت این آیه دیده نمی شود.
پی نوشت ها:
1. گرچه در سخن مفسران ـ تا آنجا که تفحص شد ـ تصریحی به این وجه دیده نمی شود، اطلاق سخن برخی مفسران در مقام بیان متعلَّق تفکر در این آیه می تواند استناد وجه مذکور به ایشان را تأیید کند؛ از جمله ر.ک: تفسیر جوامع الجامع؛ روض الجنان و روح الجنان فى تفسیر القرآن؛ فتح القدیر؛ تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)، ذیل آیه 44 سوره نحل.
2. سیدمحمدباقر موسوى همدانى از شاگردان مرحوم علامه، این کلام ایشان را که «وأنت خبیر بأن لازم ذلک أولاً شبه تحصیل الحاصل فی إنزاله إلیه لیبین لهم ما نزل إلیهم، والإنزال واحد، ولا مدفع له إلا أن یغیر النظم إلى مثل قولنا: وأنزلنا إلیک الذکر لتبینه لهم» این گونه ترجمه و تقریر نموده است: «و خواننده عزیز خوب مىداند که لازمه این معنى، (چند اشکال است): اولاً این است که آیه شریفه چیزى شبیه تحصیل حاصل مرتکب شده باشد، چون تفکر در ذکر بعد از بیان آن به وسیله رسول شبیه تحصیل حاصل است و هیچ چارهاى هم ندارد مگر اینکه نظم کلام را به ترتیب زیر عوض کرده باشد: "وأنزلنا إلیک الذکر لتبین لهم؛ کتاب را بر تو نازل کردیم تا براى ایشان بیان کنى"». چنان که آشکار است، در این ترجمه و تقریر، جملة «والإنزال واحد» که در سخن جناب علامه آمده، ترجمه و توجیه نشده و سبب طرح آن، مجهول مانده است (موسوى همدانى، 1374، ج12، ص 378-379).
3. نکتة مهم دربارة تقریر مذکور آن است که این تقریر با چشم پوشی از سستی انتساب آن به جناب علامه، استظهار رایج از آیه تفسیر را با پرسشی شبهه خیز مواجه می نماید، آنکه: به موجب آیه تفسیر، پیامبر اکرم مأمور است «ما نِزِّلَ إلیهم» یعنی همة قرآن کریم را برای مردم تبیین کند؛ پس چگونه ممکن است مفاد جملة «لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» ترغیب بر تفکر در قرآن کریم باشد، درحالی که پیش تر، تبیین نبوی همة نقاط مجهول و فکر خیز قرآن را معلوم نموده و جایی برای حرکت از جهل به سوی علم باقی ننهاده؟ پاسخ آن است که اولاً به رغم ظهور «النّاس» و «ما نُزِّلَ إلیهم» در اطلاق افرادی و احوالی و ظهور عبارت «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» در اینکه پیامبر اکرم مأمور به تبیین همة قرآن کریم بوده اند، این آیه ظاهر در این معنا نیست که متعلَّق تفکر، غیر از «ما نِزِّلَ إلیهم» ـ یعنی غیر از قرآن کریم ـ است؛ زیرا گرچه به نظر می رسد لازمة اینکه «پیامبر اکرم مأمور به تبیین همة قرآن کریم بوده اند» این معناست که «متعلق تفکر در این آیه غیر از قرآن کریم است»، اما لزوم این معنا نسبت به آن ملزوم، لزوم بین بالمعنی الاخص نیست تا به محض تصور آن، به ذهن متبادر شود و بتوان آن را مدلول التزامی آیه و از زمرة ظواهرْ تلقی نمود [در دلالت التزامی لزوم میان لفظ و معنا، ضرورتاً لزوم بین بالمعنی الاخص است؛ ر.ک: مظفر، [بی تا]، ص 44]؛ بلکه این معنا، پیامد سلسله ای از استلزامات بدین شرح است:
«الناس» و «ما نُزّل الیهم» مطلق است پیامبر اکرم(ص) مأمور به تبیین همة قرآن کریم برای همة مردم از همة جهت ها[ی مورد نیازشان] است پیامبر اکرم(ص) همة قرآن کریم را برای همة مردم از همة جهت ها[ی مورد نیازشان] تبیین نمود تبیین قرآن کریم از همة جهت ها[ی مورد نیاز] به همة مردم ابلاغ شد قرآن کریم از همة جهت ها[ی مورد نیاز] برای همة مردم متبین (معلوم) گشت تفکر در قرآن (به معنای حرکت فکری از جهت به سوی علم) در هیچ بخشی از قرآن از هیچ جهت برای مردم ممکن نیست متعلق تفکر در آیه تفسیر، غیر از قرآن کریم است.
