ًQur'an Shinakht, Volume 1, Issue 1, No 1, Year 2024 , Pages 205-
نشست علمی
چکیده و کلیدواژه فارسی (Persian)
Title :نشست علمی
Abstract:
(ص205)
قرآن شناخت، سال اول، شماره اول، بهار و تابستان 1387، صفحه ؟ ـ 205
نشست علمى
مفهوم شناسی تفسیر قرآن به قرآن از دیدگاه علامه طباطبایی
قسمت اول
اشاره
در اردیبهشت و خرداد ماه سال جاری (1387) دو نشست علمی، با عنوان «مفهوم شناسی تفسیر قرآن به قرآن از دیدگاه علامه طباطبایی» از سوی گروه تفسیر و علوم قرآن مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) به صورت سخنرانی و میزگرد، در این مؤسسه برگزار شد. آنچه در این شماره تقدیم می شود، سخنرانی های این دو نشست است که توسط اساتید ارجمند حجت الاسلام والمسلمین محمود رجبی،* حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر بابایی** و محقق محترم حجت الاسلام والمسلمین دکتر امیررضا اشرفی*** در باب موضوع نشست ایراد شده است. متن سخنرانی ها پس از پیاده شدن از نوار، در اختیار سخنرانان محترم قرار گرفت، و پس از اصلاح و تکمیل توسط آنان، در دفتر مجله مختصراً تنقیح و ویرایش شد و به صورت حاضر تنظیم و سامان نهایی یافت. ان شاء الله در شمارة بعدی مجله، گفت وگوی اساتید و محققان شرکت کننده در میزگرد هر دو نشست، پیشکش قرآن پژوهان خواهد شد. ترتیب سخنرانی ها بر حسب توالی ارائة آنها در نشست است.
(ص206)
سخنرانی استاد حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر بابایی
بسم الله الرحمن الرحیم.
تفسیر المیزان، تفسیر ارزشمندی است که می توان گفت، بعد از تفسیر مجمع البیان، یکی از تفسیرهای قابل استفاده است، و نکات جالبی دارد که در تفاسیر دیگر دیده نمی شود. لذا جا دارد که دربارة آن بحث و تأمل و نقد شود. البته نقد، دلیل قابل اعتنا بودن مطالب آن است؛ کما اینکه اگر شما کتاب مکاسب شیخ انصاری را ملاحظه کنید، شاید کمتر صفحه ای از آن مورد نقد بزرگان قرار نگرفته باشد، ولی از ارزش آن نکاسته است، بلکه روزبه روز به ارزش آن افزوده است.
به هر حال، موضوع سخن «مفهوم شناسی تفسیر قرآن به قرآن از دیدگاه علامه طباطبایی» است. برای روشن شدن مفهوم «تفسیر قرآن به قرآن» از دیدگاه علامه، بهتر است این عبارت به دو جزء «تفسیر قرآن» و «به قرآن» تجزیه شود و منظور علامه از هر یک از این دو جزء، جداگانه توضیح داده شود.
اما در مورد جزء اول، ایشان در آغاز مقدمة تفسیر المیزان فرموده اند: «التفسیر، هو بیان معانی الآیات القرآنیة والکشف عن مقاصدها ومدالیلها». ما درکتاب روش شناسی تفسیر قرآن، دربارة این تعریف بحث کرده ایم. نقطة امتیازی که این تعریف بر تعاریف دیگر دارد، این است که برای تفسیر دو مرحله معرفی کرده است: یکی بیان معانی آیات قرآن، و دیگری کشف مقاصد آن.
برای توضیح این نکته، توجه به برخی مباحث اصول مفید است. در بحث الفاظ اصول فقه گفته اند که هر کلامی یک مراد استعمالی دارد و یک مراد جدی. مراد استعمالی معنایی است که خود عبارت ظهور در آن دارد. البته ظهور عبارت را باید با توجه به مفاهیم مفردات و ترکیب خاص عبارت و قراین متصل آن به دست آورد. ما در کتاب روش شناسی، صفحة 23، پاورقی دوم گفته ایم که به نظر می رسد تعبیر مفاد استعمالی از مراد استعمالی بهتر باشد. ولی اینکه آیا همان معنایی که عبارت در
(ص207)
آن ظهور دارد، مراد گوینده هم هست یا نیست، جای تأمل دارد. گاهی ممکن است همان، مراد گوینده باشد و گاهی ممکن است غیر آن مراد باشد. برای اینکه بفهمیم مراد گوینده همان است یا غیر آن، قراین منفصل نقش تعیین کننده دارند. اگر تفحص کردیم و هیچ قرینه ای از جانب گوینده بر خلاف این ظاهر نیافتیم، طبق اصل ِ «تطابق مراد استعمالی و مراد جدی»، معلوم می شود، همان ظاهر مراد گوینده است، ولی اگر قرینه ای بر خلاف این ظاهر یافت شد، آن قرینه شاهد می شود که این ظاهر مراد نیست. مثلاً گاهی ممکن است کلام، ظهور در عموم داشته باشد، اما مخصصی برای آن ظهور پیدا کنیم؛ یا اینکه ظهور در اطلاق داشته باشد و مقیدی برای آن بیابیم؛ یا حتی ممکن است مطلق و عام هم نباشد و عبارت ظهور در معنایی داشته باشد که قرینه ای برخلاف آن باشد. این قرینه ممکن است عقلی (امری بدیهی یا برهان نظری) یا کلام دیگر گوینده یا سخن مرجعی که گوینده برای فهم قراین کلامش تعیین کرده است باشد. به هر حال، اگر قرینه ای پیدا کردیم، طبق قرینه، مراد گوینده را به دست می آوریم. گاهی هم ممکن است مراد گوینده عام تر، فراگیرتر و وسیع تر از ظاهر کلام باشد، و آن، جایی است که با تنقیح مناط و الغای خصوصیت، احراز کنیم که مراد گوینده وسیع تر از ظاهر کلام اوست. به هر حال، در هر کلامی یک مفاد استعمالی و یک مراد جدی است.
به نظر می رسد علامه(ع) که در تعریف تفسیر فرموده: «بیان معانی الآیات القرآنیة والکشف عن مقاصدها»، منظورش از «بیان معانی الآیات» معنای استعمالی، و از «الکشف عن مقاصدها» مراد جدی باشد. اگر چنین باشد، این از نقاط قوت تعریف تفسیر در کلام ایشان است؛ زیرا برخی بزرگان در مقام تعریف تفسیر فقط به مراد جدی توجه کرده اند و از مراد استعمالی ذکری به میان نیاورده اند، و برخی به عکس، ولی علامه به هر دو مرحلة تفسیر توجه کرده است و این نقطة قوت تعریف ایشان است.
(ص208)
نکتة دیگری که در تعریف ایشان نیاز به توضیح دارد این است که فرموده اند: «بیان المعانی الآیات القرآنیة». کلمة «معانی» فی حد نفسه دو کاربرد دارد: هم در مورد «مفاد یا مراد استعمالی» به کار می رود و هم در مورد «مراد جدی». از این روی، در عبارت علامه باید معلوم شود که کدام منظور است. اما واژة «مقاصد» از جهت معنا مناسب با مراد جدی است، نه مراد استعمالی. لذا با اینکه فی حد نفسه واژة معانی دو احتمال برمی دارد، ولی چون در کنار مقاصد قرارگرفته است، می توان گفت که منظور علامه از معانی، همان مفاد یا مراد استعمالی است.
البته مستحضر هستید که کتاب روش شناسی تفسیر قرآن را برادر عزیز، جناب آقای رجبی تلخیص و به صورت درسنامه تنظیم نموده وآن را روش تفسیر قرآن نامیده اند. در نتیجه، محتوای کتاب روش تفسیر قرآن همان محتوای روش شناسی تفسیر قرآن است و البته به ندرت تفاوت هایی در آنها دیده می شود؛ از جمله این تفاوت ها این است که در روش شناسی، من از تعریف علامه دو مرحله ای بودن تفسیر را استنباط کرده ام، که اشاره کردیم، ولی آقای رجبی از این تعریف، سه مرحله برای تفسیر استفاده کرده اند: یکی مراد استعمالی، دیگری مراد جدی و سوم مقصد نهایی. به نظر می رسد که این استفاده جای تأمل دارد و تمام نیست.
اولین شاهد که بعید است منظور علامه از این تعریف، سه مرحله ای بودن تفسیر باشد، این است که طبق استفادة آقای رجبی از تعریف علامه، از «معانی»، مراد استعمالی و از «مدالیل»، مراد جدی و از «مقاصد» مقصد نهایی کلام قصد شده است، ولی اگر چنین معنایی منظور علامه می بود، مناسب بود که مقاصد را بعد از مدالیل بیاورد؛ زیرا کشف مقاصد مرحله ای پس از کشف مراد جدی است، و حال آنکه در تعریف، مقاصد قبل از مدالیل آمده است.
گذشته از این، گاهی در عبارات خود علامه کلمة مقاصد به کار رفته و منظورش همان مراد جدی است. البته بنابر اینکه از این تعریف دو مرحله ای بودن تفسیر منظور باشد، ذکر کلمة مدالیل در تعریف اضافی است، و اگر در تعریف ذکر نمی شد بهتر
(ص209)
بود؛ زیرا آوردن آن موجب ابهام شده است. ولی چنان که گفتیم، بعید به نظر می رسد منظور علامه از واژة مقاصد چیزی غیر از مدالیل باشد.
نکتة دیگر این است که آیا به نظر علامه، تفسیر قرآن فقط بیان مفاهیم آیات و عبارات است، یا اینکه روشن شدن مصادیق را هم دربرمی گیرد؟ از برخی عبارات ایشان ممکن است به دست آید که ذکر مصادیق نیز جزئی از تفسیر است. علامه در المیزان جلد یک صفحة یازده پس از ذکر مطالبی می فرماید:
«وهذا هو الذی دعی الناس ان لا یقتصروا علی الفهم والمصداق المأنوس به الذهن فی فهم معانی الآیات کما کان غرض الاجتناب عن الخطاء والحصول علی النتائج المجهولة هو الذی دعی الانسان الی ان یتمسک بذیل البحث العلمی، واجاز ذلک للبحث ان یداخل فی فهم حقایق القرآن وتشخیص مقاصده العالیة».
ایشان ابتدا وجه نیاز به تفسیر را این گونه بیان می کنند که چون ذهن ما به مصادیق مادی و معانی محسوس کلمات عادت کرده است، سراغ قرآن هم که می رویم، ابتدا همین معانی از کلمات به ذهن ما می آید، و حال آنکه در قرآن در موارد بسیاری چنین معنایی مراد نیست. از این روی، به تفسیر نیاز پیدا می شود. بعد می فرماید: برای فهم حقایق قرآن و تشخیص مقاصد عالی آن دو راه وجود دارد: راه اول این است که از طریق بحث های علمی و فلسفی مربوط به موضوع آیه، به حق در آن مسئله آگاه شویم؛ سپس آیه را بر آن حمل کنیم. راه دوم اینکه از خود قرآن کمک بگیریم که می فرماید:
و ثانیهما ان نفسر القرآن بالقرآن و نستوضح معنی الآیة من نظیرتها بالتدبر المندوب الیه فی نفس القرآن و نشخص المصادیق و نتعرفها بالخواص التی تعطیها الآیات.
