آیة «نهی از سؤال» و رابطة آن با عصری بودن قرآن
چکیده و کلیدواژه فارسی (Persian)
مقدمه
عصری بودن و تاریخمند بودن و یا فراعصری بودن و غیر تاریخمند بودن قرآن یکی از موضوعات مهم در حوزة علوم قرآن است.
تاریخمندی قرآن به معنای تناسب آن با دورة نزول خود و عدم تناسب آن با سایر دوره هاست. طرف داران عصری بودن قرآن معتقدند: این کتاب مربوط به دوره و زمان خاصی بوده است و فرهنگ عصر نزول بر این کتاب به شکل روشنی سایه افکنده و درنتیجه، نمی توان این کتاب را برای همة زمان ها مناسب دانست (ابوزید، 1380، ص 68، 505، 506؛ همو، 1383، ص 113، 286، 309؛ سروش، 1378، ص 19، 21). در مقابل، نگاه دیگری قرار دارد که این کتاب را فراعصری و برخاسته از نیازهای مشترک انسانی در طول تاریخ می داند (مطهری، 1381، ج 21، ص 388؛ مصباح یزدی، 1390، ج 2، ص 275؛ جوادی آملی، 1379، ص 90، 91؛ سبحانی، 1377، ص 25؛ نصر، 1382، ص 83).
هر دو دسته برای اثبات نظریة خود، به ادلة درون دینی و برون دینی استناد کرده اند.
یکی از ادلة نقلی طرف داران عصری بودن قرآن آیة نهی از سؤال است: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْألُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَإِنْ تَسْألُوا عَنْها حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها واللَّهُ غَفُورٌ حَلیمٌ (مائده: 101). آنها با استناد به برخی تفاسیر، در ذیل این آیه، مدعی شده اند که اموری که پرسش از آنها ممنوع اعلام شده تفصیل برخی احکام فقهی است که این گونه سؤالات موجب افزایش حجم تشریعات دینی می گردد. پس درنتیجه، می توان گفت: احکام دین به احکام ذاتی و عرضی تقسیم می گردد. احکام ذاتی احکامی است که بدون نظر به عصر نزول تشریع گردیده و لازمة ذات دین است و احکام عرضی احکامی است که لازمة ذات دین نیست، بلکه مقتضای شرایط عصر نزول ازجمله سؤالاتی است که مسلمانان مطرح نموده اند، و اگر این سؤالات مطرح نمی شد بسیاری از احکامی که امروزه با آن مواجهیم تشریع نمی گردید.
عبدالکریم سروش نظر علامه طباطبایی که مراد از اشیای منهی عنه در آیه را تفاصیل احکام شرعی می داند، ذکر می کند و سپس به روایتی از تفسیر الدر المنثور که مؤید همین معناست اشاره می کند و می نویسد:
آیات و روایات یاد شده عمق عرضی بودن پاره ای از احکام دینی را به وجه شگفت آوری آشکار می کنند و چنین می آموزند که خود سؤال موجب حرمت عملی و یا شاق شدن تکلیفی می شود، نه اینکه صرفاً موجب بیان حکم شوند؛ یعنی گویی سؤال ایجاد تکلیف می کند، نه کشف آن، و خداوند گرچه نمی خواهد پاره ای از احکام شاق و تکالیف سنگین را وضع کند، اگر مردم بخواهند و بپرسند آن تکالیف سنگین وضع خواهند شد و جزو دین در خواهند آمد و مخالفت با آنها موجب ضلالت و کفر آیندگان خواهد شد. و این نشان می دهد که فربه شدن تدریجی دین و در کنار هم نشستن پاره های گوناگون آن در گرو چه عرضیات و تصادفاتی بوده است و چه ها می شد که در دین باشد و اینک نیست! و چه ها می شد که در دین نباشد و اینک هست! و چه کفرها و ایمان ها که بر اثر عصیان و طاعت این گونه احکام پدید آمده است که می توانست پدید نیاید! سخن صریح قرآن این است که پیشینیان چنان سؤالاتی کردند و پاسخش را شنیدند، اما چون آن را برنتافتند، به کفر درغلطیدند: قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ. و از اینجا باید قیاس گرفت پاره ای از فربهی ها، بل آماس های سرطانی ناموزون و نامیمونی که در فقه به منزلة علمی دنیوی و بشری افتاده و انگیزه اش پرسش های ممنوع و منهی بوده و به خاطر آن، بسا تلخی ها و تنگی ها پیش آمده که هیچ کدام مطلوب صاحب شریعت نبوده است (سروش، 1377).
هدف این مقاله بحث و بررسی آیة نهی از سؤال و ارتباط آن با عصری بودن قرآن است.
پیشینة بحث تاریخمندی دین در غرب، به قریب دو قرن پیش می رسد؛ اما دربارة قرآن کریم به صورت خاص در سال های اخیر و در سایة ترجمة برخی آثار غربی دربارة تاریخمندی فهم و نیز تاریخمندی متون وحیانی، کتاب ها و مقالاتی دربارة عصری بودن قرآن نگاشته شده است. در جهان عرب، نویسندگانی همچون محمد ارکون در کتاب العلمنة و الدین و تاریخیة الفکر العربی الاسلامی و نصر حامد ابوزید در کتاب ها و مقاله های متعدد، ازجمله مفهوم النص و نقد الخطاب الدینی و محمد و آیات الهی، که مجموعه مصاحبه های ایشان به زبان آلمانی است و حسن حنفی با کتاب پنج جلدی من العقیدة الی الثورة و در کشور ما محمد مجتهد شبستری در کتاب تأملاتی در قرائت انسانی از دین و ایمان و آزادی و مقالة قرائت نبوی از جهان و عبدالکریم سروش در کتاب بسط تجربه نبوی و مقالاتی همچون: طوطی و زنبور؛ قبض و بسط حقوق زنان و پیامبر عشق و مصطفی ملکیان در کتاب راهی به رهایی و مقالة بازنگری در دین تاریخی و عقلانیت، دین، نواندیشی، به این موضوعات پرداخته اند. در این میان، آقای سروش با استناد به برخی از ادلة نقلی، همانند آیة مزبور، این مدعا را پی گرفته است. البته دربارة خصوص این آیه، جز استدلال آقای سروش در جای دیگر، در این باره رساله و یا مقاله ای نوشته نشده است، اگرچه آقای عرب صالحی در بخشی از کتاب تاریخی نگری و دین، به استدلال به آیة مزبور به صورت گذرا و پاسخ هایی اجمالی پرداخته است. مباحث کتاب یاد شده بسیار مختصر است و ما را از نگاشتن مقاله ای مبسوط در این باره بی نیاز نمی گرداند.
طرح این مسئله از آن نظر اهمیت دارد که قرآن کریم به عنوان مهم ترین منبع استنباط احکام در نظام اسلامی مطرح است و ایجاد شبهاتی که جایگاه این کتاب بزرگ را در زمینة مرجعیت آن متزلزل نماید، موجب کنار رفتن قرآن از عرصة قانون گذاری و فراهم آمدن زمینه برای رشد فرهنگ معاند خواهد شد. پاسخ به این شبهات می تواند گامی در جهت تثبیت جایگاه قرآن کریم به مثابة مهم ترین منبع قانون گذاری به شمار آید.