ثانیاً اگر در میان شش استلزام فوق، استلزامات اول و دوم (هم از جهت ثبوت مقدم و تالی و هم از جهت اقتضای مقدم نسبت به تالی) مسلم انگاشته شود، شکی نیست که استلزام سوم باطل است و تالی در آن، هرگز به وقوع نپیوسته است؛ زیرا با توجه به ادلة قطعی تاریخی، مسلّم است که تبیین قرآن کریم از همة جهت ها[ی مورد نیاز] به همة مردم ابلاغ نشده است؛ لذا این سلسله از استلزامات، سلسله ا ی گسیخته است که منطقاً مستلزم نتیجة نهایی (اثبات آخرین تالی) نیست و بر این اساس روشن می گردد لازمة آنکه «پیامبر اکرم مأمور به تبیین همة قرآن کریم بوده اند» آن نیست که «متعلق تفکر در این آیه غیر از قرآن کریم باشد». حاصل سخن: این ادعا که متعلق تفکر در آیه تفسیر، غیر از قرآن کریم است نه مستند به ظاهر این آیه و نه از لوازم محتوای آن محسوب می شود.
4. نگارنده در بیان این تقریر، از محضر جناب استاد حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر بابایی بهره برده است.
5. بخشی از سخنان علامه طباطبایی که نشان می دهد از نگاه ایشان، تبیین قرآن کریم غیر از ابلاغ الفاظ آن است آنجاست که رأی مختار خویش را در معنای آیة 44 سورة مبارکة نحل توضیح می دهد و تبیین قرآن را به عنوان یکی از غایات انزال آن بر پیامبر اکرم این چنین معرفی می نماید: «فیکون محصل المعنى أن القصد بنزول هذا الذکر إلى عامة البشر... أحدهما: أن تبین للناس ما نزل تدریجا إلیهم لأن المعارف الإلهیة لا ینالها الناس بلا واسطة فلابد من بعث واحد منهم للتبیین والتعلیم، وهذا هو غرض الرسالة ینزل إلیه الوحی فیحمله ثم یؤمر بتبلیغه وتعلیمه وتبیینه» (طباطبایی،1417، ج12، ص 259ـ260). آنچه در عبارت زیرخط دار روشن است آن است که اولاً مراد از تعلیم که بر تبلیغ عطف شده غیر از تبلیغ است؛ ثانیاً مراد از تبیین که بر تعلیم عطف شده نمی تواند همان تبلیغ باشد؛ زیرا اگر مراد گوینده ترادف تبیین و تبلیغ بود لازم بود تبیین را بدون فاصله بر تبلیغ عطف نماید و هم معنایی معطوف علیه با معطوف را در قالب عطف تفسیری تفهیم نماید.
6. به عقیدة علامه طباطبایی، «لِتُبَیِّنَ» در آیة 44 سورة مبارکة نحل، بیانگر غایت انزال در جملة «أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ» است، اما با عنایت به اینکه فاعل این تبیین، شخص پیامبر اکرم است که دارای حالات، صفات و شرایطی ویژه ـ از قبیل درس ناخواندگی، نداشتن مربى بشری و زندگی در میان قومى جاهل و تهى از تمدن و فضایل انسانی ـ است و متعلَّق تفکر نیز، شخص پیامبر اکرم و ویژگی ها و شرایط تأمل انگیز ایشان است نه قرآن کریم که از آن به «الذِّکر» تعبیر شده، ایشان پس از تشریح این دیدگاه، سخن خویش را چنین خلاصه نموده است: «... هذا ما تفیده الآیة الکریمة نظرا إلى سیاقها وسیاق ما قبلها ومحصله أن قوله: «لِتُبَیِّنَ» إلخ، غایة للإنزال لا لنفسه بل من حیث تعلقه بشخص النبی وأن متعلق «یَتَفَکَّرُونَ» المحذوف هو نحو قولنا: فیک لا قولنا: فی الذکر» (طباطبایی، 1417، ج12، ص 260). بر اساس این دیدگاه نیز اگر مراد از تبیین قرآن برای مردم (لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ) را ابلاغ الفاظ آن برای مردم فرض کنیم، باز هم عبارت «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» مواجه با ایراد تحصیل حاصل خواهد بود.
7. دو اشکال دیگر ایشان به دیدگاه رایج دربارة معنای آیة 44 سورة مبارکة نحل بدین قرار است: «... وثانیاً کون قوله: «إِلَیْکَ» مستدرکا مستغنى عنه وخاصة بالنظر إلى قوله: «وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» وذلک أن الإنزال غایته التبیین ولا أثر فی ذلک لکونه(ص) هو المنزل إلیه دون غیره، وکذلک التفکر فی الذکر غایة مرجوة للعلم بأنه حق من عند الله من غیر نظر إلى من أنزل إلیه، ولازم ذلک کون قوله: «إِلَیْکَ» زائداً فی الکلام لا حاجة إلیه وثالثاً انقطاع الآیة بسیاقها عن سیاق الآیة السابقة علیها: «وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ» والآیات المتقدمة علیها» (طباطبایی، 1417، ج12، ص 261).