کما قال تعالی وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ (نحل: 89). در این عبارت دیده می شود که تشخیص مصادیق را هم جزء تفسیر قرار داده است. یعنی از عبارت
(ص210)
«نشخص المصادیق ونتعرفها بالخواص التی تعطیها الآیات» معلوم می شود که به نظر ایشان، تفسیر شامل بیان مصادیق و آشکار کردن آنها هم می شود، و حق هم همین است؛ زیرا در مواردی، اگر مصداق را نفهمیم، مقصود و مراد آیه به دست نمی آید. برای مثال، در آیة إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ (مائده: 55)، اگر مصداق «والذین آمنوا...» مشخص نشود، مقصود آیه معلوم نمی شود. مفهوم «الذین آمنوا...» روشن است، ولیِ مهم این است که بفهمیم خدا در این آیه چه کسی یا چه کسانی را بعد از خود و رسولش ولی مؤمنان معرفی کرده است، و فهم آن توقف دارد بر اینکه مشخص شود، خدا از «والذین آمنوا» چه فرد یا افرادی را اراده کرده است. یا در آیة تطهیر إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (احزاب: 33) برای روشن شدن مقصود خدای متعال، شناخت مفهوم اهل البیت کافی نیست، بلکه باید مصداق اهل البیت را نیز بفهمیم. پس با این توضیح معلوم شد که به نظر علامه در مواردی تشخیص مصادیق نیز جزء تفسیر است، و حق هم همین است. تا اینجا مفهوم تفسیر قرآن از نظر علامه روشن شد.
اما برای جزء دوم ترکیب «تفسیر القرآن بالقرآن» یعنی قید «بالقرآن» و اینکه منظور از تفسیر قرآن «به واسطة قرآن» چیست، در کلام علامه توضیحی نیافتم، و ظاهراً در هیچ جای المیزان آن را تعریف نکرده باشد. شاید همین امر موجب شده که در مقصود وی از «تفسیر قرآن به قرآن» اختلاف شود. به هر حال، باید دید منظور ایشان از تفسیر قرآن «به قرآن» چیست. اینکه معنا یا مراد آیه ای را به کمک آیة دیگر روشن و آشکار کنیم ابهام ندارد و در آن بحثی نیست؛ یعنی اگر مفاد استعمالی یا مراد جدی آیه ای نامعلوم باشد، با تدبر در سیاق یا تدبر در آیات دیگری که مربوط به این آیه هست، معلوم کنیم که مفاد استعمالی و مراد جدی آن چیست، در این بحثی نیست؛ بحث در این است که آیا ایشان از «بالقرآن» انحصار را اراده
(ص211)
کرده اند یا خیر؟ آیا می خواهند بفرمایند که ما باید قرآن را فقط به وسیلة خود قرآن تفسیر کنیم (تفسیر به همان معنایی که بیان شد)، یا اینکه مرادشان این است که در تفسیر باید از قرآن نیز به عنوان یک منبع، بلکه مهم ترین منبع استفاده شود.
از ظاهر برخی عبارات ایشان حصر و اختصاص فهمیده می شود، ولی با تأمل و دقت در بعضی عبارات دیگر ایشان، تردید حاصل می شود که منظورشان حصر و اختصاص باشد. محل تردید در مراد علامه از تفسیر قرآن به قرآن این است که آیا به نظر ایشان، مراد استعمالی و مراد جدی کل آیات را به کمک خود قرآن می توان آشکار کرد و به غیر آن نیازی نیست, یا اینکه در تفسیر قرآن حتی الامکان باید از خود قرآن کمک بگیریم، گرچه به امور دیگری نیز نیاز است، ولی تا جایی که امکان دارد باید از خود آیات قرآن کمک بگیریم؛ زیرا قرآن معتبر ترین منبع است. به تعبیر دیگر، بحث در این است که آیا به نظر ایشان در تفسیر قرآن به غیر قرآن نیز نیاز است یا خیر؟ البته روشن است که ایشان نیاز به روایت برای فهم دین را قبول دارد و عبارات ایشان در این مورد صریح است که ما در کتاب مکاتب تفسیری جلد دوم، صفحة 33 عبارات ایشان را آورده ایم. بحث در این است که آیا علامه در تفسیر آیات نیز نیاز روایات را قبول دارد یا خیر.
برخی عبارات ایشان ظهور در این دارد که در تفسیر قرآن، به غیر قرآن حتی به روایات نیازی نیست. از جمله، در همان عبارتی که قبلاً از ایشان خواندیم فرموده اند: «دومین وجه این است که قرآن را با قرآن تفسیر کنیم، و آشکار شدن معنای آیات را از نظیر آنها با تدبری که در خود قرآن به آن دعوت شده است، به دست آوریم، و مصادیق را با توجه به خصوصیاتی که آیات به دست می دهند، تشخیص دهیم و شناسایی کنیم. حاشا! هرگز چنین نخواهد بود که قرآن تبیان برای هر چیزی باشد و تبیان برای خود نباشد». این عبارت ظهور دارد در اینکه تفسیر آیات را باید با تدبر در خود آیات و به کمک آیات دیگر به دست آورد، نه از غیر آن.
(ص212)
همچنین در جلد سوم المیزان ص 77، در بحث روایی تفسیر به رأی می گوید: آنچه در روایات نهی شده است، استقلال در تفسیر قرآن و اعتماد مفسر به خودش بدون رجوع به غیر است، و لازمة آن وجوب رجوع به غیر و استمداد از آن است؛ یعنی اگر بخواهیم مبتلا به تفسیر به رأی نشویم، باید به غیر رجوع کنیم و به فکر خودمان اکتفا نکنیم، و آن غیر یا کتاب است یا سنت، اما اینکه سنت باشد، هم با قرآن و هم با روایاتی که رجوع به قرآن و عرضة روایات به آن را فرمان می دهد، منافات دارد. پس برای رجوع به غیر و کمک گرفتن از آن در تفسیر، جز خود قرآن باقی نمی ماند. از این عبارت نیز حصر فهمیده می شود.
در تفسیر «هن ام الکتاب» فرموده است: «والقرآن یفسر بعضه بعضا وللمتشابهات مفسر ولیس الا المحکم». ظاهر این عبارت نیز این است که مفسر آیات متشابه، جز آیات محکم چیز دیگری نیست.
ولی در مقابل این عبارات مواردی داریم که علامه در تفسیر آیات تصریح فرموده است که این را جز سنت چیز دیگری تفسیر نمی کند. مثلاً ذیل آیة حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی فرموده است: «ولایظهر من کلامه تعالی ما هو المراد من الصلاة الوسطی، وانما یفسرها السنه»؛ از کلام خدا ظاهر نمی شود که مراد از صلاة وسطی چیست. معلوم شدن اینکه صلاة وسطی چه صلاتی است، بحث تفسیری است، و ایشان می فرمایند: این مطلب از کلام خدای متعال، چه از این آیه و چه ازآیات دیگر ظاهر نمی شود، و فقط سنت آن را تفسیر می کند. این بیان با حصری که گفتیم و از دستة اول عبارات دیگر ایشان استفاده می شود، سازگاری ندارد. در آیة وضو نیز در تفسیر «وامسحوا برؤوسکم» در اینکه مراد از برؤوسکم چیست، و امر به مسحِ کدام قسمت از سر تعلق گرفته است، فرموده اند: از آیه چیزی در این باره به دست نمی آید و آن را سنت بیان می کند. پس بیان اینکه از برؤوسکم کدام قسمت از سر اراده شده، بحثی تفسیری است؛ زیرا اگر معلوم نشود، به مقصود آیه نمی رسیم، و کشف مقصود آیه نیز جزئی از تفسیر است. ایشان در این مورد
(ص213)
فرموده اند: «و المتکفل لبیانه السنة». در تفسیر آیة «انما جزاء الذین...» و چند مورد دیگر نیز نظیر این سخن را فرموده اند.
نکتة دیگر اینکه در تفسیر آیة تطهیر و تفسیرآیة ولایت، خود ایشان در متن تفسیر المیزان به روایات استناد کرده اند و در جلد ششم صفحة هشت فرموده اند: «ولو صح الاعراض فی تفسیر الآیة بالاسباب المأثورة عن مثل هذه الروایات علی تکاثرها وتراکمها لم یصح الرکون الی شیء من اسباب النزول الماثورة فی شیء من آیات القرآن». در تفسیر آیة ولایت نیز برای بیان عام نبودن «الذین آمنوا...» به روایات سبب نزول آیه استناد کرده است.
نکتة دیگر اینکه در ذیل آیة وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ می فرماید: این آیة کریمه دلالت دارد که تبیین پیامبر(ع) نسبت به آیات حجت است، و در تخطئة برخی مفسران که آن را به موارد اجمال اختصاص داده اند، فرموده است: حجیت آن به بیان متشابهات و اسرار و تأویل آیات اختصاص ندارد. تبیین آن حضرت در مطلق آیات حتی در نص و ظاهر آیات نیز حجت است. لازمة این سخن آن است که اگر آیه ای ظهور در معنایی داشت، این مراد استعمالی آیه است؛ اگر احتمال دهیم در بیانات پیامبر اکرم بیانی باشد که دلالت کند این ظاهر مراد جدی نیست، لازم است تفحص کنیم که آیا در مقابل این ظاهر، بیانی از آن حضرت رسیده است یا خیر؛ اگر بیانی بود، طبق آن بیان, مراد آیه را به دست می آوریم؛ و اگر معلوم شد که بیانی نیست، ظاهر آیه را مراد جدی خدا بدانیم. بنابراین در مورد هر ظاهری از آیات موظف هستیم از قرینة خلاف ظاهر تفحص کنیم، و چون یکی از قرینه های خلاف ظاهر، بیانات پیامبر اکرم (ع) است، بدون فحص از بیان پیامبر نمی توان به ظاهر آیات تمسک کرد، و آن ظاهر را مراد خدای متعال تلقی کرد. ایشان در ادامة کلامشان به استناد حدیث ثقلین فرموده اند: بیانات ائمة معصومین(ع) هم به همین صورت حجت است.
(ص214)
بنابراین با توجه به این نکات در تفسیر ایشان، نمی توان با قاطعیت گفت منظور ایشان از تفسیر قرآن به قرآن این است که مفاد استعمالی و مراد جدی تمام آیات را به وسیلة خود آیات می توان تفسیر کرد، و به غیر قرآن حتی به روایات نیازی نیست؛ به خصوص که در کتاب قرآن در اسلام روش صحیح تفسیر را تفسیر آیه با استمداد از تدبر و استنطاق معنای آیه از مجموع آیات مربوط و استفاده از روایت در مورد امکان دانسته، به استفاده از روایات در مورد امکان نیز اشاره کرده اند.