سؤال هایی که این تحقیق پاسخ گوی آنهاست عبارتند از: آیا می توان آیة نهی از سؤال را دلیلی بر عصری بودن قرآن دانست؟ تفسیری را که محور استدلال طرف داران عصری بودن قرآن قرار گرفته است تا چه حد می توان درست دانست؟ آیا سایر شأن نزول های مطرح شده دربارة آیه با این تفسیر قابل جمع است؟ آیا با فرض پذیرش تفسیری که مستند طرف داران عصری بودن قرآن است، هیچ گونه تلازمی بین آن و عصری بودن قرآن برقرار است؟
بررسی مفاد آیة شریفه
در این بخش، مفاد آیة شریفه را در چند مرحله پی خواهیم گرفت:
مفردات آیه
کلماتی که به نظر می رسد نیازمند بررسی است و معنای آنها در بحث ما مؤثر است عبارتند از: سؤال و ابداء. اما سایر کلمات آیه به علت وضوح و یا عدم تأثیر در موضوع این مقاله، نیازمند بررسی نیست.
الف: سؤال: مادة سأل اگر بدون عن متعدی گردد به معنای طلب است و چنانچه با عن متعدی شود به معنای استعلام، یعنی طلب علم است.
راغب اصفهانی می نویسد: والسُّؤَالُ إذا کان للتّعریف تعدّى إلى المفعول الثانی تارة بنفسه، وتارة بالجارّ، تقول: سألته کذا، وسألته عن کذا، وبکذا، وبعن أکثر، وَیَسْألُونَکَ عَنِ الرُّوحِ (إسراء: 85)؛ وَیَسْألُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ (کهف: 83)... وإذا کان السّؤال لاستدعاء مال فإنه یتعدّى بنفسه (راغب اصفهانی، 1412، ج 1، ص 437).
ابن منظور از ابن بری چنین نقل می کند: سَأَلته الشیءَ بمعنى: اسْتَعْطَیته إِیاه؛ قال الله تعالى: وَلا یَسْألْکُمْ أَمْوالَکُمْ. وسأَلْته عن الشیء: استخبرته (ابن منظور، 1414، ج 11، ص 319).
کاربردهای قرآنی نیز با این نکته سازگار است. در موارد ذیل که مادة سؤال بدون عن به کار رفته، به معنای طلب است:
ـ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَ مَتاعاً... (احزاب: 53)؛
ـ فَلا تَسْألْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلینَ (هود: 46)؛
و در موارد ذیل که با عن متعدی شده به معنای طلب علم است: درباره مجرور به عن است.
ـ قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنی فَلا تَسْألْنی عَنْ شَیْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً (کهف: 70)؛
ـ وَیَسْألُونَکَ عَنِ الْمَحیضِ (بقره: 222).
ب: ابداء: واژه ابداء از بداء به معنای آشکار شدن مشتق شده و بنابراین، معنای واژة ابداء، که تعدیه بداء است، آشکار کردن خواهد بود.
خلیل می نویسد: بدا الشیء یبدو بدوا وبدوا، ای ظهر (فراهیدی، 1414، ج 1، ص 139). در این عبارت، بداء به معنای ظهور دانسته شده است.
ابن منظور می نگارد: بدا الشیء یبدو بدوا وبدوّا وبداء او بدا (الاخیرة عن سیبویه): ظهر وابدیته انا: اظهرته (ابن منظور، 1414، ج 14، ص 65). در این عبارت، ابداء به معنای اظهار یا آشکار کردن آمده است.
در آیات ذیل، بداء به معنای ظهر به کار رفته است:
ـ بَلْ بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ (انعام: 28)؛ بلکه اعمال و نیّاتى را که قبلاً پنهان مىکردند، در برابرشان آشکار شد.
ـ وَبَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ (زمر: 47)؛ و از سوى خدا براى آنها امورى آشکار می گردد که هرگز گمان نمىکردند!
بنابراین، عبارت تبد لکم به معنای تظهر لکم است؛ یعنی برای شما آشکار خواهد شد. این معنا در جایی صادق است که امری سابقاً وجود داشته، اما از دیده پنهان باشد و دربارة ایجاد شدن چیزی در آینده به کار نمی رود.
شأن نزول
دربارة آیة شریفه، دو شأن نزول مهم گفته شده است که بدان اشاره می شود:
الف. سؤال از اموری که مصلحت در پنهان ماندن آن است: در برخی از تفاسیر، نزول آیه مرتبط با پرسیدن برخی سؤالات بی فایده، مانند سؤال از اجل شخص و یا نسب واقعی او و یا بهشتی و جهنمی بودن و به طور کلی، دربارة سؤال از اموری دانسته شده که مصلحت در پنهان بودن آن است. در روایات فراوانی این مضمون به چشم می خورد و غالب مفسران به این روایات اشاره کرده اند. شاید بتوان گفت: این روایات به حد مستفیض رسیده است.
طبری نقل کرده است: ابن عباس به یک اعرابی از بنی سلیم گفت: آیا می دانی آیة مزبور در چه خصوصی نازل شده است؟ گفت: کسانی بودند که از روی تمسخر و استهزا، سؤالاتی را از پیامبر اکرم می پرسیدند؛ مثلاً، کسی می پرسید: پدرم کیست؟ و دیگری شترش را گم کرده بود و می پرسید: شترم کجاست؟ خداوند این آیه را نازل فرمود (طبری، 1412، ج 7، ص 52). واحدی نیز این روایت را نقل کرده است.[1]
طبری قریب ده روایت دربارة همین شأن نزول ذکر کرده (طبری، 1412، ج 7، ص 52-53) که البته در هیچ یک سخن از شتر گم شده نیست، بلکه سخن از سؤالاتی از این قبیل است که پدر من کیست. این سؤال در تمامی آنها مشترک است.
طبرسی شأن نزول مزبور را از ابن عباس نقل کرده و شأن نزول دیگری را که قریب به همین شأن نزول است نیز از زهری و قتاده به نقل از انس ذکر کرده است (طبرسی، 1372، ج 3، ص 386).
ممکن است گفته شود: این شأن نزول با تعبیر یا ایها الذین آمنوا در صدر آیه تناسب ندارد؛ زیرا مؤمن پیامبر را استهزا نمی کند، اما می توان گفت: چون سؤال کنندگان لیاقت مخاطبه را ندارند، خداوند متعال مؤمنان را مخاطب قرار داده، ولی مقصود سؤال کنندگان است. همان گونه که در روایت آمده که زبان قرآن زبان کنایه و از باب ایاک اعنی و اسمعی یا جارة (کلینى، 1407، ج 2، ص 631) است.
ب. سؤال از وجوب حج در هر سال: شأن نزول دیگری که برای آیة شریفه ذکر شده این است که وقتی آیة ولِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ نازل شد، برخی گفتند: یا رسول الله، آیا حج همه ساله واجب است؟ پیامبر سکوت کردند. دوباره پرسیدند: آیا در هر سال واجب است؟ فرمودند: نه، و اگر می گفتم: بله، هر سال واجب می شد. پس آیة یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْألُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُم نازل گردید.
این شأن نزول را سیوطی از حضرت علی نقل کرده است و البته روایات دیگری هم قریب به همین مضمون از طرق گوناگون و از ابی هریرة و ابی امامة الباهلی و ابن مسعود و ابن عباس نقل کرده است (سیوطی، 1404، ج 2، ص 335).
روایت مذکور در هیچ یک از جوامع معتبر شیعی ذکر نشده و تنها در دعائم الاسلام به صورت مرسل از حضرت علی (ابن حیون، 1385، ج 1، ص 288) و در عوالی اللئالی به صورت مرسل از ابن عباس (ابن ابی جمهور، 1405، ج 2، ص 85) نقل شده است.