8. انزال قرآن (به معنای مصدری و به معنای اسم مفعولی) واحد است؛ یعنی چنین نیست که قرآن کریم دو بار نازل شده باشد، یک بار بر پیامبر اکرم و یک بار بر مردم (= وحدت "انزال" به معنای مصدری) و چنین نیست که مراد از «ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» چیزی جز آنچه بر پیامبر اکرم نازل شده است، باشد (= وحدت "انزال" به معنای اسم مفعولی: مُنْزَل).
9. در جملة «أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ»، مقدّم شدن جار و مجرور "الیک" که متعلِّق به فعل "أَنْزَلْنا" است بر "الذِّکر" مفعولٌ به این فعل، اهتمام به ضمیر "ک" را که مرجع آن پیامبر اکرم است می فهمانَد: «تقدیم المتعلّق المجرور على المفعول للاهتمام بضمیر المخاطب» (ابن عاشور، 1420، ج13، ص131).
10. برخی صاحب نظران، خبر واحد را در حوزة تفسیر حجت می دانند؛ اما به عقیدة برخی دیگر از دانشوران، تفسیر از حیطة حجیت خبر واحد خارج است (ر.ک: خویى، [بی تا]، ص 398ـ399؛ فاضل لنکرانى، 1396، مدخل التفسیر، ص173ـ176). لازم به ذکر است به رغم اینکه آیة 44 سورة مبارکة نحل بر حجیت اخبار تفسیری متواتر یا محفوف به قرینة قطعی که از پیامبر اکرم در تبیین آیات وارد شده دلالت دارد، نمی توانیم آن را دلیل بر «حجیت خبرهای واحد نبوی در تفسیر» قلمداد کنیم ـ چنان که قائلان به حجیت خبر واحد در حوزة تفسیر قرآن نیز برای اثبات دیدگاه خویش به این آیه استناد ننموده اند ـ چرا که صدور خبر واحد نبوی از پیامبر اکرم امری غیرقطعی است ولی موضوع حجیت در آیه تفسیر، تنها بیاناتی است که قطعاً مصداق «تبیین پیامبر» است؛ یعنی بیاناتی که قطع داریم پیامبر اکرم افاده نموده اند.
11. گرچه شبهة مذکور پس از تذکر اینکه آیات مثبِت شأن تدبر پذیری برای قرآن و آیات مثبِت شأن تعلیم پذیری برای قرآن توسط پیامبر اکرم، از قبیل «مُثبِتین» هستند که یکی نمی تواند دیگری را تقیید کند و اینکه اساساً هیچ تلازمی میان تعلیم نبوی قرآن کریم و عدم امکان تدبر و فهم آن وجود ندارد منتفی می گردد.
منابع
آلوسى، سیدمحمود،(1415ق) روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الکتب العلمیة.
ابن عاشور، محمد بن طاهر،(1420ق) التحریر و التنویر، بیروت، لبنان، مؤسسة التاریخ.
ابن عطیه اندلسى، عبدالحق بن غالب،(1422ق) المحرر الوجیز فى تفسیر الکتاب العزیز، بیروت، دار الکتب العلمیة.
ابن کثیر دمشقى، اسماعیل بن عمرو،(1419ق) تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)، بیروت، دار الکتب العلمیة.
ابن منظور، محمد بن مکرم،(1414ق) لسان العرب، چ سوم، بیروت، دار صادر.
ابن هشام، عبدالله بن یوسف،(1404ق) مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب، قم، منشورات مکتبة آیة الله العظمى المرعشی النجفی.
ابوالفتوح رازى، حسین بن على،(1408ق) روض الجنان و روح الجنان فى تفسیر القرآن، مشهد، بنیاد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى.
اندلسى ابوحیان، محمد بن یوسف،(1420ق) البحر المحیط فى التفسیر، بیروت، دار الفکر.
بابایی، علی اکبر، غلامعلی عزیزی کیا، مجتبی روحانی راد،(1385) روش شناسی تفسیر قرآن، چ دوم، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
بابایى، على اکبر،(1386) مکاتب تفسیرى، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه.
بستانی، بطرس،(1987م) محیط المحیط، مکتبة لبنان، بیروت، ساحة ریاض الصلح.
بغدادى، علاء الدین على بن محمد،(1415ق) لباب التأویل فى معانى التنزیل، بیروت، دار الکتب العلمیة.
جوهری، اسماعیل بن حمّاد،(1407ق) الصحاح، بیروت، دار العلم للملایین.