البته ویژگی تفسیر ایشان این است که در تفسیر هر آیه ای، بیش از هر چیز دیگر از خود قرآن کمک گرفته اند و در بسیاری از مواردی که دیگران آیات را به کمک روایات و غیر آن تفسیر کرده اند، ایشان با تدبر در سیاق آیه و آیات دیگرِ مربوط به موضوع آیه، معنا و مراد آیه را تبیین کرده اند.
ممکن است در توجیه و جمع این نکات با ظهور عبارت های پیشین در بی نیازی تفسیر از روایات، گفته شود علامه حوزه و قلمرو تفسیر را در آن بخش از معانی قرآن که بدون نیاز به روایات قابل فهم و تفسیر است، محدود می داند و آنچه از مطالب قرآنی که در فهم و تفسیر آنها به روایات نیاز است، به نظر ایشان از حوزة تفسیر خارج است؛ زیرا خدا نخواسته است این مطالب را به وسیلة کتابش به عموم بندگانش تفهیم کند. گرچه برخی عبارت های وی چنین توجیهی را تأیید می کند، با توجه به اینکه ایشان تفسیر را «بیان معانی آیات قرآن و کشف مقاصد و مدلول های آن» تعریف کرده و طبق توضیحی که داده شد، منظور از کشف مقاصد مراد جدی آیات است، این توجیه بعید به نظر می آید؛ زیرا تردیدی نیست که مراد جدی بسیاری از آیات به کمک روایات به دست می آید و به تعبیر دیگر، مقاصد بسیاری از آیات را بدون کمک گرفتن از روایات نمی توان به دست آورد، مگر اینکه تفسیر را به بیان مراد استعمالی آیات محدود بداند، که این نیز بعید است
(ص215)
سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین دکتر امیررضا اشرفی
بسم الله الرحمن الرحیم
برای تبیین دقیق «مفهوم تفسیر قرآن به قرآن» باید چند مفهوم تبیین شود: یکی مفهوم تفسیر است که استاد بابایی در این زمینه توضیحات لازم را دادند. اما اینکه آیا کشف مقاصد و مدالیل را دو مرحله بدانیم یا یک مرحله، به نظر بنده اهمیت چندانی در بحث فعلی ندارد. مهم این است که تفسیر دو مرحلة اصلی دارد: یکی بیان مراد استعمالی و دیگری بیان مراد جدی خداوند. نهایتاً می خواهیم بدانیم مراد خداوند از آیات قرآن چه بوده است.
نکته ای که دربارة مفهوم «تفسیر» باید مدنظر قرار بگیرد، تفاوت آن با بیان «مصداق» است. استاد بابایی اشاره کردند از بعضی عبارات علامه چنین برمی آید که بیان مصداق، جزو تفسیر است و شاید از بعضی از عبارات وی خلاف این مطلب استفاده شود. به نظر می رسد بتوان در این باره تفصیل قایل شد؛ با این توضیح که گاهی خداوند درصدد توجه دادن مخاطبان به مصادیق خاصی است. اینجا پرداختن به مصداق، پرداختن به مراد خداوند و در قلمرو تفسیر است. مثلاً آیة شریفة إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ (مائده: 55) به گفتة علامه در مقام «قَصر اِفراد» است. با این توضیح که مخاطبان آیه گمان می کردند، ولایت مذکور در این آیه شامل تمام کسانی است که در آیات قبل از آنها ذکری رفته است، ولی آیة مذکور با استفاده از ادات حصر، ویژگی هایی را برای ولی می شمارد که پس از خدا و رسول، در نهایت تنها بر یک مصداق قابل تطبیق است.1 بنابراین می توان پرده برداشتن از مصداق این مفهوم خاص را جزو فعالیت تفسیری به حساب آورد. گاهی نیز بعضی مفردات در قرآن آمده است که اشاره به مصادیق خاص دارد؛ از قبیل لوح، قلم، کرسی و مانند آن. اینها مصادیق خاصی دارند. مرحوم علامه در مقدمة تفسیر خود می فرماید: مشکلی که در تفسیر با آن مواجه هستیم، این است که این قبیل الفاظ مصادیق متعددی دارند. یک
(ص216)
دسته مصادیق که ما با آن انس داریم نیز احتمال می دهیم که این واژه ها در آیات قرآن اشاره به حقایقی ماورای مادی و متعالی داشته باشد؛ حقایقی که با امثال آن انس نداریم.2 در اینجا پرداختن به مصداق، جزو تفسیر به شمار می آید. باید بفهمیم مراد خداوند از لوح و قلم در آیات قرآن چیزی شبیه همین مصادیق مادی است که با آنها سروکار داریم یا اینکه حقایقی فراتر از این امور است. مواردی نیز داریم که آیه تنها درصدد بیان مفهومی عام و کلی است و تشخیص مصادیق را به دیگران واگذار کرده است. به نظر می رسد در این موارد، بیان مصادیق جزو فعالیت تفسیری نباشد؛ همان گونه که بیان تفاصیل و جزئیات، حکم کلی آیه نیز خارج از محدودة تفسیر است. اینکه مرحوم علامه گاهی بیان مصادیق را جزو تفسیر شمرده و گاهی از دایرة تفسیر خارج کرده، شاید از همین باب باشد، وگرنه طبق تعریف، بیان مصادیق جزو تفسیر نیست.
نکتة دیگری که برای تبیین مفهوم «تفسیر قرآن به قرآن» از دیدگاه علامه باید به آن توجه شود، تفاوت تفسیر با تأویل و بیان بطون آیات است. مستحضر هستید که در بعضی روایات اشاره شده که قرآن دارای ظاهر و باطنی است، در برخی روایات نیز از بطن قرآن با عنوان تأویل یادشده است. قال ابوجعفر(ع): ظهره تنزیله و بطنه تأویله.3 مثلاً ذیل آیة شریفة: وَ أَلْقی فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ! وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ (نحل: 15 ـ 16) بر حسب روایتی از کافی، تفسیر عیاشی و تفسیر فرات کوفی گفته شده که مراد از نجم وجود مقدس رسول خدا(ع) و مراد از علامات، ائمه(ع) هستند.4 علامه پس از بیان این روایت می فرماید: این تفسیر محسوب نمی شود، بلکه بیان بطون آیه است: «ولیس بتفسیر و انما هو من البطن»5 تفسیر طبق اصطلاح، بیان مراد آیات قرآن بر اساس اصول محاورة عقلایی است و آنچه در این قبیل روایات آمده، مقوله ای جدای از تفسیر است. البته مضمون این گونه روایات را ـ در صورت داشتن سند معتبر ـ باید روی
(ص217)
چشم بگذاریم و بپذیریم؛ اما بیان این قبیل مصادیق از فعالیت تفسیری خارج است. مفسران عادی نمی توانند و در این حد و اندازه نیستند که به بیان این قبیل مصادیق بپردازند. بیان این مراتب، ویژة پیامبر(ع) و اهل بیت(ع) او ست.
مفهوم دیگری که باید پیش از پرداختن به روش علامه تبیین شود، مفهوم «روش تفسیر» است. مراد از روش تفسیر، چگونگی به کارگیری منابع تفسیری به منظور کشف مراد خداوند از خلال آیات قرآن بر اساس مبانی و قواعدی خاص است. کسی که در مقام تفسیر قرآن برمی آید، بر اساس مبانی خاصی که در تفسیر پذیرفته و ارزش و اعتباری که برای هر یک از منابع تفسیری قائل است، به گزینش و پردازش اطلاعات مرتبط با آیه مورد نظر می پردازد و طبق قواعد خاصی میان اطلاعات به دست آمده از منابع تفسیر، ترتیب و رابطه ای منطقی برقرار می سازد تا به مراد خداوند از آن آیات دست یابد. برای نمونه، کسی که این مبنا را پذیرفته که خودِ قرآن مهم ترین و کلیدی ترین منبع برای تفسیر قرآن است، داده های قرآنی را بر سایر داده ها مقدم می داند. چنین کسی تلاش می کند بیشترین استفاده را از قرآن ببرد و با مقایسة آیات با آیة هدف، اطلاعات بیشتری دربارة آن آیه به دست آورد و با چینش صحیح اطلاعات به دست آمده، مراد خداوند را از آن آیه کشف کند. چنین روشی را می توانیم «روش تفسیر قرآن به قرآن» بنامیم. اما اگر کسی این مبنا را پذیرفته باشد که تمام یا عمدة آیات برای غیرمعصومان گویا نیست، و آیات قرآن لسان و بیانی برای غیرمعصومان ندارد، چنین کسی برای رسیدن به مراد خداوند بر روایات تفسیری بیش از سایر منابع اعتماد می کند و با تکیه بر روایات معصومان(ع) به تفسیر قرآن می پردازد. این روش را می توان «روش تفسیر روایی» شمرد. سایر روش ها بر اساس مبانی و پیش فرض های تفسیری دیگری شکل می گیرد. تعریف مذکور، نقش اساسی «مبانی تفسیر» را در شکل گیری روش تفسیر برملا می سازد.
(ص218)
آنچه روش تفسیر را مشخص می کند، در واقع مبانی ای است که مفسر در قبال سؤال های اساسی دربارة فهم قرآن اتخاذ کرده است.
هرچند موضوع بحث ما مبانی تفسیری علامه نیست، ولی چون نقش تعیین کننده ای در روش تفسیر علامه دارد و مراد ایشان را از این روش مشخص می سازد، ناگزیر از ذکر چند مبنای مرتبط با این روش هستیم.