در ادامه، با بررسی تفسیر آیه و دقت در قراین پیوسته و ناپیوسته، روشن می شود که کدام یک از دو شأن نزول مطرح شده قابل قبول است:
دیدگاه مفسران دربارة مفاد آیه
دربارة مفاد آیة شریفه، چند جهت گیری در میان مفسران وجود دارد:[2] برخی مفسران مراد از اشیاء را تفاصیل احکام شرعی (طیب، 1378، ج 4، ص 481؛ داورپناه، 1375، ج 11، ص 259؛ حسینی همدانی، 1404، ج 5، ص 161؛ قرشی، 1377، ج 3، ص 150؛ میرزا خسروانی، 1390، ج 3، ص 12؛ کرمی حویزی، 1402، ج 3، ص 100؛ طبرسی، 1377، ج 1، ص 355؛ مقدس اردبیلی، بی تا، ص 342؛ طباطبایی، 1417، ج 6، ص 152؛ ابن عربی، بی تا، ج 2، ص 699؛ شافعی، بی تا، ج 1، ص 41؛ ابن عربی، 1422، ج 1، ص 40؛ دروزه، 1383، ج 9، ص 242) و مفاد آیة شریفه را نهی از سؤال دربارة احکام شرعی در جایی که تکلیفی وجود ندارد، دانسته اند. برخی دیگر با تکیه بر قرائنی که در ادامه بدان اشاره خواهد شد، مفاد آیة شریفه را نهی از سؤال از اموری که بنابر پنهان بودن آن است، دانسته اند؛ مانند سؤال از نسب واقعی شخص و یا بهشتی و جهنمی بودن وی.[3] برخی نیز آیة شریفه را ناظر به هر دو مطلب دانسته اند و بر این اساس، مفاد آیه نهی از هر سؤال مذمومی است، چه در حوزة تفاصیل احکام شرعی و چه در حوزة اموری که مصلحت در پنهان ماندن آن است (مراغی، بی تا، ج 7، ص 41؛ زحیلی، 1418، ج 7، ص 80؛ طنطاوی، بی تا، ج 4، ص 308؛ زحیلی، 1422، ج 1، ص 506؛ فضل الله، 1419، ج 8، ص 360؛ مکارم شیرازی، 1374، ج 5، ص 97؛ ثعالبی، 1418، ج 2، ص 426؛ آلوسی، 1415، ج 4، ص 40؛ صادقی تهرانی، 1365، ج 9، ص 252؛ شاذلی، 1412، ج 2، ص 985؛ گنابادی، 1408، ج 2، ص 116؛ قرطبی، 1364، ج 6، ص 331؛ طبری، 1412، ج 7، ص 54).
دربارة تعیین آنچه در آیة شریفه سؤال از آن نهی شده است، ابتدا به بررسی ادلّة هریک از نظرات مزبور پرداخته، سپس نظر نهایی را بیان خواهیم کرد:
الف. تفاصیل احکام شرعی
برای این نظریه، به مطالب ذیل استدلال شده است:
اول. عدم تناسب ظرف نزول با آشکار شدن اجل و نسب و مانند آن: خداوند متعال در ادامة آیه فرموده است: وإِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ و روشن است که ظرف نزول قرآن ظرف بیان احکام شرعی است و نه بیان نسب اشخاص و یا اجل آنها و یا بهشتی و جهنمی بودن ایشان.[4]
علامه طباطبایی با بیان دو احتمال در بخش دوم آیه، یعنی وإِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ به این نکته اشاره می کنند که چه مفاد این بخش جواز سؤال در ظرف نزول قرآن باشد و چه عدم جواز آن، باید مراد از اشیاء تفاصیل احکام شرعی باشد؛ زیرا حال نزول قرآن اگرچه حال بیان حقایق و کشف آنهاست و اگر سؤال شود حتماً جواب خواهد آمد، اما این نکته دربارة حقایق معارف قرآنی و شرایع و دستورات فقهی و مانند آن جاری است، نه دربارة تعیین اجل زید و چگونگی وفات عمرو و تشخیص پدر فلان شخص و امثال آن که مرتبط به قرآن نیست (طباطبایی، 1417، ج 6، ص 152).
دوم. عدم تناسب تعلیل ذیل آیه با اجل و نسب و مانند آن: خداوند در پایان آیه فرموده است: عفا الله عنها و این جمله به منزلة تعلیل برای نهی است؛ یعنی از برخی مسائل نباید سؤال کنید؛ زیرا از اموری هستند که خدای متعال از آنها عفو نموده است. علامه طباطبایی این فراز را قرینه ای روشن بر اینکه مراد از اشیاء احکام شرعی است دانسته؛ چراکه اگر مراد از اشیاء اموری همچون نسب اشخاص و یا اجل آنها و امثال آن باشد تعبیر مناسب عفاها الله است و نه عفا الله عنها (همان، ص 153).
نقد و بررسی: به نظر می رسد هر دو استدلال ایشان قابل مناقشه است:
اما استدلال اول مبتنی بر آن است که مراد از حین ینزل القرآن هنگام نزول آیات باشد، درحالی که دربارة این جمله احتمالات دیگری نیز هست که یکی از آنها این است که مراد از این عبارت عصر حیات پیامبر است و نه لحظة نزول آیات. بر این اساس، این نکته که فرمودند حال نزول قرآن حال بیان حقایق و معارف قرآنی است، نه تعیین اجل زید و چگونگی وفات عمرو و تشخیص پدر فلان شخص و امثال آن، قابل قبول نیست. مؤید این احتمال، که مراد از حین ینزل القرآن لحظة نزول نیست، اینکه براساس نقل ها، در لحظة نزول قرآن، پیامبر اکرم در حال عادی به سر نمی بردند و گاهی حالت غش بر ایشان رخ می داد و یا رنگ ایشان متغیر می گردید (معرفت، 1386، ج 1، ص 66 به بعد) و طبیعتاً این حالت حالتی نیست که کسی در آن سؤالی بپرسد تا چه رسد به سؤال از اجل و نسب و یا حتی تفاصیل احکام شرعی و معمولاً پیامبر اکرم پس از اتمام حالت وحی، آیات را بر مردم می خواندند و نه در آن حال.[5]
علاوه بر آن، بر فرض پذیرش این نکته که مراد از حین ینزّل القرآن لحظة نزول قرآن باشد، ممکن است گفته شود: بیان اجل زید و وفات عمرو و مانند آن اگرچه به خودی خود مناسبتی با حال نزول ندارد، اما از این نظر که می تواند خبری غیبی محسوب شده، معجزة پیامبر به شمار آید، مناسبت پیدا می کند.
نکتة سوم اینکه پذیرش فرمایش مرحوم علامه طباطبایی مبتنی بر آن است که هرچه در ظرف نزول قرآن گفته می شود به عنوان قرآن گفته شود که در این صورت، با صرف نظر از اشکال قبل، می توان گفت: اجل زید و وفات عمرو و مانند آن هیچ مناسبتی با قرآن ندارد که در ظرف نزول قرآن گفته شود، اما روشن است که هیچ ملازمه ای بین حال نزول قرآن ـ یعنی حال کنار رفتن پرده ها و کشف حقایق عالم ـ و بین قرآن بودن آنچه در آن حال گفته می شود، نیست. بنابراین، مفاد آیة شریفه آن است که اگر در حال نزول قرآن، که حال کشف حقایق است، سؤالاتی از قبیل وفات زید و اجل عمرو و مانند آن بپرسید، جواب خواهید گرفت و این بدان معنا نیست که هرچه در این حال نازل شود جزو قرآن است.