حسن، محمد على،(1421ق) المنار فی علوم القرآن، بیروت، مؤسسة الرساله.
حقى بروسوى، اسماعیل،[بی تا] تفسیر روح البیان، بیروت، دار الفکر.
خویى، سیدابوالقاسم،[بی تا] البیان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسة احیاء آثار الامام الخوئى.
ذهبى، محمدحسین،[بی تا] التفسیر و المفسرون، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
راغب اصفهانى، حسین بن محمد،(1412ق) المفردات فی غریب القرآن، دمشق بیروت، دار العلم الدار الشامیة.
زبیدی، محمد مرتضی،(1414ق) تاج العروس، بیروت، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع.
زرقانى، محمدعبدالعظیم،[بی تا] مناهل العرفان فی علوم القرآن، عالم الکتب، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
زغلول، محمد حمد،(1425ق) التفسیر بالرأی قواعده و ضوابطه و أعلامه، چ دوم، دمشق، مکتبة فارابى.
زمخشرى محمود،(1407ق) الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، چ سوم، بیروت، دار الکتاب العربی.
سمرقندى، نصربن محمد بن احمد،(1413ق) تفسیر بحر العلوم (سمرقندی)، بیروت، دار الکتب العلمیة.
سورآبادى، ابوبکر عتیق بن محمد،(1380) تفسیر سورآبادى، تهران، فرهنگ نشر نو.
سید بن قطب بن ابراهیم شاذلی،(1412ق) فى ظلال القرآن، چ هفدهم، بیروت، دار الشروق.
سیوطى، جلال الدین،(1421ق) الإتقان فی علوم القرآن، چ دوم، بیروت، دار الکتاب العربى.
شاکر، محمدکاظم،(1382) مبانى و روش هاى تفسیرى، قم، مرکز جهانى علوم اسلامى.
شبر، سیدعبدالله،(1407ق) الجوهر الثمین فی تفسیر الکتاب المبین، کویت، مکتبة الألفین.
شمس کلاهی، مجید، «چیستی تفسیر از نگاه قرآن»، (بهار و تابستان1390)، قرآن شناخت، ش 7، ص 59 ـ84.
شوکانى، محمد بن على،(1414ق) فتح القدیر، بیروت، دار ابن کثیر.
صابونى، محمدعلى،(1405) التبیان فی علوم القرآن، بیروت، عالم الکتب.
صافى، محمود بن عبدالرحیم،(1418ق) الجدول فى اعراب القرآن، چ چهارم، بیروت، دمشق، دار الرشید، مؤسسة الإیمان.
طباطبایى، سیدمحمدحسین،(1417ق) المیزان فى تفسیر القرآن، چ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعة مدرسین حوزة علمیه.
طبرسى، فضل بن حسن،(1372) مجمع البیان فى تفسیر القرآن، چ سوم، تهران، انتشارات ناصرخسرو.
ـــــ،(1377) تفسیر جوامع الجامع، قم، انتشارات مدیریت حوزة علمیه.
طریحى، فخرالدین،(1375) مجمع البحرین، چ سوم، تهران، کتاب فروشى مرتضوى.
طوسى، محمد بن حسن،[بی تا] التبیان فى تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
عروسى حویزى، عبدعلى بن جمعه،(1415ق) تفسیر نور الثقلین، چ چهارم، قم، انتشارات اسماعیلیان.
عمید زنجانى، عباسعلى،(1373) مبانى و روش هاى تفسیر قرآن، چ سوم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.
فاضل لنکرانى، محمد،(1396ق) مدخل التفسیر، تهران، مطبعة الحیدری.
فخرالدین رازى، ابوعبدالله محمد بن عمر،(1420ق) مفاتیح الغیب، چ سوم، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
فراهیدى، خلیل بن احمد،(1410ق) کتاب العین، چ دوم، قم، انتشارات هجرت.
فیومی، احمدبن محمدبن علی،(1414ق) المصباح المنیر، چ دوم، قم، دار الهجرة.
مصباح یزدى، محمدتقى،(1380) قرآنشناسى، چ دوم، قم، مؤسسة آموزشى و پژوهشى امام خمینى.
مصطفوى، حسن،(1360) التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
مصطفی، ابراهیم؛ الزیات، احمد حسن؛ عبد القادر، حامد؛ النجّار، محمّد علی،[بی تا] المعجم الوسیط، طهران، المکتبة العلمیه.
مظفر، شیخ محمدرضا،[بی تا] المنطق، قم، مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین.
موسوى همدانى، سیدمحمدباقر،(1374) ترجمه تفسیر المیزان، چ پنجم قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعة مدرسین حوزة علمیه قم.
وحید بهبهانى، محمدباقر،(1415ق) الفوائد الحائریة، مجمع الفکر الإسلامی.