دربارة قرآن این سؤال مطرح است که آیا قرآن، گویا، رسا، فصیح و بلیغ است و خداوند در قرآن، مراد خود را به روشنی بیان کرده است، یا اینکه در عمدة آیات قرآن، بنا به دلایلی، به گونه ای سخن گفته که فقط مخاطبان خاصی می فهمند و دیگران متوجه نمی شوند و ناچارند برای فهم معانی قرآن به عده ای خاص، مثلاً پیامبر(ع) و اهل بیت او(ع) رجوع کنند. پاسخ علامه به این پرسش، مبنای تفسیری وی و تعیین کنندة روش تفسیری اوست. مرحوم علامه معتقد است که آیات قرآن در دلالت بر مفهوم خود، عاری از هر گونه تعقید و پیچیدگی در بیان است؛ زیرا کلام خدا فصیح ترین کلام است. او می فرماید: «میان آیات قرآن ـ که تعداد آن از شش هزار تجاوز می کند ـ حتی یک آیه نیز وجود ندارد که مفهومش مغلق و پیچیده باشد؛ به طوری که ذهن در فهم معنای آن متحیر بماند. چگونه ممکن است قرآن مشتمل بر چنین آیه ای باشد و حال آنکه قرآن فصیح ترین کلام است، و یکی از شرایط فصاحت، عاری بودن کلام از اغلاق و تعقید است».6
مبنای دیگری که از توابع همین مبناست و مرحوم علامه تأکید فراوانی بر آن دارد، «استقلال قرآن در دلالت و بیان» است. علامه معتقد است که قرآن در بیان مقاصد خود مستقل است و وابسته به غیر نیست. لذا در کشف مراد خداوند ـ در حدی که خداوند از این آیات درصدد بیان آن بوده ـ نیازمند به منبع دیگری نیستیم. ایشان در تفسیر المیزان می فرماید: «حقیقت این است که راه فهم قرآن بسته نیست و بیان الهی و «ذکر حکیم», خود کاشف مقاصد خود است. به این معنا که در تبیین مقاصدش نیازمند طریق دیگری نیست. چگونه ممکن است کتابی که خود را با
(ص219)
اوصافی مانند هدایت, نور و بیان روشن هر چیز شناسانده است، برای تفهیم مقاصدش محتاج منبع دیگری باشد؛ از دیگری نور بگیرد؛ و با چیزی غیر خود تبیین شود؟»7
یکی از شواهد علامه بر گویا و رسا بودن متن قرآن، مشاهدة خود قرآن است. او می فرماید: «قرآن کلامی عربی است و تمام ساختارهای زبان عربی در آن رعایت شده است»8 هر کس در مراجعه به قرآن متوجه می شود که قرآن در بیان مقاصد خود از همان الگوهای رایج زبان عربی استفاده کرده است. لذا آشنای با زبان عربی مقاصد آن را آشکارا می فهمد؛ چنان که از جملات هر کلام عربی دیگر معنا را می فهمد.9
علاوه بر این، با بررسی قرآن می توان به این نتیجه رسید که در بسیاری از آیات، مخاطب قرآن عموم مردم هستند. این گونه مخاطبه با توجه به حکمت الهی و عدم صدور لغو از جانب خداوند، نشان می دهد که سخن قرآن با مخاطبان خود آشکار و روشن است؛ در غیر این صورت قرآن می بایست تنها مخاطبانی خاص داشته باشد. علامه در این زمینه می فرماید: «قرآن کریم در آیات فراوانی، طایفة خاصی مانند بنی اسرائیل, مؤمنان, کفار و گاهی عموم مردم را مخاطب قرار داده و مقاصد خود را به ایشان القاء کرده، یا با آنان به احتجاج پرداخته است؛ یا اینکه در مقام تحدی با آنان برآمده و از ایشان خواسته است تا اگر شک و تردیدی در اینکه قرآن کلام خداست دارند, مثل آن را بیاورند؛ و بدیهی است که تکلم با مردم به الفاظی که خاصیت تفهیم را واجد نیست، معنا ندارد، و همچنین تکلیف کردن مردم به آوردن مثل چیزی که معنای محصّلی (متعین و روشنی) از آن فهمیده نمی شود, قابل قبول نیست».10
مرحوم علامه در کتاب قرآن در اسلام ذیل عنوان «قرآن مجید در دلالت خود مستقل است» به بیان دیدگاه خود در این باب پرداخته است. وی در این باره می فرماید: «قرآن کریم که از سنخ کلام است، مانند سایر کلام های معمولی از معنا مراد خود کشف می کند، و هرگز در دلالت خود گنگ نیست، و از خارج نیز دلیلی وجود ندارد که مراد تحت اللفظی قرآن جز آن است که از لفظ عربی اش فهمیده می شود».11 علامه بر این مبنا، شواهد دیگری نیز ارائه کرده است؛ از جمله آیاتی که
(ص220)
عموم مردم را به تدبر در قرآن فرا خوانده است. وی ضمن اشاره به این آیات می فرماید: «یکی از دلایل گویا بودن قرآن این است که خداوند با تأکید، مردم را به تدبر در قرآن فرا خوانده و فرموده است: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها (محمد: 24)؛ و أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً (نساء: 82). از این آیات این نکته به روشنی استفاده می شود که آیات قرآن کریم برای همگان قابل فهم است و با تدبر در قرآن می توان معانی آنها را دریافت؛ زیرا اگر آیات قرآن ظهور در معانی خود نداشتند, تأمل و تدبر در آنها و همچنین حل اختلافات صوری آنها به واسطة تأمل و تدبر معنا نداشت».12 وی ذیل آیة اول، به نقل از مجمع البیان به این نکتة مورد قبول خود اشاره فرموده که: «این آیه بر بطلان قول کسی دلالت دارد که معتقد است, تفسیر ظاهر قرآن به جز به خبر یا سمع (تفسیر روایی) میسر نیست».13 علامه دربارة نحوة دلالت آیة دوم بر گویا و رسا بودن دلالت قرآن می فرماید: آیة أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً با زبان استدلالی خود بر این مطلب صراحت دارد که قرآن برای فهم عامة مردم و بحث, تأمل و تدبر ایشان ارائه شده است. در قرآن حتی یک آیه وجود ندارد که معنایی مخالف با ظاهر کلام عربی از آن اراده شده باشد. قرآن کتاب لغز و معماگویی نیست».14
دستة دیگر از آیاتی که به نظر علامه، دلالت بر گویایی متن قرآن و خودکفایی آن در دلالت بر مقصود دارد, آیات تحدی است. علامه در این باره می فرماید: «آیاتی که عامة مردم از کافر و مؤمنِ عصر نزول و پس از آن را به اندیشه و تأمل و تدبر دربارة قرآن فرا می خواند، گویای این حقیقت است که انسان جست وجوگر می تواند با تدبر و فحص به معارف قرآن راه یابد...؛ چون در غیر این صورت، ارجاع فهم معانی آیات به پیامبر اکرم(ع)، به فهم صحابه و شاگردان ایشان و حتی به فهم پیامبر اکرم(ع) معنا نخواهد داشت؛ زیرا آنچه پیامبر یا صحابی و یا دیگران در این مقام ارائه می کنند، اگر معنایی موافق ظاهر آیه باشد, در این صورت همان معنایی
(ص221)
است که با تدبر, تأمل و جست وجو برای عموم مخاطبان قرآن قابل دستیابی است و اگر معنایی مخالف ظاهر قرآن باشد, با تحدی منافات دارد و حجت بر منکران اعجاز قرآن با تحدی تمام نمی شود».15
علامه علاوه بر شواهد قرآنی، شواهد روایی فراوانی برای استقلال قرآن در دلالت بر مقاصد خود آورده است؛ از آن جمله «روایات عرضه» و نیز روایات «ارجاع به قرآن» و برخی روایات دیگر است. علامه می فرماید: «از این گونه روایات می توان استفاده کرد که قرآن در دلالت خود مستقل است و هر آنچه که از پیامبر اکرم(ع) در تبیین آیات الهی فرموده اند، مطالبی است که از خود قرآن نیز قابل استفاده است؛ زیرا اگر کشف مقاصد الهی متوقف بر بیان پیامبر(ع) باشد؛ دوری باطل پیش خواهد آمد و حجیت هیچ کدام اثبات نخواهد شد».16
شاید این پرسش به ذهن بیاید که اگر به عقیدة مرحوم علامه، قرآن در مقام بیان مقاصد خود مستقل است و روش صحیح تفسیر، همان روش تفسیر قرآن به قرآن است، پس نقش روایات در تفسیر قرآن چیست.
مرحوم علامه در عین اعتقاد به متوقف نبودن فهم قرآن بر بیان غیر، نقش مهمی برای روایات در تفسیر قرآن قایل است که به برخی از آنها اشاره می کنم. از دیدگاه علامه، یکی از نقش های روایات در تفسیر قرآن، نقش تعلیمی است. وی معتقد است که شأن پیامبر در تفسیر، شأن معلم قرآن است و تعلیم، عبارت است از اینکه معلم آگاه و خبره، ذهن متعلم و یادگیرنده را به آنچه فهم آن و دستیابی به آن دشوار است، راهنمایی کند، نه به آنچه فهم آن بدون معلم محال است؛ یعنی آنچه در روایات به عنوان تفسیر بیان شده، با تدبر و تأمل در خود آیات قرآن قابل استیفاست و آیه بر آن دلالت دارد، اما روایات راه را برای کشف مقصود خداوند، هموار می سازد. البته در مواردی اگر روایت نبود، ما اساساً متوجه معارف متعالی قرآن نمی شدیم. وظیفة مفسر این نیست که با تکیه بر روایات، مطالبی را که ربطی به آیه ندارد، در مقام تفسیر تعبداً به آیه الصاق کند، بلکه مفسر با تدبر در خود قرآن به
(ص222)
دست می آورد که آنچه ائمه(ع) در تفسیر آیات فرموده اند از قرآن قابل استیفاست و قرآن بر آن دلالت دارد. البته غالب مفسران بدون بیان معصوم به دلایل مختلف ـ از جمله علوً معارف قرآن ـ به این قبیل دلالت ها توجه ندارند. علامه در این باره می نویسد: «شأن پیامبر در این مقام تنها تعلیم است و تعلیم عبارت از این است که معلم آگاه و خبره ذهن یادگیرنده را به آنچه فهم آن و دستیابی به آن دشوار است، راهنمایی و ارشاد کند، نه به چیزی که فهم آن بدون معلم محال است. در حقیقت تعلیم، هموار کردن راه و نزدیک کردن مقصد است، نه ایجاد راه و آفرینش مقصد. مقصود معلم از برنامة آموزشی اش ارائة نظام مند و سامان یافتة مطالب علمی است؛ به گونه ای که متعلم مطالب را به آسانی فرا گیرد و با آنها مأنوس شود تا در تنظیم و سامان دهی مطالب به رنج و زحمت نیفتد و عمر و سرمایة خدادادی اش تلف نشود، یا در آموختن خود دچار اشتباه نشود.17 این دیدگاه در برابر کسانی مطرح شده که فهم قرآن را متوقف بر بیان معصوم دانسته، معتقدند که قرآن برای غیرمعصوم گنگ و نامفهوم است، و دیگران فقط باید تعبداً آنچه معصومان ذیل آیات بیان داشته اند، بپذیرند. صاحب تفسیر المیزان معتقد است که یکی از مسئولیت های پیامبر و جانشینان او، توضیح و تبیین دلالت همین آیات است، و پس از توضیح و تبیین معصوم، معنای جدیدی خلق نمی شود، بلکه آنچه خود قرآن بر آن دلالت دارد و آن دلالت به جهاتی برای دیگران پوشیده مانده، آشکار می شود. به همین جهت، علامه تشابه آیات را نیز ذاتی نمی داند، بلکه آنها را عارضی می داند، و معتقد است که پس از بیان معصوم، تشابه از وجه آیات رخت برمی بندد.
به عقیدة بنده، هنر و شاهکار علامه در تفسیر المیزان این است که همان معارف را که اهل بیت(ع) ذیل آیات بیان فرموده اند، با استفاده از شیوة «تفسیر قرآن به قرآن» و با دقت در ظرایف و لطایف قرآنی، از خود قرآن استخراج کرده است. از این باب، تفسیر او اثری است که نه تنها برای شیعه، بلکه برای تمام مذاهب اسلامی قابل عرضه و ارائه است. این ادعا، شواهد فراوانی در المیزان دارد که از باب نمونه
(ص223)
می توان به تفسیر علامه از صراط مستقیم،18 تعلیم اسماء به آدم(ع)،19 و تلقی کلمات توسط آدم(ع)،20 اشاره کرد.