اما استدلال دوم: پاسخ آن است که دربارة جملة عفا الله عنها چند احتمال وجود دارد: یکی از احتمالات قوی در آیه، این است که ضمیر عنها به مسئله بازمی گردد و مفاد آیه این است که خداوند از سؤالات ناروای شما در این مرتبه درگذشت و شما را بخشید. ازاین رو، نمی تواند شاهدی بر فرمایش مرحوم علامه طباطبایی باشد.
دوم اینکه بر فرض پذیرش این نکته که این جمله به منزلة تعلیل برای نهی از سؤال باشد، باز هیچ منافاتی با نظر دیگری که مراد از اشیاء را اموری مانند اجل و نسب و مانند آن می داند و مصلحت بر پنهان بودن آن است، ندارد؛ چراکه مادة عفا اگر با حرف عن متعدی شود به معنای صرف نظر کردن و بی توجهی نمودن است (ابن منظور، 1414، ج 15، ص 72) و این معنا با احتمال دوم نیز سازگار است. در این صورت، مفاد آیه آن است که از اموری که خداوند از بیان آن صرف نظر کرده و مصلحت را در پنهان بودن آن دیده است، سؤال نکنید.
نتیجه آنکه هیچ دلیلی بر تعیّن احتمال اول در مراد از اشیاء وجود ندارد.
ب. اموری مانند اجل و نسب که مصلحت در پنهان ماندن آن است
برخی مفسران مراد از اشیایی را که سؤال از آنها نهی شده است، اموری همانند اجل و نسب و امثال آن دانسته اند. برای این مدعا نیز ادلة ذیل در تفاسیر ذکر شده است:
اول. اهمیت تفقه: برخی مفسران با استناد به این نکته که تفقه از اهمیت بسزایی برخوردار است و نمی توان سؤال برای یادگیری احکام شرعی را مذموم دانست، حمل آیه بر نهی از سؤال از تفاصیل احکام شرعی را نادرست می دانند.[6]
دوم. سیرة اصحاب بر سؤال: برخی مفسران نیز با بیان مثال هایی از سیرة اصحاب بر سؤال از تفاصیل احکام شرعی و عدم نهی پیامبر از آن، حمل مفاد آیه را بر نهی از سؤال از تفاصیل احکام شرعی ناصواب می شمرند. ازجمله موارد نقل شده در این باره، این روایت است که وقتی پیامبر اکرم ناجیة بن جندب را برای قربانی کردن شتر به مکه فرستادند، پرسید: اگر قربانی ها در راه هلاک شدند چه کنم؟ فرمودند: آن را نحر کن و نعلش را با خونش آغشته کن و صورتش را نیز به خونش آغشته نما و آن را رها کن و خودت و همراهانت از آن نخورید. و پیامبر اکرم او را به خاطر سؤالش، ملامت نفرمودند.[7]
سوم. پاسخ سؤال از احکام موجب ناراحتی نیست: با توجه به عبارت ان تبد لکم تسؤکم، یکی از ویژگی های اموری که سؤال از آنها نهی شده، این است که پاسخ آن موجب ناراحتی سؤال کننده خواهد شد و این ویژگی با احکام شرعی سازگاری ندارد؛ زیرا کسی که از احکام سؤال می کند برای یادگیری و تعلّم سؤال می کند و از شنیدن پاسخ سؤال خود ابایی ندارد (جصاص، 1405، ص 153).
علاوه بر آن، شایستة یک کتاب دینی نیست که دستورات شرعی و تکالیف دینی را سبب ناراحت شدن مردم بداند و به این سبب آنها را از پرسش این سؤالات باز دارد.
بررسی: به نظر می رسد نظر دوم به صواب نزدیک تر است و برای روشن شدن مطلب، به چند نکته اشاره می گردد:
1. اهمیت سؤال برای یادگیری احکام دینی: قرآن کریم در دو جا مردم را به سؤال امر کرده است؛ از جمله فَسْألُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُون (نحل: 43؛ انبیاء: 7). در روایات نیز موضوع سؤال مورد عنایت ویژه قرار گرفته و در اصول کافی، بابی به اهمیت سؤال اختصاص داده شده است (کلینی، 1365، ج 1، ص 40، بَابُ سُؤَالِ الْعَالِمِ وَ تَذَاکُرِهِ).
با عنایت به نکتة مزبور، نه تنها نمی توان آیة محل بحث را، که دلالت واضحی ندارد و صریح در نهی از سؤال نسبت به تفاصیل احکام شرعی نیست، مخصص آیات و روایات مذکور دانست، بلکه می توان مطلوبیت سؤال برای یادگیری را قرینه ای بر درستی احتمال دیگر در آیة محل بحث دانست. به عبارت دیگر، اگرچه مقتضای قاعدة اصولی حمل مطلق بر مقید است، اما این نکته در جایی جاری است که دلالت قید دلالت واضحی باشد. اما چنانچه قید مجمل بوده و تنها در یک فرض مقید مطلقات باشد در این صورت، ظهور مطلق در اطلاق، خود قرینه ای برای رفع اجمال مقید خواهد شد.[8]
البته ممکن است گفته شود منهی عنه آیة شریفه سؤالاتی است که نه برای فهم، بلکه برای اذیت کردن پیامبر مطرح می شده است. ولی روشن است که این احتمال با ظاهر آیه سازگاری ندارد؛ چراکه علت نهی از سؤال، ناخوشایند بودن جواب عنوان شده است. این در حالی است که طبق فرض مذکور، باید نفس عمل یعنی سؤال به غرض ایذاء، صرف نظر از جواب آن، منهی عنه قرار می گرفت.
از همین پاسخ، روشن می شود که نمی توان مفاد آیة شریفه را نهی از سؤال از احکام شرعی پیش از آنکه وقت عمل بدان رسیده باشد، دانست؛ مثل سؤال از وجوب حج در سال های آینده که در برخی شأن نزول ها آمده است؛ زیرا در این صورت نیز نباید تکیة نهی بر ناخوشایند بودن جواب باشد، بلکه مناسب بود از سخنان غیرضروری و سؤالاتی که نفعی ندارد ـ به طور کلی ـ نهی نماید، چه پاسخ آن خوشایند باشد و چه ناخوشایند.
2. تأکید شریعت بر تفقه: قرآن کریم در آیة 122 سورة توبه، مسلمانان را به نفر برای تفقه امر می کند: وَما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ؛ شایسته نیست مؤمنان همگى کوچ کنند. چرا از هر گروهى از آنان طایفهاى کوچ نمىکند تا در دین آگاهى یابند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنها را بیم دهند؟ شاید بترسند و خوددارى کنند!
تفقه به معنای فهم دین است. فراهیدی می نویسد: الفِقْه: العلم فی الدین. یقال: فَقُهَ الرجل یَفْقُهُ فِقْها، فهو فَقِیه. وفَقِهَ یَفْقَهُ فِقْهاً إذا فَهِمَ. وأَفْقَهْتُه: بیّنت له. والتَّفَقُّه: تعلم الفِقْه (فراهیدی، 1414، ج 3، ص 370).