بررسی تفسیر المیزان نشان می دهد که مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر آیات قرآن، کاملاً به روایات تفسیری توجه داشته است و به جز روایات مخالف با ظاهر قرآن، تقریباً تمام روایات اهل بیت(ع) در تفسیر مدنظر ایشان بوده است. البته به جای اینکه در مقام تفسیر قرآن، تنها روایات تفسیری را بیان کند، کوشیده همان معارفی را که اهل بیت در تفسیر قرآن بیان داشته اند، با تکیه بر آیات قرآن و تدبر و تأمل فراوان در دقایق و ظرایف آیات آن تبیین کند؛ سپس در نهایت از روایات به عنوان مؤید مطلبی که از ظاهر قرآن به دست می آید، یاد کرده است. تلاش تفسیری علامه در بیان موافقت ظواهر قرآن با احادیث اهل بیت(ع)، در نگارش یک دوره تفسیر قرآن با نام تفسیر البیان فی الموافقة بین الحدیث والقرآن نمایان است. این تفسیر که از ابتدای قرآن تا آیة 57 سورة یوسف را دربرمی گیرد، تقریباً همان محتوای تفسیر المیزان را در خود دارد.
نقش دیگر روایات اهل بیت(ع) در تفسیر از نظر علامه، آموزش روش تفسیر است. علامه معتقد است که ذوق و مهارت تفسیر را تنها با بررسی روایات تفسیری می توان به دست آورد. وی در این زمینه می نویسد: «أن المتعین فی التفسیر، الاستمداد بالقرآن علی فهمه وتفسیر الآیة بالآیة وذلک بالتدرب بالآثار المنقولة عن النبی وأهل بیته، صلی الله علیه وعلیهم وتهیئة ذوق مکتسب منها ثم الورود»؛ تنها روش صحیح تفسیر, استمداد از قرآن برای فهم آن و «تفسیر آیه به آیه» است؛ تجهیز به این روش با جست وجوی فراوان در آثار مروی از پیامبر اکرم(ع) و اهل بیت او(ع) و به دست آوردن ذوق و مهارت در این روش میسر می شود؛ پس از آن می توان به عرصة تفسیر وارد شد.21 علاوه بر این، از دیدگاه علامه برای بیان جزئیات و تفاصیل اعتقادات و احکام شرعی، باید به اهل بیت(ع) مراجعه کرد؛ زیرا قرآن غالباً خطوط کلی را بیان و تنها فتح بابی کرده و بیان تفاصیل آن را به معلمان قرآن
(ص224)
سپرده است.22 البته چنان که پیش تر گفتیم، بیان تفاصیل اعتقادات و جزئیات احکام، امری خارج از تفسیر اصطلاحی است.
من فقط به ذکر دو عنوان دیگر از نقش اهل بیت(ع) در تفسیر، از دیدگاه علامه اشاره می کنم. یکی اینکه از دیدگاه علامه، ائمه(ع) در فهم کتاب خدا در حوزة اصول و فروع معارف دین مرجعیت دارند. علامه ذیل آیة 23 سوره شوری که اجر رسالت پیامبر اعظم اسلام(ع) را مودت و دوستی خاندان پیامبر (اهل بیت عصمت و طهارت(ع)) معرفی می کند، می فرماید: «تأمل کافی در روایات متواترِ واردشده از طریق فریقین ـ مانند روایت ثقلین و حدیث سفینه و غیر آن ـ که متضمن ارجاع مردم به اهل بیت(ع) در فهم کتاب خدا در حوزة اصول معارف دین و فروع آن و نیز بیان حقایق قرآن است، تردیدی باقی نمی گذارد که واجب کردن مودت ایشان و معادل قرار دادن آن با اجر رسالت، راهی است برای اینکه مردم به عنوان مرجعی علمی در فهم کتاب خدا و غیر آن به ایشان مراجعه کنند».23 یکی دیگر از کارکردهای روایات اهل بیت(ع) در تفسیر از دیدگاه علامه، بیان معارف بلند قرآنی و تجهیز ذهن مفسران برای پذیرش آن است؛ معارفی که ذهن بشر با آن انس ندارد، اما به هر حال آیات قرآن بر آن دلالت دارد. برای نمونه، علامه بر روی معارف توحیدی قرآن انگشت می گذارد و آن را بسیار فراتر از بیان وحدت عددی فلاسفة مصر قدیم و یونان و اسکندریه و حتی مانند ابن سینا می داند و می فرماید: «...کسی جز علی بن ابی طالب(ع) پرده از این حقیقت متعالی برنداشته است. تنها کلام اوست که این راه را گشوده و پرده و حجاب را از این حقیقت متعالی به بهترین وجه و روشن ترین راه کنار زده است... . سپس فلاسفه و سایر دانشمندان مسلمان، پس از هزار سال این معارف را دنبال کردند و به این مطلب تصریح کردند که این حقایق را از کلام امیرالمؤمنین استفاده کرده اند».24
بیان تفصیلی این نکات نیاز به مجال بیشتری دارد که اکنون جای آن نیست. در پایان به ذکر این مطلب اکتفا می کنم که فقط با تمسک به بعضی سخنان علامه در
(ص225)
تفسیر المیزان نمی توان به نظریة ایشان در باب رابطة قرآن و روایات دست یافت، بلکه برای نیل به دیدگاه جامع این پهلوان عرصة تفسیر و حدیث، باید به مجموعة سخنان ایشان در این باب و نیز زمینه های صدور هر یک توجه کرد. ایشان در بخشی از تفسیر المیزان به صراحت بیان می کنند: «...اِنّ تفسیر الکتاب العزیر بغیر الکتاب والسنّة القطعیة من التفسیر بالرأی الممنوع فی الکتاب والسنّة»؛ ...تفسیر قرآن بدون مراجعه به قرآن (مجموعه آیات مرتبط با یک آیه) و سنت قطعی (روایات معتبر)، از مصادیق تفسیر به رأی است که از نظر کتاب و سنت جایز نیست.25 به عقیدة علامه طباطبایی، به حکم آیة 44 سورة نحل (وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ)، گفتار پیامبر اکرم(ع) در تمام آیات قرآن حجت است و قول کسانی که حجیت سخن رسول گرامی اسلام را به غیر نص و ظاهر اختصاص می دهند و آن را تنها در مقام بیان متشابهات و اسرار کلام الهی و آیات نیازمند تأویل حجت می دانند, صحیح نیست.26 بنابراین مرحوم علامه در تفسیر قرآن به قرآن، نقش ویژه ای برای روایات اهل بیت(ع) قایل است و در تفسیر خود نیز عملاً، فراوان از روایات استفاده کرده است.
سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین استاد رجبی
بسم الله الرحمن الرحیم
در این فرصت، ابتدا بنده نکات کلی تری را به عنوان طریق و راهکار فهم مراد علامه(ع) از روش تفسیر قرآن به قرآن می گویم.
نکتة اول این است که ما باید بین تعریف اصطلاحی تفسیر که در بیان علمای تفسیر آمده است و مفهوم آن در روایات فرق بگذاریم. در روایات همانند قرآن، معنای لغوی آن اراده شده است. واژة تفسیر در آیة شریفة وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناکَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً (فرقان: 33) به معنای لغوی آن است، نه معنای
(ص226)
اصطلاحی اش بین مفسران و دانشمندان علوم قرآنی. در روایات هم همین طور است. حتی در بیان مرحوم علامه در مواردی چنین است. بنابراین اینها باید تفکیک شود.
نکتة دیگر این است که تعریف تفسیر با همین معنای اصطلاحی اش باید شفاف تر شود؛ یعنی ما وقتی می گوییم تفسیر یک آیه، خواه بگوییم تفسیر دو مرحله ای و دو مؤلفه ای است یا بگوییم سه مرحله ای ـ هرچه می خواهیم بگوییم ـ آیا مقصود این است که قرآن می خواهد آنچه را که با این عبارت در اینجا آورده بفهماند ـ آیا این را می گوییم تفسیر ـ یا هرچه را که خدا به عنوان هادی انسان ها در این زمینه بخواهد بفرماید و بفهماند؛ هرچند با روایات ذیل آیه، آن هم می شود تفسیر، یا فراتر از آن، آنچه با علوم دیگر هم کشف می شود آنها هم تفسیر می شود. این جای بحث دارد.
نکتة دیگر این است که ما باید بین «روش تفسیر قرآن به قرآن» و «مفهوم شناسی تفسیر قرآن به قرآن» تفکیک کنیم. یعنی یک موقع می گوییم تفسیر قرآن به قرآن چیست و یک موقع می گوییم این تفسیر قرآن به قرآن را چگونه باید انجام دهیم و روشش چیست؟ به نظرم اینها اگر تفکیک شود به شفاف شدن بحث کمک می کند.
نکتة آخر این است که ما در خصوص مرحوم علامه و همة کسانی که می خواهیم رأی و نظر آنها را در مورد این موضوع خاص به دست آوریم، باید چند مؤلفه را مورد توجه قرار دهیم و اگر برخی از آنها را لحاظ کنیم و بعضی را لحاظ نکنیم، در فهم دقیق مقصود او موفق نخواهیم شد. من به این موارد با توجه به ضیق وقت اشاره می کنم:
1. توجه دقیق به عنوانِ موضوع بحث، یعنی تفسیر قرآن به قرآن؛ یعنی باید ببینیم «تفسیر» یعنی چه؟ قرآن که معلوم است؛ «به قرآن» هم روشن شود، چیست؛
2. به آنچه خود گوینده در مقام بیان مراد خودش آورده، با تمام ظرایف و دقایقی که مد نظرش هست، توجه کنیم و آن را مبنا قرار دهیم. بسیاری در مقام بیان مقصود خود می گویند، این موارد مقصود ما نیست؛ مثلاً گورویچ کتابی نوشته دربارة جبر اجتماعی. اول چندین معنا برای جبر اجتماعی ذکر می کند و می گوید
(ص227)
اینها مراد من نیست؛ بعد می گوید مراد من این است. ما هم از قرینة مقارنه و مقابله و آن چیزهایی که گوینده و نویسنده نفی می کند و می گوید اینها مراد من نیست، ممکن است بفهمیم که مراد او دقیقاً چیست. در مقدمة تفسیر المیزان وقتی مرحوم علامه می گوید مقصودم از تفسیر قرآن به قرآن چیست، اشاره می کند که یک عده با مذاق فلسفی و کلامی و غیره، قرآن را تفسیر و در واقع تطبیق کرده اند و من می خواهم به گونه ای تفسیر کنم که اینها نباشد؛
3. توجه به ادله و شواهد مدعا؛
4. بررسی عمل آگاهانه مفسر یا گوینده؛ وقتی مرحوم علامه می گوید روش من این است، آگاهانه هم می خواسته این روش را در تفسیر شریف المیزان به کار بگیرد، باید ببینیم چه کرده است و از این طریق مقصودش را روشن کنیم. نباید بگوییم کارش طوری است که کاملاً با این روشی که پیشنهاد کرده مخالف است. او فردی نیست که از روی سهو آمده باشد تفسیر کند. توجه داشته است؛ نمی خواسته شیوة دیگران را به کار گیرد، بلکه آگاهانه می خواسته شیوة نویی را اعمال کند. پس باید آن تحلیل و تفسیری که ما از تفسیر قرآن به قرآن می کنیم، منطبق با عمل علامه باشد. البته هر مفسری ممکن است یک جا اشتباه کند؛
5. توجه به تمایز موارد مشابه؛ یعنی آنچه مراد نیست گاه مشابه است. ممکن است چیزهایی مشابه مفهومی که مدنظر گوینده است وجود داشته باشد. لازم است ما تفاوت بین اینها را مورد توجه قرار دهیم و توجه داشته باشیم که اینها با هم چه فرقی دارند. مثلاً اینکه تفسیر با بیان مصداق یا باطن و تأویل چه فرقی دارد؛
6. شناخت شرایط اجتماعی ای که مسئله در آن شرایط مطرح شده خیلی مهم است. مرحوم علامه طبق آنچه شاگردانشان فرموده اند، در موقعیتی بود که گروهی پیدا شده بودند که فقط می گفتند: قرآن را باید با روایت تفسیر کرد. مرحوم علامه یک مقدار با توجه به چنین فضایی سخن می گوید. طبعاً هر گوینده تا حدی با توجه به فضا و جو حاکم سخنش را مطرح می کند؛ به ویژه اگر به نظر او آن جو
(ص228)
نادرست باشد. همان طور که در روایت داریم: رحم الله امرأ عرف معاریض کلامنا. در فهم روایات، برای جایگاه طرح بحث نقش قایل شده اند. لذا ما باید دقیق شویم که مراد ایشان با توجه به فضای آن زمان چه بوده است؛
7. توجه به موارد استثنا؛ این استثناها به فهم آن مقصود کمک می کند. مرحوم علامه آمده و مواردی را که ما نیاز به روایت داریم، استثنا کرده است. ما باید این موارد را سنخ شناسی کنیم. ایشان که می فرمایند تفاصیل احکام خارج است؛ تفاصیل مسائلی که راجع به قیامت هست خارج است؛ باید ببینیم از چه باب می خواهد بگوید این سنخ مسائل خارج است، و در این جاها نیاز به روایت داریم. آیا ایشان جمود روی مصداق دارد که این دو مصداق را کنار می گذارد، یا خارج کردن آنها وجهی دارد؟ این جای تأمل دارد. شاید ایشان بخواهد بگوید چون خداوند با این عبارت آن تفاصیل قیامت را نمی خواهد بیان کند، به روایات رجوع می کنیم. اگر مفسری بخواهد تفاصیلی را وارد شود که آیه درصدد بیان آن نیست، دیگر آنها جزو تفسیر نیست؛
8. شخصیت نویسنده؛ یکی از چیزهایی که در فهم سخن گوینده مؤثر است، شخصیت او و ویژگی ها و دقت و ظرافت هایی است که در سخن دارد. ما یک موقع با فردی مواجه هستیم که در عبارت و بیانش مسامحه وجود دارد و دقت های لازم را در نوشته ها وگفته های خود رعایت نمی کند، یا سخنش برای مخاطبان عامی است که آن دقت ها را درک نمی کنند، و لذا نمی خواهد با دقت سخنش را ارائه کند؛ و یک موقع با شخصیتی مانند مرحوم علامه روبه رو هستیم که کلام ایشان را به این آسانی حمل بر خطا و مسامحه نمی توان کرد. کتاب هم کتاب تخصصی و علمی است. آسان نیست که بگوییم روشی را پیشنهاد کرده و در تفسیرش بر خلاف آن نوشته، یا در موارد زیادی، بر خلاف آنچه می خواسته بگوید، حرکت کرده است. در کتاب های دیگر و افرادی با سطح پایین تر از سطح مرحوم علامه، این گونه سخاوتمندانه نمی گوییم خطا کرد. بنابراین، لحاظ
(ص229)
شخصیت ایشان مهم است. نمی گوییم ایشان معصوم است و خطایی در المیزان نیست؛ معقول نیست این را بگوییم. می خواهم بگویم افراط و تفریط نشود؛
9. رجوع به شاگردانی که این بحث ها را در محضر ایشان فرا گرفته اند؛ این هم می تواند شاهدی باشد بر اینکه مراد مرحوم علامه از این عنوان چیست. اگر آیت الله جوادی آملی یا آیت الله مصباح بفرمایند: مرحوم علامه بحثی را که مطرح می کرد مقصودش این بود، این بیانات می تواند مبین نظر علامه باشد؛ زیرا این بزرگواران در محضر علامه در گفت وگوها و ان قلت هایی که شده و در تفسیر المیزان نیامده است، حضور داشته و مقصود او را بهتر دریافته اند.
بنابراین وقتی می خواهیم قضاوت کنیم که مراد علامه چیست، باید این چند مؤلفه را مورد توجه قرار دهیم و اینها شواهد و قراین مقصود علامه را نشان می دهند و ما باید با توجه به مجموع قراین و بررسی و جمع بندی آنها، نظر علامه را در موضوع به دست آوریم.
توجه به این مقدمة مرحوم علامه هم مهم است که قرآن در حد اعلای فصاحت و بلاغت است؛ یعنی گویاترین بیان ممکن را برای ادای مقصود آورده است؛ یعنی از این بهتر نمی شد بیان کرد. اگر ما بگوییم بیانی را آورده است که در عین حال، آخرش مبهم می شود و ما نمی توانیم بفهمیم چه می فرماید، همان چیزی را که می خواست بیان کند و با رسا ترین عبارت بیان کرده، اما نمی توانیم بفهمیم، این با اعتقاد به حد اعلای فصاحت و بلاغت قرآن با تعبیر «بلاغ للناس» و «بلسان عربی مبین» تناسب ندارد.
اکنون با در نظرگرفتن مؤلفه هایی که عرض شد، مقصود علامه را از تفسیر قرآن به قرآن پی می گیریم. ابتدا در نظر داشتم بر اساس هر یک از آن مؤلفه ها بگویم مقصود علامه چیست، ولی با توجه به ضیق وقت، من یک نگاه کلی می کنم و نمونه هایی از شواهد را ذکر می کنم.
(ص230)
وقتی که می خواهیم تفسیر قرآن به قرآن را معنا کنیم و مفهوم آن را روشن کنیم، اولین واژه ای که باید شفاف سازی شود، «تفسیر» است. در کتاب های تفسیری و علوم قرآنی، تعریف های مختلفی برای تفسیر بیان شده است. مرحوم علامه در مقدمة جلد اول المیزان تعریف خاصی برای تفسیر ارائه کرده اند؛ ولی آنچه بنده مدنظرم هست، شفاف سازی مفهوم تفسیر در یک بعد خاص این واژه است. معمولاً می گویند کشف مراد خداوند از آیات می شود تفسیر. حالا تعبیر «کشف» و «پی بردن»، و به تعبیر مرحوم علامه «بیان معانی» و «کشف مقاصد و مدالیل آیات»، این یعنی چه؟ یک مقدار باید روشن تر شود که بیان معانی یا کشف مدالیل و مقاصد در چه حدی تفسیر به شمار می آید و از چه حدی که بگذرد، تفسیر به شمار نمی آید. ظاهراً بتوان این ادعا را کرد ـ گرچه به این مسئله تصریح نشده است ـ که آن بخشی که دقیقاً تفسیر آیه است، و به تعبیر مرحوم علامه بیان معنا، کشف مقصد و کشف مدلول هست، آن حدی است که خداوند متعال می خواسته با همین تعابیر، طبق قواعد محاورة عقلایی بیان کند. یعنی ما اول باید احراز کنیم که خداوند با این عباراتی که در قرآن آمده، و طبق روش محاورة عقلایی چه چیزی را می خواسته به دیگران منتقل کند. پرده برداری از این حد می شود تفسیر؛ و هرچه فراتر از این باشد، پرداختن به آن دیگر تفسیر نیست؛ خواه چیزی بوده که خداوند نمی خواسته با این الفاظ بیان کند، یا نمی خواسته طبق قواعد محاورة عقلایی بیان کند، مثل معانی بطنی، و یا چیزی بوده که خداوند با این الفاظ به تنهایی نمی خواسته بیان کند، بلکه با این الفاظ به ضمیمة چیز دیگر می خواسته بیان کند، اینها تفسیر آیات نیست؛ پرده برداشتن از عبارت نیست. به تعبیر علامه مفهوم این الفاظ نیست.
مرحوم علامه در بیاناتشان بین مفهوم (که در یک تعبیر دیگر دارند مفاد تحت اللفظی آیات) و بین مصداق و امثال آن تفکیک قایل می شوند و می گویند: در جایی که ما می گوییم قرآن خودش روشن است و نیاز به چیز دیگر ندارد، آنجایی است که می خواهد مفهوم را بیان کند؛ قرآن در بیان مفهومش هیچ نیازی به غیر
(ص231)
ندارد. بعضی از دوستان در سخنرانی خود بیان کردند که هر قدر واژه های قرآن تشخص پیدا کند، آخرش مفهوم را منتقل می کند. این سخن درستی است؛ اینکه مصداق خارجی این شیء چیست، این خارج از حد تفسیر است، مگر در موارد اعلام شخصی مورد تفاهم عرف و مخاطب قرآن. اینکه حقیقت این مصداق چیست، اینکه معنای بطنی این الفاظ چه می تواند باشد، خارج از تفسیر است. بنابراین حد و مرز تفسیر این است که خداوند با این عبارات چه مفاهیمی را طبق قواعد محاوره عقلایی می خواهد به ما منتقل کند. مرحوم علامه در اینجا می فرمایند که عبارات و بیانات قرآن در این حد، کاملاً روشن است. البته آیات محکم و متشابه دارد، ولی متشابه را وقتی به محکم بر گردانیم آن هم روشن می شود. به تعبیر دیگری که ایشان دارند، آیات قرآن در دلالت خود مستقل هستند؛ در بیان خودشان رسا هستند.