همان گونه که یادگیری آنچه بیان شده مصداق تفقه است، تأمل در جوانب آن و سؤال از تفاصیل آن نیز چنانچه به قصد یادگیری باشد امری مطلوب است، و نمی توان میان یادگیری آنچه گفته شده و سؤال از مقیدات و مخصصات آن تفاوتی قایل شد، و تردیدی نیست که فهم زوایای یک مطلب در جهت فهم بهتر خود مطلب است؛ زیرا فهم انسان را از اجمال و ابهام در موضوع، به تفصیل و تعیین هدایت می کند. فهم این نکته که وجوب عمل فقط یک بار است و یا همه ساله در فهم ماهیت وجوب تأثیر زیادی دارد. فهم این مطلب که در شبانه روز چند نماز واجب است یقیناً حاصل تفقه است و نیز فهم این نکته که زکات و یا خمس در چه اموالی است و آیا سالی یک بار است و یا کمتر و بیشتر، همه از مصادیق تفقه است و تفاوتی بین حج و زکات در این جهت نیست. و اگر قرار باشد به علت آنکه جزئیات حج بیان نشده است، از تفاصیل آن سؤال نشود همین نکته دربارة نماز و زکات و سایر واجبات نیز مطرح می شود و از هیچ یک نباید سؤالی می شد و در این صورت، همة واجبات در حد اجمال باقی می ماند و تبیین نمی گردید. با مرور اجمالی در روایات و جست وجوی واژة سآلته به صدها نمونه برمی خوریم که از ائمة اطهار سؤالاتی دربارة تفاصیل احکام شده است و در هیچ جا حضرات معصوم سؤال کننده را توبیخ ننموده اند. بنابراین، مقید کردن تفقه به فهم اصل مطلب ـ و نه تفاصیل آن ـ تقیید بلاوجه است.
ممکن است گفته شود شیوة عقلایی در قبال اطلاقات، عمل به مقتضای آن است و پرسش از تفاصیل اطلاقات خلاف شیوة عقلایی است. اما باید توجه داشت که این نکته بر فرض پذیرش، در خصوص مطلقاتی است که درصدد بیان جزئیات بوده است، اما مطلقات قرآن را، که غالباً درصدد اصل تشریع هستند و از لحاظ بیان خصوصیات عمل در مقام بیان نیستند، نمی توان از این دست مطلقات به شمار آورد.
3. اشتمال قرآن بر سؤالاتی در تفاصیل احکام: مؤید دیگر بر جواز سؤال از تفاصیل احکام، نفس سؤالاتی است که در قرآن ذکر شده که دربارة هریک از آنها، عام یا مطلقی که ما را از چنین سؤالی بی نیاز کند وجود داشته است. برای مثال، در قرآن آمده است: قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَو دَماً مَسْفُوحاً أَو لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَو فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ (انعام: 145)، و مقتضای عموم و اطلاق این آیه آن است که هر چیزی غیر از آنچه ذکر شده از خوراکی ها و آشامیدنی ها، حلال است. این آیه در سورة انعام قرار دارد که از سور مکی قرآن کریم است. پس سؤال از خمر مانند یَسْألُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ (بقره: 219)، که سؤال از تفاصیل این آیه است، آن هم در سورة بقره، که از سور مدنی قرآن کریم است، کار ناپسندی خواهد بود. اساساً خود قرآن پیامبر را مبین خود دانسته است و طبعاً براساس آیات قرآن، سؤال از پیامبر برای تبیین جزئیات مانعی ندارد: وأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ ولَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (نحل: 44).
4. واژة تسؤکم: همان گونه که قبلاً اشاره شد، قرآن کریم از سؤالاتی سخن می گوید که پاسخش ناراحت کننده است، و اگر مقصودِ آیه سؤال از تفاصیل احکام بود مناسب تر آن بود که تعبیر عنت را، که به معنای مشقت و مانند آن است، به کار می برد و می فرمود: سؤالاتی نپرسید که پاسخ آن شما را به سختی اندازد. روشن است که ناراحت شدن با به سختی افتادن عام و خاص من وجه هستند. ممکن است برخی افراد از همه ساله به حج رفتن با آنکه سخت است، ناراحت نشوند؛ همان گونه که شاهدیم امروزه عدة زیادی با همة مشقت ها، مشتاق سفر همه سالة حج هستند و ممکن است کسانی از یک بار عمره رفتن هم با آنکه آسان است، ناراحت باشند. علاوه بر این، مناسب کتاب آسمانی نیست که تکالیف شرعی را ناراحت کننده بداند.
5. واژه ابداء: قرآن کریم سؤال را سبب ابداء حکم و نه جعل آن می داند و همان گونه که در ابتدای مقاله گفته شد، ابداء به معنای اظهار است. از سوی دیگر، ظاهر آیة شریفه این است که ابداء به عنوان مجازات سؤال مطرح گردیده است و در این صورت، می توان گفت: اگر مراد از اشیاء تفاصیل احکام شرعی بود مناسب تر آن بود که به جای تبد لکم بگوید: یوجب علیکم و یا یجعل علیکم و جملاتی نزدیک به این جملات که با جعل حکم سازگاری داشته باشد و نه با اظهار آن. در آن صورت، معنای آیه این می شد: اگر از اموری که لازم نیست بپرسید سؤال کنید بر شما واجب می گردد و مایة سختی شما خواهد شد؛ همان گونه که در روایتی که این شأن نزول در آن نقل شده از واژة وجب استفاده گردیده است و نه ابداء و ظهور و مانند آن. پس از سؤال مسلمانان از اینکه آیا حج همه ساله واجب است، پیامبر فرمودند: لا، ولو قلت نعم لوجبت.[9] علاوه بر عدم تناسب واژة تبد اشکال لغوی در جعل نیز لازم می آید؛ زیرا مفاد آیه این خواهد بود که برخی از احکام هست که واجب شده، اما بیان نگردیده است. حال اگر از این واجبات سؤال کنید آشکار گردیده، مایة ناراحتی شما خواهد شد. در این صورت، باید پرسید که آن احکام برای چه جعل شده اند؟ آیا جعل حکمی که بنابر پنهان ماندن آن باشد و صرفاً در صورت سؤال، به عنوان مجازات سؤال کننده بیان شود، لغو نخواهد بود؟
6. ناهماهنگی شأن نزول مذکور با تاریخ نزول آیات: مؤید دیگر بر نادرستی نظریة علامه طباطبایی این است که آیة وجوب حج در سورة آل عمران است که مربوط به سال های نخست هجرت است که ماجرای جنگ احد و جنگ بدر در آن ذکر شده و البته موضوع مباهله و محاجة نصارای نجران نیز در آن ذکر گردیده که آخرین تاریخی که برای ماجرای مباهله گفته شده، سال نهم هجری است و در هر صورت، مربوط به قبل از حجة الوداع است که پیامبر اکرم وجوب این فریضه را به مسلمانان ابلاغ فرموده بودند. این در حالی است که سورة مائده در سال دهم هجری و پس از حجة الوداع نازل گردیده است. اما براساس شأن نزول اول، پس از بیان حکم حج، سؤال از کیفیت آن مطرح شده و به دنبال آن، آیة نهی از سؤال مطرح شده است که این مطلب با گزاره های تاریخی مغایرت دارد و خود این نکته دلیل دیگری بر غیرقابل پذیرش بودن شأن نزول مذکور است.
اما در صورتی که مراد از اشیاء اموری همانند اجل و نسب و بهشتی و جهنمی بودن باشد که مصلحت در پنهان بودن آن است، هیچ یک از اشکالات مزبور لازم نمی آید و آیه انطباق کامل بر شأن نزول خواهد داشت.
با عنایت به نکات مزبور، روشن گردید که دیدگاه سوم یعنی جمع بین دو شأن نزول نیز نادرست است؛ زیرا مؤیدات فراوانی بر نادرستی حمل سؤال بر تفاصیل احکام ذکر گردید که خود دلیل بر رد دیدگاه سوم نیز خواهد بود.