توضیح اینکه ما دو نوع نگاه ممکن است به آیات کنیم: یک وقتی می گوید آیات در بیان مقصود خود نارسا و گنگ هستند و به تعبیر روایات مبهم هستند (من زعم ان القرآن مبهم فقد هلک واهلک)؛27 یک موقع می گوییم نه، این عبارات در فهماندن آنچه خداوند می خواسته با همین عبارات طبق روش عقلایی بفهماند، رساست و کمبودی ندارد. مرحوم علامه روی این نکته تکیه دارند که به هیچ وجه آیات قرآن در این جهت نارسا نیست؛ گنگ نیست؛ مبهم نیست؛ نقص ندارد. دلایلشان را هم آورده اند که از آن جمله، اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغت است. اگر ما می گوییم قرآن از جهت بلاغت در حد اعجاز است، یعنی گویا ترین و رساترین عباراتی که برای ادای این مقصود وجود داشته به کار گرفته است. خداوند می خواسته مطلبی را به ما بگوید و از رساترین قالب استفاده کرده است. آیا با این فرض می شود بگوییم که نارساست؟ اگر این طور باشد ما عبارت رسا نداریم، و باید بگوییم همه اش گنگ است؛ ناقص است؛ ابهام دارد. بنابراین ایشان می گوید ما دو
(ص232)
فرض بیشتر نداریم: یا باید بگوییم نارساست که با اعجاز بلاغی قرآن ناسازگار است؛ یا باید بگوییم رساست؛ بنا به همان دلایلی که ذکر شد. البته شاید کسانی به دلایل ایشان مناقشه داشته باشند که در نشست دیگری به آن می پردازیم، اما با فرض اینکه بگوییم قرآن بیاناتش رساست؛ مبهم و گنگ نیست، ما با رجوع به همین عبارات باید بتوانیم آنچه را خداوند با این عبارات طبق قواعد محاوره عقلایی می خواسته بیان کند، به خوبی بفهمیم. اگر یک چیزی فراتر می خواسته بفهماند، مثل تفاصیل احکام، حتماً با این عبارات نمی خواسته بفهماند؛ بطون را می خواسته بیان کند؛ با این عبارات طبق قواعد محاورة عقلایی نمی خواسته بیان کند؛ حتی مطلقی داریم و قیدش در روایات آمده است، اما با این مطلقی که در قرآن هست، همان حد مطلق را می خواهد به ما بفهماند؛ حتی مصادیقی که نمونه هایش در نقد بر مرحوم علامه ذکر می شود، مانند حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی، اگر این رساترین عبارت است برای آنچه خدا می خواسته با تعبیر «الصلاة الوسطی» بفهماند و نمی خواسته فراتر از حد مفهومی، بعینه آن مصداق را بیان کند، معنایش این است که خدا می خواسته بفهماند نمازهای پنج گانه ای که داریم همه در یک حد از تأکید نیستند. یک صلاتی داریم که وصف میانه دارد، حالا مصداق این میانه چه می شود، با این عبارات نمی خواهد این مصداق را کاملاً مشخص کند، می خواهد بگوید ما چند نماز داریم که یکی از آنها می شود میانه، آن میانه یک ویژگی دارد که تأکید خاص بر آن شده است. شما بر همة نماز ها محافظت داشته باشید، و بر صلوة میانه به ویژه محافظت کنید. همین طور در آیات مربوط به ولایت، آن حدی که قرآن می خواهد با این عبارات بیان کند، طبق متفاهم عرفی، همان بیان کلی است. ممکن است این بیان کلی خیلی تشخص پیدا کرده باشد، ولی به هر حال مفهوم است. مفهومی را می خواهد منتقل کند؛ کما اینکه در بحث های توحید وقتی خدا را به
(ص233)
رحیم، کریم و امثال آن وصف می کنیم، همة اوصافش را هم که بگوییم، با این الفاظ مصداق خداوند را بیان نمی کنیم؛ مصداق جداست. ما مفاهیمی را می گوییم که چه بسا جز بر یک مصداق منطبق نشود، ولی حتی آن انطباق را مرحوم علامه جدا می دانند. انطباق غیر از این است که این مفهوم چیست. یک بحث این است که این مفهومی که خدا می خواست به ما منتقل کند چیست؛ یک بحث این است که این منطبق بر چه مصداقی می شود؛ و یک بحث هم این است که حقیقت آن مصداق چیست. اینها همه از هم جداست. یا مثلاً وقتی که می گوییم عرش، درک نمی کنیم حقیقتش چیست. ما وقتی همة آیات عرش، کرسی و ملک را جمع کنیم، می بینیم، هشت ـ ده وصف برای عرش، کرسی، ملک و امثال آن ذکرشده است. با همین اوصاف هم می فهمیم که عرش، این عرش متعارف ما نیست؛ کرسی این کرسی مادی نیست؛ ملک موجودی مثل موجودات این جهان نیست. حتی ممکن است اوصاف متعدد دیگری را هم در پرتو بیان آیات برای آنها بیابیم. به هر حال، در این حد می فهمیم و این گونه نیست که در حد مفاهیم هیچ چیز از این آیات درک نکنیم، ولی این مفهوم بر چه مصداقی منطبق می شود، نمی دانیم و خارج از این عبارات آیات است. این عبارات نمی خواهد بگوید مصداق این امور چیست.
بنابراین اگر ما گفتیم قرآن رساست، معنایش این است که در انتقال مفهوم رساست، و در فهم معنایش نیاز به غیر ندارد. با مراجعه به آیات مربوط به یک موضوع، از خود آن آیات، آنچه و آن مقدار که آیات درصدد بیانش بوده، مشخص می شود؛ البته با توجه دقیق به ظرایف آیات، توجه به صدر و ذیل، توجه به سیاق و آیات قبل و بعد، یا مقام یا قراین مختلف دیگری که وجود دارد. ممکن است در مورد نادری هم آخرش متشابه بماند و با آیات دیگر باید رفع تشابه کنیم، و شاید در مواردی یک مفسر نتواند رفع تشابه کند. علامه می فرماید در نهایت آیات خودشان روشن هستند.
(ص234)
نکتة قابل توجه دیگر این است که وقتی می گوییم خداوند بیانش روشن است، این غیر از این است که هر کسی به همة مفاد آیات و مراد خداوند با این بیان روشن می رسد. در عین حال که روشن است، ممکن است بنده به دو نکته از آنچه خدا با این عبارت می خواسته بیان کند، رسیده باشم؛ فرد دیگری به ده نکته برسد؛ فرد دیگری به صد نکته؛ که همه هم در حد مفهوم است. همه از این عبارت رسا استفاده می کنند. این به ظرفیت و توانایی و استعداد مفسر و شرایطی که حاصل کرده بستگی دارد، و نیز به دقت و عمقی که در مقام تفسیر به کار می گیرد. به همین دلیل هم مفسران در درجات مختلف قرار می گیرند. شما می توانید کتب تفسیری مفسران مختلف را بررسی کنید و به این حقیقت پی ببرید، ولی همه از این عبارات اینها را فهمیده اند؛ چه بسا همه اش هم درست باشد. البته اختلاف هم هست، ولی این گونه نیست که بگوییم اگر این عبارت باشد، همه باید یکسان و در یک حد بفهمند. ممکن است به لحاظ اینکه حقیقتی که این مفهوم از آن حکایت می کند، امر عمیقی باشد. لذا درجات فهم افراد متفاوت می شود. البته حدی از فهم برای همة کسانی که با زبان عربی آشنا هستند و دقت لازم را می کنند، حاصل می شود؛ آن گونه که در روایات هم آمده، و افراد را طبقه بندی کرده، و فهم مفاد آیات را هم طبقه بندی کرده است، و می گوید یک طبقه را همه می فهمند، ولی طبقات دیگر را افراد دیگر. پس اگر ما گفتیم رساست، نباید توقع این باشد که همة مراجعه کنندگان به قرآن همة مفاد همة آیات را تا عمقش تا آخرین حدش درک کنند؛ نه، چنین توقعی درست نیست. به دلیل اینکه شرایط افراد متفاوت است؛ چون در مقام تفسیر آن دقت های لازم و ظرافت های لازم را به کار نمی برند، و چه بسا اصول را اشتباهی رفته باشند و دور شده باشند. ولی اگر ما گفتیم قرآن رسا نیست و گنگ است، آن وقت باید بگوییم این عبارت که نمی تواند با ما سخن بگوید، باید چیزی کنار آن بگذاریم، و به تعبیر علامه، باید آیات را بر یک چیزی حمل کنیم، تا رسا شود.
(ص235)
علامه(ع) نگاهی تاریخی به تفاسیر و مسلک های تفسیری می کنند و می گویند: فیلسوفان آمده اند فلسفه را مبنا قرار داده اند و آیات را حمل بر مباحث فلسفی کرده اند؛ اهل کلام آمده اند کلام را مبنا قرار داده اند و آیات را با آن مبانی تفسیر کرده اند، یعنی این مباحث را می گذارند کنار آیات؛ چون آیات به زعم آنها گویایی کامل را ندارند، و به کمک این امور به گمان خودشان رسایش می کنند. علم گراها که مرحوم علامه با عبارت «نشأ فی هذه الاعصار مسلک جدید فی التفسیر» از آنها تعبیر می کند، به مسائل حسی میل دارند و می گویند: ما بر اساس تجربه و امثال آن قرآن را گویا می کنیم. از جملة این مسلک های تفسیری، مسلک اخباری ها و محدثان است که گفته اند ما با روایات قرآن را گویا می کنیم. علامه می فرمایند: این نقص مشترک همة تفاسیر گذشته است، «وبئس النقص»؛ و آن این است که تحمیل می کنند بر قرآن چیزی را یا حمل می کنند قرآن را بر چیز دیگر، در صورتی که نباید چنین کرد. در ادامه عبارت دیگری دارند، و می فرمایند: یک موقع ما می گوییم قرآن چه می گوید؛ یک موقع می گوییم قرآن را بر چه حمل کنیم. روش صحیح تفسیر این است که بگوییم قرآن چه می گوید، نه اینکه ما قرآن را بر چه حمل کنیم. وی معتقد است که مسلک های تفسیری گذشته که صبغة تفسیر قرآن به قرآن نداشته اند، همواره درصدد این بوده اند که قرآن را به چیزی حمل کنند، نه اینکه دنبال این باشند که قرآن خودش چه می گوید.
البته همة این بحث ها با فراغت از این نکته است که یک سلسله مباحث مقدمات تفسیری داریم که قرآن و هر کلام مشابه آن را که بخواهیم بفهمیم باید به آنها توجه کنیم. مثلاًً باید به لغت مراجعه کنیم، و قواعد ادبی زبان عربی را بدانیم. معنای سخن علامه که می گوید قرآن رساست، این نیست که به این امور احتیاج نداریم. مثلاً اگر بخواهیم قرآن را بفهمیم، حتی معنای لغوی واژه ها را هم باید از قرآن بگیریم؟ نه، اینجا هم قواعد و اصول اولیه ای وجود دارد که طبق آنها تفسیر می کنیم؛ مثل هر
(ص236)
زبان دیگر؛ کما اینکه اگر متن فارسی بود، ما طبق قواعد زبان فارسی تفسیر می کردیم، و اگر معنای لغتی را می خواستیم بدانیم، به کتاب لغت مراجعه می کردیم و امثال آن. خود آن بزرگوار هم در تفسیر همین عمل را انجام داده اند. پس در اینکه ما باید از ادبیات استفاده کنیم، بدیهیات عقلی را در نظر بگیریم و اینکه در فهم هر کلامی اینها را باید مبنا قرار دهیم و نباید اینها را هم از قرآن به دست آوریم، بحثی نیست. لذا در همین مقدمة تفسیر المیزان می گوید: ما در این تفسیر بر چیزی از خارج تکیه نمی کنیم، مگر قواعد ادبی، بدیهی، عقلی و امثال آن. اما مسائل نظری را مبنای تفسیر قرار دادن خطایی است که مسلک های مختلف دچارش شده اند؛ چون آن نظریات و مسائل نظری را مبنای این قرار داده اند که قرآن چه می گوید، در حالی که بحث این است که مفهوم، مراد، مقصود و مدالیلی که خدا می خواسته به ما منتقل کند چیست.
خلاصه، نظر مرحوم علامه این است که به جای اینکه بگوییم قرآن را بر چه حمل کنیم، باید دنبال این باشیم که قرآن چه می گوید؛ به جای اینکه بگوییم قرآن مبهم و گنگ است، باید معتقد باشیم قرآن رساست؛ باید معتقد باشیم قرآن ناطق است، نه صامت؛ و این سخن امیرالمؤمنین(ع) که فرمود: ذلک القرآن فاستنطوه و لن ینطق لکم، باید کنار این مطلب که قرآن صامت ناطق است، یعنی در حالی که صامت است ناطق است، فهمیده شود. همة آن روایاتی را هم که تشویق به تدبر و فهم قرآن می کنند، باید در نظر بگیریم و معنای این جمله را بفهمیم. این صامت را باید معنا کرد؛ این «لن ینطق لکم» را باید معنا کرد؛ این روایتی را که می فرماید قرآن قیم می خواهد،28 باید معنا کرد. اینها همه نقاط ابهامی است که باید معنا شود؛ همة اینها توجیه و تفسیر درست دارد، و همة اینها پاسخ معقول دارد.
نکتة بعدی این است که جایگاه روایات در روش تفسیر قرآن به قرآن چیست. از منظر مرحوم علامه، نه تنها روایات جایگاه بسیار بالایی در تفسیر دارند، بلکه ایشان
(ص237)
عقیده اش این است که روش تفسیر قرآن به قرآن از روایات به دست می آید و به دیگران نیز توصیه می کند که مفسر باید برود به روایات مراجعه کند و با غور و گردش در روایات، اول روش پیامبر و اهل بیت(ع) را در تفسیر قرآن استخراج کند؛ بعد سراغ تفسیر برود. ایشان می فرمایند: روشی که پیامبر و اهل بیت(ع) تعلیم می دهند، همان روش تفسیر قرآن به قرآن است. خود علامه پس از شناسایی این روش، سراغ تفسیر می رود و با همین روش تفسیر قرآن به قرآن آیات را تفسیر می کند. به هر حال، روایات چه جایگاهی در تفسیر دارند؟ ایشان می فرمایند: روایات در تفسیر معتبرند و وظیفة مفسر این است که به آنها مراجعه کند و تصریح می کنند که روایات و سخنی که از معصوم برسد، در همه جا، حتی در جایی که ظهور و نص باشد، معتبر است، ولی این گونه نیست که بدون آنها آیات را نفهمیم. بعد وارد این می شوند که این منقولاتی که خبر واحد است، چه جایگاهی در تفسیر دارند.آنجا می گویند باید مبنا مشخص شود. پس به نظرم، بالاترین جایگاهی که شاید دیگران تا این حد در تفسیر به روایات نداده اند، مرحوم علامه این جایگاه را به روایات داده اند. حالا روش تفسیری قرآن به قرآنی که از اهل بیت(ع) می گیرند، چیست؟ می فرمایند: اول بروید سراغ قرآن، با فرض اینکه قرآن را رسا می بینید، تا آنجایی که می توانید از قرآن استنطاق کنید، و در آن تدبر کنید، و مقصود خدا را بیرون بکشید. روایات را چه کار کنیم؟ ایشان تصریح می کنند: بعد از استنطاق قرآن و تدبر در آن، به روایات رجوع کنید. این همان روشی است که می گویند از اهل بیت گرفته اند و روش اهل بیت است؛ یعنی همان روش تفسیر قرآن به قرآن. من بعضی از عبارات ایشان را ضرورت دارد که بخوانم تا بدانیم ایشان چگونه تصریح می کنند که ما بر اساس روش تفسیر قرآن به قرآن که از روایات به دست می آید، باید به روایات هم مراجعه کنیم. می فرمایند: در تفسیر قرآن سه فرض وجود دارد:
(ص238)
1. مفسر به مقدمات علمی و غیرعلمی مراجعه کند؛
2. به روایات مراجعه کند و بگوید هرچه روایات گفتند تفسیر می کنم؛
3. با استنطاق و تدبر در آیه و فهم معنای آیه از مجموعة آیات مربوطه و استفاده از روایات در مورد امکان، آیه را تفسیر کند. یعنی هر جا می شود از روایات استفاده کرد، استفاده کنیم، که این منتخب خودشان است و همان روش تفسیر قرآن به قرآن است. پس وظیفة مفسر از دیدگاه علامه(ع) در روش قرآن به قرآن این است که در احادیث پیامبر اکرم(ع) و اهل بیت(ع)، که در تفسیر قرآن وارد شده است، مرور و غور کرده، به روش ایشان آشنا شود، و پس از آن، بر اساس کتاب و سنت به تفسیر قرآن بپردازد و از روایاتی که در تفسیر آیه وارد شده است، در موارد ممکن و به آنچه موافق مضمون آیه است، اخذ کند.
یک بحث دیگر این است که در بیانات مرحوم علامه، مثل بیان هر شخص دیگری و هر کلامی حتی مثل خود قرآن، محکم و متشابه وجود دارد. بعضی تعابیرشان می تواند مستمسک این شود که ایشان برای روایات شأنی قایل نیستند، ظهورش این است؛ یعنی آن قدر عبارت قوی و تند است که گویی می فرماید هیچ چیزی در تفسیر نباید دخالت کند، که از آن، این به ذهن می رسد که گویا ایشان می گوید اصلاً روایات را کنار بگذارید. ولی این تلقی از تعابیر علامه، با مشی خودشان مناقض است؛ با همین عباراتی که اینجا بیان شد، مناقض است؛ با آن فضایی که بحث را مطرح کرده، مناقض است. ما متشابهات مرحوم علامه را باید کنار محکمات ایشان تفسیرکنیم. اینها معلول آن فضای طرح مباحث مرحوم علامه است، اگر به مقدمة تفسیر المیزان مراجعه کنید، می بینید که ایشان مقدمه چینی می کند که تفسیر از زمان پیامبر بوده؛ بعد ادامه پیدا کرده؛ بیشتر در گذشته تفسیر مأثور بوده؛ بعد متکلمان و فلاسفه و اهل ذوق و اهل حدیث آمده اند؛ اخیراً مسلک علم گرا پیدا شده؛ و هر کدام شروع کردند به تفسیر، ولی همة اینها به جای اینکه بگویند قرآن چه می گوید، قرآن را حمل کردند بر آرائشان، وآرائشان را برآیات تحمیل کردند. فضا فضای این بحث است. در این فضا ایشان می فرمایند که ما می خواهیم این کار را نکنیم. این نقص این تفاسیر است و این نقص همین است که
(ص239)
تحمیل بر قرآن کردند. روش درست این است که تحمیل بر قرآن نشود. در قم شخصی بود که مسلک اخباری داشت و تند صحبت می کرد که آیات قرآن به هیچ وجه نباید تفسیر شود، جز در مواردی که روایاتی در آن باره رسیده است. در تبریز، یوسف شعار بود که نگاه علمی و وهابی گری داشت و عقاید وهابی گری اش را می خواست در قالب تفسیر ارائه کند. در خارج ایران، رشید رضا، یا طنطاوی بودند که نگاه علمی داشتند و تفسیر حسی می کردند. مرحوم علامه در چنین فضایی می خواست به جِد اینها را کنار بگذارد و بگوید که اینها غلط است که ما از غیر قرآن بخواهیم چیزی را بیاوریم. لذا همة بحثش حول تحمیل بر قرآن است. در برابر این تحمیل ها می فرمایند که ما باید از خود قرآن استفاده کنیم. در کتاب قرآن در اسلام، بحث را در قالب حجیت ظواهر مطرح می کند، و می رسد به این بحث که می فرماید: ظواهر حجت است؛ پس قرآنی که نور و تبیان است چگونه ظاهرش حجت نباشد. همان ادله ای که اینجا آورده اند، مشابهش را برای حجیت ظواهر آورده اند. یعنی آنها را در برابر اخباری ها که می گویند ظاهر قرآن حجت نیست، مطرح کرده است. پس فضای بحث، فضای رد دیدگاه هایی است که دارد به تحمیل رأی بر قرآن دامن می زند.
نکتة دیگر اینکه فهم شاگردان بلاواسطة مرحوم علامه هم همین است. آیت الله جوادی، آیت الله مصباح (مد ظلهما العالی) و دیگران هم فهمشان این است که مرحوم علامه نظرشان این نبود که روایات را کنار بگذاریم؛ روایت جایگاه خودش را دارد، ولی بیان قرآن نارسا نیست، بیان قرآن روشن و شفاف است، و آن مقداری که خدا می خواسته با عبارات قرآن بیان کند، در حد اعلای رسایی است؛ یعنی در حد اعجاز است. شواهد زیادی در بیان مرحوم علامه بر تأیید این روش تفسیر قرآن به قرآن وجود دارد که فرصت بیان آنها نیست.
ان شاء الله خداوند همة ما را در فهم بهتر قرآن مجید و فهم صحیح تر بیانات بزرگان، علما و اندیشمندان برجستة ما، به خصوص مرحوم علامه طباطبایی موفق بدارد و روح تابناک آن بزرگوار را از همة ما خشنود بفرماید.
(ص240 )
پینوشت ها
* دانشیار و مدیر گروه تفسیر و علوم قرآن مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
** استادیار گروه قرآن پژوهی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
*** استادیار گروه تفسیر و علوم قرآن مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
1. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 14.
2. همان، ج 1، ص 9.
3. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 89، ص 97، ح 64.
4. کلینی، کافی، ج 1، ص 207.
5. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 12، ص 225.
6. همان، ج 1، ص 9.
7. همان، ج 3، ص 86.
8. همان، ص78.
9. همو، قرآن در اسلام، ص 18.
10. همان، ص 18 و 19.
11. همان، 18.
12. همان، ص 18 و 19.
13. همو، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 18، ص241.
14. همان، ج 3، ص 47 ـ 48.
15. همان، ص 84 .
16. همان، ص 85 .
17. همان.
18. همان، ج 1، ص 28 ـ 34.
19. همان، ص 118 ـ 121.
20. همان، ص 648 ـ 649.
21. همان، ج 3، ص 87.
22. سیدمحمدحسین طباطبایی، قرآن در اسلام، ص 20.
23. همو، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 18، ص 46.
24. همان، ج 6، ص 104.
25. همان، ج 14، ص 133.
26. همان، ج 12، ص 261.
27. ر.ک: مجلسی، بحارالانوار، ج 89، ص 90، روایت 34.
28. ر.ک: کلینی، کافی، ج 1، ص 168، روایت 2.
منابع
- طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، جامعة المدرسین بقم المشرفه، مؤسسة النشر الاسلامی، بی تا.
- مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار، بیروت، الوفاء، 1403 ق / 1362.
- الکلینی الرازی، ابی جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق، اصول کافی، ترجمه: جواد مصطفوی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت(ع)، بی تا.
- طباطبایی، سیدمحمدحسین، قرآن در اسلام، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1361.