نتیجه آنکه مراد از اشیاء مذکور در آیه، که سؤال از آنها نهی شده اموری همانند اجل و یا نسب و یا بهشتی و جهنمی بودن اشخاص است که مصلحت بر پنهان بودن آن است و این گونه سؤالات از پیامبر اکرم در زمان حیات ایشان ممنوع اعلام شده، و البته آیة شریفه پیامی کلی برای همة انسان ها دارد و آن اینکه در مسیر تعلم، پرسیدن مسائلی که دانستن آن نفعی برای انسان ندارد و چه بسا موجب ناراحتی او می شود، اجتناب ورزند. این معنا با ظاهر آیه انطباق کامل داشته، هیچ اشکالی ندارد. اما حمل آیه بر نهی از سؤالات دینی در تفاصیل احکام، نه تنها هیچ دلیل معتبری ندارد و گذشت که تمام روایات ناقل آن مرسل و فاقد اعتبار است که با قراین داخلی و خارجی آیه نیز ناسازگار است. حتی بر فرض دو احتمالی بودن آیه، باز هم استناد به این آیه برای اثبات مدعای عرضی بودن احکام و درنتیجه، عصری بودن آن بدون وجه است؛ زیرا استدلال مذکور مبتنی بر اثبات شأن نزول اول است.
بررسی دلالت آیه بر وجود ذاتی و عرضی در دین
بر فرض پذیرش اینکه مراد از امور نهی شده، جزئیات احکام شرعی باشد، باز استفاده از آیة شریفه در جهت اثبات وجود ذاتی و عرضی در دین، ناتمام است؛ زیرا مفاد آیة شریفه آن است که اگر از این گونه امور در هنگام نزول قرآن پرسش شود، پاسخ آن گفته خواهد شد؛ وإِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ و روشن است که این یک قضیة شرطیه است که مفاد آن اخبار از وقوع جزا در فرض وقوع شرط است و بر وقوع شرط دلالت نمی کند. بنابراین، نمی توان نتیجه گرفت که بسیاری از آنچه امروز به نام دین در دست ماست محصول این گونه سؤال ها و جواب هاست، بلکه صرفاً امکان تحقق یک حکم شرعی در فرض سؤال به هنگام نزول قرآن اثبات می شود و نه وقوع آن. بنابراین، پاسخ این عبارت ایشان آشکار می گردد:
و این نشان می دهد که فربه شدن تدریجی دین و در کنار هم نشستن پاره های گوناگون آن، در گرو چه عرضیات و تصادفاتی بوده است، و چه ها می شد که در دین باشد و اینک نیست! و چه ها می شد که در دین نباشد و اینک هست! (سروش، 1377).
از آیة شریفه به هیچ وجه استفاده نمی شود که بخشی از آنچه اکنون هست می توانست نباشد؛ چراکه معلوم نیست آنچه اکنون در دست ماست نتیجة این گونه سؤالات بوده باشد، بلکه حتی موضوعاتی که با یسألونک آغاز شده است مانند ویسألونک عن الخمر والمیسر مشخص نیست که از سنخ همین اموری باشد که در آیه بدان اشاره شده است؛ زیرا مفاد آیه آن است که اگر در حین نزول قرآن بپرسید جواب آشکار خواهد شد، و معلوم نیست که این پرسش ها در حین نزول قرآن بوده باشد.
البته اگر مراد از حین نزول قرآن، زمان حیات پیامبر اکرم باشد و بر فرض پذیرش اینکه بسیاری از سؤالات مطرح شده در حین نزول قرآن بوده و پرسیدن این سؤالات موجب بیان یک سلسله از احکام شده است، باز نمی توان مدعای مزبور را پذیرفت که چه ها می شد که در دین باشد و اینک نیست! و چه ها می شد که در دین نباشد و اینک هست! زیرا ـ همان گونه که قبلاً گفته شد ـ تعبیر تُبدَ در جایی که چیزی قبل از سؤال تشریع نشده بوده و صرفاً به سبب سؤال مسلمانان و برای مؤاخذة آنها تشریع گردیده است مناسب به نظر نمی رسد، بلکه در آن صورت، باید تعبیر دیگری مانند تجعل و یا توجب به کار می رفت.
تعبیر مزبور برای بیان این نکته است که بسیاری از دستورات دینی تشریع گردیده، اما آشکار نشده است، و طبیعتاً چون هنوز بیان نشده در حق مردم منجّز نگردیده است، و صرف نظر از اشکال لغوی چنین جعلی ـ که در بخش قبل بدان اشاره شد ـ می توان گفت: سؤال کردن موجب بیان این حکم و طبیعتاً ناراحتی مسلمانان است، اما موجب اصل تشریع حکم نیست.
از همین رو، می توان نتیجه گرفت: این نکته که چه ها می شد که در دین باشد و اینک نیست و چه ها می شد که در دین نباشد و اینک هست از این آیة شریفه استفاده نمی گردد؛ زیرا چیزی که جعل شده اما آشکار نگشته باشد هم جزو دین است که دیر یا زود آشکار می گردید.
و باز بر فرض پذیرش این مطلب که بسیاری از سؤالات موجب تشریع برخی از احکام گردید که اگر این سؤالات نمی شد این احکام تشریع نمی شد و نیز بر فرض پذیرش این نکته که و چه کفرها و ایمان ها، که بر اثر عصیان و طاعت این گونه احکام پدید آمده است که می توانست پدید نیاید، نمی توان به قول وی، قیاس گرفت که: پاره ای از فربهی ها، بل آماس های سرطانی ناموزون و نامیمونی که در فقه به منزلة علمی دنیوی و بشری افتاده و انگیزه اش پرسش های ممنوع و منهی بوده و به خاطر آن، بسا تلخی ها و تنگی ها پیش آمده که هیچ کدام مطلوب صاحب شریعت نبوده است (همان).
اینکه احکام مزبور مطلوب صاحب شریعت نبوده است، بدین معنا که اساساً وی این دسته از امور را از ما نمی خواهد غیرقابل قبول است؛ چراکه به هر صورت و به هر دلیل و با هر زمینة پیشین، برخی امور موضوع امر و نهی شارع قرار گرفته است و اگر با ادلّة درون دینی و یا برون دینی اثبات شود که این دین، فرا عصری است پس این دستورات برای همة مسلمانان است و سیر شکل گیری این دستور از ارزش آن نمی کاهد.
این بیان دقیقاً مانند آن است که گفته شود: اگر حضرت ابراهیم فرزند خود را به قربانگاه نمی برد و از این دستور الهی تخطّی می کرد آنچه اتفاق افتاده است به گونة دیگری رخ می نمود و گوسفندی برای ذبح نمی آمد و امروزه همة مسلمانان مجبور نبودند برای اقتدا به وی، در منا گوسفندی ذبح کنند.
این گونه اما و اگر ها از ارزش این دستورات نمی کاهد و مادام که یک حکم شرعی خواست شارع باشد عمل بدان لازم است و سیر شکل گیری این دستور در این جهت، تأثیری نخواهد داشت.
نتیجه گیری
آیة نهی از سؤال به سؤال از اموری مانند اجل، نسب و مانند آن، که مصلحت در پنهان ماندن آن است، اشاره دارد و مسلمانان را از پرسش در این باره نهی می نماید و ارتباطی به سؤال از احکام فقهی و تفاصیل آن ندارد، و بر فرض پذیرش شأن نزول دوم، در آیة نهی از سؤال دلالتی بر اینکه بخشی از احکام دین عرضی بوده و مطلوب صاحب شریعت نبوده است، وجود ندارد و استدلال به آیة شریفه بی ارتباط با مدعای مزبور است و بر این اساس، تمامی احکام دینی و قرآنی فرا عصری و لازم الاجرا بوده و نمی توان به بهانة عرضی بودن برخی از آنها و درنتیجه، عصری بودن آن، از اعتقاد و یا عمل به آن دست شست.
[1]. واحدی، 1411، ص 213. البته در پاورقی برای روایت مذکور اسناد دیگری هم ذکر شده است که عبارت اند از: البخاری فی التفسیر (4622)؛ الطبرانی فی الکبیر، ج 12، ص 137؛ أخرجه ابن جریر، ج7، ص 52؛ زاد السیوطی نسبته فی الدر، ج2، ص 334؛ لابن أبی حاتم و ابن مردویه.
[2]. لازم به ذکر است که برخی از مفسرین صرفاً به نقل روایاتی اکتفا کرده اند که در بخش شأن نزول آیه بدان اشاره شد. البته برخی دیگر بعد از نقل روایات این نکته را افزوده اند که در مسئله دو قول وجود دارد، اما نفیاً و اثباتاً نسبت به هیچ یک از دو نظر اظهار نظری نفرموده اند. دسته اول، تفاسیری همچون: اسباب نزول القرآن (واحدی)، ص 213؛ الأصفى فی تفسیر القرآن، ج1، ص 300؛ تفسیر نور الثقلین، ج1، ص 682؛ أنوار التنزیل و أسرار التأویل، ج2، ص 146؛ البحر المحیط فی التفسیر، ج4، ص 381؛ البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ج2، ص 82؛ بحر العلوم، ج1، ص 421؛ بیان المعانی، ج6، ص 3؛ تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)، ج3، ص 183؛ تفسیر الکاشف، ج3، ص 135؛ تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج1، ص 508؛ روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، ج7، ص 173؛ و دسته دوم، تفاسیری مانند: التبیان فی تفسیر القرآن، ج4، ص 36.
[3]. در ابتدا این قول را تقویت می کند که مراد سؤالات بیهوده باشد و در ادامه با تعبیر قیل سؤال از احکام را نیز بیان کرده است (جصاص، 1405، ج4، ص 153؛ طبری کیاهراسی، 1405، ج3، ص 116؛ حسینی شیرازی، 1423، ص 136؛ طبرسی، 1372، ج3، ص 387).
[4]. ایشان اگرچه بیانی متفاوت با بیان دیگران دارد و مفاد آیه را جواز سؤال در حین نزول قرآن می داند؛ بدین صورت که اگر قرآن درباره مطلبی سخن گفت، پرسش پیرامون آن بلامانع است و ازاین رو در استدلال بر مراد از اشیاء با مفسرین فوق مشترک است؛ و آن اینکه قرآن هیچ گاه نسبت به آباء صحابه و یا اجل آنها ابتدا به نزول آیه ای نمی کند (ابن عربی، بی تا، ج2، ص 699؛ قرشی، 1377، ج3، ص 151؛ طباطبایی، 1417، ج6، ص 152؛ مغنیه، 1424، ج3، ص 135).
[5]. درباره نزول سوره مائده به نقل از علی آورده است: لقد نزلت علیه وهو على بغلة الشهباء وثقل علیه الوحی حتى وقفت ـ وتدلى بطنها حتى رأیت سرتها تکاد تمس الأرض وأغمی على رسول الله حتى وضع یده على ذؤابة شیبة بن وهب الجمحی، ثم رفع ذلک عن رسول الله فقرأ علینا سورة المائدة فعمل رسول الله وعملنا (تفسیر العیاشی، ج1، ص 288). ظاهر این نقل آن است که بعد از تمام شدن وحی، حضرت با دیگران سخن می گفت. بنابراین نمی توان پذیرفت که در حال نازل شدن وحی آیه حج را ابلاغ فرموده باشد و یک عده در آن هنگام سؤال پرسیده باشند.
[6]. استدل به قوم على تحریم السؤال عن أحکام الحوادث قبل وقوعها، وهذا منه غلط، فإنه تفقه فی الدین، وإنما الآیة تنهى عن السؤال عن أشیاء. تتعلق بأسرار إذا کشف لهم عنها ساءهم ذلک (طبری کیاهراسی، 1405، ج3، ص 116).
[7]. أن ناجیة بن جندب لما بعث النبی صلّى اللّه علیه وسلّم معه البدن لینحرها بمکة قال کیف أصنع بما عطب منها فقال أنحرها واصبغ نعلها بدمها واضرب بها صفحتها وخل بینها وبین الناس ولا تأکل أنت ولا أحد من أهل رفقتک شیئا. ولم ینکر النبی صلّى اللّه علیه وسلّم سؤاله (جصاص، 1405، ج 4، ص152).
[8] این قاعده را برخی از محشین رسائل شیخ انصاری در مشابه مورد محل بحث ذکر کرده اند: فإن قلت إن ما ورد فی باقی الرّوایات من قبیل المطلق وما ورد فی بعضها من قبیل المقیّد ومقتضى القاعدة حمل المطلق على المقیّد فأصالة الإطلاق کیف تقضى بحمل المقیّد على ما ذکر لأن التّصرف فی المطلق بحمله على المقیّد أولى من التّصرف فی المقیّد بحمله على سائر وجوه التّصرف کما قرّر فی محلّه قلت نعم لکنّه إنّما یتجه فیما کان المقیّد ظاهرا فی بیان القید المنافی للإطلاق والمقام لیس کذلک... ولا ریب فی وجاهة التمسّک بأصالة الإطلاق حینئذ (تبریزی، 1369، ص81).
[9] وَعَنْ عَلِیٍّ أَنَّهُ قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ ـ وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا قَالَ الْمُؤْمِنُونَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَفِی کُلِّ عَامٍ فَسَکَتَ فَأَعَادُوا عَلَیْهِ مَرَّتَیْنِ فَقَالَ لَا وَلَوْ قُلْتُ نَعَمْ لَوَجَبَتْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى ـ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ (ابن حیون، 1385، ج1، ص288).
- آلوسى، سیدمحمود، 1415ق، روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الکتب العلمیه.
- اندلسی، ابوحیان محمد بن یوسف، 1420ق، البحر المحیط فی التفسیر، بیروت، دار الفکر.
- ابن عربى، محمد بن عبدالله بن ابوبکر، بی تا، احکام القرآن، بی جا، بی نا.
- ابن عربى، ابوعبدالله محیى الدین محمد، 1422ق، تفسیر ابن عربی، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
- ابن ابی جمهور، محمد بن زین الدین، 1405ق، عوالی اللئالی العزیزیة فی الاحادیث الدینیة، قم، دار سیدالشهداء للنشر.
- ابن ادریس شافعى، محمد، بی تا، احکام القرآن، بی جا، بی نا.
- ابن حیون، نعمان بن محمد مغربی، 1385ق، دعائم الاسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضایا و الاحکام، چ دوم، قم، مؤسسه آل البیت.
- ابن عجبیه، احمد بن محمد، 1419ق، البحر المدید فى تفسیر القرآن المجید، قاهره، دکتر حسن عباس زکی.
- ابن کثیر دمشقى، اسماعیل بن عمرو، 1419ق، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الکتب العلمیة، منشورات محمدعلى بیضون.
- ابن منظور، محمد بن مکرم، 1414ق، لسان العرب، چ سوم، بیروت، دار صادر.
- ابوزید، نصر حامد، 1383، نقد گفتمان دینی، چ دوم، ترجمه: حسن یوسفس اشکوری و محمد جواهر کلام، تهران، یادآوران.
- ابوزید، نصر حامد، 1380، معنای متن، ترجمه: مرتضی کریمی نیا، تهران، طرح نو.
- ابوالفتوح رازى، حسین بن على، 1408ق، روض الجنان و روح الجنان فى تفسیر القرآن، مشهد، بنیاد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى.
- بلخى، مقاتل بن سلیمان، 1423ق، تفسیر مقاتل بن سلیمان، بیروت، دار إحیاء التراث.
- بیضاوى، عبدالله بن عمر، 1418ق، أنوار التنزیل و أسرار التأویل، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
- تبریزی، موسی بن جعفر، 1369ق، اوثق الوسائل فی شرح الرسائل، قم، کتبی نجفی.
- ثعالبى، عبدالرحمن بن محمد، 1418ق، جواهر الحسان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
- حسینى شیرازى، سیدمحمد، 1423ق، تبیین القرآن، چ دوم، بیروت، دار العلوم.
- حسینى همدانى، سیدمحمدحسین، 1404ق، انوار درخشان، تهران، کتاب فروشی لطفی.
- جصاص، احمد بن على، 1405ق، احکام القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
- جوادی آملی، عبدالله، 1379، فطرت در قرآن، چ دوم، قم، اسراء.
- داورپناه، ابوالفضل، 1375، انوار العرفان فی تفسیر القرآن، تهران، انتشارات صدر.
- دروزه، محمد عزت، 1383ق، التفسیر الحدیث، قاهره، دار احیاء الکتب العربیه.
- راغب اصفهانی، حسین بن محمد، 1412ق، مفردات الفاظ القرآن، بیروت، دار القلم - الدار الشامیة.
- زحیلى، وهبة بن مصطفى، 1418ق، التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج، چ دوم، بیروت، دار الفکر المعاصر.
- زحیلى، وهبة بن مصطفى، 1422ق، تفسیر الوسیط، دمشق، دار الفکر.
- سبحانی، جعفر، 1377، سیمای انسان کامل در قرآن، چ ششم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی.
- سروش، عبدالکریم، 1378، بسط تجربه نبوی، تهران، مؤسسه فرهنگی صراط.
- سروش، عبدالکریم، 1377، ذاتی و عرضی در دین، نشریه کیان، ش 42، ص4-17.
- سروش، عبدالکریم، 1386، پیامبر عشق، فصلنامه مدرسه، ش6.
- سروش، عبدالکریم، 1386، طوطی و زنبور، روزنامه صدای عدالت.
- سروش، عبدالکریم، قبض و بسط حقوق زنان، ماهنامه زنان، ش 59.
- سیوطی، جلال الدین، 1404ق، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی.
- شاذلی، سید بن قطب بن ابراهیم، 1412ق، فی ظلال القرآن، چ هفدهم، قاهره، دار الشروق.
- صادقى تهرانى، محمد، 1365، الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، چ دوم، قم، انتشارات فرهنگ اسلامی.
- طباطبایی، سیدمحمدحسین، 1417ق، المیزان فی تفسیر القرآن، چ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعة مدرسین حوزه علمیه قم.
- طبرسى، فضل بن حسن، 1377، تفسیر جوامع الجامع، تهران، انتشارات دانشگاه تهران و مدیریت حوزه علمیه قم.
- ـــ ، 1372، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، چ سوم، تهران، ناصرخسرو.
- طبرى، ابوجعفر محمد بن جریر، 1412ق، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار المعرفه.
- طبرى کیاهراسى، ابوالحسن على بن محمد، 1405ق، احکام القرآن، چ دوم، بیروت، دار الکتب العلمیة.
- طوسی، محمد بن حسن، التبیان فى تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
- طیب، عبدالحسین، 1378، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، تهران، انتشارات اسلام.
- طنطاوى، سیدمحمد، بی تا، التفسیر الوسیط للقرآن الکریم، بی جا، بی نا.
- عروسى حویزى، عبد على بن جمعه، 1415ق، تفسیر نور الثقلین، چ چهارم، قم، انتشارات اسماعیلیان.
- فراهیدی، خلیل بن احمد، 1414ق، ترتیب کتاب العین، 3 جلد، قم، انتشارات اسوه.
- فضل الله، سیدمحمدحسین، 1419ق، تفسیر من وحى القرآن، چ دوم، بیروت، دار الملاک للطباعة و النشر.
- قرشى، سیدعلى اکبر، 1377، تفسیر أحسن الحدیث، چ سوم، تهران، بنیاد بعثت.
- قرطبی، محمد بن احمد، 1364، الجامع لاحکام القرآن، تهران، انتشارات ناصرخسرو.
- قمى، على بن ابراهیم، 1367، تفسیر قمى، چ چهارم، قم، دار الکتاب.
- کرمى حویزى، محمد، 1402ق، التفسیر لکتاب الله المنیر، قم، چاپخانه علمیه.
- کلینی، محمد بن یعقوب، 1365، الکافی، چ چهارم، تهران، دار الکتب الإسلامیة.
- گنابادى، سلطان محمد، 1408ق، تفسیر بیان السعادة فی مقامات العبادة، چ دوم، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات.
- مازندرانى، رشیدالدین محمد بن شهرآشوب، 1379ق، المناقب، قم، مؤسسه انتشارات علامه.
- محلى و سیوطى، جلال الدین، 1416ق، تفسیر الجلالین، بیروت، مؤسسه النور للمطبوعات.
- مراغى، بی تا، احمد بن مصطفى، تفسیر المراغی، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1390، قرآن شناسی، چ دوم، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- مصطفوی، حسن، 1360، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
- مطهری، مرتضی، 1381، مجموعه آثار، ج 21، تهران، صدرا.
- معرفت، محمدهادی، 1386، التمهید فی علوم القرآن، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم.
- مغنیه، محمدجواد، 1424ق، تفسیر الکاشف، تهران، دار الکتب الإسلامیة.
- مقدس اردبیلى، احمد بن محمد، بی تا، زبدة البیان فی أحکام القرآن، تهران، کتاب فروشى مرتضوى.
- مکارم شیرازى، ناصر، 1374، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الإسلامیة.
- ملاحویش آل غازى، عبدالقادر، 1382ق، بیان المعانی، دمشق، مطبعة الترقی.
- مجتهد شبستری، محمد، 1386، قرائت نبوی از جهان، فصلنامه مدرسه، ش 6.
- ملکیان، مصطفی، 1381، عقلانیت، دین و نواندیشی، ماهنامه نامه، دوره جدید، ش 1.
- ملکیان، مصطفی، بازنگری در دین تاریخی، مقاله مذکور در آدرس ذیل قابل دستیابی است:
- http://glo110.blogfa.com/post-107.aspx
- میرزا خسروانى، على رضا، 1390ق، تفسیر خسروی، تهران، انتشارات اسلامیه.
- نصر، سیدحسین، 1382، آرمان ها و واقعیت های اسلام، ترجمه: انشاء الله رحمتی، تهران، جامی.
- هیثمی، نورالدین علی ابن ابی بکر، 1408ق، مجمع الزوائد، بیروت، دار الکتب العلمیة.
- واحدی، علی بن محمد، 1411ق، اسباب نزول القرآن، بیروت، دار الکتب العلمیة.